یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

گشودگی رادیکال


گشودگی رادیکال
لویی آلتوسر (۱۹۹۰ - ۱۹۱۸) ساختارگرای مشهور فرانسوی، بدون تردید در طول نزدیک به ربع قرن، نماینده بخت تاریخی اندیشه چپ و حتی جنبش انقلابی و رادیکال به طور کلی بود و یا حداقل نماینده بخت نظری آن دو تواماً بود. اهمیت اندیشه آلتوسر در تلاش او برای کشف دوباره مارکس از پشت مارکسیسم رسمی و نهادینه شده بود.
نقطه عزیمت او نقد اساسی است که به تجربه گرایی وارد می آورد که بر مبنای آن اندیشه های رسمی را که در انترناسیونال دوم غلبه پیدا کرده ناشی از سیطره تجربه گرایی در آن، در نظر می گیرد و در همین رابطه اندیشه های مارکس زا تا قبل از ۱۸۴۵ را در حال و هوای تجربه گرایی و انسان گرایی منتج از آن ارزیابی می کند.
از نظر آلتوسر مفهوم سازی اهمیتی اساسی دارد و در واقع نقطه اساسی تفکر است و تنها به وسیله مفهوم است که می شود معنای جامعه را درک کرد، مفهوم ناگزیر به جهان انتزاعیات پیوند می خورد و انتزاع پایه و اساس علم قرار می گیرد، در واقع علم است که ناشی از جهان انتزاع است یا انتزاع است که ناشی از علم است بنابراین با مفاهیم و جهان انتزاعی است که می توان درک و دیدگاهی علمی از جامعه داشت.
وی این درک انتزاعی و علمی را در تقابل با درک تجربه گرایی قرار می دهد. تجربه گرایی که مورد نظر او است، آن دیدگاهی است که برای فهم آن نیاز به مفهوم سازی وجود ندارد، در واقع جهان تجربه گرایی با جهان مرئی سروکار دارد و به این ترتیب او نسبتی نیز میان جهان تجربه گرایی و جهان اومانیستی می بیند، در واقع آلتوسر اعتقاد دارد فلسفه ای که مبتنی بر مفهوم سازی و بالطبع علمی باشد، ناگزیر ضداومانیستی خواهد بود.
بنابراین از نظر او اندیشه مارکس تا قبل از ۱۸۴۵، اندیشه ای بوده است ناشی از سیطره تجربه گرایی و اومانیستی که البته به هیچ وجه مورد نظر آلتوسر نبوده و آن دوره از اندیشه مارکس را متاثر از هگل می دانسته که با آن مخالفت می کرده است زیرا در تبعیت از ژان کاوالیس اعتقاد داشته است می بایستی «از غلبه فلسفه مفهوم به جای فلسفه آگاهی دفاع کند.»همچنین آلتوسر اعتقاد دارد از آنجا که تجربه گرایی با موارد مرئی و فرد سروکار دارد وظیفه فلسفه آن نیست که تعیین کننده رفتارهای فرد باشد بلکه فراتر از آن می بایستی بر کل ساختاری اعم از نیروهای عینی اجتماعی یا ناخودآگاه که بدون اطلاع فرد، تعیین کننده رفتارها و منشاء کنش آنان است، تاثیر بگذارد.
در همین رابطه آلتوسر در دفاع از اندیشه های ساختارگرایانه خود اعتقاد دارد که تجربه گرایی به نحو اجتناب ناپذیری پیوند با اومانیست دارد بدین معنا که جامعه را به صورت مجموعه ای از افراد انسانی در نظر می گیرد. در واقع تجربه گرایان وجود انتزاعاتی از قبیل مسائل اقتصادی و اجتماعی را منکر می شوند و بالعکس مصادیق منتج از آن انتزاعات را که به صورت مفاهیم بورژوا، کارگر و... که در چارچوب انسان گرایی مطرح می شود می پذیرند، اما از نظر او ساخت اجتماعی مفهومی است که از فرد و وضعیت مشخص بالاتر می رود و در واقع مفهومی انتزاعی است. در حقیقت ساخت اجتماعی محصول جهان انتزاعات ذهن است.
به این ترتیب در مارکسیسم ما با انسان مشخص سروکار نداریم و در واقع با همان مفهوم انتزاعی انسان است که سروکار داریم. به این ترتیب وی اعتقاد دارد تجربه گرایی که با وضعیت مرئی و مشخص سروکار دارد، نمی تواند به مفهومی علمی از جامعه برسد و در این رابطه است که او تجربه گرایی را در برابر انتزاعات و اومانیسم را در مقابل ساخت گرایی قرار می دهد. در این رابطه نگاه آلتوسر به مفهوم انقلاب، نگاه جالبی است. وی اعتقاد دارد اومانیسم و تجربه گرایی نظری مانع درک مفهوم انقلاب است و تنها از نظر انتزاعی و ساختارگرایانه است که می شود به مفهوم انقلاب، بعدی واقعی بخشید و همچنین نزد آلتوسر جامعه و تاریخ روندی است بی هدف و بدون برنامه.
از آنجایی که هر فرد به مفهوم تجربه گرایی آن وجود ندارد، بنابراین تعیین کردن برنامه و هدف منتفی است. یعنی سوژه ای وجود ندارد تا تعیین مقصد کند، از این رو آلتوسر فکر می کند هر نوع فعالیت مبتنی بر غایت گرایی تاریخی در واقع نفی واقعیت عملاً موجود است، که آن را منجر به آن می داند که عملاً به ساخته شدن متافیزیکی جدید منجر می شود. بنابراین در تقابل کامل با فلسفه هگل وی معتقد است هم تجربه گرایی و هم اومانیسم برآمده از آن که می تواند پایه های فلسفه تاریخ را پی ریزی کند، نمی تواند دیدگاهی مفهومی و علمی باشد.
به این ترتیب دیده می شود که قرائت آلتوسر از مارکس بعد از ۱۸۴۵، به کلی نو و جدید بوده و تقریباً تمامی اندیشه های کلاسیک و مطرح در چپ را درهم می ریزد، به خصوص آنکه آلتوسر چه متقدم و چه متاخر، همواره بر برتری مفهوم سیاست بر مفهوم اقتصاد تکیه می کند. البته به نظر می رسد مساله برتری مفهوم سیاست بر مفهوم اقتصاد بیشتر ناشی از تاثیری است که از اندیشه های ماکیاولی گرفته است.
واقعیت این است که آلتوسر به موازات آشنایی اولیه با مارکس بر آشنایی خود بر متفکران کلاسیک و به خصوص ماکیاولی، هابز، مونتسکیو و اسپینوزا تاکید می کند و به ماکیاولی در طول زندگی خود همواره با دید احترام نگاه می کند به طوری که ماکیاولی را پیشاهنگ حقیقی مارکس و فروید به حساب می آورد.
اما آلتوسر در پی وقایع مه ۱۹۶۸، آرای اولیه خود را به نقد می کشد از این رو می شود که اندیشه های بعد از مه ۱۹۶۸ را تحت عنوان آلتوسر متاخر در نظر گرفت. وی در این سال ها با برجسته کردن نقش فلسفه به عنوان سلاح مبارزه انقلابی و طبقاتی به نقش اراده های فردی و عمل سیاسی در تغییر وضعیت بها می دهد و اهمیت بیشتری قائل می شود.به عبارت دیگر به حیات بشری به عنوان موضوعی تاریخی توجه می کند.
آلتوسر در این دوره همان طور که گفته شد در فلسفه به شدت متاثر از اسپینوزا و در سیاست از ماکیاولی تاثیر پذیرفته است. وی از دیدگاه های قبلی اش انتقاد می کند و از غلبه پیدا کردن ایده آلیسم در آثار اولیه خود سخن به میان می آورد و میان نگاه ایده آلیستی و تلقی خود از ساختار رابطه می بیند. او تلقی قدیم خود را شدیداً ساختارگرا می بیند و از آن انتقاد می کند که ساختار را به سوژه تبدیل کرده است و به همین دلیل آن دیدگاه های ساختارگرایانه را ایده آلیستی و ذهنی فرض می کند.
وی اعتقاد دارد هر نوع نگاه در باب پدیده های سیاسی و اجتماعی می بایستی با تامل کردن بر مساله روابط اولیه ابتدایی شروع شود و هیچ ذات یا متافیزیکی و یا حقیقتی غیر از این رابطه وجود ندارد.همان طور که می دانیم ساختارگراها معنا را ساخته شده در ساختارها می بینند، معنا در واقع نسبتی است و نه گوهری.
بنابراین آلتوسر مساله را در چارچوب روابط اولیه می بیند که آن را زاده تصادف تلقی می کند. به عبارت دیگر روابط دارای ضرورت منطقی نیستند. بلکه ما عوامل تعیین کننده متعددی داریم که نحوه ارتباط بین آنها روابط اولیه را می سازد. بنابراین آلتوسر اعتقاد دارد ما با هیچ «تعیین بخش» روبه رو نیستیم و امر دترمنیستی آنها را شکل نداده است.
تعیین کننده ها از نظر آلتوسر زیادند، پس ما همراه با آلتوسر از رابطه ساده علت و معلولی خارج می شویم که این مساله در واقع به نوعی نقد اساسی از مارکسیسم ارتدوکس و همچنین نقد پوزیتیویسم و تجربه گرایی است که در آلتوسر متاخر نیز ادامه می یابد. چون که آلتوسر این بار به شدت بر اهمیت پیشامد و رخداد تاکید می کند. در واقع «ذات سیاست را پیشامد می داند» از این بابت وی آموزه های ماکیاولی را مورد تاکید قرار می دهد.
در واقع از نظر آلتوسر متاخر، هر موقعیتی که شخص با آن برخورد می کند، ویژگی های خاص خود را دارد و این مساله می طلبد که در هر مورد، شخص به نحو مقتضی بیندیشد و گاه حتی متفاوت عمل کند. بنابراین موضوع مهم، اندیشیدن در لحظه سیاسی است که منظورش اشاره به غریزه روباه در آثار ماکیاولی است؛ بدین سان آلتوسر متاخر به این نتیجه مهم می رسد که هر مواجهه ای بیانگر یک «حدس پیش بینی ناپذیر درباره ساختارها، اعمال و ذهنیت ها است» مساله مواجهه که مفهوم مهم آلتوسری است یا encounter (مواجهه) از موارد مهم و کلیدی درک آرا و اندیشه های آلتوسر متاخر است.مواجهه (encounter) به این معنا است که پیشامدی رخ داده و ما در مقابل پیشامد قرار می گیریم و سوژه باید واکنش دهد. به عبارت دیگر encounter، مواجهه سوژه با پیشامد است. در اینجا موقعیت فرد و برخورد وی با پیشامد اهمیت زیادی پیدا می کند.
در واقع سوژه در چارچوب پیشامد آزادی عمل می یابد بنابراین مساله بخت ماکیاولی این بار در اندیشه آلتوسر به صورت مواجهه معنی پیدا می کند. یعنی پیشامدی دیدن مسائل ما را به سمتی می برد که هیچ قانون ثابتی بر روابط وجود ندارد و همان طور که گفته شد سوژه موقعیتمند می شود اما بدون یک نگاه تاریخگرا و دترمنیستی و البته ضرورت تاریخی.
هنگامی که آلتوسر مساله مواجهه را مطرح می کند، بعد از آن از نیاز به «گشودگی رادیکال» (Radical opennes) سخن می گوید با این همه آلتوسر با ارائه این اندیشه، فضای بیشتری را برای طرح مساله «ذهنیت» (سوژه) فراهم آورده و از لزوم استفاده از فرصت های سیاسی سخن می گوید. بنابراین اگرچه آلتوسر متاخر بر منفرد و خاص بودن رفتارهای فرد تاکید می گذارد ولی در عین حال عمومیتی در این رفتارها مشاهده می کند یعنی این ثابت های رفتاری حالت تکرار شونده دارند ولی کلی نیستند.
به این ترتیب ما با دو موضوع انفراد و تکرار رفتار مواجه هستیم بنابراین آلتوسر با ارائه این موضوع، فضای بیشتری را برای طرح مساله ذهنیت (سوژه) فراهم می آورد و همچنان که گفته شد بر استفاده از فرصت های سیاسی بیش از پیش تاکید می کند. هدف او در دوران دوم زندگی اش برجسته تر کردن اهمیت منفرد بودن هر «مواجهه ای» است.
آلتوسر مساله پیشامد را علاوه بر آنکه در آرای ماکیاول می بیند، آن را در آرای ماقبل سقراطی ها نیز پیدا می کند. یعنی فیلسوفانی مانند هراکلیتوس، دموکریتوس و به خصوص اپیکور که بر آلتوسر بسیار موثر بوده است. عده ای اعتقاد دارند آلتوسر در اواخر عمر خود کاملاً نگاهی اپیکوری به مسائل داشته است یعنی نگاه اتمیستی (Atomisiti) به جهان و اهمیت «درک لحظه» که این مساله اندیشه های آلتوسر را تحت تاثیر خود قرار داده است.
همچنین هراکلیتوس که همه چیز را در حال شدن می دید و «بود» را افسانه ای بیش نمی دانست یا دموکریتوس آن منتقد سرسخت افلاطون که ثبات و جوهر افلاطون را برنمی تابید جملگی بر مفهوم پیشامد در جهان تاکید داشته اند.
تاکید بر اهمیت پیشامد در سیاست باعث می شود آلتوسر سیاست را اساساً جذاب در نظر گیرد و البته دامنه آن را نیز وسیع و گسترده قلمداد کند به طوری که هر نوع درگیری فلسفی را نیز یک مداخله سیاسی به حساب آورد. در مصاحبه با ماریا آنتونیه تاماکوکی مندرج در کتاب lenine et la philosophie (لنین و فلسفه) لویی آلتوسر موارد مطرح شده در ارتباط با پیشامد و گستردگی سیاست را به این ترتیب توضیح می دهد؛ «... تحولات فلسفه همواره متعاقب کشف های بزرگ علمی روی داده اند. پس هر تحولی در اساس در پی یک «رخداد» به وقوع می پیوندد... جهان بینی ها در قلمرو «نظریه» (علم « ایدئولوژی های نظری که علم و اهل علم را احاطه کرده اند) در هیئت «فلسفه»، «تجسم» می یابند.
فلسفه تجسم نظری نبرد طبقاتی است. از این رو است که فلسفه نوعی مبارزه (و به تعبیر کانت kampf= پیکاردر آلمانی) و اساساً مبارزه ای «سیاسی» است؛ مبارزه ای طبقاتی. هر کس بالطبع و خود به خود فیلسوف نیست لیکن هر کس می تواند فیلسوف شود... مبارزه فلسفی بخشی از نبرد طبقاتی (سیاسی) بین جهان بینی ها است.» اما آلتوسر متاخر دو مساله را مقابل هم می بیند ۱- معنا (meaning) ۲- واقعیت «everything real»، ولی واقعیت را سازنده معنا می داند و هر چیزی غیر از آن را ایدئولوژی نامگذاری می کند.
به عبارت دیگر هر چیزی که از وضعیت واقعی خارجی شود به ایدئولوژی تبدیل می شود. ایدئولوژی به یک معنا تخیلی کردن واقعیت نیز است یا به تعبیری هر نوع تخیل و نگاهی که بخواهد استعلا پیدا کند در چارچوب ایدئولوژی قرار می گیرد و ما به غیر از این دو، چیز دیگری نداریم. در اینجا ما تاثیر اسپینوزا را بر آلتوسر مشاهده می کنیم.ایدئولوژی بنا به تعریف آلتوسر، هژمونیک شدن تصویر ذهنی براساس غلبه سلطه اجتماعی است.
متاثر از اسپینوزا، عرصه غیر از واقعیت را علایق و تصورات ما می داند مثلاً از نظر آلتوسر مساله ای به نام زیبایی شناسی وجود ندارد و امری سوبژکتیو تلقی می شود. عرصه تخیل بازی بورژوازی است، واقعیت اجتماعی نابرابر است و انعکاس آن همواره کنترل شده است. در واقع بسط این مساله به آن جا می رسد که این تئوری پرداز بزرگ ارزش تئوری پردازی در عرصه واقعیت را ناچیز و بی اهمیت تلقی می کند و مساله مهم اش پراکسیس می شود و مدافع کنش سوژه در برابر پیشامد می شود و به این ترتیب هر نوع فلسفه سازی در چارچوب گفتمان را عملی بورژوایی در نظر می گیرد.
هر تغییری، هر نوع تخیل یا نگاهی که بخواهد استعلا یابد در چارچوب ایدئولوژی نقد و رد می شود. پس ایدئولوژی از حالت خودآگاهی به ناخودآگاهی تبدیل می شود که علاوه بر اسپینوزا به لاکان نیز نزدیک می شود. مثالی که آلتوسر در این رابطه مطرح می کند شعار «سیاه زیباست» در دهه ۱۹۶۰ در آفریقاست. آلتوسر این مساله را اینگونه طرح می کند که بالاخره تحت عنوان شعار «سیاه زیباست» یک فکری و ایده ای تلقین می شود.
در واقع حول شعار «سیاه زیباست» مجموعه ای از تخیل « خارج شدن از واقعیت « احساسات و عواطف که جملگی مفهومی ایدئولوژیک دارند و مسخ شرایط تولید شده و واقعیت است به طور مداوم تلقین می شود. در شرح حال لویی آلتوسر نوشته اند این اواخر به مذهب کشش پیدا کرده بود. به نظر می رسید که قتل همسرش همه چیز را تحت الشعاع خود قرار داده بود. به هر حال لویی آلتوسر دهه آخر عمرش را همچون نیچه در نوعی جنون و بهت زدگی به سر برد و سرانجام در سال ۱۹۹۰ عمیق ترین روح اروپایی به عمر زمینی خویش پایان داد.
منبع : روزنامه شرق