جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
مجله ویستا
معرفی فیلیپ هالسمن و ۵ عکس انتخابی
فیلیپ هالمسن در دوم می سال ۱۹۰۶ در «ریجا» پایتخت «لاتویا»، شهر كوچكی در كرانههای جنوبی دریای بالتیك واقع است، از پدر دندانپزشك و مادری كه مدیر دانشكده دستور زبان بود، متولد شد. وی در ۱۵ سالگی علاقهاش را به عكاسی آشكار ساخت و شروع به عكاسی از خانواده و دوستانش كرد. او دوره متوسطه را در حالی كه به زبانهای یونانی، لاتین، فرانسه، آلمانی و روسی آشنایی داشت، فارغالتحصیل شد و سپس در رشته مهندسی برق دانشگاه «درسدن» آلمان شروع به تحصیل كرد.
هالمسن پس از ساكن شدن در نیویورك دست به تلاش بیوقفهای زد و پس از گذشت سه ماه وقفه كاری در آمریكا، كاری در آژانس «بلك استار» با حقوقی ماهی ۴۰ دلار را پذیرفت و كارش را با عكس «كوینا فورد» در مقابل یك پرچم آمریكایی آغاز كرد و این در واقع باعث شهرت او شد. این عكس بعدها توسط «الیزابت آردن» خریداری شد.
او به عنوان ممتازترین و معتبرترین عكاس در زمینه فوتوژورنالیسم كه در واقع حرفه جدیدی در آن زمان بود، منسوب شد و شهرتش بالا گرفت به نحوی كه هالسمن به تدریج بیش از یكصد جلد برای مجله «لایف» عكاسی كرد و مجله لایف همچون ویترینی برای عرضه عكسهای او به حساب میآمد.
در نهایت كارهای او مبدل به آثاری شد كه هر كسی به خاطر آنها، او را به خاطر خواهد آورد. هالمسن در سال ۱۹۴۵ به عنوان اولین رییس انجمن عكاسان آمریكا ASM انتخاب شد كه جلسات این انجمن هنوز نیز ادامه دارد. او با استفاده از امتیازاتی كه از انجمن عكاسان مشهور به دست آورده بود، سبك عكسهایش را به بینندگان معرفی كرد. توانایی او در یافتن حقیقتی كه در ورای چهرهها نهفته است و ضبط آن با این شیوه، تحسین برانگیز و مبهوت كننده است.
به مرور زمان شیوههای خاص عكسهایی كه در استودیو گرفته میشد آنقدر توسعه یافت كه عكاس مشهور فیلیپ هالسمن آنها را به دو روند مختلف و مراحل كاملاً مجزا تقسیم كرد. مرحله اول «گرفتن عكس» بود، یعنی ارزیابی واقعیت و درك سریع حالتی كه از آن حاصل میشد. مرحله دوم «ساختن عكس» بود كه متكی بر برداشت عكاس از صحنهای بود كه میبایست فراهم شود.
روش دوم را طبیعتاً میشد برای عكسهای خارج از محیط استودیو به كار برد اما بهترین مكان برای گرفتن آنها استودیوی عكاسی بود.
در سال ۱۹۵۸ مجله «پاپیولار فتوگرافی» طی نظر سنجی از خوانندگانش، هالسمن را جزو ۱۰ عكاس برجسته جهان به همراه: «ین» و «ریچارد اودون»، «اسل آدامز»، «هنری كارتیه برسون»، «آلفرد ایزشتات»، «ارنست هاس»، «یوسف كارش»، «یوجین اسمیت» به ثبت رسانید. چهرههایی كه هالسمن برای شبكه «ان.بی.سی» خلق كرد، متعلق به زمان ظهور تلویزیون بود و روی هم رفته، موضوعات او چهرهی روشنی از جامعهی مرفه آمریكا را در اواسط قرن ۲۰ ارائه میكند.
توانایی هالسمن در تلفیق شادی، مسائل جنسی و انرژی سالم در قالب یك پرتره او را به عكاس مورد علاقه ستاره جنسی «مرلین مونرو» و «سوفیا لورن» تبدیل كرد.
سه نمونه از بهترین عكسهای چهره او یعنی عكسهای «آلبرت انشتین»، «آدلای استیوفسون» و «جان اشتاین بك» بر روی تمبرهای پستی ایالت متحده آمریكا و همچنین عكسی از «آندره ژید» بر روی یكی از تمبرهای پستی فرانسه به چاپ رسیده است. هالسمن گاه خاطرههایی را از ثبت عكسهایش نگاشته است كه در اینجا با پنج نمونه آشنا خواهید شد.
● وینستون چرچیل Winston Churchill
چرچیل در یكی از جلسات كه با هالسمن گذاشته بود، ناگهان قدم بلندی برداشت. هالسمن هم برای اینكه نمای خوبی از چهره او داشته باشد، مجبور بود سریعتر قدم بردارد و جلوتر از او قرار بگیرد.
او این موضوع را فهمید. درست وقتی كه هالسمن به سمت راست او میرفت، او به سمت چپ رو كرده و به آنسو میرفت و هنگامیكه هالسمن به طرف چپ او میرفت، او تغییر جهت داده و به سمت راست حركت میكرد. این حالت ادامه داشت تا اینكه او به كنار باغ رسید، آنگاه بر روی سنگ كوچكی كه در آنجا بود نشست. سگ كوچكی نیز كه همراه وی بود، خودش را در پشت كمر وی پنهان كرد. چرچیل به منظره زیبا و پویای بهظاهر انگلیسی، چشم دوخت. هالسمن میدانست كه اگر جلو میرفت، او دوباره روی بر میگرداند. چارهای نبود جز اینكه، جایی را در پشت او انتخاب كند و به آرامیبه آنجا رفت. البته پیش از این، در چنین نماهایی نیز عكسهایی از او گرفته بود. چنان كه خود او یكی از همین عكسها را روی جلد كتابش و روی جلد مجله «لایف» استفاده كرده بود. به هر حال، مثل اینكه تقدیر بر این بود كه هالسمن این عكس را از نمای پشت سر او بگیرد.
● سالوادور دالی / Salvador Dali
دالی همواره به خاطر آثارش مشهور بود و برای شناخته شدن، نیازی به دوربین هالسمن نداشت. او در اولین برخورد، توانسته بود یك نزدیكی میان خودش و هالسمن احساس كند. روزی در بخش مربوط به زندگی نامهاش كه توسط خودش نگاشته شده بود، هالسمن خوانده بود كه او حتی زندگی پیش از تولد را به یاد میآورد. بنابراین، هالسمن به او مراجعه كرد و برای این قسمت از زندگی نامهاش پیشنهاد چاپ یك تصویر را مطرح كرد. تصویری كه نمایشگر عكس خود او، در یك تخم مرغ باشد. او از این پیشنهاد هالسمن بسیار استقبال كرد و گفت كه برای این كار باید به شكل عریان از او عكس گرفته شود. هالسمن نیز موافقت كرد و او نیز از این عكس در كتاب زندگی اسرار آمیز سالوادور دالی (۱۹۴۲) استفاده كرد. این، آغاز همكاریهای سی ساله میان هالسمن و دالی بود. اگر عكسی از نظر او خوب از آب در آمده بود، با هالسمن تماس میگرفت و یا اینكه اگر هالسمن نسبت به عكسی نظر خوبی داشت، با او تماس میگرفت. بعضی مواقع نیز پیش میآمد كه نظر هر دو آنها به طور اتفاقی مشابه بود مثلاً در خصوص موضوع «گربههای پرنده» چنین حالتی اتفاق افتاد.
نمایشگاهی در سال ۱۹۴۸ از سوی دالی برگزار شد. در این نمایشگاه، مهمترین اثری كه به نمایش گذاشته شده بود {«لدا اتومیكا» «Leda Atomica»} نام داشت. این اثر، منظرهای بود از خانم دالی كه برهنه است و یك پرندهی قو كه وی را در آغوش گرفته است. این منظره، تماماً در فضایی معلق در هوا تصویر شده بود. در این منظره خانم دالی نشسته تصویر نشده بود بلكه روی یك پایه و یا یك ستون به صورت شناور تصویر شده بود و با اینكه آن پرنده قو در تصویر هیچ تماسی با بدن خانم دالی نداشت، ولی در عین حال او را در آغوش گرفته بود. حتی موجی كه به آن پایه برخورد میكرد نیز، در منظره تماسی با قعر دریا نداشت. همه چیز كاملاً در فضای خاصی تصویر شده بود. وقتی علت انتخاب این اسم «لدا اتومیكا» را - برای منظره فوق - هالسمن از دالی پرسید او پاسخ داد: «در یك اتم همه چیز اعم از الكترون ها - پرتونها- نوترونها و سایر اجزا، همگی معلقند. پس برای اینكه در عصر اتم بهترین نقاش بود باید همه چیز را مانند اتم (معلق) تصویر كرد. فردای آن روز هالسمن با او تماس گرفت و به او گفت كه تصمیم گرفته عكسی از او بگیرد كه در آن همه چیز معلق باشد و نام آن را Dali Atomicus میگذارد. در این تابلو همه و همه در آن معلق و شناور در فضا تصویر خواهند شد.
● آلبرت انشتین Albert Einstein
آقای آلبرت انشتین همواره بیش از دیگر كسانی كه تا به حال هالسمن از آنها عكس گرفته است، مورد احترام او است. البته نه به خاطر نبوغ و هوش سرشارش كه علم فیزیك را دگرگون كرد بلكه به خاطر حس آرمانگرایانه ای كه در وی مشهود بود.
هالسمن، خود شخصاً خیلی به او مدیون بود. در واقع بعد از سقوط كشور فرانسه (در جریان جنگ جهانی دوم) تلاشهای شخصی او بود كه باعث شد نام هالسمن در لیست اسامی هنرمندان و دانشمندانی كه امنیت جانی نداشتند و ایالات متحده به آنها روادید اضطراری اعطامیكرد، ثبت شود.بعد از آن خدمت بزرگی كه آقای انشتین به هالسمن كرده بود، وقتی كه در شهر پرینستون برای عرض تشكر نزد او رفت، اول انتظار داشت با یك دانشمند لاغر و نحیف روبهرو شود ولی بر خلاف انتظار، با یك دانشمند خندهرو و دارای صدایی بلند و رسا، رو در رو شد. موهای بلندی كه گاهی اوقات در عكسها چهره او را مانند چهره پیرزنها كرده بود، حال مانند چیزی مثل یال و كوپال شیر بود.
یك شلوار راحتی و ژاكت خاكستری رنگ كه یك خود نویس نیز به یقه اش چسبیده بود به تن داشت. كفشهایش چرمی و سیاه رنگ وپاهایش بدون جوراب بود. وقتی كه هالسمن برای سومین بار او را میدید راجع به علت جوراب نپوشیدنش از او پرسید. منشی او كه بهطور اتفاقی حرفهای ما را میشنید گفت: «پروفسور هیچوقت جوراب نمیپوشد حتی زمانی كه برای دیدن روزولت (رئیس جمهوری وقت امریكا) به كاخ سفید رفت جوراب نپوشیده بود.»هالسمن با تعجب به پروفسور نگاه كرد.
پروفسور لبخندی زد و گفت: «وقتی بچه بودم همیشه انگشت بزرگ پایم جوراب را سوراخ میكرد و بیرون میآمد.» این استقلال او بود كه به وی - زمانی كه یك جوان ۲۶ ساله بود - جرات داد تا با یك مقاله علمی كلیه نظریاتی كه توسط دانشمندان آن زمان بدیهی فرض میشد را رد كرده و فرضیههای علمی جدیدی ارایه كند.
این موضوع كه چگونه میتوان به وسیله عكس و یك تصویر به كُنه ماهیت این مرد پیبرد، كمی هالسمن را نگران میكرد. سرانجام در سال ۱۹۴۷ روزی به همراه دوربین و نورافكن به دیدن او رفتم. بعد از صرف چای از او خواست كه اجازه دهد تا چند عكس از او بگیرد او هم قبول كرد، آنگاه نشست و كارش را روی محاسبات ریاضی خیلی آرام آغاز كرد. هالسمن نیز چند عكس از او گرفت. البته او بهخاطر این كه هالسمن میهمان او بود و اینكه تلاش او تا حدود زیادی باعث شد كه هالسمن نجات پیدا كند، حاضر شد كه بپذیرد با هالسمن در این مورد همكاری كند وگرنه او از عكاسها زیاد خوشش نمیآمد و همواره به آنها میگفت لیخنافن (چیزی شبیه میمون).
با وجود این تسلیم تقاضای دوستش شد و به این ترتیب هالسمن نور را تنظیم كرد و عكاسی از او را در حالی كه پشت میز كار سر گرم محاسبات ریاضی بود شروع كرد. هر كسی برای آماده ساختن موضوعاش تا زمانی كه به طور آسوده در مقابل دوربین قرار گیرد، روشی دارد.
روش «مارگارت بورگ وایت» این بود، بلافاصله با دوربین بدون فیلم شروع به عكس گرفتن میكرد زیرا میدانست برای راحتی موضوع در برابر دوربین زمان لازم است. روش هالسمن چنین نبود اما او نیز میدانست كه عكسهای بهتر بعداً گرفته خواهد شد.
او فرا رسیدن آن لحظهی جادویی را در آن جلسه عكاسی از انیشتین چنین شرح میدهد.
ناگهان انشتین رو به دوربین شروع به صحبت كرد او درباره افسوساش راجع به فرمول ((E=MC۲ كه امكان ساخت بمب اتم را فراهم آورد و نامه را به رئیس جمهور روزولت و نتیجه تحقیقات علمیاش كه به مرگ آن همه انسان منجر شده بود، صحبت كرد. او از هالسمن پرسید (آن را خواندهای ؟) آن انسانهای مقتدر میخواهند كه اكنون یك بمب روی روسیه افكنده شود، قبل از اینكه آنها زمان كافی برای كامل كردن بمب خودشان داشته باشند. با تمام وجود هالسمن احساس كرد كه این مرد بی نهایت خوب و صبور با این كشفش كه باعث شده سیاستمداران به اسلحهأی ویرانگر و كشنده دست یابند تا چه حد رنج میبرد، او ساكت شد، چشمهایش بسیار اندوهگین بود. در چشمانش سوال و سرزنش موج میزد. افسوس آن لحظه تقریباً هالسمن را فلج كرد. بعد به دشواری دگمه دوربینش را فشاری داد. انشتین سرش را بلند كرد و هالسمن پرسید؛ پس شما فكر نمیكنید هرگز صلحی وجود داشته باشد و انشتین پاسخ داد: «نه تا هنگامیكه بشر باشد جنگ هم خواهد بود.»
بعد ها وقتی هالسمن عكس را به ماكو دختر انشتین نشان داد، چشمان او پر از اشك شد، او گفت: «نمیتوانم به تو بگویم كه چقدر این عكس برای من تكان دهنده است.»
انشتین خیلی رُك بود و او یك بار به هالسمن گفت: (از تمام عكسهایی كه از من گرفته شده بدم میآید ولی از این كمتر بدم میآید).
احتمالاً هیچ كس به اندازهی انشتین نسبت به موفقیتاش فروتن نبود، یك بار به هنگام (یك جایزه نهایی) درسالن كارمگی چنین گفت: (در طول زندگی طولانیام بیش از آن كه شایسته باشم، مورد تایید همكارانم قرار گرفته ام و اعتراف میكنم كه بار شرمندگیام همواره بر لذتم سنگینی كرده است. )
او افزود: این جایزه از هر جایزهای دیگر دردناكتر بود زیرا مطلع شدهام كه چه شانس كمی برای شعور و عدالت در جستجوی صلح وجود دارد.
اگر چه انیشتن از این كه عكسش گرفته شود، خوشش نمیآمد، با این وجود یكی از چهرههای خوش عكس زمان خود بود.
در پرتره هالسمن از او، شخصیت بینظیر در حالت چهره، سبیل پُرپشت و موی نامرتبش مشهود بود. آدم نه تنها بصریت بلكه حساسیت و فروتنی فوق العادهاش را حس میكند. در عكس هالسمن چیزی وجود دارد كه وقتی به چشمان نجیب و مرطوب انشتین مینگریم، احساس میكنیم در حضور كسی هستیم كه اعماق دوردستترین نقاط عالم را دیده و بینشی به دست آورده كه مفهوم غایی هستی بشری است.
● آلدوس هاكسلی Aldous Huxley
هالسمن كتابهای point counter point و دنیای جدید شجاع هاكسلی را خوانده بود و میدانست كه او كمكم داشت بینایی خود را از دست میداد. سعی كرد چهره اشرافمنشانه او را در كنار دیوار آجری شومینه، به صورت تصویر مجسم كند. برای همین، دست به كار شد و یك صندلی راحتی، درست در مقابل شومینه گذاشت. سپس چند نور افكن نیز در اطراف آن قرار داد.
هالسمن در استودیو بود كه هاكسلی سررسید. آدم قدبلند و كشیده و لاغر اندامیبود. تعجب هالسمن از این بود كه با وجودی كه تقریباً میتوان گفت كه نابینا شده بود ولی برخلاف انتظار، با یك سرزندگی خاصی راه میرفت. هوا خیلی گرم بود. ژاكتش را در آورد و روی صندلی گذاشت. خیلی زود مشغول صحبت شد. او تازه از مكزیك ـ كشوری كه درآنجا قارچ مقدس را خورده بود ـ برگشته بود . اصطلاح «داروهای روانپزشكی» تا آن زمان تقریباً برای كسی شناخته شده نبود ولی او میدانست كه وارد دنیای جدیدی شده است. سرزندگی و نحوه صحبت كردن او باعث شد تا هالسمن بفهمد كه چقدر تصورش از او كه انسانی غیر فعال و غیر پویا بود، اشتباه بوده است.
● آنا مگنانی Anna Magnani
هالسمن هنگامیكه فیلم «بلیسیما» را در ایتالیا دید، یكی از طرفداران پر و پا قرص آنا مگنانی شد. فیلم چندان خوبی هم نبود، بهطوری كه تنها در داخل این كشور به نمایش گذاشته شد، ولی با این همه باعث شد كه هالسمن به این نتیجه برسد كه آنا بهترین هنرپیشهای است كه تا آن زمان دیده بود. هنرپیشههایی نیز بودند كه نمایش بازی نمیكردند بلكه نقش خود را با شور و شدت خاصی بازی میكردند و معمولاً با شور و نشاط فراوانی آغاز و با اندوهی غیر قابل تحمل به پایان میرساندند.
از اینكه قرار شده بود از خانم آنا مگنانی عكس بگیرد، خیلی خوشحال بود. به همراه همسرش كه مانند دستیار برایش بود و در حمل و جابهجایی وسایل و تجهیزات بسیار كمك میكرد، راهی شدند. تا این كه به یك محل زندگی او رسیدند. آنا در طبقه سوم زندگی میكرد. هالسمن دوست نداشت كه آنا یك جا به طور ثابت و ساكن بایستد. بنابراین سعی كرد حین صحبت از او عكس بگیرد. طولی نكشید كه سر صحبت را باز كرد. او بیشتر درباره پسرش كه تنها فرزندش هم بود، صحبت میكرد. تنها فرزند آنا كه پسری خوش ظاهر و باهوش به نظر میرسید، به دلیل ابتلا به بیماری فلج اطفال معلول شده بود و در آسایشگاه ویژهای در كشور سوئیس بستری بود. آنا هر كاری كه از دستش بر میآمد انجام داده بود، ولی هیچ فایدهای نداشت. در آن روز آنا بیشتر به جای این كه یك زن هنرپیشه جلوه كند. مانند زنی بود كه فقط از سختیها و مصیبتهایش سخن میگفت.
هالسمن در این مدت هیچگاه سعی نكرد كه در عكسها، آنا زیبا به نظر بیاید. همهی زنهایی كه هالسمن از آنها عكس میگرفت، اعم از هنرپیشه و یا نویسنده همیشه از من میخواستند كه در عكسهایی كه از آنها میگیرم، بسیار زیبا بهنظر برسند. نمیخواستم آنا ناامید شود. به او گفتم؛ «لنز دوربین من خیلی قوی است و همه خطوط روی صورت را هم نشان میدهد.» او در جواب گفت: «آنها را پنهان نكن. برای نشستن آنها بر روی چهرهام رنج فراوانی كشیدهام.»
نویسنده : mery panzer
مترجم : اعظم صدیقاسكویی
مترجم : اعظم صدیقاسكویی
منبع : دوهفتهنامه هنرهای تجسمی تندیس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست