سه شنبه, ۱۵ آبان, ۱۴۰۳ / 5 November, 2024
مجله ویستا


واسطه میان رمانتیسم و رئالیسم


واسطه میان رمانتیسم و رئالیسم
فلوبر در سال ۱۸۲۱ در رووان فرانسه به دنیا آمد و پس از اخذ دیپلم به تحصیل حقوق پرداخت، اما به دلیل بیماری تحصیلاتش را ناتمام رها کرد.
او که فرزند یک جراح تجربی بود، یکی از تاثیرگذارترین نویسندگان دو قرن اخیر به شمار می‌آید. رمان مادام بوواریِ او که نمونه‌ای از جنبش رئالیستی ادبیات در قرن ۱۹ می‌باشد، زمانی در فرانسه منتشر شد که هنوز آزادی بیانی در اروپا وجود نداشت و رمان فلوبر جار وجنجال زیادی به پا کرد. کشیشان و اربابان دولت به او ایراد گرفتند که در رمانش صحنه‌هایی گمراه‌کننده دیده می‌شود ولی بعد از دفاعیاتش در دادگاه از اتهامات تبرئه شد.
فلوبر هفت سال از عمر خود را با دقت تمام صرف نگارش مادام بوواری کرد یعنی آن را در فاصله سال‌های ۱۸۵۰ تا ۱۸۵۷ نوشت و بلافاصله به صورت پاورقی در نشریه revue de paris به چاپ رساند، و از سوی منتقدان و خوانندگان جدی ادبیات با استقبال رو به رو شد و نام فلوبر را با شهرتی کم‌نظیر آراست.
● زیبایی هنری،زیبایی اخلاقی
گوستاو فلوبر یکی از نویسندگانی است که ادبیات مدرن از هر نظر به او مدیون است. در آن زمان او را واسطه‌ای میان رمانتیسم و رئالیسم می‌دانستند، اگرچه امروزه ارزش او را بیشتر از این می‌دانند و تاثیر او بر نویسندگان قرن بیستمی بر هیچ‌کس پوشیده نیست.
او به زیباشناسی رمان پایبند بود و نویسندگانی را که خود را در خدمت یک ایدئولوژی قرار می‌دادند قبول نداشت. او این نکته را که رمان باید شامل هدف اخلاقی روشنی باشد و از یک تز سیاسی یا اجتماعی و یا مذهبی مایه بگیرد انکار می‌کرد. به اعتقاد او زیبایی هنری، خود به زیبایی اخلاقی خواهد رسید. او به شدت به فرم زیبا برای باز آفرینی یک محتوای زیبا، ایمان داشت و معتقد بود که هیچ اندیشه زیبایی بدون فرم زیبا و هیچ فرم زیبایی بدون اندیشه زیبا وجود ندارد.
او در رمان‌هایش با کلمات بنایی می‌ساخت که آکنده از موسیقی و رنگ و نور بود. از نظر فلوبر هنر بدون شکل، هنر بدون هستی است و دقتی که او برای شکل دادن به روایاتش به‌کار می‌برد، چه از نظر توازن و چه در انتخاب واژه‌ها، بی‌نظیر است.
به اعتقاد بسیاری فلوبر نویسنده‌ای است که بورژوازی را از درون توصیف و نقد کرد. او بر نویسندگان بزرگ قرن بیستم چون پروست و جویس و نظریه‌پردازان این قرن تاثیر فراوانی گذاشت، به‌طوری که ژان پل سارتر کتابی دو هزار صفحه‌ای، در موردش به رشته تحریر درآورد. چیزی که نویسندگان مدرن قرن بیستم مثل جویس، از فلوبر گرفتند و تکامل دادند نوعی عمق زبانی است، فلوبر به جزئیات توجه بیش از اندازه می‌کرد و با دقتی وسواس گونه‌ می‌نوشت. در اتفاقات روزمره زندگی زمینه‌هایی را می‌کاود که تا آن زمان ناشناخته بودند، تکنیک‌هایی که جویس در تمام آثارش از آن بهره برد.
تصاویری که فلوبر در مادام بوواری خلق می‌کند، در دوره خود، تصاویری
کم نظیرند که به سادگی از ذهن پاک نمی‌شوند. در طول کتاب گاهی چند پاراگراف تنها به گفتن جزئیات یک شخص یا محیط اطرافش تعلق می‌گیرد. جزئیاتی که نه برای احساساتی کردن خواننده یا به هیجان آوردن اوست (ایرادی که فلوبر به رمانتیک‌ها می‌گرفت.) بلکه برای فضاسازی و نشان دادن درونیات و ذهنیات شخصیتش به‌کار می‌گیرد. گاهی هم فقط با یک پاراگراف تمام روحیات شخصیتش را نمایان می‌کند. مثلا" در فصل اول برای توصیف شخصیت هیستیریک زنِ اولِ شارل می‌نویسد:
باید هر روز به او شیر کاکائو داده می‌شد، توقع‌هایش تمامی نداشت. مدام از ناراحتی اعصابش، درد سینه‌اش، سردی و گرمی کردن‌هایش، ناله می‌کرد. صدای پا آزارش می‌داد. اگر از او دور می‌شدی تنهایی برایش کشنده می‌شد، اگر کنارش می‌رفتی می‌گفت که حتما آمده‌ای که مردنش را ببینی.(فصل اول صفحه ۲۱)
● داستان از چه قرار است؟
با اینکه شخصیت اول داستان، اِما بوواری است، اما رمان با کودکی شارل بوواری آغاز می‌شود و در انتها نیز با مرگ وی خاتمه می‌یابد. در صورتی که زندگی و پرداخت شخصیت شارل، تنها محل بازتابی برای نشان دادن اِما بوواری است. فلوبر در رمانش از حاشیه‌ای‌ترین شخصیت‌هایش هم نمی‌گذرد و تا انتهای رمان یک به یک آنها را واکاوی می‌کند، حتی گدایی که هنگام مرگ اِما، آواز خوانان از خیابان رد می‌شود تبدیل به یک شخصیت می‌شود و تنها یک تیپ کلی و اجتماعی باقی نمی‌ماند.
ما با اِما بعد از آنکه شارل به خانه‌شان می‌آید تا پای پدرش را مداوا کند، آشنا می‌شویم. او که دختر یک زارع نورماندی است با دکتر شارل بوواری که پزشکی کودن و ضعیف است ازدواج می‌کند. مدتی بعد از ازدواجشان اِما از زندگی با شوهرش خسته و احساس سرخوردگی می‌کند و همه آنچه را که از ازدواج برای خود بافته بود، ویران و دور از دسترس می‌بیند. جاه‌طلب نبودن شارل و اینکه نمی‌خواست یک قهرمان باشد و به همه آن چیزی که داشت راضی بود، اعصاب اِما را به هم می‌ریخت. به‌طوری که کم‌کم ناراحتی‌های فکری اِما، به عکس‌العمل‌های خشن و بی‌اعتنایی به شوهرش تبدیل شد.
شارل که تمام تلاشش برای رابطه بهتر با اِما را بی‌نتیجه می‌دید، همه مشکلات را به وضع مزاجی اِما و وضعیت محیطی ربط می‌داد و به همین خاطر با قرض و قوله به شهر بزرگ‌تری یعنی یونویل هجرت کردند. در یونویل هم وضع بهتر نمی‌شود، ولی اِما در هیچ چیزی، آنچه را که می‌خواست به‌دست نیاورد. راوی از اینجا تا انتهای رمان را با ضرب آهنگی آرام‌تر از سابق جلو می‌رود و هر تصویر و حادثه‌ای را آرام و با جزئیات روایت می‌کند تا حرکت سرد زندگی اِما را تصویر کند.
در این میان اِما که در روابطش شکست‌های زیادی متحمل شده، فریب تاجر حیله‌گری به نام لورو را می‌خورد که به‌طور اقساط به او اجناسی را می‌دهد که با استفاده از آنها و هدیه دادن به عشاقش، توجه‌شان را به خود جلب کند، بدهکاری زیادی بالا می‌آورد و اِما تمام تلاشش را می‌کند تا پول را به نحوی به‌دست آورد تا شوهرش از قضیه خبردار نشود. به همین خاطر نزد تمام دوستانش می‌رود و به آنها التماس می‌کند تا برای چند روز سه هزار فرانک به او قرض دهند، ولی موفق نمی‌شود. او که از همه بریده است شب به خانه برمی‌گردد و بدون هیچ سر و صدایی یا دلیلی که راوی نیاز به گفتن آن داشته باشد خودکشی می‌کند.
هنگامی که شارل بالای سر او ضجه و ناله می‌زند و دیگر هیچ‌کدام از دستورات پزشکی را برای بهبود همسرش به خاطر نمی‌آورد، شخصتیش بیش از پیش برای ما نمایان می‌شود. آنچه که رفتار پزشکان بالای سر او را به یک رفتار ابلهانه و طنز تبدیل می‌کند و نسخه‌هایی که شوهرش برای رفع افسردگی و ناراحتی‌های به ظاهر فیزیکی او تجویز می‌کند، عدم آگاهی از روحیات و امیال و خواسته‌های نا گفتنی یک فرد است که فلوبر به زیبایی به ما نشان می‌دهد چیزی که هنوز هم درکله خیلی از پزشکان فرو نمی‌رود،این است که یک انسان جدا از بعد فیزیکی اش یک انسان است، انسانی که حافظه دارد و همین باعث آزارش است. انسانی که رنج می‌کشد، و برای رهایی از آن حرف می‌زند و در وادی زبان جای گرفته است.
اما آنچه فلوبر در این موقعیت به ما نشان می‌دهد، چهره کاریکاتور مانند اصحاب علم و پزشکی است که نمایندگانشان بوواری پزشک و اومه داروخانه چی است. آنها تمام این مدت او را بیمار تلقی می‌کنند و انواع داروها و تفریحات را برای رفع کسالت او تجویز می‌کنند. نمایندگانی که تنها نیازهای انسان را می‌شناسند و از درخواست‌های او بی‌اطلاعند. آنچه که اِما با تمام وجود در طلب دریافت آن است، درخواست یک عشق است. چیزی که هیچگاه به دست نمی‌آورد.
بعد از مرگ اِما همه کسانی که روزی با اِما و شارل دوستی داشتند، چهره عوض می‌کنند، و فلوبر با استفاده از این موقعیت طنز تلخی می‌آفریند. معلم موسیقی که اِما به اسم او به شهر می‌رفت و با لئون سر می‌کرد، از شارل شهریه تمامِ این مدت را می‌خواهد، خدمتکارِ اِما لباس‌های او را می‌دزدد و با دوستش از آنجا فرار می‌کند، داروخانه چی که مدت‌ها با شارل رفاقت کرده، حالا که وی را اینچنین فقیر می‌بیند، او را از طبقه خود نمی‌داند و دیگر به دیدنش نمی‌رود!
● تعلیق، تعلیق
یکی از تکنیک‌هایی که فلوبر در مادام بوواری به‌کار برده است که هم موجب تعلیق داستان می‌شود و هم جذابیت رمان را افزایش می‌دهد، نگه داشتن روایت در جایی، به عقب برگشتن و دوباره با شخصیت دیگری تا به آن نقطه رسیدن است. تکنیکی که در قصه‌ها و افسانه‌ها هم از آن زیاد استفاده می‌شده و داستایوسکی در برادران کارامازوف در سراسر رمان از آن استفاده می‌کند. یا در بعضی مواقع راوی صداهای حاشیه‌ای پس زمینه را در کنار دیالوگ‌های اصلی می‌آورد که باعث تعلیق روایت می‌شود و شلوغی فضا را به زیبایی نشان می‌دهد. ( صفحه ۲۱۰ رمان) در تمامی رمان، راوی چنان خونسرد برخورد می‌کند که ما ناخودآگاه به پوچی زندگی و اتفاقات بی‌حاصل پی می‌بریم.
ظروایتی خالی از هر گونه بزرگ منشی و اغراق، برای عمق بخشیدن به داستان. راویی که همانطور که درباره عشق و خیانت و مرگ حرف می‌زند که از شلوار پوشیدن شخصیت‌هایش سخن می‌گوید.
● بوواری در ایران
مادام بوواری در ایران در ابتدا در سال ۱۳۲۱ توسط بنگاه مطبوعاتی صفی علیشاه به‌طور خلاصه چاپ شد. بعد از آن در سال ۱۳۴۱ به همت مشفق همدانی توسط انتشارات امیر کبیر منتشر شد و سال‌ها پس از آن توسط آقایان محمد قاضی و عقیلی دوباره مورد بازنگری قرار گرفت و به طبع رسید. ترجمه‌ای که با وجود روانی نثر، علاوه بر سبک و گویشی قدیمی مشکلات ویراستاری نیز دارد. اما ترجمه جدید مهدی سحابی از مادام بوواری نسبت به ترجمه‌های پیش از خود از ایراد‌های کمتری برخوردار است، مترجم باسابقه‌ای که تربیت احساسات فلوبر را نیز ترجمه کرده است. با خواندن این دو اثر ارزشمند است که می‌توان سرچشمه جهانی را که پروست می‌آفریند یافت.
مهدی فاتحی
منبع : روزنامه تهران امروز