پنجشنبه, ۲۳ اسفند, ۱۴۰۳ / 13 March, 2025
مجله ویستا
نارسایی قرائت اخلاقی «رالز» از لیبرالیسم

مقاله حاضر به قرائت اخلاقی رالز از لیبرالیسم میپردازد و محور بررسی، كتاب نظریه عدالت و مقالاتی است كه وی در تأیید و تثبیت این قرائت از لیبرالیسم و عدالت اجتماعی نگاشته است و لیبرالیسم سیاسی كه محصول دوران متأخر اندیشه ایشان است، از میدان بررسی و تحلیل انتقادی ما خارج است. در این مقاله ضمن شرح و بسط خطوط اصلی پروژه رالز در پیوند دادن لیبرالیسم با مبانی اخلاقی و فلسفی، نارساییها و كاستیهای آن را به اختصار بر میشماریم و میزان كامیابی او را در فراهم آوردن مبنایی اخلاقی برای لیبرالیسم بیان میكنیم.
۱ - پروژه اخلاقی رالز
لیبرالیسم یك مكتب فكری دارای عناصر معین، ثابت، تعریف شده و مورد توافق همگانی نیست تا معیاری روشن برای داوری درباره میزان لیبرال بودن یك فرد یا نظریه سیاسی ارایه دهد، از این رو مجال برای ارایه قرائتهای مختلف از لیبرالیسم فراهم است. این تنوع و تكثر قرائت برحسب تأكیدی است كه هر تقریر بر بخش خاصی از مجموعه باورها و ارزشهایی كه در سیر تاریخی به عنوان باورها و ارزشهای لیبرالی شناخته شده است، روا میدارد. واقعیت این است كه قرائتهای لیبرالی بر تعریف دقیق بسیاری از عناصر مجموعه باورهای لیبرالی توافق و اشتراك نظر ندارند، اما آن چه آنها را از دیگر ایدئولوژیها و نظریههای سیاسی رقیب متمایز میكند، تأكید بر پارهای از عناصر و باورهایی است كه رد پای آنها را میتوان به نوعی در تقریر از لیبرالیسم مشاهده كرد و بدین سبب با تسامح میتوان از آنها به عنوان ارزشهای مشترك لیبرالی یاد كرد. اموری نظیر آزادیهای سیاسی و مدنی، استقلال فردی، مالكیت خصوصی و اقتصاد بازار آزاد از مصادیق بارز این ارزشهای مشترك هستند. این كه با احتیاط و تسامح این امور را عنصر مشترك هر قرائت لیبرالی بر میشماریم، بدین جهت است كه در مورد اغلب این نقاط محوری میان لیبرالها چالش و اختلاف نظر وجود دارد. در میان مدافعان برجسته لیبرالیسم از گذشته تاكنون، امانوئل كانت و جان رالز از این جهت كاملاً متمایز از دیگراناند كه كوشیدهاند میان عدالت به عنوان یك فضیلت و ارزشی اخلاقی و درون مایه اصلی لیبرالیسم، یعنی حراست از حقوق و آزادی فردی (تفسیر لیبرالی از انحای آزادیهای فردی) پیوند برقرار كنند. هر دو میكوشند كه نشان دهند درك و شناخت اخلاقی بیشتر از عدالت اجتماعی در قالب اصول و قواعدی به منصه ظهور میرسد كه دارای بیشترین تناسب با نوع نگاه لیبرالیسم به مناسبات اجتماعی و ساختار اساسی جامعه در حوزه فرهنگ، سیاست، اقتصاد و دیگر ابعاد حیات اجتماعی است. كانت و رالز با دو روششناسی متفاوت به نتایجی كمابیش مشابه درباره محتوای اصول عدالت و پایه اخلاقی و اساسی جامعه میرسند. از میان دو اصل عدالت رالز، اصل برابری در آزادیهای اساسی كه مهمترین اصل نظریه عدالت وی است كاملاً با رویكرد كانت در مورد تقدم حقوق و آزادیهای مدنی و سیاسی همسو میباشد. اما به لحاظ محتوایی آن چه نظریه عدالت رالز را از كانت متمایز میكند، اصل دوم عدالت وی، یعنی اصل تمایز است كه ردپایی از آن در اندیشه كانت وجود ندارد. كانت بر آن بود كه آزادی مدنی و سیاسی افراد، باید بر اساس چارچوبی قانونی و حقوقی قانونمند بشود و بر این نكته اصرار داشت كه قوانین اساسی و چارچوب حقوقی و قانونیای كه ضمن صیانت و حراست از آزادیهای مشروع و قانونی افراد، آن آزادیها را به حداكثر میرساند باید با خرد ناب و عقل غیر آمیخته با دادههای تجربی تعیین شود. به اعتقاد وی، همچنان كه وظایف و قواعد اخلاقی فرامین عقل محض ( reasonPure) است، اصول عدالت و قواعد اساسی حاكم بر آزادی بیرونی انسانها نیز باید با هماهنگی عقل محض تدوین شود و از آن سرچشمه بگیرد. جان رالز به جای تمسك به عقل محض و روی آوردن به استنتاج عقلی، به گونهای خاص از قرادادگرایی میگراید. گرچه اصل ایده قرارداد اجتماعی ابتكار وی نیست و در آثار هابز، جان لاك و منتسكیو یافت میشود، اما هیچ كدام از این متفكران لیبرال از ایده قرار داد اجتماعی به منظور نیل به اصول عدالت و برخوردار كردن لیبرالیسم از پشتوانه اخلاقی و ارزشی سود نجستهاند. پیش از پرداختن به روششناسی رالز، مناسب است كه درباره دغدغه اصلی و سرّ گرایش او به پیوند زدن نظریه سیاسی خود با مقوله عدالت و یافتن دكترین اخلاقی برای ساختار كلان اجتماعی بیشتر سخن بگوییم. رالز در مواضعی از كتاب خود از این واقعیت پرده بر میدارد كه نگرش اخلاقی و فلسفه اخلاق معاصر غرب تحت تأثیر برخی گونههای نفع انگاری (Utilitarianism) است كه با مساعی نویسندگان بزرگی نظیر دیوید هیوم، جان استوارت میل و آدام اسمیت شكل گرفته است. اینان در عمل با طرح مباحثی در حوزه انسانشناسی، اقتصاد، اخلاق و سیاست موفق شدهاند كه دیدگاه فلسفی - اخلاقی جامعی را رقم بزنند كه توانسته است برای مدتی طولانی نظریه اخلاقی غالب و مسلط غرب را تشكیل دهد. بنابراین، دیدگاه نفع انگارانه فوق در مقوله ساختار كلان اجتماع و عدالت توزیعی تأثیر خاص خود را داشته است و در بسیاری ابعاد ساختار اساسی جوامع لیبرال - دموكرات معاصر به پشتوانه این نظریه سامان یافته و تصور مرسوم از عدالت اجتماعی در این جوامع تحت تأثیر این نظریه اخلاقی شكل گرفته است. از نگاه رالز، این دیدگاه فلسفی - اخلاقی با نقاط ضعف جدی روبهرو است، اما منتقدان این رویكرد (مكاتب اخلاقی كمالگرا و شهودگرا) نتوانستهاند دیدگاه جامع اخلاقی رقیب و جانشینی برای نفعانگاری ارایه دهند و تنها به وارد آوردن انتقادها و اشكالهای نظری بر آن اكتفا كردهاند. رسالت اصلی رالز در كتاب نظریه عدالت، طرح نظریه جامع اخلاقی رقیب و جانشین است كه بتواند جایگزین نفع انگاری شود و به سلطه و غلبه آن پایان دهد.۵ این دیدگاه اخلاقی جانشین باید اصولی را در اختیار نهد كه اساس ساختار كلان اجتماع، و پایه اخلاقی جامعه مطلوب باشد.
مراد از كاركرد اصول عدالت به عنوان پایه اخلاقی ساختار اساسی جامعه آن است كه نه تنها نهادهای رسمی جامعه همچون قانون اساسی، دولت و قوانین مدنی و جزایی باید بر محور این اصول و متناسب با آنها سامان یابد، بلكه امكانات، مواهب، مناصب، وظایف و زحمات زندگی اجتماعی نیز باید بر محور این اصول توزیع شوند. این اصول معیار داوری درباره عادلانه یا ناعادلانه بودن ساختار اجتماعی جوامع بشری را در اختیار میگذارند. از نظر رالز، همانطور كه بحث حقیقت (truth) در مباحث نظری شاخص و معیار پذیرفتن یا طرد نظریهها و معارف است، در مورد اجتماع و شبكه روابط اجتماعی فضیلت عدالت و اصول محتوایی آن داور نهایی درباره مطلوب بودن یا نبودن ساختارهای اجتماعی میباشد. بنابراین، میتوان گفت كه رالز در كتاب نظریه عدالت دو هدف اصلی را دنبال میكند: هدف نخست، ارایه اصول و معیارهایی برای عدالت توزیعی و اجتماعی است تا در پرتو آن، شاخصو معیاری برای سنجش عادلانه بودن ساختارهای اساسی جامعه در دست باشد و هدف دوم آن، ارایه مبنای فلسفی و اخلاقی جدید در حوزه تفكر اجتماعی و فرهنگ سیاسی غرب است تا بتواند به سلطه فرهنگی و اخلاقی نفعانگاری به عنوان مبنای اخلاقی و فلسفی حاكم بر جوامع غربی خاتمه دهد و جانشینی توانمند و كامل برای آن باشد. بدین ترتیب، لیبرالیسم رالزی و تصویر وی از عدالت اجتماعی و ساختار جامعه مطلوب به جای تكیه بر اصل نفع و نگرش اخلاقی - فلسفی نفعانگاری، بر تصوری از عدالت كه اصول عدالت رالز (نظریه عدالت به مثابه انصاف) معرّف آن است، تكیه میزند.۲ - روش دستیابی به اصول عدالت
مهمترین نوآوری رالز در حوزه عدالتپژوهی، به روششناسی بحث عدالت اجتماعی مربوط میشود. وی به صراحت از شیوه مرسوم و رایج در مسایل ارزشی و اخلاقی فاصله میگیرد. بر اساس روش معمول، در مباحث اخلاقی باید نخست تعریفی دقیق از فضیلت مورد بحث ارایه داد و سپس مراحل بحث نظیر شیوه استدلال و محتوای آن در ارتباط منطقی با چارچوب تعریف اولیه سامان یابد. اما رالز محتوای اصول عدالت را بر عنصر تعریف و تحلیلهای منطقی مربوط به ایضاح مفهومی واژه عدالت استوار نمیداند و معتقد است كه این تعریف و تحلیلهای منطقی آن میزان پرمایه و قوی نیستند كه بتوانند پایه و اساس درك محتوای عدالت و یك نظریه جامع اخلاقی قرار گیرند.۶ از سوی دیگر، رالز با عدالتپژوهی مبتنی بر كمالگرایی (perfectionalism) مخالف است. وی نمیتواند بپذیرد كه عدالت اجتماعی بر محور كمالات معنوی، فرهنگی و فلسفی خاصی تعریف شود. كمالگرایی در همه اشكال آن، تصور خاصی از غایت و تعریفی ویژه از زندگی خوب را پیش فرض میگیرد و به اصطلاح فلاسفه اخلاق، از زمره رویكردهای غایتگرا (teleological) محسوب میشود. رالز همچون كانت بر نفی غایتگرایی و التزام به «وظیفهگرایی» تأكید میورزد و به دنبال ارایه نظریه اخلاقی و گرایشی در حوزه عدالت اجتماعی است كه بر هیچ پیش فرض و تعریف پیشینی از خیر و كمال و سعادت بشر استوار نباشد. وی بر آن است كه در مبحث عدالت اجتماعی و تعیین پایههای اخلاقی ساختار اساسی جامعه، تشخیص آن چه حق و درست است رسالت اصلی عدالتپژوهی را تشكیل میدهد و این تشخیص بر هیچ تصوری از خیر و كمال و سعادت مبتنی نیست. رویكرد وظیفهگرایی در فلسفه اخلاق دقیقاً بر این نكته اصرار دارد كه درست و حق را نباید بر حسب تلقی خاصی از خیر و كمال و غایت زندگی تعریف كرد. یكی از وجوه اختلاف نظر رالز با نفعانگاری به همین رویكرد بر میگردد. بدیهی است كه نفعانگاری نظریه اخلاقی غایتگرا میباشد، زیرا «اصل نفع» را پایه نظم اجتماعی عادلانه قرار میدهد. اصل نفع اقتضا دارد كه انجام آن چه لذت و رفاه اكثر افراد جامعه را افزایش میدهد، درست و حق است، پس درستی و حق بر اساس تصوری خاص از خیر و سعادت تعریف شده است. در مقابل، رالز اصرار دارد كه نظریه عدالت وی باید بر محور روشی شكل گیرد كه كاملاً وظیفهگرا بوده و بر هیچ تصور پیشینی از خیر و كمال مبتنی نباشد.۷ نكته دیگر این كه از نظر رالز، اصول عدالت به روش عقلی و استنتاج منطقی قابل اصطیاد نیست، همچنان كه شهودگرایی اخلاقی نیز گرهای از این مشكل را باز نمیكند، زیرا شهودگرایی بر معیارهای ثابت و مشخصی به عنوان شاخص و ضابطه عام برای داوریهای ارزشی و اخلاقی در مورد ساختار جامعه و نهادهای جامعه تأكید نمیكند. تأكید شهودگرایی آن است كه در هر مورد جزئی باید به شهود وجدانی مراجعه كرد تا در باره عادلانه بودن یا نبودن یك رفتار یا رابطه اجتماعی و یا قانون و تصمیم كلان به داوری پرداخت و نمیتوان به اتكای یك ضابطه عام (اصول عدالت) مبنایی عام و كلی برای داوری به دست آورد. شهودگرایی به جای معرفی اصول ثابت عدالت، از تكثرگرایی در اصول حاكم بر داوریهای ما در حوزه عدالت اجتماعی دفاع میكند.۸ روش پیشنهادی رالز تمسك به قرادادگرایی (constructivism) است. بر اساس این روش، محتوای اصول عدالت محصول و نتیجه توافق و قراداد اجتماعیای است كه میان افرادی خاص در وضعیت ویژهای كه او آن را وضع اصیل(original position) مینامد، واقع میشود. همت اصلی وی بر آن است كه نشان دهد شرایط حاكم بر این افراد در آن وضعیت نخستین و اصیل، شرایطی كاملاً منصفانه برای تصمیمگیری و داوری درباره اصول و محتوای عدالت اجتماعی است. ایشان منصفانه بودن روش و شرایط حاكم بر تصمیمگیری درباره اصول عدالت را به خودی خود ضامن صحت و اعتبار اصول مورد توافق و گزینش شده میداند. به همین سبب نظریه عدالت خود را «عدالت به مثابه انصاف»۹ مینامد، زیرا منصفانه بودن شرایط وضع اصیل و نخستین سنگ بنای اصلی و مبدأ اعتباری نظریه عدالت وی میباشد: عدالت به مثابه انصاف با این ایده آغاز میشود كه مناسبترین تلقی از عدالت كه میخواهد مبنای ساختارهای اساسی یك جامعه دموكرات قرار گیرد، تصوری از عدالت است كه شهروندان آن جامعه در شرایطی كاملاً منصفانه و به عنوان نمایندگانی صرفاً آزاد و به لحاظ اخلاقی برابر، اصول آن را انتخاب میكنند. این موقعیت «وضع اصیل» نام دارد. ما برآنیم كه منصفانه بودن شرایطی كه تحت آن شرایط، افراد به توافق میرسند به منصفانه شدن اصول مورد توافق خواهد انجامید، به علت آن كه وضعیت اصیل افراد آزاد و به لحاظ اخلاقی برابر را در موقعیتی قرار می دهد كه نسبت به هم منصف هستند، سپس هر تصوری از عدالت كه بر آن توافق كنند منصفانه است، بدین جهت نام این نظریه عدالت به مثابه انصاف است.۱۰ پیش از ذكر شرایط حاكم بر افراد در این وضعیت ویژه، توضیح این نكته لازم است كه اصطلاح original position را میتوان «وضع نخستین» ترجمه كرد. اما واژه «نخستین» ممكن است به غلط این گمان را در ذهن خواننده تداعی كند كه رالز به برههای خاص از تاریخ نظر دارد؛ نظیر اصطلاح «وضع طبیعی» در برخی تقریرها از قرارداد اجتماعی، كه به وضعیت تاریخی پیش از تكوین جامعه سیاسی و دولت نظر دارد، حال آن كه مراد رالز از این اصطلاح در نظر گرفتن یك وضعیت فرضی است كه به زمان و مقطع تاریخی خاص اختصاص نداشته و ورود به آن برای همگان میسر است. دلیل آن كه ایشان برای حصول توافق، یك وضعیت فرضی با شرایط خاص را در نظر میگیرد این است كه افراد بشر در شرایط عادی هرگز نمیتوانند به تصویر مشترك و عمومی در مورد محتوای عدالت و یا هر مبحث ارزشی و اخلاقی دیگر نایل شوند. وجود دیدگاههای اخلاقی و فلسفی متنوع، تكثیر آرای مذهبی، علایق و منافع متفاوت و موقعیتهای گوناگون اجتماعی و اقتصادی همگی سدّی جدّی در جهت رسیدن به توافق و اشتراك نظر در این گونه مباحث هستند. چگونه میتوان از مجموعه افرادی كه از سویی، دارای استعدادها و تواناییهای متفاوت، موقعیت اجتماعی و خانوادگی مختلف و آرمانها و ایده آلهای فردی متكثرند و از سوی دیگر، دیدگاههای مذهبی و فلسفی یكسانی ندارند انتظار داشت كه در مورد چگونگی توزیع مواهب و امكانات و وظایف افراد در جامعه به اشتراك نظر برسند و بر سر اصول معین و خاصی به عنوان پایههای اخلاقی چنین جامعهای توافق كنند. اصرار رالز مبنی بر این كه جامعه سامان یافته باید بر تصوری عمومی و مشترك از عدالت بنا شده باشد.۱۱ او را در موقعیتی قرار میدهد كه تصور خویش از نظریه عدالت و اصول آن را به گونهای طراحی كند كه از اجماع و اشتراك نظر افراد برخوردار باشد و محصول توافق و قرارداد جمعی باشد. از سوی دیگر، توجه به این واقعیت كه در شرایط عادی هرگز چنین اجماع نظری اتفاق نمیافتد، رالز را به این ایده میكشاند كه افراد تصمیمگیر درباره اصول عدالت را در وضعیت فرضی خاصی قرار دهد و شرایط «وضع اصیل» را به گونهای ترسیم كند كه عملاً مجال چنین اجماع و توافقی فراهم آید. بدین لحاظ وی افراد آن وضعیت را نسبت به همه عواملی كه به نوعی مانع حصول توافق میشود، غافل و بیخبر و محصور در پرده غفلت (veil of ignorance) فرض میكند. پرده غفلت دو كاركرد اصلی دارد: نخست، امكان حصول توافق و اشتراك نظر درباره محتوای اصول عدالت را فراهم میآورد و دیگر، شرایط داوری و انتخاب اصول عدالت را شرایطی كاملاً منصفانه جلوه میدهد، زیرا این غفلت گسترده زمینه گزینش جانبدارانه و تأثیرگذاری منافع و علایق و گرایشهای فردی آنان را در این انتخاب سلب میكند. از نظر رالز، محدودیتها و غفلتها و ناآگاهیهای افراد در این وضعیت نه تنها مانع توافق آنها بر سر اصول عدالت پیشنهادی وی نیست، بلكه این امر را تسریع میكند.۱۲ افراد وضع اصیل نسبت به بسیاری از واقعیتهای خاص (particular facts) یعنی امور مربوط به زندگی و روحیات فردی در غفلت و ناآگاهی به سر میبرند. هیچ كدام از آنها اطلاعی از جایگاه اجتماعی، موقعیت اقتصادی و این كه جزء كدام طبقه و گروه اجتماعی به شمار میآیند، ندارند. آنان نسبت به تواناییهای فكری، جسمی و استعدادهای فردی خویش كاملاً ناآگاهاند و فاقد تلقی خاصی از خیر و سعادت، زندگی خوب و نقشه و طرحی عقلانی و خاص برای زندگی فردی خویش میباشند و در واقع، نسبت به تمامی این ایدهها و گرایشهای اخلاقی، مذهبی و فلسفی ناآگاه تصور میشوند، هر چند در واقع امر دارای این گرایشها و آرمانها هستند. این افراد علاوه بر غفلت از شرایط خاص اجتماعی - اقتصادی جامعه خود، از سطح فرهنگ و تمدن زمانه خویش نیز غافلاند و حتی نمیدانند به كدام نسل تعلق دارند؛ یعنی هر چیزی كه دانستن آن به نوعی موجبات قضاوت جانبدارانه فرد را فراهم میآورد و موجب جلب منفعت یا دفع ضرری از او میشود، باید از صفحه آگاهی آن افراد حذف شود.۱۳
رالز مدعی است كه افراد در چنین وضعیتی باید بر دو اصل به عنوان اصول اخلاقی و پایه همكاری اجتماعی توافق كنند. طبق اصل اول، همه افراد جامعه باید به بیشترین میزان و به طور مساوی از آزادیهای اساسی برخوردار باشند. محتوای اصل دوم آن است كه نابرابریهای اقتصادی و اجتماعی باید به گونهای ترتیب داده شوند كه اولاً بیشترین نفع را برای افراد كمتر بهرهمند در عین رعایت اصل پسانداز عادلانه برای نسلهای بعد در پی داشته باشد و ثانیاً: دسترسی به مناصب و موقعیتها تحت شرایط برابری منصفانه فرصتها به روی همه باز باشد.۱۴ رالز در مواضع متعددی از كتاب نظریه عدالت به تقدم اصل اول بر اصل دوم تصریح میكند۱۵، بدین معنا كه آزادی فردی فقط به سبب حراست از آزادی فردی محدود میشود و به واسطه احترام به هیچ ارزش دیگر و یا تصور دیگری از خیر فردی و اجتماعی و حتی به سبب توجه به دو بند اصل دوم عدالت رالز نمیتوان آزادیهای فردی را محدود و یا سلب كرد. وی مینویسد: مراد من از تقدّم آزادی، اولویت داشتن اصل آزادی برابر نسبت به اصل دوم عدالت است. این دو اصل دارای ترتیب الفبایی ( orderLexical) هستند. بنابراین، نخست باید اقتضائات اصل آزادی [اصل اول عدالت] برآورده شود. مادام كه مقتضیات این اصل فراچنگ نیامده است، دیگر اصول عدالت به بازی گرفته نمیشوند... معنای تقدّم آزادی آن است كه آزادی تنها به خاطر آزادی میتواند محدود شود.۱۶
۳ - فرایند موازنه تأملی
به اعتقاد رالز، شهودهای اخلاقی افراد در وضع اصیل مؤید گزینش و انتخاب آنها نسبت به اصول عدالت است؛ بدین معنا كه داوریهای جزئی و موردی افراد درباره عادلانه یا ناعادلانه بودن امور با محتوای كلی این اصول سازگاری دارد. در وهله نخست تأكید ایشان بر آن است كه موجه و معتبر بودن هر اصل كلی اخلاقی كه شامل اصول عدالت نیز میشود، زمانی به اثبات میرسد كه آن اصل و قاعده كلی با داوریهای جزئی و موردی سازگار باشد. این سازگاری، مطلبی نیست كه به سادگی و بدون اعمال تأمل آشكار گردد، بلكه طی فرایندی كه رالز آن را موازنه تأملی۱۷ میخواند، به منصه ظهور میرسد. وی سرّ این تسمیه را چنین بیان میكند: این فرایند یك موازنه و تعادل(equilibrium) است، زیرا در نهایت امر اصول و داوریهای جزئی ما به سازگاری و وفاق میرسند و این فرایند، تأملی(reflective) است، زیرا میفهمیم كه داوریهای جزئی ما از چه اصولی پیروی میكنند و از چه مقدماتی تفریع و نتیجه میشوند.۱۸ در تفسیر مراد رالز از تعادل تأملی و نقشی كه در تنقیح و موجه كردن اصول عدالت بر عهده میگیرد، میان اندیشمندان اختلاف نظر وجود دارد؛ برای نمونه، ریچارد هیر موازنه تأملی را به شیوه استنتاج قواعد كلی از واقعیتها و مشاهدات عینی از سوی عالمان علوم تجربی قیاس میكند و بر آن است كه از نظر رالز داوریهای جزئی و موردی اخلاقی در حكم مشاهدات عینی تجربی هستند كه اصول كلی اخلاقی و اصول عدالت باید از دل آنها بیرون كشیده شود.۱۹ این در حالی است كه رونالددوركین تفسیر متفاوت دیگری از مراد رالز بیان میكند.۲۰ به هر حال، تأكید رالز بر آن است كه دو اصل عدالت معرّف و نمودار حس اخلاقی و عدالتخواهی در وضع اصیل است و موازنه تأملی، تكنیكی است كه در آن وضعیت افراد را به پذیرش این دو اصل عدالت به عنوان پایه اخلاقی همه نهادهای اساسی جامعه ترغیب میكند.۲۱ تكنیك موازنه تأملی كه در جستوجوی برقراری تعادل میان باورها و داوریهای معمولی اخلاقی افراد و نظریههای كلی كه آن باورها و داوریها را موجه میكنند، میباشد نقش مهمی را در استدلال رالز بر حقانیت اصول عدالت ایفا مینماید.پیش فرض این تكنیك آن است كه ما به سنجش عادلانه از ناعادلانه در نظام سیاسی - اجتماعی قادر هستیم؛ البته نسبت به مواردی با اطمینان بیشتری به داوری میپردازیم و در مواردی تردید داریم. فیلسوف اخلاق و نظریهپرداز حوزه علوم اجتماعی موظف است كه چارچوبی كلی متشكل از اصولی عام را در اختیار نهد كه حامی این داوریها و شهودهای جزئی و بلاواسطه باشد. این اصول در مواردی میتوانند داوریهای جزئی را تصحیح كنند، هم چنان كه طی یك رابطه متقابل داوریهای جزئی و حس اخلاقی میتوانند اصول كلی پیشنهادی راتعدیل و تصحیح نمایند. در واقع، زمانی كه لحظه توازن و تعادل فرا میرسد نسبت به محتوای آن چارچوب اخلاقی و اصول كلی به نتیجه میرسیم و به این نكته واقف میشویم كه آن اصل یا اصول در تناسب كامل با داوریهای اخلاقی جزئی و حس عدالتخواهی ما قرار دارد. در این گزارش بسیار فشرده و كوتاه جنبههایی از تفكر رالز كه با مباحث ارزشی و اخلاقی گره خورده است، و ارتباط آنها با تفكر اجتماعی - سیاسی وی مورد بررسی قرار گرفت و گفته شد كه لیبرالیسم مورد پذیرش رالز در چه جنبههایی با رویكردها و دیدگاههای اخلاقی و ارزشی وی گره خورده است و قرائت اخلاقی ایشان از لیبرالیسم كه آن را بر شالوده فضیلت عدالت و اصول آن مبتنی میداند، بر چه پیشفرضهای نظری و اخلاقی استوار است و رالز چه نگاهی به فلسفه اخلاق دارد. نگارنده بر آن است كه این رویكرد با كاستیها و ضعفهای فراوانی روبهرو است و تلاش میكند كه به اجمال به این وجوه كاستی و نارسایی اشاره كند.
۴ - نارساییها و كاستیها
چنان كه گفته شد نظریه عدالت رالز در واقع نظریهای اخلاقی است كه میكوشد نه تنها ساختار سیاسی جوامع لیبرال معاصر بلكه كلیه روابط ساختاری اجتماعی این جوامع را بر پایههای اخلاقی خاص كه در اصول عدالت وی متبلور است، توجیه كند و مبنایی اخلاقی ارایه دهد كه بر اساس آن، ساختار كلان اجتماعی عادلانه تعریف شود و بدین وسیله قرائتی از لیبرالیسم مطرح گردد كه بر نظریه اخلاقی و فلسفی جامعی كه معرّف فضیلت عدالت اجتماعی است، استوار باشد. این تلاش نظری به جهات عدیدهای عقیم و نارساست و كوشش فلسفی رالز توان آن را ندارد كه توجیهی استوار و بیخدشه از این رویكرد اخلاقی به لیبرالیسم به دست دهد و نظریه اخلاقی معتبری برای فرهنگ سیاسی معاصر جوامع لیبرال - دموكرات تنقیح نماید. سرّ این ناكامی در نكاتی است كه عبارتاند از: ۱ - زمانی كه یك فیلسوف میخواهد در مقولهای ارزشی و اخلاقی نظریهپردازی كند به ویژه اگر آن نظریه یك نظریه جامع اخلاقی باشد، به ناچار ابتدا باید برای پارهای پرسشهای اساسی كه از مسایل محوری فلسفه اخلاق(meta Ethics) محسوب میشود، پاسخ روشنی داشته باشد. همان طور كه میدانید بخشی از مباحث فلسفه اخلاق به تحلیل مفهومی واژههای كلیدی اخلاقی و ارزشی اختصاص دارد؛ برای نمونه، كسی كه میخواهد درباره ارزشی به نام «عدالت» نظریهپردازی كند، ابتدا باید با تحلیلی منطقی دقیقاً مشخص كند كه از این واژه چه اراده كرده است و نسبت این مفهوم با سایر مفاهیم چیست، مثلاً مشخص كند كه این مفهوم با مفهوم درست و صحیح چه نسبتی دارد. زمانی كه میگوییم «این تصمیم یا این عملْ عادلانه است» آیا همان مضمونی را افاده میكنیم كه جمله «این تصمیم یا این عمل درست است» افاده مینماید؟ محور دیگر مسایل فلسفه اخلاق بحث درباره ماهیت قضایای اخلاقی است. در فلسفه اخلاق مكاتب نظری متعددی وجود دارد كه هر یك تحلیلی خاص از ماهیت قضایای ارزشی ارایه میدهند: برخی از عینیگرایی و برخی دیگر از ذهنگرایی(subjectivisim) دفاع میكنند اگر بخواهیم این مباحث را بر مبحث عدالتپژوهی تطبیق نماییم باید بگوییم كه كلیه اندیشمندانی كه نظریهای درباره عدالت اجتماعی ارایه میدهند و خواستار سازش و تطبیق ساختارهای كلان جامعه و شبكه روابط اجتماعی با اصول عدالت مندرج در نظریه خود هستند، نخست به قضایای ارزشی خاصی تصدیق و اعتراف كردهاند؛ قضایایی نظیر «عدالت اجتماعی یك فضیلت است»، «باید به مضمون عدالت اجتماعی ملتزم بود» و «عدالت ورزیدن خوب است و بیعدالتی بد است». در فلسفه اخلاق بحث از این نكته میشود كه سرشت اینگونه قضایا چیست؛ برای نمونه، پیروان احساسگرایی(emotivism) بر آناند كه این قضایای ارزشی چیزی جز بیان احساس درونی گوینده نمیباشد و ورای این احساس هیچ واقعیتی را حكایت نمیكند. «عدالت اجتماعی خوب است و بیعدالتی بد است» معنایی جز این ندارد كه گوینده این جمله و معتقد به آن، احساس مثبتی به عدالت دارد و از بیعدالتی بدش میآید، درست مانند این كه كسی از یك غذا خوشش بیاید و از غذای دیگر متنفر باشد. محور دیگر در مباحث فلسفه اخلاق مربوط به بررسی مقوله نحوه سنجش اعتبار و اثبات حقانیت قضایای اخلاقی است. سؤالهایی نظیر این كه چرا عدالت ورزیدن خوب است، چرا باید به اصول عدالت ملتزم بود و مبدأ اعتبار و حجیت فضیلت عدالت چیست، به این محور از بحث مربوط میشود. گفتنی است فردی كه درباره عدالت اجتماعی و یا هر ارزش و فضیلت اخلاقی دیگر نظریهپردازی میكند صرف نظر از این كه محتوای آن نظریه چه باشد و به چه میزان از حقانیت برخوردار باشد. ابتدا باید تكلیف خود را با این پرسشهای اساسی در فلسفه اخلاق روشن كرده باشد. متأسفانه رالز در كتاب نظریه عدالت از همه این گونه مباحث غفلت میورزد و تنها به تعریف عدالت پرداخته، میگوید كه نظریه عدالت وی از ارایه تعریف خاصی از عدالت بینیاز است. در این جا این نكته را آشكار كردیم كه پیش زمینههای ورود به نظریهپردازی درباره عدالت و ارایه یك نظریه اخلاقی، به تعریف آن خلاصه نمیشود، بلكه پرسشهای مهم فلسفی مذكور باید پاسخ داده شود. اساساً اتخاذ موضع در مورد پرسشهای فلسفیای است كه مسیر و جهت استدلالها و شیوه موجه كردن نظریه اخلاقی را مشخص میكند؛ برای مثال كسی كه درباره ماهیت قضایای اخلاقی احساسگرا میباشد، اقدام به یافتن استدلال - هر نوع استدلال كه باشد - را برای موجه كردن قضایای ارزشی و مفاد نظریه اخلاقی لغو و بیحاصل میداند، زیرا مثلاً برای توجیه این كه چرا از چیزی خوشش میآید و چرا از برخی غذاها لذت نمیبرد، به ارایه استدلال نیازی ندارد. رالز بدون توجه به این مباحث مقدماتی و پیشنیازهای نظری، به یافتن پاسخ برای پرسشهای هنجاری اخلاق میپردازد؛ یعنی میخواهد مفاد اصول عدالت رابه دست دهد و مشخص كند كه در ترسیم ساختار كلان جامعه چه باید كرد و چه دستورالعملی را باید به اجرا درآورد. ورود به مرحله هنجارهای اخلاقی پس از گذشتن از مسیر تحلیل مفاهیم و قضایای اخلاقی و تعیین روششناسی متناسب با ماهیت آن قضایا میسر است، در غیر این صورت آن چه در مرحله تعیین هنجارهای اخلاقی گفته میشود فاقد قدرت اقناع منطقی و فلسفی است. ۲ - رالز بر این نكته اصرار دارد كه روش قرارداد گرایانه او در عدالتپژوهی و تعیین مفاد نظریه اخلاقی «وظیفهگرا» میباشد، یعنی بر تصور خاصی از خیر و سعادت و تعریف مشخصی از زندگی خوب و مطلوب استوار نیست، بلكه افراد در آن وضعیت فرضی (وضع اصیل) نسبت به آن چه رعایت آن درست و حق و عادلانه است به توافق میرسند، بدون آن كه پیش فرض اخلاقی و فلسفی مشخصی از خیر و سعادت را در نظر داشته باشند، زیرا آنان نسبت به تصورات و باورهای اخلاقی و فلسفی خود درباره خیر و سعادت نیز غافلاند. هم چنین رالز بر این نكته واقف است كه آنها گرد هم آمدهاند تا درباره اصول حاكم بر نحوه توزیع عادلانه خیرات اجتماعی تصمیم بگیرند، پس باید تصوری پیشینی از خیرات اجتماعی داشته باشند و بدانند چه اموری خیر و مطلوب است. وی مجموعهای از خیرات را پیشفرض آنان قرار میدهد؛ یعنی میپذیرد كه افراد وضع اصیل دارای تصوری لاغر و رقیق از خیر هستند. در این مجموعه خیرات كه مشمول پرده غفلت نمیباشند، اموری نظیر آزادیهای اساسی و ثروت و درآمد پایههای اجتماعی احترام به خویش قرار میگیرند. ادعای رالز آن است كه این مجموعه از خیرات و این تصور رقیق از خیر و سعادت اموری هستند كه هر انسان عاقل صرفنظر از این كه به چه مذهب، فلسفه و یا نظریه اخلاقی معتقد است، به خیر و مطلوب بودن آنها اذعان دارد و خواهان كسب و تحصیل هر چه بیشتر آنها میباشد، زیرا دسترسی به این امور را شرط لازم برای نیل به یك زندگی عقلانی مطلوب میداند، حال تفاوتی نمیكند كه تعریف او از زندگی عقلانی چه باشد؛ به تعبیر دیگر، رالز معتقد است كه این تصور رقیق شده از خیر انسانی كه او آن را خیرات اولیه مینامد، بر هیچ پیشفرض فلسفی، مذهبی و اخلاقی خاص استوار نیست، بنابراین با ایده پرده غفلت و ناآگاه بودن افراد از دیدگاههای مذهبی و فلسفی خویش تناسب كامل دارد.۲۲ واقعیت این است كه در ترسیم محتوای خیرات اولیه، بیطرفی نظری و فلسفی رعایت نشده است و نظریه رقیق شده رالز از خیر كاملاً با فلسفه لیبرالیسم و نگاه لیبرالها به انسان، غایت زندگی و زندگی مطلوب اجتماعی تناسب دارد. همان طور كه توماس ناگل تصریح میكند افراد انسانی تلقی و درك یكسان و مشابهی از خیرات اولیه و مطلوبیتهای زندگی اجتماعی ندارند، زیرا میزان اهمیت امور در نگاه افراد به تلقی هر فرد از خیر بستگی دارد. طرح هر فرد برای زندگی به طور یكسان از اموری كه خیر نامیده میشود بهرهمند نمیگردد، بلكه بر اساسا تصوری كه هر فرد از خیر و سعادت دارد، پارهای عوامل اهمیت بیشتری مییابند. كاملاً روشن است كه مجموعه خیرات اولیهای كه رالز بر میشمارد، با دیدگاه فلسفی و اخلاقی خاص تناسب دارد. چگونه میتوان مدعی شد كه در شرایط وضع اصیل شرایط منصفانهای برای داوری درباره توزیع عادلانه خیرات اولیه فراهم آمده است حال آن كه با قرار دادن افراد در پرده غفلت نسبت به تصورات فردی آنها از خیر، تصور خاصی از خیرات اولیه كه با تلقی لیبرالی تناسب دارد، به همه افراد تحمیل میشود و همگان در آن وضعیت مجبورند كه طرح عقلانی زندگی خویش را در محور محدودی كه این خیرات اولیه به تصویر كشیدهاند، انتخاب نمایند، پس این نگاه رالز به خیرات اولیه كاملاً جانبدارانه است. اگر افراد از پرده غفلت بیرون آیند چه بسا برخی از آن امور را خیر ندانند یا دست كم از خیرات مهم زندگی خود محسوب نكنند و توزیع امور دیگری هم چون رفع نیازهای اساسی مادی خویش را مقدم بر آن چه رالز در رأس خیرات اولیه قرار میدهد، بدانند. به هر حال، اگر رویكرد قرادادگرایانه با تصویر متفاوت با آن چه رالز از خیرات اولیه ذكر میكند، همراه شود به نتایج دیگری خواهد انجامید و افراد بر اصول دیگری به عنوان اصول عدالت و پایه اخلاقی جامعه توافق خواهند كرد و رالز در این مدل قراردادگرایانه خود، خیرات اولیه را همسو با تصور لیبرالی خویش از خیر در نظر گرفته است.۲۳
۳ - رالز در طرد نظریههای رقیب، به اقامه دلیل متمسك نمیشود؛ برای نمونه، ایشان شهودگرایی و كمالگرایی را صرفاً به این توجیه كه آنها از معرفی اصول عام و معیارهای كلی مشخص برای داوری درباره نهادها و ساختارهای اساسی جامعه قاصر هستند، كنار میگذارد، در عین حال كه اعتراف میكند ردّ دلایل شهودگرایان و كمالگرایان كار آسانی نیست.۲۴ به تعبیر دیگر، وی با تأكید بر پیشفرض خود مبنی بر این كه جامعه خوب سامان یافته باید بر پایه اصول مشترك و نظریه خاصی از عدالت اجتماعی بنا شده باشد و این نظریه از اصول عام و معینی تكوین مییابد، رقبا ودیگر نظریههای اخلاقی نظیر شهودگرایی و كمالگرایی را از میدان به در میكند، در صورتی كه این پیشفرض (تعمیمگرایی) بدون ارایه دلیل اتخاذ شده است. مفاد تعمیمگرایی آن است كه داوری اخلاقی درباره عادلانه یا ناعادلانه بودن نهادها و روابط اجتماعی در تمامی حوزههای جامعه - از اقتصاد، سیاست و آموزش گرفته تا مجازات و وضع قوانین - در سایه اصول عام و معینی امكانپذیر است. بر اساس پیش فرض تعمیمگرایانه، رالز دو اصل عام را به عنوان محتوای نظریه عدالت و پایه اخلاقی جامعه مطلوب معرفی میكند و این دو اصل را در همه عرصههای مختلف اجتماع مبنای توزیع عادلانه امكانات، مواهب و وظایف قرار میدهد. حال آن كه تعمیمگرایی با چالش جدّی مواجه است و وی باید اثبات كند كه ساحتهای مختلف جامعه به رغم تفاوتهای واضحی كه در شرایط و مطلوبیتها دارند، بر محور اصول مشتركی قابل ارزش داوری اخلاقی هستند. رالز از این امر مهم شانه خالی میكند و دلیل روشنی بر لزوم تعمیمگرایی ارایه نمیدهد. ۴ - در مقوله عدالتْ پژوهی همان طور كه بحث در تحلیل معنای عدالت و ارتباط آن با دیگر مفاهیم ارزشی و اخلاقی اهمیت دارد - كه در بند یك به آن اشاره شد - بحث معیارهای عدالت نیز حائز اهمیت است. مراد از معیارهای عدالت، آن ضوابط و معیارهایی است كه باید مبنای توزیع عادلانه در ساحتهای مختلف جامعه قرار گیرد؛ برای مثال، كسانی كه رویكرد نیاز محوری به عدالت اجتماعی دارند، نیاز را معیار عادلانه بودن توزیع ثروت و درآمد در حوزه مناسبات اقتصاد میدانند و بر آناند كه نظام اجتماعی عادلانه، نظامی است كه نیازهای اساسی شهروندان آن جامعه را تأمین نماید. رالز در نظریه خود به طور مستقیم با رویكردهای مختلفی كه درباره معیارهای عدالت وجود دارد، درگیر نمیشود و آنها را مورد نقد و بررسی قرار نمی دهد. وی حتی در روش قراردادگرایانه خویش میدان انتخاب وسیعی برای افراد «وضع اصیل» نمیگشاید تا در میان گزینههای بسیار در مورد اصول عدالت یا معیارهای عدالت به انتخاب عقلانی بپردازند.عمده تلاش رالز نشان دادن وجه تقدم اصول عدالت بر اصل نفع است و در بسیاری مواضع این نكته را تبیین میكند كه چرا افراد وضع اصیل به جای اصل نفع كه پایه نظریه اخلاقی نفعانگاری است، اصول عدالت پیشنهادی وی را بر میگزینند. بدین ترتیب، تلقیهای دیگر از عدالت و معیارهای آن از صحنه بحث كنار گذاشته میشوند؛ برای نمونه، نظریههای عدالتی كه نیاز را محور توزیع عادلانه قرار میدهند یا تلقیهای مبتنی بر عنصر سزاواری و استحقاق(desrt - based) مغفول واقع میشوند. اشكال عمده آن است كه در روش قرار داد گرایانه رالز پیش از آن كه انتخاب عقلانی افراد وضع اصیل آغاز شده باشد، بسیاری از تلقیهای موجود و محتمل از عدالت اجتماعی طرد میشوند.۲۵ باید میان برخی آگاهیهای فرد نسبت به اموری نظیر منزلت اجتماعی، تواناییها و استعدادهای طبیعی و موقعیت خانوادگی كه میتوانند نفعطلبی و تصمیمگیری جانبدارانه فرد را تشدید كنند، با دركها و باورهای وی نسبت به خیر و سعادت، معنای زندگی خوب، حقیقت انسان و دیگر اعتقادات مذهبی و فلسفی تفكیك قائل شد. قسم اول آگاهیها لزوماً منشأ حصول تنازع در جلب منافع فردی میگردد، اما دلیلی ندارد كه دیدگاههای افراد درباره نقطه نظرهای فلسفی، اخلاقی و مذهبی در حصار نفعطلبی فردی گرفتار آید و به بهانه پرهیز از تشدید نفعطلبی از دخالت دادن آنها در ترسیم نظریه اخلاقی كلان برای جامعه مطلوب جلوگیری شود. این كه فردی معتقد باشد كه تأمین پارهای نیازهای معنوی و اخلاقی، اگر برتر از تأمین نیازهای مادی نباشد، دست كم در سطح آنها باید مورد توجه قرار گیرد و نظام اجتماعی عادلانه باید مجالی برای تأمین آنها فراهم آورد، هرگز نمیتواند شاهدی بر نفعطلبی فردی باشد، زیرا فرض بر این است كه آن فرد در وضع اصیل نسبت به موقعیت و شرایط واقعی خویش در جامعه غافل است. این نكته كاملاً درست است كه اعتقادات و باورهای اخلاقی و فلسفی شخص سبب ترجیح دادن اصول عدالت خاص میگردد؛ اصولی كه تناسب بیشتری با درك و باور او نسبت به فلسفه زندگی و خیر و سعادت بشر دارد. از نظر رالز این اصول برای همه افراد سودمند است، زیرا از نگاه فلسفی و اخلاقی او آن باورها و اعتقادات از حقایق عالم هستند و خیر و سعادت بشر در گرو احترام به آنها میباشد.نگارنده بر آن است كه رالز برای فراهم آوردن شرایط برابر و منصفانه در وضعیت اصل و این كه به زعم خودش شرایط داوری درباره اصول عدالت و حصول قرارداد اجتماعی كاملاً منصفانه باشد، بسیاری از حقایق اخلاقی و فلسفی را كه با محتوای عدالت ارتباط مستقیم دارد، قربانی میكند و از ایفای نقش آنان جلوگیری به عمل میآورد.این نكته را نمیتوان منكر شد كه اگر حقایق فلسفی درباره سرشت آدمی و سعادت واقعی او وجود دارد این حقایق قطعاً در تصور واقعی از محتوای عدالت اجتماعی سهیماند و آن را تحت تأثیر خود قرار میدهند، به گونهای كه هر تصویر از عدالت اجتماعی و اصول آن كه این دسته از حقایق را نادیده بگیرد و بدون آنها اصول عدالت را تعریف كند محكوم به بطلان و شكست خواهد بود. رالز با حاشیه راندن كلیه حقایق محتمل فلسفی و اخلاقی مربوط به حوزه عدالتپژوهی، در عمل خود را در مقابل دو انتخاب قرار داده است: راه نخست آن است كه بپذیرد اصول عدالت وی به علت نادیده انگاشتن این حقایق - محتوای حقایق هر چه باشد - و حذف آنها به واسطه شمول پرده غفلت، تصویری نامطمئن و غیر قابل اتكا از عدالت اجتماعی عرضه كرده است. راه دوم آن است كه اثبات كند اساساً درباره ماهیت انسان و سرشت واقعی او، خیر و سعادت، معنای زندگی خوب و دیگر مباحث اخلاقی و مذهبی هیچ حقایقی وجود ندارد. این انكار به معنای پذیرفتن شكاكیت محض و ابتنای نظریه اخلاقی خود بر محور شكاكیت و نسبیگرایی است و معنای این راه حل آن است كه این دیدگاهها باید در امر تعیین اصول عدالت دخالتی نداشته باشند، زیرا سهمی از حقیقت ندارند و حقانیت و اعتبار آنها مخدوش و نامعلوم است به طور مسلم، رالز از گزینه دوم استقبال نمیكند، زیرا بر آن است كه اصول عدالت برعنصر شكاكیت تكیه نزده است،۲۶ پس به ناچار باید بپذیرد كه نظریه اخلاقی وی (عدالت به مثابه انصاف) با نادیده گرفتن حقایق محتمل فلسفی و اخلاقی مربوط به حوزه عدالتپژوهی، در عمل تصویری ناقص و مخدوش و غیر قابل دفاع از اصول عدالت ارایه داده است. ۶ - وضع اصیل، امری فرضی است نه حادثهای تاریخی كه در مقطع زمانی خاص اتفاق افتاده باشد. شخص فرض كننده عناصر تشكیل دهنده این فرض را مانند همه امور فرضی گزینش و تعیین میكند. بنابراین، روش قراردادگرایی مبتنی بر فرض موقعیت حصول قرارداد، به خودی خود این قابلیت را دارد كه به شكلهای گوناگون طراحی شود. محتوای قرارداد و آن چه مورد توافق قرا میگیرد، دقیقاً تابع آن است كه فرض كننده چگونه عناصر اصلی مؤثر در تصمیمگیری را در درون وضعیت فرضی خویش تعبیه كرده باشد، چه اموری را برجسته كند و چه عناصری را حذف نماید؛ برای نمونه، رالز در شكل فرضی خود افراد وضع اصیل را در غفلت محض نسبت به احوال و عقاید شخصی خویش قرار میدهد و به لحاظ اخلاقی آنان را واجد صفات خاصی نظیر فقدان حسادت، خودخواهی تعدیل شده و پایبندی به عقلانیت میداند. برخی منتقدان رالز تأكید دارند كه جای تعجب نیست كه چرا از دل وضع اصیل رالز اصول عدالت وی بیرون میآید و افراد بر سر مفاد دو اصل عدالت وی توافق میكنند، زیرا عقلانیت حاكم بر آنان همان عقلانیت انسانهای لیبرال دوران مدرن است. ایشان وضع اصیل را به گونهای طراحی كرده است كه گویی افراد لیبرال معاصر غربی میخواهند اصول عدالت و محتوای این فضیلت اجتماعی و اخلاقی را معرفی كنند.لوكس مینویسد: انگیزه، باورها و در واقع عقلانیت واقعی افراد رالز [در وضع اصیل] به طور آشكاری همان انگیزهها و عقلانیت برخی لیبرالهای فردگرای مدرن غربی است.۲۷ از نظر برخی مدافعان لیبرالیسم نظیر ویل كیملیكا اشكالات برخی منتقدان مبنی بر این كه افراد در وضع اصیل، اصل تمایز (اصل دوم عدالت رالز) را انتخاب نمیكنند انتقادی وارد و بجا میباشد، ولی رالز این حق را دارد كه وضع اصیل را به گونهای تصویر كند كه اصل تمایز از نتایج آن باشد. این كار نوعی تقلّب است، ولی كاملاً روا و مقبول میباشد، به شرط آن كه در فرایند موازنه تأملی مورد تأیید قرار گیرد، زیرا وضع اصیل به نتیجهای منتهی شده كه یادآوریهای اخلاقی و تصدیقهای شهودی ما در مقوله عدالت اجتماعی سازگار و هماهنگ است.۲۸ در پاسخ به دفاع كیملیكا باید این نكته را یادآور شد كه در مورد كاركرد موازنه تأملی ابهامهایی وجود دارد و در كلمات رالز دقیقاً روشن نیست كه وی چه نقش و جایگاهی برای آن قائل است. آیا از این تكنیك در درون وضعیت اصیل برای نیل به اصول عدالت استفاده میشود (تفسیر هیر) یا آن كه معیاری برای سنجش صحت و سقم اصول گزینش شده عدالت است (برداشت كیملیكا). در برداشت ویل كیملیكا معیاری بیرونی برای قضاوت درباره درستی یا نادرستی اصول عدالت انتخاب شده وجود دارد كه این معیار را تكنیك موازنه تأملی در اختیار میگذارد؛ بدین معنا كه اگر آن اصول یا حس اخلاقی و داوریهای جزئی و موردی ما درباره عادلانه یا ناعادلانه بودن امور همخوانی و موافقت داشته باشد قابل پذیرش خواهد بود و در غیر این صورت، باطل و مردود است. اشكال این تفسیر آن است كه اگر رالز قبول دارد كه چنین معیاری را برای سنجش و داوری درباره اصول عدالت در اختیار داریم دیگر چرا به خود زحمت تصور وضع اصیل و آن مقدمات طولانی قراردادگرایی را میدهد و مستقیماً به سراغ این تكنیك نمیرود و بدون آن مقدمات بر اساس حس عدالتخواهی و شهودهای وجدانی و موردی، اصول عدالت را اصطیاد نمیكند. تكیه اصلی رالز در توجیه و معتبر كردن اصول عدالت خویش، به منصفانه بودن شرایط حصول توافق بر میگردد و پشتوانه اعتبار آن اصول، منصفانه بودن شرایط قرارداد اجتماعی در وضع اصیل بدون نیاز به هیچ گونه معیار بیرونی به منظور قضاوت درباره معتبر یا نامعتبر بودن مفاد قرار داد میباشد. ۷ - نكته پایانی این كه اگر از تمام اشكالهای موجود در قراردادگرایی رالز چشم پوشی كنیم و بپذیریم كه افراد تحت شرایط وضع اصیل، آن دو اصل را به عنوان مبنای اخلاقی جامعه میپذیرند مشكل آن است كه چه الزامی وجود دارد كه ما انسانهای خارج از آن وضعیت كه در شرایط واقعی زندگی میكنیم، آن اصولی كه آنها در شرایط جهل و ناآگاهی به بسیاری از واقعیتها پذیرفتهاند، محترم بشماریم و پایه اخلاقی و اساسی ساختارهای كلان اجتماعی خود قرار دهیم، به ویژه این كه ورود ما به درون وضع اصیل ممكن نیست، زیرا فراهم كردن آن شرایط و عاری كردن خود از همه معلومات و آگاهیهای شخصی و حذف همه گرایشهای اخلاقی، مذهبی و فلسفی میسر نمیباشد. پس شرایط وضع اصیل، شرایط كاملاً غیر واقعی و فرضی محض است و بازسازی آن برای ما ممكن نیست و دستاورد آن وضعیت با چشمپوشی از همه انتقادهای وارد بر امكان حصول چنین توافقی، برای ما به لحاظ اخلاقی الزامآور نخواهد بود.
۵ - چرخش رالز
در بند قبلی از زوایه خاصی (زاویه اخلاقی) به نقد و بررسی دستاورد رالز پرداختیم و از طرح نقدهای مربوط به محتوای اصول عدالت انسانشناسی نهفته در پس این رویكرد و نیز نقدهای متفكران جامعهگرا(communitarian) نظیر مایكل سندل، السدیر مكین تایر و تیلور سخنی به میان نیاوردیم، اما همین مقدار نشان داد كه رالز در این رویكرد اخلاقی خود به لیبرالیسم، با چه چالشهای سهمگینی روبهرو است. واقعیت این است كه ایشان تحت تأثیر این نقادیها، در دهه هشتاد میلادی به تجدید نظر مجبور شد و به تصوری از عدالت گرایید كه به لحاظ محتوا و اصول چندان تفاوت اساسی با محتوای نظریه عدالت منعكس در كتاب نظریه عدالت ندارد، اما به لحاظ اهداف و كاركرد و نحوه توجیه و استدلال به گونهای متفاوت سامان یافته است. وی این تلقی جدید از عدالت را «عدالت سیاسی»(Political Justice) یا تصور كاملاً سیاسی از عدالت نامید. بدین ترتیب، قرائت رالز از لیبرالیسم به عنوان یك مكتب جامع سیاسی - اجتماعی كه بر پایههای فلسفی و نظریه اخلاقی خاص تكیه زده و خواهان ساماندهی ساختارهای اساسی جامعه بر محور این نظریه جامع اخلاقی میباشد، جای خود را به تصوری صرفاً سیاسی از لیبرالیسم میدهد. لیبرالیسم سیاسی (Political liberalism)كه دستاورد دوران متأخر اندیشه رالز است، تصوری از لیبرالیسم میباشد كه ضمن دفاع و حمایت از دستاوردها و توصیههای اصلی تفكر لیبرالی، پیوند آنها را با پشتوانههای فلسفی و اخلاقی خاص منقطع میداند و اعتبار و درستی این توصیهها و ارزشها را از درستی و حقانیت هیچ دكترین جامع اخلاقی و فلسفی طلب نمیكند. لیبرالیسم سیاسی یا تصور صرفاً سیاسی از عدالت به تعبیر رالز، مكتب و تصور سیاسی «فاقد ستون» (Free standing) است كه به سبب عدم تكیه و تأكید بر یكی از دكترینهای جامع فلسفی یا مذهبی و یا اخلاقی خاص عملاً مجال آن را فراهم میآورد كه از سوی صاحبان مكاتب فلسفی، مذهبی و اخلاقی مختلف مورد حمایت قرار گیرد، بدین ترتیب دامنه نفوذ و تأثیر لیبرالیسم سیاسی افزایش یافته، مبنای مشترك و مقبول همكاری اجتماعی و تنظیم ساختار اساسی جامعه قرار خواهد گرفت. این رویكرد نیز اشكالها و ابهامهای خاص خود را دارد كه پرداختن به آن نیازمند نوشتار مستقلی است.
پینوشتها
۱. حجهٔالاسلام واعظی استاد میهمان در دانشگاه كمبریج
۲. Rawls John A Theory of Justice, oxford university press ۱۷۹۱.
۳. Rawls john, Political liberalism, columbia university press )first ۳۹۹۱(, ۶۹۹۱.
۴. از نظر رالز تفاوت دكترین اخلاقی جامع و تصوری از عدالت و لیبرالیسم كه مبتنی بر چنین دكترینهای جامعی است، با تصور صرفاً سیاسی از لیبرالیسم و عدالت، در قلمرو و دایره شمول میباشد. اگر نظریهای به مفاهیم و ارزشهای اخلاقی و فضایل فردی زندگی بشر ناظر باشد و بخواهد نقش هدایتگری رفتار بشر را بر اساس تأمین این ارزشها و فضایل ایفا نماید دكترین جامع اخلاقی خواهد بود. حال اگر آن نظریه در بر دارنده همه ارزشها و فضیلتهای شناخته شده باشد و آنها را در اندیشهای مفصل ارایه دهد، دكترین اخلاقی كاملاً جامع، و اگر صرفاً در بر دارنده عناصری از ارزشهای غیر سیاسی زندگی بشر باشد، دكترین اخلاقی نیمه جامع خواهد بود. زمانی كه گفته میشود لیبرالیسم سیاسی (رالز متأخر) دكترینی جامع - به هر دو وجه آن - نیست، معنایش این است كه مفاهیم و عناصر دخیل در این نظریه به قلمرو سیاست و كاركردهای سیاسی محدود میگردد و دامنه این دكترین به مقوله ارزشهای زندگی و فضایل اخلاقی و فردی كشیده نمیشود و از هیچ نظریهای - خواه فلسفی و خواه اخلاقی و مذهبی - سود نمیجوید و تنها بر پایههای سیاسی استوار است. تلقی سیاسی از عدالت و لیبرالیسم صرفاً نظریهای برای سامان و تنظیم حیات سیاسی بشر است و پیشنهاد برای دغدغههای فلسفی و اخلاقی وی در زمینه زندگی خوب و حیات فردی مطلوب محسوب نمیشود، برای اطلاع بیشتر، ر. ك:
Rawls, Politocal liberalism PP, ۳۱,۵۷۱.
۵. Rawls, A Theory of Justice, ۹۹۹۱,P. Xvii.
۶. Ibid, P. ۴۴.
۷. Ibid, PP. ۶۲ _ ۰۳.
۸. Ibid, P. ۴۳.
۹. Justice as fairness.
۱۰. Rawls, John, collected Papers, Edited by samvel, Freeman, Harvard university prss, ۹۹۹۱, P.۰۱۳.
۱۱. Rawls, A Theory of Justice, P. ۴,۵.
۱۲. Ibid, P. ۶۱.
۱۳. Ibid, P. ۸۱۱.
۱۴. Ibid. P. ۶۶۲.
۱۵. Ibid, pp. ۶۵,۹۷۱, ۸۸۱, ۰۲۲.
۱۶. Ibid, P. ۴۱۲.
۱۷. reflective equilibrium.
۱۸. Rawls, A Theory of Justice, P. ۸۱.
۱۹. Hare Richard, Rawl۰۳۹;s theory of Justice, Published in Reading Rawls Edited by Norman Daniels, stanford university Press. ۹۸۹۱, P. ۲۸, ۳۸.
۲۰. Dworkin Ronald, The original Position, Published in Reading Rawls, P. ۷۲ _ ۲۳.
۲۱. Rawls, A Theory of Justice, P. ۲۴.
۲۲. Ibid. PP. ۹۷. ۱۸۳ _ ۴۸۳.
۲۳. Nagel, Rawls on Justice, Published in Reading Rawls, PP. ۹,۵۱.
۲۴. Rawls, A Theory of Justice, P. ۶۸۲.
۲۵. Kukathas chandra and Philip Pettit, Rawls, Polity Press, ۰۹۹۱, P. ۸۳.
۲۶. Rawls, A Theory of Justice, P.۴۱۲.
۲۷. Lukes steven, Essays in social theory, Macmillan, ۸۷۹۱, P. ۹۸۱.
۲۸. Kymlicka Will, contemporary political Philosophy. clarendon Press, ۹۹۹۱. P. ۰۷.
منبع:فصلنامه علوم سیاسی ، شماره ۲۶
نویسنده:احمد واعظی (۱)
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست