جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

راز طناب دار


راز طناب دار
در زمان های قدیم، حاکمی زندگی می کرد که یک پسر داشت. روزی پسر خود را صدا زد و به او گفت : « پسر جان! خدای بزرگ به من ثروت زیادی داده است. من با زحمت و بدبختی این ثروت را به دست آورده ام، اما خیلی راحت به تو می رسد. باید قدر آن را بدانی و زود بر بادش ندهی. سعی کن که هیچ وقت اسراف نکنی. نباید با کسانی که به خاطر پول دور و بر تو جمع می شوند دوست بشوی، می دانم که بعد از مرگ من این جور آدم ها دور تو جمع می شوند و همه ثروت تو را از بین می برند. هرچه می خواهی بفروش و خرج کن، اما این خانه را نفروش، چون مردی که خانه نداشته باشد، انگار در جنگ است و سپر ندارد.
اگر پول های خود را از دست بدهی و فقیر شوی. دوستانت با تو دشمن می شوند، اما تو دست گدایی پیش کسی دراز نکن. برو خودت را دار بزن. به سر در یکی از اتاق های این خانه طناب داری بسته ام و آماده است. زیر آن چهار پایه ای گذاشته ام. روی چهار پایه بایست و طناب دار را به گردن خود بینداز. بعد هم با پا چهار پایه را کنار بزن. مردن بهتر از آن است که همه با تو دشمن باشند. »
حاکم این وصیت ها را کرد و مُرد.
وقتی که مراسم عزای پدر تمام شد، پسر شروع کرد به خرج کردن سرمایه های پدر و در مدت کوتاهی همه را بر باد داد، بعد هم به یاد وصیت پدر افتاد، رفت به همان اتاقی که پدرش گفته بود. دید که طناب دار آماده است. سرخود را در حلقه طناب کرد و چهار پایه را با پا کنار زد. اما وقتی که طناب دار کشیده شده ناگهان چوبی که طناب به آن بسته شده بود‌، از سقف اتاق کنده شد و از زیر آن هزار دینار سکه طلا پایین ریخت.
پسر وقتی که طلاها را دید، خوشحال شد و دانست که پدرش از آماده کردن دار، چه قصدی داشته است. طلاها را برداشت و زندگی عاقلانه ای را آغاز کرد.
منبع : واحد مرکزی خبر