سه شنبه, ۷ اسفند, ۱۴۰۳ / 25 February, 2025
مجله ویستا


پرسه در زاویه های تاریک روشن


پرسه در زاویه های تاریک روشن
«... سه روز و سه شب جارچیهای افغان جارزده بودند: با آن ریشهای بلندشان. حتی یكی‌شان به بهانهٔ جارزدن توی هر سوراخی سرك كشیده بود، و وقتی كه پشت بازار شازده فاصل، گردن چركینش را دراز كرده بود تا دم پله‌های سنگی خانه عمویم كه گرداگرد چرخ می‌خورد تا لب حوضی كه حالا ماهیهایش مرده بودند و همه روی آب. دختر عمویم داشت جلو پنجدری گیسهایش را شانه می‌زد كه عكسش صاف افتاده بود وسط حوض. به گمانم گربه بیدنجیلی هم زل‌زل عكس لرزان دختر عمویم را نگاه می‌كرد با آن چشمهای هیزش. آخر ماهیها چند روزی می‌شه كه مرده بودند و بوی گندشان خانه را برداشته بود...»
(ص ۱۴۵ ـ ۱۴۶)
صاحب نثر و زبان سطرهای بالا، از جوانان نوقلمی است كه به تازگی پا به عرصهٔ رازآمیز نویسندگی گذاشته است. می‌توان تولد او را به فال نیك گرفت. چرا كه شور و اشتیاق جولان در عرصهٔ پر جنبش داستان را، در سطرسطر نوشته‌های او، می‌توان دید.
هادی حكیمیان از داستان‌نویسان نوقلم شهرستانی است كه با اولین كتاب مستقل خود (گل انارها را باد می‌برد ...) در عرصهٔ داستان معاصر ایران خودنمایی كرده است. نویسنده، در این مجموعه ۱۶۰ صفحه‌ای، بیست و سه داستان كوتاه را به مخاطبان ادبیات داستانی ایران عرضه كرده است.
در یك نگاه اجمالی به مجموعه حاضر، آنچه بیش از هر نكته‌ای خودنمایی می‌كند، وسواس نویسنده در برخورد با زبان داستانی است. حكیمیان در گزینش كلمه‌ها، جمله‌ها، بیش از حد انتظار از یك نویسنده نوقلم وسواس به خرج می‌دهد. همین امر، باعث روی آوردن وی به ایجاز افراطی در روایت داستان شده است.
قطع ناگهانی جمله‌های به هم پیوسته، و آوردن جمله‌های كوتاه و گاه حذف برخی توصیفها، ایجاز بیش از حد در روایت را باعث شده است.
همین رویكرد، گاه به داستانهای كتاب حالت معمایی داده؛ سبب شده كه پیرنگ داستانها، از وضوح كافی برخوردار نباشد؛ و در مواردی، بعضی از داستانها، در حد یك خلاصه داستان باقی می‌ماند.
داستان كوتاه «قمقمه» ـ در ابتدای كتاب ـ چنین سرنوشتی دارد. داستان دوم كتاب ـ «جورابها» ـ یك قدم پا پیش می‌گذارد؛ ولی تا دارا شدن پیرنگ داستانی شفاف، هنوز فاصله دارد.
گنگ بودن پیرنگ، در «جورابها» هم نمایان است.
داستان سوم كتاب ـ «خودكار آبی» ـ یك انتقاد اجتماعی از رفتارهای غیر موج‍ّه در یك موقعیت خاص (نظامی) است. طرح این داستان، برخلاف دو داستان قبلی، واضح و نمایان است؛ و بیشتر در ردیف داستانهای لطیفه‌وار قرار می‌گیرد.
با پیشروی مخاطب در ادامه صفحات كتاب، فضاهای به مراتب گوناگونی پیش روی او گسترده می‌شود. و از این مرحله به بعد، تنوع فضاهای داستانی، جزو امتیازات كتاب حاضر می‌شود.
حكیمیان به فضاهای مختلف سرك می‌كشد و می‌گذرد. از فضاهای مقرراتی و دلگیر سربازخانه‌ها گرفته تا خوابگاههای دانشجویی، و از شلوغی و ازدحام خیابانهای شهر، تا خانه‌های تیمی تشكلهای سیاسی اپوزسیون و ...
پرداختن نویسنده به فضاهای داستان، اغلب حالت بیرونی دارد. گویی او، گزارشگری است كه فقط و فقط، وظیفه انتقال دیده و شنیده‌هایش را به مخاطبانش دارد:
«... بچه‌ای آن ته سالن، ونگ می‌زند. زنی با لباسهای پاره پوره لبهٔ پرتگاه نشسته، سوختن ماشین را فقط نگاه می‌كند.
شیشه نوشابه‌ای، شترق خرد می‌شود و صدای زنانه‌ای، كه: «خاك بر سر بی‌عرضه‌ات!»
«خانم زشته جلو مردم!»
«پیرمرد بلند می‌شود. نگاهش روی پرده است، كه كلاه را تا روی ابروها پایین می‌كشد. جلو پایم، عروسك را لگد می‌كند؛ و عصازنان، می‌رود...»
(ص۱۷)
این زاویه نگاه بیرونی در اغلب داستانهای كتاب تكرار می‌شود.
در بیشتر داستانهای كتاب «گل انارها را باد می‌برد ...» دلتنگیهای انسان امروزِ جامعهٔ شهری بازتاب داده شده، و هر كدام، از زاویه‌ای به این قصهٔ تكراریِ بشر در قرنِ غلبهٔ تكنولوژی بر معصومیت از دسته رفته، می‌پردازد.
در یكی از داستانهای كتاب (داداشی) معصومیت، بیش از اندازهٔ زن، مخاطب را اندوهگین می‌سازد.
«داداشی» یا همان برادرِ زن، در طول داستان حضور ندارد، اما سایهٔ او، با آمدن خواستگار (به سفارش داداشی) برای زن، تداعی می‌شود.
داداشی، نماد آدمهایی است كه بدون آنكه در شكل‌گیری هویت خود نقشی داشته باشند، به هویت تازه‌ای دست یافته‌اند كه بیشتر، از جانب دیگران قابل لمس و مشاهده است. در این میان، زن، بی‌سلاح و بی‌دفاع است. ظاهراً او هم چاره‌ای ندارد جز اینكه شكل‌گیری هویت جدید خود را به سمت سرنوشت بسپارد:
«... بلند شدم و تا دمِ در، جلو رفتم. نگاهش را پایین انداخت و گفت: «خانم! اگر زنِ ما شدی، نوكرتیم. اگر هم نشدی، خواهر مایی. یعنی اخوی‌تان امرمان كردند بیاییم اینجا... اصلاً كی جرئت دارد نفس بكشد؟ ما شاء الله صد تا گنده‌تر از ما، زیر سایه‌شان خنك می‌شوند. ما كه ...
گفتم:‌ باید فكر كنم.»
(ص ۵۹ ـ ۶۰)
یكی دیگر از داستانهای كتاب (اسم بچه‌مان باشد دانیال) قص‍ّه پر غص‍ّه سر گشتگیِ نسلِ جوان امروز است، كه در جست‌وجوی دنیای آرمانی خود، به نسخه‌های سوخته در دهه‌های پیشین مراجعه می‌كنند.
راوی داستان، جوان دانشجویی است كه حالا به جبهه‌های جنگ ایران و عراق اعزام شده است. مخاطب او، دختری به نام «دریا»ست. راوی داستان، همزمان با روایت ذهنیتِ پیش از اعزام به جبهه‌های خود، اتفاقات به وقوع پیوسته در جبهه‌ها را، برای دریا تعریف می‌كند.
بر كلی‍ّت این داستان، آشفتگی ذهنی راوی حاكم است. او، در ابتدای داستان می‌گوید: «من بسیجی نیستم؛ یك بچه سوسول درسخوان [م]، كه شبها می‌رفته كافه كارون. یادت می‌آید. دریا؟ اولین شبی كه دیدمت. درست وسط پیست رقص بودم. آن دخترهٔ ن‍ُن‍ُر، دست انداخته بود گردنم كه ماچم كنه. و تو هیچ وقت فكر نمی‌كردی كه با بیست من شاه ادعا و اِهن‌ّ و ت‍ُلپ، جایم آن وسط باشد...»
در ادامهٔ داستان، پریشانگویی راوی، ریشه در بحران هویتی او دارد.
او در میان شخصیتهای آرمانی خود، معلق مانده است؛ اگر چه هیچ یك از آن شخصیتهای آرمانی او، مانند چه گوارا، آرانی، پنجاه و سه نفر (كیانوری، ایرج اسكندری، مرتضی یزدی، كریم كشاورز، ...) گلسرخی ...، دیگر برای او مقدس نیستند.
تنوع داستانها به گونه‌ای است كه نمی‌توان به صراحت بر روی یكی انگشت گذاشت و آن را برتر از بقیه دانست. با این همه، داستان كوتاه «گل انارها را باد می‌برد ...» كه داستان انتهایی كتاب نیز هست، از قو‌ّت و انسجام بیشتری برخوردار است. پختگی زبان و نثر نویسنده، در این داستان؛ به حدی قابل قبول رسیده است.
در مجموع، هادی حكیمیان گامهای اول خود را با توانایی مضاعفی نسبت به همدوره‌هایش شروع كرده است، و تسلط خود را بر گونه‌های مختلف داستان‌نویسی، در حوزهٔ داستان كوتاه، به رخ كشیده است. این امر، طبعاً انتظارات مخاطبانش را در كارهای بعدی، از او، افزون‌تر می‌سازد.
علی الله سلیمی
منبع : سورۀ مهر