پنجشنبه, ۱۴ تیر, ۱۴۰۳ / 4 July, 2024
مجله ویستا

صعود به مونت لوگان


صعود به مونت لوگان
روز پنجشنبه تیم هشت نفری از انگلیس به پایگاه رفتند.روزهای جمعه، شنبه ویکشنبه هوا خراب و برفی بود، و این وضعیت تا ساعت ۴ بعد از ظهر روز چهارشنبه ۱۷می ادامه داشت . در این هنگام خلبان به جانپناه آمد و به ما گفت که آماده پروازشویم ساعت۵ سوار بر هواپیمای مخصوص(Ski Plane) شدیم و در ساعت ۶ بعد از ظهر به پایگاه لوگان رسیدیم.
چادرهای بسیاری در محل بود؛ خیلی ها صعود کرده بودند، خیلی ها هم ناموفق برگشته بودند، یکنفر هم در نزدیکی قله دچار سرما زدگی دست وپا شده بود وناموفق برگشته بود. تا آفتاب بود عکاسی کردم پس از بر پا کردن چادر، آفتاب به پشت کوه لوگان رفت و سرمای شدیدی منطقه را فرا گرفت.
در ساعت یک نیمه شب به خواب رفتیم ؛(در حالیکه هوا هنوز روشن بود) در ماه های juanو july هوا در بیست وچهار ساعت شبانه روز روشن است.
پنجشنبه ۱۸ می ساعت ۶ از خواب بیدار شدیم، قصد داشتیم به روش آلپی صعود کنیم ، فقط یک چادر برداشتیم ، کوله من حدود ۳۵ کیلو گرم و سورتمه ام نزدیک ۴۰ کیلو گرم بود، باید یخچال مسطحی را پشت سر میگذاشتیم. در دره ای وسیع حرکت میکردیم که کوه لوگان در غرب آن بود. با غروب آفتاب به پایگاه پیشرفته (ABC:Advanced Base Camp) رسیدیم. شب سردی بود ودر طول شب هم مانند روز صدای ریزش بهمن ها به گوش میرسید.
روز بعد (جمعه) ساعت ۶صبح از چادر بیرون آمدم، لوئیس هنوز خواب بود،هوا ابری بود وبارش برف آهسته تر شده بود . چون میخواستیم آلپی صعود کنیم مقداری از وسایل وطنابهای استاتیک را جا گذاشتیم.
شکافهای یخی بد قلق کم کم نمایان شد، از یک شکاف یخی که دهانه ای یک متری داشت به سختی رد شدم، و یک بار هم در شکافی فرو رفتم که کوله ام مانع از سقوط من شد، حرکت با کوله های سنگین با کندی انجام میشود وهوا هم هر لحظه بدتر میشود؛ لوئیس تصمیم به بازگشت میگیرد ومن او را متقاعد میکنم که بازگشت خطرناک تر است و باید ادامه دهیم.
به یاد صعود زمستانی قله سیاه کمان در منطقه علم کوه افتادم که با محمد نوری به خاطر بدی هوا مجبور به سه شب مانی سخت شدیم.
به خط الراسی میرسیم که شیب ۳۰ درجه دارد وچادر میزنیم، لوئیس به درون چادر میرود ومن مشغول کندن غار برفی برای وسایلمان میشوم، بارش برف چادر ما را کاملا مدفون کرد.
روز شنبه ۲۰می ادامه مسیر میدهیم اما در یک قسمت با حجم زیاد برف پودری مواجه میشویم که ادامه مسیر را تقریبا غیر ممکن میکند، به ناچار چادر میزنیم، هوا همچنان خراب است ومن به یاد خاطرات کوه نوردی گذشته ام بادوستان میافتم ، از عید که محمد نوری برای صعود چوایو و شیشاپانگما رفته بود از او خبری نداشتم، هر چند لحظه هوا را چک میکنم اینجا شب وروز یکی است و هر زمان که هوا بهتر شود میتواتیم صعود کنیم.
در ۲۱ می آنچه میخواستیم شد؛ هوا آفتابی وتمام منطقه نمایان بود، لوئیس را بیدار کردم او خیلی خونسرد است و تقریبا یک ساعت طول کشید تا بیدار شود، بالاخره ساعت ۱۰ صبح حرکت را آغاز میکنیم، سه طول سنگ ویخ وبرف صعود میکنیم، در قسمتی لوئیس نمیتوانست صعود کند واز بار سنگین شکایت داشت.
مقداری از بار کوله ام را خالی کردم و لابلای سنگهای گرده گذاشتم و نزد او فرود آمدم. به او گفتم که من برای بارگذاری میروم و چادر را بالا تر میزنم، تو استراحت کن ووقتی برگشتم با کوله ای سبکتر صعود کن. مقداری بار و چادر را برداشتم وبا سرعت به تنهایی صعود کردم؛ نمیخواستم امروز را از دست بدهم. ۳۵۰متر صعود از سنگ ویخ (سنگنوردی a۴) داشتم. حدود ۲۵۰متر تراورس روی برف به فاصله دو سه متر پایین تر از لبه خط الراس داشتم که مشکل و زیبا بود.در این قسمت از این جبهه کوه لوگان تقریبا عمودی است و تقریبا ۳۰۰۰ متر تا کف دره شمالی امتداد دارد.سنگنوردی تمام شد واز یک شیب برفی تند بالا رفتم آنجا یک پرچم(علامت مسیر) دیده میشد. در بالاتر شیب برفی ۳۰ درجه بود تصمیم گرفتم همانجا بارگذاری کنم و برگردم پیش لوئیس.هنگام بازگشت از مسیر طناب ثابت هایی که هنگام صعود دیده بودم فرود آمدم ، پس از رسیدن به طناب ثابتها همان برفهایی که هنگام صعود هر لحظه منتظر فرو ریختنشان بودم ناگهان بر سرم فرو ریخت و دستکشهای من را باخود برد، اگر خود حمایت نداشتم خودم هم تا کف دره شمالی سقوط میکردم. وقتی به انتهای طنابها رسیدم متوجه شدم که از مسیر خط الراس خارج شده ام ۲ساعت تلاش کردم تا دوباره به مسیری که از آن صعود کرده بودم بازگردم.سرانجام به لوئیس رسیدم و باقی بارها را برداشتیم و حرکت کردیم ؛ امروز من بخاطر این دوست تنبل خطر کردم که میتوانست به حادثه ای جبران ناپذیر منجر شود.
چادر را بر پا میکنیم و لوئیس برف آب میکند من هم برای شناسائی کمی صعود میکنم به قسمت جنوبی یال میروم و از یک نقاب سه متری عبور میکنم و به محل کمپ اول میرسم.
ما برای رسیدن به این نقطه سه روز تلاش کردیم، که اگر هوا خوب بود میبایست یک روزه به اینجا میرسیدیم. به چادر برگشتم؛ بارش برف شروع شد .
دوشنبه ۲۲می هوا برفی و مه آلود است، در چادر میمانیم.......
هنگام بازگشت از مسیر طناب ثابت هایی که هنگام صعود دیده بودم فرود آمدم ، پس از رسیدن به طناب ثابتها همان برفهایی که هنگام صعود هر لحظه منتظرفرو ریختنشان بودم ناگهان بر سرم فرو ریخت و دستکشهای من را باخود برد، اگر خود حمایت نداشتم خودم هم تا کف دره شمالی سقوط میکردم. وقتی به انتهای طنابها رسیدم متوجه شدم که از مسیر خط الراس خارج شده ام ۲ساعت تلاش کردم تا دوباره به مسیری که از آن صعود کرده بودم بازگردم.سرانجام به لوئیس رسیدم و باقی بارها را برداشتیم و حرکت کردیم ؛ امروز من بخاطر این دوست تنبل خطر کردم که میتوانست به حادثه ای جبران ناپذیر منجر شود.
چادر را بر پا میکنیم و لوئیس برف آب میکند من هم برای شناسائی کمی صعود میکنم به قسمت جنوبی یال میروم و از یک نقاب سه متری عبور میکنم و به محل کمپ اول میرسم.
۲۳می هوا باز هم ابری وبرفی است، نزدیک ظهر آفتاب کم نوری از پشت ابر ومه نمایان شد. مقداری صعود کردیم، کمی بالاتر ، مسیر گرده ای و صخره بود. در این شرایط صعود از صخره ها کار آسانی به نظر نمی آمد. لوئیس هم بدون همایت صعود نمیکرد واین کار را دشوارتر میکرد. مجددا تصمیم گرفتیم که چادر بزنیم ما در چادر بودیم که صدای کوهنوردانی را شنیدیم. از چادر بیرون ]مدم سه نفر در طوفان در حال صعود از شیب زیر چاد ما بودند. به ما رسیدند و تصمیم گرفتند که نزدیک چادر ما پشت نقاب خط ال راس چادر بزنند.من به کمک آنان رفتم، چهار نفری به سختی یخهای پشت نقاب برفی را کندیم، جای یک چادر آماده شد آنان مشغول کندن جای چادر دیگری بودند ومن با تنقلات از آنان پذیرائی کردم ودر چادر برایشان چای درست کردم، به نظر خیلی خسته میرسیدند . پس از نصب چادرهایشان دوباره به چادر بازگشتم اما لوئیس انتقاد کرد وگفت:که ما کانادائی ها از این کارها نمیکنیم. اینجا میگویند که تو دیوانه ای، باید کسی کمک بخواهد تا تو به کمکش بروی، در ضمن چرا گاز را برای دیگران مصرف میکنی؟! گفتم آنان خسته بودند، ودر فرهنگ ما است که به از راه رسیدگان کمک کنیم.
صبح چهار شنبه ۲۴می بارش برف قطع شده بود ولی هوا ابری و مه آلود بود. در این یک هفته، فقط یک روز هوای آفتابی داشتیم. از چادر بیرون آمدیم و کمی با آماده کردیم و ساعت ۹:۳۰چادر را ترک کردیم. تصمیم گرفتیم کمی بار جا بگذاریم. آن سه نفر هنوز در چادهایشان بودند. با عبور از کنار نقابی طولانی صعود می کنیم؛ نقابها به سمت دیواره شمالی هستند. سه طول طناب تا پای صخره هااست.، لوئیس هم زمان بامن صعود نمیکند، می گفت باید حمایت کنی. گفتم اگر بخواهیمک با این روش صعود کنیم ماه ها طول میکشد . اما بی فایده بود. به هر صورت پنج طول طناب روی صخره ها صعود کردیم. در تمام گزارش ها نوشته بودند که صعود از یال شرقی ۴۰۰تا ۱۰۰۰ متر طناب ثابت لازم دارد. در کانادا، اولین موضوع در هر کاری، رعایت ایمنی است. اگر در شهر بدون کلاه ایمنی دوچرخه سواری کنیدف۷۰دلار جریمه میشوید. اینها با این سیستم بار آمده اند، اما کوه نوردی دو دو تا چهار تا نیست گاه اگر خطر نکنی موفق نمیشوی!!
به زیر شیب گنبد میرسیم . روی گنبد محل چادر زدن است. سه نفر از بالا در حال پایین آمدن هستند،از زیر تختگاه (Plateau) بعلت هوای خراب برگشته اند.
ما بارها را در یک کیسه گذاشتیم و پرچم گذاری کردیم. سه کانادایی از پایین رسیدند و مشغول چادر زدن شدند. آن سه نفر هم که از بالا آمده بودند، پشت سر ما به پایین آمدند ، به چادرمان که رسیدیم گفتم لوئیس وسایلت را بردار تا برویم .گفت:نه من خسته ام و صعود نمیکنم. همه چیز آماده است ومسیر علامت گذاری شده ، برف کوبی شده و تا دو ساعت دیگر به چادر گاه گنبد می رسیم.ممکن است که فردا هوا بد تر شود ومجبور شویم دوباره برف کوبی کنیم. گفت نمی آیم . گفتم قرار بود آلپی صعود کنیم، بار کشی نکردی اگر برایت سخت است چرا به کوه میروی؟! چرا برای تفریح به هاوایی نرفتی؟! .
پنج شنبه ۲۵می ساعت ۶صبح از خواب برخاستم. هوا خوب بود، لوئیس را صدا زدم، پس از یک ساعت از کیسه خوابش بیرون آمد و گفت: خوب بیدارم! گفتم صعود میکنی یا نه؟ گفت صعود میکنم. و بعد مشغول درست کردن صبحانه شد. گفتم تا هوا خوب است سریع چیزس بخور تا حرکت کنیم! .
گفت ریلکس! ریلکس! ساعتی منتظر شدم واو هنوز در حال خوردن بود. گفتم لوئیس من جدا میشوم. گفت : چادرم، طنابم، قابلمه ام. گفتم: همه اش مال خودت! غذا و سوخت را نصف کردم و خدا حافظی کردم. گفت: اینجا ایران نیست، کشته می شوی،پرچم ایران را تا چادر گاه بعدی هم نمیتوانی برسانی و من گفتم: به امید دیدار.....پنج شنبه ۲۵می ساعت ۶صبح از خواب برخاستم. هواخوب بود، لوئیس را صدا زدم، پس از یک ساعت از کیسه خوابش بیرون آمد و گفت: خوب بیدارم! گفتم صعود میکنی یا نه؟ گفت صعود میکنم. و بعد مشغول درست کردن صبحانه شد. گفتم تا هوا خوب است سریع چیز بخور تا حرکت کنیم! .
گفت ریلکس! ریلکس! ساعتی منتظر شدم واو هنوز در حال خوردن بود. گفتم لوئیس من جدا میشوم. گفت : چادرم، طنابم، قابلمه ام. گفتم: همه اش مال خودت! غذا و سوخت را نصف کردم و خدا حافظی کردم. گفت: اینجا ایران نیست، کشته می شوی،پرچم ایران را تا چاد گاه بعدی هم نمیتوانی برسانی و من گفتم: به امید دیدار.....
ادامه.....
پس از یک ساعت به گنبد رسیدم .هوا آفتابی شد، لوئیس را دیدم که از خط الراس سرازیر میشد. آن سه کانادائی هنوز در چادر مشغول خوردن صبحانه بودند. لوازم فنی ومواد غذایی را جا گذاشتم. مسیر با شیب ۴۵درجه شروع شد. بعضی قسمتها تا۷۰ درجه هم شیب داشت. عبور از دیواره های یخی، رد کردن شکافها ...... بیش از اینکه به صعود فکر کنم به بازگشت از این منطقه فکر میکردم..... بدون طناب!! در دو قسمت طنابهای قدیمی و غیر قابل استفاده ای روی دیواره است. پس از رد کردن یک دیواره یخی ۹۰درجه به روی یال چاقویی(Knife Ridge) رسیدم. زیباترین قسمت یال اینجا است. واقعا مثل چاقو تیز است، یک گرده ۱۵۰ متری یخی که در هر دو سوی آن دیواره ها با شیب بسیار تند تا کف یخچال شمالی و جنوبی پایین رفته است. فکر برگشت از این قسمت من را از صعود منصرف میکند. اما شوق رسیدن به قله و چندین ماه انتظار برای صعود هم فکر بازگشت را از سرم میپراند. بالاخره به چادرگاه بعدی میرسم و مشغول کندن غار برفی میشوم . سه کانادایی از پایین میرسند وچند انگلیسی از دیواره های بالاتر فرود میایند.
روز جمعه ۲۶می ادامه میدهم . پس از رد کردن شکاف یخی نزدیک چادرگاه ، وحدود ۶ساعت صعود که با برفکوبی سنگین همراه بود به محل کمپ بعدی (۴۳۴۰متر)میرسم. هوا خراب بود مشغول کندن یک سوراخ در یک دیواره برفی میشوم که تیم کانادائی میرسند و سریع چادرهایشان را برپا میکنند. یکی از آنها گفت که غدیر به چادر ما بیا و امشب را مهمان ماباش توروز پر کاری را داشتی. گفتم: مزاحم نمیشوم ویکی دیگر از آنان بازهم اصرار کرد، گفتم: فقط امشب! هوا کاملا خراب شد. دما سنجی که به کوله ام بسته بودم ۴۰درجه زیر صفر را نشان میدهد. داخل چادر یخ زده . شب سختی بود واز سرما تا صبح نخوابیدیم.
روز بعد هوا بدتر شد و مجبور شدیم که غار برفی حفر کنیم که تا ۸شب طول کشید ،اسم آنرا هتل سنت الیاس گذاشتیم .
روز بعد (یکشنبه۲۸می) ساعت ۶صبح از غار برفی بیرون آمدیم هوا همچنان خراب است اما نسبت به دیروز بهتر شده. یک فلاسک شیر کاکائو، یک قمقمه آب ، مقداری تنقلات و کمی آب برداشتم.سه کانادایی یک ربع زودتر از من راه افتاده بودند.پس از پشت سر گذاشتن سوزنی های یخی، دیدم که یکی از کانادایی ها (جاش) در حال بازگشت است.مسیر شیبی طولانی و خسته کننده داشت،چند شکاف یخی را رد کردم . احساس ضعف میکردم، این چهارمین روزی بود که فقط تنقلات میخورم، شکلات دیگری خوردم وکمی آب و یک ربع ساعت استراحت کردم.
در ساعت یک بعد از ظهر، بعد از یک شیب ملایم قله نمایان شد (قله کاذب)یال جنوب شرقی(یال هابسو) بود. با نزدیک شدن به آن در دوردست قله ای دیگر نمایان شد، بنظر میرسید که کیلومتر ها فاصله دارد. ارتفاع اینجا ۵۵۰۰متر است. رد کرامپون دوستان قبلی روی برفها نمایان بود و مشخص بود که اینجا قبلا چادر برپا شده، کمی آب مینوشم وبه راه ادامه میدهم، صورتم یخ زده و بینی ام قندیل بسته، بلوکهای بزرگ برفی از قله کاذب فرو ریخته، از یک شکاف یخی بزرگ عبور میکنم؛ ابرها از سمت جنوب، جنوب غربی در حال آمدن به سمت قله شرقی بودند.
قله کاذب را پشت سر گذاشتم و به سوی جنوب ادامه مسیر دادم،به انتهای تختگاه رسیدم. یکی دیگر از کانادایی ها را دیدم که بازمیگردد گفتم چرا برمیگردی؟ گفت: پاهایم سرد شده ومیترسم که سرما زده شود. کانادایی دیگری را دیدم که به تنهایی در حال صعود است. این یال از جبهه جنوبی کوه لوگان به این قسمت میرسد و بلند ترین یال برای کوهنوردی در امریکای شمالی است وتا قله شرقی ادامه دارد.
"ایمن" در لابلای صخره ها،روی یال از نظر ناپدید شد یال دردو قسمت سنگی وباقی آن یخ است در قسمت دوم سنگی، ایمن را دیدم که به قله رسیده بود و بر میگشت، به او تبریک گفتم وراه را ادامه دادم.
ساعت ۴:۳۰ بعد از ظهر پای بر قله شرقی گذاشتم. لحظاتی به یاد دوستان وخوانواده ام در ایران افتادم، اشک برگونه هایم یخ بست.دوربین هم یخ بسته بود، شرایط طوفانی اجازه توقف روی قله را نمیدهد. باید هر چه سریعتر بازمیگشتم، تختگاه، منطقه ای مسطح به طول ۱۰کیلومتر وعرض ۴کیلومتر است، احتمال گم شدن در این دشت یخی زیاد است. روی یال، به سوی جنوب پایین میآیم.بیشتر مواقع، باد بسیار تندی از جبهه جنوبی می وزد، بوران برف دیدم را بسته بود. روی کفی تختگاه، آرام آرام میرفتم، از شکاف یخ می ترسیدم. ناگهان داخل یک شکاف تند افتادم، چکشم را با تمام قدرت کوبیدم، ولی قبل از عکس العمل، من گیر کرده بودم. اگر شکاف پهن بود کارم تمام بود. با توجه به جهت شکاف مسیرم را اصلاح کردم. دعا می کردم که هوا بهتر شود تا بتوانم بهتر ببینم ، در فکر"ایمن" دوست کانادایی بودم که الان در چه وضعیتی است. ما یک ربع ساعت فاصله داشتیم، اما او قدی بالند و گامهایی بلند تر از من داشت. جوانی ۲۳ساله ونیرومند وبا تجربه بود که مک کینلی،آمادابلام وقله هایی در آند و آلاسکا را صعود کرده بود.
با نگاهی به قطب نما متوجه شدم که جهت ام درست است. نزدیک به دو ساعت بود که در حال پایین آمدن بودم، اگر هوا خوب بود باید تا حالا به چادر گاه میرسیدم. هیچ جایی را نمیتوانستم ببینم، روی یک شیب ملایم شروع به کندن برف کردم. می خواستم که پناهگاهی درست کنم. صدایی شنیدمریا، فکر کردم که خیالاتی شده ام، نمیتوانست"ایمن" باشد، او جلوتر بود. نز دیکتر که شد گفت:غدیر اینجا چه کار میکنی؟! گفتم راه را گم کرده ام واز شکافها میترسم. یا احتیاط شروع به پایین رفتن کردیم. پس از قله کاذب با دیدن یک پرچم، ادامه راه دادیم. با کم شدن ارتفاع، هوا آرام تر شد. ساعت ۹شب به غار برفی رسیدیم. پس از ۱۳ساعت صعود بسیار خسته بودیم.دوشنبه ۲۹می، آماده پایین رفتن میشوم، از دوستان کانادایی خداحافظی کردم وراه افتادم، چادرگاه بعذی ویال چاقویی را پشت سر گذاشتم وبه چادر گاه گنبدی رسیدم چند آمریکایی آنجا بودند؛ سراق لوئیس را گرفتم آنها گفتند که او در یک شکاف یخی افتاده بود و چند امریکایی که کنار دریاچه با شما بودند او را نجات دادند.تا پایگاه (base camp) رفتم، یک ساعتی دنبال بی سیم گشتم اما آن را پیدا نکردم. به چادر رفتم و غذایی مفصل برای خودم درست کردم و برای خودم جشن گرفتم، پنج روز بود که غذای گرم نخورده بودم.
صبح سی ام می با صدای هلی کوپتر از خواب بیدار شدم و سرا سیمه به بیرون چادر آمدم، هلی کوپتر از نزدیک چادرم گذشت و رفت، دور تر از چادرگاه یک گودال بود، به طرف آن رفتم وبا کندن برف بی سیم را پیدا کردم واز روی دستور العمل، آن را روشن کردم روی یک برگه نوشته بود که ساعت ۸صبح و ۷ بعد از ظهر دستگاه را روشن بگذارید. ۵ دقیقه به ۷ بعد از ظهر آن را روشن کردم ، خلبان تماس گرفت و گفت که فردا اگر هوا خوب باشد به آنجا خواهم آمد .
ساعت ۳:۳۰ دقیقه بعد از ظهر هواپیما آمد و به سوی دریاچه پرواز کردم ......
منبع سایت:www.bivouac.com
نوشته: اسماعیل رضایی
وبلاگ ردپای کوهنورد
منبع : پرشین بلاگ