دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا


عقل گرایی عاشقانه


عقل گرایی عاشقانه
«ژیل» به دنبال حادثه‌ای دچار فراموشی می‌شود. همسرش «لیزا» او را به خانه می‌آورد و سعی می‌کند گذشته‌اش را به یادش بیاورد. لیزا در حالی که با یک انسان بی‌گذشته روبه‌روست، هویت واقعی او را پنهان می‌کند و سعی می‌کند با وارونه جلوه دادن واقعیت، شخصیت ژیل را مطابق میل خود بازسازی کند و خلأ ذهنی او را با تصویر جدیدی که متعلق به او نیست پر کند. لیزا عقاید و خواسته‌های خود را مطرح می‌کند و آن را به ژیل نسبت می‌دهد. او گذشتة خود را ویران می‌بیند و حتی از فکر کردن به آن گریزان است بنابراین در پی ارائه تعریفی نو از زندگی آرمانی‌اش، با تمام دنیای خود وارد دنیای دیگری می‌شود که به کلی از ماهیت وجودی دنیای او بی‌خبر بوده است.
او خود را به این دنیا تحمیل می‌کند؛ دنیایی که او را نشناخته و سراسر با غرایز فطری و ماهیتی او بیگانه بوده است ... . تصویری که لیزا از زندگی ایده‌آلش می‌سازد، همان چیزی است که ژیل نیز برای تداوم زندگی به آن نیاز دارد. ژیل (شوهر لیزا) به تحولی نیاز دارد تا بتواند شروعی دوباره را تجربه کند. بنابراین پس از پانزده سال زندگی، هنگامی که به ظاهر به بن‌بست رسیده است، تنها برای رسیدن به حقیقتی برتر، وانمود می‌کند که حافظه‌اش را از دست داده است. او با آنچه در گذشته بوده، فاصله گرفته و در جست‌وجوی تجربه‌ای نو در مرحله‌ای جدید از زندگی است. به همین دلیل گذشته خود را فراموش یا بهتر بگوییم نفی می‌کند. او همسرش را در موقعیتی قرار می‌دهد که بتواند آزادانه و بی‌دغدغه، بدون اینکه خود بداند، از شوهرش انتقاد کند و او را دوباره مطابق میل خود بسازد.
اریک امانوئل اشمیت، نویسندة دانمارکی‌تبار فرانسوی، در نمایشنامه «خرده‌جنایتهای زن و شوهری» همزمان با ترسیم و توصیف و تعریف چیستی و چگونگی یک رابطه دو طرفه بین یک زن و یک مرد، تماشاگر را در طول نمایش، در جایی میان واقعیت و رؤیا نگه می‌دارد تا به گونه‌ای غافلگیرانه به پیگیری وقایع بپردازد. او نمایشنامه را همراه با ارائه جزئی‌ترین و ضروری‌ترین اطلاعات از رابطه ژیل و لیزا آغاز می‌کند و گام به گام به گونه‌ای که تماشاگر همواره در شک و تردید بماند، آن را ادامه می‌دهد. تماشاگر در همان ابتدا با نظریه‌های روشن‌فکرانه و متفاوت ژیل در خصوص فنر بیرون آمدة مبل و جیرجیر آزار‌دهندة صندلی و لامپهای سوخته آشنا می‌شود. ژیل نویسنده داستانهای پلیسی است و بیش از آنکه دست به هر کاری بزند ترجیح می‌دهد در مورد آن کار نظریه‌پردازی کند؛ نظریه‌های متعددی که لیزا خیلی ساده همه آنها را در یک فرضیه خلاصه می‌کند: «توی خونه دست به سیاه و سفید نباید زد.»
بزرگ‌ترین وجه تمایز بین دو شخصیت که دیدگاهها و جهان‌بینی متفاوتی نسبت به زندگی دارند، با همان دیالوگهای سهل و ممتنع ابتدایی آشکار می‌شود. این تفاوت ـ و حتی تضادـ بستری برای تولد یک نمایشنامه فراهم می‌آورد.
اشمیت در این نمایشنامه بر معضلی متمرکز شده است که به اعتبار حجم زیادی از مطالعات علوم انسانی و اجتماعی که به خود اختصاص داده است، از بزرگ‌ترین مشکلات انسان امروز به شمار می‌رود. انسانی که هر چند در عصر ارتباطات به سر می‌برد، اما، در عمل به دشواری توانسته زیر حجم گستردة اطلاعات و داده‌هایی که هر روز و هر ثانیه بر مغز و فکر او فرو می‌بارد، فرصتی را به تعمیق ارتباط و تأمل بر آثار آن اختصاص ‌دهد. فاصله میان دو دنیای زن و مرد به عنوان دو گونة انسانی در این اثر نتیجه یک ارتباط ناقص است. نقصی که ظاهراً به سمت کمال در حرکت است!
بنای نمایشنامه بر شک استوار است. ژیل و لیزا به دنبال دریافت حقیقتی فراتر هستند؛ پس به موقعیت و شرایط خود شک می‌کنند و در صدد تغییر برمی‌آیند. کشمکش دو شخصیت نمایش برای رهایی از شک و رسیدن به یقین، باعث افشای نقاط تاریک و پنهان شخصیتها می‌شود و این تقابل و تعامل در نهایت قرار است به تحول و تکامل بینجامد. اما در پایان به نقطة آغاز می‌رسد و تماشاگر را با مسیری دو‌ّار که تا ابد می‌توان در آن حرکت کرد روبه‌رو می‌سازد. تغییر عقیده شخصیتها که اغلب تصادفی است، وجه طنز اثر را پررنگ‌تر می‌کند و گویای این نکته است که در واقع زندگی همین است و زن و مرد تغییرناپذیرند. یا اینکه در واقع ما به مرحله جدیدی نرسیده‌ایم بلکه دور خود چرخیده‌ایم!
در میان داستانهای پلیسی که ژیل نوشته، کتابی است با عنوان «خرده‌جنایتهای زن و شوهری» (که نام نمایش نیز از آن گرفته شده است)، در این کتاب زندگی زناشویی مانند مشارکت در یک قتل یا یک کلاهبرداری بزرگ توصیف شده است. ژیل تا کنون گمان می‌کرده این کتاب بهترین اثرش است اما لیزا همیشه از این کتاب متنفر بوده است. حالا ژیل پس از تصادف به یک‌باره تغییر عقیده می‌دهد و ظاهراً با لیزا هم‌عقیده می‌شود و علیه مانیفست قبلی خود موضع‌گیری می‌کند.
«خرده‌جنایتهای زن و شوهری» در حقیقت موضع‌گیری ژیل در برابر اعتقادات و نظریه‌های افراطی گذشته‌اش را نشان می‌دهد. ژیل عقل‌گرایی را به نفع عشق کنار می‌گذارد و به میمنت این تغییر، از نو به کارگردانی زندگی‌اش می‌پردازد.
کاری که سهراب سلیمی به عنوان کارگردان انجام می‌دهد شباهت زیادی به کار ژیل (با بازی میکائیل شهرستانی) دارد. سلیمی با متنی روبه‌روست که می‌توان از آن نمایش خوبی ساخت. او هم‌داستان با فلسفه‌ای که خلق نمایشنامه در آن ریشه دارد با موشکافی و رمزگشایی دقیق روابط زن و مرد، پا به پای متن به عمق این رابطه نفوذ می‌کند و تفاوت جهان‌بینی این دو دنیا را نمایش می‌دهد. در اجرای سلیمی آنچه بیشتر اهمیت یافته روایت و اجرای روان قصه است. زیرا دغدغه‌ اصلی کارگردان، جوهره اصلی و مضمونی اثر است. کارگردان اگر چه برخی دیالوگها و صحنه‌های جزئی موجود در نمایشنامه را حذف می‌کند اما این حذفیات را نیز در راستای محتوای محوری یعنی برجسته‌سازی نگاه فیلسوفانه نویسنده به مقولة عشق انجام می‌دهد. سلیمی، نمایش را با صدای باران آغاز می‌کند. در طول مدت ۷۵ دقیقه‌ای، نمایش با میزانسنها و حرکتهای متنوع، ریتم و تعادل صحنه را رعایت می‌کند و با تنوع رنگ در دکور، تماشاگر را مجذوب می‌نماید؛ او سعی می‌کند دیالوگهای اصلی و مهم را در جای خود برجسته کند و سرانجام، نمایش را دوباره با صدای باران به پایان می‌برد. در یک شباهت معنایی می‌توان باریدن باران و پالایش و صیقل یافتن درونی شخصیتهای نمایش را به هم مربوط دانست که با تمهید کارگردان به وجود آمده است.
نمایش فلسفة جدیدی از عشق مطرح می‌کند که شایسته تأمل است. هر چند این نمایش مانیفست نویسنده‌ای است که در اروپای امروز، با همه ویژگیها و معیارها، ارزشها و ضد ارزشهای فرهنگی‌اش شکل گرفته، اما از آنجا که موضوعی انسانی و تبعاً جهان‌شمول دارد، در حضور هر انسان معاصر طرح‌شدنی و درک‌پذیر است.
بازی میکائیل شهرستانی و افسانه ماهیان در نقش ژیل و لیزا، هم به لحاظ انتخاب صحیح و هم نقش‌آفرینی آنان یکی از نقاط قوت اجرا محسوب می‌شود. شهرستانی با یک بازی سنجیده و راحت در نقش نویسنده‌ای باهوش که حافظه خود را کتمان می‌کند، به‌ویژه در فصل پایان‌بندی و بازی در سکوتش روی پله‌ها، تأثیرگذار و صمیمی است و ماهیان نیز دوگانگی شخصیتی یک زن معاصر را خصوصاً در لحظات اوج عاطفی خوب به نمایش می‌گذارد. بازیگران با هدایت کارگردان در اجرایی روان، در صحنه، دشوارترین لحظات حسی را بدون فشار وارد آوردن به خود و تنها با تکیه بر تکنیک بازیگری که به کفایت از آن برخوردارند به اجرا می‌گذارند.
کارگردان با تابلوهای متعددی که توسط بازیگران و دکورش می‌سازد، به ماندگاری این تصاویر در ذهن مخاطب کمک می‌کند. تماشاگر روی صحنه زن و مردی را می‌بیند که هر چند روشن‌فکر و امروزی‌اند، اما وجه غریزی عشق را از آنان نمی‌تواند جدا کرد.
نمایش آشکارا در عمق حرکت می‌کند و بی‌ سر و صدا بر تماشاگر تأثیر می‌گذارد و او را به کشف دنیای تازه‌ای می‌خواند؛ دنیایی در ورای دنیای زن و مرد که تنها باید آن را از اشتراکات این دو دنیا بیرون کشید و کشف کرد. ژیل و لیزا در پی این کشف به این نتیجه می‌رسند که زن نمی‌تواند خود را عوض کند و مرد هم. جاذبة اصلی بین این دو نیز در واقع از دل همین تضاد بیرون می‌آید و این تازه آغاز راه است.
از این منظره نمایش «خرده‌جنایتهای زن و شوهری» متعلق به دنیای امروز و انسان معاصر است؛ زیرا که مسئله اساسی و بغرنج مبتلا به بشر امروز را با مخاطب در میان می‌گذارد و پس از تجزیه و بررسی آن، تصمیم نهایی را در نتیجه‌گیری به تماشاگر واگذار می‌کند تا او نیز بیشتر در این تجربه مشترک سهیم شود.
رامین فناییان
منبع : سورۀ مهر