سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


حقیقت تلخ است


حقیقت تلخ است
●● شناسنامه
● نام سریال: راه شب
● تهیه كننده: محمد مسعود
● كارگردان: داریوش فرهنگ
● روزهای پخش: چهارشنبه
● طرح: مهدی هاشمی و داریوش فرهنگ
● نویسنده فیلمنامه: جابر قاسمعلی
● بازیگران ثابت: شیوا خنیاگر، ناصر ممدوح، آرتمیس ورزنده، محمدابراهیم صادقی
● بازیگران دیگر: داریوش فرهنگ، محمدعلی كشاورز، سارا خوئینی ها، رضا بابك، غزل صارمی، شهین علیزاده، مارال فرجاد...
حقیقت تلخ است، گاهی «واقعیت» بسیار تلخ تر و گزنده تراست.
● شما می خواستید همه «واقعیت »ها را در كارتان نشان بدهید كار هنرمند این نیست كه «زندگی» را با همه تلخی های گزنده اش، «سیاه تر» و «ناامیدكننده»تر نشان بدهد.
▪ كار هنرمند آن است كه «زندگی» را «مكانی» بهتر برای «زیستن» جلوه بدهد. بارقه های امید و تشویق و تحریك آدم ها به «نوع دوستی» در همه اپیزودهای راه شب موجود است
● اگر موافق باشید می خواهم مصاحبه را از ابتدا به كارهای حرفه ای تان در تئائر بكشانم و...
▪ ایرادی نیست، بفرمایید. من هم سعی می كنم «صادقانه» جواب بدهم.
● مگر در مصاحبه های دیگرتان غیر از این بوده
▪ نه. منظورم آن است كه آرایش و پیرایش به آن ندهم. راستش آنقدر مصاحبه در یك سال گذشته داشته ام كه دیگر حوصله تكرار مكررات را ندارم. دلم می خواهد سئوال و جواب هایمان چند لایه تر و اساسی تر باشد.
● من هم امیدوارم.
بعد از سی و هفت سال تجربه و زندگی در هنر، «نیازی» به سخن پراكنی های صفحه پركن و صغری و كبری چیدن و احتمالا دست و پا كردن یك شناسنامه هنری نیست دوران خودنمایی های نوجوانی گذشته، دوره «ستاره» مطبوعات شدن و اینجا و آنجا عكس و خبر و تفسیر و افاضات... امیدوار هستم نكته هایی از لابه لای گفت وگوی ما به درد چند نفر بخورد. امروزه تعداد شیفتگان به هنر سینما و تلویزیون و تئاتر خیلی بیشتر شده اما نورسیدگان همه چیز دارند جز صبر و شكیبایی و تلاش «مستمر»، یك «مسابقه» شتاب آلود برای زودتر چهره شدن.
راه افتادن، شهرت و پولدار شدن مثل «زالو» جسم و روح آنان را ذره ذره می خورد و به تباهی می كشاند. حرفه ما، مثل خیلی حرفه های دیگر رنج و تلاش بیش از اندازه و توان می خواهد طبق آمار یونسكو خیلی بیشتر مهم نیست كه «كسی بشوی» مهم آن است كه «كسی بمانی». برای ماندگاری در این هنر، جان شیفته و رنج بسیار می خواهد... تا جاودان. برای ماندگاری، باید پشتوانه داشته باشی و برای پشتوانه، باید علم و عمل را با هم تجربه كنی. هر كس زود آمده، زود هم رفته است. برای كار «هنر» هیچ وقت «دیر» نیست، همیشه «زود» است. ▪ خب قرار بود برگردیم به دوران شكل گیری حرفه ای. من در خدمتم
● شما فعالیت هنری تان را با تئاتر آغاز كردید. چه شد كه كار در این حوزه را كنار گذاشتید
▪ بله یادش خوش، خب، آن روزها رفتند... آن روزهای سالم و سرشار ما در «تئاتر». نزدیك به شانزده سال كار «مستمر» تئاتر می كردیم. البته قبل از انقلاب.
● یعنی در تلویزیون و سینما فعالیتی نداشتید
▪ تلویزیون و كار نمایشی در انحصار و «مونوپول» عده ای خاص بود. مثل همین حالا، كه توضیح خواهم داد. سینما و فیلمفارسی آن كه حكایت دور و درازی دارد و در سلیقه و افكار دانشجویی ما نبود. یادم می آید به هر دری زدم، همه درها بسته می شد جالب است بدانید قریب یك سال هم كار «دوبله» می كردم. ۱۳۴۷ یك سالی هم در گروه تئاتر امروز به عنوان بازیگر در اداره تئاتر استخدام شدم و... همه این سفر طولانی و پرسه زدن ها و سرك كشیدن ها و شور و شوق نشان دادن ها «اما جواب نگرفتن ها»، ما را سخت به فكر انداخت كه چرا همه جا و همه كس «به خصوص دسته بندی در دوبله و تلویزیون و سینما» فقط پارتی بازی و رابطه، اصل شده خب یك دانشجوی شهرستانی كه از «كرمان» دیپلم گرفته و به عشق و سودای بازیگری به دانشگاه آمده تا پله پله به كار و شهرت برسد، با این درهای بسته آهنین چه باید بكند درهایی كه پاسخ بلندپروازی ما را نمی داد و جز وقت تلف كردن نتیجه ای نداشت و...
همین جا توی پرانتز برای همه آنها كه می خواهند با عشق و شور به این حرفه راه پیدا كنند می گویم هنوز هم پارتی بازی و رابطه هست، شاید امروز خود من هم جزء كسانی باشم كه عامل پارتی بازی اند اما صادقانه بگویم تا به امروز هرگز براساس این «شگرد» پست و توخالی كسی را به كار دعوت نكرده ام. همین جا به همه «نورسیدگان» اعلام می كنم: شما كسی را ندارید جز «خودتان». بهتر نیست «كارتان» پارتی شما بشود با «مهدی هاشمی» هم دوره بودیم. او از شمال آمده بود و من از جنوب.
در دانشكده هنرهای زیبا رشته تئاتر می خواندیم. یكی از شب های دور و دراز تابستان، از شب های پر از ناامیدی و سیاهی تا خود صبح گپ زدیم و به نتیجه رسیدیم حالا كه اوضاع بدین گونه است چرا از «خودمان» شروع نكنیم این جرقه رفته رفته شكل گرفت و نطفه اصلی گروه «تئاتر پیاده» ریخته شد.
● چرا «پیاده»
▪ خب خیلی این طرف و آن طرف با پای پیاده پرسه می زدیم. هنوز هم همان هنرجوی پیاده ام و خوشحالم كه این عادت پیاده روی را «روزی یك ساعت» ترك نكرده ام. وقتی پیاده روی می كنم آدم ها و خیابان و كوچه و پرندگان روی درخت ها و برگ ریزان پاییز و برف زمستان و هرم آفتاب را می بینم. زیبایی ها و پلشتی ها را می بینم، بیقوار گی شهر و بی هویتی تهران را می بینم، دوندگی صبح تا شب مردمی را می بینم كه در كنار قشر مرفه كه به راستی یك شبه مرفه شده اند برای تامین معاش، جان می كنند. بی عدالتی را می بینم، با بسیاری از آدم ها آشنا می شوم و بسیاری را نمی شناسم و...
● گروه تئاتر پیاده یك گروه تئاتری حرفه ای بود یا دانشجویی
▪ همه اعضای گروه دانشجویان رشته تئاتر بودند بسیاری از آنها از چهره های سرشناس سینما و تلویزیون امروز هستند. همین طور كه گروه شكل گرفت، رفته رفته حرفه ای شد و حتی درآمدهای اجرای نمایش آنها تا حدودی پاسخگوی امورات روزمره هم می شد. این گروه امضای خاص خودش را داشت. هدف اصلی اش یك گروه تئاتر «پیشرو» بود و كارهای به یادماندنی هم داشته.
● چه نمایشنامه هایی اجرا می كردید و شما چه عنوانی داشتید
▪ من هم بازیگر بودم و هم كارگردان و طراح صحنه. شانس ما در آن بود كه بهترین نمایشنامه های خارجی را از بهترین نویسندگان برای اولین بار به اجرا درمی آوردیم. شور و هیجان فوق العاده ای در گروه ما بود. حدود شانزده تا هفده نمایشنامه خارجی و ایرانی اجرا كردیم كه طرفداران بسیاری هم داشت.
یادم می آید اجرای آدم آدم است نوشته «برتولت برشت» و دیوار چین «ماكس فریش» و دایره گچی قفقازی «برتولت برشت» صف های بسیار طولانی برای تماشا داشت.
● چند گروه تئاتری دانشجویی وجود داشت سال های دانشجویی تان كی بود
▪ ما گروهمان را در سال ۱۳۴۷ تاسیس كردیم و آن روزها تئاتر دانشجویی به این شكل گسترده امروزی وجود نداشت. شاید دو سه گروه تركیبی بیشتر نبود. اما گروه ما یكسره دانشجو بودند و این اتفاق سر و شكلی به فعالیت های فوق برنامه تئاتری دانشگاه ها داد. شیوه كار و امضا به خصوص گروه «تئاتر پیاده» یك شیوه تئاتر «بی چیز» بود. یك سكوی خالی به شیوه یك روحوضی یا گود زورخانه و دنیایی از شور و شوق.
● آخرین كار شما چه بود
▪ «دایره گچی قفقازی» كه حدود چهل بازیگر و نوازنده داشت. یادش بخیر، خیلی از آن استقبال شد. هنوز هم اینجا و آنجا به كسانی برمی خورم كه از آن یاد می كنند. در تئاتر شهر اجرا شد و طراح و كارگردانش من بودم. سال ۵۸ ۵۷ را می گویم كه تماما روی یك سكو اجرا شد.
● چرا تئاتر را رها كردید
▪ می خندد شاید هم تئاتر مرا «رها» كرد. قبل از انقلاب فقط و فقط كار تئاتر می كردم و به آن عشق می ورزیدم. دنیای من، زندگی من و وسوسه های دوران نوجوانی ام بود. بعد از انقلاب اوضاع تئاتر، آش شله قلمكاری شد كه نمی توانستی تشخیص بدهی برایت آش پخته اند یا ساچمه پلو و یا ته دیگ سوخته و یا تهمت پلو و... آشفته بازاری به راه افتاده بود كه به قول معروف تشخیص «سره» از «ناسره» كار حضرت فیل بود.
هر دو هفته یك بار مدیران و كارگزاران فرهنگی آن دوره عوض می شدند. نابسامانی، بی مدیریتی ظاهرا بحران مدیریت به آسانی در این آب و خاك حل نمی شود چنان حاكم شد كه شور و شوق را در ما كشت. عده ای ماندند و ساختند و جان كندند و عده ای هم مثل ما عطایش را به لقایش بخشیدند. هنوز وضعیت تئاتر مثل خیلی چیزهای دیگر در انقلاب شكل نگرفته بود. انواع و اقسام تهمت ها و دسته بندی ها شده بود برنامه مدیریتی هیچ كس هیچ طرح و برنامه شفاف و مدونی نداشت.
همه چیز برای یك روز و دو روز و یك هفته طرح می شد و ابدا افق دید گسترده ای در كار نبود. افق دیدها اكثرا یك متری و دو متری بود و... در كنار این آشفته بازار مسائل همیشگی «اقتصادی» تئاتر را نباید فراموش كنیم. هنوز كه هنوز است تئاتر را آن طور كه باید جدی نمی گیرند، سینما هم همین طور است. ضرورت آن چندان مورد توجه نیست تئاتر پالایش روح و روان جامعه است و نمی تواند با چندر غاز پول به عمر خود ادامه بدهد. «عشق» تنها نمی تواند پاسخگوی زندگی باشد «عشق» عاشق می خواهد و عاشق هم «معشوق» آن وقت است كه زندگی «رنگ» می گیرد.● وضعیت تئاتر را در حال حاضر نسبت به گذشته چطور می بینید
▪ خب این را باید از اهل دلش پرسید. سال ها است كه از تئاتر جدا افتاده ام و تنها می توانم بگویم «دلسوخته» داند كه «دل» سوخته چون است. همین چند روز پیش بعضی از رفقای تئاتری را دیدم كه می گفتند شش ماه است هنوز حقوق ماهانه دریافت نكرده اند... تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل... واقعا یعنی چه مگر آنها زندگی ندارند مگر خانه و خانواده ندارند مگر حق مسلم هر كس حداقل رفاه نیست مگر آنها در همین مملكت زندگی نمی كنند مگر جان و روح و عشق و علاقه خودشان را در طبق اخلاص نمی گذارند مگر با كارشان همسفر روزهای خوش و ناخوش جامعه نیستند مگر طراوت و سرزندگی به مردم و جامعه نمی دهند مگر غذای روح را مهیا نمی كنند مگر كشنده خباثت ها نیستند و سازنده فضایل آیا پزشك هر درد پنهان و آشكار نیستند پاسخ این همه شور و شوق آن با كیست چقدر رنج و عذاب و بلاتكلیفی و ندانم كاری و ندانم خواهی یك جامعه «مرفه»، اما بدون طراوت و روحیه «به درد» می خورد تئاتر نیاز بشر است. تا بوده چنین بوده و هست، تئاتر نیاز یك جامعه است همان طور كه نیازمند صنعت و كشاورزی و تكنولوژی و پیشرفته است.
وجه غیرمعقول «اقتصادی تئاتر»، چنان برجسته است كه به ما فرصت نمی دهد تا به خود نمایش ها و نمایشنامه و نوآوری ها و بدعت هایش بپردازیم. برنامه ریزی برای تئاترهای تهران و شهرستان ها و بودجه های آنها جوابگو است تعداد سالن های نمایش می تواند پاسخگوی خیل عظیم مشتاقان تئاتر باشد هنوز هم اگر و اما و دسته بندی و پارتی بازی و رابطه ها حكمفرما است آزادی عمل در بیان اندیشه ها و اجراهای خلاقه تا كجاست حتما منظور ما این نیست كه وقتی درباره تئاتر حرف می زنیم بخواهیم مثل همه جا فقط نمودار بكشیم و آمار بدهیم باید به ریشه ها اشاره كرد، كارشناسی بشود، طرح و برنامه شفاف برای جامعه رو به رشد پیاده كرد. باری به هر جهت و رودربایستی و محافظه كاری راه به جایی نمی برد.
پنهان كاری در همه چیز «اصل» را نمی پوشاند. فقط و فقط آن را به «تاخیر» می اندازد و این تاخیر می تواند یك روزه جامعه ای مریض، سرخورده، مایوس و دلمرده به وجود بیاورد. در كنار همه این كژی ها وقتی می بینیم فعالیت های مستمر گروه های تئاتری همچنان ادامه دارد خوشحال می شویم و به خود می بالیم كه سرچشمه این «عشق» هنوز خشك نشده است...
آیا برنامه های تئاتر در تلویزیون به صورت تله تئاتر نمی تواند پاسخگوی نسبی مسائل مالی آنها باشد
● زبان «تئاتر» با زبان «تصویر» به كلی متفاوت است.
▪ زبان تئاتر، زبان «آیین» است، زبان سروده های تلخ و شیرین انسان، زبان اندیشه های پر از رمز و راز هستی و نیستی است، زبان حقیقت های شناخته و ناشناخته بشری است. زبان تئاتر ناگفته های انسان را نشانه می رود اندیشه های والا و ناشناخته را.
حرف ها و مسائل دم دستی و روزمره زبان تئاتر نیست غنای تئاتر با غنای تصویر متفاوت است همچنان كه زبان «شعر» با «رمان» من هرگز تئاتری را در تلویزیون اجرا نكرده ام. به نظرم می آید كاری ساختگی و تصنعی است با یك مشت اغراق در همه چیز بازی و میزانسن و.... تئاتر روی «صحنه» است كه جان می گیرد و هویت پیدا می كند و نه در تصویر بارها و بارها با تماشاگرانی برخورد كرده ام كه گله مند بوده اند و می گویند هرگز نتوانسته اند یك تئاتر را در تلویزیون تا به آخر تماشا بكنند. مشكل در كجاست همین تئاتر، روی «صحنه» جواب می دهد و در تلویزیون نتیجه ای اغراق آمیز و برعكس دارد حرف های كلیشه ای در مورد تفاوت تئاتر و تصویر حالا دیگر پیش پا افتاده جلوه می كند. مثلا تئاتر بازی های اغراق آمیز دارد، مستقیما با تماشاگر روبه رو است، حس و حال زنده دارد و... اگر روزگارانی در تئاتر اغراق می شد، نتیجه تراژدی های یونانی بوده برای چندین «هزار» تماشاگر در هوای آزاد، حتی اگر ماسك هم می زدند علاوه بر شخصیت پردازی در حركات، وسیله ای بوده كه صدا را پژواك بدهد تا افراد خیلی دور هم بتوانند ببینند و بشنوند. حالا كه سالن های «پانزده متر»ی هم داریم باز صحبت از اغراق است بحث بر روی زبان و مدیوم تئاتر است و نه روی مسائل ظاهری آن.
● شما می دانید كه تئاتر هنر فقیری است. برای گذران آن چه می شود كرد
▪ من نمی گویم تئاتر باید «ثروتمند» باشد اما «فقر» هم راهگشا نیست. در همه جای دنیا اگر تئاتر حمایت مالی نشود، به سرعت از هم می پاشد. همه جا غیر از دولت، شهرداری دخالت مستقیم دارد، اسپانسرها كمك می دهند، شنیده ام شهرداری بعد از سال ها متوجه شده كه باید با حمایت از تئاتر، جامعه را با «طراوت» بسازد، ساختمان و جاده و خیابان و درخت كاری به جای خود و روحیه و شادابی جامعه به جای خود. تصور كنید یك گروه تئاتری پنج تا شش ماه روی یك نمایشنامه تمرین می كنند، وقت می گذارند، زندگی و انرژی می گذارند تا بتوانند اگر یك سالن برای اجرا پیدا بكنند، حداكثر «یك ماه» نمایش بدهند.
خب مخارج معمول هر كدام در این هفت ماه چه می شود اجاره خانه ندارند سوار تاكسی و اتوبوس و مترو نمی شوند نان و آب و لباس نمی خواهند بسیار زننده است كه بخواهیم یك كار «فرهنگی» را تا این سطح پایین بیاوریم كه اول نگران «روزمرگی» آنها باشیم. همین الان یاد نمایشنامه «گالیله» نوشته برتولت برشت افتادم. گالیله دانشمند هر روز از كله سحر تا شامگاه در اتاقك كارش به كشفیات علمی می پردازد و هر روز خدمه ای برایش شیر می آورد تا بنوشد. یكی از روزها خدمه بدون بطری «شیر» در می زند و گالیله از او می پرسد چرا شیر نخریده ای و او می گوید پول نداریم. گالیله اصرار می ورزد كه چرا «نسیه» نگرفته ای و خدمتكار پاسخ می دهد دیگر «نسیه» هم نمی دهند. گالیله كه سخت آشفته شده با لگد زیر ابزار آلات اختراعاتش می زند و آنها را می شكند و می گوید: «مغزی» كه نتواند «شكمش» را پر كند به درد نمی خورد... خب حكایت بچه های «تئاتر» است كه اگر نتوانند با شور و علاقه امورات نسبی مالی خودشان را حل كنند، دور باطل نمی زنند چگونه می شود تئاتر كار كرد و دغدغه نان نداشت آنها دغدغه «نام» دارند یا «نان»
● خب بگذارید برگردیم به فعالیت های تلویزیونی شما، بحث سینما در مصاحبه ما نیست. كی به تلویزیون رفتید و چه كردید
▪ بعد از انقلاب برگشتم به دوران شیفتگی و وسوسه های كودكی ام یعنی «سینما». دوران كودكی ام هنوز تلویزیونی در كار نبود و در دوره نوجوانی تلویزیون آمد كه سخت به آن عشق می ورزیدم. خب همه بازیگران خواهان «دیده شدن» هستند. چه جایی بهتر از تئاتر و تلویزیون وقتی تئاتر را رها كردم. مانده بودیم كه چه كنیم و چه نكنیم. تجربه سال های تئاتر به كمك ما آمد و به اتفاق مهدی هاشمی افسانه سلطان و شبان را نوشتیم و كارگردانش من بودم.
اگر نگاهی به سریال سازی شما در تلویزیون بیندازیم به عنوان كارگردان در سلطان و شبان، تولدی دیگر و طلسم شدگان، شما مجموعه های به هم پیوسته كه داستانی دنباله دار داشتند كار كرده اید اما راه شب یك سریال «اپیزودیك» است كه هر قسمت آن یك داستان جداگانه دارد.
● چه شد كه به این سمت كشانده شدید
▪ تجربه تماشاگر چند میلیونی را با كارهای قبلی ام داشتم و استقبال خیلی خوبی هم از آنها شد. هر چند میزان استقبال «گسترده» تماشاگر «ملاك» یك كار خوب نیست اما خوشبختانه با سلیقه های مختلف روبه رو بوده ام و جواب هم گرفته ام. حالا دیگر مثل كارهای تئاتری، سریال هایم هم امضای خودشان را دارند. همیشه سعی كردم در كنار یك مجموعه پرمخاطب از حساسیت های هنرمندانه و سلیقه های بصری دور نباشم، باری به هر جهت كار نكنم، كارها سفارشی نباشند، عجولانه و سرسری نباشند و به اندازه توان خودم یك قدم به جلو باشند. تماشاگر امروز خیلی آگاه تر و باهوش تر شده، با هجوم CDها و DVDها و فیلم ها و ماهواره ها قیاس می كند و انتخاب می كند.
تماشاگر امروز كارهای زیراستاندارد را مشتاقانه دنبال نمی كند. خواهان طراوت و تازگی در موضوع و در اجرای آن است. به سرعت كارهای دم دستی و سطحی را تشخیص می دهد، كارهایی كه اندكی از ظرافت و ابتكار خلاقه برخوردار باشند ماندگارترند. هر سریال یا برنامه ای هم تماشاگر خودش را دارد. همه جور كار هم باید باشد. برای توجه به كارهای خودم ضرورتی نمی بینم كارهای دیگری را تخطئه بكنم. كارهای ما در برخورد با تماشاگران است كه جایگاه خودشان را پیدا می كند.
● به خاطر تنوع سراغ سریالی اپیزودی رفتید
▪ تازگی و تنوع همیشه سرلوحه كارهایم بوده است. شما به راحتی این تفاوت را در این كارها مشاهده می كنید. حتی در بازیگری هم تلاش می كنم تازه تر و غیرتكراری باشم. به روز بودن و سرزنده بودن در كار هنری، بسیار سخت است. باید تلاش مضاعف بكنی. به جای سیصد و شصت و پنج روز، هفتصد و سی شبانه روز در «یك سال» می شود. یعنی كاری شبانه روزی. طبعا ضعف هایی هم دارد، هر كار تازه و احتمالا ریسك پذیر، خساراتی هم دارد. اما این خسارات تماما سازنده و آموزنده است.
تجربه هایی است كه یك قدم تو را نسبت به تجربه قبلی جلوتر می برد. خب بهای این خسارت و جسارت را هم باید بپردازی. همه كارگردان ها در سراسر جهان دلشان می خواهد كارشان مورد توجه مخاطب شان قرار بگیرد و اگر كاری مخاطب نداشته باشد تردید نكنید اشكال در «سازنده »اش است و نه در مخاطبش از همان دوران تئاتر به دنبال ناشناخته ها بودم. چیزهای تازه تر و بكرتر كه تو را وسوسه می كند، به مبارزه می خواند و تو را به وجد می آورد. تكرار در یك جا مثل «مرداب» ساكن است. حتی اگر این تكرار ضمانت «موفقیت» بسیار داشته باشد مرا به هیجان نمی آورد. من در سینما هم چند فیلم پرفروش و به اصطلاح موفق هم داشته ام اما مدتی است كه آن شیوه را كنار گذاشته ام. برایم طراوت و تازگی ندارد. بعد از سریال موفق افسانه سلطان و شبان همان مسیر را نرفتم و سعی كردم با آدم ها و قصه های جدیدتری كار كنم. بله، به قول شما حالا آمدم سراغ یك سریال اپیزودیك كه بسیار سخت تر، حساس تر و احتمالا كم بیننده تر است. فرمول ها و ریزه كاری های یك كار پرتماشاگر را بلد هستم. اما نكته اصلی برای من فقط جذب مخاطب نبود. می خواستم به زمینه همیشگی مورد علاقه ام بپردازم.
● چه زمینه ای
▪ زمینه اجتماعی كه خنثی و كم رنگ نباشد، محافظه كار و بی خاصیت نباشد و ملودرام سطحی نباشد. برای من مهمتر پرداختن به مسائل اجتماعی پررنگ تر، جسورانه تر و واقعی تر بود. كاری كه ریشه در زندگی مردم داشته باشد و مردم بتوانند رد پای «ملموس» و قابل باور خودشان در آن را بینند، می خواستم از آدم های مقوایی با قصه های كاغذی كه فقط برای پر كردن وقت است پرهیز كنم.
● می دانستید كه شیوه اپیزودیك تماشاگر كمتری دارد و...
▪ اگر قرار است، بعضی از تماشاگران تحمل «دیدن» خودشان و واقعیت هایی كه در زندگی با آنها دست به گریبان هستند، را ندارند، ایرادی ندارد. قبلا گفتم هدف اصلی من فقط جذب تماشاگر نبوده، طبیعی است مردم خسته از تلاش روزانه دلشان می خواهد شب را سرگرم باشند. اما گروه بسیار زیادی را هم دیده ام كه از لابه لای این سرگرمی به دنبال كشف خود و محیط دوروبرشان هستند. نمی شود با هر سریالی پاسخ احساسات و سلیقه پنجاه تا شصت میلیون نفر را داد. ضرورتی هم ندارد كه یك برنامه بتواند همه را راضی بكند.
همه جور كاری برای همه جور سلیقه ای باید باشد. مثل كتاب و نقاشی و شعر و موسیقی. اجازه بدهیم تماشاگران خودشان انتخاب خودشان را بكنند. در یك خانواده، پیرمرد و پیرزن و پدر و مادر و دانشجو و كارگر و مهندس و دكتر و كارمند و كاسب هست، همه تلاش من در این سریال به اتفاق گروهمان آن بوده كه از هر قشری یك شخصیت در كارمان داشته باشیم كه واقعی و به دور از خیال بازی باشد. شخصیتی كه او را می شناسیم، لمس می كنیم و هر روز بی اعتنا در كوچه و بازار و خانه و خیابان به سادگی از كنارش می گذریم و توجهی به او نداریم.
فكر می كنید چه تفاوتی بین سریال به هم پیوسته، برنامه های شبانه و یك كار اپیزودیك هست
سئوال های سخت می كنیدها. می خندد.● شما كه از كارهای سخت استقبال می كنید.
▪ بله حرف ها و كارهای آسان، انگیزه ای در آدم ایجاد نمی كند، شوقی را برنمی انگیزد و كنجكاوی ها را تلنگر نمی زند. در این دریای «بیكران هنر» آنقدر ناشناخته هست كه شناخته هایش بسیار بسیار اندك جلوه می كنند و حقیقت را بخواهید من به مصداق غواصی هستم كه معلوم نیست در آن دریا دنبال چه می گردم. تنها عشق است كه به من و به كارم معنی می دهد. عشق در دانه است و من غواص و دریا میكده / سر فرو بردم در آنجا، تا كجا سر بركنم. بی آنكه بخواهم كار دیگر همكارانم را مورد بحث و نظر قرار بدهم سعی می كنم به شكلی گذرا تفاوت ها را بگویم.
كارهای سریالی به هم پیوسته كه یك داستان دنباله دار دارد اغلب ملودرام هایی هستند كه محور اصلی آنها پسر و دختری است كه اتفاقی با هم آشنا می شوند و به هم دل می بندند و كلی دست انداز را باید رد كنند تا در پایان با موافقت و مخالفت این و آن به هم می رسند و یا نمی رسند. ملودرام ها عموما یك قصه احساساتی دارند كه زائیده خیال اند و تماشاگر هم علاقه مند است زندگی آنها را به صورت هفتگی دنبال كند تا مبادا چیزی را از دست بدهد. این نوع سریال ها كه لازمه كانال های مختلف تلویزیونی در سراسر جهان است اگر پرداخت خوبی هم داشته باشند در همه جا طرفداران بسیار دارد.
مردم خسته از رنج و معضلات روزانه می خواهند دختر به پسر برسد و غیره فرصت و مجالی برای پرداختن «به خود» و مسائل «خود» ندارند. شاید هم علاقه ای نداشته باشند كه یك بار در زندگی خودشان را تجربه كنند و یك بار هم در یك سریال شاهد آن باشند. راستش قصه ها عموما تكراری است و صرفا در پرداخت كارگردان است كه رنگ تازه می گیرد و جلب توجه می كند. دست اندازها، تعلیق های هفتگی ظاهرا باعث دنبال كردن سریال تا هفته آینده می شود. به یاد بیاوریم چند نمونه بسیار موفق از نظر جلب تماشاگر و نه محتوا و ظرافت هنرمندانه تلویزیونی ایرانی و خارجی را از اوشین و روزهای زندگی گرفته تا...
● برنامه ها یا سریال های هر شبی چطور
▪ راستش مد می شود، سریال های شبانه طنز هم تماشاگر خودش را دارد. یك جور خودش را به دلیل مهمان هر شب خانه ها، به تماشاگر تحمیل می كند. خوب و بد آن آنقدر مهم نیست كه تحمیل شدن آن. بارها اتفاق افتاده یك سریال شبانه طنز از قسمت پنجاه راه می افتد و هنوز سر و شكلی بنیادی نگرفته تمام می شود. همه چیز شتاب زده و عجولانه است. غالبا «ایده ها»ی خوب فدای پر كردن وقت برنامه می شود.
توقع و سلیقه ما را هم خود برنامه ها می سازند. جایگاه و پایگاه آنها را هم خودشان به ما نشان می دهند. گاهی این برنامه های شبانه خوب جواب می دهد و گاهی هم به لودگی كشانیده می شوند و... اگر قرار باشد همان شیوه در انتخاب «موضوع» و همان «سهل انگاری» در «پرداخت» باز هم تكرار بشود دیگر جواب نخواهد داد. طرح تازه با پرداخت تازه تر و جان دارتر می خواهد، بد نیست حداقل نیم نگاهی به مردم و جامعه و مسائلشان داشته باشند. در لازم بودن این برنامه ها از تلویزیون كسی تردیدی ندارد اما در نوع نگاه آن باید تامل كرد. كارهای اپیزودیك را می توان هر هفته دید و یا ندید. از كل قصه چیزی از دست نمی رود. كارهای اپیزودیك در اجرا و در انتخاب موضوع بسیار سخت تر و پیچیده تر است.
● اگر قرار باشد هر كدام از داستان ها را به شیوه سینمایی و نه استودیویی و تئاتری با میزانسن های رو به دوربین و زحمت كم در جا به جایی دوربین انجام بدهی كاری طاقت فرسا در پیش داری. هنوز از آدم ها و محل های فیلمبرداری یك قصه خلاص نشده ای باید بلافاصله با آدم ها و خانه ها و خیابان ها و محل های تازه تری روبه رو شوی. حالا یك وجه بسیار عاطفی هم به آن اضافه كنید. تازه با آدم های یك قصه آشنا شده ای و با آنها ارتباط عاطفی پیدا كرده ای كه باید بلافاصله با عاطفه های تازه تری روبه رو شوی، هنوز در حس و حال آن سرباز صفر تركمنی هستی كه باید به سراغ مدیر مدرسه كودكان استثنایی بروی، هنوز آن دكتر جراح كه غرق كارش، خانواده اش را نمی بیند، خوب جا نینداخته ای كه باید سراغ شاگرد نانوایی بروی كه می خواهد با جایزه ای كه در مسابقه رادیو برده راهی كربلا بشود.
