سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا
خیال و موسیقی، رازی از بیکرانههای ذهن آدمی
وقتی شعرهای «مولانا» را میخوانی یا در میان غزلیات «حافظ» گام برمیداری، شاید آن هنگام که محو سوز دو بیتیهای «بابا طاهر» گوش دل به کلام جانبخش «سعدی» سپردهای چیزی ماورای احساس بشریت در ذهنت رشد میکند.
چیزی که نمیدانی چیست، اما شیرین است و تو را به آن سوی آسمانها میکشاند و حتی به عرش خدا میرساند و آنجا نامش را بر صفحهای از جنس نور خواهی دید: «خیال»
اوج آرزوها و بلندای رویاها. آری خیال، آن سرزمینی که خداوند در روان آدمی بنا کرد تا در زمین بکرش درختهای اندیشه و قاصدکهای عشق بکارد و آنگاه منتظر میوههای شیرین امید و آرزو باشد. شعر تنها چشمه جوشان این دیار است و موسیقی و نغمات دلانگیزش تنها خورشیدی که بر درختهای این سرزمین میتابد. حال آنکه دیگر هنرها گلهایی رنگارنگ که در گوشه و کنار این سرزمین میرویند.
وقتی به یک قطعه موسیقی گوش دل بسپاریم چنان در آسمان خیال به پرواز درمیآییم که هرگز آرزوی بازگشتن به دنیای خاکی را نمیکنیم. آن هنگام که آدمی خود را در میان دشتی از شقایقهای وحشی مییابد و آسمان روشنتر از همیشه او را به تماشا مینشیند، دیگر کیست که آرزوی جدا شدن از ستارگان را در سر بپروراند؟ حال آنکه ماه را در آغوش دارد و بالا میرود، از بالهای ققنوس هم بالاتر، تا عرش خدا بالا میرود و ناگاه خدا را میبیند که در میان تمام هستیاش جاری شده است.
صدای دلنشین «تار» آدمی را چنان از خود بیخود میکند که دیگر هرگز سوز سرمای تلخ زمستان را نمیفهمد و جز زیبایی در جهان چیزی را نمییابد و اینها همه در سایه خیال است که آهنگ را چنان پرورده که بر دل نشیند و آدمی را از عالم خاکی جدا سازد.
چه لذتبخش است این رهایی و جدایی از بند هر چه خاک است و چه شیرین است پیوستن به آنچه زیبایی بنامیاش و تمام هستی آدمی را دربرگیرد. آنگاه است که شوریدگی تمام وجود آدمی را در برمیگیرد و در آن لحظه ناب به چشمه حقیقی سوز دل عارفانه عاشقان میرسد. آن لحظه به راز شیدایی آن عاشق کولی که با شور «دف» تمام بیابانها را گشته، دست مییابد و سِرِّ آن همه مستی پنهان در عارفانههای «تنبور» را میفهمد.
خیال ترانه هستی را میپروراند و چون نغمهای خوش در نوای آن «نی» شوریده میریزد که از هجران یار مینالد و تو چه میدانی که با گوش جان سپردن به این ندای خوش، ویرانه دلت چگونه در آتش فراق یار میسوزد و از خاکسترش این بار وجودی متولد میگردد که خود ثمره وصال این دل خاکی و آن دل آسمانی است. این موسیقی ناب که همدمی جز خیال جنونپرور ندارد به جانت آتش مینهد. اما سوزش آن، عشقی را برای نگاهت به ارمغان میآورد. پس از این آتش مگریز که شعلههای سرکشش باران عشق تو را میطلبد.
طنین گامهای دوستی را بشنو که بر خانه دلت حاکم گشته و جز باورش از تو چیزی را نمیطلبد.
موسیقی آهنگ دلنواز چنگ رامشگر خیال است که با سرپنجههای هنرمند استاد دل نواخته میگردد. وقتی خیال در ذهن پرداخته میگردد «شور» برپا میگردد، جان با «همایون» اوج میگیرد و در سوز «دشتی» غرق میشود و موسیقی برمیخیزد.
موسیقی ترنم نغمههای دلنشینی است که چون پیکان از ذهن آدمی برمیخیزد و بر دل فرو مینشیند اما زخمش شورانگیز است. این زخم برای درمان، دوباره دل را به سوی همان نغمه دلنشین که موسیقیاش مینامیم سوق میدهد.
این زخم همان خیال است که بر پردههای رنگینش نشان بسیار از هنرهای هفتگانه جهان دارد. خیال، گاه دل را به سوی شعر و از آنجا به سوی موسیقی هدایت میکند. ولی حتی گاه میتوان بدون رفتن به سوی شعر در عالم دلانگیز موسیقی بالهای خیال را گشود و پرواز کرد. در سرزمین خیال گاهی به سوی دیار افسانهها و داستانها گام برمیداری و زمانی ره به جاده نگارگری مینهی و گاه به سرزمینی دیگر میرسی. اما به راستی هیچ هنری به اندازه شعر و موسیقی به الماس گرانبهای خیال مزین نمیگردد.
در تمام ملل جهان موسیقی هر جایگاهی که داشته باشد از سرزمین دل برمیخیزد و این همان مأوای خیال است.
خیال سرزمین بیمرزی است که زبان نمیشناسد، ملیت نمیداند و از مرزهای جغرافیایی بیخبر است. بر دل آدمیان ظهور میکند اما یکی هنگام طلوع مییابدش و از لطافت و زیباییاش لذت میبرد و آن گاه شعر متولد میگردد و دیگری به هنگام غروب میبیندش و با رنگهای مواجش آرامش مییابد و آن موقع است که موسیقی ظهور میکند و جان آدمی را تازه میکند.
موسیقی اوجی است بر کلامی که از دل برمیآید و در ژرفنای سینه، روان را آرامش میبخشد و تنها خدا میداند که شنیدن این کلام تا چه حد آرامت میکند.
وقتی خیال بر شانههای آسمان روشن موسیقی گام مینهد، ترانهای از جنس باران بر دلهای تنگ ما باریدن میگیرد. ترانهای به روشنایی ماهتاب که راحتبخش امواج سرگردان رویاهای ماست.
ای آن که چون من زندانی جزیره خیال هستی و راهی برای گریز از آن نمییابی، دیگر به فرار نیندیش. این بار به آتشی بیندیش که وجودت را گرم سازد و خانه قلبت را روشن سازد. پس به پا خیز، آتش را برپا کن، آتشی که از شمع وجود «خیال» شعله کشد و خاکستر پروانه موسیقی و شعر در آن آتش، جان گیرد و ببالد. باور کن این تنها راه سخن گفتن با تمام جهان است، تنها راه برای فهمیدن جهان و تنها راه برای دوست داشتنش.
بهار باز هم از راه خواهد رسید و پرندگان مهاجر به خانهشان باز خواهند گشت و شکوفهها بر شاخه درختان خواهند بالید. پس همراه با قدمهای شبنمهای بهاری خاک دیار «خیال» را جان بخشی و همگام با قاصدکهای مسافر گوش دل به آواز هزاران بسپاری.
وقتی با گوش دلت بشنوی، با چشم دلت ببینی و با زبان دلت سخن بگویی خیال، شعر و موسیقی را درمییابی. آنگاه چه زیر و بم آنها را بدانی و چه ندانی و تنها از آنها لذت ببری، میتوانی بالهای روح را در کنار بالهای گستردهشان بگسترانی و در دریای رویاها شناور شوی. باور کن حتی غرق شدن در این دریا نیز لذتبخش است.
فاطمه باقی پور
منبع : سورۀ مهر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست