جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


ثروت شاهانه


گزیده أی از كتاب خاطرات ابوالحسن عمیدی نوری
در عوالم وصلتی كه برایم با خانواده مرحوم سپهسالار پیش آمد از سرگذشت خانواده‏ای كه منسوب خانمم بود مطلع گردیدم كه آن هم مایه عبرت بوده لازم می‏دانم خوانندگان از آن با اطلاع باشند. مادر خانمم به نام مرحومه محترم‏السلطنه امجدی، خانمی بود از اهل قریه یوش نور كه زن عقدی مرحوم امیراسعد، فرزند بزرگ مرحوم سپهسالار بود. او تنها دختر سوگلی مرحوم سردارامجد نوری بود كه برادر عایشه خانم و لیلا خانم، دو زن سوگلی ناصرالدین شاه بود و به همین جهت قرب و منزلت فراوانی داشت كه صدراعظمهای آن روز از جمله مرحوم سپهسالار برای تحكیم موقعیت خود سعی كرد یگانه دخترش را برای پسرش گرفته موقعیت خود را در دربار تحكیم نماید. ابراهیم نوری ملقب به انتظام‏الدوله نیز یگانه پسر مرحوم سردارامجد بود كه دایی خانم من محسوب می‏شد. افتخارالسلطنه نیز كه در وجاهت او، عارف ]قزوینی [ اشعاری گفته است یگانه دختر ناصرالدین شاه بود از عایشه خانم زن سوگلیش كه بسیار مورد توجه شاه بود. این دختر خانم به قدری سعادتمند بود كه علاوه بر وجاهت ذاتی صاحب بزرگترین ثروت هم شده بود زیرا تنها وارث مادرش عایشه و خاله‏اش لیلاخانم شده بود كه به ملاحظه سوگلی بودن، هر دو نزد ناصرالدین شاه دارای ثروت فراوانی بودند. مرحوم سردارامجد (عبدالله خان یوشی) هم كه مقامات مهمی از جمله حكومت مازندران را داشت دارای ثروت زیادی بود كه به انتظام‏الدوله، یگانه پسرش و محترم‏السلطنه، یگانه دخترش رسیده بود و نكته جالب این است كه سردار امجد با كمك خواهرانش توانسته بود افتخارالسلطنه را برای انتظام‏الدوله، پسرش بگیرد و عروسی شاهانه‏ای راه بیندازد.
آقای ابوالفضل عضد، عموی احمدشاه كه مدتی هم سناتور بود و از دوستان و موكلین قدیم من می‏باشد درباره این عروسی برای من می‏گفت كه من آن موقع در دربار زندگی می‏كردم. ما همه بچه‏های شاه به هم می‏گفتیم آیا ممكن است این ثروتی كه فعلاً به هم متصل و جمع شده است هیچ وقت پایان پذیرد؟ جهیزی كه افتخارالسلطنه به خانه انتظام‏الدوله برد اصلاً گیج‏كننده بود حتی جواهرات از حساب مثقال و سیر گذشته به میزان یك من و دو من كشیده می‏شد و تحویل می‏گردید. در واقع سه ثروت بزرگ عایشه خانم و لیلا خانم زنهای مورد علاقه ناصرالدین شاه با ثروت سردار امجد برادر زنهای شاه با هم جمع شده بود. باور كنید ما بچه‏های شاه انگشت به دهن بودیم و غبطه به حال آن عروس و داماد دربار می‏خوردیم خانم محترم‏السلطنه هم كه در دستگاه پر ثروت سپهسالار اعظم وارد شد عروس كسی بود كه گذشته از هفتاد پارچه ملك شوهرش، پدر شوهرش نیز بیش از یك هزار پارجه ملك و به همین تناسب مستغلات بزرگ در تهران داشت. اختیار سهم‏الارث پدریش را هم به دست تنها برادرش انتظام‏الدوله داده بود به نحوی كه باید گفت او مالك‏الرقاب سه ارث پدر و عمه‏هایش شده بود ولی قدرت خدا را ببینید كه آن همه ثروت طی چند سالی چنان به باد رفت كه افتخارالسلطنه با رابطه‏ای كه با نظام‏الدوله خواجه‏نوری پیدا كرده بود از انتظام‏الدوله جدا شده به خانه عاشق خود رفت و با آنكه یك پسر (عباس امجدی) و چند دختر (فخرالزمان، فخرایران، آفاق‏الدوله ]و[ اشرف‏الدوله) از انتظام‏الدوله داشت عاقبتش به جایی رسید كه نظام‏الدوله پس از تمام شدن آخرین ثروتش (اراضی دولاب بود كه پنجاه ساله حبس بود و در اواخر عمرش از حبس درآمد او خودش به من گفت وقتی این مال تمام شد عمر من هم تمام خواهد شد) كه توی اتاق نزد بچه‏هایش نشسته بود چند سرفه كرد و افتاد و مرد به بدترین روزگار افتاده بود. روزگاری كه اواخر عمر در یك اتاقی كه روی آب انبار بود زندگی می‏كرد و از فخرالدوله امینی، برادرزاده‏اش كمك شهریه می‏گرفت. از آن طرف هم انتظام‏الدوله با آن ثروت عجیب، داماد سرخانهٔ امام جمعه تهران شد. در خانه فخرالسلطنه، دختر امام جمعه مرد در حالی كه فقط قریه امیرآباد نور برایش مانده بود كه این ده كوچك را هم قسمتی فروخته بود و بقیه را در حیات خود به بچه‏هایش داده بود.
این سرنوشت كه خودم شاهد اواخر زندگی این زن و مرد بودم بسیار عبرت‏انگیز است. زندگی افتخارالسلطنه بسیار بد ]بود[ كه خودش خود را نفرین می‏كرد و كراراً طلب مرگ می‏نمود و مرض موتش هم طولانی و اذیت‏كننده شده بود. زندگی انتظام‏الدوله نیز گرچه با تنگدستی و حتی معطلی برای تریاكش می‏گذشت ولی به فلاكت و ناراحتی افتخارالسلطنه نبود و مرض موتش هم كوتاه و به مرض چند روزه‏ای درگذشت و از آن همه ثروت بیكرانی كه شاهزاده عضدالسلطان (ابوالفضل عضد) برایم نقل نمود اثری باقی نماند. آیا این سرگذشت برای خواننده‏ای كه چشم بصیرت داشته باشد عبرت‏انگیز نیست؟
منبع : ماهنامه بهارستان