جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا
از حاشیه تا متن بلند چون کلیمانجارو عمیق چون اطلس
وقتی قرار باشد بزرگترین نویسنده از میان یك نسل از نویسندگان تشییع و به خاك سپرده شود، مراسم خاكسپاری باید كه شلوغ باشد و میشود. حتی اگر در نقطهیی دور و كمجمعیت باشد.
مركز كوهستانی كچام در آیداهو در ۶ ژوئیه ۱۹۶۱ روزی تاریخی را تجربه كرد و «ارنست همینگوی» را در كنار دوست قدیمیاش «تیلور ویلیامز» معروف به خرس یاب در خاك خود پناه داد. هیچكس نمیدانست خودكشی در كار بوده تا اینكه «مری» آخرین همسر همینگوی برای اوریانا فالاچی خبرنگار مشهور قرن تعریف كرده بود كه چگونه ارنست توانسته بود به زیرزمینی برود كه او تمام تفنگها را در آن پنهان كرده بود، تفنگ دو لولهیی را كه سالها با آن كبوتر میزد برداشته بودن چند فشنگ را سوار كرده بود، در اتاق را قفل كرده بود، از اتاق نشیمن رد شده بود و دو تیر به پیشانیاش شلیك كرده بود. حادثه در سپیدهدم چهار روز پیش رخ داده بود.
«ارنست همینگوی» كه شاید بتوان او را بزرگترین رماننویس امریكایی نامید در ۲۱ جولای سال ۱۸۹۹ در «اوك پارك» در حومه شیكاگو به دنیا آمد و در دوم جولای ۱۹۶۱ در كچام واقع در ایالت «آیداهو» در ۶۲ سالگی به زندگی خود پایان داد.
پدرش «كلارنس همینگوی» یك پزشك زنان بود كه علاقه بسیاری به طبیعت داشت و هم او بود كه از كودكی ارنست را به شكار و ماهیگیری علاقهمند ساخت. او مدیر «باشگاه طبیعت دوستان» بود و مردی سرشناس و قابل احترام. مادر ارنست زنی با ایمان و پرهیزگار بود. او انجیل میخواند و شاید به همین دلایل بود كه از لحاظ اخلاقی با همسرش توافق چندانی نداشت. این عدم توافق در تربیت ارنست بسیار تاثیرگذار بود. در حالی كه مادر او را به خواندن سرودهای مذهبی تشویق میكرد، پدر چوب و تور ماهیگیری به دست او میداد. در پنج سالگی در اثر زمین خوردن از ناحیه لوزه ها دچار آسیب شد كه این مشكل تا پایان عمر همراه وی بود.
در ده سالگی پدرش او را با تفنگ و شكار آشنا ساخت. اما همینگوی در عین علاقه به طبیعت در دبستان متوجه شد كه به موضوعی دیگر نیز علاقه دارد و آن چیزی نبود جز ادبیات و شروع به نوشتن مقالات ادبی و داستان كرد. و اداره روزنامهیی را كه در دبستان چاپ میشد بر عهده گرفت.
در همین سالها بود كه به آموختن مشتزنی پرداخت. علتش گویا این بود كه روزی بر اثر حسادت از چند تن از دوستانش كتك خورد و احساس كرد كه باید بتواند در چنین مواقعی از خود دفاع كند. رفقای وی سبك انشای روان او را میستودند؛ اما عملا علاقه و محبتی به او نشان نمیدادند، گویی در نظر آنها برتری و امتیاز گناهی نابخشودنی بود.
ارنست به ورزش خیلی علاقه نشان میداد و جسارتش تا اندازهیی بود كه یك بار دماغش شكست و بار دیگر چشمش آسیب دید! او كه حالا به اندازهیی به طبیعت وابسته شده بود كه در جنگل با پای برهنه راه میرفت و شبها با بدن لخت در دریاچه شنا میكرد و لباسهای ژنده میپوشید از خانواده و دبستان متنفر شد و هر دو را ترك كرد. او دو بار گریخت، بار دوم غیبت او چندین ماه طول كشید، در همین دوران بود كه تجربیات گرانبهایی اندوخت. گاهی در مزرعه كار میكرد، زمانی به ظرفشویی در رستورانها میپرداخت و مدتی نیز بطور پنهانی در قطار مشغول به كار شد كه كالای تجارتی را از نقطهیی به نقطه دیگر میبرد.
انگار میخواست خودش را از ضربه روحییی خلاص كند كه شاید وقتی مادر در كودكی لباس دخترانه به او پوشانده بود در او به وجود آمده بود. ماجرا از این قرار بود كه مادر ارنست همیشه دوست داشت فرزندان دوقلویی داشته باشد و به همین دلیل لباسهای یكسانی را برای او و خواهرش كه یكسال از او كوچكتر بود تهیه میكرد. او حتی عكسی از ارنست گرفت كه او را در لباس دخترانه نشان میداد.
بالاخره وی تحصیلات متوسطه خود را در مدرسه عالی اوك پارك به اتمام رسانید. او تعطیلات تابستانی را در میان جنگلی نزدیك میشیگان كه به سرسبزی و خرمی معروف است به همراه خانواده خود میگذرانید. ارنست بهترین خاطرات خود را از این منطقه دارد و همین خاطرات، شكار و ماهیگیری، شنا در دریاچه و... مایههای بسیاری از آثار وی را تشكیل داد و شخصیتهای اصلی بعضی از بهترین داستانهایش ریشه در همین خاطرات دارد. همینگوی همانند بسیاری از نویسندگان معاصر خود تحصیلات دانشگاهی نداشت و تجربیات شخصی خود را در آثارش تجلی میداد.
در سال ۱۹۱۷ و هنگامیكه امریكا نیز وارد جنگ جهانی دوم شد، همینگوی با سری پرشور خود را سرباز داوطلب معرفی كرد ولی بخاطر معیوب بودن چشم، اجازه اعزام به وی ندادند و برگه معافی را به دستش دادند.
در همان روزها با مدیر روزنامه «كانزاس سیتی استار» كه در «میدل وست» منتشر میشد آشنا شد و مدت دو ماه گزارشهایی برای روزنامه مزبور تهیه میكرد. بعدها نیز رانندگی آمبولانس صلیب سرخ را بر عهده گرفت و به جبهه جنگ ایتالیا رهسپار شد. در زمان جنگ، یك روز كه با آمبولانس صلیب سرخ به كمك مجروحین میشتافت زخمی شد، جراحتش وخیم و خطرناك بود و بر اثر آن به وی مدال جنگی ایتالیا را دادند و همچنین دولت متبوعش مدال نقرهیی را برای وی در نظر گرفت.
اثر زخم و جراحات این جنگ بعدها در ساق پایش تا مدتها باقی ماند. همینگوی از جنگ نیز بسیار آموخت و باز در آثارش از جمله در «وداع با اسلحه» از این تجربیات بسیار كمك گرفت.
همینگوی به «شیكاگو» برگشت و با نویسندگان بزرگی مانند «شرودر آندرسون» و همچنین «جان دوس پاسوس» آشنا شد. در این موقع دختر جوان و روزنامهنویسی به نام «هدلی ریچاردسون» علاقه و توجهش را به خود جلب كرد و نتیجه آن ازدواجی بود كه با اتفاقات فراوانی رودررو بود.
در سپتامبر ۱۹۲۱ زن و شوهر جوان به صورت دو خبرنگار عازم میدان جنگ یونان و تركیه شدند. با وجودی كه همینگوی از جنگ سابق خاطرات تلخی داشت و دوبار هم زخمی شده بود، میدان جدید نبرد را با آغوش باز استقبال كرد. جنگ ترك و یونان به نفع تركها و «كمال آتاتورك» پایان یافت و همینگوی از آنجا به پاریس رفت.
در پاریس برحسب توصیه «آندرسون» با «گرتروداستن» نویسنده امریكایی كه در فرانسه موطن اختیار كرده بود آشنا شد و در مكتب ادبی او به پرورش استعداد نویسندگی خود پرداخت و شروع به نوشتن سرگذشتهای كوچك و سادهیی كرد. هرچند همینگوی از هیچ سبك خاصی در نویسندگی تقلید نكرد و به شیوهیی مینوشت كه مبدعش خودش بود اما رفت و آمد با «گرترو داستن» برای او بسیار مفید بود. استن مردی چاق، جدی و بیگذشت بود با این وصف بین او و همینگوی خیلی زود علایق و روابطی برقرار گردید و هر دو از معاشرت همدیگر لذت میبردند.
همینگوی در پاریس علاوه بر گرتروداستن با «پیكاسو» و «سران» نیز آشنایی یافت.
آنها از خواندن نوشتههای سلیس، روشن، بیابهام و در عین حال عامیانه و ساده همینگوی كه مانند آب صاف و زلال بود استفاده میبردند. نخستین آثار و داستانهای همینگوی سروصدای زیادی ایجاد كرده بود. آن موقع هدلی همسر همینگوی باردار بود و چون از این طرز شهرت خوشش نمیآمد، روزی با اطلاع شوهرش پاریس را به قصد شیكاگو ترك كرد تا كودكش در دیار خودش متولد شود. در مدتی كه هدلی در امریكا وضع حمل كرد و به پاریس بازگشت، همینگوی چند سرگذشت و نوول تازه به وجود آورد. این نوولها و داستانها مانند میخ محكم واستوار بود. یكی از آنها موسوم به «پنجاه هزار دلار» بود كه در آن ماجرای زندگی مرد ورزشكار و مشتزنی تصویر گردیده بود. اسم نوول دیگر وی «هفتهنامه اتلانتیك» بود كه پس از داستان قبلی به وجود آمده و به چاپ رسیده بود و مجله پرتیراژی آن را به صورت پاورقی منتشر ساخت. هركس نوول اخیر را میخواند به چیرهدستی و مهارت همینگوی در ادبیات و رواننویسی او پی میبرد.
همین نوول بیست صفحهیی اسم نویسنده را بر سر زبانها انداخت و مشهورش ساخت. انتشار نوول «هفتهنامه اتلانتیك» سبب شد كه خیلی از روزنامهها و مجلات از او تقاضای داستان و پاورقی جدید كنند. وقتی كه آنها خواستند با وی قرارداد ببندند وی رد كرد.نه اینكه از پول و اجرت نویسندگی بدش میآمد، بلكه اصلا او فكر نمیكرد كه باید آثار قلمی را فروخت، زیرا میگفت: «نویسنده آزاد و سرخود بودن، برای من ارزشش بیش از اینهاست، آنچه آرزوی من است خوب چیز نوشتن است، با قناعت زندگی میكنم و در عوض هرچه دلم بخواهد مینویسم.» همینگوی در موقع توقفش در پاریس به قدری در غذا قانع بود كه یك ظرف سیبزمینی پخته برای هر وعده غذای او فقط پنج فرانك تمام میشد. وی در آثارش فقط از افكار و عقیده خود پیروی میكرد و میدانست اگر بنا شود پای دستمزد به میان آید باید از سلیقه شخصی عدول كرد.
قطعات گوناگون شعر او در سال ۱۹۲۳ در مجله «شاعری» چاپ شد. و در همین سال همینگوی در شهر دیژون فرانسه كتاب كوچكی به نام «سه سرگذشت و ده قطعه شعر» را نوشت و به چاپ رسانید.اهمیت شعرهای او به حدی است كه وقتی همینگوی كتاب «تپههای سرسبز» آفریقا را مینویسد كه در واقع بیان خاطرات اوست از آفریقا در بیان سرگذشت خود به مردی برمیخورد كه او را با شعرهایش میشناسد. در سال ۱۹۲۴ كتاب «در زمان ما» را در پاریس انتشار داد كه بار دیگر با ملحقات و اضافاتی آن را در امریكا به چاپ رسانید و نوولهای كوتاه و سادهیی را در بین فصول كتاب سابق جای داد. در سال ۱۹۲۷ وی كتاب «مردان بدون زنان» را منتشر كرد. انتشار این كتاب همینگوی را تا مقام یك نویسنده استاد بالا برد و وی را مظهر مكتب خاص داستاننویسی مترقی قرارداد. در همین سال (۱۹۲۷) هدلی همسرش با وجودی كه با عشق قدم به میدان زناشویی گذاشته بود پیوند و علاقه خود را از او گسست. همینگوی در این باب گفته بود: «هركس در زنان بزرگواری و وفا بجوید، احمق است.» نویسنده جوان علیرغم این بیوفایی، بزودی با زن دیگری به نام «پولین» پیمان زناشویی بست. پولین زنی زیبا و دوستداشتنی بود و ریاست گروه نویسندگان روزنامه «وك» را برعهده داشت.
آثار و نوشتههای همینگوی با آنكه به حد اعلای شهرت میرسید با پیروزی مالی توام نبود، ولی وقتی كتاب «بیوگرافی نویسندگان امریكایی مقیم پاریس» را انتشار داد درهای موفقیت به رویش گشوده شد. این نخستین بار بود كه همینگوی میفهمید موفقیت در نویسندگی چه طعمی دارد. همه كسانی اعم از امریكایی، انگلیسی و فرانسوی كه این كتاب را خواندهاند، توانایی و قدرت قلم او را ستودهاند و عقیده دارند كه در آن تازگی و ابتكار وجود دارد. به دنبال انتشار این كتاب، كتاب دیگری موسوم به «آدمكشها» به منزله شاهكاری به عشاق علم و ادب عرضه گردید.
در سال ۱۹۲۸ وی اروپا را به قصد اقامت در سواحل اقیانوس ترك كرد. شهر «كیوست» فلوریدا مقدمش را گرامی شمرد. همینگوی حالا با شكمی گوشتالو و برآمده و ریش انبوه و یك لقب پاپا در آن شهر دیده میشد. همین لقب پاپا سبب شد كه «اچ.گریگوری همینگوی» معروف به «جیجی» یكی از پسران همینگوی نام كتابی را كه در مورد خاطرات از پدرش منتشر كرد به نام «پاپا» نامگذاری كند.
ثمره نخستین ازدواج همینگوی پسری بود به نام «جان»، پولین زن دومش نیز دو پسر برای او آورد، یكی «پاتریك» در سال ۱۹۲۹ و دیگر «گریگوری» در سال ۱۹۳۲. در سال ۱۹۲۹ وی كتاب «وداع با اسلحه» را منتشر كرد كه در آن به جنگهای ایتالیا اشاره كرده است. همینگوی در سال ۱۹۳۲ كتاب «مرگ دربعدازظهر» را انتشار داد. این كتاب از آن نظر كه نویسنده حالات و جزییات مربوط به مرگ را با قلمی سحار و سبكی بسیار بدیع تشریح میكند در ادبیات امریكا و در میان آثار خود او اهمیت فراوانی را دارا است. در سال ۱۹۳۳ وی كتاب «برنده سهمی ندارد» را به رشته تحریر در آورد. در ترجمه این كتاب نام «برنده هیچ چیز نمیبرد» هم آمده است. همینگوی شكارچی بسیار ماهری بود و اغلب برای شكار شیر و حیوانات خطرناك دیگر به سرزمین آفریقا سفر میكرد و تاثیراتی را كه در این شكارها پیدا كرده بود در كتاب «تپههای سبز آفریقا» منعكس كرده است. وی این كتاب را به سال ۱۹۳۶ منتشر كرد. در همین سال كتابهای «زندگی اهالی پاریس» و «كشتن برای اجتناب از كشته شدن» را نگاشت. در سال ۱۹۴۰ همسر دومش نیز با او قطع علاقه كرد. همینگوی در اواخر همین سال با خانمی رماننویس به نام «مارتا ژلون» برای سومین بار ازدواج كرد. این دو نفر پس از عروسی به «چین» رفتند و مدتی هم در كوبا به سر بردند. خاطرات همینگوی از چین بسیار جالب است. «گریگوری همینگوی» از قول پدر میگوید: «در رستورانهای چین غذای مورد علاقه مغز میمون است... بچه میمون را در حالی كه زنده است به رستوران میآورند و بدن او را آنقدر میسوزانند كه از شدت درد خون زیادی به مغزش روان میشود. در همین حال سر او را جدا میكنند و مغز میمون را درون جمجمهاش میپزند. چینیها به این غذا علاقه بسیار دارند.» همینگوی این عمل را وحشیانه توصیف میكند.در سال ۱۹۳۷ وی كتاب «داشتن و نداشتن» را منتشر كرد كه شهرتش افزوده گردید.
در سال ۱۹۳۸ همینگوی مجموعه داستان های «ستون پنجم» را منتشر كرد. پس از آغازجنگهای داخلی اسپانیا، وی با عدهیی از روشنفكران امریكا بر آن شدند كه با جمهوریطلبان اسپانیا همراهی كنند. همینگوی پس از آنكه دو بار در مراحل مختلف جنگ اسپانیا شركت كرد در «كیوست» فلوریدا ساكن شد و به نوشتن آثار پرارزشی مانند ماجرای «هاری مورگان قاچاقچی» پرداخت. این كتاب خصیصه دیگری از ارنست همینگوی را كه همان وجدان اجتماعی است بخوبی آشكار میسازد، چنانكه همین خصیصه در یكی دیگر از شاهكارهای او به نام «ناقوس مرگ كه را میزنند؟» اثری كه اشتباها تحت عنوان «زنگها برای كه به صدا در میآیند» ترجمه شده است به نحو بسیار بارزتری تجلی كرد. كتاب اخیر راجع به جنگهای داخلی اسپانیا است كه در سال ۱۹۴۰ منتشر شد و قهرمانش مردی به نام «روبرت جردن» یا خود همینگوی است.
همینگوی در دوران جنگ دوم رابط ارتش در انگلستان و فرانسه بود و مدتی به جز مقالاتی چند چیزی منتشر نمیكرد، تا جایی كه همشهریانش گمان میكردند كه استعداد و قدرت نویسندگی هنرمند محبوبشان رو به زوال رفته است. پس از جنگ در هتل «ویز» اقامت كرد و شروع به نوشتن كتابی درباره دومین جنگ كرد ولی در اثر چشم درد آن را نیمه تمام گذاشت. و در عوض به شكار پرداخت. او بعدها رمان كوتاهی كه در آن شرح آخرین عشق خود را كه مربوط به زن جوانی بود كه به یك سرهنگ ترش و تلخ و ناراحت تعلق داشت نوشت.
«ماری وش» چهارمین زن یا آخرین همسر او نیز برای روزنامهها مقاله مینوشت. همینگوی با این زن در «هاوانا» در منزلی به نام «فری ویژی» زندگی میكرد. او كوبا را دوست داشت و از سكوت و آرامش محیط آنجا لذت میبرد.
در «هاوانا» خیلی از اشخاص به دیدن او رفتند كه در بین آنها ستارگان هالیوود و رجال درجه اول اسپانیا نیز بودند و نویسنده بزرگ با ریش سفید و قیافه مقدس از آنها پذیرایی میكرد.
در سال ۱۹۵۰ رمان جدیدی از این نویسنده به نام «آن طرف رودخانه در میان درختان» منتشر شد. این كتاب داستان عشق بیتناسب یك افسر پنجاه ساله امریكایی نسبت به یك دختر نوزده ساله ونیزی است. بالاخره در سال ۱۹۵۲ شاهكار جاودان خود را به نام «پیرمرد و دریا» به رشته تحریر كشید و به اوج شهرت و عظمت ادبی صعود كرد و امریكاییها دانستند كه قدرت هنری نویسنده محبوبشان زوال نپذیرفته است. این اثر بیمانند در سال ۱۹۵۳ به دریافت جایزه «پولیتزر» و در سال ۱۹۵۴ به دریافت جایزه ادبی نوبل نائل گردید. ارنست همینگوی در سال ۱۹۶۱ درگذشت و با مرگش یكی از تابناكترین چهرههای ادبی امریكا از میان رفت.
او معمولا ساعت پنج و نیم صبح سر از بالین بر میداشت و شروع به كار میكرد و معمولا با مداد چیز مینوشت یا مقابل ماشین تحریر آن را دیكته میكرد. بعدازظهرها اگر هوا مساعد بود به وسیله كشتی یا زورق به صید ماهی میپرداخت. «همینگوی» همیشه فكر میكرد و میگفت: «یك نویسنده باید تماس خود را با طبیعت حفظ كند.» از آثار دیگر وی میتوان «سیلابهای بهاری»، «تعظیم به سویس»، «خورشید همچنان میدرخشد»، «برفهای كلیمانجارو»، «یك روز انتظار»، « به راه خرابات در چوب تاك»، «پس از توفان»، «روشنایی جهان»، «وطن به تو چه میگوید»، «اكنون دراز میكشم» و «كلبه سرخپوست» را نام برد.
ناصر جعفرزاده
منبع : روزنامه اعتماد
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل غزه روسیه مجلس شورای اسلامی نیکا شاکرمی روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی دولت
هلال احمر یسنا بارش باران آتش سوزی قوه قضاییه پلیس تهران سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش سازمان هواشناسی دستگیری
حقوق بازنشستگان قیمت خودرو بانک مرکزی قیمت طلا قیمت دلار بازار خودرو خودرو دلار سایپا ایران خودرو کارگران تورم
فضای مجازی سریال نمایشگاه کتاب تلویزیون مسعود اسکویی عفاف و حجاب سینما سینمای ایران دفاع مقدس موسیقی
رژیم صهیونیستی آمریکا فلسطین حماس جنگ غزه اوکراین چین نوار غزه ترکیه انگلیس ایالات متحده آمریکا یمن
استقلال فوتبال علی خطیر سپاهان باشگاه استقلال لیگ برتر لیگ برتر ایران تراکتور لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید بایرن مونیخ باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی تلفن همراه گوگل اپل آیفون همراه اول تبلیغات اینستاگرام ناسا
فشار خون کبد چرب بیمه بیماری قلبی دیابت کاهش وزن داروخانه رابطه جنسی