شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


جست و جوی خویشتن


جست و جوی خویشتن
● نگاهی به فیلمنامه «شب بخیر فرمانده» نوشته انسیه شاه حسینی
«شب بخیر فرمانده» پیش از هر چیز مرا به یاد جمله معروف «یوهان گوتلیب فیخته» فیلسوف آلمانی انداخت كه روزی به دانشجویانش گفته بود: «به دیوار روبرویتان بیندیشید، سپس به آن كسی كه به دیوار روبرو اندیشیده، بیندیشید.»
این جمله فلسفه و «انسان» را در جریان فلسفه و اندیشه به این نكته جلب كرد كه اندیشیدن به «من» یا «خود خویش» دستاوردهایی را در زندگی برای انسان خواهد داشت كه تأثیر فراوانی در سرنوشت او می گذارد. البته توجه به «من» یا «خود خویش» علاوه بر تاریخ فلسفه در تاریخ ادیان و مذاهب نیز به صورت مبسوط بحث شده است. «این» من همان «من»ی است كه در فلسفه كانت، دكارت، هگل و... بسیار مورد توجه واقع شده است.
اما ربط این مبحث با فیلمنامه «شب بخیر فرمانده» در چیست؟ همانطور كه می دانیم «نیاز و ضرورت» دو اصل اساسی برای تغییر عموم جریان های درونی یا بیرونی است، در این فیلم زنی تصمیم می گیرد خودش را بكشد! اما حاضر نیست درخانه یا خیابان یا هر جای معمولی این كار را انجام دهد، چون معتقد است «مرگش باید با شهامت» باشد.
پس تصمیم می گیرد به جبهه برود و خودش را بكشد. این مسأله یعنی «خودكشی» پیرنگ اصلی روایت فیلم «شب بخیر فرمانده» است. دلیل «خودكشی» زن در این فیلم همسر اوست كه به قول خودش در یكی از دیالوگ ها می گوید: «من از مردی كه تمام زندگی ام را خراب كرد جدا شدم» و این افسردگی و شاید دلایل بسیاری دیگر كه در فیلم گفته نشد موجب تصمیم برای خودكشی این زن شده است. برای ایجاد روابط علت و معمولی كه در هر فیلمنامه به عنوان اساس مطرح است باید شرایطی مهیا شود كه این زن بتواند به جبهه برود، پس دوربین اش را برمی دارد می رود تا از نعمت های جنگ فیلمبرداری كند.
پس او و دوربین اش می تواند به یك ضمیر آگاه در این تعبیر شود كه واقعیت ها را می بیند ودر ذهن ذخیره می كند تا بعد با شهود عقلی آنها را تجزیه- تركیب كرده و در ضمیر زن فیلمبردار تزریق كند. پس اصل قصه و جوهره آشكار قصه تأثیر جنگ و فضاهای آن بر زنی است كه نیاز و ضرورت زندگی شخصی اش او را به خودكشی واداشته است.
نخستین جرقه ها برای ایجاد شهود حسی و شروع استحاله ای برای تغیر از «بودن» به «شدن» زمانی رخ می دهد كه زن فیلمبردار می بیند افراد كنار خاكریز در حال شهید شدن هستند، یكی از آنها در حال بردن مهمات با اصابت خمپاره شهید می شود و كسی از پشت خاكریز از او كه از ترس در گوشه ای نشسته می خواهد مهمات را انتقال دهد، اینجاست كه «مرگ با شهامت» سراغ او می آید، بلند می شود و یكی از جعبه ها را به سمت پشت خاكریز می برد، در همین بین، خمپاره دیگری به زمین اصابت می كند و بازوی چپ زن زخم برمی دارد. این زخم شروع «دیگری» شده است.
فیلمنامه تا این جا تقریباً بدون دیالوگ می گذرد و فضاهای بعدی است كه حس زن را به ما انتقال می دهد. «فاعل شناسا» یا به تعبیری دیگر زنی كه به دنبال شناخت است و انگار دیگر در تردید است كه خودش را بكشد یا نه یا اساساً چه طور می شود خودش را بكشد در بیابانی سرگردان می شود، در این فضا با یك رزمنده موتوری برخورد می كند، او «بشار» فرمانده یكی از لشگرهاست. بشار همان «كوكب هدایتی» است كه قرار است در این فیلمنامه حضور پیدا كند، «بشار» به زن شك می كند و گمان می كند كه «ستون پنجمی» است، همین موضوع موجب می شود زن در سوله تداركات همه چیز را برای بشار توضیح دهد و اینجاست كه گره شناختی فیلمنامه گشوده می شود، اینجای فیلمنامه ما متوجه می شویم این زن آمده تا «سیلی» خورده اش را تلافی كند.
او از همسرش سیلی خورده و حالا آمده خودش را بكشد. درباره چگونه آمدنش هم گره گشایی می كند، در واقع اینجای فیلمنامه نقطه عطفی برای شخصیت پردازی زن است. «بشار» فردا كسی را برای انتقال زن به شهر اهواز می فرستد غافل از این كه زن دیشب از قصد خود صرفنظر نكرده و كماكان می خواهد خودش را بكشد، ادامه فیلمنامه در واقع ادامه «تردید» است، تردید كه به «بازی شناخت» می ماند. زن حالا دیگر در فضایی نفس می كشد كه نیمی خودخواهی است، نیمی شهود حسی- عقلی كه او را به شكلی كاملاً فطری به سمت «خیر» هدایت می كند. قصه از این جا به بعد وارد فضای دیگری می شود، در واقع یك نشانه گذاری از این نقطه در فیلمنامه ایجاد می شود. فردا مردی به فرمان «بشار» می آید تا زن را به نقطه ای آرام ببرد تا این كه فرصتی دست دهد و به پشت جبهه انتقال داده شود.
زن به میان كلبه ای در نیزار كنار زنی به نام «جنان» می رود. از این جا قصه اصلی كمی كمرنگ می شود در واقع مسأله و دغدغه اصلی فیلم «مسأله شناخت خود» است و تغییراتی كه ممكن است موجب شهود و شناخت یك انسان شود و به این وسیله او راه اصلی و خیر زندگی اش را بیابد. از این مرحله گرچه در فیلمنامه نشانه هایی وجود دارد در جهت تغییر نگاه زن به زندگی و بویژه زندگی افرادی كه با مرگ وشهادت در زمان جنگ هم نفس بودند، اما پررنگ بودن روابط عشیره ای و مشكلات و فشارهای روحی روانی كه جنگ بر قبایل وعشیره ها داشت، شناخت این زن را كمی به حاشیه برد. رابطه زن با جنان رابطه خوبی است. او با همسر پیرش در میان نیزار زندگی می كند او یك پسر و یك دختر دارد، پسرش متعلق به خودش و دختر ۱۷ ساله متعلق به همسر قبلی شوهرش است.
دختر ۱۷ ساله با برادرزاده «جنان» نامزد است و «جنان» نمی داند كه او توسط عراقی ها كشته شده، شوهر «جنان» از زن فیلمبردار خواسته به جنان نگوید دختر كشته شده است. زن با جنان برای رفتن به عشیره او راه می افتند. وقتی به عشیره می رسند همه به دنبال آماده كردن شرایط عروسی دختر جنان با پسری از عشیره هستند غافل از این كه «سمیره» دختر جنان كشته شده است. در این بین متوجه می شویم«جنان» را به بهانه «خون بس» تا پایان دادن به خون یا «خون بها» به پیرمردی داده اند كه برادرش توسط پدر «جنان» با بیل كشته شده است و پسر مجردی هنوز جنان را دوست دارد، زن كه از مسأله كشته شدن «سمیره» اطلاع دارد سعی می كند «جنان» رادر جریان قرار دهد اما این مسأله میسر نمی شود.
سرانجام متوجه می شویم كه پسر با جسد «سمیره» برمی گردد و سرانجام ازدواج به شیون خوانی تبدیل می شود. این قصه كه در دل قصه اصلی جا خوش كرده اگرچه خیلی با «چفت و بست» در فیلمنامه گنجانده شده و دقیقاً نشانه های تركیب و امتزاج عناصر واجزا به خوبی رعایت شده اما خیلی پررنگ تر از آن است كه «زن» بتواند خود را از نشانه های آن به مقصد اصلی یعنی «شناخت خود» برساند. اتفاق های اطراف از مرگ سمیره، گم شدن كودك جنان، شستن لباس ها در رودخانه، سوزاندن لباس ها، بازی كودكان، آوازخوانی عروسی تا شیون خوانی عزا، دغدغه های جنان وهمسرش، ازدواج دوباره جنان، مرگ همسر پیر جنان و وقایعی از این دست كه در بخش میانی فیلمنامه اتفاق می افتد حركت منطقی و حس طبیعی روایت فیلمنامه را دچار لغزش می كند.
اگرچه اتفاقاتی هم در میان عشیره و رفتارهای آنها به اضافه كمك آنها به سربازان ایرانی و از همه مهم تر ریشه خانوادگی «بشار» در آن عشیره و این كه فیلمنامه حتی برای كوچكترین اتفاق ها هم تفكری پنهان داشته است(به جز این كه یك زن اساساً چه طور در فضای جبهه قابل شناسایی نبود؟
چه از جنس حركاتش، چه از چگونگی وچرایی حضورش در نقش فیلمبردار). زن در این شرایط فداكاری مردم را می بیند، نامه شهیدی را می خواند، برخورد عشیره با شهیدان را حس می كند و با مردن نزدیكان عشیره مقایسه می كند، او دراین بین درمی یابد كه اتفاقاتی كه برای ذهن و زندگی او افتاده اگرچه مهم اند اما این قدر تأثیرگذار نیستند كه بخواهد به خاطر عكس العمل به آن خودش را بكشد. در این گیر و دار است كه «كمال مطلوب» با واسطه و بی واسطه در دو شكل كاملاً شناخته شده برای او نمایانده می شود.
«كمال مطلوب» همان رسیدن به صراط مستقیمی است كه انسان را در زیست جهان خودش شكل می دهد و به بودنش معنا می بخشد. در یكی از نشانه گذاری های فیلمنامه زن به مجروح نزدیك به شهید شدن برمی خورد كه در تلاش است عطر گل محمدی به بدنش بزند؛ همان عطری كه بو و فضای شهیدان را تداعی می كند.
زن به آن مجروح كمك می كند و زمانی كه عطر را به صورت و بدن او می افشاند او شهید می شود و این بو بر دست او می ماند. درانتهای فیلم كه او به خط مقدم جبهه بازگشته انگار راه خودش را یافته است با بدن مجروح «بشار» مواجه می شود و عروسكی را كه در چند جای فیلمنامه نمادی از زندگی ودوست داشتن است به «بشار» می دهد و به او كمك می كند كه به پشت جبهه بازگردد؛ فضایی شبیه همان كه قبلاً برای خودش اتفاق افتاد و بشار او را در بیابانی تاریك جسته بود اما حالا «بشار» در راه شهید شدن است.
او به استحاله رسیده و دیگر به نجات نیازی ندارد اما زن به او كمك می كند و اینجاست كه «بشار» به او می گوید كه «بوی شهیدان» می دهد. این بو همان بوی عطر گل محمدی است. آدم آهنی هایی كه به قول زن در جبهه بودند حالا آدم هایی شده اند كه موجب شهود عقلی و شهودحسی در وی شده اند و او را به سمت «تعالی و كمال مطلوب» سوق داده اند. دراین بین مسأله قابل توجهی كه در این فیلمنامه نهفته است آشكار می شود و آن مسأله «میل و لذت» است. «میل» به انسان شدن و «لذت» بردن از انسانیت.
دكتر كریم مجتهدی در پدیدارشناسی روح بر حسب نظر هگل از قول او می گوید: «میل، خواه ناخواه از شعور نظری فراتر می رود و عملاً ناكافی بودن آن را بیان می دارد، بدون این كه نشان دهد از چه لحاظ آن می تواند كافی باشد. میل در درجه اول شعوری است كه به غیر خود و آنچه آن را برانگیخته است توجه دارد ولی درعین حال در همین كار نیز گویی خود را جست وجو می كند.
«میل» نحوه ای از تقابل شعور و اشیاء را نشان می دهد ولی همین تقابل درعین حال تقابل درونی آن را هم پدیدار می سازد. به هر طریق تحلیل «میل» حتی به عنوان یك حالت نفسانی به خوبی نشان می دهدكه درباره آن تألیف جدیدی در حد بالاتر از خود آن، (میل) لازم است و همین موجب می شود كه بتوان مسأله انسان و روابط درونی او با خود و همچنین روابط او را با دیگران به صورت جدیدی مطرح ساخت.» این همان مسأله ای است كه در فیلمنامه «شب بخیر فرمانده» اتفاق افتاده است. «میل» برای تغییر كه ساختار جبهه آن را در ذهن زن ایجاد كرد. او در فصل پایانی فیلم زمانی كه «بشار» را در لنج می گذارند تا به آن طرف رود انتقال دهند از رفتن صرفنظر می كند.
زن به اشاره های «بشار» توجهی نمی كند و به سراغ «میل» درونی اش می رود. میلی كه از ابتدای فیلمنامه تا انتها به استحاله رسید.
در ابتدا «میل به مرگ» بود و نیستی و در انتها «میل به زندگی» و هستی. «بودن» و «شدن» مسأله «شب بخیر فرمانده» است. زن به دیگربودگی می رسد. بخشی از نماد زندگی هم در دست های بشار می ماند. نمادی از دوستی وعاطفه، همان عروسك سخنگو. و زن به جایی می برمی گردد كه خودش را در آنجا یافته است. «لذت بردن» از فضای معنوی جبهه های جنگ دغدغه ای بود كه خیلی ها را به جنگ و جبهه برد، آنها همه «شدند» وشخصیت اول این فیلم نیز از همان هایی بود كه به این جرگه پیوست. فیلمنامه «شب بخیر فرمانده» روایتی خطی از موقعیت انسانی سرگشته است كه برای خودكشی به جنگ می رود اما با استحاله ای كه در او پدید می آید به میل و رغبتی می رسد كه او را به انسان دیگری تبدیل می كند؛ انسانی كه راه زیست جهانی اش را یافته و نمی خواهد از آن قدمی به عقب بازگردد.
حسن گوهرپور
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید