پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

خون در بستر سکوت


خون در بستر سکوت
روزگار
تاریخ اسلام را ورق می زند.
صفحات سبز، کم کم به سرخی می گراید.
احوال جوامع، افتخار آمیز و ننگ آور، مفصل و مجمل، کم رنگ و پررنگ، هر آنچه بوده است، در صفحه یا نهان در قلب تاریخ، باقی است.
اکنون بیایید، تاریخ اسلام را از صفحات سرخ بخوانیم.
از اول بحث جدید.
با عنوان امویان.
از آن موقع که سلطنت رسم حکومت شد و خلافت فراموش.
آری، حکایت اینچنین بود:
سلطان بر جای خلیفه نشست.
دربار و حرمسرا جای بیت و اهل بیت را گرفتند.
سلاطین به دیوان کسرائی عروج کردند.
تخت زرین بر مسند خلافت نهادند.
با شراب وضو گرفتند.
سنت حجاب را با سراپرده های رنگارنگ رومی محفوظ داشتند.
پیمان اخوت را با زنها بستند.
شمشیر عدالت را طلاکوب کردند و برای تزیین بر خویش آویختند.
همگان برابر بودند و آنها برتر.
آنها عرب بودند و دیگران عجم.
دیگر برتری به تقوا نبود;
چرا که آنها برتر بودند و بی تقوا.
عرب بودن ارزش شد و اموی بودن معیار.
اکنون دیگر عقده های دیرینه، کتمان نمی شد.
آنها آمده بودند تا انتقام امیه را از هاشم بگیرند.
دورانی بر پیامبر سخت گرفتند.
سنگ در مسیرش و خاکستر بر سرش ریختند.
دروغ بر او بستند و دیوانه اش خطاب کردند.
هر آن کس با او بود داغش کردند و جانش گرفتند.
پیامبر را قصد جان کردند و او هجرت.
زمان گذشت و مکه در محاصره اسلام قرار گرفت.
هیچ مفری بر مکیان باقی نماند.
امویان شکست بزرگ را پذیرفتند.
به اسلام گرویدند اما هرگز نپذیرفتند.
اسلام نه دین بلکه سیاست آنها بود.
بتها را در سینه هایشان پنهان کردند.
گذر زمان با ظلم دوران،
صفحات تاریخ را سرخ تر می نمود.
تا آنگاه که در شصتمین صفحات، رنگ خون نمایان شد.
از آن موقع به بعد تاریخ را با رنگ سرخ نگاشتند.
هر که از آن خط بود، خونش بریختند.
و باز خطی جدید، با رنگ سرخ، در صفحه تاریخ.
کم کم صفحه تاریخ سیاه شده و روزگار آنها همچنین.
تا قبل از آن خارجی! را زهر دادن روا بود.
اهل بیت رسول الله در خفا همه چیز دیده بودند.
اما این بار جنایت آشکارا بود و نه مخفیانه.
خارجی سرشناس بود و نه گمنام.
او تنها نبود، هفتاد و دو همراه داشت.
زن و کودک، پیر و جوان.
قاتل نیز تنها نبود.
جماعتی بودند.
مردمانی بی غیرت و بی نصیب از دانش شگرف فهمیدن.
حرامیانی که خون سبط پیامبر را حلال و اسارت اهل بیتش را روا دانستند.
من در دادگاه تاریخ شهادت می دهم، و وجدان های بیدار مردمان قضاوت خواهد کرد.
مگر آنکه خارجی نامیدندش که بود؟!!!
حسین! حسین بن علی !!! سبط رسول الله(ص)!!!
مگر بر او چه گذشت؟
دعوتش کردند و آنگاه قاصدش را کشتند و در صف دشمن ایستادند!
آب را بر او بستند!
هر آن کس با او بود، از پیر و جوان، زن و کودک، در آن بیابان لم یزرع و در زیر آفتاب سوزان، بی رمق از تشنگی بود و آن جماعت غرق در شادی. بی وفا مردم، کم کم حلقه محاصره را تنگ تر کردند!
تک تک یاران حسین (ع) و نوادگان پیامبر(ص) را به خاک وخون کشاندند!
تن بی جان و خونین آن خارجی یا بسط پیامبر(ص) را لگدمال کردند!
بوسه گاه عزیز پیامبر(ص) را از دم تیغ گذراندند!
و عاقبت؟!
اهل بیت رسول الله(ص) را اسیر کردند و در شهر گرداندند و به تماشا نشستند!
راستی!
آنها که حسین(ع) را دعوت کردند، که بودند؟
آنها که در صف یزیدیان، تنگاتنگ حلقه محاصره را تکمیل می کردند و تیر و خنجرشان، گلوی کودکان و یاران حسین(ع) را می شکافت، که بودند؟ آنها که خیمه ها را به آتش کشیدند و از پیراهن و انگشتری حسین (ع) نیز نگذشتند و به یغما بردند، که بودند؟
آنها که اسب سوار بر جنازه های خونین و بر پشت حسین تاختند و لگدمال کرده، سر او را بریدند و بر نیزه کردند و آن شب را به جشن نشستند، که بودند؟ آنها که در جنگ اگر نبودند، در شهر کاروان اسرا را مسخره می کردند و هتک حرمت روا می داشتند، که بودند؟
یزید در کدام مجلس جشن گرفت؟!
و بر کدام مردمانی فخر فروخت؟!
آن همسایگان خرابه شام کجا بودند که صدای ضجه کودکان و بی پناهان را نشنیدند یا شنیدند و خفتند؟!
افسوس که قلم شرمسار است، وگرنه ناگفته های بسیاری را می نگاشت.
شگفتا که امروز با گذشت صدها سال، هنوز صدای زنگ آن کاروان به گوش می رسد.
تاریخ تکرار می شود، تا دین خویش را ادا کند.
تاریخ مدیون مظلومان است.
سکوت مرگبار و نفاق آن نامردمان، جنایتی هولناک به وجود آورد.
تا سکوت هست، جنایت هم هست.
قیام حسین(ع) در اولین قرن هجرت، حکایتی تا قیامت دارد.
چه شمشیر کشیدگانی که از دم تیغ گذشتند.
و اکنون حکایتی دیگر از آن حکایت ها.
قلندری که هرگز حرکتی را از آن خفته مردمان نمی پذیرد.
این حکایت، حکایتی بس عجیب است و سر آن در سکوت.
از زبان تاریخ، این حکایت بسیار گویاست.
بگذار این عقده دیرینه، این حقیقت کتمان در حلول قرن ها، امروز بیان شود.
اگر شمشیر یزید، سر حسین(ع) را از تن جدا کرد، سکوت مردمان صیقلش داده بود.
اگر تیر حرمله، گلوی طفل شش ماهه را شکافت، سکوت آنها زهر کشنده آن بود.
و اگر حاکم ظالم، اهل بیت رسول الله(ص) را به اسیری برد، سکوت مردم طریق هموار اسارت بود.
لعنت بر سکوت.
سکوتی که صدایش را نمی توان شنید اما باید دید و از دیده اشک ریخت.
سکوتی که صدای سم ستوران و شمشیر قلندر را در جان دارد.
سکوتی که صدای ضجه یتیمان ابا عبد الله را به گوش تاریخ می رساند.
لعنت بر این سکوت.
جزای این سکوت از جزای تمامی حکام ظالم که بر این مردمان حکم رانده اند و جنایت کرده اند، اگر بیشتر نباشد، کمتر نیست.
مردمان باید بدانند تا خفته اند، هرگز لطایف سحر را درک نخواهند کرد.
تا آنگاه که چشمان خویش را نگشایند،
روشنایی را احساس نخواهند کرد.
تا آنگاه که سر در گریبان خویش دارند، به بلندای آسمان پی نخواهند برد.
و تا آنگاه که سکوت اختیار کرده اند، هرگز به حق خویش نخواهند رسید.
نویسنده : سیدعباس حسنی نیک
منبع : روزنامه مردم سالاری