شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

رهبری که «من» شناختم


رهبری که «من» شناختم
بسیار امید داریم، که متعصبان و متحجران و سیاست بازان و فرصت طلبان و نامحرمان، این شب نوشته تنهایی ادامه دار را نبینند و نخوانند، چرا که، رهبری که من شناختم، با رهبری که آنان شناخته اند، بسیار تفاوت دارد.
رهبری که «من» شناختم
جان شیفته و جانهای شیفته
سالها سال پیش، یعنی چند سال پس از پیروزی انقلاب، مجله جوانان، در ادامه مصاحبه با چهره ها و شخصیت های سیاسی، مصاحبه ای با آقای خامنه ای انجام داده، و در قسمتی از مصاحبه، سردبیر وقت جوانان، از چگونگی گذران اوقات فراغت پرسیده، و ایشان، با اعلام اینکه، در اوقات فراغت، به موسیقی سنتی و صدای شجریان گوش داده و کتاب می خوانند، از رمان های «جان شیفته» و «ژان کریستف» دو شاهکار ارزشمند «رومن رولان» بعنوان آخرین کتابهای مطالعه شده، نام برده بودند، در آن سالهای جنگ و ترور، که کمتر کسی از طبقه حاکمه و بخصوص روحانیون، بخاطر جو و فضای سنگین حاکم، از آواز و موسیقی نام می برد، و اندک کسانی در حلقه حکومت و سیاست بودند، که نام «رولان» و «به آذین» و «جان شیفته» و «ژان کریستف» را شنیده باشند، ناخودآگاه، به «سید روشنفکری» که جان شیفته و ژان کریستف را خوانده بود، و با لباس روحانیت در حوزه سیاست گام برمی داشت، ارادت و شیفتگی خاصی پیدا کردم، چرا که در حساسترین لحظات زندگی و در دوران سربازی و جوانی، جان شیفته و ژان کریستف رومن رولان، تاثیر عمیقی بر روح و اندیشه ام گذاشته بود، و می دانستم و حس می کردم، کسی که جان شیفته و ژان کریستف را می خواند و تنهایی خود را با آوای شجریان پر می کند، رنج و آلام جانهای آزاد و عشق را می شناسد، شیفته و پر احساس و سرشار از شور است، و هیچگاه در دنیای خشن و بی رحم سیاست؛ مصلحت گرا، دیکتاتور و ظالم و قدرت طلب و دشمن مردم نمی شود و نخواهد شد، و اینچنین بود که در آن سالهای ترور و جنگ، کسی را که امروز رهبر انقلاب است، با «جان شیفته» شناختم، جان شیفته ای که بسیاری از سیاست زدگان و مدعیان روشنفکری و اصلاحات و کسانی که دم از آزادی و جامعه مدنی و مردم سالاری و دموکراسی می زنند، با همه ادعاهایشان، هنوز وقت نکرده اند آن را مطالعه کنند، که اگر خوانده بودند، به گونه ای دیگر، حرف زده، تصمیم گرفته، و عمل و حرکت کرده بودند؛ و می کردند.
امروز نیز در ادامه تکرار تاریخ، بسیاری دیگر، که رهبر را آنگونه که خود خواسته اند در ذهن ساخته و پرورش داده اند، در لباس دوست و بخاطر مصلحت و منفعت، باز با تعریف و تملق و تمجید و گزافه گویی، رهبر را در هاله هایی از اوهام و تحجر و تعصب پنهان می سازنند، و تفکر خود را بنام دفاع از ولایت فقیه و رهبری، بین رهبر و مردم قرار داده و فاصله ایجاد می کنند؛ و سخت ترین ضربه ها را گاه ناخواسته و نادانسته، به اسلام و ولایت فقیه و رهبری، بنام اسلام و رهبری و ولایت فقیه وارد می سازند.
و اما سالها بعد از آن مصاحبه و برقراری ارتباط فکری و روحی با کسی که در کسوت و مقام ریاست جمهوری نیز فقط از «فرهنگ» و «عدالت» می گفت، گذشت، تا اینکه در یک ظهر جمعه ماه مبارک رمضان، که مصادف با سالروز شهادت مولای متقیان علی (ع) بود، ناگهان صدای الله الله گفتن رهبر در نماز جمعه تهران، که از تلویزیون مستقیم پخش می شد، قلبم را سخت لرزاند، اینبار صدا بود که مستقیم، هدف را نشانه رفته و تیشه بر ریشه دل و جان شیفته می زد، می سوزاند و می سوزاند و داغ و شیفته ترمی کرد. آری! در آن سالهای بعد از امام راحل، کسی را که سالها قبل با جان شیفته و با خواندن یک مصاحبه شناخته بودم، و فارغ از جنجال و هیاهوی دنیای سیاست دوست می داشتم، زیبا و محکم، و با همه وجود و از ته دل، با شیفتگی، از علی (ع) و نهج البلاغه، در خطبه های جمعه می گفت، و الله الله می کرد؛ علی (ع) و خطبه های علی (ع) و هشدارهای (علی) و گفته های (ع) و ناله های (ع) را تکرار می کرد، و با الله الله گفتن و جان و روحی شیفته، خفتگان و خود بخواب زدگان را نشانه می رفت، و قرنها بعد از علی (ع) و دوران علی، جملات علی (ع) را برای مسلمانانی که قرآن را قبول داشتند و به آن عمل نمی کردند می گفت و فریاد می زد: « مسلمانان کاری نکنید تا آنها که قرآن را قبول ندارند، از شما که قبول دارید پیشی بگیرند» و...
و در آن ظهر جمعه رمضان، تشنه ایی، شیفته؛ و قصه عشقی پنهان آغاز شد، علی (ع) و نهج البلاغه، حلقه آخر و بهانه محکمی وصل بود. او را که اینگونه پر شور و با احساس از «علی» و «عدالت» می گفت می شناختم، او را که جانی شیفته بود، با جان شیفته می شناختم و دوست داشتم، او رویای گمشده ام بود. یک «کیمیاگر» در یک «کویر» برهوت، نشانه ای از یک دوست در راه.
رهبری که من شناختم، بیش از قدرت و سیاست و مصلحت، به فرهنگ و مردم و حقیقت می اندیشد، و اما! تا وقتی مسئولیت و مدیریت فرهنگ، بعهده بسیاری از بی فرهنگ ها و فرصت طلبها است، و در میدان سیاست، فرهنگ، همچون حقیقت، قربانی مصلحت و منفعت می شود، باید که تلخ و سخت، بر مظلومیت رهبر و فرهنگ و تنهایی رهبر گریست!
آری! درد اینجاست، که در میدان عمل، از بین برندگان فرهنگ و ظلم کنندگان به فرهنگ، فرصت را با هزاران نام و ترفند از اهل فرهنگ گرفته و علم دفاع از فرهنگ را برای مظلومیت زدایی از فرهنگ در دست می گیرند؛ تاریخ را تکرار می کنند، و عدالت را، و حقیقت را، علی را، حسین را و عشق را باز با شمشیر جهل و تعصب می کشند.
رهبری که من شناختم، سلطان و پادشاه و حاکم و خلیفه و اهل تملق و تشریفات نیست، فرزانه شیفته ای است، که در غوغا و بازی «چپ» و «راست» به «عشق» و «فرهنگ» و «جانهای آزاد» می اندیشد و از عدالت و مردم و آزادی و پیکار با ظلم و فساد و بی عدالتی می گوید، و اما اگر در همه این سالها، دولتمردان و سیاستمداران، دغدغه های رهبری را جدی گرفته، به حرف ها و رهنمودهای رهبر گوش کرده و راه رهبر را رفته بودند، آیا ایران امروز، اینگونه بود!؟
محمد رضا شوق الشعراء
منبع : پایگاه خبری دیلم


همچنین مشاهده کنید