جمعه, ۲۸ دی, ۱۴۰۳ / 17 January, 2025
مجله ویستا
رشد اقتصادی آسیای شرقی، معمای بزرگ
ادبیات اخیر در خصوص تجربه رشد اقتصادی آسیای شرقی بحث شدید فکری را موجب شده است. این مطالعه تلاش کرده است تا به طور انتقادی مباحث اصلی این موضوع را مرور کرده و برخی از ابعاد مهم آن را پوشش دهد.
به ناچار، ابعاد مهم دیگر از قبیل تئوریهای مربوط به پویایی رشد (که براساس این تئوری کشورهای با درآمد متوسط میتوانند جهش نموده و با سرعت بیشتر از کشورهای ثروتمند یا فقیر رشد کنند) و نیز اهمیت ملاحظات جغرافیایی در رشد موفق اقتصادی (چرا آسیای شرقی محل اسکان هر چهار ببر آسیا است؟) مهجور ماند.
این مطالعه نه نتایج واضح و قطعی ارائه داد و نه پیشنهادهای روشن سیاستی در پی داشت.
داوری اصلی این مطالعه از یک نگاه مثبت این است که مسیر امیدوارکننده برای توضیح عملکرد رشد اقتصادی بررسی شرایط اولیه است. با این حال از دیدگاه دستوری، روشن نیست که چه سیاستهای خاصی ورای مجموعه سیاستی مبنیبر حقوق اولیه دولت، باید توسط دولت به منظور بهبود رشد اقتصادی دنبال شود.
رشد قابلتوجه بسیاری از اقتصادها در آسیای شرقی طی ۳۰سال گذشته، حرفه اقتصاد را متحیر کرده و سیلی از کتب و مقالاتی را که تلاش میکردند این پدیده را توضیح دهند، در پی داشته است. مقالات در خصوص اینکه چرا اکثر اقتصادهای موفق نواحی چون هنگکنگ، کره جنوبی، سنگاپور و تایوان به عنوان یکی از ایالات چین، رشد کردهاند، به طور خلاصه و به نحو متشابهی از این پدیده به عنوان پدیدهای معجزه آسا یاد میکنند. زمانی که علم اقتصاد برای توضیح این پدیده از قدرت بیشتری برخوردار گردید، خواننده این مقالات دریافت که سخت در اشتباه بوده است. هنگام درک این واقعیت که بحثهای ایدئولوژیک در تحلیل این پدیده چندین برابر بوده است، پریشانی ذهن خواننده بیشتر میشود. به جای افزودن هرچه بیشتر بر سیلی از تفاسیر، این پروژه مرور بحثهای مطرح در ادبیات رشد اقتصادی آسیای جنوب شرقی را که در تلاش است تا دلایل رشد خارقالعاده در آسیای جنوب شرقی را شناسایی کند، در دستور کار داشته و در تلاش است تا نشان دهد کدام یک از این بحثها به واقعیت نزدیکتر است. این بررسی حایز اهمیت است؛ چراکه یافتن توضیح درست و نزدیک به واقعیت نشان خواهد داد که چگونه میتوان این موفقیت را در جاهای دیگر تکرار کرد. همچنین خواننده میتواند به حل یک معمای فکری سرگرمکننده تشویق شود. بهتر آن است که در ابتدا با واقعیات بحث را آغاز کنیم.
از سال ۱۹۶۰ آسیا به عنوان بزرگترین و پرجمعیتترین قاره، سریعتر از هر ناحیهای در جهان ثروتمندتر شده است. البته، این رشد با سرعت یکسانی در سراسر قاره آسیا به وقوع نپیوسته است. بخش غربی آسیا طی این دوره تقریبا با نرخ مشابه سایر نقاط جهان رشد کرده است اما در کل، نیمه شرقی (۱۰کشور شامل چین، هنگکنگ، اندونزی، ژاپن، کره، مالزی، فیلیپین، سنگاپور، تایوان به عنوان ایالتی از چین و تایلند) عملکرد بهتری داشته است اگرچه تفاوتها در موفقیت در اینجا نیز قابل مشاهده است. بدترین عملکرد متعلق به فیلیپین بوده که در حدود ۲درصد در سال (برحسب درآمد سرانه) رشد کرد که این رقم تقریبا برابر یا متوسط رشد کشورهای غیراروپایی است. چین، اندونزی، ژاپن، مالزی و تایلند بهتر عمل کرده و به نرخ رشدی مابین ۳ تا ۵درصد دست یافتهاند. اما این موفقیت تاثیرگذار با رشد شگفتانگیز هنگکنگ، کره، سنگاپور و تایوان که به دلیل عملکرد قوی و فوقالعاده به «چهار ببر» معروف هستند، قابل مقایسه نیست. ببرها نرخ رشد سالانه تولید سرانه بیش از ۶درصدی را تجربه کردند. این نرخهای رشد که طی ۳۰ سال پایدار و باثبات بودهاند، به وضوح متحیرکننده است. در حالی که ساکنان دیگر نقاط جهان در سال ۱۹۹۰ به طور متوسط ۷۲درصد ثروتمندتر از والدین خود در سال ۱۹۶۰ بودهاند، این رقم در خصوص کرهایها کمتر از ۶۳۸درصد نبوده است!
این مطالعه با بررسی بحث قدیمی در خصوص طبیعت رشد اقتصادی آغاز میشود. آیا رشد اقتصادی نتیجه انباشت نیروی انسانی و ماشین آلات است یا نتیجه به کارگیری تکنولوژی؟ این پروژه سپس رکورد رشد اقتصادی چهار کشور را از سه زاویه مختلف بررسی میکند: اثر دخالت دولت، چه سرمایهگذاریها و صادراتی میتواند به عنوان موتور اصلی رشد مورد توجه واقع شود و اهمیت ثبات رشد و شرایط اقتصادی متداول در این کشورها به هنگام شروع دوران رشد مستمر. پروژه با معرفی مواردی جهت مطالعات بیشتر پایان مییابد.
● طبیعت رشد اقتصادی: انباشت عوامل تولید یا فرآیند تکنولوژیکی
همه با این امر موافق هستند که اقتصادهای آسیای جنوب شرقی و بهویژه ببرهای آسیا، طی نسل گذشته به طور چشمگیری رشد کردهاند، اما به نظر میرسد کسی با چرایی این جریان موافق نیست. بحث در این خصوص که چرا آنها در گذشته اینقدر خوب رشد کردهاند، سوالات دشواری را در خصوص رشد منطقهای (regional growth) در آینده و نیز درباره اشتیاق به تکرار موفقیت آسیای جنوب شرقی، در پی داشته است. مجادلات در این بحث بر اندیشههای نظری حسابداری رشد اقتصادی متمرکز شده است.
این روش حسابداری به سه عاملی که در تولید کالا و خدمات شرکت دارند، میپردازد: نیروی کار، سرمایه و تکنولوژی. نیروی کار و سرمایه که در مجموع از آنها به عنوان عوامل تولید یاد میشود، معطوف به نیروی کار و کالاهای سرمایهای (ساختمان، ماشینآلات، وسایط نقلیه) است که نیروی کار از این کالاهای سرمایهای برای ساخت برخی کالاها یا فراهم نمودن برخی خدمات استفاده میکنند. تکنولوژی معطوف به همه روشهایی است که توسط نیروی کار و سرمایه برای تولید کالا به کار گرفته میشود که بستگی به توسعه یا کسب مهارتهای عملی برای انجام سریعتر و کارآمدتر کار دارد. در مورد این موضوع که برای رشد اقتصادی باید مقداری از این عوامل وجود داشته باشد، اتفاق نظر وجود دارد. آنچه که بحث مقید به آن است، سهم عوامل تولید با توجه به تکنولوژی موجود میباشد. برخی معتقدند که استفاده فزون یافته از نیروی کار و سرمایه همه جریان رشد را توضیح میدهد. برخی دیگر بر این نظر هستند که پاسخ به چرایی رشد اقتصادی در استفاده هر چه بیشتر تکنولوژی کارآمد نهفته است.
در چارچوب حسابداری رشد، امکان این امر وجود دارد تا با استفاده از یک تابع ساده و به صورت ریاضی سهم این سه عامل را در جریان کلی تولید توضیح دهیم. با تقسیم تابع بر تعداد افرادی که به عنوان نیروی کار در بازار فعال میباشند، میتوان تابع پویایی را استخراج نمود که نشان میدهد چگونه تولید سرانه طی زمان افزایش مییابد. این قبیل توابع به صورت ریاضی وار سهم از افزایش تولید در نتیجه نرخ رشد مشارکت نیروی کار، سرمایه به کار گرفته شده به ازای هر نفر نیروی کار و تکنولوژی را توضیح میدهند که از آن به عنوان بهرهوری کل عوامل یاد میشود. اگر این تابع برای یک اقتصاد نمونه به کار رود میتواند توضیح دهد که چه میزان از افزایش تولید در نتیجه مشارکت بیشتر نیروی کار یا استفاده بهتر از سرمایه به بار نشسته است و اینکه چه میزان از افزایش تولید نتیجه فرآیند تکنولوژیک میباشد.
فرمول بندی سنتی این تابع نشان میدهد که پیشرفت قابلتوجه و پایدار فرآیند تولید در یک دوره بلندمدت تنها راه ممکن برای یک اقتصاد است تا به نرخ رشد پایدار تولید سرانه دست یابد. چرا؟ نرخ مشارکت نیروی کار میتواند طی زمان افزایش یافته و تولید را افزایش دهد، اما واضح است که نیروی کار نمیتواند به طور نامحدود افزایش یابد (در نتیجه این جریان همه استخدام خواهند شد که دور از انتظار است). رشد بیشتر سرمایه نسبت به نیروی کار سرآخر منجر به کاهش بازدهی سرمایه خواهد شد که به صورت کاهش در رشد تولید بروز خواهد نمود ولو اینکه سرمایه با نرخی ثابت به افزایش ادامه دهد. بنابراین برای دستیابی به رشد پایدار، یک اقتصاد باید تکنولوژی خود را به طور مداوم ارتقا دهد. این نوع از رشد اقتصادی، رشد متمرکز نامیده میشود. در مقابل رشد متمرکز، افزایش تولید به واسطه افزایش در نهادههای نیروی کار و سرمایه (رشد فراگیر) تنها میتواند برای مدت محدودی اثرگذار باشد اما دوام زیادی نخواهد آورد.
در مطالعه مشهوری سولو (۱۹۵۶) حسابداری رشد را به صورتی که در بالا توضیح داده شد اجرا نمود. او دریافت که انباشت سرمایه و افزایش نرخ مشارکت نیروی کار نسبتا تاثیرات اندکی دارد در حالی که فرآیند تکنولوژیک بیش از این دو عامل رشد تولید سرانه را توضیح میدهد. مطالعات بیشتر صحت این جریان را تایید میکند. بنابراین دیدگاه استاندارد در خصوص موفقیت کشورهای آسیای شرقی بر نقش تکنولوژی در نرخ رشد بالاتر تاکید نموده و روی به روز نمودن سریع تکنولوژی در این اقتصادها متمرکز است. در این دیدگاه، این اقتصادها به این دلیل موفق بودهاند که نحوه استفاده بهتر از تکنولوژی را آموخته و کارآمدتر از رقبای شان عمل کردهاند.
● دیدگاه مخالف
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ پس از سالها موفقیت مشهود اقتصادی اغلب مردم را شگفت زده کرد. این فروپاشی فرضیه رشد اقتصادی فراگیر را تایید میکرد که چنین بحث میکند که اتحاد جماهیر شوروی بعد از دههها رشد فراگیر همانطور که چارچوب حسابداری رشد پیشبینی میکرد، با کاهش اجتناب ناپذیر بازدهی روبهرو شد؛ چراکه این مدل رشد اقتصادی متکی بر انباشت عظیم سرمایه و نیروی کار بوده و در پذیرش تکنولوژی نو بسیار کند عمل کرده است. این پیشرفتها در اقتصاد اتحاد جماهیر شوروی، نگاهها را به سمت سایر اقتصادها از جمله اقتصاد کشورهای آسیای شرقی که ابتدا طی دهههای گذشته روی نیروی کار و سرمایه به جای تکنولوژی سرمایهگذاری کرده بودند، جلب نمود. کروگمن(۱۹۹۴) مقایسهای انجام داد:
کشورهای تازه صنعتی شده آسیا مشابه اتحاد جماهیر شوروی، به واسطه تحرک حیرتانگیز منابع به رشد سریع در بخش گستردهای، دست یافتهاند. وقتی کسی نقش رشد سریع نهادهها را در رشد این کشورها توضیح میدهد، دیگری در مییابد که چیز خاصی برای توضیح این جریان در چنته ندارد. رشد آسیایی همچون اتحاد جماهیر شوروی در دوران رشد بالای اقتصادی، به نظر حاصل رشد فوقالعاده نهادههایی چون نیروی کار و سرمایه به جای منافع حاصل از کارایی بوده است.
همچنین در توضیح رشد فوقالعاده چهار ببر آسیایی، یونگ (۱۹۹۴) نتیجه میگیرد که: درخصوص نرخهای رشد بهرهوری کل عوامل بهویژه در اقتصادهای غیر کشاورزی و اقتصادهای صنعتی، کشورهای عضو سازمان توسعه و همکاریهای اقتصادی، در دوره مشابه با کشورهای آسیای شرقی تجربه خوبی را به جا گذاردهاند اما با اینکه رشد تولید و صادرات صنعتی در کشورهای تازه صنعتی شده آسیای شرقی واقعا بی سابقه بوده است، رشد بهرهوری کل عوامل تولید در این کشورها عملکرد چشمگیری نداشته است.
به طور مشابه وین، کیم و لو (۱۹۹۴) منابع رشد اقتصادی در این کشورها را با آلمان، فرانسه، ژاپن، انگلستان و ایالاتمتحده آمریکا مقایسه کرده و دریافتند که:
مهمترین عامل رشد اقتصادی در این کشورها (ببرهای آسیا) انباشت سرمایه میباشد و چیزی حدود ۴۸ تا ۷۲درصد از رشد اقتصادی این کشورها را نشان میدهد. در مقابل در پنج کشور صنعتی که در آنها پیشرفت صنعتی نقش مهمی ایفا کرده است، این عامل چیزی حدود ۴۶ تا ۷۱درصد از رشد اقتصادی این کشورها را نشان میدهد.
نتایج حاصله از این مطالعات با دیدگاهی که اخیرا در مورد برتری پیشرفت فنی ارائه شده متفاوت نیست اما آنها نیز پیام بسیار بدبینانهای را انتقال میدهند. اول اینکه رشد اقتصادی چهار ببر آسیا را نمیتوان معجزه تلقی کرد و این جریان تنها حاصل قابلانتظار انباشت انبوه سرمایه و نیروی کار است. دوم، پیشرفت این اقتصادها در طول مسیر رشد ۳۰سال گذشته نمیتواند ادامه یابد. دیر یا زود آنها کاهش قابلتوجه در رشد اقتصادی را تجربه خواهند نمود. سوم، جوامع در این کشورها برای بهدست آوردن این نرخهای رشد به میزان زیادی مصرف و اوقات فراغت خود را قربانی کردهاند. بنابراین حتی اگر آنچه را که موفقیت مینامیم بتواند در کشورهای دیگر تکرار شود، انجام آن عاقلانه نیست.
اما این نتایج چقدر قطعی هستند؟ در واقع نتایج بر پایه این مطالعات زیاد قوی نیستند و نسبت به مفروضات هر مطالعه حساس میباشند.
دلیل اصلی این حساسیت دشواری تخمین زدن نرخ رشد حجم سرمایه در کشورهای آسیای شرقی طی دوره مورد مطالعه میباشد. بهویژه در مورد چهار ببر آسیایی، که در مورد آنها دادههای خوبی قبل از ۱۹۶۰ وجود ندارد، تخمین زدن حجم سرمایه در آن زمان بسیار دشوار است. برای تخمین زدن اینکه چه میزان سرمایه در سال ۱۹۶۰ در دسترس بوده است، فروض غیرقطعی در مورد نرخ استهلاک حجم سرمایه و نیز میزان سرمایهگذاری انجام شده در طول سالهای رشد انفجاری که در ۱۹۶۰ آغاز شد، مطرح میشود. برای مثال، اینکه نرخهای استهلاک انواع مختلف سرمایه (ساختمانها، ماشینآلات صنعتی، کامپیوترها) چه رقمی است؟ آیا این ارقام برای همه کشورها و برای تمامی صنایع یکسان است و یا در اقتصادهای با رشد سریعتر بالاتر است؟ چه روشی برای تخمین زدن جریان سرمایهگذاری در گذشته مورد استفاده قرار میگیرد؟
مشکلات تفسیری در تلاش برای تخمین زدن سهم از درآمد ملی که میتوان به سرمایه نسبت داد و نیز سهم نیروی کار از درآمد ملی، دو چندان میشود. آیا مقدار سرمایه یکسان، درآمد یکسانی در همه کشورها و در همه صنایع تولید میکند؟ آیا میتوان به آمارهای مربوط به نرخ مشارکت نیروی کار در تولید اعتماد کرد؟ آیا میزان کار موثر متناسب با ساعاتی است که مردم کار میکنند و یا اینکه آیا ساعات اضافی کار منجر به کاهش بازدهی میشود؟ آیا انواع مختلف نیروی کار (تولیدی، دفتری) را میتوان با یکدیگر جمع کرد؟
به دلیل این سوالهای پاسخ داده نشده و شاید بدون پاسخ، نتایج مطالعاتی که بر سهم سرمایه و نیروی کار از تولید و استهلاک سرمایه تاکید میکنند، قطعی نمیباشند. این مطالعات میتواند به عنوان یک موضوع قابلتوجه جهت بررسی پیشنهاد شود.
● برخی شواهد مخالف
با استفاده از پارامترهای مرسوم و روشهای سنتی استنتاج، ما حسابداری رشد را برای چهار ببر آسیا طی سالهای ۱۹۶۰ تا ۹۰ مطابق مسیری که یونگ (۱۹۹۴) پیشنهاد کرد، اجرا کرده ایم. حجم سرمایه در این اقتصادها در سال ۱۹۰۰ صفر فرض شده است و متعاقبا با جریان سرمایهگذاری با استهلاک پایین، رو به افزایش گذارده است. قصد از این بررسی نشان دادن این امر است که نتایج حاصله در خصوص طبیعت فرآیند رشد در آسیای شرقی عموما شکننده هستند.
شکلهای ۱ تا ۴ نتایج حاصل از به کار بردن حسابداری رشد را نشان میدهند. شکل ۱ نرخهای رشد تولید سرانه چهار ببر آسیا را با سایر نقاط جهان طی سالهای ۱۹۶۰ تا ۷۵ و ۱۹۷۵ تا ۹۰ را مقایسه میکند. چهار میله اول در این نمودار میلهای نرخهای رشد هر یک از چهار ببر را نشان میدهد. میله پنجم نمودار، میانگین ساده نرخ رشد ۱۰۰ کشور را به نمایندگی از سایر نقاط جهان نشان میدهد (row). میله ششم نمودار میانگین نرخ رشد سایر نقاط جهان بهعلاوه ۹۶/۱ (انحراف استاندارد) را نشان میدهد. نرخهای رشد میتواند به عنوان رشد بالا تلقی شود اگر بالاتر از میانگین نرخ رشد سایر نقاط جهان و زیر row+۱/۹۶ باشد. در صورتی که در نزدیکی row+۱/۹۶ باشد بسیار بالا تلقی شده و اگر از این رقم فراتر رود، برجسته تلقی میشود. شکل ۱ نشان میدهد که در این مقایسه، نرخهای رشد تولید سرانه هنگکنگ، کره و تایوان به عنوان یکی از ایالات چین، طی سالهای ۱۹۶۰ تا ۷۵ بسیار بالا بوده و طی سالهای ۱۹۷۵ تا ۱۹۹۰ برجسته بوده است در حالی که نرخ رشد سنگاپور در طول دوره اول برجسته بوده و در طول دوره دوم بسیار بالا بوده است.
شکل ۲ به همان روش قبلی نرخ رشد مشارکت نیروی کار را نشان میدهد که به طور کلی برای چهار ببر آسیایی بالا بوده و در مورد سنگاپور طی دوره ۱۹۶۰ تا ۷۵ برجسته بوده است.
نمودار اول شکل ۳ نرخ رشد سرمایه سرانه را طی سالهای ۱۹۷۵ تا ۹۰ را نشان میدهد. نرخ انباشت سرمایه در مورد هنگکنگ بالا، در مورد سنگاپور و تایوان (ایالتی از چین) بسیار بالا و در کره برجسته بوده است. نمودار دوم شکل ۳ نرخ تخمین زده شده رشد بهرهوری را طی سالهای ۱۹۷۵ تا ۹۰ نشان میدهد که برای هنگکنگ برجسته، برای تایوان بسیار بالا و برای کره چیزی بین بالا و بسیار بالا و برای سنگاپور بالا بوده است.
سرآخر اینکه شکل ۴ نرخهای پیشرفت تکنولوژیکی (بهرهوری کل عوامل تولید) چهار ببر آسیا طی سالهای ۱۹۷۵ تا ۹۰ را با نرخهای حاصله توسط ژاپن و ایالاتمتحده در همان دوره زمانی مقایسه میکند. نمودار اول شکل ۴ نشان میدهد که رشد در بهرهوری در تمامی ببرهای آسیا به مراتب بیشتر از ایالاتمتحده بوده است. سه ببر از چهار ببر (به استثنای سنگاپور) در رشد بهرهوری از ژاپن فراتر رفتهاند. نمودار دوم شکل ۴ نسبتی از رشد تولید سرانه را که به توسط رشد بهرهوری توضیح داده میشود نشان میدهد. این نمودار نشان میدهد که در مورد چهار ببر آسیا این نسبت به طور قاعده مندی متفاوت از مقدار آن در ژاپن و ایالاتمتحده نبوده است: برای هنگکنگ و تایوان این رقم کمی بالاتر بوده در حالی که در مورد کره و سنگاپور این رقم کمی پایینتر بوده است.
چه نتیجهای از این بررسی حاصل میشود؟ اگرچه چهار ببر آسیا در انباشت سرمایه و افزایش مشارکت نیروی کار سریعتر از سایر اقتصادهای جهان عمل کردهاند، افزایش این دو عامل در توضیح کامل نرخهای رشد استثنایی این چهار ببر ناتوان بوده و رشد بهرهوری منسوب به تکنولوژی ابتکاری بخش قابلتوجهی از آن را توضیح میدهد. در مورد هنگکنگ، کره و تایوان نرخهای رشد بهرهوری کل عوامل تولید آنها به همان اندازه نرخهای رشد تولیدشان برجسته میباشد. رشد بهرهوری سنگاپور کمتر متحیرکننده است، اما هنوز هم بالاتر از متوسط جهانی این رقم است. به عنواندرصدی از نرخهای رشد تولید سرانه، نرخهای رشد بهرهوری در این چهار اقتصاد به طور تقریبی مشابه آن در ژاپن و ایالاتمتحده است.
این مطالعه نه نتایج واضح و قطعی ارائه داد و نه پیشنهادهای روشن سیاستی در پی داشت.
داوری اصلی این مطالعه از یک نگاه مثبت این است که مسیر امیدوارکننده برای توضیح عملکرد رشد اقتصادی بررسی شرایط اولیه است. با این حال از دیدگاه دستوری، روشن نیست که چه سیاستهای خاصی ورای مجموعه سیاستی مبنیبر حقوق اولیه دولت، باید توسط دولت به منظور بهبود رشد اقتصادی دنبال شود.
آخرین نکته در مورد این بحث اینکه درست زمانی که به نظر میرسد به نتایج شفاف و راضیکنندهای رسیده ایم، تردیدی ما را بر آن میدارد تا میزان حساسیت این یافتهها را در تغییرات پارامترهای اصلی حسابداری رشد، بررسی کنیم. پارامترهایی از قبیل سهم نسبی نیروی کار و سرمایه، نرخ استهلاک، دوره مرجع برای تعمیمدهی، دوره انتخاب شده برای تخمین و دادههای مربوط به شروع انباشت سرمایه. تجزیه و تحلیل حساسیت نشان میدهد که اغلب پارامترها به طور قابلتوجهی نتایج را متاثر نمیکنند، اما پارامتر سهم نسبی نیروی کار و سرمایه و انتخاب دوره مشخص برای تخمین زدن بسیار مهم هستند. تغییرات کوچک و همزمان تغییرات پارامتر سهم نسبی نیروی کار و سرمایه و دوره تخمین، نتایج متفاوتی از یافتههای اساسی ارائه شده قبلی به دست میدهند. یافتههایی که توسط یونگ (۱۹۹۴) در خصوص رشد بهرهوری پایین در چهار ببر آسیا گزارش شد، به واسطه استفاده از نسبت بالای سهم نیروی کار و سرمایه و دوره تخمین خاصی (۸۵-۱۹۷۰) به دست آمده بودند. این انتخابها گرچهاندکی متفاوت از محاسبات ابتدایی است، رشد بهرهوری را به طرز قابلتوجهی از نتایج ابتدایی پایینتر نشان میهد. به عبارت دیگر، بحث در مورد سهم نسبی انباشت عوامل تولید در رشد اقتصادی در مقابل تکنولوژی کارآمدتر هنوز پابرجا است.
● نقش سیاستهای عمومی
همانطور که بررسیهای گذشته نشان میدهد، انباشت نیروی کار و سرمایه در مقابل بحث بهرهوری کل عوامل تولید، بینتیجه باقی مانده است. آیا سایر عوامل میتواند به گره گشایی از راز رشد این کشورها موثر افتد؟ یکی از پیشنهادها بررسی نقش دولت است.
لوکاس (۱۹۸۸) این سوال را مطرح کرد که آیا حرکت خاصی وجود دارد تا دولت هند بتواند در پیش گرفته و مانند اقتصادهای مصر و اندونزی منجر به رشد اقتصادی شود؟ اگر پاسخ مثبت است، دقیقا چه حرکاتی؟ این سوال از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است. پاسخ قابلاستفاده میتواند کیمیاگری باشد که میتواند منجر به موفقیت اقتصادی بسیاری از کشورها شود. بنابراین آرزوی بزرگ اقتصاددانانی که موفقیت اقتصادی آسیای شرقی را بررسی میکنند، تشخیص مجموعهای از سیاستهای عمومی است که منجر به بالا رفتن رشد اقتصادی این کشورها شده و میتواند در سایر اقتصادها کارگر افتد.
تعجب برانگیز نیست که نظرات در خصوص اثر سیاست عمومی و بستهای از دخالتهای دولت در جهت تحریک رشد اقتصادی، به طور قابلتوجهی متفاوت است. این عقاید را سه مکتب متفاوت نمایندگی میکنند. اولین مکتب بر تقدم بازار آزاد تاکید میکند. این مکتب تنها حقوق اساسی دولت را لازم دانسته و مخالف انواع دیگر دخالت دولت هستند (حقوق اساسی دولت بدین مفهوم است که دولت محیطی را ایجاد کند تا اقتصاد پیشرفت کند برای مثال در مورد اینکه نرخ ارز واقعیت اقتصاد را منعکس میکند، نرخ بهره بازده مثبتی نتیجه میدهد، تورم تحت کنترل میباشد و اینکه مالیاتها در سطحی نیست که فعالیت اقتصادی را بی انگیزه کند، ایجاد اطمینان نماید.). مکتب دوم نیز حقوق اساسی دولت را میپذیرد، اما بستهای از سیاستهای مداخلهگرانه را بهخصوص در کشورهای در حال توسعه، پشتیبانی میکند. مکتب سوم امکان رسیدن به نتیجه در خصوص آثار سیاست عمومی یا بسته سیاستی مداخلهگرانه دولت برای رشد اقتصادی را انکار میکند. طبق آرای این مکتب این بحث ما را به جایی نمیرساند.
● بازارهای آزاد
مکتب اول دیدگاه خود را بر آنچه که عموما به رهیافت نئوکلاسیک اقتصاد و به طور ویژه به رشد اقتصادی، معروف است، بنانهاده و عقاید اساسی لیبرالیسم کلاسیک را پشتیبانی میکند.
بر اساس این دیدگاه، امکان تولید در هر اقتصادی و در هر زمان، به وسیله میزان دسترسی به منابع فیزیکی و تکنولوژی نو، تامین میشود. نرخ رشد اقتصادی در بلندمدت بهوسیله نرخ پیشرفت تکنولوژیکی تعیین میشود که به خودی خود حاصل طبیعی رقابت سخت در نظام اقتصاد بازار است. این مکتب از این ایده که دولت باید خود را به فراهم کردن کالاهای عمومی (جادهها و پلها و امنیت) و کسب حقوق اساسی محدود کند و از دخالتهای بیشتر در بازار خودداری نماید.
این مکتب امید دارد تا نقش دولت در اقتصاد را محدود نماید اما این جریان صحه گذاشتن بر هرج و مرج نیست. این نقش میتواند در هر دو زمینه اقتصاد کلان و اقتصاد خرد به دولت داده شود. در زمینه اقتصاد خرد، دولت باید حق مالکیت و امنیت و فراهم کردن کالاهای عمومی در حد کفایت را تضمین نماید. دولت باید از نرخهای مالیاتی بالا، کنترل قیمتها و سایر انحرافات از قیمتهای نسبی پرهیز کند. در سمت اقتصاد کلان، دولت باید تورم پایین و پایدار را تضمین نموده و از کسری بودجه زیاد اجتناب کند، نظام بانکی و مالی را مورد اعتماد سازد و برای استقرار نرخهای ارز واقعی و پایدار تلاش نماید.
حامیان این دیدگاه موفقیت آسیای شرقی را نتیجه طبیعی این سیاستهای احتیاطی تلقی میکنند.
● دخالتهای انتخابی
دیدگاه تجدیدنظرطلبانه عقاید نئوکلاسیکی را در بازارهای کارآمد، سهیم نمیکند. این دیدگاه بهویژه در کشورهای فقیر بیان میکند که بازارها به صورت ناقص عمل میکنند. در کشورهای فقیر، تولید اثرات جانبی (آثار تصادفی و ناخواسته از قبیل آلودگی) ایجاد میکند، اعتبارات محدود است و بازارها در حال نزاع هستند. بنگاههای داخلی و خارجی، دیگر بنگاهها را از عرصه به در میکنند و سیاستهای غیرمنصفانه تجاری در بازارها جریان دارد. در نتیجه تجدیدنظرطلبها یک دولت فعال را پیشنهاد میکنند که به واسطه دستیابی به تکنولوژی و تخصیص منابع مالی در پروژههای مفیدی که نرخ بازدهی خوبی دارند، بازارها را اداره میکند و به توسعه منظم اقتصاد یاری میرساند. دلانگ و سامر(۱۹۹۱) این دیدگاه را اینطور خلاصه میکنند که: «دولت باید به واسطه تغییر ساختار اقتصادی که سریعتر از کارآفرینان بخش خصوصی میتواند به این مهم دست یابد، فرآیند صنعتی شدن را آغاز نماید. حامیان این دیدگاه، موفقیت آسیای شرقی را به عنوان موید اعتقاد خود تلقی میکنند.
دیدگاه تجدید نظر طلب، تصدیق میکند که دولت باید اغلب بسته سیاستی مداخله گرانه را که دارای پیچیدگیهای خاص خود است، انتخاب نماید. این دیدگاه در تضاد با دکترین نئوکلاسیکی استفاده فعال از سیاست مالیاتی را برای اداره کردن قیمتهای نسبی در بازار مجاز میداند. حتی گزارش بانک جهانی(۱۹۹۳) بعد از تاکید بر ضرورت سیاستهای نئوکلاسیکی کسب حقوق اساسی دولت در آسیای شرقی، تصدیق میکند که این سیاستهای اساسی تمام داستان را بازگو نمیکند. در هر یک از این اقتصادها دولت به طور منظم و از طریق کانالهای چندگانه، جهت سرعت بخشیدن به توسعه، در اقتصاد دخالت میکند. دخالتهای سیاستی شکلهای مختلفی به خود میگیرد: اعتبارات هدفمند و یارانهای به صنایع انتخاب شده، نرخهای سپرده و سقف سپرده پایین استقراض برای افزایش سود و درآمدهای تقسیم نشده، حمایت از جایگزینی واردات، تخصیص یارانه به صنایع ضعیف، تاسیس و حمایت مالی بانکهای دولتی، سرمایهگذاری عمومی در تحقیقات کاربردی، هدفهای صادراتی صنایع و بنگاههای خاص و تبادل گسترده اطلاعات مابین بخش خصوصی و بخش عمومی.
● لا ادری
مکتب سوم، بیانات هر دو مکتب قبلی یعنی نئوکلاسیکها و تجدید نظر طلبها را رد کرده و اظهار میدارد که به دلیل اینکه نمیتوان به طور مناسب تشخیص داد که چطور این قبیل سیاستها رشد اقتصادی را تهییج میکنند، چیز معناداری در خصوص دخالتهای انتخابی نمیتوان گفت. چهار دلیل برای این بدبینی وجود دارد.
اول اینکه در تجزیه و تحلیل سیاستهای موفق، یک انحراف روشن گزینشی وجود دارد. موفقیت هزاران پدر دارد و شکست یتیم است. میدانیم که اقتصادهای آسیای جنوب شرقی موفق بودهاند، بنابراین دخالتهای دولت موجب کاهش رشد اقتصادی نشده است. در نتیجه دخالتها در این اقتصادها به طور گستردهای مطالعه شدهاند. از طرف دیگر، وقتی اقتصاددانها به اقتصادهای غیرموفق و کمتر جذاب برای مطالعه بر میخورند به ندرت دخالتهای دولت در این نوع از اقتصادها را بررسی میکنند. بنابراین انتخاب دخالتها برای تجزیه و تحلیل دارای انحراف بوده و به لحاظ علمی بیطرف نمیباشد.
دوم اینکه، در اغلب موارد پیشنهاد یک سناریوی واقعی همه جانبه غیرممکن است. اگر در هونولولو برف زیاد ببارد، آیا اهالی هاوایی خانههای یخی اسکیموها را اختراع کردهاند؟ اگر دولت آمریکا نیز در سال ۱۹۱۷ کمونیستی میشد، آیا اقتصاد ایالاتمتحده مانند اقتصاد اتحاد جماهیر شوروی سریعتر رشد میکرد؟ به زبان دیگر، در تجزیه و تحلیل دخالتهای خاص، نمیتوان اغلب سوالهای مرتبط را طرح نمود. سوالاتی از این قبیل که: اگر این سیاستها اجرا نمیشد، این اقتصادها با چه سرعتی رشد میکردند؟
سیاست عمومی در اقتصادهای موفق آسیای شرقی ناهمگن است. تفاوتها در بخشها و صنایع خاص هدف قرار داده شده جهت مداخله در کشورهای مختلف بسیار است. بررسیهای بیشتر در اقتصادهای آسیای شرقی به صورت انفرادی شواهدی دال بر میزان تفاوت و در واقع میزان تضاد در این کشورها بوده است. برای مثال رودریک (۱۹۹۴) اظهار میدارد که مدل آسیای شرقی، استراتژیهای مداخله گرانه در سطح بالا(ژاپن و کره) بهعلاوه سیاستهای غیرمداخله گرانه (هنگکنگ و تایلند)، سیاستهای بازتوزیعی (مالزی) بهعلاوه سیاستهای به لحاظ توزیعی خنثی(اغلب موارد مورد مطالعه)، مشتریمداری (اندونزی و تایلند)، خودمختاری قوی ایالتی (ژاپن، کره، سنگاپور)، تاکید بر ادغامهای بزرگ (کره) بهعلاوه بنگاههای کوچک کارآفرین (تایوان) را در بر میگیرد. این دامنه از سیاستهای در پیش گرفته شده نشان از آن دارد که تحقیق برای یک توصیف ساده از معجزه اقتصادی آسیای شرقی میتواند بیهوده باشد.
چهارم اینکه، تعیین جهت صحیح علیت پیچیده است. برای مثال در اقتصادهای موفق به سیاست هایی بر میخوریم که کسری بودجه پایین و نظام آموزشی مناسب را بر میانگیزند. آیا این سیاستها علت موفقیت اقتصادی هستند یا اینکه موفقیت اقتصادی علت این سیاستها است؟ همراه بودن یک متغیرخاص با رشد اقتصادی لزوما دلیل بر سهیم بودن در رشد اقتصادی یک سیاست خاص نیست. ممکن است علتهای دیگری در کار باشد. برای مثال برای دولت بسیار آسانتر است تا زمانی که اقتصاد در حال رشد است و درآمدهای مالیاتی در مسیر رشد قرار دارد، نسبت به زمانی که اقتصاد در رکود به سر میبرد و کسری در مخارج اجتماعی مانند مستمری بیکاری، بالاست، یک موقعیت مالی مناسب را حفظ کند. آیا کسری اندک یک نتیجه است یا علت رشد اقتصادی است؟ عقل سلیم آموزش را با ثروت مرتبط میداند. اما کدام علت دیگری است؟ وقتی اقتصادی در حال رشد است، دولت میتواند یارانههای سخاوتمندانهای به آموزش اختصاص دهد. بهعلاوه، تقاضا برای آموزش زمانی که اقتصاد در حال رشد است و مردم ثروتمندتر میشوند (یعنی کودکان نیازی به شروع کار در سن ۱۲سالگی نداشته باشند)، افزایش مییابد. گذشته از این، زمانی که اقتصاد تغییرات سریع تکنولوژیکی را تجربه میکند، مزایای نیروی کار تحصیلکرده نسبت به نیروی کار تحصیل نکرده بیشتر خواهد بود. بنابراین تقاضای آموزش در افرادی که میخواهند شغل بهتری در اقتصاد پویا داشته باشند افزایش خواهد یافت. اتفاقا در این مورد، آموزش بیشتر مزایایی را برای افراد خاصی افزایش میدهد ولی لزوما بهبود چشم انداز اقتصاد کلان را در پی ندارد.
این مثالها برای اثبات اینکه سیاستهای دولت مهم نیستند، ارائه نشده است؛ بلکه بر این نکته تاکید میکند که ما هنوز درخصوص رابطه بین سیاست عمومی و نرخهای رشد خارقالعاده اقتصادهای آسیای شرقی اطلاعات اندکی داریم. بهویژه ثابت شده است که عدم فهم علت بین رشد اقتصادی و صنعتی شدن، اشتباه هزینه زایی برای بسیاری از کشورهای فقیر بوده که با تلاشی بیهوده به سمت صنعتی شدن جهت افزایش رشد اقتصادی سوق داده شدند.
● سرمایهگذاری و صادرات: آیا این دو مورد موتور توسعه هستند؟
از میان دلایل بسیاری که برای توضیح موفقیت آسیای شرقی ارائه میشوند، نرخ سرمایهگذاری و جهت گیری صادراتی این اقتصادها از پشتیبانی بالایی برخوردارند. این دو مورد اغلب موتور رشد (engines of growth) نامیده میشوند چراکه به نظر میرسد قدرت آنها کل اقتصاد را به جلو میراند.
بهعلاوه، به نظر میرسد این دو، آثار جانبی مثبتی برای سایر بخشهای اقتصادی ایجاد میکنند. کاربرد سیاستی این دیدگاه بدیهی است. اگر فرض معتبر باشد، دولت باید موتور رشد را راه بیاندازد و اگر بخشهای خاصی از اقتصاد در فرآیند رشد سهیم باشند، در حالی که دیگر بخشها چنین نیستند، دولت باید به واسطه بهبود بخشهای موثر، به جنبش اقتصادی یاری رساند. بنابراین دولت باید سرمایهگذاری و صادرات را به وسیله استفاده از ابزارهای سیاستی از قبیل یارانههای مستقیم و یا تخصیص امتیازی منابع مالی، جهت بهبود این فعالیتها، تشویق نماید.
این دیدگاه که سرمایهگذاری و صادرات موتورهای رشد هستند بر یک بحث تجربی و یک بحث تئوریک بنا نهاده شده است. بحث تجربی این است که اغلب کشورهای آسیای شرقی که نرخهای رشد فوقالعاده را تجربه کردند، از نرخهای موثر سرمایهگذاری و صادرات موفق بهره بردهاند. بحث تئوریک در خصوص سرمایهگذاری این است که نرخهای بالای سرمایهگذاری، حجم سرمایه (فاکتورهایی که خلق ثروت میکنند) را افزایش میدهد و این امر میتواند به طور دائم رشد اقتصادی را به واسطه صرفه جوییهای ناشی از مقیاس (بنگاههای بزرگتر و کارآمدتر و بازارهای گستردهتر) و سایر آثار جانبی مثبت افزایش دهد. در مورد صادرات، بحث تئوریک این است که جهت گیری صادراتی باز بودن اقتصاد را افزایش داده و با قرار دادن اقتصاد داخلی در معرض تکنولوژی و رقابت خارجی، نرخ سریعی از فرآیند تکنولوژیکی را بر میانگیزد.
● جهت علیت چگونه است؟
همانطور که در بالا گفته شد، همبستگی مثبت مابین دو متغیر (یعنی زمانی که یافتن یک متغیر، دال بر یافتن متغیر دیگر باشد) بر این امر دلالت ندارد که یکی علت دیگری است. در همه اقتصادهای آسیای شرقی میتوان جهت گیری صادراتی و پیشرفت تکنولوژیکی سریع را مشاهده کرد. جهت گیری صادراتی و پیشرفت تکنولوژیکی چگونه به هم مرتبط هستند؟ بحث نظری بیان میکند که چون یک کشور برای صادرات جهتگیری کرده است در معرض تکنولوژی خارجی قرار میگیرد. جهت گیری صادراتی علت پیشرفت تکنولوژیک است. اما خلاف این هم میتواند درست باشد که پیشرفتهای تکنولوژیک علت جهت گیری صادراتی باشد. فرض کنید که برخی صنایع، تکنولوژی خود را بهبود دهند و دیگر صنایع چنین نکنند. این طبیعی است که صنایع با پیشرفت تکنولوژیک بیشتر، میتوانند در بازارهای بینالمللی رقابت کنند و صادراتشان را به لحاظ مقدار افزایش دهند. در این مورد، دادهها حکایت از همبستگی قوی مابین عملکرد صادراتی و نرخ پیشرفت تکنولوژیک صنایع دارد. بهعلاوه، کشورهای توسعه یافتهای که در آموختن و بهکارگیری تکنولوژی خارجی بهتر هستند از منافع بازارهای جهانی بهره برده و قادر به فروش محصولات خود در خارج میباشند.
نرخهای سرمایهگذاری (یا معادل آن، نرخهای پسانداز) به نظر رابطه علی با نرخهای رشد دارند (به این مفهوم که پسانداز موجب رشد اقتصادی میشود.) با این حال بحث جدی علیت معکوس حتی در این مورد هم میتواند مصداق داشته باشد. مطالعهای توسط کارول و ویل (۱۹۹۴)، دادههای پس انداز و سرمایهگذاری خانوارها در کشورهای مختلف را بررسی کرده و در واقع به این نتیجه رسیده که رشد اقتصادی موجب پسانداز میشود، اما پسانداز موجب رشد اقتصادی نیست. با استفاده از این دادهها، آنها دریافتند که خانوارهایی که با افزایش درآمد مواجه هستند بیشتر از خانوارهایی که رشد درآمد اندکی را تجربه میکنند یا با عدم رشد درآمد مواجه هستند، پسانداز میکنند. این یافته دلالت بر تفسیر مجدد و قوی از رابطه رشد و پس انداز دارد. این مطالعه همچنین بر اساس یافتههای خود توضیح تئوریکی را مطرح میکند. به این صورت که پساندازکنندگان را جانوران عادت محور تلقی میکنند. اگرچه ممکن است درآمدشان در حال رشد باشد، خانوارها به کندی نسبت به افزایش ثروتشان واکنش نشان داده و مصرف شان را بتدریج افزایش میدهند که این امر موجب پسانداز بیشتر میشود. در این مورد افزایش نرخ رشد موجب افزایش نرخهای پسانداز میشود و عکس آن صادق نیست.
● شرایط اولیه
بحث اصلی تجربی که نرخهای سرمایهگذاری بالاتر و تمرکز روی صادرات موجب رشد اقتصادی شده است، ناشی از همبستگی مثبت قوی مابین این دو متغیر و رشد اقتصادی است که در اقتصادهای آسیای شرقی مشاهده شده است. بهویژه ببرهای آسیا، به عنوان اقتصادهایی با بهترین عملکرد در آسیا، نرخهای سرمایهگذاری استثنایی و درجه بالایی از باز بودن اقتصاد (به این مفهوم که این کشورها صادرات و واردات بالایی نسبت به حجم اقتصاد خود دارند) را به نمایش میگذارند. بخش بالا بر مساله امکان علیت معکوس مابین رشد اقتصادی و این متغیرها تاکید میکرد. مشکل بعدی مساله متوسطها است. اغلب مطالعات همبستگی مابین سرمایهگذاری و صادراتی را که متوسط دوره مورد مطالعه بوده و با نرخ رشدی که متوسط دوره مشابه است، مشاهده میکنند. استفاده از متوسط متغیرها طی دوره رابطه بین متغیرها را مبهم میسازد. یک راه حل ساده و جزیی برای باز کردن کلاف سردرگم علیت، مشاهده میزان متغیرهای توضیحی در ابتدای دوره مورد مطالعه به جای متوسط این متغیرها طی دوره است. برای مثال یافتن اینکه طی دوره ۱۹۶۰ تا ۹۰ اقتصادها با نرخهای رشد بالاتر، در سال ۱۹۶۰ نرخهای بسیار بالای سرمایهگذاری داشتهاند و یا به نحو چشمگیری به سمت صاردات جهتگیری کردهاند، میتواند گامی جهت حل کردن مساله علیت معکوس باشد.
بررسی نرخهای سرمایهگذاری و درجه باز بودن اقتصادهای هنگکنگ، کره، سنگاپور و تایوان به عنوان ایالتی از چین که سطوح این متغیرها را در سال ۱۹۶۰ در ببرهای آسیا با دیگر کشورها مقایسه میکند از این دیدگاه که سرمایهگذاری و جهت گیری صادراتی موتورهای رشد بودهاند، پشتیبانی نمیکند. مقایسه نرخهای سرمایهگذاری ۱۹۶۰ ببرهای آسیا با نرخهای رشد ۱۰۰ اقتصاد دیگر به طور واضحی این دیدگاه را که نرخهای سرمایهگذاری در چهار ببر آسیایی در ۱۹۶۰ بالا بوده است را رد میکند. نه تنها ارزش مطلق سرمایهگذاری در این کشورها پایین بوده بلکه در مقایسه با نرخهای درآمد سایر کشورها از درآمد پایینی برخوردار بودهاند. بررسی مقایسهای مشابهی برای آزمون باز بودن اقتصاد (صادرات و واردات به عنوان درصدی از تولید ناخالص داخلی) با لحاظ برخی عوامل چون مساحت جغرافیایی کشور (به عنوان یک متغیر مهم در تعیین درجه باز بودن یک اقتصاد) میتواند اجرا شود. کشورهای کوچک بیشتر از کشورهای بزرگ که دارای بازارهای داخلی بزرگ هستند به تجارت احتیاج دارند. هنگکنگ و سنگاپور طی دوره ۱۹۶۰ تا ۹۰ و در شروع این دوره، درجه بالایی از باز بودن اقتصاد را نشان میدهند. از طرف دیگر، کره و تایوان که به لحاظ جغرافیایی بزرگتر هستند در ۱۹۶۰ نه به لحاظ ارزش مطلق و نه نسبت به سایر کشورهای مورد مقایسه باز نبودهاند. این تجزیه و تحلیل نشان میدهد که نرخهای بالای سرمایهگذاری و درجه بالای باز بودن اقتصاد ویژگیهای عمومی چهار ببر آسیا در ۱۹۶۰ نبودهاند. نرخهای بالای سرمایهگذاری (کره، سنگاپور و تایوان) و درجه بالای باز بودن اقتصاد (هنگکنگ و سنگاپور) ویژگیهای اقتصادی بودهاند که در این اقتصادها به تدریج و همراه با فرآیند رشد اقتصادی و نه پیش از آن، توسعه یافتهاند. نتیجه این است که دادهها دیدگاهی را که این متغیرها را به عنوان موتورهای رشد تلقی میکنند، پشتیبانی نمیکند.
برخی شواهد مثبت مربوط به شرایط اولیه آیا متغیرهای دیگری که شرایط اولیه کشورهای آسیای شرقی را توضیح بدهند وجود داشته است؟ اگر پاسخ مثبت است، این متغیرها چه سهمی در رشد پسینی این اقتصادها داشته است؟ مطالعهای توسط رودریک (۱۹۹۴) به دقت این سوال را بررسی کرد. این بررسی این دیدگاه را القاء میکند که برای جستوجوی راز معجزه آسیای شرقی باید به مجموعهای از شرایط اولیه پیش از جهش اقتصادی این اقتصادها نظر کرد. با بررسی شرایط اولیه، این مطالعه در مییابد که در برخی زمینههای اصلی و مهم، این کشورها، بسیار متفاوت از آنچه میتوان انتظار داشت، بودهاند.
با بررسی رشد متوسط درآمد سرانه در ۴۱ کشور در طول ۱۹۶۰ تا ۸۵ و توجه به شرایط اولیه این کشورها در ۱۹۶۰، رودریک نشان میدهد که کشورهایی که فقیر بودهاند، اما نظام آموزشی مناسب، نابرابری کمتر و توزیع مناسب زمین در ۱۹۶۰ داشتهاند، سریعتر از کشورهای دیگر طی این دوره رشد کردهاند. این مطالعه دادههای واقعی آموزشی و جمعیتی (نرخ زاد و ولد و نرخ مرگ و میر) را در ۸ کشور آسیای شرقی (با فرض سطح درآمد اولیه مشخص) با ارقام پیشبینی شدهای که میتوان انتظار داشت، مقایسه میکند و نیز نابرابری درآمد و مالکیت زمین در سال ۱۹۶۰ را با همین مشخصهها در دیگر کشورهای در حال توسعه مقایسه میکند. نتایج حاکی از آن است که بر حسب شرایط اولیه (برابری درآمد و مالکیت زمین، ثبتنام مدرسه، امید به زندگی بالا و نرخ زاد و ولد پایین) ۸ کشور آسیای شرقی در شرایط به مراتب بهتری از کشورهای دیگر با سطح درآمد مشابه بودهاند. این یافتهها امکان( و نه اثبات) اینکه شرایط اولیه به توضیح چرایی نرخهای رشد فوقالعاده مشاهده شده پس از ۱۹۶۰ کمک میکند را افزایش میدهد.
شواهد تجربی ارائه شده توسط رودریک در مورد امکان تاثیر شرایط اولیه در توضیح معجزه آسیای شرقی اثرگذار است، اما به دلیل برخی مشاهدات نمیتواند پذیرفته شود. دادههای مربوط به شرایط اولیه در سال ۱۹۶۰ به ویژه در مورد کشورهای در حال توسعه کمیاب بوده و به لحاظ کیفیت زیر سوال است. نتایج مطالعات رودریک توضیح ممکنی را برای موفقیت آسیای شرقی ارائه میدهد، اما به لحاظ رد سایر گزینههای ممکن کافی نیست. بهعلاوه، روشن نیست که کاربردهای دستوری این یافتهها چه هستند. برای مثال، فرض کنید که برابری حق مالکیت زمین واقعا برای رشد اقتصادی مفید باشد. آیا این امر به مفهوم این است که توزیع مجدد زمین (اصلاحات ارضی) سیاست مناسبی برای رشد اقتصادی است؟ نه لزوما. توزیع مجدد زمین ممکن است به طور فوقالعادهای به واسطه تضعیف حق مالکیت و یا مختل نمودن ثبات سیاسی که برای رشد اقتصادی ضروری هستند، ویرانکننده باشد. بعلاوه، کاهش نرخهای زاد و ولد به واسطه دستور دولت ممکن است برای اقتصاد زیان بار باشد ولو اینکه بدانیم نرخهای زاد و ولد پایین برای رشد مفید است.
ترجمه و تلخیص: اسماعیل استوار
منبع : روزنامه دنیای اقتصاد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست