دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا
نظریه فطرت در قرآن
یكی از مباحثی كه در قرآن و سنتبا اهمیت ویژهای مطرح گردیده بحث فطرت است. فطرتمندی انسان، فطری بودن دین، فطرت پسندی، حسن عدل و قبح ظلم، معلوم بودن فجور و تقوا به الهام فطری، اعتراف رسمی انسان به ربوبیت الهی در عالم ذر و عهد و پیمان خداوند با او در عدم تبعیت از شیطان، از جمله مسائلی است كه آیات قرآن و روایات ائمه معصومینعلیهمالسلام بر آن دلالت صریح دارند.
اما مهم آن است كه اگر چه در پارهای آیات، انسان فطرتمند معرفی شده و بحث از الهام فطری فجور و تقوا به انسان به میان آمده است ولی در بعضی آیات دیگر، خلقت طبیعی انسان به عنوان موجودی ظلوم، جهول، هلوع، كفار و طغیانگر مطرح شده است.
اگر در پارهای از آیات، دین امری فطری معرفی گردیده و یا اقامه عدل هدف رسالت پیامبران بیان شده است (كه به دنبال فطری بودن دین، عدالتخواهی و اقامه قسط و عدل نیز فطری خواهد بود) اما در پارهای دیگر از آیات، سبب تشریع دین، بروز اختلاف اولیه بین انسانها و نیاز اضطراری آنها به دین و قوانین لازم برای رفع اختلافات بیان گردیده است و از آن استنباط میشود كه دین مولودی اجتماعی است كه انسانها به حكم اضطرار و به منظور رفع اختلاف به آن پناه بردهاند و نه به حكم فطرت. و این البته با نظریه برخی از جامعهشناسان نزدیكی زیاد دارد.
و نیز اگر در برخی آیات سخن از اعتراف رسمی انسان به ربوبیت الهی و عهد و پیمان خداوند با او در عدم تبعیت از شیطان به میان آمده است در برخی دیگر از آیات خالی بودن ذهن انسان در بدو تولد از هر گونه شناخت و معلومی مطرح شده است و این نیز با نظریههای برخی از روانشناسان قرابت دارد.
در این مقاله برآنیم تا ضمن بحث از معنای لغوی فطرت با توجه به وزن و صیغه آن در كلام عرب، كاربرد و مشتقات آن در قرآن، و تفاوت آن با طبیعت و غریزه، به تبیین بینش خاص قرآن در مورد فطرت و پیآمدهای اجتماعی آن بپردازیم و میكوشیم تا با بهرهجویی و استمداد از نظریه بدیع علامه طباطبائی در تفسیر المیزان، كه كمتر به آن توجه شده و یا متاسفانه مورد بیمهری واقع گردیده استبه زدودن پارهای از ابهامات بپردازیم.
● معنی لغوی فطرت
واژه «فطرهٔ» بر وزن «فعلهٔ» دلالتبر نوع دارد مانند جلسهٔ یعنی نوع خاصی از نشستن، مثلا اگر بگوییم: جلست جلسهٔ زید یعنی مثل زید و به نوع نشستن وی نشستم. بنابر این واژه «فطرهٔ» از ماده «فطر» به معنی نوعی خاص از آفرینش استیعنی خلقت و آفرینشی بیسابقه كه از آن به ابداع تعبیر میشود.
راغب اصفهانی در مفردات در مورد معنی فطرت چنین میگوید: «و خداوند خلق را فطر نموده است و این فطر یعنی ایجاد كردن شیء به شكلی بدیع و تازه بر كیفیتی كه فعلی از افعال از آن صادر گردد». (۱)
ابن اثیر نیز در نهایه، در توضیح ماده «فطر» در حدیث نبوی، «كل مولود یولد علی الفطرهٔ» (۲) میگوید: «فطر به معنی ابتدا و اختراع است و فطرهٔ حالت آن ابتداء و اختراع را بیان میكند مانند جلسهٔ و ركبهٔ یعنی نوعی خاص از نشستن و سوار شدن و معنی حدیث این است كه: هر فردی بر نوعی خاص از صفات جبلی و طبیعی متولد میشود به طوری كه آماده پذیرش دین الهی میگردد و اگر او را با همان صفات واگذارند پیوسته بر آن صفات استمرار دارد و از آنها مفارقت نمیكند و همانا علت عدول انسانها از آن، آفتی از آفات بشری یا تقلیدی است كه از غیر در آنها اثر میگذارد...» (۳)
بیان این مقاله درباره فطرت با تعبیر راغب به «و ابداعه علی هیئهٔ مترتبهٔ لفعل من الافعال» و نیز با تعبیر ابن اثیر به «انه یولد علی نوع من الجبلهٔ والطبع المتهیئ بقبول الدین» هماهنگ است.
استعمال واژه فطرت و مشتقاتش در قرآندر قرآن مجید واژههای «فطره» (۴) ، «فطركم»، (۵) «فطرنا»، (۶) «فطرنی»، (۷) «فطرهن»، (۸) «فطور»، (۹) «فطر»، (۱۰) «منفطربه» (۱۱) . انفطرت، (۱۲) و «فاطر» (۱۳) به كار رفته است كه همه جا به معنی ابداع و آفرینش بدون سابقه است.
● طبیعت، غریزه، فطرت
«طبیعت» یعنی سرشتی كه اشیای مادی بر آن آفریده شدهاند، بیشتر در مورد موجودات بیجان به كار میرود و اگر در مورد جاندارها به كار رود به آن جنبههایی از جانداران كه با بیجانها مشتركند اطلاق میشود.
«غریزه» بیشتر در مورد حیوانات به كار میرود و اگر در مورد انسان به كار رود به جنبههای حیوانی موجود در انسان اطلاق میشود و عبارت از نوعی حالت تسخیری و غیر آگاهانه یا نیمه آگاهانه از ناحیه خلقت است كه بر خود محوری و یا بقای نوع استوار است و به عضوی مادی از بدن انسان مربوط میشود مانند غریزه گرسنگی كه با سیستم عصبی هیپوتالاموس و یا غریزه تشنگی كه با سیستم عصبی هیپوتالاموس و غده هیپوفیز ارتباط دارد و این دو از نوع گرایشهای فیزیولوژیك به شمار میروند كه برای ادامه حیات حیوان ضروراند. و نیز مانند غریزه جنسی كه از نوع گرایشهای لازم برای بقای نسل است و ارضا نشدن آن حیات موجود زنده را به خطر نمیاندازد بلكه بقای نوع را به خطر میاندازد.
«فطرت» در مورد انسان و خصلتهای فرا حیوانی او به كار میرود، در حد حالتی آگاهانه و حاوی نوعی قداست است. همچون غریزه و طبیعتسیری تدریجی و ساختاری ثابت دارد اما مرحلهای تكاملی است كه پس از فعلیتیافتن طبیعت و غریزه و نیز پس از شكوفایی حس و خیال یعنی همراه با پیدایش عقل تكون مییابد و در پرتو آنها، گرایشهای غریزی نیز میتوانند از نوعی قداستبرخوردار شوند.
فطریات در انسان به ترتیب در سه ناحیه دانش، ارزش و گرایش شكوفا میشوند و فعلیت مییابند. در زمینه دانش، گزارهها به شكل توصیفی و خبری بیان میشوند. در زمینه ارزش، گزارههای حاكی از آنها شكلی دستوری دارند. گرایشها نیز پارهای حالات نفسانیاند كه پس از شكوفایی ارزشها در انسان پدید میآیند و موجب جهتگیری وی به سوی هدفی والا و مقدس میشوند. فعلیت ارزشها و گزارههای آنها منوط به فعلیت عقل نظری و استمداد عقل عملی از آن است تا آنجا كه اگر عقل نظری در انسان شكوفا نشود و از مرتبه عقل بالقوه به مرتبه عقل بالفعل نرسد امكان فعلیت و جولان عقل عملی نخواهد بود. (۱۴)
در این جا به این اجمال بسنده میكنیم و به بررسی دو دسته آیات در این باره میپردازیم: دسته اول آیاتی كه معنایی سلبی از فطرت ارائه میدهند و دسته دوم آیاتی كه معنایی ایجابی دارند.
آیات دسته اول
۱) آیه ۷۸ سوره نحل به خالی بودن لوح نفس از كلیه معلومات در آغاز تولد و پیدایش تدریجی معلومات پس از آن از طریق حواس و فكر میپردازد: «والله اخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شیئا وجعل لكم السمع والابصار والافئدهٔ لعلكم تشكرون» چنان كه در تفسیر المیزان (۱۵) ذیل آیه فوق آمده استسیاق آیه، و اشاره آن به مبادی علم حصولی یعنی حس و فكر و نیز پیدایش تدریجی معلومات در آنها، دلالتبر این معنی دارد كه آنچه در این آیه از انسان در بدو تولد نفی شده است علم حصولی است. بنابراین، انسان در آغاز به هیچ چیزی كه مبدا آن حس یا عقل باشد علم حصولی ندارد.
بدین ترتیب بنا به تصریح كلام وحی، هیچ گزارهای اعم از گزارههای بدیهی و فطری، یا غیر بدیهی و نیز اعم از این كه متعلق شناخت آن عالم طبیعت، ماورای طبیعت، انسان یا ذات احدیت و... باشد در آغاز تولد برای انسان به علم حصولی معلوم نخواهد بود.
و اگر چنین باشد كه كودك در بدو تولد واجد هیچ تصور و تصدیقی نباشد در این صورت نه فقط دانش بلكه ارزشها و گرایشهای انسانی نیز از طفل در آغاز پیدایش نفی میشود زیرا ارزش، به عنوان ارزش فطری و نه به عنوان غریزه و میل ناآگاهانه حیوانی، در انسان پس از علم وی به ارزشمندی آن حاصل میشود و با نفی هر نوع علم و آگاهی، ارزشها نیز منتفی میشوند. همینطور است گرایشهای فطری; زیرا هر گرایشی اعم از فطری یا غیر فطری پس از علم نفس به غایت آن و ارزشمندی آن غایت، برای انسان حاصل میشود. بر این اساس نفس انسانی در آغاز پیدایش، هیچ تصور یا تصدیق فطری و نیز هیچ ارزش یا گرایش فطری را واجد نیست. تنها چیزی كه انسان در آغاز و نیز به هنگام كهنسالی یعنی پس از ضعف قوا و از دست دادن معلوماتش واجد میشود علم حضوری نفس به خودش است.
در سوره نحل آیه ۷۰ آمده است: «والله خلقكم ثم یتوفاكم ومنكم من یرد الی ارذل العمر لكی لایعلم بعد علم شیئا ان الله علیم قدیر».
علامه طباطبائی نیز در تفسیر این آیه در المیزان (۱۶) به این مطلب تصریح كردهاند و ادعای خالی بودن ذهن انسان در آغاز پیدایش را همان چیزی میدانند كه روانشناسان بر آن تاكید كردهاند.
اگر چنین است، فطری بودن دین و ارزشهای انسانی به چه معنی خواهد بود؟ و نیز چگونه اقرار انسان به ربوبیت الهی در عالم ذرو اعتراف وی به عدم تبعیت از شیطان تفسیری معقول مییابند.
۲) آیه۲۱۳ سوره بقره به سبب تشریع دین میپردازد: «كان الناس امهٔ واحدهٔ فبعث الله النبیین مبشرین ومنذرین وانزل معهم الكتاب بالحق لیحكم بین الناس فیما اختلفوا فیه وما اختلف فیه الا الذین اوتوه من بعد ماجاءتهم البینات بغیا بینهم فهدی الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه والله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم».
علامه طباطبائی در تفسیر این آیه ابتدا به بیان تاریخ اجمالی حیات اجتماعی و دینی نوع انسان میپردازند و بنا به مفاد آیه، حكم در مورد انسان به زندگی اجتماعی و نیز لزوم رعایت عدل را از جمله احكامی میدانند كه انسان بنا به اضطرار به سوی آن كشیده شده استیعنی این دو حكم را معلول ضروری این حكم میدانند كه: «انسان باید هر چیزی را كه در طریق كمال او مؤثر استبرای استكمال خود استخدام نماید و به هر طریق ممكن از موجودات دیگر و از جمله از همنوعان خود به نفع خود و برای بقای حیات خویش استفاده نماید». و به این ترتیب بشر با استناد به این اصل به مسیر خود ادامه میدهد تا با این مشكل روبرو میشود كه هر فردی از افراد انسان بنا به همین اصل، همان را میخواهد كه دیگران میخواهند یعنی همانطور كه او میخواهد از طبیعت و دیگران به نفع خود بهرهمند شود دیگران نیز همین را میخواهند و همین جا است كه زندگی اجتماعی را میپذیرد و دوام اجتماع و در حقیقت دوام زندگی خویش را منوط به پذیرش عدالت اجتماعی و این كه هر صاحب حقی به حق خود برسد میداند و این بدان معناست كه حكم بشر به اجتماع مدنی و عدل اجتماعی حكمی است كه بشر آن را به اضطرار پذیرفته استبه طوری كه اگر اضطرار نمیبود هرگز هیچ انسانی حاضر نمیشد دامنه اختیار و آزادی خود را محدود كند. (۱۷)شاید مستند نمودن اختلاف دوم یعنی اختلاف پس از عرضه دین به عنوان بغی و عدم استناد اختلاف اول به عنوان بغی، مؤید نظر علامه باشد زیرا بغی آن گاه صدق میكند كه انسان چیزی را بداند ولی به خاطر منافع شخصی برخلاف آن عمل نماید اما اگر چیزی را نداند و اشتباه كند عنوان بغی بر آن صادق نخواهد بود.
اما در این صورت آیا این تفسیر با فطری بودن عدل منافات ندارد؟ مسلما اگر فطری بودن را بدین معنا بگیریم كه هر انسانی آن را در بدو تولد میداند و یا قبل از هر میلی به آن متمایل میشود، گرایش به عدل، بنابر این تفسیر، از گرایشهای فطری محسوب نخواهد شد زیرا گرایش به عدل از چنین خاصیتی برخوردار نیست و در این صورت فطری نبودن عدل مستلزم فطری نبودن غایت ارسال انبیا است و اگر غایت ارسال انبیا (۱۸) و سبب تشریع دین فطری نباشد آیا خود دین میتواند فطری باشد.
علامه طباطبائی در ادامه به عنوان تاییدی از تاریخ به نفع نظریه ایشان میفرمایند:
«و به همین جهت هر جائی كه انسانی قوت بگیرد و از سایرین نیرومندتر شود در آن جا حكم عدالت اجتماعی سست میشود و شخص نیرومند مراعات عدالت اجتماعی را در حق ضعیف نمیكند و لذاست كه همواره شاهد رنج و محنتی بودهایم كه مردم ضعیف از طبقه قوی متحمل میشوند. جریان تاریخ نیز تا به امروز كه عصر تمدن و آزادی استبر همین منوال بوده است و اگر عدالت اجتماعی، اقتضای اولیه طبیعت انسانی میبود باید عدالت اجتماعی در شئون اجتماعات غالب میبود در حالی كه میبینیم دائما خلاف این امر جریان داشته و نیرومندان خواستههای خود را به منظور نیل به مقاصد خود بر طبقه ضعیف تحمیل میكردند. (۱۹) »
۳) در آیات ۳۴ سوره ابراهیم، ۷۲ سوره احزاب،۱۹ سوره معارج، و۷ سوره علق، انسان طبعا به صفات ظلوم، كفار، جهول، هلوع و طغیانگر توصیف شده است. علامه طباطبائی این آیات را تاییدی بر نظر خود دانستهاند (۲۰) آیا این توصیفات مستلزم نفی فطری بودن ارزشهای معنوی در انسان نیست؟ آیا اتصاف طبعی انسان به این صفات، سرانجام نوعی دعوت به رذایل و غلبه شر بر خیر و هلاكت انسان را در پی نخواهد داشت؟
روانشناسان عموما ذهن انسان را در آغاز تولد خالی از هر گونه معلوم بالفعلی میدانند. (۲۱) برخی از جامعهشناسان نیز خواستههای معنوی انسان را معلول ضرورتهای اجتماعی دانستهاند و معتقدند تنها منافع و مصالح مادی بشر است كه مقتضی زندگی اجتماعی و وضع مقررات و رعایت عدالت اجتماعی است و علم و دانش اندوزی نیز تنها به این دلیل كه بهترین ابزار تحصیل زندگی مادی و كسب قدرت و تسلط بر دیگران است، مطلوب جامعه بشری است و قداست زندگی اجتماعی، عدالت اجتماعی، دانش اندوزی و... نیز دارای قداست فرضی به منظور نیل زودتر به مقصود است نه این كه اینها ذاتا دارای قداست و ارزش باشند. (۲۲)
آیا همچون برخی عالمان جدید منكر فطریات شویم و دلایل فوق از قرآن، تفسیر، سنت تاریخی، روانشناسی و جامعهشناسی را مستمسك قرار دهیم یا با بیمهری تمام علامه طباطبائی را متهم به ارائه تفسیری سطحی و همسو با دانشمندان تجربی كنیم و یا به حكم عقل و تجلی الی و اكمل آن در كلام وحی، ملاك فطریات را در هر حوزه و مقام متناسب با آن معرفی كنیم؟
در ناحیه تصورات از دانشها، فطری را آن بدانیم كه یا عارض ذهن نمیشود - اگر انسان در مرتبهای نباشد كه بتواند آن را تصور كند - و یا اگر عارض ذهن شد به دلیل بساطت آن خالی از هر نوع ابهام و پیچیدگی باشد و در ناحیه تصدیقات از دانشها، فطری را چنان تعریف كنیم كه همین قدر كه انسان در مسیر رشدش به مرحلهای برسد كه بتواند طرفین حكم یعنی موضوع و محمول را تصور كند ارتباط آنها را تصدیق نماید. و در این خصوص به آموزش و استدلال، نیاز نداشته باشد و در این صورت پذیرش فطریات با آیه ۷۸ سوره نحل منافاتی نخواهد داشت و روانشناسان نیز متهم به انكار فطریات نخواهند گشت.
در ناحیه ارزشها نیز، پس از شناخت مراحل و مراتب مختلف مقام انسانیت، نیل به ارزشمندی هر ارزش فطری را مشروط به راهیابی انسان به مقام و مرتبه ویژه آن كنیم تا در آن مقام از مقامات انسانی بدون احتیاج به هر گونه آموزش و استدلال و به صورتی خودجوش، به ارزشمندی و قدسی بودن آن حكم نماید - اگر چه در مراحل پایینتر ممكن است مسائلی از قبیل اختلافات انسانها زمینهساز صعود انسان به مرتبه بالاتر و تصدیق ارزشمندی چیزی (مثل حسن عدل و قبح ظلم) گردد - و پس از آن به سوی آن جهتگیری كند بدون این كه در این جهتگیری و گرایش خویش به عنوان گرایشی فطری، دلیلی جز قرار گرفتن وی در مرتبه و مقام انسانی ویژه آن و علم به ارزشمندی آن غایت داشته باشد.
بر این اساس، تفسیر علامه در ذیل آیه۲۱۳ سوره بقره - در خصوص منفعت طلبی انسان در مرتبهای، و گرایش وی به زندگی اجتماعی و بروز اختلاف به عنوان امری طبیعی در مرتبهای بالاتر و باز حركت وی به سمت عدالت اجتماعی در مرتبهای بالاتر از مرتبه قبلی، بیانگر سیر تدریجی او به سمت كمال و التزام تكوینی وی به لوازم هر مرتبه خواهد بود. طبیعی استبه حكم قاعده ضرورت بین علت و معلول، نیل به هر مرتبه پس از تحصیل كلیه شرایط لازم اجتناب ناپذیر خواهد بود و این اجتناب ناپذیری، نافی فطری بودن لوازم ذاتی و تكوینی هر مرتبه نخواهد بود چه غیر فطری و نیز فطری پس از تحصیل شرایط لازم برای شكوفایی آنها، ضرورهٔ فعلیت مییابند و در نیازمندی یكی به تامل و نظر، و عدم نیاز دیگری به تامل و نظر در هر مرتبه متفاوت میگردند و به عبارتی دیگر، در هر مرتبه، فطریات از لوازم ذاتی آن مرتبه خواهند بود به طوری كه خود آن مرتبه و فعلیتیافتنش در شكوفایی آن امر فطری كافی خواهند بود اما در غیر فطریات، تامل و نظر نیز لازم خواهد بود یعنی شرط شكوفایی آنها محسوب میشود.
و در این صورت نظریه جامعهشناسان نیز در مورد خاستگاه اجتماعی دین به شرط عدم انحصار آن در اجتماع و نیز به شرط این كه دین را ساخته و پرداخته دست انسان در اوضاع اجتماعی ویژه ندانند مقبول خواهد بود; چه با یك تامل منطقی میتوان فهمید كه گزاره «هر اجتماع و بدنبال آن بروز هر اختلافی نیازمند قانون و دستورالعمل است» و منعكس به موجبه كلیه «هر قانون و دستورالعملی مولود ضرورتی اجتماعی است» نمیشود بلكه به موجبه جزئیه منعكس میگردد و بر این اساس خاستگاه دین صرفا اجتماع و اختلافهای افراد نخواهد بود بلكه نیازهای معنوی فردی وی نیز در مسیر رشد و تكامل او را نیازمند دین میگرداند. همچنین اتصاف انسان به داشتن طبعی ظلوم، جهول، كفار، هلوع و... بیانگر لوازم ذاتی انسان در مرتبه معینی از وجود است كه این مرتبه اولا در طول سایر مراتب و مقامات انسانی قرار دارد ثانیا شرط لازم شكوفایی مراتب بعدی است و گذر از آن لازم و حتمی است لذا در آیه ۷۲ و۷۳ سوره احزاب: «انا عرضنا الامانهٔ علی السموات والارض والجبال فابین ان یحملنها واشفقن منها وحملها الانسان انه كان ظلوما جهولا» اتصاف انسان به ظلم وجهل مصحح عرضه امانت الهی - یعنی ولایت الهیه و كمال عبودیت از ناحیه تلبس به اعتقاد و عمل صالح و سلوك راه كمال و ارتقاء از ماده دون به اوج اخلاص به انسان معرفی شده است زیرا موضوع قابل ظلم و جهل است كه میتواند متصف به دو وصف عدل و علم شود و در مسیر رشد و تعالی به مرتبهای نایل گردد كه تدبیر امرش را به ستخداوند سپارد و ولایت الهیه شامل حال او گردد. (۲۳) و بر همین اساس در آیات سوره معارج: «ان الانسان خلق هلوعا× اذا مسه الشر جزوعا× واذا مسه الخیر منوعا× الا المصلین× الذین هم علی صلاتهم دائمون× والذین فی اموالهم حق معلوم للسائل والمحروم...» هلوع بودن انسان كه توضیح آن در آیات ۲۰ و ۲۱ آمده از جمله صفاتی معرفی شده است كه انسان به اقتضای حكمت الهی و به منظور اهتدای او به سمتخیر و سعادت به آن متصف شده است زیرا این صفت تنها وسیلهای است كه انسان را به سعادت و كمال میرساند مشروط بر این كه از این صفتسوء استفاده نكند و آن را در عداد صفات رذیله قرار ندهد لذا استثناء انسانهای نمازگزار نه به این معنی است كه صفت هلع در این دسته از انسانهای مؤمن وجود ندارد بلكه به این معنی است كه اینان این صفت را در همان جنبه كمالی و مثبت آن یعنی تنها وسیله صعود به مراتب بالاتر و رسیدن به لوازم ذاتی آن مراتب نگه داشتهاند و آن را به یك صفت رذیله تبدیل نكردهاند (۲۴) و این همه بیانگر این معنی است كه:
هر مرتبه لوازمی دارد كه منفك از آن مرتبه نیست. انسان در حالی كه طفل استخیر و شر خویش را به وسیله تجهیزات غریزی تشخیص میدهد و بر همین حال است تا به مرحله بلوغ و رشد عقلانی بر سد و ادراك حق باطل برایش میسور گردد و در این هنگام، بسیاری از مصادیق خیر و شر در نزد وی تغییر مییابند و اگر بر همان مسیر قبلی یعنی پیروی از هواهای نفسانی و پافشاری بر مشتهیات نفسانی اصرار ورزد از اتباع حق غافل میگردد و تارها بر فطرت فعلیتیافته خود میتند. پس انسان با رسیدن به بلوغ عقلانی به اولین منزل و مرتبه ویژه انسان میرسد و از این اولین منزل انسانیت، نسیم روحبخش فطرت وزیدن آغاز میكند و صفاتی كه در مورد فطریات به عنون وجه فارق فطری از غریزی برشمردیم آشكار میگردد.
پس فطری نه آن است كه در آغاز تولد همراه انسان است و نه آن است كه هر انسانی در هر مرتبهای آن را تصدیق میكند بلكه آن است كه در مسیر تكوینی انسان به سمت كمال پس از رسیدن وی به مرتبه بلوغ عقلانی در پرتو اعمال صالحه شكوفا میگردد و از لوازم ذاتی آن مرتبه محسوب میشود و نماز و راه یافتن به عمق آن و برقراری ارتباط بین خالق و مخلوق، از زبان خالق آگاه به كلیه عوالم و مراتب وجود اولین شرط این شكوفایی است كه نمازگزار بسته به مرتبه و مقامی كه در آن قرار دارد نمازش در همان مرتبه و لوازم و مكشوفات وی، خاص همان مرتبه است و در هر صورت نیل به مقصود با «ایاك نعبد» و نه «ایاك اعبد» در اولین خطاب به خداوند آغاز و... با سلام یعنی رجوع به كثرات به شرط سلامت از حجب آنان و بقای به حق محقق میشود و این آغاز و این پایان اهمیت و نقش جامعه صالح را در عبادت خداوند و نیل به كمالات انسانی آشكار میكند. بگذاریم و بگذریم كه این شكسته پای درمانده را در این وادی پای گام زدن نیست.
▪ آیات دسته دوم
در این جا به بررسی آن دسته از آیات میپردازیم كه معنایی ایجابی درباره فطرت دارند، آیا این دسته آیات درباره فطرت پس از شكوفایی عقل و رسیدن انسان به مرتبه عقلانی سخن میگویند یا قبل از آن؟
۱) در قرآن در آیات متعددی با عنوان «ذكر» نام برده شده استحتی خود پیامبر اكرم نیز با عنوان «ذكر» خطاب شده است. در سوره غاشیه آیه ۲۱ خداوند، پیامبر اكرم را مورد خطاب قرار میدهد و میفرماید «فذكر انما انت مذكر...» یادآوری كن همانا جز این نیست كه تو فقط یادآوری كننده هستی. این خطاب قرآن به پیامبر این معنا را القا میكند كه گویی انسانها چیزهایی را در اول تولد و قبل از آن میدانسته و با آنها متولد شدهاند به طوری كه با یادآوری واسطه وحی آنها را به یاد میآورند.
۲) در بعضی آیات، استفهام تقریری به كار رفته است و سؤالاتی بلا جواب مطرح شدهاند:
ـ سوره زمر آیه۹: «هل یستوی الذین یعلمون والذین لایعلمون.
ـ سوره ص آیه ۲۸: «ام نجعل الذین آمنوا وعملوا الصالحات كالمفسدین فی الارض ام نجعل المتقین كالفجار».
ـ سوره رعد آیه۱۹: «افمن یعلم انما انزل الیك من ربك الحق كمن هو اعمی.
چنین به نظر میرسد كه این نوع استفهامات بلاجواب بر این مطلب دلالت دارد كه جواب آنها بر همگان آشكار و فطرهٔ معلوم است.
۳) در سوره شمس به الهام فطری فجور و تقوا تصریح فرموده و آن را فعل الهی میداند سوره شمس آیه۷ و ۸: «ونفس وماسویها فالهمها فجورها وتقویها».
۴) و بالاخره در سوره روم آیه ۳۰ برای اولین بار واژه «فطرهٔ» را به كار میبرد و ابتنای دین بر فطرت و سرشت انسانها را یادآور میشود و خلق و آفرینش را دگرگون ناشدنی معرفی مینماید: «فاقم وجهك للدین حنیفا فطرهٔ الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلك الدین القیم ولكن اكثر الناس لایعلمون».
۵) آیه میثاق و اقرار به ربوبیتخداوند نیز بر نوعی پیمان بین انسان و ذات احدیت دلالت دارد: سوره اعراف آیه ۱۷۲: «واذ اخذ ربك من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم واشهدهم علی انفسهم الستبربكم قالوا بلی شهدنا ان تقولوا یوم القیامهٔ انا كنا عن هذا غافلین».
۶) سوره یس آیه ۶۰ نیز بر نوعی عهد و پیمان بر پرستش خداوند و عدم پرستش شیطان دلالت دارد: «الم اعهد الیكم یابنی آدم ان لاتعبدوا الشیطان انه لكم عدو مبین وان اعبدونی هذا صراط مستقیم».
این آیات و احادیث فراوان دیگر در این باره، همگی دلالت دارند كه انسان از نوعی فطرت برخوردار است كه گویا قبل از تولد با انسان همراه بوده است و با تولد نیز همراه او خواهد بود. اگر چنین است این آیات را چگونه با آیات دسته اول جمع كنیم آیا به استناد این آیات، معنی عوام پسند فطرت را به قرآن نسبت دهیم و از آیات دسته اول چشم بپوشیم و به سیل غافلان بپیوندیم؟ یا مراتب كلام وحی را بشناسیم و در این شناسایی از خود قرآن استمداد كنیم تا مرتكب خطا نیز نشده باشیم.آیا مقام تذكر و یادآوری به هر انسانی و در هر مرتبهای تعلق دارد از كودك تا پیر، از جاهل تا عالم؟ قرآن در سوره رعد آیات۱۹ تا۲۳ این مقام را به خردمندان و صاحبان اعمال صالح و ترسنده از خداوند نسبت میدهد: «انما یتذكر اولوالالباب، الذین یوفون بعهدالله ولاینقضون المیثاق والذین یصلون ما امر الله به ان یوصل ویخشون ربهم ویخافون سوء الحساب والذین صبروا ابتغاء وجه ربهم واقاموا الصلواهٔ وانفقوا مما رزقناهم سرا وعلانیهٔ...»
بنابراین مقام تذكر لازمه مرتبه خاصی از مراتب وجودی انسان است كه به صاحبان الباب و عمل صالح و ترسنده از خداوند و... اختصاص دارد به طوری كه شخص در این مرتبه، خود جوش و بدون نیاز به استدلال متذكر مسائلی میگردد، لذا بلافاصله پس از استفهام تقریری به كار رفته در آیه۱۹ سوره رعد: «افمن یعلم انما انزل الیك من ربك الحق كمن هو اعمی» عبارت «انما یتذكر اولوالالباب» آمده استیعنی این صاحبان عقلاند كه متذكر جواب صحیح میشوند. و نیز در آیه ۵۰ سوره انعام پس از عبارت: «هل یستوی الاعمی والبصیر» عبارت «افلا تتفكرون» آمده استیعنی آنان كه به مرتبه فكر نرسیدهاند گمان میبرند كه اعمی و بصیر مساویاند. و در آیه۱۶ از سوره رعد:
«قل هل یستوی الاعمی والبصیر ام هل تستوی الظلمات والنور ام جعلوا لله شركاء خلقوا كخلقه فتشابه الخلق علیهم».
به این مطلب اذعان شده است كه آنان كه خلق و آفرینش بر ایشان مشتبه گشته و شركایی برای خداوند قرار میدهند، اینان گمان استوای اعمی و بصیر و ظلمات و نور را میبرند و جز خداوند را به عنوان ولی میگیرند. یعنی چون به آن مرتبه عقلانی لازم نرسیدهاند نسیم دلنواز فطرت بر آنان نوزیده و گمان تساوی اعمی و بصیر و ظلمات و نور را میبرند.
همچنین آیات ذیل:
ـ سوره زمر آیه۹: «قل هل یستوی الذین یعلمون والذین لایعلمون، انما یتذكر اولوا الالباب».
ـ سوره غافر آیه ۵۸: «وما یستوی الاعمی والبصیر والذین امنوا وعملوا الصالحات ولاالمسیء، قلیلا ما تتذكرون».
ـ سوره هود آیه ۲۴: «مثل الفریقین كالاعمی والاصم والبصیر والسمیع هل یستویان مثلا افلا تذكرون.
معلوم بودن فجور و تقوا به الهام فطری در آیات۷ و ۸ سوره شمس و نیز در آیه «فالهما فجورها وتقویها» با فاء تفریع و پس از آیه «ونفس وماسویها» آمده است كه اشاره به تسویه نفس و تفریع الهام فطری فجور و تقوا به تسویه نفس و تعدیل قوای آن دارد. علامه طباطبائی نیز به این مطلب در تفسیر آیات مذكور تصریح كردهاند. (۲۵)
بنابراین الهام تقوا و فجور از طرف خداوند به انسان پس از تسویه نفس و تعدیل قوای انسان صورت میگیرد به طوری كه اگر انسانی از تسویه و تعدیل قوی برخوردار نگردد به مقام و مرتبه دریافت الهام فطری فجور و تقوا نیز نایل نشود و مادامی كه به این مقام نایل نشده استخیر و شر خویش را به وسیله تجهیزات غریزی تشخیص میدهد اما به محض این كه به این مرتبه و مقام رسید یعنی به مرحله بلوغ و رشد عقلانی واصل شد و در پرتو این رشد، بین قوا عدالتبرقرار كرد ادراك فجور و تقوا به الهام فطری بر وی معلوم گردد و چه بسا كثیری از مصادیق خیر و شر كه در مرحله قبل از تسویه توسط تجهیزات غریزی تشخیص داده بود در نزد وی تغییر یابند.
و البته هر كسی به مقام درك و الهام فجور و تقوا خواهد رسید زیرا در این آیه به آن قسم خورده شده است و در این صورت حفظ این مقام و اتباع حق به حفظ مقام تسویه و تزكیه خویش است و الا اگر بر اتباع هواهای نفسانی و مشتهیات حیوانی اصرار ورزد از اتباع حق غافل شود و تنزل وجودی یابد و به مرحله قبل از الهام و تسویه بازگشت نماید و تجهیزات غریزی فرمانروای او گردد لذا در ادامه این آیات میفرماید: «قد افلح من زكیها وقد خاب من دسیها».
آیه دیگر، آیه ۳۰ سوره روم است كه در آن از خود واژه «فطرهٔ» استفاده شده است: «فاقم وجهك للدین حنیفا فطرهٔ الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلك الدین القیم ولكن اكثر الناس لایعلمون».
این آیه پس از آیاتی آمده است كه درصدد اثبات مبدا و معاد است و در آن متفرع بر یگانه بودن خداوند در خالقیت و تدبیر امور، همچنین عدم امكان نجات اعراض كنندگان از فرامین خداوند میفرماید: پس رو به سوی دین نما...
این كه پس از اقامه استدلال، توجه انسان را به سوی دین جلب نموده است، دلیل بر این است كه انسان تا به مقام تدبیر و تعقل یعنی همان مرحله بلوغ و رشد عقلانی نایل نیاید دین را مطابق با فطرت نمییابد و خلقت او قبل از رسیدن به این مرحله او را به سوی دین نمیخواند و الا دلیلی بر این تفرع وجود نمیداشت. همچنین عبارت «ولكن اكثر الناس لایعلمون» موید این معناست كه آنان كه در اثر اصرار بر مشتهیات نفسانی و اتباع هواهای نفسانی از اتباع حق غافل و از مرتبه عقلانی و مقام تدبیر و تعقل، تنزل وجودی یافتهاند دین را مطابق با فطرت نمییابند و این عده اكثریت مردم را تشكیل میدهند. عبارت تفسیر المیزان در اینباره شایان توجه است. (۲۶)
در این صورت فطری بودن دین نه به این معنی است كه انسان در هر مرتبهای و با هر بینش و هر گونه عملی متوجه و متمایل به آن استبلكه به این معناست كه دین به عنوان مجموعهای از اصول و سنن و قوانین عملی كه اتخاذ آنها به دلیل مبتنی بودن بر حوایجحقیقی، سعادت حقیقی انسان را تضمین و او را به كمال حقیقی میرساند از مقتضیات تكوینی خلقت انسان است و از آنجا كه حوایج در صورتی حقیقیاند و رفع آنها، انسان را به سعادت حقیقی میرساند كه نفس انسانی آن را طلب وعقل وی آن را تصدیق كند پس دین از مقتضیات خلقت انسان در مرتبه عقل و نه قبل از آن استبنابر این باید كوشید تا به مرتبه بلوغ عقلانی رسید و در آن مرتبه باقی ماند تا مصادیق حق و باطل كه به تشخیص تجهیزات غریزی بر انسان معلوم شده بود تغییر یابند و جای خود را به مصادیقی دیگر دهند و این جز با رشد عقلانی و ایمان و عمل صالح یعنی جز با تربیت و پرورش صحیح دستیافتنی نیست. و لذا قرآن، رجس و پلیدی را كه مقابل ایمان است در آیه ۱۰۰ سوره یونس به آنان كه به تعقل و لوازم آن پایبند نیستند و آیات الهی (دین خدا) را تكذیب میكنند اختصاص میدهد.
اینجا است كه نقش امام، ضرورت حضور مداوم و تابش وی به منظور تعیین مصادیق واقعی خیر و شر و تربیت و پرورش صحیح و ایجاد محیط سالم و فضای معنوی برای رشد و ارتقای انسان معلوم میگردد و مضرات واگذاری اجتماع به حال خود و یا دعوت آنها به مقتضیات جهازات تكوینی غریزه و دنیاپرستی روشن میگردد.
و این جاست كه تفاوت بعضی از واژهها در دو فرهنگ مادی و دینی بسته به اختلاف مراتب وجودی این دو فرهنگ و مدعیان آنها آشكار میگردد و اشتراك آنها جز در لفظ نخواهد بود چه، مثلا مفهوم آزادی به عنوان یكی از لوازم دستگاه تكوینی انسان در مرتبه عقل با مفهوم آزادی به عنوان یكی از مقتضیات تكوینی انسان در مرتبه غریزه متفاوت میشود یكی آزادی را در آزادی یوسف و تسلیم نشدن وی در برابر شهوات میداند و دیگری آزادی را در بیبندوباری و غرق شدن در شهوات.
و اینجا است كه مفهوم اخلاق و ارزشهای انسانی و نقش بنیادین آنها در سیستم اقتصادی و سیاسی، جایگاه ویژه خود را مییابند زیرا هم تجهیزات غریزی میتوانند در جهت آمال معنوی عقل در برقراری عدالت اجتماعی و حاكمیت ارزشهای معنوی در نظام اقتصادی و سیاسی، قداستیابند و هم عقل میتواند لباس مادیتبر تن كند و در ردیف غرایز و برای پیشبرد آنها به منفعتطلبی و خودمحوری شخص قدرتطلب و دنیاپرست كمك كند و بهرهها نصیب او نماید.
و این جاست كه آیات سوره معارج و... در مورد نقش نماز و سایر اعمال صالحه (رسیدگی به مستمندان و...) معنی مییابند و راهگشایمان خواهد بود.
اما اگر فطرت، مرحلهای تكاملی است كه پس از فعلیتیافتن طبیعت و غریزه و نیز پس از شكوفایی حس و خیال یعنی همراه با پیدایش عقل، تكون مییابد و اگر فطری بودن دین و ارزشهای انسانی از لوازم تكوینی خلقت انسان در مرتبه عقل و نه قبل از آن است، در این صورت اقرار انسان به ربوبیت الهی در عالم ذرو پیمان و عهد او با خداوند در عدم تبعیت از شیطان چگونه تفسیری معقول مییابند؟
در مورد آیه میثاق سه تفسیر وجود دارد:
۱) خداوند پس از آفرینش آدم به صورت انسان، نطفههایی را كه در صلب او تكون یافته و بعدا اولاد بلافصل او میشدند بیرون آورد و از آن نطفهها نیز نطفههای دیگری را كه بعدا فرزندان نطفههای اول میشدند بیرون كشید و... تا این كه این نطفهها كه متناظر با كلیه آحاد بشر بودند به صورت ذراتی بیشمار درآمدند آن گاه هر یك از این ذرات را به صورت انسانی تامالخلقه و عینا نظیر همان انسان دنیوی كه این ذره جزئی از آن است درآورد به طوری كه جزئی كه از اجزای زید بود عینا زید شد و... و همه را جان داد و دارای گوش، چشم عقل و ادراك گردانید و سپس خود را به ایشان معرفی كرد و از ایشان در مورد ربوبیتخویش اقرار گرفت و پس از آن آنها را به موطن اصلیشان كه همان اصلاب بود برگردانید و همه در صلب آدم جمع شدند در حالی كه معرفتبه ربوبیتخداوند را دارا بودند.
بنابراین قول این نطفهها، همچنان در اصلاب میگردند تا اجازه ورود به دنیا به ایشان داده شود و به دنیا بیایند در حالی كه آن معرفتبه ربوبیتخداوند را همراه دارند و با مشاهده ذات خود حكم كنند به این كه محتاج رب و مالك و مدبری هستند تا امور آنان را اداره كند.
۲) این سؤال و جواب درباره ربوبیتخداوند سبحان مربوط به همین عالم دنیاستیعنی خداوند پس از این كه هر فردی از افراد انسان را از اصلاب و ارحام به سوی مرحله انفصال و جدایی از پدران سوق میدهد آنها را متوجه خودشان و استغراق آنها در احتیاج و نیاز میكند و از ربوبیتخود از آنها سؤال میكند و آنها نیز به زبان حال به ربوبیت او اعتراف میكنند بنابراین، این میثاق در سراسر دنیا و مادام كه انسانی به وجود میآید ادامه داشته و جریان خواهد داشت.۳) خداوند سبحان در عالمی كه به حسب زمان هیچ انفكاك و جدایی از نشات دنیوی ندارد و با آن اما محیط بر آن ستیعنی سابق بر این نشات دنیوی است اما نه به نحو سابقیت زمانی بلكه به نوع سابقیت رتبی، با انسان درباره بوبیتخویش میثاق بسته استیعنی همان طور كه انسان علاوه بر زندگانی دنیا، دارای زندگانی دیگری در عوالم برزخ و قیامت استبه طوری كه عالم برزخ محیط بر عالم دنیا و عالم قیامت محیط بر عالم برزخ است و انسان به عین وجود و شخصیتخود در آن دو عالم به زندگی خود ادامه میدهد و در عین حال احكام و نظام هر یك از این عوالم به تناسب شدت و ضعف مرتبه وجودی آنها، متفاوت از دیگری است. همچنین بنابر آیه «وان من شیئ الا عندنا خزائنه وما ننزله الا بقدر معلوم» حجر/۲۱، انسان دارای سابقه وجودی وسیع و نامحدود در نزد خداوند و در خزاین او است كه پس از نازل شدن به این نشات محدود گردیده استبه طوری كه آن سابقه وجودی وسیع و نامحدود و این وجود محدود دنیوی دو وجه یك شیءاند كه در عین وحدت، احكامشان مختلف استیعنی عالم انسانی با همه وسعتی كه دارد مسبوق به یك نشات انسانی دیگر به وجود جمعی در نزد خداوند متعال است كه در آن، هیچ فردی از افراد دیگر غایب نیست و افراد از خدا، و خداوند از افراد غایب نیستند زیرا غیبت فعل از فاعل و صنع از صانع در آن مقام معقول نیست و در آن عالم هر فردی، وحدانیت پروردگار در ربوبیت را از طریق مشاهده نفس خود و نه از طریق استدلال مشاهده میكند زیرا در آن نشات، هیچ فردی از ذات احدیت منقطع نیست و حتی یك لحظه او را غایب نمیبیند و همواره به وجود او اعتراف میكند.
و آن وجود جمعی نه امری مستقل و جدا از این نشات دنیایی بلكه وجه دیگر این نشات استیعنی هر موجود مادی و از آن جمله انسان دارای دو وجه استیكی آن وجهی كه رو به خداوند است و یكی آن وجهی كه رو به دنیاست، آن وجهی كه رو به خداوند استبا كلمه «كن» (۲۷) و بدون تدریجیعنی دفعهٔ افاضه میشود به طوری كه هر چه دارد در همان اولین مرحله ظهورش داراست و این همان حقیقتی است كه خداوند از آن تعبیر به ملكوت كرده است:
سوره انعام آیه ۷۵: «وكذلك نری ابراهیم ملكوت السموات والارض ولیكون من الموقنین» و اما آن وجهی كه به طرف دنیاستبتدریج از قوه به فعل و از عدم به وجود میآید و از آن به «فیكون» (۲۸) تعبیر شده است، این وجه به تكامل خود ادامه میدهد تا از این عالم مفارقت كند و به سوی خداوند بازگردد.
علامه طباطبائی قول سوم را میپذیرند و قول اول و دوم را رد میكنند و مخالف عقل و نقل میدانند. اشكالات قول اول و دوم به نقل از تفسیر المیزان (۲۹) به شرح ذیل است:
در مورد قول اول با توجه به این كه حجت عقلی و نقلی قطعی قائم استبر این كه انسانیت انسان به نفس اوست كه امری مجرد اما حادث به حدوث دنیوی است در این صورت چگونه میتوان تصور كرد كه یك ذره از ذرات بدن زید - عینا خود زید و دارای عقل و ادراك و گوش و چشم باشد، از او عهد و میثاق گرفته شود، حجتبر او تمام گردد و مورد توجه و تكلیف و به دنبال آن ثواب و عقاب واقع شود بخصوص كه زوال عقل از این ذره هنگامی كه به موطن اصلیاش برمیگردد و به طور قطع در هنگام طفولیت تا رسیدن به حد بلوغ، تمامیت این حجت را مختل میگرداند.
و در مورد قول دوم: نظر به این كه خطاب در آیه مورد نظر، متوجه ما مخاطبان آیات قرآنی است و بنا به گفته ایشان خطابی است دنیوی و ظرف وقوع آن نیز همین زندگی دنیایی ما و یا زندگی نوع بشر و مدت اقامت او در زمین است و خلاصه این كه ظرف داستان مورد بحث آیه عین ظرف وجود نوع انسان در دنیاست. با این حال چرا از این ظرف با لفظ «اذ» تعبیر فرموده است لفظی كه دلالت دارد بر این كه داستان به نحوی قبل از نقل آن واقع شده است.
این اشكالات و چندین اشكال دیگر و از همه مهمتر همخوانی آیات سورههای مختلف با یكدیگر قول سوم را تقویت میكنند و به این ترتیب با پذیرفتن قول سوم نه تنها هیچ منافاتی بین نظریه فطرت در این مقاله و آیه میثاق دیده نمیشود بلكه این دو همسو میشوند. در مورد آیه عهد در سوره یس نیز اگر عهد خداوند با انسان را در عدم تبعیت از شیطان، چنانچه بعضی از مفسرین گفتهاند، (۳۰) همان عهدی بدانیم كه خداوی تعالی از انسانها در عالم ذر گرفت، قول سوم میتواند تفسیری از آن واقع شود و اگر آن را عهدی بدانیم كه به زبان انبیاء و رسولان خود به بشر ابلاغ فرموده است (۳۱) در این صورت ارتباطی با نظریه فطرت نخواهد داشت.
● ارزیابی نهایی
انسان در نحوه وجود و واقعیتش بالقوه آفریده شده است، یعنی بذر انسانیت در او به صورت بالقوه موجود است كه بتدریج از زمینه وجود وی سر برمیآورد. (۳۲) بنابراین، نظریه فطرت در مفهوم اسلامی آن به این معنی نیست كه انسان در بدو تولد، پارهای از ادراكات یا گرایشها را بالفعل دارد همچنان كه به این معنی نیز نیست كه انسان در آغاز تولد پذیرا و منفعل محض است و هر نقشی به او داده شود میپذیرد. (۳۳) بلكه انسان موجودی ذومراتب است كه در هر مرحله از مراحل رشد و شكوفاییاش، در مرتبهای از مراتب انسانی واقع میشود و بسته به آن مرتبه، لوازم آن مرتبه را دارا میگردد، بدین ترتیب، گرایش به علم، خیر اخلاقی، جمال و زیبایی، تقدیس و پرستش و... از جمله گرایشهای انسانی است كه در مراحل مختلف رشد و نمو انسان بتدریج و البته متناسب با معرفت انسان درباره متعلق هر یك از این گرایشها شكوفا میشود تا این كه انسان به معرفت عقلانی نایل آید و فارق دیگر انسان از سایر موجودات یعنی قدرت تعقل و دوراندیشی پا به میدان گذارد و او را از نفوذ جبری این گرایشها و نیز امیال مادی و طبیعی مثل میل به غذا، خواب، امور جنسی و... آزاد كند و همه آنها را تحت فرمان عقل قرار دهد و انسان را به آزادی واقعی و مقام خلیفهٔ اللهی نزدیك گرداند.
بنابراین، این كه میبینیم در قرآن از طرفی انسان به عنوان خلیفه خدا در زمین، دارای فطرتی خدا آشنا، آزاد، مستقل، امانتدار، ملهم به الهام فطری فجور و تقوا و... معرفی شده است، و از طرف دیگر ظلوم، جهول، طغیانگر و عجول توصیف شده است، نه به این جهت است كه انسان موجودی دو سرشتی است كه نیمی از آن متعالی و ستودنی و نیمی پست و نكوهیدنی است، بلكه به این جهت است كه انسان، كمالات مذكور را بالقوه دارد و این خود او است كه باید سازنده و معمار آنها باشد و شرط اصلی وصول انسان به آن كمالات، ایمان، تقوا و عمل صالح است. (۳۴) پس انسان منهای ایمان، ناقص، حریص، ظالم، نادان، بخیل و گاهی از حیوان پستتر است. در این صورت واضح است كه انسان از دید زیستشناختی و ملاك انسانیت نیست.
و بر این اساس مفهوم خودآگاهی انسانی كه میگوید «انسانها مجموعا از یك وجدان مشترك انسانی بهرهمندند» رخ مینماید: خودآگاهی انسانی و وجدان مشترك تنها در انسانهای به انسانیت رسیده، انسانهای بارور شده موجود میگردد. انسانهایی كه در حد طفولیت و بالقوه باقی ماندهاند و نیز انسانهای مسخ شده كجا دارای خودآگاهی انسانی و وجدان مشترك انسانی خواهند بود و مگر چه جهتی وجود دارد كه موسی را فرعون، و ابوذر را همدرد معاویه بپنداریم. پس آنچه واقعا انسانها را به صورت «ما» و دارای وجدان مشترك اخلاقی میگرداند و روح واحد در آنها میدمد «هم ایمانی» است و نه همریشهای كه در سخن سعدی (۳۵) آمده است لذا در سخن پیامبر اكرم به جای سخن از هم پیكری بنی آدم، از هم اندامی و همدردی مؤمنان، سخن به میان آمده است: المؤمنون فی تبارهم و تراحمهم و تعاطفهم كمثل الجسد اذا اشتكی بعض تداعی له سائره بالسهر والحمی (۳۶) .» مؤمنان اعضای یك اندامند، هر گاه عضوی به درد آید با تب و بیخوابی با او همدردی میكنند.
و لذاست كه انسان به انسانیت رسیده نسبتبه همه انسانها، حتی نسبتبه انسانهای مسخ شده و نسبتبه همه اشیا مهر میورزد و رحمهٔ للعالمین میگردد. پس ایمان است كه انسانساز است و سرمایه خودآگاهی است. (۳۷) و كرامت ذاتی كه انسان از آن برخوردار است و به موجب آن بر بسیاری از مخلوقات برتری دارد آن گاه خواهد بود كه در پرتو ایمان، خویشتن واقعی و كرامت و شرافت ذاتی را در خود درك كند و برتر از پستیها بشمارد. و آنگاه خویشتن واقعی خود را مییابد كه خدای خود را بیابد. (۳۸)
واضح است كه بین فرهنگ غربی كه فرهنگ جهان آگاهی و خود فراموشی است و فرهنگ شرقی كه فرهنگ خودآگاهی است تفاوت بسیار است و آشكارتر آن كه: آن گاه كه انسان خود را ببازد، به دست آوردن جهان او را به كار نیاید تا چه رسد به این كه الگوی دیگران نیز قرار گیرد.
پینوشتها
۱- راغب اصفهانی، مفردات الالفاظ القرآن، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، ص۳۹۶.
۲- احیاء العلوم، ج۳، ص۱۳.
۳- ابن اثیر، نهایهٔ فی غریب الحدیث والاثر، الجزء الثالث، المكتبهٔ الاسلامیه، بیروت، ص۳۵۷.
۴- سوره ۳۰، آیه ۳۰.
۵- سوره۱۷، آیه ۵۱.
۶- سوره ۲۰، آیه ۷۲.
۷- سوره ۱۱، آیه ۵۱; سوره۳۶، آیه ۲۲; سوره۴۳، آیه۲۷.
۸- سوره ۲۱، آیه۵۶.
۹- سوره۶۷، آیه۳.
۱۰- سوره۶، آیه۷۹; سوره ۳۰، آیه ۳۰.
۱۱- سوره ۱۸، آیه ۷۲.
۱۲- سوره ۸۲، آیه ۱.
۱۳- سوره۶، آیه ۱۴; سوره ۱۲، آیه ۱۰۱; سوره ۱۴، آیه ۱۰، سوره ۳۵، آیه ۱; سوره۱۳۹، آیه۴۶; سوره ۴۲، آیه ۱۱.
۱۴- ر.ك: ابن سینا، شفاء الهیات، ص۴; و نیز رك: قطبالدین رازی، شرح اشارات و تنبیهات، ص۲۵۲ و۲۵۳.
۱۵- ر.ك: تفسیر المیزان، (عربی)، ج۱۲، ص۳۱۲.
۱۶- ر.ك: همان و نیز ر.ك: به پینوشت ۳۸ در همین مقاله.
۱۷- ر.ك: همان، ج۲، ص۱۱۷.
۱۸- زیرا بنابر آیه ۲۵ سوره۵۷، هدف ارسال انبیا و تشریع دین اقامه قسط و عدل است:
انا ارسلنا بالبینات وانزلنا معهم الكتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط.
۱۹- ر.ك: تفسیر المیزان (عربی)، ج۲، ص۱۱۷.
۲۰- همان، ص۱۱۷.
۲۱- ر.ك: منصور وپ دادستان، دیدگاه پیاژه در گستره تحول روانی و نیز ر.ك: م. منصور و دادستان، روانشناسی ژنتیك (۲).
۲۲- ر.ك: لوتیس كوزر، زندگی و اندیشه بزرگان جامعهشناسی، ترجمه محسن ثلاثی، ص۱۹۷ به بعد; نظریه دوركیم، انتشارات علمی، چاپ اول.
۲۳- ر.ك: تفسیر المیزان (عربی)، ج۲۰، ص ۳۴۸-۳۵۰.
۲۴- ر.ك: همان، ص۱۳ و ۱۴.
۲۵- ر.ك: همان، ص۲۹۷.
۲۶- ر.ك: تفسیر المیزان، ج۱۶، ص۱۷۷ و نیز ر.ك: به آیه ۱۰۰ سوره یونس: و ما كان لنفس ان تؤمن الا باذن الله و یجعل الرجس علی الذین لایعقلون (ر.ك: تفسیر المیزان (عربی)، ج۱۰، ص۱۲۷. (فی معنی الرجس والذین لایعقلون یعنی تكذیب كنندگان آیات و دین خدا).
۲۷- سوره یس آیه ۸۲: انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له كن فیكون.
۲۸- همان.
۲۹- ر.ك: تفسیر المیزان (عربی)، ج۸، ص ۳۱۴-۳۲۳.
۳۰- ر.ك: فخر رازی، تفسیر قرآن، ج۲۵، ص۹۶.
۳۱- ر.ك: تفسیر المیزان (عربی)، ج۱۷، ص۱۰۲.
۳۲- ر.ك: علامه مطهری، مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، انسان در قرآن (۴)، ص۲۹۳.
۳۳- ر.ك: همان، ص۲۹۴، پاورقی ۸.
۳۴- ر.ك: همان، ص۲۵۳.
۳۵- بنی آدم اعضای یك پیكرند / كه در آفرینش ز یك گوهرند.
۳۶- ر.ك:كنزالعمال، ج۱، ص۱۴۳ و۱۵۳ و نیز ر.ك: بحارالانوار، ج۷۴، ص۲۷۴، همین حدیث از امام صادقعلیهالسلام.
۳۷- ر.ك: مقدمهای بر جهانبینی اسلامی انسان در قرآن (۴)، ص۲۹۶ و۲۹۷.
۳۸- سوره حشر، آیه ۱۸: و لا تكونوا كالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم اولئك هم الفاسقون.
پس خود آگاهی انسانی كه سرمایه آن ایمان است و ملازم و همراه انسان بارور شده و به فعلیت رسیده است و با فراموش كردن خدا از دست میرود غیر از خود آگاهی حضوری است كه همان علم حضوری نفس به خودش و نحوه وجود «من» است و به طور قهری و تكوینی در اثر حركت جوهری طبیعت پدید میآید.
۱- راغب اصفهانی، مفردات الالفاظ القرآن، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، ص۳۹۶.
۲- احیاء العلوم، ج۳، ص۱۳.
۳- ابن اثیر، نهایهٔ فی غریب الحدیث والاثر، الجزء الثالث، المكتبهٔ الاسلامیه، بیروت، ص۳۵۷.
۴- سوره ۳۰، آیه ۳۰.
۵- سوره۱۷، آیه ۵۱.
۶- سوره ۲۰، آیه ۷۲.
۷- سوره ۱۱، آیه ۵۱; سوره۳۶، آیه ۲۲; سوره۴۳، آیه۲۷.
۸- سوره ۲۱، آیه۵۶.
۹- سوره۶۷، آیه۳.
۱۰- سوره۶، آیه۷۹; سوره ۳۰، آیه ۳۰.
۱۱- سوره ۱۸، آیه ۷۲.
۱۲- سوره ۸۲، آیه ۱.
۱۳- سوره۶، آیه ۱۴; سوره ۱۲، آیه ۱۰۱; سوره ۱۴، آیه ۱۰، سوره ۳۵، آیه ۱; سوره۱۳۹، آیه۴۶; سوره ۴۲، آیه ۱۱.
۱۴- ر.ك: ابن سینا، شفاء الهیات، ص۴; و نیز رك: قطبالدین رازی، شرح اشارات و تنبیهات، ص۲۵۲ و۲۵۳.
۱۵- ر.ك: تفسیر المیزان، (عربی)، ج۱۲، ص۳۱۲.
۱۶- ر.ك: همان و نیز ر.ك: به پینوشت ۳۸ در همین مقاله.
۱۷- ر.ك: همان، ج۲، ص۱۱۷.
۱۸- زیرا بنابر آیه ۲۵ سوره۵۷، هدف ارسال انبیا و تشریع دین اقامه قسط و عدل است:
انا ارسلنا بالبینات وانزلنا معهم الكتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط.
۱۹- ر.ك: تفسیر المیزان (عربی)، ج۲، ص۱۱۷.
۲۰- همان، ص۱۱۷.
۲۱- ر.ك: منصور وپ دادستان، دیدگاه پیاژه در گستره تحول روانی و نیز ر.ك: م. منصور و دادستان، روانشناسی ژنتیك (۲).
۲۲- ر.ك: لوتیس كوزر، زندگی و اندیشه بزرگان جامعهشناسی، ترجمه محسن ثلاثی، ص۱۹۷ به بعد; نظریه دوركیم، انتشارات علمی، چاپ اول.
۲۳- ر.ك: تفسیر المیزان (عربی)، ج۲۰، ص ۳۴۸-۳۵۰.
۲۴- ر.ك: همان، ص۱۳ و ۱۴.
۲۵- ر.ك: همان، ص۲۹۷.
۲۶- ر.ك: تفسیر المیزان، ج۱۶، ص۱۷۷ و نیز ر.ك: به آیه ۱۰۰ سوره یونس: و ما كان لنفس ان تؤمن الا باذن الله و یجعل الرجس علی الذین لایعقلون (ر.ك: تفسیر المیزان (عربی)، ج۱۰، ص۱۲۷. (فی معنی الرجس والذین لایعقلون یعنی تكذیب كنندگان آیات و دین خدا).
۲۷- سوره یس آیه ۸۲: انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له كن فیكون.
۲۸- همان.
۲۹- ر.ك: تفسیر المیزان (عربی)، ج۸، ص ۳۱۴-۳۲۳.
۳۰- ر.ك: فخر رازی، تفسیر قرآن، ج۲۵، ص۹۶.
۳۱- ر.ك: تفسیر المیزان (عربی)، ج۱۷، ص۱۰۲.
۳۲- ر.ك: علامه مطهری، مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، انسان در قرآن (۴)، ص۲۹۳.
۳۳- ر.ك: همان، ص۲۹۴، پاورقی ۸.
۳۴- ر.ك: همان، ص۲۵۳.
۳۵- بنی آدم اعضای یك پیكرند / كه در آفرینش ز یك گوهرند.
۳۶- ر.ك:كنزالعمال، ج۱، ص۱۴۳ و۱۵۳ و نیز ر.ك: بحارالانوار، ج۷۴، ص۲۷۴، همین حدیث از امام صادقعلیهالسلام.
۳۷- ر.ك: مقدمهای بر جهانبینی اسلامی انسان در قرآن (۴)، ص۲۹۶ و۲۹۷.
۳۸- سوره حشر، آیه ۱۸: و لا تكونوا كالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم اولئك هم الفاسقون.
پس خود آگاهی انسانی كه سرمایه آن ایمان است و ملازم و همراه انسان بارور شده و به فعلیت رسیده است و با فراموش كردن خدا از دست میرود غیر از خود آگاهی حضوری است كه همان علم حضوری نفس به خودش و نحوه وجود «من» است و به طور قهری و تكوینی در اثر حركت جوهری طبیعت پدید میآید.
منبع : مرکز جهانی اطلاع رسانی آل بیت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست