یکشنبه, ۲۲ مهر, ۱۴۰۳ / 13 October, 2024
مجله ویستا
غروبِ بارانی
میترسید، از همان دیروز كه این حرف را بهش زده بود میترسید. ولی سعی كرده بود فكر بد نكند. همیشه اینجوری بود. فكر میكرد بهتر است دربارهٔ آنچه قرار است اتفاق بیفتد بدبین باشد، یعنی به جنبههای بد فكر كند، تا وقتیكه اتفاق افتاد آنقدرها تویِ ذوقش نخورد. آن وقت شاید غافلگیر نمیشد و این آمادگی را پیدا میكرد تا خودش را با آنچه اتفاق افتاده همآهنگ كند. حالش بدطوری گرفته بود.
نگاهی بهخودش توی آینه انداخت و گره روسریاش را سفت كرد و نصفِ شیشهٔ كوچك عطری را كه پسر به او هدیه داده بود روی سروشانههایش خالیكرد. همیشه وقتی عطری را بو میكرد خاطرهٔ اولین باری كه آن را به خودش زده بود یادش میآمد، آرزو میكرد كه خاطرهای خوب از عطر در ذهنش بماند،هرچند بهنظرش دلخوشكنكی بیش نبود. سرِ خیابان كه رسید خیسخیس شده بود. ولی هیچ برایش مهم نبود. با آن كه میدانست مثل همیشه زودتر از او میرسد ولی تندتند راه میرفت، و شروع كرد به مرور كردنِ حرفهایی كه میخواست به او بزند، هرچند میدانست كه جربزهاش را ندارد. تا حالا پانصدبار تصمیم گرفته بود حرفهایش را بزند، ولی هربار كه او را دیده بود نتوانسته بود. با خودش گفت این بار فرق میكند، چون ممكن است دیگر نبیندش.
هوا داشت تاریك میشد كه به پارك رسید. گِلهایِ كفشاش را به پایهٔ نیمكت مالید، همان نیمكتِ همیشگی، نیمكتِ روزِ اول.
نگاهی به ساعتش انداخت، یك ربع گذشته بود، مثل همیشه، لرزش گرفته بود. دستهای پوشیده در دستكشاش را روی صورتش گذاشت. بخارِ رقیقی جلو صورتش را گرفت. دستهایش را كه برداشت دید روبهرویش ایستاده. به پاچههایش لكههایِ گِل چسبیده بود.
ـ سلام دیوونه! چرا چتر نیاوردهی؟ خیسِ خیس شدهی.
چتر را بالای نیمكت طوری گرفت كه نصفِ سرِ دختر زیرِ چتر رفت. اما او چتر را هُل داد طرفِ پسر.
ـ دیوونهبازی درنیار، سرما میخوری.
باز چتر را بالایِ سرِ دختر گرفت، و او دوباره چتر را پس زد و گفت:«نمیخوام!»
ـ به جهنم !
چتر را بست و روی نیمكت گذاشت. دختر سرش را پایین انداخته بود و به خطوطِ كنده شده روی نیكمت نگاه میكرد و پایش را تكان میداد.
ـ نمیخوای حرف بزنی!
دختر نگاهش به زمین بود. و سرش را در میانِ شانهها فروبرده بود.
ـ حالت چهطوره؟
دختر جواب نداد.
ـ هردوتامون داریم میلرزیم، مگر نگفتی میخواهی حرف بزنی؟
دختر كه پایش را تكان میداد سرش را بالا آورد. اما به چشمهای پسر نگاه نكرد. با صدایی كه احساس كرد هر لحظه ممكن است بزند زیر گریه گفت:
ـ منظورت از اون حرفی كه دیشب زدی چی بود؟
ـ یعنی تو نمیدونی؟
دختر گریهاش گرفته بود. ولی تمام تلاشاش را میكرد تا جلوِ گریهاش رابگیرد. پسر گفت:«مامانم همیشه میگه هیچوقت همهٔ حرفاتو به كسی نگو. ولی من گوش به حرفش نمیدم.» دختر دیگر نتوانست جلو اشكش را بگیرد. دو قطرهٔ اشك از چشمهایش سرازیر شد.
ـ یعنی پشیمون نیستی كه اون حرفا رو زدی؟
دختر حالا به حوضِ خزه بستهٔ میان پارك نگاه میكرد. باران قطرههای اشكش را شسته بود.
ـ نمیدونم.
ـ نمیدونی؟!
صدای دختر میلرزید. لبش را میجوید.
ـ چی بگم! میدونم داری تو دلت فحشم میدی. من عادت دارم. فحشخورم مَلَسه.
دختر باز نتوانست جلوِ اشكش را بگیرد. آسمان غرید. سرش را بالا آورد و این بار به چشمهای پسر زُل زد. پسر كمی خودش را عقب كشید. لبخند زد و گفت:
ـ جدی نگیر. اون حرفیرو كه دیشب زدم جدی نگیر.
ـ اما تو جدی گفتی.
ـ حالا میگم كه جدی نگیر. همیشه چوبِ حرفهای همینجوریام رو خوردهم.
چند دقیقه در سكوت گذشت. پسر چتر را از روی نیمكت برداشت و باز كرد و بالای سرِ خودش و دختر گرفت و گفت:
ـ داره دیر میشه پاشو برسونمت.
چراغهای پارك روشن شده بود. دختر تویِ دستكشهایش ها كرد. پسر باز گفت:«من دیرم شده. باید برگردم.»
ـ تو برو. من خودم میرم.
ـ یخ میزنی تو این هوا. پاشو دیوونه!
ـ گفتم كه خودم میرم.
ـ مگه نمیخواستی حرف بزنی؟
دختر رویش را برگرداند. پسر پاشده بود و به شاخههای خیسِ درختِ آبچكانِ بالای سرشان نگاه میكرد. باران تندتر میبارید. پسر به ساعتش نگاه كرد.
ـ من باید برم خونه.
ـ برو.
ـ برای حرفی كه بهت زدم معذرت میخوام.
دستش را بهطرفِ دختر دراز كرد. دختر رویش را برگرداند. قطرههای باران از سرانگشتانِ قرمز شده پسر میچكید. پسر چتر را روی نیمكت گذاشت و بهطرفِ در پارك راهافتاد. آسمان میغرید. دختر پاشد و چتر را برداشت و پشتِسرِ پسر راه افتاد.
سمن مرادی
منبع : پایگاه اطلاعرسانی دیباچه
وایرال شده در شبکههای اجتماعی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست