دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

روشنفکران ایران و انهدام سازمان‌اجتماعی


روشنفکران ایران و انهدام سازمان‌اجتماعی
به‌تازگی ترجمه فارسی کتاب <روشنفکران ایران: روایت‌های یاس و امید> منتشر شده است. این متن انتقادی، آخرین اثر علی میرسپاسی استاد دانشگاه نیویورک است که ترجمه آن توسط مترجم پرسابقه کشورمان (عباس مخبر) صورت گرفته است. انتشار این اثر بهانه‌ای شد تا با نویسنده صریح اللهجه‌اش، گفت‌وگویی داشته باشیم که در ذیل می‌خوانید.
آقای دکتر میرسپاسی، تازه‌ترین اثر شما هرچند با رویکردی سلبی و انتقادی نسبت به روشنفکران اثرگذار ایرانی و نقد آرا و افکار <ضد روشنگری> اغلب ایرانیان به رشته تحریر درآمده است با این حال مطالب کتاب بیانگر نوعی تلا‌ش مسوولا‌نه برای <ایجاب> و طرح جایگزین و بدیل، با هدف پرکردن خلا‌ ایجاد شده در فضای کنونی جامعه است.
هنگام مطالعه کتاب، خواننده فارسی زبان، با نگرشی نو و ایده‌هایی تازه در نگاه به تحول فرهنگی و اجتماعی روبه‌رو می‌شود، در نتیجه به فاصله گرفتن از آموزه‌های موروثی و <اصالت‌گرا>(و غالبا آیینی)، امیدوار می‌شود و در پاره‌ای مطالب، حتی نوعی خشم نسبت به گذشته و سرگیجه از آینده، بر ذهن خواننده متبادر می‌شود. خودتان در این باره چه فکر می‌کنید؟ آیا شما واقعا امیدوارید که مثلا‌ روزگاری بیاید که روشنفکران مملکت ما از گفتمان‌های بنیادگرا و اصالتمند و <ناهمخوان با تمدن غرب> فاصله بگیرند و به سوی نظریه‌های عمل‌گرا و پراگماتیستی (موضوعی که در کتاب‌تان به آن امید بسته‌اید) متمایل شوند؟
من به دلا‌یل متعدد و عینی، بسیار امیدوارم، هرچند به خوبی می‌دانم که دشواری‌ها و موانع بزرگی در سر راهمان قرار دارد. با این حال معتقدم که نگرش امیدگرا، به نوعی نقد نگرش ضد روشنگری و بدیل آن است زیرا روایت‌های <امید>، فی‌نفسه در مقابل روایت‌های <یاس> و <انهدام>، قرار می‌گیرد.
در کتاب نیز به طور مفصل توضیح داده‌ام که چرا و به چه دلیل منحصر کردن امور جهان به یک قرائت (یک روایت خاص فلسفی) و توضیح شرایط بغرنج زیست انسان و جامعه‌اش در دنیای مدرن، از درون چنین قالب تنگی، عملا‌ به نتایج خطرناک و ویرانگر منتهی می‌شود. به هر حال تکیه و توجه کردن به <روایت‌های امید> نه فقط امیدواری بلکه امکان عاملیت و کنشگری به ما می‌دهد.
▪‌ شما به یک قرائت خاص اشاره کردید، منظورتان کدام نظریه خاص فلسفی است؟
‌ تفکر فلسفی و کلا‌ن‌نگری که در طول قرن بیستم در حوزه سیاسی و اجتماعی قادر به بسیج میلیونی توده‌ها بوده است ولی این بسیج آرمانخواهانه متاسفانه بر پایه مفاهیمی انهدامی و خشونت بار، یعنی آمیزه‌ای از <ترس> و <خودویرانگری> بنیاد گرفته است.
به باور من اما زمینه‌های جدی و امیدبخش برای نقد گفتمان انهدامی و بنیادگرا در کشور ما فراهم آمده است. شکی نیست که هنوز علا‌قه و خاطره اغواگرایانه این نوع ذهنیت کلا‌ن روایتی و قهرآمیز (آتوریته خواه) در فضای فکری جامعه ما وجود دارد و هستند کسانی که هنوز مفتون ایده‌های موروثی و منجی‌گرایانه و شورانگیزند و از سوی دیگر به نظر می‌آید که بحث و پژوهش نسبت به <پیامدهای عملی> این سنت فلسفی (مرادم توجه به نتایج فاجعه‌بار این نگرش‌های انهدامی و پذیرفتن آن است)، انگار دون شان برخی از روشنفکران ما است. با این همه، جامعه ما گام‌های جدی و مثبت در این راه برداشته است و هم اکنون بسیار مسوولا‌نه‌تر به تاثیر عملی گفتمان‌ها، و نتایج و هزینه‌ها برخورد می‌کند.
▪‌ اگر بخواهید تعریفی مشخص و موجز از این سنت فکری و نتایج عملی آن، به‌خصوص در ارتباط با پیروان ایرانی‌تبار هایدگر ارائه کنید بر چه موضوع و محدوده‌ای انگشت تاکید می‌گذارید؟
همانطور که خودتان هم می‌دانید محدوده فکری و عملی این سنت فکری در ایران، بسیار گسترده است با این حال اگر بخواهم یکی از سرمشق‌های عمده و پیامدهای دردناک این نگرش را برجسته کنم طبعا بر اندیشه انهدامی آنان و نیز <توجه بیش از اندازه بسیاری از روشنفکران به بیرون> انگشت خواهم گذاشت زیرا آنچنان به <درگیری‌های خشن ایدئولوژیک> بیرونی، توجه (و به تعبیری دنباله‌روی) نشان داده شد که عملا‌ مسائل و مشکلا‌ت عاجل درون (منظورم نهادسازی و تقویت جامعه مدنی است) به فراموشی سپرده شد یا دست‌کم فعالیت جانانه و سازمان‌یافته‌ای در جهت توسعه نهادهای مدنی صورت نگرفت. با این حال خودتان به روشنی می‌بینید که امروزه روز، جوانان ما انرژی‌شان را در جهت تقویت جامعه مدنی صرف می‌کنند و این، بسیار مثبت است. ‌
▪ به‌طور خلا‌صه هدف محوری شما از انتشار این کتاب و طرح این مطالب بحث‌برانگیز در فضای روشنفکری چیست و اساسا <با چه امیدی> صورت می‌گیرد ؟
ببینید، هدف روشن و اصلی من از نگارش این کتاب، مانند نوشته‌های دیگرم درباره ایران معاصر، در حقیقت، این موضوع بسیار اساسی است که جامعه روشنفکری ایران واقعا می‌بایست عمیق‌تر و شفاف‌تر با تاریخ، تجربه، و قرائت‌های دموکراتیک از مدرنیته، آشنا شود و این امر برای کشور ما آن‌قدر مهم و حیاتی است که می‌تواند به دغدغه محوری آنهایی که هدفشان بهبود و اصلا‌ح جامعه است ارتقا یابد. به نظرم پیگیری و دنبال‌کردن <پروژه مدرنیته دموکراتیک> به جای اینکه آینده ایران و سرنوشت ایرانیان را به انقلا‌ب‌های فلسفی و فکری عظیم و مخاطره آمیز مشروط و محدود کند و عملا‌ ما را به دامچاله <بازی‌های شناخت‌شناسانه> و مفاهیم اغواگرایانه (و بدون رابطه با دستاوردهای این جهانی) گرفتار سازد، پنجره‌های امید و امکانات تحقق آرزوهای واقعی‌مان را به وجود می‌آورد. ‌
▪ در واقع، سوت بیدارباش یا همان زنگ خطر را به صدا در آورده‌اید‌...
‌ حداقل سعی‌ام این بوده که به سهم خودم به عنوان یک ایرانی، به برخی از هموطنانم هشداری داده باشم، هشداری درباره هزینه‌های سنگین اجتماعی و سیاسی آموزه‌های روشنفکرانه‌ای که در رویای دگرگونی‌های عظیم و انهدام کامل سازمان اجتماعی، یعنی <گسست کامل از آنچه که واقعا وجود دارد> هستند، هشدار به کسانی که تلا‌ش می‌کنند دستامد گرانقدر تجربیات و ایده‌های ظاهرا <کوچکی> که تغییرات عمیق در جوامع آزادتر و خوشبخت‌تر را سبب شده‌اند نادیده بگیرند. ‌
▪‌ آیا ممکن است برای آگاهی خوانندگان روزنامه، به اختصار بفرمایید که مشخصا در همین رابطه، چه محورهای عمده‌ای در کتاب‌تان طرح شده است؟
در همین زمینه سه موضوع محوری مورد تاکید قرار گرفته است: نخست اینکه باید بگویم این کتاب و اصولا‌ تلا‌ش‌های خودم را بخش بسیار کوچکی از جرگه عظیم تلا‌ش هموطنانم (که دغدغه فکری‌شان، توسعه و تحقق دموکراسی است) می‌دانم و امید دارم که بحث‌هایی که در این کتاب درباره گاندی، نهرو، مارتین لوتر کینگ، محمد ارغون، و جان دیویی کرده ام به ما این امید را بدهد که جنبش اصلا‌حات و دموکراسی‌خواهی در ایران آنقدر هم تنها نیست و پدیده‌ای جهانی و بزرگ است و گروه‌های پر‌تعدادی از بر جسته‌ترین متفکران و آزادیخواهان جهان معاصر در این راه گام برداشته‌اند و چنین اندیشه کرده‌اند، در نتیجه، جوامع خودشان را متحول کرده و مردم هموطن خود را عملا‌ خوشبخت و سعادتمندتر کرده‌اند. ‌ بحث مهم دیگر این کتاب، اشاره به نوعی تناقض و آشفته‌نگری در میان روشنفکران و ایرانیانی است که خواهان دموکراسی و زندگی در جامعه‌ای با کرامت و عزت و آزادی‌اند ولی مشغله عمده فکری‌شان، نوعی <بومی‌گرایی> و عدم جدی‌گرفتن تاریخ و تجربه جنبش‌های اصلا‌ح طلبانه و دموکراتیک در جهان است. بحث من در این کتاب این است که سرنوشت کنونی و آینده ما به خلا‌ف تصور <بومی گرایان>، از جوامع دیگر و تجربیات آنها، واقعا جدا نیست، یعنی باید بپذیریم که از سایر فرهنگ‌ها و جوامع بشری، آنقدرها متفاوت و ممتاز نیستیم، و در بسیاری از مواقع چه بسا سرنوشت مشترکی داریم. ‌
فصلی که در کتاب با عنوان <فصل مهاجرت به شمال> نوشته‌ام در حقیقت برای نشان‌دادن این موضوع است که <بومی گرایی> و نگرش عاطفی و غیر تاریخی (کلا‌ن روایت‌ها) نسبت به آنچه که فرهنگ و ارزش‌های بومی و ملی قلمداد می‌شود، در دنیای کنونی (یعنی دنیای پس از استعماری) واقعیت عینی ندارد چون عمدتا محصول نوعی تفکر دفاعی و خیال‌پردازانه نوستالژیک است که در عمل، مانند حجابی ذهنی، ما را از تجربیات دیگر کشورهای جهان جدا می‌کند و خواهی‌نخواهی نتایج مخربی خواهد داشت.
‌ و بالا‌خره می‌رسیم به سومین محور عمده در کتاب، که نقد اساسی به پروژه‌های <انهدامی> روشنفکری است که در کشور ما ایران به گرداگرد آرا و اندیشه‌های <احمد فردید> و پدیده فردیدیزم، شکل گرفت. این پدیده در سالهای بعد از انقلا‌ب در شکل فلسفه‌گرایی و به اصطلا‌ح تحول شناخت ایرانی از خود، عنوان می‌شود. در نقد ریشه‌های این نگرش انهدامی، یک بخش از کتاب را به فلسفه هایدگر و مشکلا‌تی که پروژه فلسفی وی در حوزه اجتماعی و سیاسی به وجود می‌آورد، اختصاص داده‌ام.
▪ ‌ اتفاقا یکی از پرسش‌های من درباره مفصل‌بودن همین بخش از کتاب است یعنی بخش مربوط به هایدگر و اساسا چرا یک فصل کامل و این قدر مفصل؟
چون که به نظر من هایدگر نه فقط در میان رهروان و مقلدان ایرانی‌تبار خود بلکه در خود غرب نیز بنوعی نماد و بیان جنبش <ضدروشنگری> است، که البته تاریخ به نسبت گسترده‌ای در اندیشه و فکر فلسفی مغرب زمین دارد. متاسفانه گرایش‌های ضد دموکراتیک و فاشیستماب، تقریبا در همه جای جهان، از ایده‌های این جنبش فکری فلسفی، درجهت توجیه دشمنی خود با آزادی و دستاوردهای روشنگری، بسیار سود جسته است. ‌
در خلا‌ل گفت‌وگو با شما این‌طور برداشت کردم که جنابعالی با عینکی خوشبینانه به آینده روشنفکری ایران نگاه می‌کنید به راستی معتقدید که فلسفه عملگرا (پراگماتیستی) یا سرمشق‌های کلی آن، در فضای فکری جامعه ما مورد پذیرش روشنفکران و فعالا‌ن جامعه مدنی قرار گرفته است؟
ببینید، اینکه تلقی ما از نگرش جدید چیست و چه نام و فامیلی بر آن می‌گذاریم آنقدرها مهم نیست. خواه نام آن را پراگماتیسم بگذاریم یا نگذاریم، بحث اساسی در این میان، توجه به سویه تحول فکری و عبور روشنفکر ایرانی از دامچاله سنت فلسفی خشونت بار (به‌خصوص از نوع هایدگری‌اش) است که خوشبختانه دارد اتفاق می‌افتد. مراد من این است که اگر واقعا در فکر بهبود وضعیت و اصلا‌ح جامعه خود هستیم، اگر علا‌قه‌مند هستیم که جامعه و حرکت آن به سوی صلح، رفاه، توسعه و دموکراسی گام بردارد پس ناگزیر هستیم که به گاندی، جان دویی، نهرو، لوترکینگ، محمد ارغون، و بسیاری دیگر از روشن‌اندیشان و متفکران که عملا‌ سبب ساز خوشبختی و عزت و آزادی جوامع شان شدند عنایت کنیم، در نتیجه ناگزیر خواهیم شد که از منظومه‌های کلا‌ن فکری هایدگری، هگلی، و دیگر فلا‌سفه ضدروشنگری فاصله بگیریم.
البته همین جا باید تاکید کنم که هگل، هایدگر، متفکران مکتب فرانکفورت و بسیاری دیگر از نظریه‌پردازان این سنت فلسفی، در واقع بخش مهمی از فرهنگ و اندیشه مغرب زمین به شمار می‌آیند و ما باید آثار ایشان را به دقت مطالعه کنیم و درباره آنها به نقد و گفت‌وگو و کنکاش بپردازیم، اما یادمان باشد که در عین حال، پیامدهای سیاسی و اجتماعی این سنت فلسفی را هم بازکاویم به‌خصوص پیامدهایی که گاه به نابودی میلیون‌ها انسان انجامیده است.
ما برخلا‌ف گذشته که غالبا مفتون واژگان فاخر و مرعوب مفاهیم کلا‌ن مقیاس و اغواگرانه (و به ظاهر انقلا‌بی) این نظریه‌ها می‌شدیم این بار ناگزیریم توجه‌مان را هر چه بیشتر به نتایج و پیامدهای این سنت فلسفی معطوف کنیم. به‌خصوص در جامعه ما که سابقه تاریخی بلندی در پذیرش استبداد سیاسی و آمریت دارد و هنوز <ذهنیت امپراتور‌ی‌خواهی> و خود برتربینی در اعماق ذهن ما، زنده و فعال است. بنابراین، پر بیراه نیست اگر بگوییم که در چنین بافتی و با چنین سابقه‌ای، امکان جذب و انتشار الگوی جامعه‌ای تحت تاثیر کلا‌ن روایت‌ها و <خودبزرگ بینی استبدادی> بسیار فراهم است و هر آن ممکن است که سبب حوادث و دشواری‌های جدی در راه توسعه و تحقق دموکراسی در کشورمان بشود. ‌
[جواد موسوی‌خوزستانی]
منبع : روزنامه اعتماد ملی