جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


او زمین را صاحب تقویم کرد


او زمین را صاحب تقویم کرد
چشم من امشب بدست ساقی است
یک پیاله می برایم باقی است
یک قدح می- جرعه ای از یاد یار
می کشاند دست را سوی سه تار
فصل سرد غربت و هجران شده ست
ابر چشمم خسته از باران شده ست
در «جماران» روح- الله است- این
صندلی خالی ماه است- این
گونه را از گریه گلشن می کنم
شمع را آهسته روشن می کنم
دل غروب و عشق غیبت کرده است
یار از آیینه هجرت کرده است
طور مهجور از طلوع ماه من
آسمان کو چشم «روح الله» من
پیر من! در بزم یاران نیستی
در «حسینیه- جماران» نیستی
باده بودی- در خورت مینا نبود
می به قدر چشم تو گیرا نبود
باده، شوق شعله افروزی نکرد
بی تو می دیگر گلوسوزی نکرد
زاهد- عابد- عارف- عاشق بود ا
وسید آل شقایق بود ا
واو صلای خون غیرت داد و رفت
عشق را با اشک وسعت داد و رفت
مذهب لبخند- دین عشق داشت
اسم اعظم بر نگین عشق داشت
ای پدر جایت همیشه در دل است
درد و داغ این یتیمی مشکل است
ای چراغ عشق ما عرفان ت
وبی تو تنهایند فرزندان ت
وشمع بودی ذره ذره سوختی
عاشقی را تو به ما آموختی
تشنگان تو خلیجی می شوند
دوستدارانت «بسیجی» می شوند
بی تو سرخ از گل و سبز از برگ رفت
در عزایت آبروی مرگ رفت
ای «خمینی» !آفتاب انقلاب
رجعت سرخ و تب آلود شهاب
از کلام تو سلام اسطوره شد
عشق با تو داخل محدوده شد
آسمان داند که در دنبال یار
هر ستاره می شود دنباله دار
او زمین را صاحب تقویم کرد
آسمان را بین ما تقسیم کرد
□□□
▪ هفت پشت عطش / محمد علی بهمنی
زنده تر از تو کسی نیست چرا گریه کنیم
مرگمان باد و مباد آن که تو را گریه کنیم
هفت پشت عطش از نام زلالت لرزید
ما که باشیم که در سوگ شما گریه کنیم
رفتنت آینه آمدنت بود ببخش
شب میلاد تو تلخ است که ما گریه کنیم
ما به جسم شهدا گریه نکردیم مگر
می توانیم به جان شهدا گریه کنیم
گوش جان باز به فتوای تو داریم بگو
با چنین حال بمیریم و یا گریه کنیم
ای تو با لهجه خورشید سراینده ما
ما تو را با چه زبانی به خدا گریه کنیم
آسمانا همه ابریم گره خورده به هم
سر به دامان کدام عقده گشا گریه کنیم؟
باغبانا همه از چشم تو آموخته ایم
که به جان تشنگی باغچه ها گریه کنیم
▪ رنگین کمان عاطفه / احمد شهدادی
کجاست آن که نشان نجابت قم بود؟
کجاست آن که دلش جانماز مردم بود
خروش بود، خروشی پر از تغزل بود
سکوت بود، سکوتی پر از تلاطم بود
به چشم آینه رنگین کمان عاطفه بود
به قلب حادثه ها دشنه تهاجم بود
اگرچه باغ نگاهش تب شقایق داشت
دلش به خرمی خوشه های گندم بود
میان سفره درویشی تواضع ا
وهمیشه نان صفا، پونه تبسم بود
فرشتگان خدا شرمناک او بودند
و او میان همین پابرهنه ها گم بود
عرق نشست به پیشانی غزل از شرم
دگر مپرس که این شرم، شعر چندم بود!
▪ نیاز روحانی / فاطمه راکعی
به پاس یک دل ابری، دو چشم بارانی
پراست خلوتم از یک حضور نورانی
کسی که وسعت او در جهان نمی گنجد
به خانه دل من ، آمده است مهمانی !
غمی به قدمت تاریخ درد انسان داشت
دلی به وسعت جغرافیای انسانی
چه بود ؟ صاعقه ای کز سر زمانه گذشت
و یا زخواب جهان، یک عبور طوفانی ؟!
نشسته است به جانم ، همیشه، تا هستم
غمش اصیل تر از یک نیاز روحانی
هنوز می شنود آن صدای محزون را
دلم به روشنی آیه های قرآنی
شجاع الدین ابراهیمی
منبع : روزنامه قدس