چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
زنگ عدالت
یکی از پادشاهان در میدان مرکزی شهر برجی ساخت و بالای آن زنگی آویخت. ریسمانی نیز به آن بست که تا زمین میرسید. او اعلام کرد هر ستمدیدهای که این زنگ را بکوبد، باید به کار او رسیدگی کنند و حق وی را بگیرند. به همین جهت، آن زنگ به (زنگ عدالت) معروف شد.
هنگامی که بنایان برج را ساختند و زنگ را آویزان کردند، مردم از کوچکوبزرگ و مرد و زن به میدان آمدند تا آن زنگ قشنگ را ببینند.
آنانبرای شنیدن صدای زنگ بسیار مشتاق بودند. پادشاهآمد ومردم با خودگفتند: بدونشک پادشاه آمده است که زنگ را برای نخستین بار به صدا درآورد.سکوت بر میدان حکمفرما شد و همگان منتظر ماندند تا ببینند پادشاه چه خواهد کرد. هنگامی که پادشاه به پای برج رسید، زنگ را نکوبید و به ریسمان آن نیز دست نزد، فقط به مردم گفت: این زنگ قشنگ را میبینید! این زنگ از آن شماست و جز در هنگام ضرورت نباید آن را به صدا درآورد. هرگاه کسی از شما مورد ستم قرار گیرد، این زنگ را به صدا درمیآورد و در آن هنگام قضات به این میدان میشتابند و به شکایتش رسیدگی میکنند و حقش را میستانند. این زنگ از آن همه شماست؛ توانگر و بینوا، پیر و جوان و نیرومند و ناتوان؛ ولی هر کس بی دلیل آن را به صدا درآورد، مجازات سختی را متحمل خواهد شد، زیرا زنگ عدالت برای سرگرمی نیست . سالها گذشت و زنگ عدالت بارها به صدا درآمد و قضات گرد آمدند و بیدرنگ در مورد شکایاتی حکم صادر کردند که در غیر آن صورت، به فراموشی سپرده میشد. ستم از میان رفت و اشتباهات اصلاح شد. از آن روز ستمدیدگان دانستند که برای خود مرجعی امین دارند. ستمکاران نیز دانستند که ستمشان برای مدتی طولانی پنهان نخواهد ماند.
پس از مدتی قسمت پایین ریسمان فرسوده و کوتاه شد به گونهای که تنها دست افراد قدبلند به آن میرسید. یکی از قضات آن را دید و گفت: «اگر کودک درماندهای بخواهد زنگ را به صدا درآورد، چگونه دستش به ریسمان خواهد رسید؟» او دستور داد ریسمان را عوض کنند و به جای آن ریسمانی بلندتر بیاورند که سر آن به زمین برسد؛ ولی در آن شهر، ریسمان بلندی نیافتند که به جای ریسمان فرسوده بگذارند و کسی را فرستادند تا از شهری دیگر ریسمانی بلندتر بخرد. این کار چند روز و شاید هم چند هفته طول میکشید. آیا باید عدالت در این مدت متوقف شود؟ یک نفر که تاکستانی داشت، گفت: «میتوانم ریسمانی موقت آماده کنم که تا آمدن ریسمان تازه مورد استفاده قرار گیرد». وی رفت و از تاکستان خود شاخه موی را جدا کرد و آن را به ریسمان بست تا جای قسمت فرسوده را بگیرد. قضات نیز موقتاً با این کار موافقت کردند. در اطراف شهر، مردی زندگی میکرد که اسبی پیر داشت. اکنون دیگر آن مرد به اسب اعتنایی نداشت و علوفه مورد نیاز را برایش فراهم نمیکرد و توجهی به نظافت آن نداشت. اسب در دوران جوانی او که سوارکار ماهری به شمار میرفت، خدمتهای زیادی برای وی انجام داده بود، ولی اکنون آن مرد خدمتهایش را از یاد برده بود. بیاعتنایی او به اسب تعجبی نداشت، زیرا او بسیار طمعکار و بخیل بود و بیشتر اوقات خود را با کیسههای پر از طلا سپری میکرد. او محتویات کیسهها را روی زمین میریخت، آنها را میشمرد ودوباره به درون کیسه برمیگرداند و این کار را بارها تکرار میکرد. اسب بیچارهنیز پیوسته در خیابانها وکوچههای شهر سرگردان بود و در معرض سرمای شدید و پارس سگها و سنگپرانی بچههای سنگدل قرار داشت. آن مرد بخیل باخود میگفت: «این اسب چه فایدهای دارد و چرا پولم را برای غذا و تیمارکردن او صرف کنم؟ بهتر است آن را بفروشم، ولی چه کسی آن را میخرد، درحالی که این حیوان لاغر نمیتواند حتی یک کودک را حمل کند؟ ای کاش آن حیوان از گرسنگی میمرد و من برای همیشه از دست او راحتمیشدم .اسب بیچاره رها شده بود و هیچ کس به آن علوفه نمیداد. اسب گرسنه میشد و از شدت گرسنگی به جستجوی علوفه میپرداخت و در شهر سرگردان بود. ظهر یکی از روزهای بسیار گرم، اسب برای یافتن خوراک به این سو و آنسو میرفت و در ساعتی که مردم از گرمای تابستان گریخته و در خانههای خود پناه گرفته بودند، به کنار برج رسید و شاخه تاک را که برگهای سبزی بر آن بود، مشاهده کرد. به آن نزدیک شد و مقداری از برگها را خورد. با این کار، زنگ به صدا در آمد و آن صدا به گوش همه ساکنان شهر رسید. قضات نیز صدا را شنیدند و به میدان شتافتند تا ببینند کدام ستمدیده در این ساعت گرم روز، زنگ عدالت را کوبیده است. هنگامی که دیدند اسب برگها را میجود و با ولع به باقیمانده برگها مینگرد، شگفتی آنان بیشتر شد. یکی از قضات گفت: «آن اسب مرد طمعکار و بخیل است و زنگ را میکوبد تا به شکایتش رسیدگی شود و ستمی که به او رسیده است، برطرف گردد. یکی از همکارانش گفت: «او حقش را میخواهد و حتماً به آن خواهد رسید». در این زمان صدها تن از مردم دور برج گرد آمده بودند تا حکم قضات را درباره شکایت ستمدیدهای بشنوند. قضات یکی از حاضران را دنبال صاحب اسب فرستادند. هنگامی که آمد، به او دستور دادند کنار اسب ستمدیده بایستد. یکی از قضات از او پرسید: این اسب از کیست؟ مرد با شک پاسخ داد: آقای قاضی، آن مال من بود، ولی دیگر مالمننیست. چطور دیگر مال تو نیست؟ آیا آن را فروختهای؟ آن را نفروختهام، زیرا هیچ کس حاضر نیست آن را بخرد. به همین جهت آن را آزاد گذاشتم تا هر جا میخواهد برود و هر کاری که میخواهد، بکند. ای مرد اهمالکار، آیا نمیدانی صاحب چارپا در پیشگاه قانون مسؤول است. به ما بگو آیا این اسب در گذشته به تو خدمتی کرده است؟ بله، آقایان، مرا به میدانهای جنگ و یاری رساندن به بیچارگان و سفرهای شکار و تفریح برده است. آیا درست است که یک بار جانت را نیز نجات داده است؟ بله، یک بار که به شدت زخمی شده بودم، مرا به جایی برد که کمکهای اولیه در مورد من انجام شد. رئیس قضات با صدای بلند گفت: «ای مردم، شما چیزی را که این مرد گفت، شنیدید و دیدید که او به این اسب در برابر خدمات فراوان و نجات جانش چه رفتاری داشته است. فرومایگی و آز، چشمِ بصیرتش را کور و گوش وجدانش را کر کرده و به این سبب، پاداش آن اسب را با گرسنه رها کردن داده است. اکنون حیوان آمده و زنگ عدالت را کوبیده است تا از ستم صاحب خود شکایت کند . قضات درباره این موضوع چند دقیقه مشورت کردند. سپس رئیس آنان گفت: دادگاه حکم میکند که نیمی از ثروت تو را بگیرند و در خزانه کشور بگذارند و آن را سخاوتمندانه برای این اسب که به تو خدمات شایانی کرده است، خرج کنند. همچنین برای اسبْ پرستاری تعیین خواهد شد که غذا و آب برایش تهیه کرده و تا آخر عمرش تیمار کند. مردم با صدای بلند بر عدالت قضات در مورد اسب آفرین گفتند و آزمندی و فرومایگی مرد را تقبیح کردند. قضات نیز اسب را به مرد امینی سپردند تاآنرا تیمار کند. مرد طمعکار و بخیل نیز به خانه رفت تا نیمی از ثروت خویش را بردارد و به قضات تقدیم کند درحالی که نزدیک بود از شدت اندوه جان از تنش بیرون شود.از آن روز به بعد کسی از اهالی شهر، اسب را سرگردان در کوچهها و خیابانها و مزارع ندید، زیرا آن حیوان نجیب در اصطبل خود از جای گرم و نرم و علوفه برخوردار شده بود.
منبع : موسسه خانواده مطهر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست