پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


مفهوم شناسی نظریه پردازی در جغرافیا و ارتباط آن با علوم انسانی


مفهوم شناسی نظریه پردازی در جغرافیا و ارتباط آن با علوم انسانی
مطلبی که ارائه می‌شود تحت عنوان مفهوم‌شناسی نظریه‌پردازی در جغرافیا و ارتباط آن با علوم انسانی است. اصولاً چیستی و چگونگی تعریف جغرافیا و علوم انسانی موضوع جالبی برای بحث است. در این مقاله ضمن بحث آن با تأکید بر ارزشهای انسانی، معرفت به احساس و ادراک، معرفت به زمان، معرفت به مکان، معرفت به جامعة انسان، معرفت به مطالعات میان رشته ای، معرفت به طرح سؤال، تعلق نظریه های جغرافیایی به محیط های مختلف، تعدد نظریه ها در ارتباط با زمان، حفظ چارچوبهای تئوریکی و در پایان به تعریف نظریة جغرافیایی پرداخته شده است.
● تعریف علوم انسانی
آنچه به عنوان علوم انسانی[۱] در پندار جغرافیایی ماست در معنای واقعی آن نیست، بلکه علوم انسانی تعریف‌شده‌ای است که از لحاظ آموزشی و پژوهشی با توجه به توانمندی انسانهای پژوهشگر و آموزشگر قلمروهای مختلف علمی معین را در بر می‌گیرد، از لحاظ برنامه‌ریزی به آنها نظم می‌بخشد و با توجه به معیارها و مبناهای پژوهشی و آموزشی هدف‌هایی را برای علوم مورد نظر تعقیب می‌کند[۲]‌‌. ممکن است این تعریف از علوم انسانی با آنچه از علوم انسانی که در معنا کل تر و وسیعتر تلقی می‌شود و کوششی فراگیر برای همة علوم محسوب می‌شود، متفاوت باشد. بنابراین می‌توان علوم انسانی را در دو طیف و یا در دو دیدگاه محدود و تعریف‌شده برای هدف‌های آموزشی و پژوهشی خاص و دیگر به عنوان بستری که همة علوم در پرتو آن رشد و تعالی و امکان تغییر می یابند، تعریف کرد[۳[‌‌. حیطة اول را اساس کار و اساس این بحث قرار می‌دهیم، در عین حال به دیدگاه دوم معتقدیم. به این دلیل دیدگاه اول را اساس کار قرار می‌دهیم که جغرافیا نیز به عنوان یکی از علوم در همین قلمرو و در همین چارچوب و طبقه تعریف شده است[۳]. بنابراین وقتی به جغرافیا به عنوان یکی از رشته‌ها و یکی از گروه‌ها و زیرمجموعه‌های علوم انسانی می‌نگریم نمی‌توان در این راستا و رابطه عمل نکرد و یا نظریه‌ای بر غیر این مبنا ارائه کرد.
وقتی علوم انسانی را به عنوان علم زمینه و مبنا برای همة علوم تلقی کنیم. و به عبارتی بستری که همه علوم در پرتو آن رشد,تعالی و تکامل و تغییر می یابند تلقی کنیم در این صورت بحث رابطه به منظور اثبات اینکه آیا جغرافیا به علوم انسانی مربوط است یا نه, امری بیهوده است زیرا جغرافیا نیز مانند دیگر علوم و با استناد به تعریف دوم, می تواند مذاب در علوم انسانی باشد. لذا در این راستا و چارچوب باید دید نظریه پردازی در جغرافیا بر چه مفهوم، نگرش و دیدگاه‌هایی مترتب است.
● تعریف جغرافیا
تعریف‌های متفاوتی از جغرافیا ارائه شده است و هر تعریف بر مبنای یک استناد علمی و یک مبنا و بحث استوار است[۵]‌‌. از مجموعة تعاریف چنین استنباط می‌شود که جغرافیا بیان رابطة میان محیط و انسان تلقی می‌شود و به عبارتی بیان تمام اجزا و ضوابطی که در محیط برای انسان نقش‌سازند و همچنین بیان اجزا و روابطی است که از منظر انسان در محیط اثرگذار است. این رابطه, بستر مطالعات جغرافیایی را تشکیل می‌دهد.بنابراین پندار ما از محیط و انسان معرفت جغرافیایی را تشکیل می دهد. اینجا می‌خواهم چشم‌انداز دیگری به تعریف اضافه کنم و آن اینکه جغرافیا ارتباط میان محیط، انسان و زمان را بیان می‌کند[۶]. آنچه بسیاری از دانشمندان جغرافیا بر سر آن توافق پندار دارند اصل محیط[۷]‌‌ به عنوان بستر و پدیده، و انسان به عنوان بستر و پدیده‌ای دیگر است. هیچ‌یک از جغرافیدان‌ها در اینکه این دو مفهوم و دو واژه در کانون مطالعات جغرافیایی هستند اختلاف نظر ندارند، بلکه اتفاق نظر دارند[۸]‌‌. بنابراین ما نظریه پردازی در جغرافیا و ارتباط آن با علوم انسانی را براساس این وجه مشترک که از جغرافیا ارائه شده است و اتفاق نظر بر آن وجود دارد عرضه می‌کنیم. بعضی اندیشمندان اضافاتی مانند مدیریت،تکنولوژی و فضا بر این تعریف افزودند.چنین تعریف هایی را باید به صورت خاص بررسی کرد[۹]‌. ‌حتی از تعریف خود مبنی بر اینکه جغرافیا رابطه بین انسان,محیط و زمان است به دلیل نقدی که بر «زمان» می گیرند و هنوز مقبولیت عام نیافته است صرفنظر می کنیم هرچند بر آن باور داریم[۱۰].
● تاکید بر ارزشهای انسانی
از این منظر که انسان یکی از بخش‌های عمدة مطالعات جغرافیایی است، رابطة تنگاتنگی میان علوم انسانی و جغرافیا ایجاد می‌شود. بنابراین بخش عمدة نظریه‌های جغرافیایی باید سمت و سوی باورها,معرفت ها و ارزشهای انسانی داشته باشد. به عبارت دیگر نظریه‌های جغرافیایی‌ای که جغرافیدان‌ها باید با قاطعیت فزاینده آن را دنبال کنند، باید برمبنای انسان، جامعة انسانی,باورها,معرفتها و ارزش‌های انسانی تکیه داشته باشد[۱۱]‌‌. مثلاً از منظر جغرافیا تکیه‌گاه عمدة شهرسازی، شهرنشینی و برنامه‌ریزی شهری باورها,معرفتها و ارزش‌های انسانی شهرنشین است[۱۲]‌‌. یا تکیه‌گاه عمدة برنامه‌ریزی روستایی، روستاسازی و مطالعات روستایی، جامعة روستایی،باورها,معرفتها و ارزش‌های انسان روستانشین است[۱۳]‌‌. بستر و اساس آغازین مطالعات محیطی،مثلاً مطالعات اقلیمی[۱۴]، مطالعات ژئومورفولوژیکی[۱۵]‌‌ و مطالعات زیستی[۱۶]‌‌ در محیط برای ارتقاء و تحکیم پندارها,باورها,معرفتها و ارزشها است، تکیه‌گاه، هدف و رهگیری گزاره ها در هردو بستر محیطی و انسانی ارزش‌های انسانی و جامعة انسانی است.بطور مثال بستر و مطالعات جغرافیای سیاسی و مفاهیم مشابه آن باورها,معرفت ها و ارزشهای انسانی است که از منظر سیاست تفسیر یا تعریف می شوند[۱۷]. چون انسانها باورهای مختلفی دارند و رتبه های معرفتی متفاوتی برای خود فراهم می کنند لذا می توانند دارای ارزشهای متفاوتی نیز با دیگر جوامع انسانی باشند. جغرافیای سیاسی به پراکنش این تفاوتها در فضا و تعلقی که به مکان و یا افراد ویا گروه های خاص انسانی دارند می پردازد و بر اساس آن گزاره یا سازه ای را ارائه می دهد که می توان آن را در قلمرو و یا مفاهیم نظره پردازی کنکاش و مطرح کرد[۱۸]‌‌.
در هر منظری از جغرافیا که بخواهیم بحث کنیم ممکن نیست که با جامعة انسانی و ارزش‌های انسانی بی‌ارتباط باشد. بنابراین رابطة تنگاتنگی میان نظریه‌پردازی در جغرافیا و ارزشهای انسانی وجود دارد. از اینرو می‌توان رابطة بسیار فشرده‌ای درون مفاهیم جغرافیایی[۱۹]‌‌ و رابطة فشرده‌ای میان مفاهیم جغرافیایی و ارزش‌های انسانی مشاهده کرد. چون معرفت انسانی هم در روش و هم در موضوع و هم در معیارهای ارزشی رو به تغییر و تکامل است پس نظریه‌های جغرافیایی را ضرورتاً به تجدیدنظری مستمر و متنوع متناسب با سه رکن محیط، انسان و ارزش نیازمند می‌سازد[۲۰[‌‌. زمان به عنوان یکی از پارامترهای مهم در تعریف جغرافیا و دارای چارچوب‌ متقن مطالعاتی در قلمرو علم جغرافیا هم به شناخت محیط و هم به شناخت انسان و ارزشهایی که دارد ماهیت و به عبارت دیگر هویت می‌بخشد[۲۱]‌‌. شناختی که در حال حاضر از انسان داریم با شناخت انسانی‌هایی که در هزارة قبل وجود داشته‌اند متفاوت است. شناخت محیط هم به همین ترتیب است. نظریه های جغرافیایی نیز بر همین مبنا قابل تفسیرند.
● معرفت به احساس و ادراک
نظریه‌های جغرافیایی در تفاوت با سایر نظریه‌ها می‌توانند وضعیت دیگری نیز داشته باشند.. جغرافیدان‌ها در ارائة نظریه‌های جغرافیایی باید در پی معرفتی باشند که بتواند احساس و ادراک انسان نسبت به محیطی که در آن بسر می‌برد و یا در آن جابجا می‌شود،را کشف کند[۲۲]‌‌. انسان در هر محیطی که زندگی می‌کند، چه احساسی نسبت به محیط دارد؟ انسانی که در شهر زندگی می‌کند چه احساس و ادراکی نسبت به شهروندی و شهر خود دارد؟ روستانشین چه ادراک و احساسی نسبت به روستای خود دارد؟ بنابراین کشف احساس و ادراک در حال حاضر می‌تواند یکی از موضوعات و بسترهای مهم نظریه‌های جغرافیایی باشد. اکنون هم در حیطة معرفت به احساس و هم در حیطة معرفت به ادراک رشته‌های پایداری وجود دارند که جغرافیدانها می توانند از آنها استفاده کنند[۲۳]‌‌.
● معرفت به زمان
در زمینه زمان و کشف پدیده ها نظریه پردازی جغرافیایی جایگاه ویژه ای می تواند داشته باشد. زمان بستر مطالعات بسیاری از علوم است[۲۴]‌‌. فیزیکدان‌ها از یک منظر زمان را مطالعه می‌کنند[۲۵[]‌‌ و منجمین هم از منظری دیگر. تاریخ‌نگاران به زمان فرهنگی و تاریخی می‌اندیشند و بنابراین زمان را در بستر دیگری مطالعه می‌کنند[۲۶]‌‌. زمین‌شناسان از مطالعات زمان برای درک پدیده‌های زمین‌شناختی استفاده می‌کنند[۲۷]‌‌، بنابراین مجموعة پدیده‌های زمین‌شناختی را در مفهوم زمانی طبقه‌بندی کرده‌اند. زیست‌شناسان جنبة زیست‌شناختی زمان را بررسی می‌کنند، اینکه انسان چه قلمروی زیستی‌ای از زمان دارد؟ تا چه مدت حیات دارد؟ یک گیاه چه قلمروی زیستی‌ای از زمان دارد؟ یک جانور چه قلمروی زیستی‌ای از زمان دارد؟ پاسخهای شفافی فراهم شده است. فیلسوفان هم از منظر دیگری زمان را بررسی می‌کنند[۲۹]‌‌. زمان را به طبقه‌های مختلف قدیم و جدید، و گذشته و حال و آینده تقسیم می‌کنند و گاهی در سطح عالی سه زمان گذشته و حال و آینده را مجموعاً با هم یک زمان تلقی می‌کنند. لذا جغرافیدان‌ها در حال حاضر یافته‌های مختلفی را از رشته‌های مختلف در مورد زمان در اختیار دارند. لذا باید احساس وا دراک خود نسبت به زمان را ارائه کنند. جغرافیدان‌ها چه معرفت و ادراکی نسبت به زمان و در ارتباط با پدیده های متعلق به مکان و ارزشها و باورها و پندارهای انسانی دارند؟ این مسئله نیازمند آن است که جغرافیدان در قلمروی زمان به نظریه‌پردازی بپردازد[۳۰]‌‌. به طور مثال اگر شهرها حادث زمانی هستند آیا فانی زمانی نیز می توانند باشند؟در این صورت چه جایگزینی دارند؟و یا مثلً اگر در قرن ۱۹ و ۲۰ روسیه هارتلند زمین محسوب می شد(از نظر جغرافیای سیاسی)،آیا برای قرن ۲۱ و ۲۲ نیز اینگونه است؟ چه نظریه ای بر آن مترتب است[۳۱]‌‌؟
● معرفت به مکان
در مورد مکان[۳۲] وضعیت پیچیده‌تر است. مکان بستر مطالعات بسیاری از علوم است. زیست‌شناسان و علمای محیط زیست از یک منظر مکان را بررسی می‌کنند و اکولوژیست‌ها از منظری دیگر. زمین‌شناسان مکان زمین را از منظری متفاوت بررسی می‌کنند. جغرافیدان‌ها چگونه مکان را بررسی می‌کنند[۳۳]؟ قطعاً استفاده از رشته‌های پایدار دیگر در درک جغرافیدان‌ها از مکان بسیار مؤثر است. کاربرد مفهوم مکان در نظریه پردازی را می توان با تشریح تراکم یا فشردگی، فضا، تنوع و واکنشهایی که در پس آن وجود دارد بیان کرد[۳۴]‌‌.
● معرفت به جامعة انسان
جامعة انسان[۳۵] وضعیت پیچیده‌تری نسبت به زمان و محیط دارد. زیست‌شناسان از منظر زیستی جامعة انسانی را بررسی می‌کنند. روان‌شناسان از منظر روان‌شناختی جامعة انسانی را بررسی می‌کنند[۳۶]‌‌. باستان‌شناسان از منظر باستان‌شناختی جامعة انسانی را بررسی می‌کنند و هویت‌های تاریخی آن را مورد بررسی قرار می‌دهند. علمای دین از منظر دینی جامعة انسانی را بررسی می‌کنند[۳۷]‌‌. اینکه جامعة انسانی را در قلمروی دین تعریف و کنکاش می‌کنیم نتایجی بدست می‌دهد که ممکن است با نتایجی که یک پزشک از بررسی جامعة انسانی از منظر سلامت بدست می‌آورد متفاوت باشد. از منظر یک پزشک که سلامت جامعة انسانی را مطالعه می‌کند چه معیارهایی قابل تعریف است؟ جغرافیدان‌ها جامعة انسانی را از منظر باورها،ارزشها،نیازهایی که دارند مطالعه می‌کنند. چون باورها،ارزشها و نیازها در بعضی موارد ماهیت بومی دارند لذا نظریه پردازی بر مبنای آن می تواند قلمرو بومی داشته باشد.
● معرفت به مطالعات میان رشته ای
جغرافیدان‌ها می‌توانند از رشته‌های مجاور بخوبی استفاده کنند. قبلاً امکان چنین کاری کمتر وجود داشت. اکنون علوم انسانی دامنة وسیعی پیدا کرده‌ است. بنابراین دامنة وسیع این رشته‌های منفک از هم و مستقل می‌تواند در ارائة مطالب و در ساختار بنیان‌های نظریه پردازی جغرافیایی نقش‌ساز باشد. رشتة روان‌شناسی در گذشته به معنای خاص وجود نداشت،(منظور از نظر قدمت با رشتة جغرافیا)، اما امروزه وجود دارد[۳۸]‌‌. رشتة آب‌شناسی امروزه وجود دارد، رشتة گیاه‌شناسی وجود دارد، هنر وجود دارد، فلسفه با گرایش‌های مختلف وجود دارد. مسائل مربوط به شهرسازی امروزه عینیت یافته‌اند و شاید جغرافیدان‌ها شاهد آن هستند و تلاش دارند در این رشته‌ها نفوذ کنند، تفکر کنند[۳۹] و نظریه‌هایی ارائه دهند که نمایانگر معرفت، احساس و ادراک‌شان نسبت به موضوع است.
● معرفت به طرح سؤال
براین اساس سؤالات مختلفی قابل طرح است.مثلاًَ روستانشین‌های ما چه احساس و ادراکی نسبت به محیط روستایی و پیرامون، جامعة روستایی و ‹خود› دارند؟ شهرنشینان ما چه احساس و ادراکی نسبت به محیط شهری پیرامون، جامعة شهری و ‹خود› دارند؟ نظامیان مکانیزه آمریکایی در عراق چه احساس و ادراکی نسبت به محیط نظامی پیرامون خود، جامعة نظامی و ‹خود› دارند[۴۰]‌‌؟ ساحل‌نشینان دریای کاسپین چه احساس و ادراکی نسبت به محیط ساحلی پیرامون خود، جامعة ساحل‌نشین و ‹خود› دارند[۴۱]؟ و بالاخره شهروندان نیویورک یا مکة مکرمه چه احساس و ادراکی نسبت به محیط شهری پیرامون خود، جامعة شهری و خود دارند[۴۲]؟ اینها مسائل و مطالبی است که نیازمند نظریه پردازی و کشف است و هم به جغرافیدان‌ها مربوط است و هم به انسانهای متعلقه.
ساحل یک مکان جغرافیایی است. ساحل‌نشینان در ساحل جامعة انسانی را می‌سازند و یک ساحل‌نشین از خود هویتی نشان می دهد و ‹خود› را تعریف می‌کند، یک محیط جغرافیایی خلق می کند و خود را در فضای جغرافیایی می گستراند. در چنین گستره ای ممکن است نقش اقتصادی برای ‹خود› برگزیند و یا نقش سیاسی و یا... . بر اساس نقش ‹خود› خطوط سبز و قرمز جغرافیایی برای ‹خود› ترسیمی کند که برای دیگر جوامع پیرامون،معنادار و تعریف شده است[۴۳]‌‌. لذا بر اساس هویت و ماهیتی که از خود نشان می دهد، می تواند سؤالات متعددی را برای یک جغرافیدان به منظور نظریه پردازی آفریند.
● تعلق نظریه های جغرافیایی به محیط های مختلف
تعامل بین نظریه‌های مختلف جغرافیایی در مکان‌های مختلف می‌تواند بسیار شورانگیز و جالب باشد و جامعة جغرافیدان و جامعة جهانی جغرافیایی به سمتی هدایت می‌شود که مکان و کانونی داشته باشد تا بتواند هرآنچه بر زمین و انسان می‌گذرد ارائه کند. آیا نظریة شهرنشینی و دولت[۴۴]‌‌ را می‌توان از جغرافیدانان و شهروندان مدینة فاضلة افلاطونی انتظار داشت؟ طبیعتاً نظریة شهرنشینی و دولت در راستای جامعه‌هایی است که شهرنشینی‌شان رشد بسیار شتابانی داشته و دولت‌ها نقش غالب را در این راستا داشته‌اند. بنابراین در جامعه‌ای که اساس آن بر شهروند‌مداری است و نه دولت‌مداری، به دلیل اینکه شهروندان بر رشد و توسعه شهری خود نقش آفرینی می کنند می تواند مقبولیت داشته باشد.بر عکس، در جامعه‌ای که اصل بر دولت‌مداری است این نظریه مقبولیت ندارد. تعامل بین شهرنشینی و دولت در جایی تعارض پیدا می‌کند که از این دو وضعیت امکان گریز باشد و عدم تعارض وقتی است که ماندن در یکی از وضعیت های فوق ممکن باشد. نظر دیگری که در مراحلی از اقدمات قرار دارد قابلیت‌های پنهان کویر و نمک‌زارها است[۴۵]‌‌. این نیز نوعی معرفت و ادراک نسبت به نمکزارهاست که در یک جغرافیدان مسلط به امور کویر پیدا شده است و او آنرا ابراز می‌کند ولی تا رسیدن به مرحله نظریه راهی بس طولانی دارد.
احساس و ادراکی که در ایران نسبت به دین و دین‌مداری فراهم شده است نوعی محیط جغرافیایی را خلق کرده است[۴۵]‌‌. جغرافیدان‌ها باید به این مطلب توجه کنند و براین اساس نظریه‌پردازی کنند.معرفت و ادراکی که در خصوص انرژی هسته‌ای[۴۶]‌‌ در سطوح جهان پیدا شده است نوعی پدیدة جغرافیایی تلقی می‌شود[۴۷]‌‌. جغرافیدان‌ها باید به آن توجه کنند و دربارة آن نظریه‌پردازی کنند. معرفت و ادراکی که افکار عمومی جهان نسبت به ایران دارند باید نوعی پدیدة جغرافیایی تلقی شود که جغرافیدان‌ها باید در سطح جهان به آن توجه کنند. معرفت و ادراک جهانیان نسبت به ایران چیست؟ احساس معرفت و ادراکی که جامعة علمی ایران نسبت به رتبة علمی خود در جهان دارد و آنرا تعقیب می‌کند[۴۸]‌‌ باید نوعی پدیدة جغرافیایی تلقی کرد و باید پرسید این پدیدة جغرافیایی چگونه زایش پیدا کرده است؟ چه قلمرویی در زمان دارد؟ چگونه با محیط ارتباط پیدا می‌کند؟ و چگونه در قلمروهای انسانی معنادار می‌شود؟ چرا ایرانی‌ها به دنبال کشف رتبه‌های ممتاز علمی هستند؟ چه اتفاقی در ایران رخ داده است؟ اینها پدیده‌های جدید جغرافیایی هستند.
در ورای حیطة معرفت و ادراک جغرافیایی باید شاهد نظریه‌هایی باشیم که خاص جغرافیدان مخصوص در محیط خاص تر است. نباید انتظار داشت نظر قابلیت ‌های پنهان در زمین‌های کویری ونمک‌زارها توسط جغرافیدان هایی ارائه شود که نمک و کویر ندیده‌اند و به آن معرفت و ادراک ندارند(مثلاً یک جغرافیدان از شمال کانادا).نباید انتظار داشت که اسکیموه[۴۹]‌‌ در این راستا صاحب‌نظر باشند؟ هرچند با توجه به قابلیت‌های تکنولوژیکی و ارتباطات دور از انتظار نیست. بر همین اساس نباید انتظار داشت که جغرافیدان‌های عربستان صعودی[۵۰]‌‌ در مورد مسائل پنهان و آشکاری که در قطب شمال، روی یخ‌هایی به ضخامت ۴۰۰۰ متر، در پهنه‌هایی از یخچال‌های عظیم و قلمرویی از دریاچه‌های یخ‌بسته می‌گذرد،نظریه پردازی کنند[۵۱]‌‌. هرچند این امر دور از انتظار نیست. بنابراین ما از جغرافیدان‌ها برحسب تعلقی که به محیط جغرافیایی دارند انتظار نظریه‌پردازی داریم.
● حفظ چارچوب های تئوریکی
در نظریه‌های جغرافیایی چارچوب‌های تئوریک را باید حفظ کرد. نظریه‌های جغرافیایی را براساس پلان یا برنامه‌ای پیش‌ساخته و قالبی که امکان مقایسه میان نظریه‌ها را فراهم می‌کند، باید ارائه کرد و باید در پی آن بود تا نقدی عمیق به اهتمام نظریه‌پرداز داشت[۵۲]‌‌. به عبارت دیگر از نظریه‌پرداز معرفت و ادراک متعالی انتظار داشت تا خود ‹او› در محیط پیرامون خود و جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند پرده از چهرة معرفتی و ادراکی خود بردارد. این بدین معنا است که برای نظریه پردازی برنامه‌ و پیشینه داشته باشیم[۵۳]‌‌، معنا و اساس را بررسی کنیم و بی‌عیار و بی‌معیار نباشیم[۵۴]‌‌. نظریه‌پرداز باید حساسیت زمان خود را بداند. بداند که واقعیت‌های جغرافیایی نخست در روح و اندیشة انسان‌ها تعریف می شود و باید یک ساختار علمی داشته باشد[۵۵]‌‌ و مسائل علمی جدید را مطرح کندو ضمن تبیین ضرورتهای قطعی،سازگاری منطقی بین اجزای نظریه ای خود ایجاد کند [۵۶]‌‌. از معیار آزمایش،تجربه و تخریب به عنوان سه رکن منطقی کردن اجزای نظریه پردازی استفاده کند.
مطلوب است نظریه پرداز جغرافیایی،‹خود› نظریه خود را آزمایش کند،بسازد و دوباره تخریب کند و این چرخه را آنقدر در صورت تصوری و تصدیقی به شکل له و علیه ادامه دهد تا به باور لازم دست یابد.برای این کار خوب است از دیگران در نقش های مختلف مدد بخواهد تا پخته شود.نظریه جغرافیایی نباید از حد و مرزهای موضوعی که به آن مربوط است عدول کند. در ارائه نظریه جغرافیایی باید تضادها و یا امور خلاف قاعده و غیر قابل قبول را بر اساس اطلاعات از پیش موجود شناسایی کرد و مورد نظر داشت.
● تعدد نظریه ها در ارتباط با زمان
ما در جغرافیا با نظریه‌های جغرافیایی مختلفی روبرو خواهیم بود. وقتی واقعیت‌های انسانی و واقعیت‌های محیطی کشف شوند انحصاراً به زمان کشف خود تعلق دارند. در نتیجه نظریه‌های جغرافیایی انحصاراً به زمان نظریه‌پردازی خود مربوط‌اند. اتخاذ چنین مشی‌ای نقش محیط و فضا را در حفظ تعادل شخصیت واقعی نظریه پرداز از یک طرف و نظریه را از طرف دیگر آشکار می‌کند. ما در محیط شاخص‌های ذاتی‌ای داریم، اما آشکار شدن، کشف و شکوفا شدن آنها متکی به درک و پژوهش و به عبارتی معرفت به آن است. آنچه از مبناهای محیطی و هویت و واقعیت‌های محیطی باورها و ارزشهای انسانی کشف شده، تمام آن نیست. بنابراین کشف‌نشده‌های بسیاری در جهان وجود دارند اعم از جهان واقعی، انسان واقعی، محیط طبیعی و واقعیت‌های محیط طبیعی. آیا بدون معرفت و ادراک نسبت به خود و نسبت به محیط پیرامون خود من جمله جامعة انسانی و یا محیط طبیعی و بدون حفظ تعادل شخصیت واقعی و مثبت انسان در زمان و بدون پیوند وابستگی میان این سه قلمرو(انسان،محیط طبیعی و زمان)، چیزی جز تنش‌های تحمل‌ناپذیر روحی و اضمحلال عاید می‌شود؟ نتیجتاً این یک نظریه‌ است. آیا نمی‌توان منشأ روان‌پریشانی‌ها و بیماری‌های موجود در شهرهای بزرگ و یا روان‌پریشانی‌ها و بیماری‌های موجود در کشورهای فقیر و یا ناکارآمدی‌های اقتصادی و فرهنگی و یا انتخاب الگویی از فعالیت‌هایی که مسبب افزایش بی‌عدالتی است به غفلت از تعادل‌بخشی به شخصیت واقعی و مثبت انسان و غفلت از ارتقای معرفت و ادراک به محیط و غفلت از زمان تفسیر و تأویل کرد؟این نیز می تواند یک نظریه جغرافیایی تلقی شود. اینجاست که قلمرو نظریه‌پردازی از جغرافیا گسترش می‌یابد و می‌تواند به عرصه‌های پژوهشی و نظریه‌های جدید کشیده شود.
● تعریف نظریة جغرافیایی
بطور خیلی فشرده یادآوری می‌کنم آنچه تحت عنوان مناظره[۵۷]‌‌، نقد[۵۸] و نظریه ارائه می‌شود می‌تواند ارکان، معنا و سطح متفاوتی داشته باشد. مناظره نظریه نیست. نقد نظریه نیست. نظر هم نظریه نیست. نظریه هم در نهایت پایان کار نیست. در جغرافیا قرار نیست قضیه[۵۹[‌‌ ارائه کنیم. محصولی از نظریه که به قضیه منجر می‌شود قطعی، مسلم و اجتناب‌ناپذیر است و در علوم دقیقه بیشتر معنا دارد،جغرافیا نیز بی نصیب از آن نیست. آن دسته از نظریه های جغرافیایی که متکی به علوم محض هستند می توانند به قضیه منتهی شوند. سایر نظریه‌های جغرافیایی به قضیه منتهی نخواهند شد. بنابراین ناگزیر از تغییر و تکمیل است.بر این اساس نظریه جغرافیایی را می توان به شرح زیر تعریف کرد:
نظریه جغرافیایی گزاره ای است سیستمی از تبیین و شناخت پدیده ها و روابط جغرافیایی با راهبردها،راهکارها و روش های تعریف شدة مربوط به پدیده و نظریه پرداز به نحوی که وی بر آن گزاره به مراتبی از یقین می رسد.
تفسیر و تبیین تعریف فوق در مقالة دیگری ان شاء الله ارائه خواهد شد*.
● نتیجه گیری
تعریف علوم انسانی دارای دو طیف و یا دیدگاه محدود و گسترده است. جغرافیا در قلمرو دیدگاه محدود تعریف شده است. در تعریف جغرافیا رابطه بین انسان و محیط مورد توافق اکثر جغرافیدانان قرار دارد. بنابراین انسان یکی از بخشهای عمده مطالعات جغرافیایی است. از این منظر رابطه تنگاتنگی بین علوم انسانی و جغرافیا برقرار است و در همین راستا بخش عمده نظریه پردازی های جغرافیایی سمت و سوی باورها،معرفتها و ارزشهای انسانی دارد. نظریه پردازی جغرافیایی که جغرفیدانان باید با قاطعیت فزاینده آن را دنبال کنند باید بر مبنای انسان،جامعه انسانی، باورها، معرفتها و ارزشهای انسانی باشد. چون معرفت انسانی هم در روش و هم در موضوع و هم در معیارهای ارزشی رو به تغییر و تکامل است. پس نظریه های جغرافیایی ضرورتاً به تجدید نظری مستمر و متنوع متناسب با سه رکن محیط، انسان و ارزش نیازمند می سازد.
کشف احساس و ادراک در حال حاضر می تواند یکی از موضوعات و بسترهای مهم نظریه پردازی جغرافیایی باشد . همچنین معرفت و ادراکی که جغرافیدانان دارند،ضروری می سازد تا نظریه های جغرافیایی با در نظر گرفتن مقولة زمان، مکان، جامعة انسانی، مطالعات میان رشته ای پردازش و با طرح سؤالاتی همراه باشند.کاربرد مفهوم مکان در نظریه پردازی را می توان تشریح تراکم، فضا و تنوع و واکنشهایی که در پس آن وجود دارد بیان کرد. جغرفیدانان جامعه انسانی را از منظر باورها، ارزشها و نیازهایی که دارند مطالعه میکنند. چون باورها، ارزشها و نیازها در بعضی موارد ماهیت بومی دارند. لذا نظریه پردازی بر مبنای آن می تواند قلمرو بومی داشته باشد. مظالعات میان رشته ای در تحکیم نظریه ها نقش مهمی ایفا می کند.
حفظ چارچوبهای تئوریکی، درک حساسیت زمان نظریه پردازی، حفظ ساختار علمی، تبیین ضرورتهای قطعی و سازگاری بین اجزای نظریه، آزمایش،تجربه و تخریب از ویژگی های یک نظریة جغرایایی مطلوب محسوب می شوند و به زمان کشف خود تعلق دارد. بر این اساس نظریه جغرافیایی را می توان گزاره ای سیستمی از تبیین وشناخت پدیده ها وروابط جغرافیایی با راهبردها، راهکارها و روش های تعریف شدة مربوط به پدیده و نظریه پرداز به نحوی که وی بر آن گزاره به مراتبی از یقین می رسد تعریف کرد.
منبع : دانایی