دوشنبه, ۲۴ دی, ۱۴۰۳ / 13 January, 2025
مجله ویستا
رابطهی نفس و بدن از رنه دکارت تا ویلیام جیمز
دیدگاه عامه در باب نفس و بدن این است كه این دو با هم در تعاملند. ادراكات حسی (۲)، تفكرات (۳)، تمایلات(۴)، و خواستها(۵) و نگرانیهای(۶) ما مستقیما بر جسم و اعمال ما تأثیرمیگذارند. حالات مغز و سیستم عصبی، هر یك به نوبهی خود، حالات نفسانی را باعث میشوند اما ظاهراً چنین به نظر میرسد كه دیدگاه عامه در باب نفس و بدن، دچار یك تناقض باشد. واضح است كه مغز و سیستم عصبی، متعلق به جهان فیزیكی (جسمانی) هستند، پس محسوس ، مرئی، عمومی و ممتد در مكان نیز هستند ولی تفكرات، احساسات، آگاهی و دیگر حالات نفس، برای ما صرفاً نمودی ذهنی دارند، یعنی نامحسوس، نامرئی، شخصی و قابل ادراك در زمان هستند، نه در مكان، لذا با این فرض كه مغز و ذهن اساسا سنخیتی متفاوت دارند و اینكه قانون علیت، مستلزم یك سنخ بودن علت و معلول است بنابراین، غیرممكن است كه مغز بر ذهن و یا برعكس، ذهن بر مغز تأثیر گذارد. از این رو، این تناقض، تقریباً نیمی از مسئلهی ذهن و بدن را شكل میدهد، یعنی رابطهی ذهن با مغز.
چنانچه تمایز میان ذهن نامحسوس و ناممتد را با جهان فیزیكی محسوس و ممتد بپذیریم. به تبع آن، مسئلهی ارتباط ذهن با جهان پیرامونی ما نیز مطرح خواهد شد. با وجود این، محیط طبیعی درست به اندازهی یك مغز، یك موجود فیزیكی است و اینكه چگونه از این محیط آگاه میشویم، ابهام كمتری نسبت به رابطهی آگاهی با عملكرد سیستم عصبی ندارد.
سراسر تاریخ روانشناسی، اعم از علمی و بالینی، كوششی است در مواجهه با مسئلهی نفس و بدن. در خلال مطالب و مباحثی كه در پی میآید، این تاریخ به گونهای بازگو خواهد شد كه سهم عمدهی نفس، بدن و رابطهی آنها را بازشناسیم. در این راستا، از دكارت آغاز خواهیم كرد، دكارتی كه صورتبندی او از مسئلهی نفس و بدن، به طریقی تمامی دیدگاههای بعدی او را متأثر ساخت و نیز به این نكته اشاره خواهیم كرد كه نظریات قرون ۱۷و ۱۸، در پاسخ مستقیم به چالش دكارتی مطرح شدند و مبنایی برای نظریهپردازیهای قرن نوزدهم قرار گرفت كه بر اساس آن، مغز همچون اندام ذهن(۷) و ذهن نیز همچون منبعی قدرتمند در ایجاد بیماریهای جسمی و درمان آن در نظر گرفته میشد.
به دنبال آن، مختصراً به رویارویی تحلیلهای فلسفی در باب ارتباط ذهن – جهان (۸) و مفاهیم فیزیولوژیكی سیستم عصبی به عنوان یك محرك حسی (۹) كه واسطهای بود میان ذهن و جهان اشاره خواهیم كرد كه در نتیجهی آن، روانشناس تجربی پا به عرصهی وجود نهاد. به این لحاظ، نه تنها بر سهم اروپاییان تكیه خواهیم كرد، بلكه نقش بسزای آمریكاییان را نیز مدنظر قرار خواهیم داد، سپس با ارائهی بحثی كوتاه در خصوص مهمترین عواملی كه بر اندیشهی ویلیام جیمز (۱۰) تأثیر نهادند، مطلب را به پایان خواهیم رساند، كسی كه تمامی این شاخهها را در كتاب «اصول روانشناسی» (۱۱) خود جمعآوری كرد؛ اثری كه شاید بتوان آن را بزرگترین و منحصر به فردترین اثر در روانشناسی نامید.
۱.رنهدكارت
اگرچه میتوان ردپای تمایز فلسفی میان نفس و بدن در تفكر غرب را تا یونان پی گرفت، لیكن نخستین صورتبندی نظاممند رابطهی نفس و بدن را مرهون رنه دكارت (۱۶۵۰-۱۵۹۶م) فیلسوف، ریاضیدان و فیزیولوژیست فرانسوی هستیم. دكارت در شهر كوچكی در توران (۱۲) به نام لاهه (۱۳) دیده به جهان گشود و از سن هشت سالگی در مدرسهی ژوزوئیتی لافلش (۱۴) به تحصیل پرداخت. در لافلش او عادت داشت صبحها در بستر بماند و در تفكری ژرف غوطهور گردد. او در خلا تفكراتش با وضوح تمام به تمایز میان یقین ریاضی و ماهیت بحثانگیز فلسفه پی برد و به دنبال آن به این امر معتقد شد كه علوم نیز بایستی نتایجی به بار آورند كه به اندازهی نتایج ریاضی یقینی باشند.
از سال ۱۶۱۲ كه او لافلش را ترك كرد تا سال ۱۶۲۸ كه در هلند اقامت گزید، بیشتر اوقاتش را در سفر، تفكر و مكاتبه گذراند. از سال ۱۶۲۸ تا سفر منجر به بیماریاش به سوئد در سال ۱۶۴۹، اغلب در هلند ماند و به تألیف مجموعه آثارش پرداخت كه منبع تغذیهای در باب نفس و بدن برای آیندگان فراهم آورد. نخستین اثر از این مجموعه، «رسالهای در باب انسان» (۱۵) نام دارد كه در آن به شب محكومیت گالیله پرداخته و در حدود سال ۱۶۳۳ در هلند به رشتهی تحریر درآمده است. هنگامی كه دوست و طرف مكاتبهی دكارت، یعنی مرسن (۱۶) به او خبر داد كه سرنوشت گالیله در دست دادگاه تفتیش عقاید است، او نیز فوراً رسالهاش را منكوب ساخت. به این ترتیب، نخستین رسالهی مبسوط جهان دربارهی روانشناسی فیزیولوژیك، تنها پس از مرگ نگارندهاش منتشر شد.
در این اثر، دكارت مكانیسمی برای واكنش خودكار (۱۷) در پاسخ به رویدادهای خارجی ارائه میدهد. بر اساس این طرح، محركهای بیرونی، آن دسته از سرتارهای عصبی (۱۸) را متأثر میسازند كه در سطح پیرامونی بدن قرار دارند و به نوبهی خود سرتارهای مركزی تحریك میشوند، فضای بین تارها (۱۹) نیز بازسازی شده و از این راه، روح حیوانی (۲۰) به عصبهای متناسب دمیده میشود. این بیان دكارت بود از واكنش تفكیكشدهی خودكار (۲۱) كه او را به اتخاذ نظریهی بازتابی (۲۲) رهنمو.ن ساخت و بعدها اعتبار عام یافت.
اگرچه بحث گستردهای در باب شكاف متافیزیكی میان نفس و بدن تا زمان انتشار كتاب «تأملات » در نگرفت، اما «رسالهای در باب انسان» كه برای نخستین بار از تعامل نفس و بدن سخن به میان آورد، زمینه را برای واكنشهای جزمی متفكران متأخر فراهم ساخت. به عقیدهی دكارت، نفس عاقله، موجودی است متمایز از بدن كه از طریق غدهی صنوبری با بدن ارتباط برقرار میكند و ممكن است از دمیدهشدن روح حیوانی – كه از طریق بازسازی فضای بین تارها ایجاد شده – آگاه بشود و یا آگاه نشود. به هر حال، چنانچه این آگاهی صورت پذیرد، نتیجهی آن حس آگاه (۲۴) است، یعنی تأثیر بدن بر روی نفس. در فعل اختیاری، نفس میتواند به نوبهی خود، جریانی متفاوت از روح حیوانی را باعث شود. به عبارت دیگر، نفس نیز میتواند بر بدن تأثیر گذارد.
در سال ۱۶۴۱ شاهد پیدایش «تأملات در فلسفهی اولی» و آثاری دیگر هستیم. در سال ۱۶۴۹، در شب عزیمتش به استكهلم به عنوان آموزگار كریستینا، ملكهی سوئد، یك نسخهی دستنویس از آخرین اثرش «انفعالات نفس» (۲۵) را برای چاپ فرستاد. این اثر، بزرگترین خدمت دكارت به روانشناسی محسوب میشود. به علاوه، از جهت تحصیل احساسات اولیه، كتاب مذكور حاوی مبسوطترین تلقی دكارت از تعامل و رابطهی علی نفس و بدن و تعیین محل اتصال آن دو در غدهی صنوبری است. همانگونه كه میدانیم، دكارت به این علت غدهی صنوبری را انتخاب كرد كه میپنداشت – البته به اشتباه – این غده، تنها اندام مغزی است كه دارای مثل و مانندی نبوده و انحصاراً مربوط به خوی انسانی است.
در فوریهی سال ۱۶۵۰، دكارت كه از سرماخوردگی شدید رنج میبرد و در حال بازگشت از كلاس خود با ملكه كریستینا بود و ملكه همچنان انتظار او را در ساعت پنج عصر میكشید، دچار ذاتالریه شد. پس از یك هفته، پرچمدار فلسفههای مدرن چشم از جهان فرو بست. او با توجه خاص به مسئلهی معرفت یقینی، معرفتشناسیاش را با طرح رابطهی نفس و بدن بنا نهاد. وی با تعیین محل اتصال نفس با بدن در غدهی صنوبری، باعث طرح مسئلهی ارتباط ذهن با مغز و سیستم عصبی نیز شد.
۲. قرن هفدهم: واكنش به ثنویت نفس و بدن
تاریخ فلسفه رابطهی نفس و بدن از زمان دكارت به بعد، تاریخ تلاش برای گریز از تنگنای دكارتی است. فیلسوفانی همچون مالبرانش، اسپینوزا، لایبنیتس و ماتریالیستهای فرانسوی مانند لامتر (۲۶) و كابان (۲۷) كه اندیشهی خود را در یك بستر متافیزیكی بسط دادند، در پاسخ مستقیم به ثنویت دكارتی به ظهور رسیدند. نظریات متأخرتر كه در قرن نوزدهم مطرح شدند، مستلزم این امر بودند كه نتایج حاصله از بررسیهای مربوط به تعیین محل فعالیتهای مغزی و اختلال فعالیتهای عصبی را با شواهد موجود در زیستشناسی و روانشناسی سازگار نمایند. در نهایت، این مباحث، باعث بروز نظریهای شدند كه بر اساس آن، مغز به عنوان اندام ذهن به فعالیت میپردازد. اگرچه نظریات مربوط به رابطهی ذهن و مغز (مثل شبه پدیدارگرایی (۲۸) نظریهی ذهن – توده (۲۹) و...) در بطن علم بسط یافتهاند، ولی هدف نهایی آنها كه گذر از تنگنای دكارتی است.
چنانچه جهان طبیعی به دو جهان ذهنی و فیزیكی تقسیم شود، به گونهای كه جهان فیزیكی ممتد در فضا باشد و اگر ماهیت علیت مستلزم ارتباط ضروری علت و معلول و همسنخ بودن آنها باشد، در این صورت تعامل نفس و بدن از نوع دكارتی غیرقابل دفاع خواهد بود. شاید نخستین جریان مهمی كه با تناقض دكارتی دست به گریبان شد، جریانی بود كه به اوكیژنالیسم (۳۰) مشهور شد. هر چند كه شاید این مكتب تحت تأثیر عقاید ژراد كوردمو (۳۱) (متوفی به سال ۱۶۴۸) به وجود آمده باشد، ولی بیشترین تأثیر را آثار مالبرانش بر آن گذاشت.
مالبرانش (۱۷۱۵-۱۶۳۸) در پاریس به دنیا آمد و در كالج لامارش (۳۲) و سوربن(۳۳) به تحصیل پرداخت.
او مطالعهی آثار دكارت را از سال ۱۶۶۴ آغاز كرد. یك دهه بعد «رساله در باب جستوجو مطابق حقیقت» (۳۴) را منتشر ساخت و چنین سخن سر داد كه هر دو جوهر دكارتی، یعنی نفس و بدن، به نحو علی بیاثر هستند. خداوند تنها علت یگانه و حقیقی است. نه تنها نفس بر بدن و بدن بر نفس هیچ تأثیری ندارد، بلكه به هیچ وجه، علیت هم وجود ندارد، مگر هنگامی كه خداوند – یگانه علت حقیقی – برای ایجاد قواعد تجربی دست به كار شود. از این رو، وقتی فردی بخواهد انگشتش را حركت دهد، این یك موقعیت (۳۵) برای خداست كه انگشت را حركت دهد یا وقتی به طور ناگهانی یك شیئی در حوزهی دید قرار گیرد، یك موقعیت برای خدا خواهد بود تا ادراك بینایی را در ذهن شخص ایجاد كند.
یكی دیگر از جریانهای جاودان در پاسخ به تنگنای دكارتی، جریانی بود كه بندیكت اسپینوزا (۱۶۷۷-۱۶۳۲) پرچمدار آن بود. او در آمستردام به دنیا آمد و زندگی خود را با لنزتراشی گذراند. او یهودی بود ولی به دلیل داشتن اعتقادات نامتعارف، از كنیسه اخراج شده بود اما با این حال، ارتباط هر چند ناچیزی را با همعصران هلندی و یهودی خود حفظ كرد. اسپینوزا در طول زندگیاش تعداد كمی كتاب و مقاله به رشتهی تحریر درآورد و شاهكار فلسفی او «اخلاق» تنها پس از مرگش برای نخستین بار در سال ۱۶۷۷ منتشر شد.اسپینوزا به منظور حفظ این نظر كه خداوند یگانه علت حقیقی است و بدون اینكه بخواهد علیت را كه عامل مؤثر در فضای ذهنی و فیزیكی است، از دست بدهد، نظریهی دو جوهری دكارت را به نفع آنچه نظریهی دو وجهی (۳۶) نامیده شد، به كنار نهاد. نظریهی دو وجهه بر این اصل استوار است كه امور ذهنی و فیزیكی، صرفاً وجوه مختلف یك جوهر واحد هستند. در نزد اسپینوزا، این جوهر یگانه، خداوند بود. اگرچه اسپینوزا با دكارت در این نظر موافق بود كه جهان آگاهی و جهان امتداد، به لحاظ كیفی از هم متمایزند، ولی این دیدگاه دكارتی را نپذیرفت كه آگاهی و امتداد، صفات دو جوهر متناهی هستند، برعكس او بر این باور بود كه آگاهی و امتداد، صفات یك جوهر نامتناهی هستند. این جوهر، یعنی خدا، ذات كلی یا ماهیت هر آن چیزی است كه وجود دارد.
دیدگاه اسپینوزا كه بر اساس آن تنها حالات نفسانی میتوانند موجب حالات نفسانی دیگر شوند و حركات فیزیكی نیز تنها میتوانند حركات فیزیكی دیگر را باعث شوند، مستقیماً بر این نكته دلالت دارد كه نفس و بدن در یك هماهنگی پیشین بنیاد قرار دارند، زیرا همان ذات الهی باعث ایجاد ارتباط میان آن دو شده و بنابراین نمیتوانند متناقض باشند. در نیمهی دوم قرن نوزدهم، چنانكه خواهیم دید نظریههای دو وجهی دوباره احیا میشوند.
یكی دیگر از واكنشهایی كه به تعامل دكارتی نشان داده شده و هنوز هم مطرح میباشد، نظریهی توازی روانشناسانه(۳۷) است. این نظریه، هم ثنویت نفس و بدن را در دل دارد و هم دیدگاه همبستگی منظم (۳۸) میان حالات نفسانی و جسمانی را اما از هرگونه فرض مبتنی بر رابطهی علی نفس و بدن چه مستقیم و غیرمستقیم، اجتناب میورزد. توازی روانشناسانه، نظریهی تعامل را نیز نمیپذیرد، براین اساس كه حالاتی كه شباهتی به یكدیگر ندارند، همانند حالات نفسانی و جسمانی، نمیتواننند بر یكدیگر تأثیر گذارند. به علاوه اكیژنالیسم و نظریهی دو وجهی را نیز مردود میشمارد، با این فرض كه هیچ موجود سومی – هر جا كه باشد – نمیتواند مسبب معلولهای گوناگون و گستردهای باشد. قائلین به نظریهی توازی تنها این واقعیت را میپذیرند كه هر حالت نفسانی، با یك حالت جسمانی همبسته است به این معنی كه هرگاه یكی حادث شد، دیگری نیز حادث میشود.
این شكل از نظر توازی، معمولاً با نام لایبنیتس (۱۶۱۷-۱۶۴۶) همراه است. او كه مورخ، ریاضیدان، فیلسوف، دانشمند و دیپلمات بود، در لایپزیگ به دنیا آمد و بیشتر تحصیلاتش را در همان جا گذراند. در سال ۱۶۷۶، پس از یك دوره اقامت در ماینتس (۳۹) و چهار سال اقامت در پاریس، به هانوور (۴۰)سفر كرد و باقی عمرش را در آن جا سر كرد. او یك خبرنگار و شریك سرسخت برای ژورنالهای روشنفكرانه و خالق دستنوشتهها بود و بیشتر آثارش در قالب نامههایش تجسم یافته و به صورت مقاله منتشر شدهاند و یا تا زمان مرگش چاپ نشده باقی ماندهاند.
او در كتابهای خود، صورت مشهوری از توازی روانتنی(۴۱) ارائه نمود كه در آن به منظور تأیید این نظریه كه نفس و بدن در یك هماهنگی پیشین بنیاد قرار دارند، یك استعارهی اكیژنالیستی مطرح میسازد. لایبنیتس با مقایسهی نفس و بدن با دو دستگاه ساعت كه در مطابقت كامل با یكدیگر قرار دارند، اذعان میدارد كه تنها منشأ میتواند برای این مطابقت وجود داشته باشد:
این مطابقت میتواند حاصل تأثیر دوطرفه (تعامل) باشد، یا محصول تلاش یك ساعتساز بسیار ماهر كه ساعتها را تنظیم كرده و آنها را در مطابقت نگه داشته (اكیژنالیسم) و یا ممكن است حقیقت این باشد كه آنها از ابتدا به گونهای ساخته شدهاند كه هماهنگیشان در آینده تضمین شده باشد (توازی). لایبنیتس تعامل را مردود میشمارد، زیرا معتقد است كه انتقال اجزای مادی (۴۲) از یك جوهر به جوهر دیگر محال است، همچنین اكیژنالیسم نیز به دلیل محتاج بودنن به دخالت یك سازنده در سلسلهی طبیعی وقایع، مردود است. آنچه باقی میماند، توازی یا پاراللیسم است، نظریهای كه بر اساس آن نفس و بدن در هماهنگی به سر میبرند و این هماهنگی را خداوند از قبل و در لحظهی خلقت ایجاد كرده است.
۳. قرن هجدهم، نفس، ماده و مونیسم
تمامی دیدگاههایی كه تا این جا مطرح شد، حتی اسپینوزا، به تمایز میان نفس و بدن قائل هستند. هر بار كه چنین خط تمایزی، در هر سطحی، میان نفس و بدن ترسیم شود. بلافاصله مسئلهی رابطهی آن دو با هم رخ مینماید، برای اهتزاز از چنین مشكلی، در نهایت، باید هر گونه تمایز میان نفس و بدن را منكر شد. چنین رویكردی، در طول تاریخ تفكر، صور مختلفی داشته است. ناماده باوری (۴۳) كه به بهترین وجه توسط جرج بركلی (۴۴) (۱۷۵۳-۱۶۸۵) در كتاب «رساله در باب اصول معرفت بشری» (۴۵) مطرح شد، امكان وجود جوهر مادی فاقد نفس را رد میكند، زیرا او بر این باور است كه هر چیزی كه بخواهد وجود داشته باشد، هم باید مدرك (۴۶) باشد و هم نفس فعالی كه عمل ادراك را انجام دهد. از این منظر هیچ تمایزی میان نفس و بدن وجود ندارد، چون آنچه به عنوان جسم در اندیشهی ما میآید، صرفاً ادراك نفس است. علیرغم اینكه بركلی در عصر خود پیروان كمی داشت، اما ناماده باوری بعدها در قرن نوزدهم به شكل نظریهی ذهن- توده (۴۷) مجدداً به ظهور رسید.
طبق دیدگاه ماتریالیسم كه قدمت آن به روزگاران باستان میرسد، ماده، اصل و اساس همه چیز است. هر چیز ممكنی اگر جامهی وجود بر تن كند، وابسته به ماده خواهد بود. ماتریالیسم در افراطیترین حالت خود، وجود حالات نفسانی را كاملاً مردود میشمارد، دیدگاهی كه ظاهراً ریشهی آن در این تصور دكارت نهفته است كه حیوانات را صرفاً موجودات فیزیكی خود-كار میپنداشت. ماتریالیسم در شكل كمتر افراطی خود، حالات نفسانی را به نحو علی وابسته به حالات جسمانی میداند و وجود آن را منكر نمیشود. این شكل از ماتریالیسم دیدگاهی بود كه پس از دكارت توسط لامتر (۴۸) (۱۷۱۵-۱۷۰۹) مطرح شد.
لامتر در بریتانی (۴۹) (ناحیهای در شمال غربی فرانسه) در شهر سنت مالو (۵۰) دیده به جهان گشود. پس از تحصیل پزشكی در پاریس و روآن (۵۱) تحت نظر هرمن بوئراو(۵۲) در لیدن (۵۳) مشغول به كار شد. او نخستین اثرش را تحت عنوان «تاریخ طبیعی نفس» (۵۴) در سال ۱۷۴۵ منتشر ساخت. خشم عمومی نسبت به ماتریالیسم او، با انتشار بیملاحظهی هجونامهی پزشكیاش تشدید شد و در نهایت، به هجرت او به هلند انجامید ولی در هلند كتاب «ماشین انسانی» (۵۵) را در سال ۱۷۴۸ به چاپ رسانید، كه در آن تصور خود-كار بودن دكارتی را از حیوان به انسان تعمیم داد. لامتر با انتشار كتاب «ماشین انسانی» یك اثر دورانساز به شمار میرود. او با حفظ ضربآهنگی ضد متافیزیكی خود، استدلال میكند كه حالات نفس (۵۶) یك وابستگی مادی به حالات جسم دارد. وارطانیان (۵۷) دربارهی لامتر چنین مینویسد «دیدگاه طبیعتگرایانهی او دربارهی انسان.... در كل یك فرضیهی ابتكاری ضروری بود كه بدون در نظر گرفتن بحث نیاز، در مطالعات رفتاری مطرح گردید... تا فرآیندهای ذهنی را به نحو فروكاهنده، با علل فیزیولوژیكی آنها یكی كند.» به علاوه در كتاب «ماشین انسانی» یك نظریهی انتقادی مطرح شده مبنی بر اینكه، فرآیندهای آگاهانه و اختیاری و فرآیندهای ناآگاهانه و غیراختیاری، از طریق پیچیدگی نسبی موجود در زیرساختهای مكانیكی آنها، قابل تمیز هستند. لامتر برای صورتبخشیدن به این نظریه، مرزهای نظام ایستای دكارتی را درنوردید، تا به ماشین زندهای دست یابد كه دارای سیستمی هدفمند، خودكار و پویاست.
علیرغم اینكه لامتر در عصر خودش مورد اتهام و بدنامی قرار داشت، اما نفوذ او در حلقهی روشنفكران فرانسه، تا سالیانی چند احساس میشد. كابان (۵۸) از جمله كسانی است كه مرهون ایدههای لامتر بود. در واقع، كابان، پرشورترین ماتریالیست عصر روشنگری فرانسه، طبیعتگرایی لامتر را به واسطهی منطق سرشار آن وام میگیرد. او در كتاب «در باب رابطهی میان وجوه جسمانی و اخلاقی انسان» (۵۹) (۱۸۰۲) میگوید «برای اینكه تصوری صحیح از عملیاتی داشته باشیم كه تفكر از آن ناشی میشود، لازم است تا مغز را اندامی تصور كنیم كه خصوصاً طراحی شده تا اندیشه تولید كند، همانگونه كه معده و روده وظیفهی هضم و جگر تصفیه صفرا را به عهده دارند.»
نویسنده: رابرت هوزنیاك
پینوشتها:
استاد روانشناسی دانشگاههای كلمبیا و برین مار Robert H. Wozeniak ۱.
۲.Perceptions ۳.Thoughts
۴. intentions
۵. Volitions
۶. Anxieties
۷. Organ of mind
۸. Mind – Wori
۹. Sensory Motor
۱۰. William james
۱۱. Principles of Psychology
۱۲. Tourian
۱۳. Lahaye
۱۴. Lafleche
۱۵. Treatise of man
۱۶. Marin Mersenne
۱۷. Automatic reaction
۱۸. Never fibrils
۱۹. interfibrillar space
۲۰. Animal spirit
۲۱. Automatic differentiated reaction
۲۲. Reflex theory
۲۳. Rational soul
۲۴. Conscious sensation
۲۵. The Passions of the soul
۲۶. La Mettrie
۲۷. Cabanis
۲۸. epiphenomenalism
۲۹. mind – stuff theory
۳۰. Occasionalism
۳۱. Geraud cordemoy
۳۲. Lamarche
۳۳. Sorbonne
۳۴. Treatise Concerning the search after trath
۳۵. occasion
۳۶. dual – aspect theory ۳۷. Psychological parallelism
۳۸. regular correlation
۳۹. Mainz
۴۰. Hanover&nb
مترجم: حسن جوادی صادق
منبع: فصلنامه نامه فرهنگ، شماره ۵۷
پینوشتها:
استاد روانشناسی دانشگاههای كلمبیا و برین مار Robert H. Wozeniak ۱.
۲.Perceptions ۳.Thoughts
۴. intentions
۵. Volitions
۶. Anxieties
۷. Organ of mind
۸. Mind – Wori
۹. Sensory Motor
۱۰. William james
۱۱. Principles of Psychology
۱۲. Tourian
۱۳. Lahaye
۱۴. Lafleche
۱۵. Treatise of man
۱۶. Marin Mersenne
۱۷. Automatic reaction
۱۸. Never fibrils
۱۹. interfibrillar space
۲۰. Animal spirit
۲۱. Automatic differentiated reaction
۲۲. Reflex theory
۲۳. Rational soul
۲۴. Conscious sensation
۲۵. The Passions of the soul
۲۶. La Mettrie
۲۷. Cabanis
۲۸. epiphenomenalism
۲۹. mind – stuff theory
۳۰. Occasionalism
۳۱. Geraud cordemoy
۳۲. Lamarche
۳۳. Sorbonne
۳۴. Treatise Concerning the search after trath
۳۵. occasion
۳۶. dual – aspect theory ۳۷. Psychological parallelism
۳۸. regular correlation
۳۹. Mainz
۴۰. Hanover&nb
مترجم: حسن جوادی صادق
منبع: فصلنامه نامه فرهنگ، شماره ۵۷
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست