یکشنبه, ۱۶ دی, ۱۴۰۳ / 5 January, 2025
مجله ویستا
چرا دین داریم؟
چرا دین داریم؟ خیلیها دین ندارند؛ ولی زندگی خوبی دارند؛ پس چرا میگویند كه با دین، آدم كامل میشود؟
هر پدیدهای، برای كاری ساخته شده و به سوی نقطهای در حركت است كه اگر برای كار مناسبش به كار گرفته شود و یا به نقطه مطلوبش برسد، مسیر خردمندانه را طی كرده است؛ به طور مثال، قلم برای نوشتن است و استفاده پیچگوشتی از آن، نامناسب است. گوشت و میوه، برای خوردن و انرژی پیدا كردن انسان است و راكد ماندن و عدم استفاده از آنها، منجر به فساد آنها میشود. آب رودخانهها نیز باید جریان یابد و به استفاده صحیح برسد و به حركت خود ادامه دهد تا به دریا برسد و در غیر این صورت، راكد و بدبو میشود. از این رو، اگر آب ایستا و بدون حركت بود، برای هر خردمندی علامت سؤال خواهد بود؛ اما اگر آب در حركت بود تا به دریا برسد، هر خردمندی به زیبایی و هدفمندی این حركت، گواهی میدهد. داستان انسان و مسیر كمال او تا رسیدن به صفات بینهایت خداوند، از این قرار است. در این حركت، هدفمندی و پویایی، آشكار است و زیبایی و نشاط، نمایان است؛ همچنان كه رسیدن به دریا، آخر خط نیست؛ بلكه ابتدا نجات از نابودی است و پیوستن به منبعی است كه بیپایان است و دارای زیباییهای فراوان است و سؤال «خوب بعد چی؟»، بیمعنا خواهد بود؛ بلكه «همه چی» خواهد شد و احساس خستگی و نابودی، از وجود انسان رخت بر میبندد.
برای توضیح بیشتر توجه شما را به مطالب زیر جلب میكنیم.
خدای متعال، انسان را برای تكامل اختیاری آفریده است و هدف این است كه انسان با افعال اختیاری خودش، مستحق رحمت گردد و به بالاترین درجه كمال ممكن برسد. كمال طلبی، فطری انسان است و در سرشت هر كسی، میل به كمال نهفته است، بنابراین، نمیتوان گفت كه من نمیخواهم به كمال برسم؛ چون مخالفت با فطرت و سرشت انسانی پیش میآید و نوعی نفی خود است و علاوه بر این، تمام آفرینش به سوی كمال در حركت است و انسان هم به عنوان جزئی از این آفرینش و همگام با آن، قادر است كه با اختیار خود، به سمت كمال حركت كند و در این مسیر، باید به این نكته توجه كند كه تخلف از این حركت، خلاف جریان فطرت و خروج از نظام آفرینش است كه امری ناپسند و غیرمعقول است.
ما خیال میكنیم كه كشورهای پیشرفته با این كه دین درستی ندارند، ولی زندگی خوبی دارند؛ در صورتی كه در یك تعریف حقیقی، زندگی خوب، زندگیای است كه حقیقت روحانی انسان به عنوان یك موجود فراطبیعی، بتواند به كمال و سعادت نهایی و معنوی خود برسد و این، تنها از طریق دینداری ممكن است و آنها از این ویژگی محروم هستند.
وقتی از سود و فایده دین سخن به میان میآید، باید معنای عام آن مورد نظر باشد؛ یعنی در ارزیابی كاركردهای دینی، باید به كاركردهای فردی و اجتماعی، فواید حسی و معنوی، فایدههای دنیوی و ثمرات اخروی آن توجه داشت تا بتوان از برآیند آن، به یك ایده مشخص و مطمئن در مورد دین و كاركردهای آن نایل آمد.
● ویژگی دین
برای فهم درست حقیقت دین باید به این نكته توجه داشت كه در میان مجموعه نظاممند هستی، انسان پدیدهای مستقل نیست و حقیقت انسانیِ او و روش زندگیاش، تنها در تناسب و تعامل او با هر آن چه كه با او مرتبط است، مفهوم پیدا میكند؛ یعنی راه و رسمی كه برای انسان برگزیده میشود، نمیتواند از هستهای پیرامونیاش فارغ باشد. نقشه زندگی و حیات واقعی، در گرو شناخت درست جغرافیای هستی و جایگاه انسان در آن جغرافیاست. بر این اساس، باید روشی كه برای انسان به عنوان دین و روش زندگی نگاشته میشود، همگنی در نظام هستی و نظام وجودی انسان را از بین نبرد و با یكسونگری، هویت انسانی را مسخ نسازد؛ یعنی در این برنامه زندگی، هم باید همه ابعاد انسان مورد توجه قرار گیرد و هم این كه دیگر حقایق هستی و شاهراههای صعود به سوی كمال، شناسایی گردند تا برنامهای جامع و بدون هیچ نقصی، در اختیار انسان گذاشته شود و فلسفه خلقت كه همان معرفت باریتعالی است، به درستی تحقق یابد و خلقت، به پوچی و عبث منتهی نشود. تدوین این برنامه زندگی، تنها شایسته خدایی است كه به نظام هستی و تمام آن چه در آن وجود دارد، احاطه علمی و تكوینی دارد و راه سعادت انسان را به خوبی میشناسد و برای هدایت انسان گمگشته در مسیر زندگی، توانمند است. فیلسوف شهیر، علامه طباطبایی در این باره مینویسد:
«خدای متعال، هر یك از آفریدههای خود و از آن جمله انسان را به سوی سعادت و هدف آفرینش ویژه خودش، از راه آفرینش خودش راهنمایی میفرماید و راه واقعی برای انسان، در مسیر زندگی، همان است كه آفرینش ویژه وی، به سوی آن دعوت میكند و مقرراتی را در زندگی فردی و اجتماعی خود باید به كار ببندد كه طبیعت یك انسان فطری، به سوی آنها هدایت میكند؛ نه انسانهایی كه به هوا و هوس آلوده و در برابر عواطف و احساسات، دست بسته میباشند. مقتضای دین فطری، این است كه تجهیزات وجودی انسان، الغا نشود و حق هر یك از آنها ادا شود و جهات مختلف و متضاد، مانند قوای گوناگون عاطفی و احساسی كه در هیكل وی به ودیعه گذارده شده، تعدیل شده، به هر كدام از آنها تا اندازهای كه مزاحم حال دیگران نشود، رخصت عمل داده شود... از بحث بالا نتیجه گرفته میشود... كه زمام حكم در تشریع، تنها به دست خداست و جز او را نشاید كه تشریع قانون و وضع مقررات و تعیین وظیفه نماید؛ لذا چنان كه روشن شد، تنها مقررات و قوانینی در صراط زندگی به درد میخورد كه از راه آفرینش برای او تعیین شده باشند؛ یعنی علل و عوامل بیرونی و درونی، انسان را به انجام دادن آن دعوت نمایند و آن را اقتضا كنند».۱
بنابراین، دین روشی برای زندگی كردن است كه تمام ابعاد روحی، جسمی، فردی و اجتماعی انسان را شامل میشود و برای كمالبخشی به انسان، در هر یك از بسترهای زندگی، او را به هر آن چه كه آفرینش انسانیاش اقتضا میكند، رهنمون میشود.
آن چه از ماهیت انسان برای فهم نیاز انسانِ مدرن به دین گفتنی است، این نكته است كه انسان به عنوان پدیدهای كه همواره هویت انسانیاش ثابت بوده است، عناصری ثابت و اصیل در وجود خود دارد كه هرگز و در هیچ زمانی نمیتواند خود را فارغ از آن سازد؛ مگر آن كه هویت انسانیاش را از دست دهد. این ذاتیات انسانی كه همواره بوده است و هویت انسانی با آنها عینیت مییابد، همان امور فطریای هستند كه در وجود همه انسانها، در طول تاریخ، وجود داشته است. اگر نتوان اصالتی مشترك میان همه انسانها در یك زمان و در طول تاریخ پیدا كرد، هرگز نمیتوان از پیشرفت و تكامل انسان در طول تاریخ و یا حتی در یك عصر تاریخی، سخن به میان آورد.۲
آیا مقوله دین از عناصری است كه از امور اصیل انسانی و یا امری مربوط به دوران جهل بشری و زاییده نادانیهای روزگاران گذشته بشریت است؟
برای پاسخ به این پرسش، دو روش میتوان پیش گرفت؛ روشهایی كه هر كدام از آنها برای دریافت یك پاسخ مطمئن، كافی مینماید. نخست میتوان با رویكردی تاریخی، دین را در بستر تاریخ جستوجو كرد و به دقت دریافت كه آیا دین همواره در گذشته حضور داشته و همواره میان انسانهای نادان بوده است یا آن كه دین در بستر علم نیز رخ نموده، بسیاری از دانشمندان، در شمار مؤمنان جای داشتهاند؟ آن چه از مطالعات تاریخ برمیآید، روشنگر این معناست كه هیچ زمانی از دین تهی نبوده و آدمی همواره با دین زندگی كرده است. گاهی دین در مسائل اجتماعی نیز حضور داشته و گاهی در حوزه زندگی فردی محدود و محصور گشته است. در این میان، سخن ویل دورانت «دین صد جان دارد؛ هر چه آن را بكشی، دو مرتبه زنده میشود»۳، میتواند از بُعد تاریخی اطمینانبخش باشد.
رویكرد دیگری كه در پاسخ به این سؤال میتوان در نظر داشت، روش فلسفی و عقلی است كه باید آن را در فلسفه یا كلام به نتیجه رساند. در این رویكرد، اثبات میشود كه دین با هویت همگامی كه با نظام آفرینش انسانی دارد، برای انسانی كه هدف از خلقتش معرفت حق و نیل به كمالات حقانی است، امری عقلانی و ضروری است و بدون آن، نه نظام آفرینش معنا پیدا میكند و نه نیل انسان به كمال انسانی و غایت وجودیاش، امكان مییابد و با حكمت الهی، هیچ تناسبی نخواهد داشت كه انسان برای معرفت حق و حقانی شدن خلق گردد؛ بدون آن كه زمینه چنین امكانی فراهم آمده باشد.● دنیای مدرن
آن چه از دنیای مدرن باید متذكر شد، دو نكته زیر است:
۱) نخست این كه به فرض پیشرفت موزون دنیای جدید با محوریت علوم طبیعی، نمیتوان از علوم طبیعی انتظار برآورده شدن نیازهای غیرطبیعی و ماورای طبیعی را داشت. علامه طباطبایی در این باره نوشته است:
«پیشرفت انسان در یك قسمت از معلومات، كافی برای قسمت دیگر نیست و مجهولات دیگر انسان را حل نمینماید. درست كه علوم طبیعی، چراغی است روشن كه بخشی از مجهولات را از تاریكی درآورده و برای انسان معلوم میسازد، ولی چراغی است كه برای رفع هر تاریكی، سودی نمیبخشد. از فن روانشناسی، حل مسائل فلكی را نمیتوان توقع داشت. از یك پزشك، حل مشكلات یك نفر مهندس راه بر نمیآید و بالاخره علومی كه از طبیعت بحث مینماید، اصلاً از مسائل ماوراء الطبیعه و مطالب معنوی و روحی، بیگانه بوده و توانایی بررسی این گونه مقاصدی [را] كه انسان با نهاد و فطرت خدادادی خود خواستار كشف آنهاست، ندارد. خلاصه هر مسئلهای مربوط به ماوراء الطبیعه [كه] از یك فن از فنون طبیعی سؤال شود، جوابش سكوت است؛ نه مبادرت به نفی و انكار؛ زیرا فنی كه موضوع بحث آن ماده است، هر امر غیرمادی فرض شود، در آن مسكوت عنه میباشد و فنی كه در موضوعی بحث نمیكند، حق هیچ گونه اظهارنظر مثبت و منفی را در آن ندارد».۴
۲) كاستیهای دنیای مدرن، خیلی جدی است و بسیاری از متفكران غربی را نیز نگران ساخته است. در این قسمت، تنها به گزارشی از تحلیلهایی كه برخی از متفكران غرب، همچون هایدگر، در مورد دنیای مدرن و پیامدهای فرهنگی آن مطرح كردهاند، بسنده میكنیم و خواننده محترم را به كتابهای مبسوطی كه در این باره تألیف شده، ارجاع میدهیم.
«آدمی به گفته مارتینهایدگر، تصویری بود كه از چشم خداوند یا خدایان دیده میشد و هویت او، محصول كاركرد یك نظام مقتدر و از پیش تعیینشده باورهای دینی و آیینی و اسطورهای بود. انسان، در نظامی نمادین جای داشت كه هم شناختهشده و هم روشنگر و گشاینده امكانات و جهتگیریها بود. شخص به عنوان عضو یك كلان، یك قبیله، یك نظام خاص خویشاوندی و تعلق، گسترهای از زندگی، یعنی در موقعیتهای اجتماعی و فرهنگی كاملاً مشخص و تثبیتشدهای، به دنیا میآمد و به ندرت میتوانست از سرنوشت محتوم خود، یعنی از جایگاه پیشاپش تعیینشدهاش، بگریزد و برای خود، جایی تازه دست و پا كند...؛ [اما ]مدرنیته فراهم شده، هرگز پایان نیافتنیای از گسستهای درونی و قطعه قطعه شدنهاست. شكل نامتمركزی است كه به گونهای نامنظم و محاسبهناپذیر، تغییر مكان میدهد؛ شكلی كه شالوده ندارد؛ مفصلبندی نمیشود؛ براساس یك دلیل، یك علت و یك قانون، شكل نمیگیرد. تعریفهای ثابت هویت نیز در این میان منفجر میشوند. هویت جامعه و هویت فرد، آن كلیت خوش ساختی كه در راه دگرگونی تكاملی پیش میروند، نخواهند بود. جامعه و فرد، بیقواره و بیمركز هستند؛ آماده دگرگونیهایی كه در هر لحظه روی مینمایند؛ چیزهایی انعطافپذیر كه گوهر ندارند؛ فراهم آمده از تفاوتها، محصول تقسیمهای متعدد عناصر نامتعین و متكی بر موقعیتهای هر دم دگرگون شونده و پیشبینیناپذیر. در درون یك فرد، هویتهای گوناگونی كه او برای خود قایل شده یا بهتر است بگوییم تابع آنها شده، با یكدیگر، به تعارض در میآیند؛ هر یك دیگری را بیمركز میكنند. تضادها نه فقط در «بیرون»، یعنی در جامعه، بل در «درون»، یعنی در یك فرد موجود، در حال كارند. از این رو، هویت فرضی، نمیتواند پاسخگوی كنشها، اندیشهها، خواستها و واپسزدنهای روانی فرد باشد. نمیتوان كسی را بر اساس یكی از تعلقهای او شناخت یا كنشها و خواستها و اندیشههایش را پیشبینی كرد. هیچ هویت ساخته و پرداختهای، مسلط و تعیینكننده نیست. منافع اجتماعی افراد و مبارزه عینی آنها برای این منافع، برداشتهای ذهنی آنها از این منافع، دیگر به سادگی در محدوده كنش و آگاهیهای طبقاتی نمیگنجد... هویت از هویت سیاسی یا طبقاتی جدا شده و تا حدودی میتوان آن را در چارچوب موقعیتهای به سرعت تحلیلرونده «سیاست تفاوتها» بازشناخت. این شناخت، از امری معلوم و معین نیست؛ بل شناخت از چیزی است فرّار و گریزنده».۵
در همین كتاب، در مورد بحران علوم اروپایی و بنبست حاصل از آن علوم، از زبان «هوسرل»، استاد هایدگر، چنین آمده است:
«در همان دههای كه هیدگر به نیهیلیسم اروپایی میاندیشد، استاد قدیمش، ادموند هوسرل نیز درباره «بحران علوم اروپایی» مینوشت و بنبست فرهنگ و اندیشه روزگار را در خرد حسابگر و منطق كمی مدرنیته، مییافت. هیدگر و هوسرل، یگانه اندیشگرانی نبودند كه خطر را میدیدند و از آن حرف میزدند؛ بسیاری از انتقادهای هیدگر به مدرنیته، در آثار شماری از اندیشگران همنسل او نیز یافت میشوند. آن چه در كار هیدگر تازه است، قرار دادن آن همه در بنیاد متافیزیكی فراموشی هستی است. اگر او از انسانگرایی یاد میكرد، آن را نه علت مصیبتهای مدرنیته، بل یكی از معلولها به شمار میآورد و علت را در فراموشی هستی میجست. او میگفت كه خرد مدرن، سرسختترین دشمن اندیشیدن است؛ زیرا راه را میگشاید تا فراموشی اندیشه به هستی توجیه و حتی ضرورت فكر، انكار شود. این خرد، با تكیه به دستاوردهای تكنولوژی و تسهیل زندگی هر روزه كه هدف مدرنیته است، وانمود میكند كه سخن گفتن از هستی، عمل نابخردانهای است».۶
و بالاخره در همین كتاب، علاوه بر بسیاری از كاستیها و خلأ دنیای مدرن، به مسئله سلطه ارزشهای پولی بر ارزشهای انسانی و اخلاقی، چنین اشاره شده است:
«آن چه نخست... به چشم میآید، قدرت عظیم بازار، در زندگی درونی آدمی است. آدمیان با نگریستن به فهرست قیمتها، میخواهند پاسخ پرسشهایی از این قبیل را كه چه چیز ارزشمند است و چه چیز دارای حیثیت است و حتی چه چیز واقعی است... بنابراین، هر نوع رفتار انسانی، زمانی از نظر اخلاقی، مقبول واقع میشود كه از نظر اقتصادی، امكان بروز بیابد و دارای قیمت و ارزش باشد. هر چیزی سودآور باشد، بقا مییابد. نیهیلیسم مدرن، چیزی جز این نیست. داستایفسكی و نیچه و اخلاف قرن بیستمی آنها، این سرنوشت را ناشی از علم و عقلگرایی و «مرگ خداوند» میدانند. ماركس میگوید كه بنیان این نیهیلیسم، چیزی به مراتب انضمامیتر و زمینیتر است [و] فرمان این سرنوشت را كاركردهای پیشپا افتاده و روزانه نظام اقتصاد بورژوایی صادر كردهاند؛ نظامی كه ارزش انسانی را مساوی قیمت ما در بازار میداند؛ نه بیش و نه كم و ما را وا میدارد كه با بالا بردن قیمتمان تا آن جا كه توان داریم، خودمان را وسعت بخشیم».۷
● نتیجه
با توجه به این واقعیت و هزاران واقعیت تلخ گفته یا ناگفته دیگر در مورد دنیای مدرن، آیا سادهلوحانه نخواهد بود كه پایگاه ثابت و اطمینانبخش دین را به آسانی از دست داده، خود را در دام فرهنگی قرار دهیم كه بحران اضطراب در درون آن نهفته و با رسوخ فرهنگی نسبیت در زندگی، هیچ نوع ثبات و آرامش و هیچ افقی روشن در ورای آن به چشم نمیآید؟ آیا شایسته نیست كاستیها و خلأهای زندگی خود را نه در اصل دین، بلكه در معرفت كامل به دین، ایمان به دین و التزام رفتاری به آن جستوجو نماییم؟
این كه انسان در زندگی فردی خود، گستره وجودی خود را در سایه تعلیمات دینی به خوبی میشناسد و میداند كه در وجود محدود او، عالمی نهفته است و در عین حال میداند كه او همهكاره نیست و محدودیتهایی نیز در زندگانی فراروی او قرار دارد و این كه انسان یك وجود برین و شعورمند را در نظام هستی، به عنوان تدبیركننده همه حوادث و وقایع باور دارد و میداند كه میتواند با یاد او و استعانت از او، از امدادهای غیبی و پنهانش مدد گیرد و این كه انسان در عین قبول محدودیت وجودی خود، خود را بر سرنوشت و آینده خویش مسلط میداند و هرگز اجتماع و مسائل ژنتیكی و غیره را به عنوان عوامل تعیینكننده شخصیت خود نمیشناسد و خود را تا این اندازه قادر میداند كه میتواند با تكیه بر امداد الهی از همه محدودیتهای پیرامون خود رهیده و راه سعادت و نیكبختی را پیشه كند، همه و همه و هزاران راز زندگیِ حقیقی و رهایی از زندگیهای پوشالین و تكراری، از تعلیماتی است كه انسان در سایه نزول پیامبران و بزرگان دین آموخته است.
در بعد اجتماعی نیز میتوان مهمترین كاركرد دین را غیر از بسترسازی برای رشد و پرورش انسان در همه ابعاد وجودیاش، برچیده شدن اختلافات اجتماعی دانست. با محوریت یافتن توحید - كه همان مفاد دین فطری است - در حوزه اخلاق، اعتقادات و قوانین، میتوان اختلافات برآمده از خودپرستی و شرك را از میان برداشت و زمینه را برای وفاق اجتماعی، در جهتی واحد، برای تشكیل امتی واحد، فراهم آورد.۸
گفتنی است كه پس از دریافت عقلانی ضرورت وجود دین، میتوان با ایجاد باور در درون كه با نوعی تلقین صورت میگیرد، كاركردهای بیشتر و عینیتر دین را در زندگی فردی و اجتماعی انسان حس كرد. نكته دیگر، این است كه همواره باید از یكسونگری به دین، به شدت دوری جست و ابعاد فقهی آن را در كنار ابعاد اخلاقی و عرفانی۹ و جهات اخلاقی و عرفانی را در كنار ابعاد جامعهشناختی آن مورد توجه قرار داد تا در ارزیابی دین، از قضاوتهای نادرست و یكسویه مصون ماند.
۱. سید محمدحسین طباطبایی، قرآن در اسلام، ص ۸و۹.
۲. ر.ك: مرتضی مطهری، فطرت، ج اول، ص ۱۵۴.
۳. همان، ص۲۱۲.
۴. محمدحسین طباطبایی، فرازهایی از اسلام، تنظیم سیدمهدی آیتاللهی، ص ۸.
۵. بابك احمدی، معمای مدرنیته، ص ۳۹-۴۱.
۶. همان، ص۲۳۷.
۷. مارشال برمن، تجربه مدرنیته، ترجمه مراد فرهادپور، ج دوم، ص ۱۳۶.
۸. ر.ك: محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۲، ص ۱۲۲ (ذیل آیه ۲۱۳ سوره بقره).
۹. در این میان میتوان به بحث «شریعت، طریقت و حقیقت» در كتابهای اهل معرفت مراجعه كرد؛ ر.ك: امام خمینی، تعلیقات علی شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، ص ۲۰۱؛ شیخ محمد لاهیجی، شرح گلشن راز، ص ۲۹۰ ابن عربی، فتوحات، مكیه، ج ۱، ص ۳۵۴.
۲. ر.ك: مرتضی مطهری، فطرت، ج اول، ص ۱۵۴.
۳. همان، ص۲۱۲.
۴. محمدحسین طباطبایی، فرازهایی از اسلام، تنظیم سیدمهدی آیتاللهی، ص ۸.
۵. بابك احمدی، معمای مدرنیته، ص ۳۹-۴۱.
۶. همان، ص۲۳۷.
۷. مارشال برمن، تجربه مدرنیته، ترجمه مراد فرهادپور، ج دوم، ص ۱۳۶.
۸. ر.ك: محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۲، ص ۱۲۲ (ذیل آیه ۲۱۳ سوره بقره).
۹. در این میان میتوان به بحث «شریعت، طریقت و حقیقت» در كتابهای اهل معرفت مراجعه كرد؛ ر.ك: امام خمینی، تعلیقات علی شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، ص ۲۰۱؛ شیخ محمد لاهیجی، شرح گلشن راز، ص ۲۹۰ ابن عربی، فتوحات، مكیه، ج ۱، ص ۳۵۴.
منبع : نشریه الکترونیکی پرسمان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست