چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

پائولو کوئیلو و خاطرات یک مغ


پائولو کوئیلو و خاطرات یک مغ
درست همان گونه که سنت اسلام از تمامی مومنان میخواهد که دست کم یک بار در زندگی شان، همان سفر زیارتی را انجام بدهند که محمد(ص) از مکه به مدینه انجام داد، مسیحیان نیز سه جاده مقدس دارند و بر این اعتقادند که هر یک از این جاده ها برای آنانی که می پیمایند یک رشته برکت و موهبت به همراه می آورد . شاید همین موضوع بود که پائولو کوئیلو را واداشت تا سفری معنوی را همانند مسلمانان تجربه کند . پائولو کوئیلو برزیلی پس پیمودن جاده سانتیاگو که از کوه های پیرنه فرانسه آغاز و به شبه جزیره ایبری در اسپانیا (بقایای جسد یعقوب قدیس حواری در آنجا مدفون است) ختم می شود، خاطرات خود را در کتابی به نام «خاطرات یک مغ» آورده است . در این سفر وی اسرار و رموز معنوی فراوانی آموخت.
سفر سراسر معنوی وی حاوی نکاتی است که خواندن آن بر زندگی و سلوک معنوی هر انسانی تاثیر بسزایی دارد و گاهی نیز باعث تغییر رویه زندگی می گردد. کوئیلو اساس و پایه دنیا را عشق می داند که بالاترین نوعش عشق به معبود است . سادگی و راحتی کتاب های کوئیلو اشتیاق بسیاری برای مطالعه در من ایجاد می کند. چند روزی است که مطالعه این کتاب را شروع کردم. به هر حال وقتی تمام شد بیشتر درباره آن خواهم نوشت .
قسمت های از کتاب را در زیر می خوانید « :انسان هرگز نمی تواند از رویاها دست بکشد. رویا خوراک روح است، همانطور که غذا خوراک تن است. در زندگی بارها رویاهامان را فرو ریخته و تمناهامان را ناکام می بینیم، اما باید به دیدن رویا ادامه بدهیم . اگر نه روح مان می میرد و آگاپه نمی تواند به آن دست یابد .... نخستین نشانه کشتن رویاهامان کمبود وقت است. پرکارترین آدمهایی که در زندگی دیده ام همیشه وقت کافی برای انجام هر کاری داشته اند. کسانی که هیچ کاری نمی کنند، اغلب خسته اند و هیچ توجهی به اندک کاری که لازم است ندارند.
مدام شکایت می کنند که روز بسیار کوتاه است . حقیقت این است که از جنگیدن می ترسند . دومین نشانه مرگ رویاهامان در قطعیت های ما نهفته است . از آنجا که نمی خواهیم زندگی را ماجرایی عظیم ببینیم ، کم کم خودمان را در کم خواستن از زندگی، خردمند و منصف و محق می بینیم. به آن سوی دیوارهای هستی روزانه مان می نگریم و صدای شکسته شدن نیزه ها را می شنویم و بوی غبار و عرق را استشمام می کنیم و آتش های عظیم و چشمهای تشنه پیروزی جنگ جویان را می بینیم اما هرگز لذت، آن لذت شگرف درون قلبهای رزم آوران را نمی بینیم. برای آنان نه پیروزی مهم است نه شکست . تنها جنگیدن مهم است .
سومین نشانه مرگ رویاهامان آرامش است. زندگی به غروب یک شنبه تبدیل می شود؛ هیچ چیز بزرگی نمی خواهیم. بیشتر از آن چه خود مایلیم ببخشیم، نمی خواهیم . خود را بالغ می پنداریم رویاهای جوانی مان را کنار می گذاریم و موفقیت شخصی و حرفه ای خود را می جوییم . شگفت زده می شویم که افرادی به سن و سال ما هنوز از زندگی، فلان چیز یا بهمان چیز را می خواهند. اما در حقیقت در ژرفای قلبمان می دانیم آن چه رخ داده است این است که ما از نبرد برای رویاهامان از جنگیدن دست کشیده ایم . با انکار رویاهامان و رسیدن به آرامش، وارد دوره کوتاهی از آسودگی می شویم اما کم کم رویاهای مرده در درون ما می پوسند و سراسر زندگی مان را متعفن می کنند .
با افراد پیرامون بی رحم می شویم و بعدها این بی رحمی را به خود معطوف می کنیم و این جاست که بیماری ها و روان پریشی ها سر بر می آورند. آن چه می کوشیدیم در نبرد از آن بگریزیم – نومیدی و شکست – در نتیجه جبن بر سر ما می آید. و دریک روز زیبا، رویاهای مرده و فاسد، تنفس را برای ما دشوار می کنند و آرزوی مرگ می کنیم، مرگی که ما را از قطعیت کارها و آن آرامش وحشتناک غروب یک شنبه آزاد می کند .... تنها راه نجات رویاهامان مهربانی با خویش است .
باید مقتدرانه با هر تلاشی برای خود تنبیهی -هر چه هم که نا آشکار باشد- برخورد کرد برای دانستن اینکه چه زمانی با خود بی رحمیم باید هر درد روحانی – گناه، پشیمانی، بی تصمیمی، و جبن – را به درد جسمانی تبدیل کنیم. با تبدیل درد روحانی به یک درد جسمانی، می فهمیم این درد چه آسیبی به ما می رساند ....»
منبع : ایران سهراب