پنجشنبه, ۲۲ آذر, ۱۴۰۳ / 12 December, 2024
مجله ویستا


بیوگرافی یک کارآفرین موفق


بیوگرافی یک کارآفرین موفق
● گفتکو با فریبا غفاری
امروزه صحبت‌های زیادی در مورد اشتغال، اشتغال‌زائی و پر کردن وقت‌های فراغت جوان‌ها مطرح است، چرا که با استفاده بهینه از این موضوع و بهاء دادن به آن می‌توان گام‌های بسیار مؤثر و بنیادی در عرصه‌های مختلف اقتصادی، اجتماعی و گاهی سیاسی برداشت.
من ”فریبا بختیاری“ در سال ۱۳۴۸ در ”شهر ری“ به دنیا آمدم. اولین گام‌هائی که در جهت پر کردن وقت‌های فراغت خود برداشتم، درست در ۳۱ سال پیش بود. آن زمان من کودکی ۶ ساله بودم. خواهرم که ۲ سال از من بزرگتر بود، سعی داشت از مادرم که در زمان خود، بانوئی تلاشگر، هنرمند و فعال بود، هنر قلاب‌بافی را بیاموزد. من که کودکی شیطان و در عین حال کنجکاو بودم، در ار آموزشی آنها دخالت می‌کردم. مادر برای سرگرمی من، یک قلاب و کمی نخ را در اختیارم گذاشت و وقتی به علاقه و استعدادم پی برد، فقط زنجیره زدن را به من آموخت. درست به یاد دارم دست‌های کوچکم بازی نمی‌کرد و بسیار برایم سخت بود ولی چون با اصرار آموزش دیده بودم، سعی کردم برای نشان دادن توانائی خود، کار را به بهترین نحو پیش ببرم. یکی دو روز گذشت، اولین تولید صنعت دستم را به نمایش گذاشتم، یک گلولهٔ بزرگ نخ بود که شاید در دست‌های بزرگ مادر به زور جا می‌گرفت. این گلوله تمام زنجیره‌هائی بود که من با آن قلاب بر نخ زده بودم. بسیار خوشحال شدم. موفقیت جالب و لذت‌بخشی که باعث تشویق من از سوی مادر و دیگران شد. در نتیجه در اندک زمانی بقیهٔ آموزش پایه و سایر آموزش‌های قلاب‌بافی را در حد ابتدائی آموخته و در نتیجه از نخ‌های ضایعاتی منزل کیف کوچکی برای خودم بافتم.
همین قلاب‌بافی در سال‌های بعد یک هنر و منبع درآمدی برایم شد و به تولید رومیزی و روتختی‌های زیبائی پرداختم. کم کم با دیگر کارها آشنا شدم، علاقهٔ بسیار زیادی داشتم؛ طوری که حتی کمترین پول جیبی خود را خرج خرید وسایل مورد نیاز کاردستی‌های موردعلاقه‌ام می‌کردم، آن وقت‌ها، نظر اقتصادی خانوادهٔ ما در حد متوسط جامعه بود و همچنین از نظر فرهنگی، هزینه کردن برای علاقهٔ فرزندان کاری عبث و بیهوده محسوب می‌شد.
کم کم به سن ۱۲ و ۱۳ سالگی رسیدم. بنا به توصیه‌ٔ دوستان، اطرافیان و مادرم و پافشاری من پس از پرس و جوی بسیار آدرس آموزشگاه خانم ”صبا“ در پیچ شمیران را پیدا کردیم و یکی از اثرهای هنری آن زمان خویش را برداشته و همواره مادرم خدمت ایشان رفتیم وقتی ایشان این اثر را که بدون مربی و آموزش از کسی اقدام به خلق آن کرده بودم، ملاحظه کردند، (نوعی شماره‌دوزی روی تار و پود پارچه که بسیار ظریف و پرکار است) بسیار مرا مورد تشویق قرار دادند و طبق نظر ایشان، آن نوع درخت جزء ترم‌های دوم و سوم آموزش ایشان بود. در کلاس ایشان ثبت‌نام کردم و رفت و آمد من روزهای دوشنبه و چهارشنبه به سمت کلاس شروع شد.
درست از ”شهر ری“ تا پیچ شمیران با حمل و نقل آن زمان ۳ ساعت رفت و ۳ ساعت برگشت و ۲ ساعت کلاس داشتم و در کل، یک صبح تا عصر در راه بودم، به‌علت سختی راه و هزینه‌های بالای این هنر، مجبور بودم در یک جلسه چندین کار را آموزش ببینم و حتی با کمک گرفتن از هم‌دوره‌هایم که همه از من بزرگتر بودند، از هر کدام یک سوزن یاد می‌گرفتم و نزل که می‌آمدم، تمرین می‌کردم. بالاخره کلاس را به‌علت مشکل‌های ذکر شده نیمه‌کاره رها کردم.
در سن ۱۴ سالگی کلاس سوم راهنمائی بودم که با ورود خواستگار، شرایط ازدواج من فراهم شد. بله، خیلی زود بود و خیلی از نقشه‌هایم ناقص و ناتمام ماند. به‌خصوص وقتی که در فراز و نشیب مشکل‌های زندگی قرار گرفتم، ولی دست از کار برنداشتم. هنوز هم در وقت کمترین وقت و کوچکترین وسیله به دستم می‌ِسید، از آن یک سرگرمی و گاهی اثر هنری به‌وجود می‌آورم که هم در جلوگیری از اتلاف وقتم و هم در تأمین بعضی نیازهایم مؤثر است. به یاد دارم هر وقت لباس‌هائی را که محصول دست خودم بوده در مجالس می‌پوشیدم، مورد تحسین اطرافیان قرار می‌رگفتم، ولی متأسفانه مشکل‌های اقتصادی شدیدی داشتم و همین امر باعث شده بود ۹۰ درصد از طرح‌های ذهنیم خاموش و بی‌اجراء بماند. طوری که بعد از گذشت سال‌ها از آن زمان می‌بینم که این طرح‌های ذهنی من در مدل‌های دیگری در بازار کار به‌وجود آمده و مورد استقبال قرار می‌گیرد. ولی باز هم این مشکل‌ها نه تنها مانع از فعالیت من نشد، بلکه شروعی بود برای تلاش بیشتر من. در این سال‌ها، کار با ماشین بافتنی خاگی را نیز تجربه کردم. همچنین چند مدت به دقت فرش (قالیچه‌های کوچک) سرگرم شدم و در کنار کارهای دیگرم انجام می‌دادم. لازم به ذکر است دوستان و آشنایان که مرا می‌شناسند، هیمشه مرا شخصی سختکوش و تلاشگر می‌دانند و این به آن دلیل است که از کمترین زمان به بهترین وجه در زندگی استفاده می‌کنم. ناگفته نماند، با وجود اینکه ۲ فرزند داشتم، اقدام به ادامه تحصیل نمودم و به‌دلیل مشکل‌های رفت‌و آمد، تمام تحصیل خود را غیرحضوری و در خانه بدون حتی یک استاد و معلم تا دیپلم ادامه دادم. در حین تحصیل به علت علاقهٔ بسیار به تعلیم و آموزش، همیشه تعداد معدودی هنرجو در منزل می‌پذیرفتم و کارهائی را که می‌دانستم، آموزش می‌دادم و در عین حال سفارش‌هائی هم که مراجعه می‌شد، می‌پذیرفتم و انجام می‌دادم.
باور کنید امکانات، ثروت، دارائی و حتی حمایت دیگران هیچ‌کدام دلیل موفقیت فرد نیست، زیرا من به‌نوبه خودم از تمام اینها در مضیقه بودم و دریغ از کوچکترین حمایت کاری از سوی دیگران و حتی تمسخر و منع کردن دیگران مرا آزرده می‌کرد، ولی از پا نمی‌نشستم. خوشبختانه تنها کسانی که نمی‌توانستند مرا حمایت کنند، اما مرا منع هم نمی‌کردند، مادرم و شوهرم بودند و جا دارد از ایشان برای تحمل من و چشم‌پوشی از کاستی‌هایم تشکر کنم.
از آنجا که همیشه آرزو داشتم امکانات یک فعالیت برای من فراهم باشد، با خودم عهد کردم هرگاه چنین توانائی برایم مهیا شد، چنین امکاناتی را برای علاقه‌مندان و نیازمندان فراهم کنم. بنابراین، حدود ۱۷ یا ۱۸ سال است که در زمینهٔ رودوزی‌های سنتی به‌خصوص ”سرمه‌دوزی“ و ”ترمه“ فعالیت می‌کنم و همان‌طور که گفتم، همیشه تعدادی هنرجو حتی انگشت‌شمار داشتم که ضمن آموزش، سفارش هم می‌دادم تا زمانی که سفارش‌های زیادی گرفتم و تشویق شدم تا به تأسیس کارگاه تولیدی بپردازم که بعدها به شرکت تبدیل شد و خوشبختانه گوشه‌ای از آرزوهای خود که همانا ایجاد بستر و امکانات آموزش و تولید برای علاقمندان می‌باشد را به اجراء گذارده تا تعداد قابل توجهی از بانوان زحمتکش و هنردوست ”ری“ و تهران نزد من مشغول به‌کار و آموزش باشند. این شرکت در حال حاضر پذیرای این عزیزان می‌باشد و از آنجا که به ملک و سرزمین خود علاقهٔ خاصی دارم، نام شرکتم را نیز شرکت ”نقش‌دوزی ری“ گذاشتم تا شاید روزی در تمام دنیا محصولات تولید شدهٔ ما به‌نام ”ری“ معروف شود و مورد استقبال قرار گیرد. به امید خدا.
بله تمام این صحبت‌ها برای این بود که بدانیم کمبود امکانات رفاهی، آموزشی، اقتصادی و اجتماعی بهانه است. من هیچ‌یک از اینها را نداشتم، ولی وقت فراوان داشتم، بسیار فکر می‌کردم و هرکدام از فکرها را که قابل اجراء بود، فوری انجام می‌دادم. حتی اگر آن ایده و پروژه روزها و ماه‌ها وقتم را می‌گرفت. همینکه تمام می‌شد، گوئی در واقع دوباره متولد شده‌ام و دوباره جان گرفته‌ام.
در ابتدا نظر دیگران برایم خیلی مهم بود، ولی وقتی دیدم عده‌ای هستند که همواره کارم را بیهوده می‌پندارند و سعی در منحرف کردن کارم دارند، دیگر نظر کسی برایم اهمیت نداشت، زیرا چند بار مجبور به ترک کارم شده بودم و آن را نیمه‌ و ناتمام رها کردم. ناگفته نماند گرچه در ابتدا همسرم هم به خاطر اینکه زیاد آلوده به کار نشوم و به خاطر علاقه‌ای که به من داشت، زیاد مایل به فعالیت اقتصادی من نبود و برای سرگرمی کوچک در کنار زندگی مانع نمی‌شد، ولی فکر می‌کنم آخر توانستم پیروز شوم و کارم را کم کم گسترش دهم. چنانچه، الان بعد از ۲۱ سال زندگی تمام تلاش ما ۴ نفر (خودم، همسرم و فرزندانم) پیشبرد اهداف آرمانگرایانه‌ٔ من می‌باشد.
امروزه بدون حمایت این عزیزان حتی قدم از قدم هم نمی‌توانم بردارم. خوشبختانه ۲ پسر عزیزم همیشه ملاحظهٔ وقت مادرشان را کرده‌اند و هیچ‌گاه مزاحم فعالیت من نشدند، بلکه در تمام عرصه‌ها تا جائی که در توانشان است، کمک هم می‌کنند. به‌نظر من، نظام اجتماعی و اقتصادی خانواده اگر برحسب تفاهم و یکرنگی باشد، محال است که نتوان سخت‌ترین و غیرممکن‌ترین کارها را انجام داد.
امروزه با ابتکارهائی که در هنر سوز‌ن‌دوزی انجام داده‌ام، قادر به تولید ۲۰ نوع محصول از این هنر شده‌ام که تعداد قابل توجهی از آن به تولید رسیده به‌خصوص در امر ”سرمه‌دوزی“ می‌توانم در هر شهر ایران نمونه‌ای از اثرهای خویش را ببینم، گرچه این هنر در اصل یکی از صنایع‌دستی اصفهان می‌باشد، ولی خوشبختانه به حول و قوه الهی قادر به تولید این محصول به بالاترین کیفیت و حتی یک سری ابداع‌های تازه در این زمینه هستم. همچنین یک سری تولیدهای منحصربه‌فرد نیز دارم که همه حاصل فکر و اندیشهٔ خود و تلفیق دوخت‌های سنتی متفاوت کشورمان است.
در پایان از مادر و پدرم و همچنین از همسر و پسران عزیزم تشکر فراوان دارم که بنده را در خیلی از موارد تحمل کرده و یاری مودند. همچنین از جناب آقای ”مهندس غلامی“ بسیار متشکرم؛ چرا که اگر ایشان در مسیر من قرار نمی‌گرفتند، چنین موفقیتی را نمی‌توانستم به اطلاع شما دوستان برسانم و ایشان در این امر، مرا یاری نمودند.
تهیه و تنظیم: نادر غلامی
گفتگو با فریبا بختیاری
منبع : مجله شادکامی و موفقیت