یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

این روشنفکران خرابکارِ خائن!


این روشنفکران خرابکارِ خائن!
روشنفکری و نقد رابطه‌ای ناگسستنی دارند. روشنفکری به مثابة یک نقش اجتماعی، محصول دورة مدرن است، و آبشخورِ روشنفکریِ مدرن، دوران روشنگری است. ویژگی برجستة روشنگری، نقد و سنجش است؛ نقد وسنجشِ میراث گذشته؛ میراثی که می‌توان سنت نامیدش. کانت به عنوان نمایندة برجستة این دوران، روشنگری را مترادف با شهامتِ گذر از کودکی و راه رفتن بر پایِ خردِ خویش می‌دانست. این خرد، خردی بود سنجشگر ونقاد که می‌خواست از بار سنگین گذشته رها شود و جامة جمود و تعصب و عادت وتقلید و تکرار از تن بیاندازد، و هر چیز را صرفاً به اعتبار سنجش خردمندانه بپذیرد. پس هر آن‌چه را که مسلم و بدیهی پنداشته می‌شد به محکمة نقد و ارزیابی دوباره فرا می‌خواند. به این اعتبار می‌توان گفت نطفة روشنفکری مدرن و روشنفکریِ روشنگرانه با نقد وسنجش بسته شده است.
نقد روشنگرانه، هیچ حوزه‌ای را به حال خود وانمی‌گذارد. اگر کانت گوی نقد را به زمینِ سنجش فهم آدمی راند، و از این پرسید که اساساً فهم آدمی تا کجاها می‌تواند برود و چه داوری‌ها می‌تواند بکند، دیگران در این فرایند طولانی، که مدرنیته نام گرفت، نقد و سنجشِ بنیادها را به همة حوزه‌های زیست انسانی بسط دادند. چنین بود که روشنفکران مدرن به همه چیز، از فلسفه و دین و هنر و ادبیات و احساسات گرفته تا علم و قانون و سیاست و اقتصاد سرکشیدند و مسلمات را در همه جا به دستِ تیغِ تیزِ چون و چرا سپردند و نقد شد یکی از مسلمات کارشان. شاید به همین سبب باشد که حتی اگر اغلب منتقدان هم روشنفکر قلمداد نشوند، اغلب روشنفکران منتقد به حساب می‌آیند. صرف‌نظر از نقد ادبی و هنری‌ ‌-که امروزه به حرفه‌ای مستقل و شغلی روشنفکرانه بدل شده است‌ـ یکی از حوزه‌های همیشه پر کشمکشِ نقد، حوزه نقد اجتماعی بوده است که پای روشنفکران را به عرصة عمومی باز می‌کند. اما نقد و سنجش، بویژه نقد اجتماعی، و حضور روشنفکران در عرصة عمومی بنا به چه منطقی از مشروعیت برخوردار می‌شود؟ چرا روشنفکران حق و بلکه وظیفه دارند به نقد اجتماعی مبادرت کنند؟
یکی از پیش‌فرض‌هایِ اغلب تصریح ناشدة دوران مدرن این است که شیوة زندگی انسان‌ها، محصولی است اجتماعی و نه طبیعی وذاتی. به بیان دیگر قواعد و ترتیبات زندگی اجتماعی، که انسان‌ها در پرتو آن زندگی می‌کنند، «دست‌ساز» اند. چیزهایی نیستند که طبیعت از ازل به انسان ارزانی داشته و بشر هم ناچار باید تا ابد با آن سر کند. مناسبات و ترتیبات اجتماعی، برخاسته از نظمی جبلّی و کیهانی و یا به خواستة اراده‌ای ماورایی حاصل نشده‌اند. این ترتیبات و قواعد دست‌ساخت‌هایی بشری‌اند؛ مصنوعاتی هستند که قصدشده و قصدناشده ساخته شده‌اند، پس جبری و ناگزیر نیستند؛ که قابل تغییرند. این‌که چه چیزها و تا چه اندازه باید تغییر کنند، مستلزم نقد و سنجش و ارزیابیِ وضع موجودِ امور است. و نقد و سنجش نقشی است که در دوره مدرن، قبایش را به قامت روشنفکران دوخته اند.
گذشته از نقد و سنجش مناسبات اجتماعی موجود، روشنفکران برای آن‌‌که این نقد را به سرانجام منطقی یا عملی‌اش برسانند، نمی‌توانند به نقد لایه‌های سطحی وضع موجود اکتفا کنند. در لایه‌های سطحی‌تر ما می‌فهمیم که انسان‌ها در کوران مناسبات و قواعد اجتماعیِ دست‌ساختة خود زندگی می‌کنند. و درک می‌کنیم که این قواعد تغییرپذیرند و این تغییرات مجاز و غالباً لازم‌اند. اما از آن‌جا که انسان‌ها در دل همین قواعد و مناسبات از پیش موجود پا به عرصة وجود می‌گذارند، با این مناسبات و قواعد خو می‌گیرند و به آن عادت می‌کنند. آنان هم که از این مناسبات و قواعد بیشتر سود می‌برند، یا به آن دلخوش‌اند، برای پاسداشتش افسانه‌ها می‌سازند و به مرور از یادها می برند که این مناسبات و قواعد محصول تاریخی خود بشراند. تودة مردم عادی هر قدر که از شهامت بالغ شدن بیشتر واهمه داشته باشند، بیشتر هم اسیر جمودِ عادت می‌شوند، چرا که نمی‌خواهند پیوسته در کار مسؤولیت‌آورِ سنجش و نقد روالِ معمولِ امور باشند. پس چیزها را همان‌طور که دریافته‌اند، می پذیرند و اجرا می‌کنند. اما کسانی که از قدرت بیشتری برخوردارند، دست در کار تولید و تکثیر آن افسانه‌ها می‌شوند تا انقیاد توده‌ها تضمین شود یا دست‌کم پر هزینه نشود. آن مردم با این قدرت‌ها به اعتباری تناسب دارند.به این ترتیب دو حوزة عمیقتر برای کار روشنفکری پدید می‌آید: درافتادن با جمود حاصل از «عادتِ‌» تن سپردن به وضع‌ موجود و دیگری پیکار بر ضد جزم‌های حاصل از «افسانه‌»هایی که می‌کوشند نظم موجود را توجیه کنند و‌ آن را مطلوب جلوه دهند. روشنفکران هنگامی که بخواهند به کار در این دو حوزه بپردازند دیگر چندان آسوده نخواهند بود، چرا که از این پس سروکارشان یا با عادات مردم است یا با قدرت‌ دولت‌هایی که روشنفکران با کارهایشان می‌خواهند خواب و خیال آسوده‌شان را پریشان ‌کنند.
راستش را بخواهید، روشنفکران مخربند! اساس کار روشنفکران همیشه خرابکاری بوده است. سازندگی کار تکنوکرات‌ها و بوروکرات‌هاست. روشنفکران با ابزار نقد، خرابی ساختمان‌هایی را که از داخل خرابند اما ظاهری استوار دارند، برملا می‌کنند. مشکل این‌جاست که روشنفکران نه تنها می‌خواهند بناهایی را که ما در قالب مناسبات و قواعد اجتماعی ساخته‌ایم فرو بریزند بلکه در صدد‌اند آن ساختمان‌های بعضاً با شکوهی را هم که ما با مصالح احساس و عاطفه و عادت در درون خود معماری کرده‌ایم ویران کنند. مادام که پای در هم ریختن مناسبات بیرونیِ موجود در میان باشد، خیالی نیست. ما غالباً از وضع نابسامان امور در شکنج و شکوه‌ایم و فرصتی پیش بیاید به پیشواز خراب کردن ساختمان‌های کلنگیِ مناسبات موجود می‌رویم. به همین دلیل تا وقتی تیزی نقد روشنفکران بر گردة قدرت‌هایی است که پاسدار این نظم‌اند، توده‌ها از آنان استقبال می‌کنند. در این حال روشنفکرِ قدرت‌ستیز از این استعداد برخوردار است که به سرعت تبدیل به قهرمان توده‌ها شود. صاحبان قدرت هم با تحمل نکردن روشنفکران عملاً به راهی می‌روند که به این قهرمانی کمک می‌کند. تا این جای کار ظاهراً مشکلی در میان نیست. روشنفکران، در بدترین وضعیت، زنده هم که نباشند، قهرمانان شهیدی هستند که پیوسته بر دوش خاطرات مردم تشعیع می‌شوند. اما مشکل از جایی شروع می‌شود که روشنفکران به این نتیجه برسند که ریشة نقد وضع موجود به قدرت‌هایی که تولید کنندة آن افسانه هستند ختم نمی‌شود که بیخِ کار در باورهای مردمی است که مصرف‌کنندة این افسانه‌هایند.
در این حال بازی بر روی اضلاعِ مثلثِ دولت، مردم و روشنفکران، شکل دیگری می‌گیرد. جبهه‌‌ها عوض می‌شود. روشنفکر قهرمانِ دیروز کاملاً مستعد است تا به خائنِ خرابکارِ امروز بدل ‌شود. این خرابکار پیشین اکنون رودرروی مردم ایستاده و به امید‌های واهی آن‌ها برای همراهی با ایشان خیانت کرده است. در این جنگ مغلوبه دیگر معلوم نیست که این دولت است که به دستیاری مردم می‌شتابد یا این مردم‌اند که در طرد ومحکوم کردن روشنفکران گوی سبقت را از دولت ربوده‌اند. گاهی به نظر می‌رسد مردم حق دارند. هر چه باشد، هر که بیشتر می‌داند، مسؤول‌تر است. روشنفکران ناگزیر با جهان و زبانی سروکار دارند که در حالت عادی برای توده قابل فهم نیست. به علاوه روشنفکران برای حفظ سرمایة فرهنگی خود گاه چنان به قالب‌های تنگ مناسک روشنفکری می‌گریزند، که توده‌ها را از ایشان بیشتر می‌رماند. از این گذشته خصلت خرابکارانة نقد روشنفکرانه به هیچ مرزی بسنده نمی‌کند و برای حدود پیشروی خود خط قرمزی ترسیم نمی‌کند. از اینرو در آوار کردن خانه‌های عادات مردم بر سر باورهایشان هم حد نگه نمی‌دارد، که اصلاً کارش همین ویرانگری است. روشنفکر دیگر به این نمی‌اندیشد که ما با از دست دادن خانه‌های امنی که با مصالح عادت و تقلید و با پرهیز از شهامت اندیشیدن در درون وجود خویش ساخته‌ایم، به چه ناامنی وجودیِ دردناکی مبتلا می‌شویم. پس ما هم اندک‌-‌اندک از این روشنفکرانِ خرابکار خائن که برای ما ناامنی ارمغان می‌آورند و می‌خواهند مسؤولیت‌هایِ سنگینِ آدمی بالغ را بر دوشمان بیاندازند، کناره می‌گیریم و به حال خود وامی‌گذاریمشان. بگذار بروند با ۱۶۵۰ نسخه‌ای که از هر کتابشان در‌می‌آورند دلخوش باشند!
حسین قاضیان
منبع : شهروند امروز