پنجشنبه, ۱۲ مهر, ۱۴۰۳ / 3 October, 2024
مجله ویستا
هزارویک شب
حادثهای اساسی در تاریخ ملل غربی کشف شرق بود. درستتر خواهد بود که از نوعی آگاهی از شرق صحبت کنیم که پیوسته و قابل مقایسه با حضور ایران در تاریخ یونان است. علاوه بر این آشنایی با شرق ـ که پدیدهای است وسیع، ساکن، درخشان و غیرقابل فهم ـ ذروههایی وجود دارد و من چند تای آنها را بر میشمرم. این کار برای بحث دربارهٔ این موضوع به نظرم ضروری میرسد، موضوعی که تا این حد دوستش دارم و از بچگی دوستش داشتهام: کتاب «هزارویک شب» یا همانطور که آن را در نسخههای انگلیسی نامیدهاند ـ اولین نسخهای که خواندم ـ «شبهای عربی». عنوانی که باز هم اسرار خود The Arabian nights را دارد هرچند که به زیبایی عنوان کتاب «هزار و یک شب» نباشد.
چند رویداد را بر میشمرم: نه کتاب هرودوت با تجلی مصر، مصر دوردست. میگویم «دوردست» زیرا فضا با زمان اندازهگیری میشود و در آن روزها دریانوردیها پرخطر بودهاند. دنیای مصری برای یونانیها نمایندهٔ تمدن قدیمیتری بود که به نظرشان اسرارامیز میآمد.
بعد کلمههای شرق و غرب را بررسی میکنیم که نمیتوانیم آنها را تعریف کنیم ولی از واقعیتهایی حکایت میکنند. در مورد این کلمات هم همان مسئلهای پیش میآید که اگوستین قدیس در مورد زمان میگفت:«زمان چیست؟ اگر از من نپرسند میدانم، اگر بپرسند، دیگر نمیدانم.» شرق چیست و غرب چیست؟ اگر از من بپرسند فقط میتوانم جوابی بدهم. بیاییم به تخمینی متوسل شویم.
ملاقاتها، جنگها و لشکرکشیهای اسکندر را در نظر بگیریم. اسکندر که ایران را فتح کرد، هند را فتح کرد و همانطور که میدانیم آخر سردر بابل مرد. این اولین دیدار بزرگ شرق بود. و این دیدار چنان تأثیری در اسکندر گذاشت که او یونانی بودنش را فراموش کرد و تا حدی ایرانی شد. امروزه ایرانیها آن اسکندری را که ایلیاد و شمشیرش را زیر بالشش میگذاشت و میخوابید وارد تاریخشان کردهاند. بعداً از او حرف میزنیم، اما چون نام او را بردیم، میخواهم افسانهای را برایتان تعریف کنم و مطمئنم که برایتان جالب خواهد بود.
اسکندر در بابل در سی وسه سالگی نمیمیرد. از سپاه جدا میشود، و در دشتها و جنگلها سرگردان میشود. بعد یک روشنایی میبیند. این روشنایی، از آتش چوب است. دور این آتش جنگجویانی نشستهاند با رنگ چهرهٔ زرد و چشمان مورب بدون این که بدانند کیست او را میپذیرند. چون قبل از هرچیز سرباز است. در سرزمینهایی تکه برایش کاملاً ناشناخته است در نبردها شرکت میکند. او سرباز است: هدفهایی که از آنها دفاع میکند برایش اهمیتی ندارد و آمادهٔ مرگ است. سالها میگذرد، بسیاری از چیزها را فراموش میکند تا روزی که میرسد که دستمزد سربازها را میدهند. در میان پولهایی که میگیرد یک سکه هست که مضطربش می کند. آن را در گودی دستش نگاه می دارد و به خود میگوید:«تو یک پیرمردی؛ این مدالی است که وقتی اسکندر مقدونی بودم به مناسبت پیروزی اربیل فرمان ضرب آن را داده بودم.» بنابراین گذشهٔ خود را باز مییابد و باز سرباز مزدور تاتار، چینی و... میشود.
این ابداع به یادماندنی متعلق به رابرت گریوز، شاعر انگلیسی است. برای اسکندر تسلط بر شرق و غرب را پیشگویی کرده بودند. در کشورهای اسلامی هنوز با نام اسکندر ذوالقرنین مشهور است زیرا فرمانروای دو شاخ شرق و غرب است.
مثال دیگری را از این مقاولهٔ طولانی بین شرق و غرب ببینیم، مقاولهای که اکثراَ غمانگیز بوده است. به ویرژیل جوان فکر میکنیم که ابریشم منقشی را لمس میکند که از کشوری دوردست آورده شده است. کشور چینیها، که فقط میداند دورافتاده است و آرام، بسیار پرجمعیت و آخرین سرحدات شرق را در برگرفته است. ویرژیل در گئورگیاس از این ابریشم یاد میکند، این ابریشم بدون دوخت، با تصاویر معبدها، امپراتورها، رودخانهها، پلها و نهرهایی که با آن چه او میشناخت متفاوت بودند.
تجلی دیگری از شرق همان است که در کتاب ستودنی تاریخ طبیعی اثر پلین میبینیم. در آن کتاب از چینیها صحبت میشود و نام باکتریا و ایران برده میشود، از هندوستان و شاه پوروس سخن میرود. شعری از یوونالیس که باید چهل و اندی سال پیش آن را خوانده باشم به یادم میآید؛ یوونالیس که دربارهٔ مکانی دوردست صحبت میکند، میگوید:Ultra Auroram et gangem، آن سوی سپیده دم و گنگ.
برای من تمام شرق در همین چهار کلمه خلاصه میشود. کسی چه میداند شاید یوونالیس آن را همانطوری حس کرده باشد که ما حس میکنیم. اما من مایلم که این نکته را باور کنم. شرق همیشه میبایست غربیان را مجذوب خود کند.
جریان داستان را دنبال کنیم و به هدیهٔ جالبی خواهیم رسید. شاید این امر اتفاق نیفتاده باشد و باز هم افسانه باشد. هارون الرشید، برای همکارش شارلمانی یک فیل میفرستد. شاید فرستادن یک فیل از بغداد به فرانسه غیر ممکن بوده است ولی مهم نیست. ما با کمال میل این فیل را قبول میکنیم. این فیل یک هیولا است.
فراموش نکنیم که کلمهٔ «هیولا» اجباراً به معنی چیز وحشتناکی نیست. سروانتس لوپه د وگا را «هیولای طبیعت» نامیده بود. این فیل باید به نظر فرانکها و شارلمانی شاه ژرمنی غریب آمده باشد (غمانگیز است که فکر کنیم شارلمانی سرود رولان را نتوانسته است بخواند زیرا احتمالاً به یکی از لهجههای ژرمنی صحبت میکرده است.)
پس برای او یک فیل میفرستد و کلمهٔ «الفانت» [کلمهٔ اسپانیایی به معنی فیل] به یاد ما میآورد که رولاند اولیفان مینوازد، شیپوری از عاج که چون از دندان فیل ساخته شده است آن را این چنین نامیدهاند. و چون از ریشهشناسی صحبت میکنیم به یاد بیاوریم که کلمهٔ اسپانیایی «الفیل» در زبان عربی به معنای فیل است و با «مرفیل» هم ریشه است. در بین مهرههای یک شطرنج شرقی فیلی را دیدم که قلعهاش یک آدم کوچک را با خود حمل میکرد. این مهره بر خلاف آنچه از دیدن قلعه احساس میشود، رخ نبود، بلکه مهرهٔ فیل بود.
در دورهٔ جنگهای صلیبی جنگجویان با خاطراتشان به کشورهایشان باز میگردند: مثلاً خاطراتی دربارهٔ شیر. جنگجوی صلیبی مشهور ریچارد شیردل Richard the Lion-hearted را داریم. شیر که وارد نشان های سلحشوری میشود، حیوانی است از شرق. این فهرست نمیتواند تا ابد ادامه یابد ولی باز هم مارکوپولو را به یاد بیاوریم که کتابش از تجلیلات شرق بود (و مدتها بزرگترین آنها) او این کتاب را پس از جنگی که در آن و نیزیها از جنوبیها شکست خوردند به اسیر هم بندش دیکته کرد. اینجا تاریح شرق را داریم و در آن به خصوص مسئلهٔ قوبیلای خان مطرح است که باز هم در شعری از کولریج به آن برمیخوریم.
در قرن پانزدهم در اسکندریه، شهر اسکندر ذوالقرنین، یک رشته قصه را گرد هم میآورند. تصور میکنیم که این قصهها از جاهای دیگر آمدهاند. اول آنها را در هند، بعد در ایران در آسیای صغیر تعریف کردهاند و آخر سر آنها را به عربی نوشتهاند و در قاهره گرد آوردهاند. مجموعهٔ آنها کتاب هزارو یک شب است.
میخواهم بر سر این عنوان تأمل کنم. یکی از زیباترین عنوانهای دنیاست، گمان میکنم به همان زیبایی عنوان اثر دان که آن قدر متفاوت است و یک دفعهٔ دیگر آن را نقل کردهام: [تجربه ای با زمان An experiment with time]. عنوان این دفعه نوع دیگری زیباست. فکر میکنم مربوط به این امر باشد که برای ما کلمهٔ «هزار» تقریباً هم معنی «بیپایان» است. گفتن هزار شب حاکی از بینهایت شب است، شبهای پرشمار، بیشمار. گفتن «هزارویک شب» یعنی اضافه کردن یک شب به بینهایت شب. به این اصطلاح جالب انگلیسی فکر کنیم: گاهی به جای این که بگوییم «برای همیشه Forever میگوییم برای همیشه بعلاوهٔ یک روز»، یک روز به کلمهٔ «همیشه» اضافه میکنیم. چیزی که هجویهٔ هاینه را به یک زن به یاد میآورد:«دوستت خواهم داشت تا ابد و حتی بیشتر» اندیشه بینهایت هم جوهر است با هزارویک شب.
در سال ۱۷۰۴ اولین نسخهٔ اروپایی آن منتشر شد، اولین جلد از شش جلد مستشرق فرانسوی آنتونی گالان با جنبش رمانتیک شرق کاملاً وارد ادراک اروپایی میشود. فقط کافی است که دو نام را بر شمرم، دو نام بزرگ. نام بایرون، که تصویر خود او مهمتر است تا اثرش و نام ویکتور هوگو که از همه لحاظ مهم است. ترجمههای دیگر هم درمیآیند بعد رودیار کیپلینگ که حدود سال ۱۸۹۰ تجلی دیگری از شرق میآورد:«اگر ندای شرق را شنیدی هرگز ندای دیگری نخواهی شنید.»
به اولین موقعی برگردیم که هزارویک شب برای اولین بار ترجمه شد. رویدادی است اساسی برای تمام ادبیات اروپا. در سال ۱۷۰۴ هستیم، در فرانسه. فرانسهٔ قرن بزرگ است، فرانسهای که در ادبیاتش بوالو حکمرانی میکند و در سال ۱۷۱۱ میمیرد و گمان نمیکند که از آن پس تمام فن بلاغتش با این هجوم درخشان شرقی در خطر است.
به فن بلاغت بوالو فکر کنیم، به این جملهٔ زیبای فنلون فکر کنیم:«از اعمال ذهن، کم شمارترینش استدلال است.» بسیار خوب! بوالومیخواست شعر را بر پایهٔ خرد بنا کند.
امشب به این لهجهٔ معروف لاتین صحبت میکنیم که آن را کاستیلی مینامند و این هم فصلی است از این درد غربت. از این معاملهٔ عاشقانه و گاهی جنگجویانهٔ بین شرف تو غرب، زیرا آرزوی رسیدن به هند بود که به کشف امریکا انجامید. و چون اسپانیاییها گمان میکردند به هند رسیدهاند ما مردم مکتزوما، آتاوالپا و کاتریل را دقیقاً به دلیل این اشتباه هندی مینامیم. سخنرانی محقر من هم بخشی از این مقاوله بین شرق و غرب است.
ریشهٔ کلمهٔ (غرب) را میدانیم ولی اهمیتی ندارد. میتوانیم بگوییم که فرهنگ غربی ناخالص است بدین معنی که فقط نیمی از آن غربی است. دو قوم در فرهنگ ما اهمیت اساسی دارند این دو قوم عبارتند از قوم یونان (زیرا روم فقط ادامهٔ دنیا هلنی است) و قوم اسرائیل از دیار شرق. این دو قوم در آن چه ما فرهنگ غربی مینامیم گرد آمدهاند، به هنگام سخن گفتن از تجلیلات شرق میبایستی آن تجلی مداوم را که کتاب مقدس است به یاد بیاورم. تقابلی در این میان وجود دارد زیرا غرب بر شرق تأثیر میگذارد.
کتابی از یک نویسندهٔ فرانسوی هست که نام آن کشف اروپا توسط چینیها است و این مربوط به امری واقعی است که طبعاً اتفاق افتاده است.شرق (Orient) جایی است که خورشید از آن طلوع میکند. آلمانیها کلمهٔ فوقالعادهای برای نامیدن شرق دارند:«زمین صبح» و برای نامیدن غرب «زمین عصر». بیشک شما اشپنگلر را به یاد میآورید، یعنی «زوال زمین عصر» یا همانطور که آن را به زبان عامیانه ترجمه میکنند: انحطاط غرب. فکر نمیکنم که باید از کلمهٔ Orient صرف نظر کنیم، کلمهای به این زیبایی، زیرا بر تصادفی بجا or (طلا) در آن وجود دارد. در کلمهٔ Orient کلمهٔ Or را حس میکنیم زیرا هنگام طلوع خورشید آسمان طلایی میشود. باز هم شعر معروف دانته را به یاد خواهم آورد: Dolce color dOriental zaffiro (رنگ ملایم یاقوت شرقی)
کلمهٔ Oriental در واقع هر دو معنیاش را دارد: یاقوت کبود شرقی، چیزی که از شرق میآید و هم چنین طلوع صبح، طلای این اولین صبح برزخ.
شرق چیست؟ اگر آن را به روش جغرافیایی تعریف کنیم، چیز جالبی کشف میکنیم، بدین قرار که قسمتی از شرق، غرب است یا بهتر بگوییم برای یونانیها و رومیها غرب بود زیرا روشن است که شمال افریقا شرق است. مسلماً شرق همچنین مصر، زمینهای اسرائیل، آسیای صغیر، باکتریا، ایران، هند و بعد تمام آن کشورهایی است که در ورای آنها گسترده شدهاند و چندان چیز مشترکی با هم ندارند. بدینسان به عنوان مثال تاتارستان، چین، ژاپن و همهٔ اینها برای ما شرق است. فکر میکنم که همهٔ مردم وقتی که میگویند شرق در درجهٔ اول، به شرق اسلامی فکر میکنند سپس به دنبال آن به شرق شمال هند.اولین معنایی که این کلمه برای ما دارد این چنین است و اثر کتاب هزارو یک شب هم همینجا است. چیزی به عنوان شرق احساس شده است، چیزی که در اسرائیل حس کردم اما نمیدانم که آیا میتوان پدیده را تعریف کرد یا نه، وانگهی نمیدانم لازم است چیزی را که همهٔ ما قلباً حس کردهایم تعریف کنیم. و من میدانم که معانی مختلف این کلمه را مدیون کتاب هزار و یک شب هستیم.
اول ابه این کتاب فکر میکنیم؛ و پس از آن است که به یاد مارکوپولو میافتیم یا افسانههای ژان کشیش، آن رودخانههای شنی که ماهی طلایی دارند. و در درجهٔ اول به اسلام فکر میکنم.
تاریخ این کتاب را ببینم و بعد ترجمههای آن را. مأخذ کتاب ناشناخته است. میتوانستیم به این کلیساهای بزرگی فکر کنیم که به ناحق گوتیک نامیده شدهاند واثر نسلهای بشری هستند. ولی در این جا اتفاقی اساسی وجود دارد و آن این است که کارگردان و سازندگان کلیساهای بزرگ کاملاً میدانستند چه کار دارند میکنند. برعکس هزار و یک شب به طرز اعجابآوری ناگهان ظاهر میشود. داستانها اثر هزاران نویسنده هستند که هیچکدام آنها گمان نمیکرد که مشغول آفریدن کتاب مشهوری است، یکی از مشهورترین کتابهای تمام تاریخ ادبیات، کتابی که، میگویند، در غرب بیشتر بدان اهمیت میدهند تا در شرق.
اکنون مطلب جالبی را ببینیم که بارون هامر پورگشتال برایمان نقل میکند، شرقشناسی که لین و برتون معروفترین مترجمهای انگلیسی هزارویک شب، از او با تمجید نام میبرند. از آدمهایی صحبت میکند که آنها را Con fabulatores nocturni مینامند. مردان شبزندهداری که قصه میگویند. مردانی که حرفهٔ آنها تعریف کردن قصهها است در طول شب. از یک متن قدیمی نقل میکند. اولین کسی که نقل این داستانها را شنیده است و مردان شبزندهدار را گردآورده است که این داستانها را برایش تعریف کنند، تا بیخوابیاش را از یاد ببرد، اسکندر مقدونی بوده است. این قصهها میبایستی افسانه بوده باشند. تصور میکنم که جذابیت افسانهها اخلاقیات آنها نیست. چیزی که ازوپ و افسانه پردازان هند را به وجد آورد تصور حیواناتی بود شبیه انسانهای کوچک با کمدیها و تراژدیهایشان. فکر نیت اخلاقی بعداً اضافه شد: مهم این بود که گرگ با بره و گاو با خر یا شیر با بلبل حرف بزند.
پس ما اسکندر مقدونی را داریم که قصههایی از زبان شبزندهداران گمنام میشنود که حرفهشان قصهگویی است. و این امر قرنها ادامه یافته است لین در کتابش:Account of the Manners and Customs of the Modern Egyptians (آداب و رسوم مصریهای امروز) تعریف میکند که در حدود ۱۸۵۰ قصهگوها در قاهره بسیار بودهاند. و پنجاه تایی از آنها داستانهای هزارویک شب را تعریف میکردند.
یک رشته داستان داریم. رشتهٔ هند که بنا به گفتهٔ برتون و کانسینوس ـ اسنس، مؤلف یک نسخهٔ قابل ستایش اسپانیایی، هستهٔ مرکزی کتاب را تشکیل میدهد. این رشته بعداً به ایران میرود. در آنجا این داستانهای را تغییر میدهند، غنیتر میکنند و عربی میکنند. آخر سر به مصر میرسد. این مسئله در اواخر قرن پانزدهم اتفاق میافتد. از این دوره اقتباس دیگری بهجا میماند که به نظر میرسد از اقتباس دیگری ناشی میشود که این یکی ایرانی است و نام آن «هزار افسانه» است.
چرا اول هزار و سپس هزار و یک شب؟ فکر میکنم که دو دلیل برای آن وجود دارد. دلیل اول خرافاتی است ( در اینجا خرافات مهم است) که بنا بر آن اعداد زوج بدیمناند. پس به دنبال عدد فرد گشتند و خوشبختانه به آن «یک» اضافه کردند. اگر در عدد نهصدونودونه ایستاده بودیم این احساس را داشتیم که یک شب کم داریم؛ برعکس به این صورت فکر میکنیم که به ما چیزی بیپایان میدهند و باز هم یک شب اضافی به آن میافزایند. گالان، مستشرق فرانسوی، این متن را خوانده و آن را ترجمه کرده است. ببینیم که هنوز شرق در این متن مبتنی بر چیست و به چه صورتی است. قبل از هر چیز به این دلیل حاضر است که با خواندن آن حس میکنیم در کشوری دوردست هستیم.
میدانیم که وقایعنگاری و تاریخ وجود دارند؛ ولی در وهلهٔ اول این بررسیها غربی هستند. تاریخ ادبیات ایرانی یا تاریخ فلسفهٔ هندی وجود ندارد. حتی تاریخهای چینی ادبیات چینی هم وجود ندارد زیرا باین افراد علاقهای به توالی امور ندارند. آنها فکر میکنند که ادبیات و شعر فرایندهایی هستند جاودانه. فکر میکنم که در اصل حق دارند، فکر میکنم که مثلاً اگر این عنوان هزارشب و یک شب ( یا همانطور که برتون میخواهد Book of the thousand Nights and a Night کتاب هزارویک شب) را امروز صبح ساخته بودیم عنوان فوقالعادهای بود. اگر امروز آن را مییافتیم، با خود میگفتیم: چه عنوان زیبایی. زیبا نه تنها به این دلیل قشنگ است (همان طور که Los crepusculos del jardin غروبهای باغ اثر لوگونس قشنگ است) بلکه به این دلیل که میل خواندن این کتاب را ایجاد میکند.
انسان میخواهد در هزاریک شب گم شود. میدانیم که با وارد شدن در این کتاب سرنوشت حقیر انسانی خود را فراموش میکنیم؛ و میتوانیم به دنیای دیگری راه یابیم. دنیایی که از تعدادی صور مثالی و هم چنین اشخاص ساخته شده است.
آنچه در عنوان هزارویک شب خیلی مهم است این است که احساس کتاب بینهایت را به انسان میدهد: و این کتاب بالقوه چنین است. عربها میگویند که هیچکس نمیتواند هزارویک شب را تا آخر بخواند. نه از این رو که ملالآور باشد. حس میکنیم که کتاب بیپایان است.
من در خانه ترجمهٔ هفده جلدی برتون را دارم. میدانم که هرگز همهٔ آن را نخواهم خواند، اما میدانم شبها در آنجا در انتظار مناند. ممکن است که زندگی من با بدبختی توام باشد. ولی هفده جلد را درآنجا خواهم داشت، این نوع ابدیت هزارویک شب شرقی را.
ولی چهگونه شرق را، نه شرق واقعی را که وجود ندارد، تعریف کنیم؟ میخواهم بگویم مفاهیم شرق و غرب کلی کردن است ولی هیچ شخصی خود را شرقی حس نمیکند. فکر میکنم که یک انسان میتواند خود را ایرانی یا هندی یا مالزیایی حس کند ولی نه شرقی. و هیچکس هم خود را امریکای لاتینی حس نمیکند: ما خود را آرژانتینی، شیلیایی یا اروگوئهای حس میکنیم. اهمیتی ندارد، این مفهوم وجود دارد. برچه پایهای بنا شده است؟ در وهلهٔ اول بر اندیشهٔ دنیایی که از نهایت ساخته شده است که در آن مردم خیلی بدبختند یا خیلی خیلی خوشبخت، خیلی ثروتمند یا خیلی فقیر دنیای پادشاهان، پادشاهانی که نباید توضیح بدهند چه کار میکنند.
پادشاهانی که میتوانیم بگوییم مانند ربالنوعها بیمسئولیتاند. هم چنین اندیشهٔ گنجهای پنهان هم هست. هرکسی میتواند آنها را کشف کند. و اندیشهٔ بسیار مهم جادو. جادو چیست؟ علیتی است متفاوت عبارت از این تصور که خارج از روابط علی که ما میشناسیم رابطهٔ دیگری هم وجود دارد. این رابطهٔ دیگر میتواند به حوادث اتفاقی وابسته باشد، به یک حلقهٔ انگشتری به یک چراغ. ما به یک حلقه انگشتری یایک چراغ دست مییابیم و جنی ظاهر میشود. این جن بردهای است که درعین حال همه جا حضور دارد. و ما را وادار به عمل میکند. این حادثه در هر لحظه ممکن است روی دهد.
داستان صیاد و جن را به یاد بیاوریم. صیاد چهار بچه دارد و فقیر است. هرروز صبح در ساحلی تورش را میاندازد. اصطلاح ساحلی اصطلاحی است جادویی که ما را در دنیای جغرافیای نامشخصی قرار میدهد. صیاد به کنار دریا نزدیک نمیشود. او به ساحلی نزدیک میشود و تور خود را میاندازد. یک روز صبح تور را میاندازد و سه بار میکشد خر مردهای در میآید، لوازم خانهٔ شکسته در میآید و خلاصه چیزهایی بیفایده. برای چهارمین بار تور میاندازد (هر بار شعری میخواند) و تور بسیار سنگین میشود صیاد انتظار دارد که صید خوبی نصیبش شده باشد، اما آن چه بیرون میآید تنگی مسی است، از مس زرد که با مهر سلیمان مهروموم شده است. در تنگ را باز میکند. دود غلیظی از آن بیرون میآید با خود میگوید که میتواند تنگ را به مسگری بفروشد اما دود تا آسمان بالا میرود به هم میآید و شکل یک جن را به خود میگیرد.
این اجنه چه کسانی هستند؟ به آفرینشی قبل از حضرت آدم تعلق دارند. پست تر از انسانند اما میتوانند غول آسا باشند. به عقیدهٔ مسلمانها در هر مکانی جای دارند. نامرئی و ناملموسند. جن میگوید سپاس بر خداوند و پیغمبر او سلیمان. صیاد از اومیپرسد که چرا سلیمان که مدتها پیش مرده است سخن میگوید اکنون پیغمبر خدا حضرت محمد (ص) است، هم چنین از او میپرسد که چرا در تنگ محبوس شده است. جن به او میگوید که او یکی از اجنههایی است که بر ضد سلیمان عصیان کردهاند و سلیمان او را در تنگ محبوس کرد، سر تنگ را بست و مهر زد و در عمق دریا رها کرد. چهارصد سال گذشت و جن سوگند خورد که همهٔ طلاهای دنیا را به کسی خواهد داد که او را آزاد کند اما هیچ اتفاقی نیافتاد. سوگند خورد که به نجات دهندهٔ خود آواز پرندهها را یاد خواهد داد. قرنها میگذرد و وعدههای او چندین برابر میشوند. آخر سر لحظهای میرسد که قسم میخورد آزاد کنندهٔ خود را بکشد:«اکنون باید به قولم عمل کنم: خودت را برای مردن آماده کن، این نجات دهندهٔ من!» این حالت خشم جن را به طور عجیبی انسانی میکند و شاید حتی جذاب. صیاد وحشت کرده است؛ تظاهر میکند که این داستان را باور ندارد و میگوید:«چیزی که برایم تعریف کردی راست نیست. چطور، تو که سرت به آسمان میرسد و پاهایت به زمین توانستی در این ظرف جا بگیری؟» جن جواب میدهد:«مرد کم خرد، الآن میبینی.» کوچک میشود، وارد تنگ میشود صیاد فوراً دوباره او را حبس میکند و غول را تهدید میکند.
داستان ادامه پیدا میکند و لحظهای میرسد که شخصیت اصلی آن صیاد نیست بلکه یک پادشاه است. بعد شاه جزایر سیاه است آخر سر همه چیز درهم میآمیزد. این امر از نوع خاص هزارویک شب است. به آن گویهای چینی فکر کنید که گویهای دیگری در خود دارند یا به عروسکهای روسی. چیزی مشابه این در دون کیشوت داریم ولی مانند هزارویک شب به نهایت کشانده نشده است. دیگر این که تمام اینها در یک قصهٔ وسیع مرکزی واقع شدهاند که همهمان آن را میدانیم: داستان سلطانی که زنش به او خیانت کرده بود و برای مانع شدن از این که دوباره به او خیانت شود تصمیم میگیرد هر شب زن دیگری بگیرد و فردا صبح او را به دست جلاد بسپرد تا این که شهرزاد تصمیم میگیرد دوستانش را نجات دهد و شاه را با داستانهایی که هرشب نیمهکاره میگذارد و از کشتن خود باز میدارد. بر این زوج هزارویک شب میگذرد و شهرزاد برای او پسری میآورد.
این داستانهایی که در داستانهای دیگر جای دارند بازتاب جالبی تولید میکنند مانند لایتناهی که نوعی سرگیجه ایجاد میکند. این صناعت توسط نویسندگانی که خیلی بعد از آن آمدهاند دوباره به کار گرفته شد. آن را در کتاب آلیس لوئیس کارول باز مییابیم، یا در رمان دیگرش سیلوی و برونو که در آن مسئلهٔ خوابهایی مطرح است که با خوابهای دیگر در هم میروند، منشعب میشوند و متعدد میشوند.خوابها یکی از موضوعهای محبوب هزارویک شب است. داستان دو مردی که خواب میبینند قابل ستایش است. یکی ازاهالی قاهره خواب میبیند که صدایی به او دستور میدهد به ایران برود، به شهر اصفهان، که در آنجا گنجی در انتظار اوست. مخاطرات این سفر دراز را به جان میخرد و چون به اصفهان میرسد، خسته و کوفته در حیاط مسجدی میخوابد تا استراحت کند و خود او نمیداند که در میان دزدهاست. همهٔ آنها را دستگیر میکنند و قاضی از او میپرسد که چرا به این شهر آمده است. مرد مصری جریان را برای او تعریف میکند. قاضی قهقهای سر میدهد و میگوید:«ای مرد بیخرد و زودباور من سهبار خواب خانهای را دیدم در قاهره که در آن باغی هست و در آن باغ یک ساعت آفتابی و آن طرفترش یک فواره هست با یک درخت انجیر و زیر آن فواره گنجی قرار دارد. هرگز این دروغ را باور نکردم. دیگر نمیخواهم تو را دراصفهان ببینم. این پول را بگیر و برو.» مرد ما به قاهره باز میگردد: در رویای قاضی خانهٔ خودش را شناخته بود. زیر فواره را میکند و گنج را مییابد.
در هزارویک شب بازتابی از غرب وجود دارد. در آن ماجراهای اولیس باز مییابیم، فقط اولیس اسمش سندباد بحری است. ماجراها گاهی مشابهاند (در آن ماجرای پولیفم [غول آدمخوار ادیسه] را مییابیم.) برای ساختن کاخ هزارویک شب نسلهای انسان لازم بوده است و این انسانها خیر خواهان ما هستند. زیرا کتابی بیپایان برای ما به ارث گذاشتهاند، این کتابی که تا این حد قادر به تغییر شکل است. میگویم تا این حد تغییر شکل زیرا اولین متن، یعنی متن گالان، بسیار ساده است و شاید از همه جذابتر. متنی که مستلزم هیچ کوششی از طرف خواننده نیست. همانطور که کاپیتان برتون به درستی گفته است بدون این نخستین متن، نسخههای بعدی را نداشتیم.
پس گالان در سال ۱۷۰۴ اولین جلد آن را به چاپ میرساند. این نسخه نوعی جنجال و همچنین نوعی شیفتگی در فرانسهٔ معقول و منطقی لوئی چهاردهم ایجاد میکند. وقتی که سخن از نهضت رمانتیک در میان باشد به تاریخهای بسیار مؤخرتر فکر میکنند. اما میتوانیم بگوییم که نهضت رمانتیک در لحظهای آغاز میشود که کسی در نرماندی یا در پاریس شروع به خواندن هزارویک شب میکند. درآن لحظه است که این خواننده از عالم برساختهٔ بوالو بیرون میآید تا وارد عالم آزادی رمانتیک شود.
پس از آن مسائل دیگری اتفاق میافتد. کشف رمان پیکارسک در فرانسه به دست لوساژ.
انتشار بالادهای اسکاتلندی و انگلیسی از جانب پرس در ۱۷۵۰، و بعد در حوالی ۱۷۹۸ نهضت رمانتیک در انگلستان با کولریج آغاز میشود که قوبیلای خان حامی مارکوپولو را در خیال میپرورد. بدینسان میبینیم که دنیا چهقدر ستودنی است و چیزها چقدر در هم تنیده.
ترجمههای دیگر به میان میآیند. ترجمهٔ لین دایرهٔالمعارفی از آداب و رسوم مسلمانان را به همراه دارد. ترجمهٔ انسان شناختی و هرزهٔ برتون به انگلیسی غریبی نوشته شده است که قسمتی زبان قرن چهاردهم است. انگلیسی انباشته از کهنه جویی و نوآوری، انگلیسی که عاری از زیبایی نیست اما گاهی خواندن آن دشوار است. بعد ترجمهٔ آشفته و بیپردهٔ دکتر ماردروس به میان میآید و نیز یک ترجمهٔ آلمانی کلمه به کلمه اما بدون هیچگونه جاذبهٔ ادبی از لیتمان. امروزه خوشبختانه نسخهٔ اسپانیایی یعنی ترجمهٔ رافائل کانسینوس ـ آسنس را که استاد من بود در دست داریم. اثر در مکزیک چاپ شده بود. این شاید بهترین همهٔ ترجمهها باشد که یادداشتهایی هم به همراه دارد.
قصهای هست ـ مشهورترین قصهٔ هزارویک شب ـ که در نسخههای اصلی از آن خبری نیست و آن داستان علاالدین و چراغ جادوست. این قصه در نسخهٔ گالان ظاهر شده است و برتون بیهوده دنبال متن عربی یا فارسی آن گشته است. تا آنجا که گمان کردهاند که گالان این روایت را جعل کرده است. من تصور میکنم که کلمهٔ جعل به ناحق و شرورانه است. گالان همانقدر حق داشته است قصهای ابداع کند که قصهگویان شب حق داشتند. چرا نباید فرض کنیم که وی پس از ترجمهٔ آن همه قصه دلش خواسته باشد که خود نیز قصهای ابداع کند؟
این ماجرا فقط متکی به قصهٔ گالان نیست. دوکوینسی درحسب حال خودش میگوید در هزارویک شب قصهای هست که آن را برتر از قصههای دیگر میداند و این داستان که به طور بینظیری برتر است داستان علاالدین است. از کاهن مغربی سخن میگوید که به چین میرود زیرا میداند که آنجا یگانه کسی را میتوان یافت که قادر است چراغ جادو را از زیر خاک بیرون بیاورد. گالان به مامی گوید که این کاهن منجم بود و ستارهها براو آشکار کرده بودند که باید به دنبال آن جوان به چین برود. دکوینسی که حافظهای ابداعگر خیرهکنندهای داشت تا اجرای کاملاً متفاوتی را به یاد میآورد.
بنابر گفتهٔ او کاهن گوشش را به زمین چسبانده بود و صدای پاهای بیشمار دمها را شنیده بود. باری از بین این صداها صدای پای پسری را تشخیص داده بود که مقدر شده بود چراغ را از خاک بیرون بیاورد. دکوینسی میگوید که این مسئله او را به این اندیشه رهبری کرده بود که دنیا از «پیوندها» تشکیل شده، آکنده از آیینههای جادویی است و در کوچکترین چیزها کلید بزرگترینها وجود دارد. این ماجرا که کاهن مغربی گوشش را به زمین گذاشته و صدای پای علاالدین را کشف کرده است در هیچ متنی وجود ندارد. ابداعی است که رویاها یا حافظه به دوکوینسی اعطا کردهاند هزارویک شب هنوز زنده است.
زمان بینهایت هزارویک شب راه خود را ادامه میدهد. در اوایل قرن هیجدهم کتاب را ترجمه میکنند. در اوایل قرن نوزدهم یا اواخر قرن هجدهم دکوینسی آن را طور دیگری به یاد میآورد. شبها مترجمان دیگری مییابند و هر کدام از آنها کتاب نسخهٔ متفاوتی به دست میدهند. تقریباً میتوانیم از کتابهای متعددی صحبت کنیم که هزارویک شب نامیده شدهاند. دو کتاب به فرانسه به تحریر گالان و ماردروس؛ سه کتاب به انگلیسی به تحریر برتون، لین و پین؛ سه کتاب به آلمانی به تحریر هننیگ، لیتمان و وایل، یک کتاب به اسپانیایی از کانسینوس ـ آسنس هر یک از این کتابها با بقیه متفاوت است زیرا هزارویک شب به رشد کردن یا به بازآفرینی خود ادامه میدهد. در کار استیونسن و در کتاب قابل ستایشش هزارویک شب جدید (New Arabian Nights) موضوع شهریاری را باز مییابیم که با لباس مبدل به همراه وزیر خود شهر را میپیماید و برای او ماجراهای جالبی پیش میآید.
وی استیونسن شهریاری ابداع کرده است به نام فلورسیل دوبوهم، آجودان او به نام سرهنگ جرالدین و آن ها را در لندن گردانده است. نه لندن واقعی بلکه لندنی که به بغداد شبیه است؛ نه به بغداد واقعی بلکه به بغداد هزارویک شب.
نویسندهٔ دیگری وجود دارد که همه باید برای اثرش از او سپاسگزار باشیم. او چسترتون است، وارث استیونسن. اگر این نویسنده اثر استیونسن را نخوانده بود. آن لندن خیالی که ماجراهای پدر براون و مردی که پنجشنبه نام داشت در آن اتفاق میافتد وجود نداشت. و اسیتونسن اگر هزارویک شب را نخوانده بود هزارویک شب جدید خود را ننوشته بود. هزارویک شب کتابی نیست که دیگر زنده نباشد. کتابی است چنان وسیع که لازم نیست آن را خوانده باشیم زیرا بخش مکمل حافظهٔ ماست همانطور که امشب اینجا حاضر است.
خورخه لوئیس بورخس
برگردان: کاوه سید حسینی
برگردان: کاوه سید حسینی
منبع : پایگاه اطلاعرسانی دیباچه
وایرال شده در شبکههای اجتماعی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست