جمعه, ۲۳ آذر, ۱۴۰۳ / 13 December, 2024
مجله ویستا

جای خالی کودکی‌


جای خالی کودکی‌
پسربچه‌ای با صورت چرکین و نگاه ملتمسش تو را می‌خواند:آدامس می‌خری از من؟ پینه‌های روی دستش را که نمی‌گذارد ببینی. کمی آن طرف‌تر، دخترکی روسری کج و کوله‌اش را محکم گره می‌زند، وقتی دارد برای سلامت رهگذران، اسپند دود کرده را می‌چرخاند، دامن بلندش زیرپایش گیر می‌کند.
لابه لای همین دودهای نیمه جان، معصومانه نگاهت می‌کند که نه فقط دلسوزانه نگاهش کنی؛ نه این که به حالش گریه کنی و کنجکاو شوی که مثلا چند سال داری و چرا مدرسه نمی‌روی؛ کافی است اسکناس تا خورده و مچاله‌ای کف دستش بگذاری تا شاید لبخندی زورکی خودش را جا کند روی صورت بی نشاط او.
از هیاهوی مهر ماه، غروب زود هنگامش را فهمیده و تاریکی نابهنگامش را زیر سقفی نا مطمئن ترسیده. چاره که ندارد کودک کار است و از خیابان ناگزیر. خدا کند مسوول جامعه که ا ین درد‌ها را از بر کرده، تمام کند این همه قصه تکراری را. قدم می‌زنی و چقدر نمی‌دانی که چند کودک، دلشان می‌خواهد سیر بخوابند و بی دغدغه؛ لابد با خود می‌خندی که دغدغه را نمی‌فهمند این نو رسان.
اینان ادامه صف آن کودک‌اند که تمام شدن را تجربه می‌کنند. سیاه و سفید که ندارد چه تفاوت می‌کند آسیایی یا آفریقایی. تک‌تک‌شان را که می‌بینی کودک‌اند و معصوم.
جلوتر بیا چند تا هم پشت آیینه قائم باشک می‌کنند. از دیده شدن و دیدن می‌ترسند. برخی موهایشان ریخته، عده‌ای بر اثر کم‌خونی، شکل‌شان عوض شده، چندتایی هم دستگاه دیالیز را بسختی درک می‌کنند. آخر می‌دانی! بیماری، خودش را عجین کرده با تن نحیف این کودکان بی‌سایه.
دعایشان کن به آیینه ایمان بیاورند. بزرگ شده‌ای و یادت رفته کودک دیروز این کوچه‌ها بودی و بی‌هیچ نگرانی، بازی‌ات را فریاد می‌زدی. می‌خواهی از این همه امکانات امروز اظهار حسرت کنی که زمانه شما و اینها....اما به جای تحسر، تاسف می‌خوری. خوب نگاه کن کودکان آپارتمانی، پرنده‌های به قفس خو کرده‌اند و تو پدر مدرن (!)و مادر شاغل می‌کوشی چاردیواری تنگ‌خانه را برایش سرگرم کننده بنمایی و سی‌دی‌های پر تنش را به آنها هدیه می‌کنی.
«کودکم داد نزن مرد همسایه بیدار می‌شود» یا « کودکم بالا نپر طبقه پایین فرو می‌ریزد».
و تو می‌بینی حتی این کودکان مرفه امروز را که عجیب از تا ریکی می‌ترسند که مبادا نقابداری از پنجره وارد شود و مردی تار بتند روی صورت آنها. به آخر صف هنوز نرسیده‌ای اما... روز جهانی‌شان است و تو به جهانی شدن تمام آرزوهای خوب این انسان‌های کوچک و ساده می‌اندیشی. مبادا بزهکاری و اعتیاد... مبادا افسردگی و نداری... مبادا خطرناک و خیابانی...و همه مبادا‌ها تو را به فکر فرو می‌برد....کاش بی‌دغدغه بشود گفت کودکم روزت مبارک.

فاطمه خداکرمی
منبع : روزنامه جام‌جم