هنوز دختر جوان فریب خورده را جا نینداخته ای كه باید سراغ فلان ناخدای ورشكسته ای بروی كه نمی خواهد غرورش را از دست بدهد و... خب تو برای اجرای هر داستان چقدر فرصت داری بودجه و امكانات تو در چه حد است همین جا می خواهم درباره تفاوت هم «كارهای تاریخی» با «بودجه های ناپیدا و مدت زمان طولانی» و كارهای معاصر صحبت كنم. موافقید
▪ بفرمایید.
● در تلویزیون سال ها است كه رسم بر آن شده كه سریال ها را برحسب بودجه و نه كیفیت درجه بندی می كنند. الف ویژه، الف، ج، و... الف ویژه برای كارهای تاریخی است. سئوال اینجا است كه «پرداخت» یك كار تاریخی با یك كار معاصر فرق می كند همین جا به شما می گویم كه پرداخت یك كار معاصر و واقعی بسیار سخت تر و پیچیده تر است. شخصیت پردازی و اشارات تاریخی در یك كار تاریخی چندان موفق نیست.
شخصیت ها و سروشكل شهر و تاریخ و دوره آن بیشتر خیال پردازی است و نمونه واقعی ملموس و قابل رویتی نداشته اند كه بتوانی به مستند بودن آن تكیه كنی. در یك كار معاصر «اصل» از «بدل» به سرعت قابل تشخیص است و همین نكته كار را حساس تر می كند. اسب و كلاه و شمشیر و تفنگ و ماشین های قدیمی تنها دلیل خرج بالای سریال های الف ویژه می تواند باشد بعد از انقلاب تلویزیون بودجه های «بزرگ» با نتیجه های «كوچك» كم نداشته است. سریال های تاریخی «خوب» هم داشته ایم كه راهگشا بوده اند و ظرفیت ها را به استاندارد رسانده اند.
در همه زمینه های تهیه و تولید و كارگردانی و بازیگری و طراحی سرمشق بوده اند اما از استثنایی كه بگذریم غالبا كارهایی فاقد حساسیت هنرمندانه و سلیقه بصری بوده اند. خوشبختانه این موج دارد راه می افتد كه كار را باید به دست كاردان سپرد و دیگر «سیاه مشق» را به حساب «تجربه» نگذاشت. سیاه مشق كردن یعنی یك نفر راه بیفتد و برود تا سرش به سنگ بخورد و برگردد تا نفر بعدی و بعدی و بعدی... اما «تجربه» كردن یعنی یك قدم از نفر «قبلی» جلوتر رفتن.
من نمی گویم سریال تاریخی نباید باشد و اتفاقا بسیار لازم است كه حافظه تاریخی فراموش شده را كتبی یا شفاهی فرقی نمی كند از طریق یك سریال جانانه به تماشاگر نشان بدهیم، ما كه هستیم كه بوده ایم چه كرده ایم و چه می كنیم من نمی گویم سریال های به هم پیوسته یا برنامه های شبانه نباشند. هیچ كس این حق را ندارد كه برای دیگری تصمیم بگیرد كه چه می خواهد و چه نمی خواهد. كسی قیم نمی خواهد. همه چیز باید به عهده تماشاگر سپرده شود تا انتخابش را بكند. اما می گویم حالا دیگر نمی توانیم هر كار شلخته و فاقد ظرافتی را به اسم سریال یا برنامه به تماشاگر بدهیم.
● از همان ابتدا اپیزودهای مختلف را نوشته بودید
▪ نه. اول یك طرحی بود از مهدی هاشمی كه یك داستان ملودرام به هم پیوسته و جذاب هم داشت اما طی جلسات مختلفی كه با تهیه كننده محمد مسعود و مدیر گروه فیلم و سریال آقای تخت شید داشتیم به نتیجه رسیدیم كه بهتر است اپیزودیك باشد تا بیشتر بتوانیم به هدف مان نزدیك بشویم. طرح تازه ای ریختم و بعد نویسنده آقای جابر قاسمعلی را خبر كردیم و دست به كار شدیم.● چه موانعی سر راه داشتید
▪ مانع اول آن بود كه می خواستیم داستان ها واقعی باشند. وقتی توی تیتراژ عنوان می شود براساس داستان های واقعی كار سخت تر می شود، تماشاگر به دنبال ما به ازای واقعی می گردد و دیگر كلاه سرش نمی رود كه یك چیز غیرواقعی را به او نشان بدهند. از لباس و اشیا و محل ها گرفته تا پرستار و نانوا و خانه دار و كارگر و سرباز و دكتر و... او همه را هر روز دوروبرش می بیند، آنها را می شناسد و خودش و یا فامیل و دوست و آشنایش نمونه های واقعی و ملموس را دیده.
● مانع بعدی
▪ می خواستیم تقریبا همه جور آدمی از اقشار مختلف جامعه در قصه هایمان داشته باشیم و مانع بعدی از وقتی شروع شد كه این آدم ها می بایست به نوعی شنونده رادیو باشند. رادیویی كه محور ارتباطی آدم ها بود، یك جور وحدت را در همه جا به وجود می آورد. ممكن است به اندازه یك سریال معمولی با قصه دنباله دار یا شبانه تماشاگر نداشته باشد اما طی برخوردی كه اینجا و آنجا دارم و آماری كه شنیده ام پرمخاطب بوده و برایم بسیار لذت بخش است كه در برخورد با آنها احساس همدلی و همدردی و مهمتر از آن احساس نوع دوستی را در قبال شخصیت های كار دریافت كرده ام. خب همه ما مال همین آب و خاكیم و نمی توانیم یك چهاردیواری دور خود و مسائل خودمان بكشیم و كاری به این و آن نداشته باشیم.
ما نمی توانیم نسبت به مسائل اجتماعی و بحران هایشان بی تفاوت باشیم. نمی توانیم این همه بی عدالتی و اختلاف طبقاتی را شاهد باشیم و عكس العملی نشان ندهیم. ما سعی كردیم در كارمان از آن زن كارگری كه در خانه این و آن كار می كند و با هزار مشقت با سیلی صورتش را سرخ می كند تا آبرومند باشد اما دائما مورد هجوم اطرافیانش قرار می گیرد حرف بزنیم تا آن معلم بازنشسته ای كه بعد از سی سال خدمت هنوز باید برای خرید یك اتومبیل قسط بپردازد و دچار مسئله بشود تا سرباز و پرستار و پدر و مادری سالخورده كه بعد از مدت ها از شهرستان به تهران می آیند تا فرزندان و نوه هایشان را ببینند.
اما حتی یك لحظه، آنها برایشان وقت نمی گذارند و... خب از نوجوان و جوان و زن و مرد گرفته تا سالخوردگان را نشانه رفته ایم تا همه جور تماشاگری داشته باشیم. طبیعی است هر قسمت با یك قشر كه درگیر آن است ارتباط بیشتری برقرار می سازد اما هدف نهایی همدلی و نوع دوستی برای همه بوده است.
● به نظر می رسید مخاطبان كار شما در هر قسمت متغیر باشند و بخشی از تماشاگران شما ثابت نباشند.
▪ بله این امكان وجود دارد. خب هفته دیگر را می بینید. خاصیت كار اپیزودیك همین است. البته در فصل تابستان آن هم ساعت ۸ شب زمان خوبی برای پخش یك سریال نیست. هنوز مردم بیرون از خانه هستند و تا بیایند و آبی به سر و صورت بزنند و شامی بخورند ساعت ۵۹ می شود. با همه مواردی كه عنوان شد تماشاگر پیگیر هم زیاد داشته، البته تماشاگر سهل پسند ممكن است حال و حوصله دیدن یك كار جدی و اجتماعی و گهگاه تلخ را نداشته باشد اما با اندكی تامل متوجه می شویم اگر توانستیم از خودمان فرار كنیم از مسائل خودمان هم می توانیم روی برگردانیم و در آینه او را تماشا نكنیم. واقعیات دوروبر ما بسیار خشن تر و گزنده ترند اما سعی كردیم در انتهای هر قسمت روزنه ای، كورسویی از امید را بدهیم تا همه چیز تلخ و سیاه تر از آنچه هست نشود.
● قصه های هر قسمت را برحسب تحقیقات به دست آوردید یا تجربیات چند ساله ای است كه در اجتماع با آن روبه رو شده اید
▪ هر دو با هم، وقتی قرار شد داستان واقعی بسازیم یعنی با آدم ها و محیط واقعی روبه رو هستیم از هرگونه تظاهرات نمایشی و آرتیست بازی پرهیز كردیم تا قابل باورتر باشد. وقتی آدم های قصه از قشرهای مختلف را انتخاب كردیم آن وقت دنبال قصه اش می رفتیم. قصه ها از دل خود آدم ها بیرون می آمد، از روی شنیده ها، دیده ها، تحقیقات و تجربیات نویسنده و من و تهیه كننده بوده است.
● برخلاف مجموعه های قبلی تان شما در «راه شب» بیشتر از چهره های ناشناس استفاده كرده اید. چرا
▪ بله تقریبا نود درصد بازیگران ناشناس و ناآشنا بودند. حتی تعدادی از آنها برای اولین بار بود كه جلوی دوربین می رفتند. خب وقتی ما اعلام كردیم براساس داستان های واقعی نمی توانستیم «واقعیت» را «بازی» بكنیم. تلاش كردم واقعیت را «زندگی» بكنم نه آنكه ادای آن را دربیاورم. خیلی كار پیچیده می شد اگر مثلا بازیگر معروفی را به جای نانوا، كارگر، یا دانشجویی شهرستانی بگذاریم كه در شهر تهران در میان انبوه برج های بی قواره كه مثل قارچ سبز شده دنبال یك وجب جا بگردد تا سرش را روی بالین بگذارد... برای تماشاگر قابل باور نمی شد. «بازی» آن می شد و من می خواستم از «بازی» كردن پرهیز كنم و به «زندگی» كردن یك نقش برسم. خب اغلب جواب داده و بعضی جاها خیلی خوب جا نمی افتد.
اما در نهایت ترجیح دادم از همه كسانی استفاده بكنم كه هرگز فرصتی به دست نیاورده بودند. در ادامه همان «پارتی»بازی كه ابتدای گفت وگو داشتیم... خب حداقلش آن است كه حدود سی بازیگر زن و مرد به جامعه تلویزیون و سینما معرفی كرده ایم. آنها كه توانستند استعدادشان را متبلور كنند ادامه می دهند و آنها كه نتوانستند از این فرصت به درستی استفاده كنند باید مترصد فرصت های بعدی باشند. شاید اگر در تیتراژ اعلام نكرده بودیم كه براساس داستان های واقعی است احتمالا حضور بازیگران حرفه ای رنگ و جلای بهتری به كار می بخشید...
● بازیگران ناآشنا را چطور انتخاب كردید
▪ ما اعلام رسمی یا آگهی در نشریات نداشتیم. هر چه بود از طریق دهن به دهن چرخیده بود كه فلانی هنرجو می پذیرد. نزدیك به هزار و پانصد زن و مرد آمدند و تست دادند و برای هر نقشی بیست نفر كاندید كردیم و بعد رساندیم به ۵ نفر و سرانجام از بین ۵ پنج نفر یك نفر را كه «مناسب تر» بود انتخاب كردیم. هرگز پارتی بازی در كار نبود. «مناسب بودن» برای یك نقش بیشتر از چشم و ابرو و سر و شكل و رابطه دخالت داشت. در تمام دوران دانشجویی و قبل از تاسیس گروه تئاتر پیاده، كمتر كسی دست ما را گرفت، كمتر كسی روی خوش نشان داد، حتی در دوبله مرا تهدید كردند كه دیگر سروكله ام توی استودیوها پیدا نشود. همه چیز بسته و محدود و باندبازی بود. شاید می خواستم برعكس آن عمل بكنم و «فرصتی» به آنهایی بدهم كه هرگز «فرصتی» به دست نیاورده بودند. اشاره می كنم كه «اولویت» را به دانشجویان و فارغ التحصیلان همین رشته داده بودم...
● روی عنوان «راه شب» تاكید داشتید از این جهت می گویم كه خود شب در همه قسمت ها نقش پررنگ و اساسی دارد.
▪ بله. تمام قصه های ما در شب می گذرد. شنوندگان رادیو، شنوندگان راه شب هستند. علاقه شخصی من به «شب» بیشتر از «روز» است رمز و رازش، خلوت و سكوتش، ناشناخته هایش در تاریكی، فرصت پرواز دادنش به خیال و... اینها را دوست دارم. «روز» خیلی برملا و روشن است، همه چیز خودش را به تو تحمیل می كند. خلوت نداری، تامل نداری، تخیل هم نداری، روزهای زشت تابستان به كنار كه هرگونه تخیل را از تو می گیرد.
اگر اسم بهتری پیدا می كردیم می گذاشتیم، اما كلمه «راه» و كلمه «شب» خیلی معانی ریز و درشت در خودش دارد. اگر دقت كرده باشید اكثر شخصیت ها در شب، راهی، سفری، حركتی یا عملی را آغاز می كنند و تا نزدیك های صبح به آخر می رسانند. به قول تیتراژ: شب كتابی است پر از راز نهان/ شرح آغاز و سرانجام جهان.
● و سئوال آخر، حالا كه سریال رو به اتمام است می خواهم نظر خودتان را بدانم. تا كجا موفق بودید چه احساسی دارید
▪ اجازه بدهید قبل از اینكه احساس خودم را بگویم به چند نكته در این فرصت اشاره كنم. سریال سازی مثل یك «سفر» است به سرزمینی «ناشناخته»، این «سفر» خطر دارد، باد و باران و توفان دارد اما وقتی به مقصد می رسی، یك حس و حال خاصی پیدا می كنی. نفسی به راحتی می كشی و به دوردست ها خیره می شوی و به سرعت متوجه می شوی باید بار و بندیل را جمع كنی و خودت را برای سفری دیگر آماده كنی. شوخی نیست، نزدیك به سه سال گرفتار این سفر شده ای، دور از خانواده و... نزدیك به ۹ ماه فیلمبرداری آن طول كشید. اندازه زاییدن یك «مادر».
«مادر» همه دردها، سختی ها، لذت ها و طاقت ها را طی می كند تا بچه اش به دنیا بیاید او در فكر زشتی و زیبایی بچه نیست. اول از همه «سلامت» او را می خواهد. من و گروه خوشحالیم كه كاری «سلامت» كردیم. از همان روزهای اول می دانستیم كه می خواهیم كاری متفاوت بكنیم و خودمان را برای همه جاده های سنگلاخ این سفر پررنج و پرلذت آماده كرده بودیم. از آنكه مسئول چای دادن بود تا تهیه كننده، همه و همه دست به دست هم دادند و سفر را آغاز كردند.
نمی گویم قله ای را فتح كرده ایم اما می گویم آغازگر آن بوده ایم. در پس هر قله ای، قله ای هست و بر سر هر چهارراهی، چهارراهی دیگر و...
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی، سرزمین های ناشناخته آنقدر زیاد است كه اگر خداوند همچنان لطفش را از ما دریغ نكند و سلامتمان بدارد خیال داریم سفر بعدی را آغاز كنیم. در این سفر دوستان و همكارانی را كشف كردم كه بسیار همدل و همراه بودند. اگر بخواهم از تك تك آنها صحبت كنم به درازا می انجامد، اما نمی توانم از فیلمبردار خلاق و پرهیجان و تدوین گر صبور و با منشی و آهنگساز خوش قریحه و با كمال و تهیه كننده فرهیخته و انسان و از دوست و همكارم جابر قاسمعلی كه می رود تا نویسنده خیلی خوبی برای تلویزیون و سینما شود، حرفی نزنم. همه و همه یكدل و یكصدا خودشان را برای كاری متفاوت آماده كرده بودند و نگران سختی ها و ضعف هایش نبودند. همه خوب می دانستند كه «جریان»سازی و «متفاوت» بودن حتما نقاط ضعف هم دارد. اما بالاخره گروهی باید این حركت را آغاز كند، نه
و احساس خودتان
یك احساس دور و ناپیدا است. لذت و رنج را با هم دارد. حالا كه كار تمام شده خوشحالم كه پاسخ وسوسه های اجتماعی ام را گرفته ام. همیشه بعد از هر كاری آدم با خودش فكر می كند می توانست بهتر از این بشود و این احساس لطف و جذبه هنر است. همیشه همه چیز می تواند بهتر باشد. كار ما آن نیست كه اشتباه نكنیم. كار ما آن است كه «كمتر» اشتباه بكنیم.
● دلتان می خواست چه چیزی را عوض می كردید
▪ راستش در پایان كار فهمیدم این شگرد «دیداری» كردن رادیو به جای «شنیداری»كردن آن چندان جواب نداد. حالا دلم می خواهد فقط صدای رادیو را می شنیدیم و هرگز آن را نمی دیدیم. «صدا» ما را با خودش و دنیای خودش به جاهای دورتری می برد. گاهی احساس می كنم رادیو مزاحم قصه ها است، نمی گذارد قصه ها به راحتی جلو بروند.
نمی دانم، شاید هم اشتباه می كنم. به هر حال احساس خودم را گفتم. بعضی ها هم از این شگرد خوششان آمد. نكته ای دیگر كه برایم بسیار هیجان انگیز و دل گرم كننده است این بود كه بیست و یك قصه را در «حالت»ها و «پرداخت»های متفاوت بیان كردم. هر كدام از آنها یك فیلم سینمایی بود. دوری تعمدی من از سینما مرا دچار آشفتگی نكرده بود. به نوعی دوازده فیلم سینمایی ساخته ام كه اضافه می شود به ده فیلم سینمایی قبلی ام.
گشت و گذار با آدم ها و احساسات مختلف در تهران و شهرستان ها برایم شوق انگیز بود. بعضی از قسمت ها را بیشتر دوست دارم. خیلی خوب از كار درآمده بودند. بعضی ها آنچنان پررنگ و جاندار نشدند. مگر در همه فیلم های بزرگان همه فیلم هایشان خوب بوده است چه رسد به من. كند وكاو در دنیاهای ناشناخته برای یك فیلمساز مهمتر از «موفقیت»ها است. من اغلب از شكست ها و بحران ها بیشتر چیز آموخته ام تا از موفقیت ها. موفقیت در این سن و سال و تجربه یك بازیچه است مثل كارت آفرین، صدآفرین، هزار و سیصدآفرین دوران كودكی در مهدكودك و دبستان، جایزه ها، فستیوال ها ندیده نیستم و تا به حال در پانزده فستیوال به خاطر دو فیلم خودم شركت داشته ام مربوط به دوران نوجوانی است. آنچه باقی می ماند صداقت با خودت و تماشاگرت است كه از پلان به پلان كارت آشكار است.
گفت وگو با داریوش فرهنگ درباره مجموعه راه شب
مهربانو ابدی دوست
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید