سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مجله ویستا
درآمدی برمعناگروی در جهان آینده
جهانبینی یکی از ضروریات هر مذهب است و جهان آینده هرگونه که دیده شود مذهب آینده نیز همان گونه دیده میشود و علت آن نیز معنابخشی این جهان دید بر زندگی انسانی است.
معنابخشی از یک جهان در یک بستر تضادگونه به وجود میآید که این تضاد غالبا همان تضاد بین عالم مادی و معنوی است و زمانی که این حالت تضاد گونه در یک فرد یا یک جامعه به وجود میآید معنابخشی اوج میگیرد و ادبیات، هنر، فلسفه و فرهنگهای عامه عظیم به وجود میآیند. تاریخ بشری از این منظر بسیار قابل تامل و بررسی است.
در مسیحیت غربی چون انسان کامل، انسان کامل غیر زمینی است و آنها یک جهان معنوی خالص و نه یک جهان پارادوکسیکال داشتهاند به ناچار این تضاد را در سازمان دینی خود یعنی کلیسا جمع کرده بودند و با استفاده از این سازمان که از سویی مظهر تجلی عیسی مسیح و پدر و از سوی دیگر یک سازمان زمینی تابع قوانین خاص زمینی بود قصد معنابخشی به جامعه خویش را داشتند و چون ارکان یک سازمان همگی باید در خدمت یک هدف باشند پس یک سازمان نمیتواند پارادوکسیکال عمل کند و در نهایت به تصلب میرسد و معنازایی خویش را از دست میدهد، همان طور که کلیسا معنابخشی خود را از دست داد.
مادیت و معنویت کلیسا آنقدر افزایش پیدا کرد که به یک سازمان سکولار تبدیل شد و املاک بزرگ و قدرت اقتصادی و سیاسی که کلیسا بر آن بنا شده بود کلیسا را به یک حکومت و قدرت اول جامعه تبدیل کرد دیگر حتی پادشاهان نیز مشروعیت سیاسی خویش را از کلیسا کسب میکردند.
به تدریج کلیسا معنازایی خویش را از دست داد و به یک سازمان خشن تبدیل شد؛ با مخالفین خود به گونهای خشن برخورد میکرد و بر مجموعهای از معانی تصلبی تاکید میکرد.
زمانی که کلیسا به این وضعیت رسید چون خودش یک نهاد سکولار دینی شده بود، زمینه برای تبدیل آن به دولت سکولار فراهم شد ، دولت سکولار که معنابخشی خود، مذهب را، از دست میدهد باید به ناچار چیز دیگری را جایگزین آن کند. به گواهی تاریخ تمدنی و فرهنگی غرب آنچه که در جوامع غربی برای معنابخشی جایگزین کلیسا شد یکی از غرایز طبیعی انسان یعنی غریزه جنسی بود.
فلسفه سکولار غرب و مدرنیته محور خود را مسئله جنسی قرار داده است و به تجزیه و تحلیل معنازایی غریزه جنسی در هنر، ادبیات، فلسفه و علم پرداخته است. اما میزان معنابخشی غریزه جنسی بینهایت نیست و اگر با مذهب و عرفان همراه نشود بعد از گذشت زمان کمی به پوچی معنایی میرسد. اگر این بیمعنایی را درکنار تعینگرایی سکولاریسم در بعد معرفتی و عقلانیتگرایی آن در بعد عملی و ساختاری در نظر بگیریم به خوبی علت بیمعنایی تمدن غرب را خواهیم یافت و خواهیم یافت که زندگی یکنواخت و تکراری همراه با رفاه تمدن غرب است که سبب افسردگی و اضطراب این تمدن شده است و امروزه آنها را به شرقگرایی و شرق زدگی سوق میدهد.
این فقط از عهده انسان کامل برمیآید که با جمع اضداد در وجود خود دست به معنابخشی بزند . هرچه انسان بیشتر بتواند در وجود خود جمع اضداد کند معنابخشی بیشتری خواهد داشت. ولی زمانی که انسان کامل در پدران مقدس کلیسا تجلی پیدا کرد انسان کامل حالت اشرافی به خود گرفت و فقط مناسک و صورت آن باقی ماند و در این حال بدیهی است که انسان کامل مسیحیت شکست میخورد.
انسان کامل مذاهب شرقی مثل هندوئیسم و بودائیسم نیز حالت اشرافی به خود گرفتند ودر جریان آداب و رسوم با یک حالت برتری همراه شدند به همین دلیل معنابخشی آنها بسیار کم و محدود به مناسک آنها میباشد. معنویتی که صنعت مدرن و بیروح امروز کشورهای آسیای شرقی را فرا گرفته است شاهدی بر این مدعاست. مذهب بودا و هندو در مراحل اولیه توانایی معنابخشی را دارند ولی در مراحل بعدی ناکارا میشوند.
مذهب یهود نیز با عملگرایی و اومانیسم خود نمیتواند معنازایی کند. آنها سعی میکنند که این بیمعنایی را با یک جهان قومیت گرایی و تشکیلاتی بسته جبران کنند و به دنبال این تشکیلات گرایی قومی و سعی در استیلاجویی و تسلط بر دیگر اقوام دارند و این استیلا جویی تنها منبع تولید معنای ایشان میباشد که البته خاص خودشان است و به کار دیگران نمیآید.
روشنفکران مسلمان اهل سنت نیز - مثل طالبان یا وهابیون- راه ایجاد معنا را منحصر در بازگشت به سنت میدانند. آنها همچون حلزونی سر را به خانه خویش فرو میبرند و حاضر نیستند جهان امروزی را تحمل کنند و فطرت الهی را پشت پا میزنند. پس نمیتوانند یک دین جهانی عرضه کنند. چون با بازگشت به سنت و تحجر بر آن فقط میتوان در یک جهان بسته و محدود زندگی کرد نه در جهان باز شده امروزی.
جهان امروز جهان رسانهها، جهان حمل و نقل و جهان شکسته شدن مرزهاست که در آن هویتهای انسانی بهطور جامع در تعامل با یکدیگر هستند. هویتهای دینی نیز در یک حالت هرمنوتیک تفسیری قرار میگیرند: هویت های ثابت دینی دیگر باقی نمیماند و دینهای میان دینی به وجود خواهد آمد و تنها دینهایی باقی میمانندکه قدرت معنابخشی را در جهان امروز داشته باشند.
مذهب شیعه که براساس نظریه انسان کامل تغذیه میکند میتواند در فضای تعامل میان دینی دنیای امروز سخت معنازایی کند.
سیره زندگی انسان کامل شیعی یک سیره کاملا زمینی است و انسان کامل شیعه یک کل متضادگر و جامعه اضداد میباشد. سنت شیعی نیز یک سنت فعال و غیر راکد است و با غیبت انسان کامل نشاط و طراوت پیدا میکند. پس هیچوقت دچار خشونت نمیشود و نیز اشرافیت در او راه ندارد نه دچار تصلبگرایی سازمانی مسیحیت میشود و نه دچار تعصب اهل سنت و نه بیآرمانی و عملگرایی یهودی دامنگیر او میگردد.
اهل تشیع میبایست خود را برای یک تعامل جهانی آماده سازند و معنابخشی میان دینی را سرلوحه تکالیف خویش قرار دهند و با مرهم انسان کامل سیرهای خود دردهای بشر امروز را التیام بخشند و افسردگی و اضطراب را از او بزدایند و با تفسیر فطری خود انسانها را به درون توجه دهند و آنها را به سیر آفاقی و انفسی بکشانند.
اکنون که انقلاباسلامی ایران به جهان صادر شده است میباید چارچوب مفهومی و نظریهای آن طوری تبیین شود که جهان امروزی پذیرای آن باشد.
چارچوب مفهومی انقلاباسلامی ایران براساس فطرت انسانی و بازگشت انسان از آفاق به انفس بنا میشود و لازمه آن بازگشت از ماده به معنا و از جامعه به فرهنگ و از سکولاریسم به معناگرایی است همچنین بازگشتی است از جامعه مدنی به جامعه معنوی فرهنگی .
این بازگشتها همه در قالب بازگشت از تمرکز مفهومی غرب به شرق اشرافی بود. در غرب نیز میتوان ظهور شخصیت عرفانی- فلسفی هانری کربن را مطلع این بازگشت دانست که هنوز هم در حال معنابخشی به جهان تشنه غربیهاست؛ راه نجات را در غرب نجویید این راه رادر شرق بجویید خصوصا ایران که مرکز تماس شرق و غرب است و عرفان انسان کاملی آن هزاران سال است که بر آن حکومت میکند و جان ایرانیان را طراوت میبخشد.
صدور انقلاباسلامی سبب اوج گرفتن پسامدرنیسم توسط میشل فوکو، گزارشگر انقلاباسلامی ایران شد. همه نهضتهای فکری غربی در دهه ۸۰ اوج گرفتند و در دهه ۹۰ به چارچوب فکری رسیدند و این خود میتواند یکی از بهترین دلایل و شواهد صدور انقلاباسلامی به خارج از مرزهای آن باشد.
در مقابل انگلوساکسونها برای مقابله با انقلاباسلامی به تز “جهانی شدن” متوسل شدند تا بتواند جهان را به نفع خویش مصادره کنند غافل از اینکه جهان آینده یک جهان وصلی خواهد بود و نه یک جهان فصلی.
تمدن غرب که جنگ و پرخاش رادر ذات خود دارد و همه چیز را از نگاه پیشرفت مدرن پردازش میکند یک نوع جهانی شدن را برای قرن بیست و یکم ترسیم میکند. ولی جهانی که انقلاباسلامی ایران برای جهان آینده ترسیم میکند یک جهان متنوع فرهنگی است که اساس کار خویش را محور گفتگو میداند و شعار خویش را مشترکات انسانی در قالب “کلمه سواء بیننا و بینکم” قرار میدهد. اساس این ترسیم مردمگرایی خواهد بود نه فرهنگ عوام پسندی که انگلوساکسونها نوید آن را میدهند.
نتیجه همه نهضتهای فکری غربی بعد از انقلاباسلامی ایران بازگشت از جامعه به فرهنگ بود مثل پسامدرنیسم که فلسفه میان فرهنگی و جهانی شدن را مطرح میکرد و همه این نهضتها واحد تحلیلی خویش را از جامعه به فرهنگ تغییر داده بودند به همین دلیل جامعهشناسی که دانش سازنده تمدن غرب بود و زمانی هر ملتی که میخواست به تمدن غرب نایل شود باید راه ارائه شده توسط جامعهشناسی را میپیمود جای خود را به علوم فرهنگی مانند مردمشناسی، روانشناسی فرهنگی و فلسفه فرهنگی داد. مکانیسم متحرک فرهنگی که ارتباطات نام دارد بر تمام علوم انسانی مسلط شد و محور علوم انسانی را تشکیل داد.
این انقلاباسلامی بود که محور علوم انسانی را عوض کرد و جریان تفکر پیشرفتگرایی را در جهان غرب منقطع کرد. بازگشت به خویشتن و توسعه مبتنی بر آن را مطرح کرد. مسیر بازگشت به خویشتن چیزی جز فرهنگ و مکانیسم متحرک آن یعنی ارتباطات نبود و اگر هم در غرب جنگ بین جوامع جای خود را به جنگ بین فرهنگها میدهد از همین جهت است. بازگشت به خویشتن و فرهنگ خویش بهعنوان دانش استاندارد اصالت یافت و اصالت خویش را به دانشهای محلی و علوم شرقی پراکند.
به این ترتیب طب سوزنی و گیاهی دوباره اصالت یافتند، حتی اسطورههای قبایل ابتدایی در جنگلهای آمازون امروزه برای فیزیک جدید در فصل ایجاد جهان، معناسازی و نظریهپردازی میکنند و ادیان برای دانشهای بشری افق میسازند.
دین برعکس آنچه که در جامعهشناسی گفته میشد دوباره به صحنه فرهنگ سازی جهانی بازگشت و برخی اقوام حتی عقاید غیر دینی ولی معنوی خود را مانند اسطورهها زنده کردند و براساس آن فیلمها ساختند و کتابها نوشتند.
بازگشت به خویشتن یک مفهوم دیگر را نیز زنده کرد که آن هم ریشه در انقلاباسلامی ایران داشت و آن مفهوم مردم به جای مفاهیم فرد و جامعه در تمدن غربی بود. مردمی که در دین اسلام ریشه دارد و از آن به ناس تعبیر میشود مردم مفهومی فراتر از دو مفهوم تنگ و محدود فرد و جامعه است که بیمعنایی تمدن غرب را رقم زده بود. مردم بدون در نظر گرفتن دین و مذهب همگی دارای فطرت هستند فطرتی که راه و جهت زندگی را در زمانها و مکانهای مختلف شکل داده است.
مطرح شدن مردم به جای فرد و جامعه نویدبخش یک دانش انسانی در جهان آینده است که به جای توسعه، مفهوم سعادت و خوشبختی را دنبال میکند. سعادت و خوشبختیای که مردم به دنبال آن هستند یک نوع انقلاب در دانش را به همراه دارد. دانشی که راه و روش خاصی را برای زندگی تحمیل نمیکند و براساس حکمت و وعظ و مجادله احسن به گفتگو با دیگر اقوام و فرهنگها میرود که در نهایت به غنای فرهنگی جهانی و صلح فراگیر منتهی خواهد شد.
سارا محمدی نژاد
منبع : روزنامه رسالت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست