یکشنبه, ۲۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 9 February, 2025
مجله ویستا
مقامات و احوال در تصوف
یكی از علومی كه در دامن فرهنگ اسلامی زاده شد و رشد یافت و تكامل پیدا كرد علم «عرفان و تصوف» است. قدیمترین شكل تصوف اسلامی تزهد و تقثف است كه اساسا عكس العملی بوده در مقابل دنیا دوستی و انهماك در لذات، یعنی از یك نوع طغیان داخلی و برآشفتگی ذهنی بر ضد بی عدالتیهای اجتماعی و بی عدالتیهای افراد و مردم، و مهمتر از همه، خصوصا بر ضد خطایا و معاصی شخصی خود و اقبال به تصفیه و تطهیر باطن تا به هر وسیله ای هست مورد رضای خدا شوند . این است آنچه از سبك زندگی و گفتار صوفیان عهد اول یا بهتر آن است گفته شود زهاد اوایل اسلام از قبیل حسن بصری، مالك بن دینار، حبیب عجمی و ابراهیم ادهم بر می آید. مدتی نگذشت كه علم و فلسفه در بین مسلمین شایع شده و تشتت ناشی از ظهور فرق مختلف موجب شك و تردید گردید و خود این امر سبب شد كه نهضتی مخالف نهضت علمی به وجود آید و جماعتی راه وصول به معلوم را واردات قلبی و مكاشفه بدانند و از طرف دیگر خشكی و تعصب و تنگ حوصلگی و سخت گیری بعضی از فقهاء و اهل ظاهر معدلی ایجاب می كرده و همین امر سبب شده كه جماعتی در مقابل آنها به عرفان و تصوف بگروند. حاصل آنكه، بتدریج افكار عارفانه در عقول مسلمین پیدا شد. یعنی صوفیان بدقت و كنجكاوی در قرآن نگریسته و از قرآن دلائلی استنباط كردند. با اینكه این فكر یا ایدئولوژی صوفیه عقاید نظامات جامعه را بهم نمی زد، با این حال صوفیه كمال احتیاط را به كار برده همه جام به عقاید و افكار خود رنگ قرآن و حدیث زدند و اصول عقاید خود را مطابق مذاق متشرعان در آوردند ولی فقهاء و متكلمان هر دو دسته به دشمنی و معارضه با صوفیه برخاستند. با همه اینها تصوف تا به اندازه ای پیش رفته و ریشه پیدا كرده كه تقریبا از همه مذاهب اسلامی و افكار و آراء و عقاید جهانگیر شده است. مهمترین علت پیشرفت تصوف این است كه تصوف با قلب و احساسات كار دارد نه با عقل و منطق، و بدیهی است كه عقل و منطق سلاح خواص است و اكثر مردم از به كار بردن آن عاجزند و ملول می شوند. نقطه حساس انسان قلب او است و سخنی پیشرفت كلی می كند كه ملایم با احساسات و موافق با خواهشهای قلب باشد.
باعاقلان بگوی كه ارباب ذوق را عشق است رهنمای، نه اندیشه رهبر است صوفی تمام دین و مذهب را برای تصفیه قلب و زدودن زنگار آن می خواهد، با عشق سروكار دارد و اگر به استدلال هم می پردازد با قلب و احساس استدلال می كند نه با فكر و اندیشه. آنچه فقیه خشك و عالم موشكاف با خشونت و كندی می خواهد به آن برسد صوفی با پر عشق و مدد ذوق و نیروی شور و شوق می خواهد از آن بگذرد و بالاتر رود و به قول علامه اقبال
بی خطر كود پرا آتش نمرود مین عشق عقل هی محو تماشای لب بام ابهی
ترجمه: عشق بدون هیچ نوع ترس و وحشتی خودش را در آتش نمرود انداخت و عقل هنوز لب بام محو تماشای این عمل عشق می باشد.
لذا چون مذهب صوفی عشق، و مایه او ذوق و احساس است، كلامش دقیق و لطیف و موثر می شود، این است كه زبان تصوف مانند نغمات دلكش موسیقی خوش آهنگ و دلپذیر شده است.۱
تصوف ماخوذ از صوف بالضم كه به معنی پشم و نوعی از پشمینه است و در اصطلاح از خواهش نفسانی پاك شدن و اشیای عالم را مظهر حق دانستن است۲. نام مذهب طایفه ای از اهل حقیقت كه از خواهش نفسانی پاك شده و از اشیای عالم را مظهر حق می دانند و گویند در زمان سابق این طایقه صوف می پوشیدند، لذا تصوف را بر افعال و اعمال آنان اطلاق نمود ه اند و یا آنكه آن كلمه می تواند مشتق از صوف باشد كه به معنی یك سو شدن و روگردانیدن است.۳
یكی از مشایخ را پرسیدند كه حقیقت تصوف چیست؟ گفت پیش از این طایفه ای بودند در جهان به صورت پراكنده و به معنی جمع و امروز طایفه اند به صورت جمع و به معنی پراگنده.۴
گر دیگر آن نگاه قبا پوش بگذرد ما نیز جامه های تصوف قبا كنیم
علم تصوف علمی كه در آن بحث می شود از اعراض از ما سوی الله و وصول به حق۵. خلاصه آنكه در جامعه مسلمین تصوف یا عرفان به طریقه ای می گویند كه به عقیده پیروان آن وصول به حق از آن راه امكان پذیر می باشد و این وصل بر سیر و تفكر و مشاهدات استوار است و در سیر و سلوك انسان باید منزل به منزل راه خود را ادامه دهد، از این نظر عرفان پویایی است و تحرك در آن همواره ادامه دارد، لذا بدون پویایی این راه را نمی شود پیمود، ولی در این تحرك یا پویایی حتما باید شریعت رعایت شود، لذا آنهایی كه شریعت را رعایت نمی كنند راهروان واقعی این مسلك نمی باشند:
صوفی نهاد دام و سر حقه باز كرد بنیاد مكر با فلك حقه باز كرد
(حافظ)
ابن عربی می نویسد: الشریعه ابدا لاتكون بمنزل: شریعت هرگز كنار گذاشته نمی شود، لذا تا آخر حیات، باید شریعت را رعایت كنند. مولانا می گوید:
جمعه شرطست و جماعت در نماز امر معروف و زمنكر احتراز
عرفا با سایر طبقات فرهنگی اسلامی از قبیل: مفسرین، محدثین، فقهاء، متكلمین، فلاسفه ادباء و شعرا یك تفاوت مهم دارند و آن اینكه علاوه بر این كه یك طبقه فرهنگی هستند و علمی به نام عرفان به وجود آورده اند و دانشمندان بزرگی در میان آنها ظهور كرده و كتب مهمی تالیف كرده اند، در عین حال یك فرقه اجتماعی نیز در جهان اسلام به وجود آورده اند با مختصاتی مخصوص به خود. بر خلاف سایر طبقات فرهنگی از قبیل فقهاء و حكماء و غیره كه صرفا طبقه ای فرهنگی هستند و یك فرقه مجزای از دیگران به شمار نمی روند.
اهل عرفان هر گاه با عنوان فرهنگی یاد شوند غالبا با عنوان عرفا و هر گاه با عنوان اجتماعی شان یاد شوند غالبا با عنوان متصوفه یاد می شوند. عرفا و متصوفه هر چند یك انشعاب مذهبی در اسلام تلقی نمی شوند و خود نیز مدعی چنین انشعابی نیستند و در همه فرق و مذاهب اسلامی حضور دارند، در عین حال یك گروه وابسته و به هم پیوسته اجتماعی هستند، یك سلسله افكار و اندیشه ها و حتی آداب مخصوص در معاشرت ها و لباس پوشیدنها و احیانا آرایش سر و صورت و سكونت در خانقاهها و غیره به آنها به عنوان یك فرقه مخصوص مذهبی و اجتماعی رنگ مخصوص می دهد. سیر و سلوك عرفانی همچنانكه از مفهوم این دو كلمه پیداست، پویا و متحرك است. برخلاف اخلاق كه ساكن است. یعنی در عرفان سخن از نقطه آغاز است و از مقصدی و از منازل و مراحلی كه به ترتیب سالك باید طی كند تا به سیر منزل نهایی برسد. از نظر عارف واقعا و بدون هیچ شائبه مجاز برای انسان «صراط» وجود دارد و آن صراط را باید بپیماید و مرحله به مرحله و منزل به منزل طی نماید و رسیدن به منزل بعدی بدون گذر كردن از منزل قبلی ناممكن است.۶ همچنین در سیر و سلوك عرفانی از یك سلسله احوال و واردات قلبی سخن می رود كه منحصرا به یك «سالك راه» در خلال مجاهدات و طی طرق دست می دهد و مردم دیگر از این احوال و واردات بی بهره اند.۷ این منازل، مقامات و احوال خوانده می شود. مقامات از امور اكتسابی و اجتهادی و از جمله اعمال و در تحت اختیار و اراده سالك است و در صورتی كه احوال از مقوله احساسات و انفعالات روحانی و از حالات و كیفیات مخصوصه نفسی ست كه در تحت اختیار انسان نیست، بلكه از جمله مواهب و افضال نازل از جانب خدا است به قلب سالك بدون آنكه سالك بتواند در نزول آنها به قلب خود یا بر عكس در برطرف شدن آنها از قلب خود ادنی تاثیری داشته باشد. به عقیده غالب بزرگان صوفیه از جمله جنید بغدادی حال بقا و دوام ندارد، بلكه گاهی مثل آنكه برقی بزند پیدا می شود از میان می رود. بعضی دیگر از قبیل حارث محاسبی گفته اند كه بقا و دوام حال ممكن است۸. مقامات سیر سالك در طریقت هفت است كه ذیلا از هر یكی از آنها بحث می شود:
۱_ توبه، ۲_ورع، ۳_ زهد، ۴_ فقر، ۵_ صبر، ۶_ توكل، ۷_رضا.
۱- مقام اول توبه است، قال الله عز و جل، و من لم یتب فاولئك هم الظالمون، خداوند عز و جل فرماید: هر آنكه توبه نكند پس او، از ستمكاران است. توبه اولین مقام سیر سالك طالب است و آن عبارت است از یك نوع انقلاب حال و تحولی است در طالب و ابتدای حیات تازه ای است. صوفیان توبه را باین شكل تعریف كرده ا ند: بیداری روح است از غفلت و بیخبری، بطوری كه گناهكار از راههای ناصوابی كه می پیماید خبردار می شود و از گذشته به خود منزجر می گردد. جنید بغدادی گفت، توبه را سه معنی است: اول ندامت، دوم عزم بر ترك معاودت، سوم خود را پاك كردن از مظالم و خصومت. همچنین به عقیده بزرگان صوفیه، توبه نتیجه فضل و رحمت الهی است كه شامل حال گنهكار می شود۹. صاحب منازل السائرین در باب توبه چنین می نویسد: نام ستمكاری از توبه كننده فرو افتد و توبه درست نشود، جز پس از شناسایی گناه۱۰. سید علی هجویری معروف به حضرت داتا گنج بخش در كشف المحجوب درباره توبه چنین می نویسد: از آنچه یك شرط توبه تاسف است بر مخالفت و دیگر اندر حال ترك لذت و سه دیگر عزم معاودت ناكردن به معصیت. این هر سه شرط اندر ندامت بسته است كه چون ندامت حاصل شود اندر دل، این دو شرط دیگر تبع او باشد و ندامت را سه سبب باشد چنانكه توبه را سه شرط بود، یكی چون خوف عقوبت بر دل سلطان شود و اراده كردارها بر دل صورت گیرد، ندامت حاصل آید و دیگر ارادت نعمت بر دلش مستولی گردد و معلوم شود كه به فعل بدو بی فرمانی آن نباید از آن پشیمان شود و سه دیگر شرم از خداوند شاهد وی گردد و از مخالفت پشیمان شود.۱۱
۲_ورع: قال الله عز و جل: و ثیابك فطهر: و جامه خود را پاكیزه كن.
ورع مقام دوم اصحاب طریقت است. بشر حافی گفته ورع آن بود كه از شبهات پاك بیرون آیی و محاسبه نفس در هر طرفه العینی پیش گیری۱۲. ورع دلیل ترس از خدا و خوف دلیل معرفت و معرفت دلیل نزدیكی به خداست.۱۳
بنا به نوشته مولف تاریخ تصوف در اسلام صاحب كتاب اللمع می گوید: اهل ورع به سه طبقه اند اول آن است كه شخص از آنچه بر او مشتبه است بپرهیزد و آن در چیزهایی است كه در میان حرام بین و حلال بین آن دو است و شخص متورع همین كه شك و شبهه ای در چیزی پیدا كرد، آن را ترك می كند. دوم ورع اهل دل است، یعنی ورع شخصی كه چون قلبش از بجا آوردن امری خودداری كند آن امر را ترك كند و از پیغمبر روایت شده است كه: اللائم ما حاك فی صدرك.
سهل بن عبدالله تستری می گوید:
ایمان مرد كامل نشود تا وقتی كه عمل او به ورع نبود و ورع او به اخلاص نبود و اخلاص او به مشاهده و اخلاص «تبرا كردن بود از هر چه دون خدای بود». چنانكه شبلی گفته سه ورع است یكی ورع عموم، دیگری ورع خصوص و سوم ورع خصوص الخصوص۱۴.
زهد: قال الله عز و جل: بقیهٔ الله خیر لكم. ترجمه: آنچه نزد خدای باقی است شما را نیكو باشد. سلوك در هر یكی از مقامات طریقت سالك را برای وصول به مقام دیگر مستعد می كند. از این است كه ورع مقتضی زهد است. صوفی علاقه به دنیا را سر منشأ هر خطیه می شمرد و ترك دنیا را سرچشمه هر عطیه می داند. زهاد سه طبقه اند:
اول طبقه مبتدیان و آنها زهادی هستند كه دستشان از دنیا كوتاه و قلبشان نیز مانند دستشان از طمع دنیا خالی است. چنانكه از جنید پرسیدند زهد چیست؟ گفت خالی بودن دست از ملك دنیا و خالی بودن قلب از طمع دوم طبقه متحققین و زهادی كه مصداق قول صوفی و زاهد معروف رویم بن احمد اند كه گفته است زهد ترك حظوظ نفس است، از هر چه در دنیا هست. زیرا در خود زهد حظ نفسی هست به این معنی كه زهد سبب استراحت خاطر و آسایش درونی و نیز جالب ستایش و اعجاب مردم نسبت به زاهد و موجب جاه و احترام در نزد آنها است. بنابراین به عقیده رویم زهد واقعی وقتی است كه قلب هر حظ و لذتی را ترك كند. سوم زهد طبقه خواص است، یعنی آنهایی كه هفت شهر عشق گشته به هست و نیست پشت پا زده اند، این طبقه حتی در زهد هم زاهدند.۱۵ابو سلیمان دارانی می گوید: زهد آن است كه هر چه ترا از حق تعالی باز دارد آن را ترك كنی.
سهل بن عبدالله تستری گفته: روی آوردن بندگان به خدا زهد است۱۶. زهد فرو افتادن رغبت است، بكلی از چیزی۱۷.
فقر: قال الله عز و جل: یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله. ترجمه: «ای مردمان شما فقیرانید (نیازمندید) به خدای. فقر واقعی فقط فقدان غنا نیست بلكه فقدان میل و رغبت به غنا است. یعنی هم قلب صوفی باید تهی باشد و هم دستش و در این معنی است كه صوفی الفقر فخری می گوید و با مباهات خود را فقیر و درویش می نامد. زیرا مفهوم آن است كه فقیر باید از هر فكر و میلی كه او را از خدا منحرف كند، بر كنار باشد۱۸. هجویری در باب الفقر كشف المحجوب در مورد فقیر چنین می نویسد: پس فقیر آن بود كه هیچ چیزش نباشد و اندر هیچ چیز خلل نه. به هستی اسباب غنی نگردد و به نیستی وی محتاج سبب نه. وجود و عدم اسباب به نزدیك فقرش یكسان بود.۱۹
علامه اقبال در مورد فقر چنین اظهار نظر می كند:
چیست فقر ای بندگان آب و گل یك نگاه راه بین یك زنده دل
فقر كار خویش را سنجیدن است بر دو حرف لا اله پیچیدن است
فقر خیبر گیر با نان شعیر بسته فتراك او سلطان و میر
فقر ذوق و شوق و تسلیم و رضاست ما امینیم این متاع مصطفی است
فقر بر كروبیان شبخون زند بر نوامیس جهان شبخون زند
بر مقام دیگر اندازد ترا از زجاج، الماس می سازد ترا
برگ و ساز او ز قرآن عظیم مرد درویشی نگنجد در گلیم۲۰
اما فقرا آن طایفه اند كه مالك هیچ چیز از اسباب و اموال دنیوی نباشند و در طلب فضل و رضوان الهی ترك همه كرده باشند.۲۱ علامه اقبال در مورد مقام فقیر چنین می گوید:
با سلاطین در فتد مرد فقیر از شكوه بوریا لرزد سریر
دارا و سكندر سوه مرد فقیر اولی هوجس كی فقیری مین بوی اسداللهی
ترجمه: از دارا و سكندر آن مرد فقیر بهتر است كه فقر وی دارای بوی اسداللهی باشد، یعنی از فیض امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام برخوردار باشد.
خواجه عبدالله انصاری می نویسد: فقر مبری بودن است از چشم داشت بر ملكیت۲۲.
صبر: قال الله عز و جل: واصبر و ما صبرك الا بالله. ترجمه: صبر كن و صبر تو نباشد جز به (توفیق) خدا. فقر مقتضی صبر است و اگر سالك جویای حق در فقر و محنت، صبر و تحمل را شعار خود نسازد نتیجه به دست نخواهد آورد. نه فقط فقر بدون صبر بی نتیجه است بلكه سیر در سایر مقامات سلوك هم مقتضی صبر است. این است كه صوفیه صبر را یك نیمه ایمان، بلكه همه ایمان می دانند۲۳. الله تبارك و تعالی می فرماید: ان الله مع الصابرین.
بجا آوردن هر فریضه و ترك هر معصیت بدون صبر انجام نیابد، زیرا دل سالك در هر حال و مقامی كه باشد به چیزی مشغول است كه یا موافق میل اوست یا مخالف میل او و در هر دو حال محتاج به صبر است. به گفته صاحب اللمع صبر بر سه گونه است: متصبر، و صابر، و صبار.
۱_ متصبر كسی است كه در خدا و برای خدا صبر كند و جزع و شكایت نكند.
۲_ صابر: كسی است كه صبر می كند در خدا و برای خدا و جزع نمی كند آن چنانكه ذوالنون مصری گفته كه وقتی از بیماری عیادت كردم و در بین آنكه با من حرف می زد ناله ای می كرد گفتم هر كه در ضربتی كه به او وارد می شود صبر نكند در محبت خود صادق نیست. جواب داد: هر كه از ضربتی كه باو وارد می شود لذت نبرد صادق نیست.
۳_ صبار: صبار كسی است كه صبرش در خدا و برای خدا و به وسیله خدا است و چنین شخصی هر گاه جمیع بلایای دنیا بر او وارد شود عاجز نگردد و ابدا تغییری بر او عارض نشود.۲۴
توكل: قال الله عز و جل: و علی الله فتوكلوا ان كنتم مومنین. ترجمه: و بر خدا توكل كنید اگر بدو گرویده اید. توكل لغتی است مشتق از «وكالت» كه موكول الیه «وكیل» و مفوض با او «متوكل» نامیده می شود. از نظر عرفا توكل دلبستگی و اعتماد كامل به پروردگار است و این مقام از كمال معرفت است زیرا انسان هر اندازه خدا را بهتر بشناسد و از قدرت و رحمت و حكمت او زیاد آگاه شود، دلبستگی او به آن ذات بی همتا زیادت شود.۲۵
رضا: قال الله عز و جل: یا ایتها النفس المطمئنهٔ ارجعی الی ربك راضیهٔ مرضیهٔ. ترجمه: ای نفس آرام گرفته باز گرد به سوی پروردگارت، راضی و پذیرفته.رضا از مقامات عالی سالك و آخرین آنها است، بلكه آخرین مرحله ورزش اخلاقی و تهذیب نفس است. رضای به قضای الهی ثمره محبت كامل به خدا است و عبارت است از اینكه قلب بنده در تحت حكم خداوند ساكن باشد و به تقدیر اذعان كند و معتقد شود كه خداوند در قسمت غلط نكرده و هیچگاه خطایی بر قلم صنع نرفته است و هر كه را هر چه داده بجا داده. صوفی كاملی كه در مقام رضا واقع باشد حتی در پیش آمد بلا، لب به دعا نگشاید، یعنی طلب از خداوند كه قضا را تغییر دهد خلاف رضا است.۲۶ صاحب «كشف المحجوب» در مورد «رضا» چنین اظهار می فرماید: بدانكه كتاب و سنت به رضا ناطق است و امت بر آن مجتمع، و رضا به دو گونه باشد یكی رضای خداوند از بنده و یكی رضای بنده از خداوند، اما حقیقت رضای خداوند تعالی ارادت ثواب و نعمت كرامت بنده باشد و حقیقت رضای بنده، اقامت بر فرمان وی و گردن نهادن بر حكم وی را، پس رضای خداوند تعالی مقدم است بر رضای بنده.۲۷احوال
گفته شد كه حال معنی است كه به قلب سالك بدون اختیار و تعمد و جلب و اكتساب وارد می شوند و از قبیل طرب یا حزن و بسط یا قبض و شوق و انزعاج و امثال آنها.
ابو نصر عبدالله بن علی السراج الطوسی در كتاب اللمع مجموع احوال صاحبدلان را به ده قسم تقسیم نموده كه عبارتند از:
۱_ مراقبه، ۲_قرب، ۳_ محبت (عشق)، ۴- خوف، ۵- رجا، ۶- شوق، ۷- انس، ۸-اطمینان، ۹- مشاهده، ۱۰- یقین.
مراقبه: قال الله عز و جل: لایرقبون فی مومن الا و لاذمه. ترجمه: مراقب نباشد در مومن، نه پیمانی و نه ذمتی. مراقبه این است كه بنده یقین كند كه خداوند در همه احوال بر رازهای درونی وی آگاه است، یعنی مراقب اعمال وی است. اول حال مراقبه آن است كه بواسطه یقین به اطلاع خداوند بر ضمیر بنده این حال پیدا شود كه فكر بد یا تلقین شیطانی به قلب او راه نیابد و چون خدا را در همه حال و همه جا حاضر و ناظر بیند كمتر به دام هوای نفس اسیر شود.
دوم حال مراقبه آن است كه سالك در حال مراقبه كاینات را فراموش كند یعنی به حالی باشد كه در آن حال وجود و عدم دنیا برای او یكسان باشد و چنان مراقب باشد كه جز خدا هیچ چیز در ذهن و فكر او نباشد.
حال سوم در مراقبت حال بزرگان اهل مراقبه است كه در مراقبه خدا هستند و از خدا می طلبند كه آنها را در حال مراقبت رعایت فرماید یعنی خداوند متولی امر آنها باشد و به فضل خویش آنها را مصداق «و هو یتولی الصالحین» فرماید.
سالك در این مقام باید طوری باشد كه خود از میان برخیزد و بین او و خدا هیچ حجابی باقی نماند.۲۸
از پیغمبر اكرم «ص» روایت شده كه فرمود: خدای را چنان پرستش كن كه گویی او را می بینی و اگر تو او را نبینی او تو را می بیند.۲۹
قرب: قال الله عز و جل: و نحن اقرب الیه من حبل الورید. ترجمه: و ما از رگ گردن او [انسان] به او نزدیكتریم.
در این حال بنده به خدا نزدیكتر می شود و صوفیان می گویند حال قرب از احوال بنده این است كه به قلب خود نزدیكی خدا رامشاهده می كند. مولانا می فرماید:
آنچه حق است اقرب از حبل الورید توفكندی تیر فكرت را بعید
ای كمان و تیرها بر ساخته صید نزدیك و تو دور انداخته
قرب آن است كه هر چه پیش آید از میان برداشته و آنچه حائل میان محب و محبوب است برطرف گردد:
از حجاب نفس ظلمانی برآی تا شوی شایسته قرب خدای
آفتاب از آسمان پیدا نمود چشم نابینا نمی بیند چه سود
بعضی گویند قرب عبارت از سیر قطره است به جانب دریا و وصول به مقصود حقیقی و بعضی گویند قرب استغراق وجود سالك است و در عین جمع به قلب از جمیع صفات خود به غیب:
قرب بی بالا و پستی رفتن است قرب حق از جنس هستی رستن است و قرب از احوال بنده ای است كه به قلب خود نزدیك شود و مانند سایر احوال است و بعضی گویند: قرب عبد به حق بواسطه معاشقه و مشاهده است۳۰.
حال آنكه قرب عبارت است از زوال حسن و اضمحلال نفس۳۱.
عشق و محبت: این حال یكی از عالی ترین و مهمترین احوال عارف و از مهمترین مبانی و اصول تصوف است. بزرگترین عامل قوی كه تصوف را براساس عشق و محبت استوار ساخت عقیده به وحدت وجود بود، زیرا همین كه عارف خدا را حقیقت ساری در همه اشیاء شمرد و ما سوی الله را عدم دانست یعنی جز خدا چیزی ندید و قائل شد به اینكه:
جمله معشوق است و عاشق پرده ای زنده معشوق است و عاشق مرده ای
نسبت به هر چیزی عشق و محبت می ورزد و مسلك و مذهب او صلح كل و محبت به همه موجودات می شود. شیخ سعدی رحمه الله علیه می گوید:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست۳۲
خواجه عبدالله انصاری می فرماید:
محبت تعلق دل است بین همت و انس، در بذل (برای محبوب) محبت از نخستین وادی های فنا است.۳۳
خلاصه آنكه به عقیده عارف، عشق بزرگترین سر و رمز الهی است و كمال درجه عارف سوزش او است در محبت.
علامه اقبال می گوید:
عشق را از تیغ و خنجر باك نیست اصل عشق از آب و باد و خاك نیست
خوف: خداوند می فرماید: یخافون ربهم من فوقهم. ترجمه:
می ترسند از پروردگار خویش كه بر فراز ایشان است.
سالك هر چه بیشتر به خدا عارف شود ترسش از خدا بیشتر خواهد بود، زیرا خوف متولد از معرفت است.
رجا: «رجا» امیدوار بودن است.
سهل بن عبدالله تستری گفته «خوف نر است و رجا ماده و فرزند هر دو ایمان است و گفت در هر دل كه كبر بود خوب و رجا در آن قرار نگیرد.»
عبدالله خبیق گفته: «نافع ترین خوفها آن بود كه ترا از معصیت باز دارد و نافع ترین امیدها آن بود كه كار بر تو آسان گرداند».
مولانا می گوید:
انبیاء گفتند، نومیدی بد است فضل و رحمتهای باری بیحد است
شوق: خداوند می فرماید: من كان یرجوا لقاء الله فان اجل الله لات. ترجمه: آنكه لقای خداوند را آرزو كند بدرستی كه مهلت خدا رسیدنی است. پیر هرات می گوید: شوق وزش و جهش دل است به سوی غایب. درین حال عارف نسبت به خدا شوق دارد، زیرا شوق یك نوع طلب شدید و هیجان قلبی است برای وصول محبوب.
انس: قال الله عز و جل: و اذا سالك عبادی عنی فانی قریب. ترجمه: اگر بندگان من ترا پرسند درباره من، هر آینه من نزدیكم.
انس از تبع محبت و آثار آن است و عبارت است از استبشار قلب و فرح آن به مطالعه جمال محبوب.۳۴
اطمنیان: اطمینان و آرامش دل ثمره ایمان كامل است. ایمان به اینكه خداوند یكی است و بازگشت همه به اوست و دارای جمیع صفات كمالیه از علم و قدرت و رحمت و عنایت و شفقت و حكمت و امثال آن است و او آفریدگار یگانه است و هر چه آفریده چنان می باشد كه هست و در عالم امكان بهتر از آنچه هست ممكن نیست و هر چیزی به جای خویش نیكو است، اگر چه حكمت آن بر بنده پوشیده باشد.
اطمینان حالت اعتماد دل است بر وكیل یعنی بر خداوند كه نعم المولی و نعم الوكیل است.۳۵
مشاهده: حالاتی كه در طی مشاهده برای عارف پیش می آید بالغات اشراق و جذبه و بیخودی و فنا باید آن را وصف كرد و به اصطلاح صوفیه به مشاهده و رویت با چشم قلب و امثال آن تعبیر می شود. هجویری می گوید: مراد این طایفه از عبارت مشاهده دید از دل است كه به دل حق تعالی را می بیند، اندر خلأ و ملأ، بیچون و بی چگونه، حاصل كلام آنكه عارف بعد از ریاضت از حال مشاهده برخوردار می شود. كه در زبان آنها می توان گفت رو به قلب خود آر زیرا اسرار الهی را فقط در درون خود خواهی یافت. بقول هاتف:
چشم دل باز كن كه جان بینی آن چه نادیدنی است آن بینی
یقین: وقتی سالك در مشاهده متمكن شود و استقرار بیابد و ملكه او شود و در فنا محقق گردد و در خدا باقی شود به مقام یقین واصل می شود. بنابراین یقین اصل و منتهی الیه جمیع احوال است. ابونصر سراج در كتاب اللمع می گوید:
یقین به سه وجه است: علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین.
۱- آنچه علم الیقین به آن می گویند آن است كه درباره آن واقعیت خبری داده شود مثل اینكه اسید دست را می سوزاند.
۲- عین الیقین آن است كه با چشم سوختن با اسید دیده شود.
۳-حق الیقین آن است كه خودش دست را با اسید بسوزاند.
منابع و مراجع
۱- تذكره الاولیاء جلد اول (تاریخ تصوف) چاپ استعلامی، انتشارات زوار، تهران.
۲- غیاث اللغات – انندراج، ج ۱، كانپور، منشی نولكشور / چاپ خیام، تهران ۱۳۳۶ ه ق.
۳- فرهنگ نفیسی، ناظم الاطباء، ۵ ج، چاپ تهران.
۴- گلستان سعدی به اهتمام محمد علی فروعی، چاپ امیر كبیر، تهران.
۵- فرهنگ نفیسی، ناظم الاطباء، ۵ ج، چاپ تهران.
۶- آشنائی با علوم اسلام، استاد مطهری، ص ۷۰ و ۷۴.
۷- تاریخ تصوف در اسلام و تطورات و تحولات مختلفه آن از صدر اسلام تا عصر حافظ، دكتر قاسم غنی، چاپ مروی، تهران، ۱۳۷۵ ه ق، ص .
۸- تاریخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غنی، ص ۲۲۳.
۹- تاریخ تصوف در اسلام خاصه، دكتر قاسم غنی، از صص ۲۱۷ تا ۲۲۹.
۱۰- منازل السایرین، خواجه عبدالله انصاری با ترجمه روان فرهادی، چاپ كابل افغانستان، ص ۲۶.
۱۱- كشف المحجوب چاپ لاهور، ۱۹۳۱ میلادی، به تصحیح مولوی حكیم محمد حسین فاضل دیوبند، ص ۲۳۱.
۱۲- تذكره الاولیاء جلد اول، (تاریخ تصوف) چاپ استعلامی، انتشارات زوار، تهران، ص ۱۱۲.
۱۳- تاریخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غنی.
۱۴- تاریخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غنی، ۲۷۲ جلد دوم.
۱۵- تاریخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غنی، ص ۲۷۳.
۱۶- تاریخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غنی، ص ۲۷۴.
۱۷- منازل السایرین، خواجه عبدالله انصاری، چاپ كابل، ص ۵۴.
۱۸- تاریخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غنی، ص ۲۷۷.
۱۹- كشف المحجوب چاپ لاهور، ۱۹۳۱ م، به تصحیح مولوی حكیم محمد حسین فاضل دیوبند «باب فقر».
۲۰- مثنوی پس چه باید كرد ای اقوام شرق، علامه اقبال، ص ۲۳.
۲۱- تاریخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غنی، ص ۲۲۳.
۲۲- منازل السایرین چاپ كابل، ص ۱۲۰.
۲۳- تاریخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غنی، ص ۲۸۳.
۲۴- كتاب اللمع فی التصوف، ابی نصر عبدالله بن علی السراج الطوسی، به نقل از فرهنگ علوم عقلی، دكتر سید جعفر سجادی، چاپخانه علی اكبر علمی، تهران، ۱۳۴۴ ه ش، ص ۱۸۱.
۲۵- فرهنگ علوم عقلی، دكتر سید جعفر سجادی ص ۲۷۶.
۲۶- تاریخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غنی، ص ۲۱۲ و ۳۱۳.
۲۷- كشف المحجوب، ص ۱۳۹.
۲۸- تاریخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غنی، ص ۳۲۰.
۲۹- تاریخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غنی، ص ۳۱۹.
۳۰- فرهنگ علوم عقلی، دكتر سید جعفر سجادی، چاپخانه علی اكبر علمی، تهران، ۱۳۴۴ ه ش، ص ۲۶۳.
۳۱- تاریخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غنی، خلاصه از صفحه ۳۲۲ و ۳۲۳.
۳۲- تاریخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غنی، ص ۳۲۵.
۳۳- منازل السایرین، خواجه عبدالله انصاری، ص ۱۵۰.
۳۴- تاریخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غنی، ص ۳۵۱.
۳۵- منازل السایرین، خواجه عبدالله انصاری، ص ۱۴۴.
دكتر نصرت جهان ختك
باعاقلان بگوی كه ارباب ذوق را عشق است رهنمای، نه اندیشه رهبر است صوفی تمام دین و مذهب را برای تصفیه قلب و زدودن زنگار آن می خواهد، با عشق سروكار دارد و اگر به استدلال هم می پردازد با قلب و احساس استدلال می كند نه با فكر و اندیشه. آنچه فقیه خشك و عالم موشكاف با خشونت و كندی می خواهد به آن برسد صوفی با پر عشق و مدد ذوق و نیروی شور و شوق می خواهد از آن بگذرد و بالاتر رود و به قول علامه اقبال
بی خطر كود پرا آتش نمرود مین عشق عقل هی محو تماشای لب بام ابهی
ترجمه: عشق بدون هیچ نوع ترس و وحشتی خودش را در آتش نمرود انداخت و عقل هنوز لب بام محو تماشای این عمل عشق می باشد.
لذا چون مذهب صوفی عشق، و مایه او ذوق و احساس است، كلامش دقیق و لطیف و موثر می شود، این است كه زبان تصوف مانند نغمات دلكش موسیقی خوش آهنگ و دلپذیر شده است.۱
تصوف ماخوذ از صوف بالضم كه به معنی پشم و نوعی از پشمینه است و در اصطلاح از خواهش نفسانی پاك شدن و اشیای عالم را مظهر حق دانستن است۲. نام مذهب طایفه ای از اهل حقیقت كه از خواهش نفسانی پاك شده و از اشیای عالم را مظهر حق می دانند و گویند در زمان سابق این طایقه صوف می پوشیدند، لذا تصوف را بر افعال و اعمال آنان اطلاق نمود ه اند و یا آنكه آن كلمه می تواند مشتق از صوف باشد كه به معنی یك سو شدن و روگردانیدن است.۳
یكی از مشایخ را پرسیدند كه حقیقت تصوف چیست؟ گفت پیش از این طایفه ای بودند در جهان به صورت پراكنده و به معنی جمع و امروز طایفه اند به صورت جمع و به معنی پراگنده.۴
گر دیگر آن نگاه قبا پوش بگذرد ما نیز جامه های تصوف قبا كنیم
علم تصوف علمی كه در آن بحث می شود از اعراض از ما سوی الله و وصول به حق۵. خلاصه آنكه در جامعه مسلمین تصوف یا عرفان به طریقه ای می گویند كه به عقیده پیروان آن وصول به حق از آن راه امكان پذیر می باشد و این وصل بر سیر و تفكر و مشاهدات استوار است و در سیر و سلوك انسان باید منزل به منزل راه خود را ادامه دهد، از این نظر عرفان پویایی است و تحرك در آن همواره ادامه دارد، لذا بدون پویایی این راه را نمی شود پیمود، ولی در این تحرك یا پویایی حتما باید شریعت رعایت شود، لذا آنهایی كه شریعت را رعایت نمی كنند راهروان واقعی این مسلك نمی باشند:
صوفی نهاد دام و سر حقه باز كرد بنیاد مكر با فلك حقه باز كرد
(حافظ)
ابن عربی می نویسد: الشریعه ابدا لاتكون بمنزل: شریعت هرگز كنار گذاشته نمی شود، لذا تا آخر حیات، باید شریعت را رعایت كنند. مولانا می گوید:
جمعه شرطست و جماعت در نماز امر معروف و زمنكر احتراز
عرفا با سایر طبقات فرهنگی اسلامی از قبیل: مفسرین، محدثین، فقهاء، متكلمین، فلاسفه ادباء و شعرا یك تفاوت مهم دارند و آن اینكه علاوه بر این كه یك طبقه فرهنگی هستند و علمی به نام عرفان به وجود آورده اند و دانشمندان بزرگی در میان آنها ظهور كرده و كتب مهمی تالیف كرده اند، در عین حال یك فرقه اجتماعی نیز در جهان اسلام به وجود آورده اند با مختصاتی مخصوص به خود. بر خلاف سایر طبقات فرهنگی از قبیل فقهاء و حكماء و غیره كه صرفا طبقه ای فرهنگی هستند و یك فرقه مجزای از دیگران به شمار نمی روند.
اهل عرفان هر گاه با عنوان فرهنگی یاد شوند غالبا با عنوان عرفا و هر گاه با عنوان اجتماعی شان یاد شوند غالبا با عنوان متصوفه یاد می شوند. عرفا و متصوفه هر چند یك انشعاب مذهبی در اسلام تلقی نمی شوند و خود نیز مدعی چنین انشعابی نیستند و در همه فرق و مذاهب اسلامی حضور دارند، در عین حال یك گروه وابسته و به هم پیوسته اجتماعی هستند، یك سلسله افكار و اندیشه ها و حتی آداب مخصوص در معاشرت ها و لباس پوشیدنها و احیانا آرایش سر و صورت و سكونت در خانقاهها و غیره به آنها به عنوان یك فرقه مخصوص مذهبی و اجتماعی رنگ مخصوص می دهد. سیر و سلوك عرفانی همچنانكه از مفهوم این دو كلمه پیداست، پویا و متحرك است. برخلاف اخلاق كه ساكن است. یعنی در عرفان سخن از نقطه آغاز است و از مقصدی و از منازل و مراحلی كه به ترتیب سالك باید طی كند تا به سیر منزل نهایی برسد. از نظر عارف واقعا و بدون هیچ شائبه مجاز برای انسان «صراط» وجود دارد و آن صراط را باید بپیماید و مرحله به مرحله و منزل به منزل طی نماید و رسیدن به منزل بعدی بدون گذر كردن از منزل قبلی ناممكن است.۶ همچنین در سیر و سلوك عرفانی از یك سلسله احوال و واردات قلبی سخن می رود كه منحصرا به یك «سالك راه» در خلال مجاهدات و طی طرق دست می دهد و مردم دیگر از این احوال و واردات بی بهره اند.۷ این منازل، مقامات و احوال خوانده می شود. مقامات از امور اكتسابی و اجتهادی و از جمله اعمال و در تحت اختیار و اراده سالك است و در صورتی كه احوال از مقوله احساسات و انفعالات روحانی و از حالات و كیفیات مخصوصه نفسی ست كه در تحت اختیار انسان نیست، بلكه از جمله مواهب و افضال نازل از جانب خدا است به قلب سالك بدون آنكه سالك بتواند در نزول آنها به قلب خود یا بر عكس در برطرف شدن آنها از قلب خود ادنی تاثیری داشته باشد. به عقیده غالب بزرگان صوفیه از جمله جنید بغدادی حال بقا و دوام ندارد، بلكه گاهی مثل آنكه برقی بزند پیدا می شود از میان می رود. بعضی دیگر از قبیل حارث محاسبی گفته اند كه بقا و دوام حال ممكن است۸. مقامات سیر سالك در طریقت هفت است كه ذیلا از هر یكی از آنها بحث می شود:
۱_ توبه، ۲_ورع، ۳_ زهد، ۴_ فقر، ۵_ صبر، ۶_ توكل، ۷_رضا.
۱- مقام اول توبه است، قال الله عز و جل، و من لم یتب فاولئك هم الظالمون، خداوند عز و جل فرماید: هر آنكه توبه نكند پس او، از ستمكاران است. توبه اولین مقام سیر سالك طالب است و آن عبارت است از یك نوع انقلاب حال و تحولی است در طالب و ابتدای حیات تازه ای است. صوفیان توبه را باین شكل تعریف كرده ا ند: بیداری روح است از غفلت و بیخبری، بطوری كه گناهكار از راههای ناصوابی كه می پیماید خبردار می شود و از گذشته به خود منزجر می گردد. جنید بغدادی گفت، توبه را سه معنی است: اول ندامت، دوم عزم بر ترك معاودت، سوم خود را پاك كردن از مظالم و خصومت. همچنین به عقیده بزرگان صوفیه، توبه نتیجه فضل و رحمت الهی است كه شامل حال گنهكار می شود۹. صاحب منازل السائرین در باب توبه چنین می نویسد: نام ستمكاری از توبه كننده فرو افتد و توبه درست نشود، جز پس از شناسایی گناه۱۰. سید علی هجویری معروف به حضرت داتا گنج بخش در كشف المحجوب درباره توبه چنین می نویسد: از آنچه یك شرط توبه تاسف است بر مخالفت و دیگر اندر حال ترك لذت و سه دیگر عزم معاودت ناكردن به معصیت. این هر سه شرط اندر ندامت بسته است كه چون ندامت حاصل شود اندر دل، این دو شرط دیگر تبع او باشد و ندامت را سه سبب باشد چنانكه توبه را سه شرط بود، یكی چون خوف عقوبت بر دل سلطان شود و اراده كردارها بر دل صورت گیرد، ندامت حاصل آید و دیگر ارادت نعمت بر دلش مستولی گردد و معلوم شود كه به فعل بدو بی فرمانی آن نباید از آن پشیمان شود و سه دیگر شرم از خداوند شاهد وی گردد و از مخالفت پشیمان شود.۱۱
۲_ورع: قال الله عز و جل: و ثیابك فطهر: و جامه خود را پاكیزه كن.
ورع مقام دوم اصحاب طریقت است. بشر حافی گفته ورع آن بود كه از شبهات پاك بیرون آیی و محاسبه نفس در هر طرفه العینی پیش گیری۱۲. ورع دلیل ترس از خدا و خوف دلیل معرفت و معرفت دلیل نزدیكی به خداست.۱۳
بنا به نوشته مولف تاریخ تصوف در اسلام صاحب كتاب اللمع می گوید: اهل ورع به سه طبقه اند اول آن است كه شخص از آنچه بر او مشتبه است بپرهیزد و آن در چیزهایی است كه در میان حرام بین و حلال بین آن دو است و شخص متورع همین كه شك و شبهه ای در چیزی پیدا كرد، آن را ترك می كند. دوم ورع اهل دل است، یعنی ورع شخصی كه چون قلبش از بجا آوردن امری خودداری كند آن امر را ترك كند و از پیغمبر روایت شده است كه: اللائم ما حاك فی صدرك.
سهل بن عبدالله تستری می گوید:
ایمان مرد كامل نشود تا وقتی كه عمل او به ورع نبود و ورع او به اخلاص نبود و اخلاص او به مشاهده و اخلاص «تبرا كردن بود از هر چه دون خدای بود». چنانكه شبلی گفته سه ورع است یكی ورع عموم، دیگری ورع خصوص و سوم ورع خصوص الخصوص۱۴.
زهد: قال الله عز و جل: بقیهٔ الله خیر لكم. ترجمه: آنچه نزد خدای باقی است شما را نیكو باشد. سلوك در هر یكی از مقامات طریقت سالك را برای وصول به مقام دیگر مستعد می كند. از این است كه ورع مقتضی زهد است. صوفی علاقه به دنیا را سر منشأ هر خطیه می شمرد و ترك دنیا را سرچشمه هر عطیه می داند. زهاد سه طبقه اند:
اول طبقه مبتدیان و آنها زهادی هستند كه دستشان از دنیا كوتاه و قلبشان نیز مانند دستشان از طمع دنیا خالی است. چنانكه از جنید پرسیدند زهد چیست؟ گفت خالی بودن دست از ملك دنیا و خالی بودن قلب از طمع دوم طبقه متحققین و زهادی كه مصداق قول صوفی و زاهد معروف رویم بن احمد اند كه گفته است زهد ترك حظوظ نفس است، از هر چه در دنیا هست. زیرا در خود زهد حظ نفسی هست به این معنی كه زهد سبب استراحت خاطر و آسایش درونی و نیز جالب ستایش و اعجاب مردم نسبت به زاهد و موجب جاه و احترام در نزد آنها است. بنابراین به عقیده رویم زهد واقعی وقتی است كه قلب هر حظ و لذتی را ترك كند. سوم زهد طبقه خواص است، یعنی آنهایی كه هفت شهر عشق گشته به هست و نیست پشت پا زده اند، این طبقه حتی در زهد هم زاهدند.۱۵ابو سلیمان دارانی می گوید: زهد آن است كه هر چه ترا از حق تعالی باز دارد آن را ترك كنی.
سهل بن عبدالله تستری گفته: روی آوردن بندگان به خدا زهد است۱۶. زهد فرو افتادن رغبت است، بكلی از چیزی۱۷.
فقر: قال الله عز و جل: یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله. ترجمه: «ای مردمان شما فقیرانید (نیازمندید) به خدای. فقر واقعی فقط فقدان غنا نیست بلكه فقدان میل و رغبت به غنا است. یعنی هم قلب صوفی باید تهی باشد و هم دستش و در این معنی است كه صوفی الفقر فخری می گوید و با مباهات خود را فقیر و درویش می نامد. زیرا مفهوم آن است كه فقیر باید از هر فكر و میلی كه او را از خدا منحرف كند، بر كنار باشد۱۸. هجویری در باب الفقر كشف المحجوب در مورد فقیر چنین می نویسد: پس فقیر آن بود كه هیچ چیزش نباشد و اندر هیچ چیز خلل نه. به هستی اسباب غنی نگردد و به نیستی وی محتاج سبب نه. وجود و عدم اسباب به نزدیك فقرش یكسان بود.۱۹
علامه اقبال در مورد فقر چنین اظهار نظر می كند:
چیست فقر ای بندگان آب و گل یك نگاه راه بین یك زنده دل
فقر كار خویش را سنجیدن است بر دو حرف لا اله پیچیدن است
فقر خیبر گیر با نان شعیر بسته فتراك او سلطان و میر
فقر ذوق و شوق و تسلیم و رضاست ما امینیم این متاع مصطفی است
فقر بر كروبیان شبخون زند بر نوامیس جهان شبخون زند
بر مقام دیگر اندازد ترا از زجاج، الماس می سازد ترا
برگ و ساز او ز قرآن عظیم مرد درویشی نگنجد در گلیم۲۰
اما فقرا آن طایفه اند كه مالك هیچ چیز از اسباب و اموال دنیوی نباشند و در طلب فضل و رضوان الهی ترك همه كرده باشند.۲۱ علامه اقبال در مورد مقام فقیر چنین می گوید:
با سلاطین در فتد مرد فقیر از شكوه بوریا لرزد سریر
دارا و سكندر سوه مرد فقیر اولی هوجس كی فقیری مین بوی اسداللهی
ترجمه: از دارا و سكندر آن مرد فقیر بهتر است كه فقر وی دارای بوی اسداللهی باشد، یعنی از فیض امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام برخوردار باشد.
خواجه عبدالله انصاری می نویسد: فقر مبری بودن است از چشم داشت بر ملكیت۲۲.
صبر: قال الله عز و جل: واصبر و ما صبرك الا بالله. ترجمه: صبر كن و صبر تو نباشد جز به (توفیق) خدا. فقر مقتضی صبر است و اگر سالك جویای حق در فقر و محنت، صبر و تحمل را شعار خود نسازد نتیجه به دست نخواهد آورد. نه فقط فقر بدون صبر بی نتیجه است بلكه سیر در سایر مقامات سلوك هم مقتضی صبر است. این است كه صوفیه صبر را یك نیمه ایمان، بلكه همه ایمان می دانند۲۳. الله تبارك و تعالی می فرماید: ان الله مع الصابرین.
بجا آوردن هر فریضه و ترك هر معصیت بدون صبر انجام نیابد، زیرا دل سالك در هر حال و مقامی كه باشد به چیزی مشغول است كه یا موافق میل اوست یا مخالف میل او و در هر دو حال محتاج به صبر است. به گفته صاحب اللمع صبر بر سه گونه است: متصبر، و صابر، و صبار.
۱_ متصبر كسی است كه در خدا و برای خدا صبر كند و جزع و شكایت نكند.
۲_ صابر: كسی است كه صبر می كند در خدا و برای خدا و جزع نمی كند آن چنانكه ذوالنون مصری گفته كه وقتی از بیماری عیادت كردم و در بین آنكه با من حرف می زد ناله ای می كرد گفتم هر كه در ضربتی كه به او وارد می شود صبر نكند در محبت خود صادق نیست. جواب داد: هر كه از ضربتی كه باو وارد می شود لذت نبرد صادق نیست.
۳_ صبار: صبار كسی است كه صبرش در خدا و برای خدا و به وسیله خدا است و چنین شخصی هر گاه جمیع بلایای دنیا بر او وارد شود عاجز نگردد و ابدا تغییری بر او عارض نشود.۲۴
توكل: قال الله عز و جل: و علی الله فتوكلوا ان كنتم مومنین. ترجمه: و بر خدا توكل كنید اگر بدو گرویده اید. توكل لغتی است مشتق از «وكالت» كه موكول الیه «وكیل» و مفوض با او «متوكل» نامیده می شود. از نظر عرفا توكل دلبستگی و اعتماد كامل به پروردگار است و این مقام از كمال معرفت است زیرا انسان هر اندازه خدا را بهتر بشناسد و از قدرت و رحمت و حكمت او زیاد آگاه شود، دلبستگی او به آن ذات بی همتا زیادت شود.۲۵
رضا: قال الله عز و جل: یا ایتها النفس المطمئنهٔ ارجعی الی ربك راضیهٔ مرضیهٔ. ترجمه: ای نفس آرام گرفته باز گرد به سوی پروردگارت، راضی و پذیرفته.رضا از مقامات عالی سالك و آخرین آنها است، بلكه آخرین مرحله ورزش اخلاقی و تهذیب نفس است. رضای به قضای الهی ثمره محبت كامل به خدا است و عبارت است از اینكه قلب بنده در تحت حكم خداوند ساكن باشد و به تقدیر اذعان كند و معتقد شود كه خداوند در قسمت غلط نكرده و هیچگاه خطایی بر قلم صنع نرفته است و هر كه را هر چه داده بجا داده. صوفی كاملی كه در مقام رضا واقع باشد حتی در پیش آمد بلا، لب به دعا نگشاید، یعنی طلب از خداوند كه قضا را تغییر دهد خلاف رضا است.۲۶ صاحب «كشف المحجوب» در مورد «رضا» چنین اظهار می فرماید: بدانكه كتاب و سنت به رضا ناطق است و امت بر آن مجتمع، و رضا به دو گونه باشد یكی رضای خداوند از بنده و یكی رضای بنده از خداوند، اما حقیقت رضای خداوند تعالی ارادت ثواب و نعمت كرامت بنده باشد و حقیقت رضای بنده، اقامت بر فرمان وی و گردن نهادن بر حكم وی را، پس رضای خداوند تعالی مقدم است بر رضای بنده.۲۷احوال
گفته شد كه حال معنی است كه به قلب سالك بدون اختیار و تعمد و جلب و اكتساب وارد می شوند و از قبیل طرب یا حزن و بسط یا قبض و شوق و انزعاج و امثال آنها.
ابو نصر عبدالله بن علی السراج الطوسی در كتاب اللمع مجموع احوال صاحبدلان را به ده قسم تقسیم نموده كه عبارتند از:
۱_ مراقبه، ۲_قرب، ۳_ محبت (عشق)، ۴- خوف، ۵- رجا، ۶- شوق، ۷- انس، ۸-اطمینان، ۹- مشاهده، ۱۰- یقین.
مراقبه: قال الله عز و جل: لایرقبون فی مومن الا و لاذمه. ترجمه: مراقب نباشد در مومن، نه پیمانی و نه ذمتی. مراقبه این است كه بنده یقین كند كه خداوند در همه احوال بر رازهای درونی وی آگاه است، یعنی مراقب اعمال وی است. اول حال مراقبه آن است كه بواسطه یقین به اطلاع خداوند بر ضمیر بنده این حال پیدا شود كه فكر بد یا تلقین شیطانی به قلب او راه نیابد و چون خدا را در همه حال و همه جا حاضر و ناظر بیند كمتر به دام هوای نفس اسیر شود.
دوم حال مراقبه آن است كه سالك در حال مراقبه كاینات را فراموش كند یعنی به حالی باشد كه در آن حال وجود و عدم دنیا برای او یكسان باشد و چنان مراقب باشد كه جز خدا هیچ چیز در ذهن و فكر او نباشد.
حال سوم در مراقبت حال بزرگان اهل مراقبه است كه در مراقبه خدا هستند و از خدا می طلبند كه آنها را در حال مراقبت رعایت فرماید یعنی خداوند متولی امر آنها باشد و به فضل خویش آنها را مصداق «و هو یتولی الصالحین» فرماید.
سالك در این مقام باید طوری باشد كه خود از میان برخیزد و بین او و خدا هیچ حجابی باقی نماند.۲۸
از پیغمبر اكرم «ص» روایت شده كه فرمود: خدای را چنان پرستش كن كه گویی او را می بینی و اگر تو او را نبینی او تو را می بیند.۲۹
قرب: قال الله عز و جل: و نحن اقرب الیه من حبل الورید. ترجمه: و ما از رگ گردن او [انسان] به او نزدیكتریم.
در این حال بنده به خدا نزدیكتر می شود و صوفیان می گویند حال قرب از احوال بنده این است كه به قلب خود نزدیكی خدا رامشاهده می كند. مولانا می فرماید:
آنچه حق است اقرب از حبل الورید توفكندی تیر فكرت را بعید
ای كمان و تیرها بر ساخته صید نزدیك و تو دور انداخته
قرب آن است كه هر چه پیش آید از میان برداشته و آنچه حائل میان محب و محبوب است برطرف گردد:
از حجاب نفس ظلمانی برآی تا شوی شایسته قرب خدای
آفتاب از آسمان پیدا نمود چشم نابینا نمی بیند چه سود
بعضی گویند قرب عبارت از سیر قطره است به جانب دریا و وصول به مقصود حقیقی و بعضی گویند قرب استغراق وجود سالك است و در عین جمع به قلب از جمیع صفات خود به غیب:
قرب بی بالا و پستی رفتن است قرب حق از جنس هستی رستن است و قرب از احوال بنده ای است كه به قلب خود نزدیك شود و مانند سایر احوال است و بعضی گویند: قرب عبد به حق بواسطه معاشقه و مشاهده است۳۰.
حال آنكه قرب عبارت است از زوال حسن و اضمحلال نفس۳۱.
عشق و محبت: این حال یكی از عالی ترین و مهمترین احوال عارف و از مهمترین مبانی و اصول تصوف است. بزرگترین عامل قوی كه تصوف را براساس عشق و محبت استوار ساخت عقیده به وحدت وجود بود، زیرا همین كه عارف خدا را حقیقت ساری در همه اشیاء شمرد و ما سوی الله را عدم دانست یعنی جز خدا چیزی ندید و قائل شد به اینكه:
جمله معشوق است و عاشق پرده ای زنده معشوق است و عاشق مرده ای
نسبت به هر چیزی عشق و محبت می ورزد و مسلك و مذهب او صلح كل و محبت به همه موجودات می شود. شیخ سعدی رحمه الله علیه می گوید:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست۳۲
خواجه عبدالله انصاری می فرماید:
محبت تعلق دل است بین همت و انس، در بذل (برای محبوب) محبت از نخستین وادی های فنا است.۳۳
خلاصه آنكه به عقیده عارف، عشق بزرگترین سر و رمز الهی است و كمال درجه عارف سوزش او است در محبت.
علامه اقبال می گوید:
عشق را از تیغ و خنجر باك نیست اصل عشق از آب و باد و خاك نیست
خوف: خداوند می فرماید: یخافون ربهم من فوقهم. ترجمه:
می ترسند از پروردگار خویش كه بر فراز ایشان است.
سالك هر چه بیشتر به خدا عارف شود ترسش از خدا بیشتر خواهد بود، زیرا خوف متولد از معرفت است.
رجا: «رجا» امیدوار بودن است.
سهل بن عبدالله تستری گفته «خوف نر است و رجا ماده و فرزند هر دو ایمان است و گفت در هر دل كه كبر بود خوب و رجا در آن قرار نگیرد.»
عبدالله خبیق گفته: «نافع ترین خوفها آن بود كه ترا از معصیت باز دارد و نافع ترین امیدها آن بود كه كار بر تو آسان گرداند».
مولانا می گوید:
انبیاء گفتند، نومیدی بد است فضل و رحمتهای باری بیحد است
شوق: خداوند می فرماید: من كان یرجوا لقاء الله فان اجل الله لات. ترجمه: آنكه لقای خداوند را آرزو كند بدرستی كه مهلت خدا رسیدنی است. پیر هرات می گوید: شوق وزش و جهش دل است به سوی غایب. درین حال عارف نسبت به خدا شوق دارد، زیرا شوق یك نوع طلب شدید و هیجان قلبی است برای وصول محبوب.
انس: قال الله عز و جل: و اذا سالك عبادی عنی فانی قریب. ترجمه: اگر بندگان من ترا پرسند درباره من، هر آینه من نزدیكم.
انس از تبع محبت و آثار آن است و عبارت است از استبشار قلب و فرح آن به مطالعه جمال محبوب.۳۴
اطمنیان: اطمینان و آرامش دل ثمره ایمان كامل است. ایمان به اینكه خداوند یكی است و بازگشت همه به اوست و دارای جمیع صفات كمالیه از علم و قدرت و رحمت و عنایت و شفقت و حكمت و امثال آن است و او آفریدگار یگانه است و هر چه آفریده چنان می باشد كه هست و در عالم امكان بهتر از آنچه هست ممكن نیست و هر چیزی به جای خویش نیكو است، اگر چه حكمت آن بر بنده پوشیده باشد.
اطمینان حالت اعتماد دل است بر وكیل یعنی بر خداوند كه نعم المولی و نعم الوكیل است.۳۵
مشاهده: حالاتی كه در طی مشاهده برای عارف پیش می آید بالغات اشراق و جذبه و بیخودی و فنا باید آن را وصف كرد و به اصطلاح صوفیه به مشاهده و رویت با چشم قلب و امثال آن تعبیر می شود. هجویری می گوید: مراد این طایفه از عبارت مشاهده دید از دل است كه به دل حق تعالی را می بیند، اندر خلأ و ملأ، بیچون و بی چگونه، حاصل كلام آنكه عارف بعد از ریاضت از حال مشاهده برخوردار می شود. كه در زبان آنها می توان گفت رو به قلب خود آر زیرا اسرار الهی را فقط در درون خود خواهی یافت. بقول هاتف:
چشم دل باز كن كه جان بینی آن چه نادیدنی است آن بینی
یقین: وقتی سالك در مشاهده متمكن شود و استقرار بیابد و ملكه او شود و در فنا محقق گردد و در خدا باقی شود به مقام یقین واصل می شود. بنابراین یقین اصل و منتهی الیه جمیع احوال است. ابونصر سراج در كتاب اللمع می گوید:
یقین به سه وجه است: علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین.
۱- آنچه علم الیقین به آن می گویند آن است كه درباره آن واقعیت خبری داده شود مثل اینكه اسید دست را می سوزاند.
۲- عین الیقین آن است كه با چشم سوختن با اسید دیده شود.
۳-حق الیقین آن است كه خودش دست را با اسید بسوزاند.
منابع و مراجع
۱- تذكره الاولیاء جلد اول (تاریخ تصوف) چاپ استعلامی، انتشارات زوار، تهران.
۲- غیاث اللغات – انندراج، ج ۱، كانپور، منشی نولكشور / چاپ خیام، تهران ۱۳۳۶ ه ق.
۳- فرهنگ نفیسی، ناظم الاطباء، ۵ ج، چاپ تهران.
۴- گلستان سعدی به اهتمام محمد علی فروعی، چاپ امیر كبیر، تهران.
۵- فرهنگ نفیسی، ناظم الاطباء، ۵ ج، چاپ تهران.
۶- آشنائی با علوم اسلام، استاد مطهری، ص ۷۰ و ۷۴.
۷- تاریخ تصوف در اسلام و تطورات و تحولات مختلفه آن از صدر اسلام تا عصر حافظ، دكتر قاسم غنی، چاپ مروی، تهران، ۱۳۷۵ ه ق، ص .
۸- تاریخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غنی، ص ۲۲۳.
۹- تاریخ تصوف در اسلام خاصه، دكتر قاسم غنی، از صص ۲۱۷ تا ۲۲۹.
۱۰- منازل السایرین، خواجه عبدالله انصاری با ترجمه روان فرهادی، چاپ كابل افغانستان، ص ۲۶.
۱۱- كشف المحجوب چاپ لاهور، ۱۹۳۱ میلادی، به تصحیح مولوی حكیم محمد حسین فاضل دیوبند، ص ۲۳۱.
۱۲- تذكره الاولیاء جلد اول، (تاریخ تصوف) چاپ استعلامی، انتشارات زوار، تهران، ص ۱۱۲.
۱۳- تاریخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غنی.
۱۴- تاریخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غنی، ۲۷۲ جلد دوم.
۱۵- تاریخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غنی، ص ۲۷۳.
۱۶- تاریخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غنی، ص ۲۷۴.
۱۷- منازل السایرین، خواجه عبدالله انصاری، چاپ كابل، ص ۵۴.
۱۸- تاریخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غنی، ص ۲۷۷.
۱۹- كشف المحجوب چاپ لاهور، ۱۹۳۱ م، به تصحیح مولوی حكیم محمد حسین فاضل دیوبند «باب فقر».
۲۰- مثنوی پس چه باید كرد ای اقوام شرق، علامه اقبال، ص ۲۳.
۲۱- تاریخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غنی، ص ۲۲۳.
۲۲- منازل السایرین چاپ كابل، ص ۱۲۰.
۲۳- تاریخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غنی، ص ۲۸۳.
۲۴- كتاب اللمع فی التصوف، ابی نصر عبدالله بن علی السراج الطوسی، به نقل از فرهنگ علوم عقلی، دكتر سید جعفر سجادی، چاپخانه علی اكبر علمی، تهران، ۱۳۴۴ ه ش، ص ۱۸۱.
۲۵- فرهنگ علوم عقلی، دكتر سید جعفر سجادی ص ۲۷۶.
۲۶- تاریخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غنی، ص ۲۱۲ و ۳۱۳.
۲۷- كشف المحجوب، ص ۱۳۹.
۲۸- تاریخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غنی، ص ۳۲۰.
۲۹- تاریخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غنی، ص ۳۱۹.
۳۰- فرهنگ علوم عقلی، دكتر سید جعفر سجادی، چاپخانه علی اكبر علمی، تهران، ۱۳۴۴ ه ش، ص ۲۶۳.
۳۱- تاریخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غنی، خلاصه از صفحه ۳۲۲ و ۳۲۳.
۳۲- تاریخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غنی، ص ۳۲۵.
۳۳- منازل السایرین، خواجه عبدالله انصاری، ص ۱۵۰.
۳۴- تاریخ تصوف در اسلام، دكتر قاسم غنی، ص ۳۵۱.
۳۵- منازل السایرین، خواجه عبدالله انصاری، ص ۱۴۴.
دكتر نصرت جهان ختك
منبع : بنياد انديشه اسلامي
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست