چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
مجله ویستا
مبانی سیاست خارجی آمریکا
برای درک سیاست خارجی آمریکا، ضرورت آگاهی و وقوف به دو واقعیت گریزناپذیر میباشد. کثیری در رابطه با سیاست خارجی این کشور به گمانهزنی و قضاوت مینشینند بدون اینکه به این دو مهم احاطه داشته باشند. به همین روی است که غالبا به ارزیابیهای غیرواقعی و استدلالهای بدون پایه متوسل میشوند.
این ضعف ادراکی در رابطه با بنیانهای سیاست خارجی و چرایی شکلگیری آن و چگونگی پیادهسازی آن سبب گشت که بسیاری در رابطه با صعود باراک اوباما به کاخ سفید و تغییر افراد و احزاب در ساختار قدرت به نادرستی صحبت از «تغییر» در سیاست خارجی آمریکا بنمایند. آنچه توجه نشد این واقعیت بود که وقتی صحبت از تغییر شد منظور تغییر در توجیهات، استدلالها، روشها و اولویتها بود.
باید به این نکته توجه شود که بنیادهای سیاست خارجی تقریبا ثابت هستند و مهم این نیست که چه فردی مسوولیت سیاست خارجی را در اختیار داشته باشد چراکه چارچوبها و بنیادها، عملا تغییرناپذیر میباشند. آنچه باراک اوباما را در حیطه سیاست خارجی متمایز از جورج دبلیوبوش خواهد ساخت در رابطه با تغییر بنیادین نخواهد بود بلکه تنها در قلمرو اولویتها و روشها خواهد بود. بسیاری این را درک نکردهاند و نمیکنند و به همین جهت به تفسیر و تحلیل غیرمعتبر از آینده سیاست خارجی آمریکا پرداختند.
آمریکا در صحنه جهانی اهدافی را دنبال میکند که تغییر فرد حاکم در کاخ سفید در حیات یافتن و پیادهسازی آنها بیتاثیر است. باراک اوباما تصویر کلانی را که جورج دبلیوبوش در برابر داشت در فراسوی خود مییابد ولی میبایستی در چارچوب آن به سیاستگذاری بپردازد. تفاوت باراک اوباما با تصمیمگیرنده قبل از او تنها در زمینه میزانها و شکلها خواهد بود و ماهیتها همچنان تغییرناپذیر خواهند ماند. اما اینکه چرا چنین است ضرورت توجه به واقعیت را حیات میدهد.
نخبگان آمریکایی در خصوص نوع ساختارهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی از اجماعنظر برخوردار هستند. این نخبگان سیستم اقتصادی سرمایهداری را الگوی مناسب اقتصادی برای حیات بخشیدن به توسعه، ترقی و رفاه محسوب میسازند.
در حیطه سیاسی این اعتقاد همهگیر وجود دارد که مطلوبترین چارچوب سیاسی برای اداره جامعه همانا دموکراسی است. در رابطه با حیات فرهنگی و اجتماعی هم این اجماعنظر وجود دارد که تنها در بستر لیبرالیسم است که حقوق و آزادیهای انسانی فرصت تجلی مییابند. نخبگان این اجماعنظر را به شهروندان انتقال دادهاند و عملا در سطح جامعه نخبگان و شهروندان به یکپارچگی ارزشی و نگرشی دست یافتهاند.
مردم آمریکا بهطور کلی جدا از اینکه در چه سطحی یا موقعیتی باشند در حیطههای ذکر شده اتفاقنظر دارند. هر فردی که به مقام ریاستجمهوری آمریکا دست یابد به لحاظ اینکه در بطن این اجماع به صعود توفیق یافته است پرواضح است در صورتی که به موقعیت و نفوذ آمریکا لطمه وارد نسازد در صحنه جهانی خواهان اشاعه دموکراسی، سرمایهداری و لیبرالیسم خواهد بود.
به همین روی باید گفت که باراک اوباما به مانند جورج دبلیوبوش بر این اعتقاد و باور است که دموکراسی بهترین چارچوب سیاسی، سرمایهداری مطلوبترین ساختار اقتصادی و لیبرالیسم انسانیترین شیوه زندگی است.
به ضرورت اعتقاد و به جهت پیروی از هنجارها و ارزشهای کلی جامعه، رهبر آمریکا جدا از اینکه از کدامین حزب، نژاد، مذهب و جغرافیا باشد ارزیابی مثبت از دموکراسی، لیبرالیسم و سرمایهداری را به نمایش خواهد گذاشت.
در کنار الزامات داخلی که رهبر آمریکا را به سوی اشاعه یکسری خاص از ارزشها و ساختارها در صحنه جهانی سوق میدهد، الزامات بینالمللی مهم نقش حیاتی در شکل دادن به سیاست خارجی آمریکا دارند. نقش آمریکا در قلمرو گیتی بازتاب خواست و نظر رئیسجمهور نمیباشد بلکه این نقش بازتاب جایگاه کشور در سیستم بینالملل است. آمریکا نقش حیاتبخش و مدافع نظم لیبرال را در صحنه جهانی برعهده دارد نقشی که براساس جایگاه تعریف شده است، این کشور را ملزم میسازد که اهداف خاص و مشخصی را در پهنه گیتی دنبال کند.
جایگاه آمریکا، رئیسجمهور را موظف میسازد که هر گروه، کشور یا ساختاری که هدفش مبارزه با نظم حاکم و ارزشهای منسوب به این نظم است را هدف حمله خود قرار دهد. بعد از ۱۹۴۵ به بعد این اتحاد جماهیر شوروی بود که نظم حاکم را به چالش گرفت، پس آمریکا طی حاکمیت ۹ رئیسجمهور از دو حزب متفاوت سیاست یکسان سد نفوذ شوروی را پی بگیرد.
در دوران معاصر، این طرفداران و حامیان تروریسم هستند که نظم حاکم لیبرال را به چالش گرفتهاند. اینان مولفههای این نظم یعنی مشروعیت لیبرالیسم، دموکراسی و سرمایهداری غربی را درصدد نابودسازی هستند و به همین روی جایگاه آمریکا، گریزی جز این برای رئیسجمهور به عنوان مسوول سیاست خارجی باقی نمیگذارد که به نبرد با تروریسم بپردازد. پس باراک اوباما هم به مانند جورج دبلیوبوش به لحاظ جایگاه آمریکا و نقش این کشور در صحنه جهانی در یک چارچوب مشخص و معین میبایستی عمل کند که این تاکید بر اولویت ساختار بر کارگزار دارد.
آنچه روسایجمهور را از یکدیگر مشخص میکند تنها در رابطه با روشهای مدیریتی و اولویتهای آنان و تعریفی که آنان از کیفیت رابطه آمریکا با متحدین میکنند باید مطرح شود. برخلاف بسیاری از کشورها، سیاستگذاری در حیطه سیاست خارجی در آمریکا ماهیت فردی ندارد و کاملا ساختاری میباشد و به همین روی است که صحبت از تداوم در سیاست خارجی آمریکا در دوران باراک اوباما باید کرد.
دکتر حسین دهشیار
منبع : سایت تحلیلی خبری عصر ایران
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست