یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
مجله ویستا
مظفرالدین شاه به روایت خواهرش
ناصرالدین شاه در سال ۱۲۷۷قمری، مظفرالدین میرزا پسر خود را به رسم معمول قاجاریه، به تبریز فرستاد تا راه و رسم سلطنت را بیاموزد و سال بعد او را رسماً ولیعهد اعلام نمود. پیش از آن شاه چند بار ولیعهد معین کرده بود و ۳ نفر از ولیعهدها در کودکی در گذشته بودند. مظفرالدین میرزا چهارمین ولیعهد ناصرالدین شاه بود.
از همان تاریخ استقرار مظفرالدین میرزا در تبریز، پدرش کوشید که بهترین افراد را برای تعلیم و تربیت وی در امور سیاسی انتخاب کند. ولی مظفرالدین میرزا کودنتر از آن بود که بتواند چیزی یاد بگیرد و روی پای خود بایستد و در آذربایجان به عنوان ولیعهد حکومت کرد و در این مدت، مشتی اراذل و اوباش و کلاش، به تدریج چون حشراتالارض که به نور چراغ جمع آیند دور او را گرفتند و او را به عنوان «شاه آینده» دوره کردند و به نوید آن که روزی سلطنت به وی رسد، از او قول گرفتند که اگر روزی شاه بشود آنان را سخت گرامی دارد و خلاصه محرومیت سی، چهل ساله آنان را جبران کند.
چنین بود که وقتی ناصرالدین شاه به تیر غیب از پای درآمد، مظفرالدین شاه با نوکران به تهران روی آوردند و جماعتی که نزدیک به چهل سال به امید تحصیل مال و منال و کسب جاه و مقام در انتظار سلطنت مظفرالدین شاه نشسته بودند، دست به غارت گشودند و همه خزائن و نفایس ناصری را به چپاول بردند و همه مناصب را به خود اختصاص دادند و تا توانستند درباریان قدیم را که به راه و رسم کارها آشنا بودند کنار گذاشتند و خود جای آنان را گرفتند. دربار سلطنتی پر شد از افراد فرومایه و بیشخصیتی که «به نحوی» مورد توجه ولیعهد در تبریز قرار گرفته بودند، من جمله جمعی از دلقکان و نامردان و بیریشانی که با جناب ولیعهد در تبریز روابط نزدیکی داشتند و به حکم همان روابط صمیمانه متوقع مناصب والا بودند.
ده سال این مرد بر کشور ما حکومت کرد ولی تاریخ ده ساله سلطنت وی، هیچ امر مهمی را نشان نمیدهد. چنان که اگر داستان مشروطیت پیش نیامده بود، کسی متوجه آمدن و بودن و رفتن او نمیشد، گویی مصداق واقعی این بیت بود که:
آمد شدن تو اندرین عالم چیست
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
در آن سالهای حساس اواخر قرن نوزدهم و سالهای پرآشوب دهه اول قرن بیستم، یعنی سالهای معروف به صلح مسلح و دستهبندیهای سیاسی اروپا، ظهور آلمان تازهنفس و پرخاشجو و رقابت او با روس و انگلیس و تغییر سیاست رقابتآمیز روس و انگلیس با یکدیگر که به قرارداد ۱۹۰۷ انجامید، مظفرالدین شاه در ایران سلطنت میکرد. ملکالمورخین از قول او در یادداشتهای خود مینویسد که:
«در پنجم رمضانالمبارک ۱۳۲۲، مظفرالدین شاه قاجار برای پیشخدمتهای خود نقل میکرده که من سه چیز را در دنیا دوست میدارم و سایر چیزهای عالم پوچ است، خوردن، شکار کردن و جماع کردن».(۱)
لابد امثال این سخنان را پیشینیان و نیاکان ما شنیده بودند که معتقد بودند کلامالملوک ملوکالکلام! واقعاً اگر این بزرگان قوم و مسندنشینان مقام سلطنت نبودند، چه کسی چنین سخنان ارزنده و پرمغزی را برای آیندگان و بازماندگان به یادگار میگذاشت!!
مظفرالدین شاه هیچگونه مبانی فکری و فرهنگی نداشت. درسی اگر خوانده بود در حد خواندن بود و توقیع نوشتن و در صدر نامهها دستور دادن. بیش از این نخوانده بود و هرگز هم بیش از این آرزوی سواد و علم نکرد، برخلاف پدرش که گاه فرانسه میخواند و گاه آلمانی و گاه به مقتضای سیاست روسی.
باری مخبرالسلطنه هدایت مینویسد که یک دایرهالمعارف آلمانی، ناصرالدین شاه را صفر بزرگ خوانده بود و مظفرالدین شاه را صفر کوچک(۲). درباره پدرش ممکن است که جای سخنی باشد، ولی درباره وی این نکته بسیار درست و کاملاً مطابق با واقع است.
این پادشاه سه سفر به اروپا رفت و در این کار نگاه به دست «شاه بابا» کرد. در نتیجه نه تنها از این سفرها اثر اجتماعی و صنعتی و اقتصادی حاصل نیامد، رفتار کودکانه شاه و همراهانش موجب رسوائی و سرشکستگی فراوان گردید.
مظفرالدین شاه، در سفر فرنگ دسته گلهای فراوان به آب داد و همراهانش، رسوائیها به بار آوردند. شرحی که مهماندار فرانسوی وی درباره او نوشته هم مضحک است هم شرمآور.(۳) به یک قسمت از نوشته او توجه فرمائید:
واقعهای که شاید بیش از همه موجب تفریح خاطر ما شد، پیشامدی بود که موقع تماشای تجارب مربوط به فلز رادیوم رخ داد. به این معنی که من در حین صحبت، روزی از کشف بزرگی که به دست مسیو کوری(۴) انجام یافته سخنی به میان آوردم و گفتم که این اکتشاف ممکن است اساس بسیاری از علوم را زیر و رو کند. شاه فوقالعاده به این صحبت من علاقه نشان داد و مایل شد که این فلز قیمتی اسرارآمیز را ببیند. به مسیو کوری خبر دادیم. با این که بسیار گرفتار بود، حاضر شد که روزی به مهمانخانه الیزه پالاس بیاید و چون برای ظهور و جلوه خواص مخصوص رادیوم، لازم بود که عملیات در فضای تاریکی صورت گیرد، من با هزار زحمت شاه را راضی کردم که به زیر زمین تاریک مهمانخانه که به خصوص برای این کار مهیا شده بود بیاید. شاه و همه همراهان او قبل از شروع عملیات، به این اطاق زیرزمینی آمدند. مسیو کوری در را بست. و برق را خاموش کرد و قطعه رادیوم را که همراه داشت روی میز گذاشت. ناگهان فریاد وحشتی شبیه به نعره گاو و یا فریاد کسی که سر او را ببرند بلند شد و پشت سر آن، فریادهای زیاد دیگری از همان قبیل ضجه، اطاق را پر کرد. همگی ما وحشت کردیم. دویدیم چراغها را روشن کردیم، دیدیم که شاه در میان ایرانیانی که همه زانو بر زمین زده بودند دستها را محکم به گردن صدراعظم انداخته، در حالی که چشمانش از ترس دارد از کاسه بیرون میآید ناله میکند و میگوید از اینجا بیرون برویم. همین که تاریکی به روشنائی تبدیل یافت، حالت وحشت شاه تخفیف پیدا کرد و چون دانست که با این حرکت مسیو کوری را از خود ناامید ساخته، خواست به او «نشان» بدهد. اما دانشمند مزبور که از اینگونه تظاهرات بیزار و بینیاز بود از قبول آن امتناع ورزید.
درجه وحشت ذاتی مظفرالدین شاه از تاریکی و تنهایی بدان پایه شدید بود که شبها بایستی اطاق او پر از روشنائی و سر و صدا باشد. به همین ملاحظه، هر شب هنگامی که شاه میخوابید و مژه بر هم میگذاشت، یک عده از همراهان او در اطراف بستر مینشستند و چهل چراغها را روشن میکردند و حکایات روزانه خود را برای همدیگر نقل مینمودند و چند تن از جوانان درباری دو به دو، نوبت به نوبت، دست و پای او را، به رغبت و با نظم تمام، آرام آرام مشت میزدند. شاه به این ترتیب تصور میکرد که میتواند جلو مرگ را اگر بیلطفی کند و بخواهد در حین خواب به سر وقت او بیاید بگیرد. امر بسیار عجیب این که شاه، با وجود این همه مشت مال و روشنایی و سر و صدا به خواب میرفت و ناراحت نمیشد.(۵)
اکنون اجازه بدهید از سفرنامه خود مظفرالدین شاه نقل کنیم. زیرا از نوشتههای پائولی مستندتر است و شیرینتر:
«روز چهارشنبه شانزدهم جمادیالاولی (سال ۱۳۱۷) صبح به عادت هر روزه رفتیم آب خورده، راه زیادی رفتیم و آمدیم منزل. ناهار صرف شد. جناب اشرف صدراعظم هم در سر ناهار بودند. بعد از ناهار پرنس مترنیخ و پسرش از برای تشکر این که به آنها «نشان» داده بودیم شرفیاب شدند. بعد مرخص شده، رفتند. ساعت نه بعد از ظهر سوار شده رفتیم به تیراندازی. در آنجا مؤیدالسلطنه یک توپ ماکسیم حاضر بوده پیشکش کرد. چند نفر از آن انداختند. در دوازده تیر که میاندخت گیر میکرد. علت آن را سئوال کردیم، بعد درست کردند و تمام تیر آن به یک نقطه میخورد. خیلی خوب توپی است. خیال داریم ده عراده از این قسم توپ ابتیاع نماییم که به ایران حمل کنند. بعد چند تیر تفنگ انداختیم. چای صرف شد. چهار قبضه تفنگ هم خریدیدم. چون وقت داشتیم سوار کالسکه شده رفتیم تا نزدیک راهآهن. امیربهادر جنگ و ناصرالسلطنه و امین حضرت و ناصر خاقان در رکاب بودند. رئیس پلیس اینجا با چند شکارچی دیگر کبک زیادی زده بودند و در صحرا گردش میکردند. ما هم به طمع شکار کبک از کالسکه پیاده و از مصدقالملک جویا شدیم که تفنگ ساچمه سربی همراه داری عرض کرد خیر. در صورتی که وقت حرکت خودمان به او فرموده بودیم لازم نیست و چون موقع شکار بود، بیاختیار خلقمان تنگ شد. بعد تفنگ رئیس را گرفته و مقدار زیادی با شکارچیها پیاده رفتیم. دو تا توله خوب هم همراه میگشت. دو تا بچههای آنها را خواستیم. فرستادند. اتفاقاً هرچه گشتیم کبکی نپرید مگر یک خرگوشی از دور فرار کرد و خیلی دور بود. تیری انداختیم...»(۶)
و باز:
«... دیروز وزیر دربار یک نفر یهودی پیدا کرده بود که دو شاخ مرال دارد. میخواهد از او بخرد. او را به حضور آورد. قیمت آنها را پرسیدیم. گفت صد و پنجاه منات بخرید اما دیگر مشتری مثل شما گیر نمیآید. خوب است چیزی علاوه به من داده از من بخرید. در صورتی که پنجاه منات زیادتر نمیارزید، ما دویست منات به او دادیم. وقتی دویست منات را دید نزدیک بود از شدت خوشحالی دیوانه شود. با حضور امیرال حاکم پنجاه دفعه تعظیم کرد و به خاک افتاد و زمین را بوسید و معلوم شد جنس یهودی در تمام دنیا یکی است...»(۷)
«... روز شنبه نهم، آن شخصهای(۸) که گاهی از او ذکری نموده و حدس زدیم که آواز دارد تا این حد که آمده خواند ولی آواز فرنگی میخواند. این ده روزه ارسلان خان ناصر همایون و مسیو لمر از روی نوت(۹)، آواز ایرانی و شعر فارسی را به او آموخته بودند و در آنجا ایرانیهای خدام ما و چند نفر از فرنگیها بودند. ناصر همایون پیانو زد و دختر مغنیه شروع کرد به خواندن. آواز ایرانی را به قدری خوب خواند که ما تعجب کردیم. شعر فارسی را هم در کمال خوبی میخواند.»(۱۰)
بیهوده است اگر بخواهیم بر این سخنان ملوکانه انتقادی کنیم. البته این سفرنامههای مظفری از سفرنامههای ناصری چندان سستتر و بیمحتواتر نیست. این پدر و پسر گویی تعمد یا تعهد داشتند که یک کلمه حرف حسابی که به درد اهل تاریخ بخورد و روشنگر مطالبی در سیاست داخلی و خارجی باشد ننویسند. در سراسر سفرنامههای این دو، برای نمونه، حتی یک مطلب درباره مسائل سیاسی و مذاکرات دیپلماتیک و صحبتهای خصوصی شاه ایران با مهمانان و میزبانان خارجی نیامده. چنین است که میگوییم تعمدی یا تعهدی در بین بوده که ناصرالدین شاه و ولد خلفش مظفرالدین شاه یک کلمه از مذاکرات سیاسی را بروز ندهند و اسرار دولتی را در سینه نگهدارند و به دل خاک تیره سپارند.
مظفرالدین شاه هر چه میدید – غالباً هم اشیاء کم ارزش و کودک پسند – به شهادت پائولی مهماندار، دستش را بلند میکرد و با اشاره بدان، با زبان فرانسه شکسته بستهای میگفت «ژولاشت» یعنی من آن را میخرم. بگذاریم خواهرش در این باره سخن گوید که عندلیب آشفتهتر میگوید این افسانه را:
تاجالسلطنه دختر ناصرالدین شاه و خواهر قبله عالم مظفرالدین شاه است. وی دختر نسبتاً درسخواندهای بود که نمیخواست در قفسهای تنگ محدودیتهای سنت و عرف و تشریفات و مقتضیات زمان زندگی کند و در جستجوی حقوق فردی و آزادیهای انتخاب شوهر و دوست و حصول اختیارات در زندگی شخصی، با خانواده شوهر درگیر شد. او از شوهر خویش که اعیانزادهای لوس و هرزه و بیبند و بار بود طلاق گرفت و تنها زیست.
آنچه موردنظر ماست، خاطرات و یادداشتهای اوست که از درک و هوش و حسن تشخیص و استدلال وی حکایت میکند، هر چند که جای جای بوی فرنگیمآبی میدهد و شیوه بیان وی به گونهای است که گویی یک زن فرانسوی به فارسی مینویسد:
«در این ایام، صحبت مسافرت برادرم به فرنگستان بود و مشغول مذاکره استقراضی بودند. به سرعت تمام پول مملکت و ذخیرههای پدر را از پول و جواهر، برادرم به مصرف رسانیده و در مدت یک سال، تمام نوکرها و اجزای لات او دارای پارک و عمارت و پولهای گزاف شده بودند و این بدبخت، مال ملت بیچاره را در میان ده دوازه نفری تقسیم کرده بود. بالاخره با اقدامات مجدانه و بیغرضانه و خالصانه و صمیمانه اتابک اعظم یک وجه گزافی از خارجه قرض و مسافرت فرنگ تهیه شد و اینجا، این اتابک اعظم، شخص اول مملکت، ایرانپرستی و صداقت خود را به درجه اکمل به مورد بروز و ظهور گذاشت. یک مبلغ گزافی از این استقراض فایده برد و مابقی را هم سایرین نوشجان کردند!»(۱۱)
«در این مسافرت قصههای عجیب نقل میکنند. از آن جمله خرید درختهای قوی هیکل است که به مبلغ زیاد ابتیاع کرده و با زحمت فوقالعاده و کرایه زیاد، میفرستند و تمام به سرحد نرسیده، خشک میشوند. باز لولههای آهنی است که به وفور مجسمههای بزرگ، اسبابهای بیربط که تمام در فرحآباد عاطل و باطل افتاده است. مخارج گزافی برای یاری و عمل کردن حسامالسلطنه و صدیقالدوله و هرزگیها و مخارج گزاف سوئیت.(۱۲) بالاخره پس از این که میلیونها به مصرف رسید، خیلی به طور احمقانه مراجعت کردند و از تمام این مسافرت، حاصل و نتیجهای که برای ایرانیان به دست آمد مبالغی گزاف قرض، بدون این که در عوض یک قبضه تفنگ یا یک دانه فشنگ برای استقلال و نگاهداری این ملت بیچاره آورده باشد، یا یک کارخانه یا یک اسباب مفیدی برای ترقی و تسهیل زراعت یا فلاحت یا سایر چیرهای دیگر».(۱۳)
تاجالسلطنه درباره سفر دوم برادر خود نیز اظهارنظر میکند:
«دوباره قضیه استقراض پیش آمده، مجدداً مسافرت کرد. از این سفر فقط چیزی که مفید بود چند قسم اسلحه بود که به پیشنهاد ممتازالسلطنه سفیر مقیم در پاریس ابتیاع شده بود و یک سفرنامه که از قلم معظم خود این برادر عزیز بود. یکی از جملههایش این است: امروز که روز پنجشنبه است صبح رفتیم آب خوردیم. پس از آن آمده قدری گردش کردیم. چون یک قدری از آب ما مانده بود، دوباره رفته خوردیم. پس از آن آمده در یک قهوهخانه نشسته جایی خوردیم. بعد از آن پیاده به منزل آمدیم. فخرالملک و وزیر دربار آنجا بودند. قدری گوش فخرالملک را کشیده سر به سر وزیر دربار گذاشتیم. پس از آن وزیر دربار تلگرافی به ما داد که در آن تفصیل عمل کردن بواسیر آقای صدیقالدوله بود و خیلی خوشحال شدیم. ناهار خورده استراحت کردیم. چون شب جمعه بود، آقا سیدحسین روضه خواند ما هم گریه کردیم. نماز اذا زلزلت(۱۴) خوانده خوابیدیم.»(۱۵)
درباره مسافرت سوم هم باز تاجالسلطنه با طنزی تلخ و کوبنده و طعن و هزلی گزنده مینویسد:
«از این مسافرتهای شاه قصههای قشنگی شیوع پیدا کرد. از جمله امیربهادر که رئیس کشیکخانه و جزو «سوئیت» شاه بود، روزی در لگن، در زیر تخت «رنگ و حنا» درست کرده و به ریش و سبیل خود میبندد. همین قسم شب را با رنگ و حنا میخوابد و تمام ملافه[ملحفه] تختخواب را آلوده میکند. صبح برخاسته میرود یکی از حوضهای بزرگ بنای شست و شو را میگذارد. فوراً مستحفظین آنجا جمع شده، حوض را خالی کرده، دوباره آب میاندازند.»(۱۶)
«قهوهچی شخصی داشته است. قلیان میکشیده ترشی سیر همراه خودش برده بود. سر میزهای رسمی میخورده است و در هر مهمانخانهای که میرفته است، ناچار تمام اتاقهای جنب اطاق شخصی او را دود داده و سایر سوئیتها هم همین قسمها مفتضح لیکن قدری کمتر»(۱۷)
یادمان رفت این قسمت را هم باز از خاطرات تاجالسلطنه نقل کنیم که با شوخی و خندهای ظاهری ولی با تأثر شدید باطنی مینویسد:
«در این وقتی که هر کس به فکر خود بود و به هر قسمی بود قطعه مملکت را ویران مینمودند، برادر تاجدار من هم مشغول کار خویش بود. شبانه خودش را صرف حرکات بیهوده مینمود و در خواب غفلت عمیق غرق بود. از جمله گردی از انگلستان با خود آورده بود که به قدر بال مگسی اگر در بدن کسی یا رختخواب کسی میریختند تا صبح نمیخوابید و مجبور بود اتصال بدن خودش را بخاراند. دو من از این گرد آورده و اتصال در رختخواب عمله خلوت(۱۸) میریخت، آنها به حرکت آمده، حرکات مضحک میکردند و او میخندید. مسافرت اروپایی برادر من شبیه به مسافرت پطرکبیر است و همان نتایجی که او برد، این برعکس برد.»(۱۹)
از همان تاریخ استقرار مظفرالدین میرزا در تبریز، پدرش کوشید که بهترین افراد را برای تعلیم و تربیت وی در امور سیاسی انتخاب کند. ولی مظفرالدین میرزا کودنتر از آن بود که بتواند چیزی یاد بگیرد و روی پای خود بایستد و در آذربایجان به عنوان ولیعهد حکومت کرد و در این مدت، مشتی اراذل و اوباش و کلاش، به تدریج چون حشراتالارض که به نور چراغ جمع آیند دور او را گرفتند و او را به عنوان «شاه آینده» دوره کردند و به نوید آن که روزی سلطنت به وی رسد، از او قول گرفتند که اگر روزی شاه بشود آنان را سخت گرامی دارد و خلاصه محرومیت سی، چهل ساله آنان را جبران کند.
چنین بود که وقتی ناصرالدین شاه به تیر غیب از پای درآمد، مظفرالدین شاه با نوکران به تهران روی آوردند و جماعتی که نزدیک به چهل سال به امید تحصیل مال و منال و کسب جاه و مقام در انتظار سلطنت مظفرالدین شاه نشسته بودند، دست به غارت گشودند و همه خزائن و نفایس ناصری را به چپاول بردند و همه مناصب را به خود اختصاص دادند و تا توانستند درباریان قدیم را که به راه و رسم کارها آشنا بودند کنار گذاشتند و خود جای آنان را گرفتند. دربار سلطنتی پر شد از افراد فرومایه و بیشخصیتی که «به نحوی» مورد توجه ولیعهد در تبریز قرار گرفته بودند، من جمله جمعی از دلقکان و نامردان و بیریشانی که با جناب ولیعهد در تبریز روابط نزدیکی داشتند و به حکم همان روابط صمیمانه متوقع مناصب والا بودند.
ده سال این مرد بر کشور ما حکومت کرد ولی تاریخ ده ساله سلطنت وی، هیچ امر مهمی را نشان نمیدهد. چنان که اگر داستان مشروطیت پیش نیامده بود، کسی متوجه آمدن و بودن و رفتن او نمیشد، گویی مصداق واقعی این بیت بود که:
آمد شدن تو اندرین عالم چیست
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
در آن سالهای حساس اواخر قرن نوزدهم و سالهای پرآشوب دهه اول قرن بیستم، یعنی سالهای معروف به صلح مسلح و دستهبندیهای سیاسی اروپا، ظهور آلمان تازهنفس و پرخاشجو و رقابت او با روس و انگلیس و تغییر سیاست رقابتآمیز روس و انگلیس با یکدیگر که به قرارداد ۱۹۰۷ انجامید، مظفرالدین شاه در ایران سلطنت میکرد. ملکالمورخین از قول او در یادداشتهای خود مینویسد که:
«در پنجم رمضانالمبارک ۱۳۲۲، مظفرالدین شاه قاجار برای پیشخدمتهای خود نقل میکرده که من سه چیز را در دنیا دوست میدارم و سایر چیزهای عالم پوچ است، خوردن، شکار کردن و جماع کردن».(۱)
لابد امثال این سخنان را پیشینیان و نیاکان ما شنیده بودند که معتقد بودند کلامالملوک ملوکالکلام! واقعاً اگر این بزرگان قوم و مسندنشینان مقام سلطنت نبودند، چه کسی چنین سخنان ارزنده و پرمغزی را برای آیندگان و بازماندگان به یادگار میگذاشت!!
مظفرالدین شاه هیچگونه مبانی فکری و فرهنگی نداشت. درسی اگر خوانده بود در حد خواندن بود و توقیع نوشتن و در صدر نامهها دستور دادن. بیش از این نخوانده بود و هرگز هم بیش از این آرزوی سواد و علم نکرد، برخلاف پدرش که گاه فرانسه میخواند و گاه آلمانی و گاه به مقتضای سیاست روسی.
باری مخبرالسلطنه هدایت مینویسد که یک دایرهالمعارف آلمانی، ناصرالدین شاه را صفر بزرگ خوانده بود و مظفرالدین شاه را صفر کوچک(۲). درباره پدرش ممکن است که جای سخنی باشد، ولی درباره وی این نکته بسیار درست و کاملاً مطابق با واقع است.
این پادشاه سه سفر به اروپا رفت و در این کار نگاه به دست «شاه بابا» کرد. در نتیجه نه تنها از این سفرها اثر اجتماعی و صنعتی و اقتصادی حاصل نیامد، رفتار کودکانه شاه و همراهانش موجب رسوائی و سرشکستگی فراوان گردید.
مظفرالدین شاه، در سفر فرنگ دسته گلهای فراوان به آب داد و همراهانش، رسوائیها به بار آوردند. شرحی که مهماندار فرانسوی وی درباره او نوشته هم مضحک است هم شرمآور.(۳) به یک قسمت از نوشته او توجه فرمائید:
واقعهای که شاید بیش از همه موجب تفریح خاطر ما شد، پیشامدی بود که موقع تماشای تجارب مربوط به فلز رادیوم رخ داد. به این معنی که من در حین صحبت، روزی از کشف بزرگی که به دست مسیو کوری(۴) انجام یافته سخنی به میان آوردم و گفتم که این اکتشاف ممکن است اساس بسیاری از علوم را زیر و رو کند. شاه فوقالعاده به این صحبت من علاقه نشان داد و مایل شد که این فلز قیمتی اسرارآمیز را ببیند. به مسیو کوری خبر دادیم. با این که بسیار گرفتار بود، حاضر شد که روزی به مهمانخانه الیزه پالاس بیاید و چون برای ظهور و جلوه خواص مخصوص رادیوم، لازم بود که عملیات در فضای تاریکی صورت گیرد، من با هزار زحمت شاه را راضی کردم که به زیر زمین تاریک مهمانخانه که به خصوص برای این کار مهیا شده بود بیاید. شاه و همه همراهان او قبل از شروع عملیات، به این اطاق زیرزمینی آمدند. مسیو کوری در را بست. و برق را خاموش کرد و قطعه رادیوم را که همراه داشت روی میز گذاشت. ناگهان فریاد وحشتی شبیه به نعره گاو و یا فریاد کسی که سر او را ببرند بلند شد و پشت سر آن، فریادهای زیاد دیگری از همان قبیل ضجه، اطاق را پر کرد. همگی ما وحشت کردیم. دویدیم چراغها را روشن کردیم، دیدیم که شاه در میان ایرانیانی که همه زانو بر زمین زده بودند دستها را محکم به گردن صدراعظم انداخته، در حالی که چشمانش از ترس دارد از کاسه بیرون میآید ناله میکند و میگوید از اینجا بیرون برویم. همین که تاریکی به روشنائی تبدیل یافت، حالت وحشت شاه تخفیف پیدا کرد و چون دانست که با این حرکت مسیو کوری را از خود ناامید ساخته، خواست به او «نشان» بدهد. اما دانشمند مزبور که از اینگونه تظاهرات بیزار و بینیاز بود از قبول آن امتناع ورزید.
درجه وحشت ذاتی مظفرالدین شاه از تاریکی و تنهایی بدان پایه شدید بود که شبها بایستی اطاق او پر از روشنائی و سر و صدا باشد. به همین ملاحظه، هر شب هنگامی که شاه میخوابید و مژه بر هم میگذاشت، یک عده از همراهان او در اطراف بستر مینشستند و چهل چراغها را روشن میکردند و حکایات روزانه خود را برای همدیگر نقل مینمودند و چند تن از جوانان درباری دو به دو، نوبت به نوبت، دست و پای او را، به رغبت و با نظم تمام، آرام آرام مشت میزدند. شاه به این ترتیب تصور میکرد که میتواند جلو مرگ را اگر بیلطفی کند و بخواهد در حین خواب به سر وقت او بیاید بگیرد. امر بسیار عجیب این که شاه، با وجود این همه مشت مال و روشنایی و سر و صدا به خواب میرفت و ناراحت نمیشد.(۵)
اکنون اجازه بدهید از سفرنامه خود مظفرالدین شاه نقل کنیم. زیرا از نوشتههای پائولی مستندتر است و شیرینتر:
«روز چهارشنبه شانزدهم جمادیالاولی (سال ۱۳۱۷) صبح به عادت هر روزه رفتیم آب خورده، راه زیادی رفتیم و آمدیم منزل. ناهار صرف شد. جناب اشرف صدراعظم هم در سر ناهار بودند. بعد از ناهار پرنس مترنیخ و پسرش از برای تشکر این که به آنها «نشان» داده بودیم شرفیاب شدند. بعد مرخص شده، رفتند. ساعت نه بعد از ظهر سوار شده رفتیم به تیراندازی. در آنجا مؤیدالسلطنه یک توپ ماکسیم حاضر بوده پیشکش کرد. چند نفر از آن انداختند. در دوازده تیر که میاندخت گیر میکرد. علت آن را سئوال کردیم، بعد درست کردند و تمام تیر آن به یک نقطه میخورد. خیلی خوب توپی است. خیال داریم ده عراده از این قسم توپ ابتیاع نماییم که به ایران حمل کنند. بعد چند تیر تفنگ انداختیم. چای صرف شد. چهار قبضه تفنگ هم خریدیدم. چون وقت داشتیم سوار کالسکه شده رفتیم تا نزدیک راهآهن. امیربهادر جنگ و ناصرالسلطنه و امین حضرت و ناصر خاقان در رکاب بودند. رئیس پلیس اینجا با چند شکارچی دیگر کبک زیادی زده بودند و در صحرا گردش میکردند. ما هم به طمع شکار کبک از کالسکه پیاده و از مصدقالملک جویا شدیم که تفنگ ساچمه سربی همراه داری عرض کرد خیر. در صورتی که وقت حرکت خودمان به او فرموده بودیم لازم نیست و چون موقع شکار بود، بیاختیار خلقمان تنگ شد. بعد تفنگ رئیس را گرفته و مقدار زیادی با شکارچیها پیاده رفتیم. دو تا توله خوب هم همراه میگشت. دو تا بچههای آنها را خواستیم. فرستادند. اتفاقاً هرچه گشتیم کبکی نپرید مگر یک خرگوشی از دور فرار کرد و خیلی دور بود. تیری انداختیم...»(۶)
و باز:
«... دیروز وزیر دربار یک نفر یهودی پیدا کرده بود که دو شاخ مرال دارد. میخواهد از او بخرد. او را به حضور آورد. قیمت آنها را پرسیدیم. گفت صد و پنجاه منات بخرید اما دیگر مشتری مثل شما گیر نمیآید. خوب است چیزی علاوه به من داده از من بخرید. در صورتی که پنجاه منات زیادتر نمیارزید، ما دویست منات به او دادیم. وقتی دویست منات را دید نزدیک بود از شدت خوشحالی دیوانه شود. با حضور امیرال حاکم پنجاه دفعه تعظیم کرد و به خاک افتاد و زمین را بوسید و معلوم شد جنس یهودی در تمام دنیا یکی است...»(۷)
«... روز شنبه نهم، آن شخصهای(۸) که گاهی از او ذکری نموده و حدس زدیم که آواز دارد تا این حد که آمده خواند ولی آواز فرنگی میخواند. این ده روزه ارسلان خان ناصر همایون و مسیو لمر از روی نوت(۹)، آواز ایرانی و شعر فارسی را به او آموخته بودند و در آنجا ایرانیهای خدام ما و چند نفر از فرنگیها بودند. ناصر همایون پیانو زد و دختر مغنیه شروع کرد به خواندن. آواز ایرانی را به قدری خوب خواند که ما تعجب کردیم. شعر فارسی را هم در کمال خوبی میخواند.»(۱۰)
بیهوده است اگر بخواهیم بر این سخنان ملوکانه انتقادی کنیم. البته این سفرنامههای مظفری از سفرنامههای ناصری چندان سستتر و بیمحتواتر نیست. این پدر و پسر گویی تعمد یا تعهد داشتند که یک کلمه حرف حسابی که به درد اهل تاریخ بخورد و روشنگر مطالبی در سیاست داخلی و خارجی باشد ننویسند. در سراسر سفرنامههای این دو، برای نمونه، حتی یک مطلب درباره مسائل سیاسی و مذاکرات دیپلماتیک و صحبتهای خصوصی شاه ایران با مهمانان و میزبانان خارجی نیامده. چنین است که میگوییم تعمدی یا تعهدی در بین بوده که ناصرالدین شاه و ولد خلفش مظفرالدین شاه یک کلمه از مذاکرات سیاسی را بروز ندهند و اسرار دولتی را در سینه نگهدارند و به دل خاک تیره سپارند.
مظفرالدین شاه هر چه میدید – غالباً هم اشیاء کم ارزش و کودک پسند – به شهادت پائولی مهماندار، دستش را بلند میکرد و با اشاره بدان، با زبان فرانسه شکسته بستهای میگفت «ژولاشت» یعنی من آن را میخرم. بگذاریم خواهرش در این باره سخن گوید که عندلیب آشفتهتر میگوید این افسانه را:
تاجالسلطنه دختر ناصرالدین شاه و خواهر قبله عالم مظفرالدین شاه است. وی دختر نسبتاً درسخواندهای بود که نمیخواست در قفسهای تنگ محدودیتهای سنت و عرف و تشریفات و مقتضیات زمان زندگی کند و در جستجوی حقوق فردی و آزادیهای انتخاب شوهر و دوست و حصول اختیارات در زندگی شخصی، با خانواده شوهر درگیر شد. او از شوهر خویش که اعیانزادهای لوس و هرزه و بیبند و بار بود طلاق گرفت و تنها زیست.
آنچه موردنظر ماست، خاطرات و یادداشتهای اوست که از درک و هوش و حسن تشخیص و استدلال وی حکایت میکند، هر چند که جای جای بوی فرنگیمآبی میدهد و شیوه بیان وی به گونهای است که گویی یک زن فرانسوی به فارسی مینویسد:
«در این ایام، صحبت مسافرت برادرم به فرنگستان بود و مشغول مذاکره استقراضی بودند. به سرعت تمام پول مملکت و ذخیرههای پدر را از پول و جواهر، برادرم به مصرف رسانیده و در مدت یک سال، تمام نوکرها و اجزای لات او دارای پارک و عمارت و پولهای گزاف شده بودند و این بدبخت، مال ملت بیچاره را در میان ده دوازه نفری تقسیم کرده بود. بالاخره با اقدامات مجدانه و بیغرضانه و خالصانه و صمیمانه اتابک اعظم یک وجه گزافی از خارجه قرض و مسافرت فرنگ تهیه شد و اینجا، این اتابک اعظم، شخص اول مملکت، ایرانپرستی و صداقت خود را به درجه اکمل به مورد بروز و ظهور گذاشت. یک مبلغ گزافی از این استقراض فایده برد و مابقی را هم سایرین نوشجان کردند!»(۱۱)
«در این مسافرت قصههای عجیب نقل میکنند. از آن جمله خرید درختهای قوی هیکل است که به مبلغ زیاد ابتیاع کرده و با زحمت فوقالعاده و کرایه زیاد، میفرستند و تمام به سرحد نرسیده، خشک میشوند. باز لولههای آهنی است که به وفور مجسمههای بزرگ، اسبابهای بیربط که تمام در فرحآباد عاطل و باطل افتاده است. مخارج گزافی برای یاری و عمل کردن حسامالسلطنه و صدیقالدوله و هرزگیها و مخارج گزاف سوئیت.(۱۲) بالاخره پس از این که میلیونها به مصرف رسید، خیلی به طور احمقانه مراجعت کردند و از تمام این مسافرت، حاصل و نتیجهای که برای ایرانیان به دست آمد مبالغی گزاف قرض، بدون این که در عوض یک قبضه تفنگ یا یک دانه فشنگ برای استقلال و نگاهداری این ملت بیچاره آورده باشد، یا یک کارخانه یا یک اسباب مفیدی برای ترقی و تسهیل زراعت یا فلاحت یا سایر چیرهای دیگر».(۱۳)
تاجالسلطنه درباره سفر دوم برادر خود نیز اظهارنظر میکند:
«دوباره قضیه استقراض پیش آمده، مجدداً مسافرت کرد. از این سفر فقط چیزی که مفید بود چند قسم اسلحه بود که به پیشنهاد ممتازالسلطنه سفیر مقیم در پاریس ابتیاع شده بود و یک سفرنامه که از قلم معظم خود این برادر عزیز بود. یکی از جملههایش این است: امروز که روز پنجشنبه است صبح رفتیم آب خوردیم. پس از آن آمده قدری گردش کردیم. چون یک قدری از آب ما مانده بود، دوباره رفته خوردیم. پس از آن آمده در یک قهوهخانه نشسته جایی خوردیم. بعد از آن پیاده به منزل آمدیم. فخرالملک و وزیر دربار آنجا بودند. قدری گوش فخرالملک را کشیده سر به سر وزیر دربار گذاشتیم. پس از آن وزیر دربار تلگرافی به ما داد که در آن تفصیل عمل کردن بواسیر آقای صدیقالدوله بود و خیلی خوشحال شدیم. ناهار خورده استراحت کردیم. چون شب جمعه بود، آقا سیدحسین روضه خواند ما هم گریه کردیم. نماز اذا زلزلت(۱۴) خوانده خوابیدیم.»(۱۵)
درباره مسافرت سوم هم باز تاجالسلطنه با طنزی تلخ و کوبنده و طعن و هزلی گزنده مینویسد:
«از این مسافرتهای شاه قصههای قشنگی شیوع پیدا کرد. از جمله امیربهادر که رئیس کشیکخانه و جزو «سوئیت» شاه بود، روزی در لگن، در زیر تخت «رنگ و حنا» درست کرده و به ریش و سبیل خود میبندد. همین قسم شب را با رنگ و حنا میخوابد و تمام ملافه[ملحفه] تختخواب را آلوده میکند. صبح برخاسته میرود یکی از حوضهای بزرگ بنای شست و شو را میگذارد. فوراً مستحفظین آنجا جمع شده، حوض را خالی کرده، دوباره آب میاندازند.»(۱۶)
«قهوهچی شخصی داشته است. قلیان میکشیده ترشی سیر همراه خودش برده بود. سر میزهای رسمی میخورده است و در هر مهمانخانهای که میرفته است، ناچار تمام اتاقهای جنب اطاق شخصی او را دود داده و سایر سوئیتها هم همین قسمها مفتضح لیکن قدری کمتر»(۱۷)
یادمان رفت این قسمت را هم باز از خاطرات تاجالسلطنه نقل کنیم که با شوخی و خندهای ظاهری ولی با تأثر شدید باطنی مینویسد:
«در این وقتی که هر کس به فکر خود بود و به هر قسمی بود قطعه مملکت را ویران مینمودند، برادر تاجدار من هم مشغول کار خویش بود. شبانه خودش را صرف حرکات بیهوده مینمود و در خواب غفلت عمیق غرق بود. از جمله گردی از انگلستان با خود آورده بود که به قدر بال مگسی اگر در بدن کسی یا رختخواب کسی میریختند تا صبح نمیخوابید و مجبور بود اتصال بدن خودش را بخاراند. دو من از این گرد آورده و اتصال در رختخواب عمله خلوت(۱۸) میریخت، آنها به حرکت آمده، حرکات مضحک میکردند و او میخندید. مسافرت اروپایی برادر من شبیه به مسافرت پطرکبیر است و همان نتایجی که او برد، این برعکس برد.»(۱۹)
دکتر عبدالحسین نوائی
پینویسها:
۱- یادداشتهای ملکالمورخین، ص ۹۲
۲- گزارش ایران (نشر نقره، تهران، ۱۳۶۲)، ص ۱۳۲.
۳- شخصی به نام کزاویه پائولی (Xavier Paoli) که از جانب دولت فرانسه مهماندار سلاطینی بوده که رسماً از فرانسه دیدن میکردند کتابی نوشته به نام Leurs Majestes (اعلیحضرتها). قسمت مربوط به مظفرالدین شاه را مرحوم عباس اقبال آشتیانی از این کتاب ترجمه و در شماره اول سال اول مجله یادگار چاپ کرده.
۴- Curie.
۵- مجله یادگار سال اول، شماره اول، مقاله «مظفرالدین شاه در پاریس»، ترجمه شادروان عباس اقبال آشتیانی از کتاب «اعلیحضرتها» نوشته پائولی، ص ۲۴.
۶- سفرنامه فرنگستان (سفر اول، انتشارات شرق، تهران، ۱۳۶۳، چاپ افست، ص ۱۹۳، ۱۹۴.
۷- همان، ص ۶۹.
۸- شخصه (شخص+ ه تأنیث) از کلمات متداول عصر قاجاری بود به معنای زن! بنابراین «آن شخصه» یعنی آن زن.
۹- Note الفبای بینالمللی موسیقی.
۱۰- سفرنامه، ص ۱۰۰.
۱۱- منظور اتابک علیاصغرخان امینالسلطان است که با وام گرفتن از روسها مخارج مسافرت مظفرالدین شاه را فراهم آورد.
۱۲- Suite کلمهای از زبان فرانسه به معنای همراهان و ملتزمین رکاب، دنبالهروان.
۱۳- خاطرات تاجالسلطنه (نشر تاریخ، تهران، ۱۳۶۱)، ص ۸۷.
۱۴- منظور آیه «اذا زلزلت الارض زلزالها و اخرجت الارض اثقالها» است که آیههای ۱ و ۲ است از سوره شریفه زلزال.
۱۵- خاطرات، همان، ص ۸۹.
۱۶- همان، ص ۹۴.
۱۷- همان، ص ۹۳.
۱۸- عمله به معنای کارمندان و کارگران و عمله خلوت یعنی آن دسته از کارمندان دربار که متصدی مشاغل و خدماتی در اندرون شاه بودند.
۱۹- منظور سفر پطرکبیر است به اروپا که به صورت ناشناس صورت گرفت و پطر که با ذهنی پویا و چشمانی دقیق و مویشکاف پیشرفتهای علمی و صنعتی اروپا را دیده بود، در بازگشت به روسیه از طریق استخدام مستشاران فنی و صنعتی کوشید تا مردم روسیه را با این پیشرفتها آشنا کند و در حقیقت روسیه جدید را بنیان نهد. تاجالسلطنه میخواهد بگوید هر قدر سفر پطر به اروپا برای مردم روسیه دانش و صنعت جدید به ارمغان آورد و روسیه را به مراحل پیشرفت رساند، سفر مظفرالدین شاه نقطه مقابل او بود.
برگرفته از مقدمه کتاب: «یادداشتهای ملکالمورخین و مرآتالوقایع مظفری»
نوشته عبدالحسین خان سپهر، انتشارات زرین، پاییز ۱۳۶۸
پینویسها:
۱- یادداشتهای ملکالمورخین، ص ۹۲
۲- گزارش ایران (نشر نقره، تهران، ۱۳۶۲)، ص ۱۳۲.
۳- شخصی به نام کزاویه پائولی (Xavier Paoli) که از جانب دولت فرانسه مهماندار سلاطینی بوده که رسماً از فرانسه دیدن میکردند کتابی نوشته به نام Leurs Majestes (اعلیحضرتها). قسمت مربوط به مظفرالدین شاه را مرحوم عباس اقبال آشتیانی از این کتاب ترجمه و در شماره اول سال اول مجله یادگار چاپ کرده.
۴- Curie.
۵- مجله یادگار سال اول، شماره اول، مقاله «مظفرالدین شاه در پاریس»، ترجمه شادروان عباس اقبال آشتیانی از کتاب «اعلیحضرتها» نوشته پائولی، ص ۲۴.
۶- سفرنامه فرنگستان (سفر اول، انتشارات شرق، تهران، ۱۳۶۳، چاپ افست، ص ۱۹۳، ۱۹۴.
۷- همان، ص ۶۹.
۸- شخصه (شخص+ ه تأنیث) از کلمات متداول عصر قاجاری بود به معنای زن! بنابراین «آن شخصه» یعنی آن زن.
۹- Note الفبای بینالمللی موسیقی.
۱۰- سفرنامه، ص ۱۰۰.
۱۱- منظور اتابک علیاصغرخان امینالسلطان است که با وام گرفتن از روسها مخارج مسافرت مظفرالدین شاه را فراهم آورد.
۱۲- Suite کلمهای از زبان فرانسه به معنای همراهان و ملتزمین رکاب، دنبالهروان.
۱۳- خاطرات تاجالسلطنه (نشر تاریخ، تهران، ۱۳۶۱)، ص ۸۷.
۱۴- منظور آیه «اذا زلزلت الارض زلزالها و اخرجت الارض اثقالها» است که آیههای ۱ و ۲ است از سوره شریفه زلزال.
۱۵- خاطرات، همان، ص ۸۹.
۱۶- همان، ص ۹۴.
۱۷- همان، ص ۹۳.
۱۸- عمله به معنای کارمندان و کارگران و عمله خلوت یعنی آن دسته از کارمندان دربار که متصدی مشاغل و خدماتی در اندرون شاه بودند.
۱۹- منظور سفر پطرکبیر است به اروپا که به صورت ناشناس صورت گرفت و پطر که با ذهنی پویا و چشمانی دقیق و مویشکاف پیشرفتهای علمی و صنعتی اروپا را دیده بود، در بازگشت به روسیه از طریق استخدام مستشاران فنی و صنعتی کوشید تا مردم روسیه را با این پیشرفتها آشنا کند و در حقیقت روسیه جدید را بنیان نهد. تاجالسلطنه میخواهد بگوید هر قدر سفر پطر به اروپا برای مردم روسیه دانش و صنعت جدید به ارمغان آورد و روسیه را به مراحل پیشرفت رساند، سفر مظفرالدین شاه نقطه مقابل او بود.
برگرفته از مقدمه کتاب: «یادداشتهای ملکالمورخین و مرآتالوقایع مظفری»
نوشته عبدالحسین خان سپهر، انتشارات زرین، پاییز ۱۳۶۸
منبع : دوران
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست