جمعه, ۲۰ مهر, ۱۴۰۳ / 11 October, 2024
مجله ویستا


سقط جنین در عصر طلایی


سقط جنین در عصر طلایی
● «۴ ماه، ۳هفته و ۲ روز»، فیلم برنده نخل طلای شصتمین دوره جشنواره کن به روایت کارگردان
هرچه جشنواره کن ۲۰۰۷ به روزهای آخر نزدیک می شد، نام های آشنا رنگ می باختند و کارگردان های محبوب کن، از برادران کوئن گرفته تا گاس ون سنت و پدرو آلمودوبار بخت خود را برای دریافت نخل طلا از دست می دادند.
در این میان، یک نام نا آشنا در میان منتقدان و روزنامه نگاران بیشتر و بیشتر تکرار شد و بالاخره در مراسم اهدای جوایز به عنوان برنده نخل طلای شصتمین دوره جشنواره کن اعلام شد؛ کریستین مونگیو با فیلم «۴ ماه، ۳هفته و ۲ روز».
کریستین مونگیو، فیلمساز ۴۱ ساله رومانیایی فارغ التحصیل رشته ادبیات انگلیس از دانشگاه ایاسی است و کارگردانی فیلم را در دانشگاه فیلم بخارست خوانده است. مونگیو تا سال ۱۹۹۴ معلم و روزنامه نگار بود و برای رادیو و تلویزیون مطلب می نوشت. در دورانی که دانشجوی فیلمسازی بود به عنوان دستیار با کارگردانان خارجی که در رومانی کار می کردند، همکاری می کرد. بعد از پایان تحصیلاتش در ۱۹۹۸ تعدادی فیلم کوتاه ساخت. اولین فیلم بلند او « غرب » در دو هفته با کارگردانان فستیوال فیلم کن ۲۰۰۲ نمایش داده شد و توانست جوایز زیادی را در جشنواره های مختلف از آن خود کند.
۴ماه، ۳ هفته و دو روز چهارمین فیلم بلند مونگیو و اولین فیلم از مجموعه فیلم های « داستان عصر طلایی» محسوب می شود. در واقع این فیلم بخشی از یک پروژه بزرگ تر است؛ پروژه یی که به واسطه آن و به طور غیرمستقیم مشکلات زندگی مردم در دورانی که کمونیست ها بر کشور رومانی حکومت می کردند به تصویر کشیده می شود.
موضوع فیلم اول از این مجموعه، « ۴ ماه، ۳هفته و ۲ روز »، در رابطه با یکی از قوانین آن دوران یعنی غیرقانونی بودن سقط جنین است. اتلیا و گابیتا در خوابگاه دانش آموزی هم اتاق هستند. آنها در دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک رومانی در زمانی که حکومت کمونیست ها سال های پایانی خودش را می گذراند، همکلاس هستند. اتلیا یک اتاق در هتلی ارزان قیمت کرایه کرده است. یک روز بعدازظهر آنها به دیدن مردی می روند به نام آقای بب. گابیتا حامله است در حالی که سقط جنین هم یک امر غیرقانونی محسوب می شود.
یادداشت زیر را کریستین مونگیو در رابطه با عناصر مختلف فیلم در وب سایت این فیلم نوشته است.
● داستان
فیلمنامه حاصل یک تجربه شخصی است، تجاربی که معمولاً هیچ کس آن را با دیگران سهیم نمی شود. اتفاق های غیرمنتظره یی که برای هر کس می افتد وارد داستان من شده است؛ داستان شخصی خیلی از افراد در این فیلم بیان شده است. همه این داستان ها حوادثی هستند که افراد، معمولاً حرف هایی برای گفتن راجع به این موضوعات دارند. من همیشه از کشف چنین داستان هایی شگفت زده می شدم. از صحبت کردن با مردم به حقایق وحشتناکی دست می یافتم. از آنها در فیلمم استفاده نکردم. فقط بهترین داستانی را که بلد بودم به کار بردم ولی آنها به من یاد دادند که چطور داستانم را پر و بال بدهم.
● فیلمنامه
اولین نسخه فیلمنامه را در جولای سال گذشته نوشتم. خیلی طولانی تر از نسخه نهایی بود. حدود ۱۶۰ صفحه بود که سکانس مربوط به دختران در خوابگاه دانش آموزی شان با تمام جزئیات نوشته شده بود. همین طور ملاقات پدر گابیتا هم در نسخه اولیه بود، تنها سکانسی که فیلمبرداری کرده بودیم ولی در تدوین آن را حذف کردیم. تصمیم گرفتم یک سکانس خوب را فدای پیوستگی عناصر داستان کنم.
اتلیا شخصیت خودش را با تمام قدرت به عنوان شخصیت اصلی در فیلمنامه تثبیت کرده بود. من دوباره در حین فیلمبرداری، فیلمنامه را بازنویسی کردم به خصوص دیالوگ ها را ولی نه همه فیلمنامه را. من همیشه بعد از دیدن لوکیشن ها و صحبت کردن با بازیگرها، فیلمنامه و دیالوگ ها را بازنویسی می کنم. یک بخش در میانه فیلم اضافه کردم. سکانسی بود مربوط به آقای بب. بب و من ریتم فیلم را در بخش نهایی پیش بردیم. اغلب در همه نوشته هایم به محض اینکه حس می کنم داستان باید تمام شود، فضا را آرام می کنم.
● سابقه تاریخی داستان
در ۱۹۶۶ قانونی در مخالفت با سقط جنین در رومانی تصویب شد. نتیجه آن خیلی زود دیده شد؛ تا ۱۹۷۰ ، ۴ نسل بزرگ از بچه ها به وجود آمدند. در یک مدت زمان خیلی کوتاه بعد از سال ۱۹۶۶ این اتفاق افتاد. تعداد بچه ها در کلاس های درس از ۲۸ نفر به ۳۶ نفر رسید. تعداد کلاس های درس در مدارس از ۲ یا ۳ تا به ۱۰-۹ تا رسید. وقتی من وارد مدرسه شدم، ۷ نفر در یک کلاس بودیم که اسم مان کریستین بود. از هر اسمی چند تا در هر کلاس پیدا می شد. بعد از پایان حکومت کمونیسم، پژوهشگران اعلام کردند بیش از ۵۰۰ هزار نفر از زنان به خاطر سقط جنین غیرقانونی جان خود را از دست داده اند. با این پیشینه، سقط جنین در رومانی به یک حرکت انقلابی و آزادیخواهانه تبدیل شد.
بعد از ۱۹۸۹، یکی از تصمیماتی که در کشور گرفته شد قانونی کردن سقط جنین بود. نتیجه آن بیش از یک میلیون سقط جنین در هر سال بود که بیشترین آمار را در بین کشورهای اروپایی داشت و هنوز هم سقط کردن یکی از راه های جلوگیری از بچه دار شدن محسوب می شود و سالانه بیش از ۳۰۰ هزار سقط جنین در رومانی انجام می شود.
● بازیگر ها
زمانی که فیلمنامه را می نوشتم تنها یک بازیگر در ذهنم بود؛ ولاد ایوانف، کسی که نقش آقای بب را بازی کرد. حدود یک سال پیش با او کار کرده بودم و شیفته توانایی و دقتش در بازی شده بودم. در حین بازی دو بار تصمیم گرفتم بازیگر دیگری را جایگزین او کنم ولی دیدم بهترین گزینه یی که می توانستم انتخاب کنم، خودش است. او توانایی این را دارد که ۱۰ صفحه دیالوگ را بدون جا انداختن کلمه یی با صدای خوب، آهنگ و ژست مناسب بیان کند.
در نظر داشتم با لورا وسیلیو، بازیگر نقش گابیتا برای اولین فیلم بلندم - «غرب» - کار کنم ولی او دندان هایش را اورتودنسی کرد و نتوانست در آن فیلم بازی کند. بعد از آن در چند آگهی تجاری با هم کار کردیم و به من نشان داد که توانایی خوبی در بیان احساساتش دارد. اول شک داشتم که برای نقش گابیتا از او استفاده کنم چون به اندازه کافی جوان نبود ولی او به هر حال من را متقاعد کرد که می تواند این کار را انجام دهد و در واقع مجبورم کرد که در این فیلم بازی کند.
یک هفته قبل از فیلمبرداری هنوز کاراکتر اصلی ام را پیدا نکرده بودم. به دنبال راه حلی می گشتم.
تمام بازیگران زن رومانی که بین ۱۸ تا ۲۸ سال داشتند را دیدم ولی کاراکتری را که می خواستم پیدا نکردم. تصمیم گرفتم آناماریا مارینکا را از لندن برای بازی در فیلم دعوت کنم. او بعد از اینکه برای اولین بازی اش جایزه بفتا را گرفت به انگلیس رفته بود.
با بودجه کمی که ما داشتیم، یک مقدار پرداخت پول هواپیما برای یک جلسه گفت وگو گران بود ولی معتقد بودم که پرداخت این هزینه ارزش دارد. به محض ورود آناماریا همدیگر را در فرودگاه دیدیم و من با او به عنوان کاراکتر فیلمم دیدار نکردم. روز بعد سکانس ها را با هم خواندیم؛ شگفت آور بود. شخصیت داستانم را تصرف کرده بود. او عالی بود. می توانم بگویم که همه فیلم به او متکی است.
● بازی ها
بازیگرها را مجبور کردم که تمام دیالوگ های شان را با جزئیات حفظ کنند و زمانی که با هم تمرین می کردیم این فرصت را به آنها می دادم که اگر پیشنهادی دارند بیان کنند. برای آنها بازی می کردم. اگر دیالوگی را نمی توانستم خوب در بیاورم آن را حذف می کردم چون مسلماً دیالوگ اشتباه است که در اجرا خوب در نمی آید.
وقتی یک عبارت را خوب بیان می کردند شروع می کردم حروفی را از آنها در می آوردم تا دیالوگ ها را تا جایی که ممکن بود شبیه دیالوگ های کسی کنم که زبانی را که با آن صحبت می کند خوب بلد نیست. به نظر می رسید آنها از من نفرت دارند. بازیگرها را تشویق می کردم که فریاد بزنند برای اینکه صدای شان خوب شود. اگر بخواهم بگویم از چه چیزی در فیلمم راضی هستم باید بگویم از بازی ها.
نظری هم که خیلی از افراد بعد از اولین نمایش رسمی فیلم داشتند این بود که اگر از یک اتاق دیگر به حرف های شخصیت های تان گوش کنید فکر می کنید آنها در همان مکان هستند.
● صحنه آرایی
من تنها در لوکیشن موجود فیلمبرداری کردم. از صحنه پردازی خوشم نمی آید. صحنه پردازی را زمانی دوست دارم که داستانی هم در پیش زمینه در حال اتفاق باشد. لوکیشن ها را خیلی دوست دارم چون می توانم خیلی چیزها را نشان دهم. اکثر نماها در فیلم ۱۸۰، ۲۷۰ و حتی ۳۶۰ درجه از لوکیشن را نشان می دهند. اگر تا به حال تجربه فیلمبرداری در یک لوکیشن را داشته باشید می بینید که چقدر چنین کاری صحنه را نامنظم می کند. در هر مکان فیلمبرداری تعداد زیادی وسایل وجود دارد و عوامل مشغول کار هستند. وقتی تصمیم می گیرید یک نمای دایره یی از فضا داشته باشید، باید تمام عوامل هم پشت دوربین حرکت کنند. و این کار را با سکوت انجام دهند. خیلی اوقات دیدن چنین صحنه یی خنده دار است.
زمانی که تصمیم گرفتیم اغلب نماها را پلان سکانس بگیریم، سکانس هایی داشتیم که در آن دوربین حدود ۱۰۰ متر بازیگر را دنبال می کرد، مثلاً از یک خیابان بازیگر را دنبال می کردیم تا آپارتمانش. چنین کاری خیلی وحشتناک بود ولی نتیجه اش باارزش است و فضایی که به ما می دهد یک فضای واقعی است.
● وسایل صحنه
سعی کردم فیلمی درباره کاراکترها و داستانم بسازم، نه درباره زمان. زمان را همیشه به عنوان یک مفهوم به کار می برم و نه موضوع فیلم. سعی کردم واقعیات را تا جایی که می توانم بازسازی کنم ولی نه اینکه به صورت مستقیم دوره کمونیسم را مقابل دوربین قرار بدهم. مسائل مربوط به آن دوره همه در فیلم حضور دارند، مثلاً در پیش زمینه چیزهایی دیده می شوند مربوط به آن دوران نظیر اتوبوسی که سیلندرهای گازی دارد، ماشین های عبوری رومانیایی که با آهن مقایسه می شوند، سطل های زباله، دیوارهای پوشیده با کتاب.
● فیلمبرداری یک فیلم تاریخی
دهه ۸۰ زمانی بود که گذشته. شهرها از آن زمان واقعاً تغییرات عمده یی کرده اند. ماشین ها در بخارست ۷ برابر شده اند، شهر ها پر هستند از ساختمان های تجاری رنگی، پنجره های فلزی و... در دهه ۸۰ خیلی از خیابان ها فقط ۲ ساعت در روز برق داشتند، سوخت برای ماشین ها خیلی کم بود و فضای غمگین و خاکستری بر شهر حاکم بود که این فضا را با گرین هایی که در فیلم ایجاد کردیم نشان دادیم.
● زیبایی های فیلم
قبل از فیلمبرداری با اولگ موتو، فیلمبردار و شریکم راجع به اینکه این داستان به چه شیوه یی باید بیان شود صحبت کردم. تصمیم گرفتیم تا جایی که می توانیم حد اعتدال را رعایت کنیم و تا حد امکان هر چیزی که ساختگی به نظر می رسد را حذف کردیم. ما نه از سه پایه استفاده کردیم و نه از استدی کم. از دالی و کرین هم استفاده نکردیم.
تصمیم گرفتیم به شیوه پلان سکانس فیلمبرداری کنیم و این امکان را برای بازیگران به وجود آوردیم که از فضای پشت دوربین هم استفاده کنند. برای دیدن چهره بازیگرها اصلاً تیلت یا پن نکردیم. یک استراتژی در فیلمبرداری داشتیم و آن فیلمبرداری از افراد از پشت سر بود. کم کم پیش می رفتیم و هرچیزی که به نظرمان از نظر بصری زیبا بود می گرفتیم مثل نمای پایانی که بارش برف بود. می خواستیم احساسات تماشاچی را تصرف کنیم.
کریستین مونگیو
ترجمه؛ مینا کشاورز
( ۴Months, ۳ Weeks, and ۲ Days )، نویسنده و کارگردان؛ کریستین مونگیو
فیلمبردار؛ اولگ موتو
تدوین؛ دانا بونسکو
بازیگران؛ آناماریا مارینکا، ولاد ایوانف، لورا وسیلیو و الکساندر پوتوشنو، محصول ۲۰۰۷ رومانی
منبع : روزنامه اعتماد