جمعه, ۱۴ دی, ۱۴۰۳ / 3 January, 2025
مجله ویستا
فنا و نیروانه
یكی از روشهای مهم برای شناخت ادیان و تأثیر و تأثر بین آنها مقایسه مفاهیم مطرح در آنها است كه به مطالعات تطبیقی معروف است. نوشتار حاضر در این سیاق به تحلیل دو مفهوم فنا و نیروانه كه یكی در عرفان اسلامی و دیگری در آیین بودا غایت سلوك سالكان و رهروان است، میپردازد.
در این ارتباط در ابتدا مفهوم فنا و نیروانه هر یك جداگانه بررسی میشود و در نهایت موارد مشابهت و اختلاف آنها مطرح میگردد.
● پدیدارشناسی فنا
فنا در لغت به معنای عدم و نیستی است و معنای آن آنچنان واضح است كه اهل لغت برای توضیح آن یا به ذكر مترادفش یعنی "عدم" اكتفا كرده یا آن را با ضدش، یعنی بقا معرفی كردهاند.(۱) هر چند ممكن است این دو معنای فنا به ظاهر متفاوت به نظر آیند، زیرا بقا در مقابل تغییر و تحول مطرح میشود و عدم به معنای نیستی محض است، لیكن هردو یك امر را قصد كردهاند، زیرا بقا گاهی به معنای ثَبات است كه در این صورت ضد آن تحول است و گاهی به معنای استمرار وجود خاص، ثابت باشد یا متغیر، كه در این صورت ضد آن عدم و نابودی است. و به نظر میرسد كه در اینجا معنای دوم اراده شده است. از این جهت در كتابهای لغت كه به ریشه كلمات پرداختهاند، اصل معنای فنا را انقطاع دانستهاند.(۲) از اینجا روشن میشود كه فنا هر چند نیستی و نابودی است، میان آن و عدم، عموم و خصوص مطلق برقرار است، زیرا موارد عدم ازلی را شامل نمیشود و تنها موارد عدم بعد از وجود را در برمیگیرد. از اینرو تعریف فنا به عدم، از باب تعریف خاص به عام است و شاید از این جهت بعضی از لُغویان از این تعریف عدول كرده و آن را با ضدش، یعنی بقا تعریف كردهاند كه این هم همانطور كه ملاحظه كردیم مشكل خاص خودش را دارد. به نظر میرسد بهترین معنای فنا همان انقطاع است كه در زبان فارسی كلمه «نابودی» همان را میرساند، زیرا «نابودی» در مورد چیزی معنا میدهد كه قبلاً موجود بوده است.
● حقیقت فنا
هر چند كه فنا از لحاظ لغوی، كه برگرفته از دیدگاه عرفی است، به معنای نابودی و انقطاع وجود است، به نظر میرسد حقیقت آن امری پیچیده باشد، زیرا متكلّمان بر سر اینكه فنا چیست، اختلاف عجیبی دارند، تا جایی كه عدهای از آنها فنا را موجودی از موجودات گرفتهاند كه با خلق شدنِ آن جواهر از بین میروند. این بحث در زمینه داستان زنده شدن پرندگان در سؤال حضرت ابراهیم(ع) از چگونگی زنده شدن مردگان مطرح شده و تأكید بر این است كه فنا چیزی جز تفرق اجزای مادی و جمع شدن دوباره آنها نیست.(۳) در مورد سایر پدیدههای مادی نیز میتوان به آیات دیگری از قرآن كریم استشهاد كرد كه اصولاً نابودی عالم چیزی جز تبدیل شدن آن به چیز دیگری نیست. آسمان در ابتدا دود بوده است(۴) و دوباره همانند نوشتهای به هم پیچیده میشود و به آفرینش نخستینِ خویش بازمیگردد.(۵) اینها وآیات دیگر نشان میدهدكه قرآن كریم نیز فنای عالم را صرفا تغییر و تبدیل آن میداند. در ادیان دیگر مخصوصا ادیان شرق نیز كه صحبت از كمال و انحطاط كل عالم است، حركتی دَوَرانی تصویرمیشودكه عالم بعد ازرسیدن بهمرحلهای خاص دوباره تجدید میشود. فلسفه مشائی و حكمت متعالیه نیز بنابه نظریه قِدَم عالم و فیضِ وجود و در قالب نظریات خلع و لبس و حركت جوهری به تغییر و تبدل عالم اشاره دارند، نه نابودی آن. در علم فیزیك نیز یك نظریه پذیرفته شدهای وجود دارد كه ماده نه از بین میرود و نه به وجود میآید، بلكه از شكلی به شكل دیگر تبدیل میشود.
تمام آنچه گفته شد این احتمال را جدی میسازد كه اصولاً حقیقت فنا چیزی جز تغییر و تبدیل نیست و آنچه عرفا نابودی انگاشته میشود، در حقیقت، تغییر شكل است و چون تغییر شكل چیزی را به چیز دیگر تبدیل میكند، به صورتی كه آثار مورد نظر قبلی بر آن مترتب نیست، به آن نابودی اطلاق میگردد و این كاربرد نیز امری معقول به نظر میرسد، زیرا حداقل چیزی كه در این میان از بین رفته، شخص است كه برای خود هویتی مستقل دارد. البته در بعضی موارد ماهیت نیز تغییر میكند، مثل استخوانی كه به نمك تبدیل میشود. پس آنچه همواره باقی است، وجود است كه تحلیل چگونگی بقای آن از موضوع این نوشته خارج است.
آنچه در اینجا اهمیت دارد بررسی این امر است كه مراد از فنا چیست؟ آیا سالكی كه به فنا میرسد به طور كلی نابود میگردد؟ یا اینكه تغییر و تحولی در یكی از ابعاد وجودیاش رخ میدهد؟ این تغییر چگونه و تا چه حدی است؟ این احتمال نیز در اینجا مطرح میگردد كه فنا از سنخ رفتن در حجاب باشد؛ حال یا به این اعتبار كه سالك در فنا از دیدگان پنهان میشود یا به این جهت كه عالم و حتی خود سالك در هنگام فنا از او مخفی میشود. برای بررسی اینكه حقیقت فنا از كدام سنخ است، در ابتدا به بحث مراتب فنا از دیدگاه بعضی از عارفان اسلامی میپردازیم تا با دیدگاهی روشن در این زمینه، به گونهشناسی فنا در عرفان اسلامی دست یابیم.
● مراتب فنا
عزالدین كاشانی وقتی به مراتب فنا نزد عارفان میپردازد، از فنای از شهوت، فنای از رغبت، و فنای متحقق به حق سخن میگوید. فنای از شهوت زوال أمّاره بودن نفس و اتصاف آن به لوّامه است. در این حالت هنوز اخلاق حسنه در قلب مستحكم نشده و در نتیجه هنوز اضطراب بر قلب حاكم است. در مرتبه نخست، امیال زائل شده، قلب به استقامت و مطمئن بودن متصف میگردد. در مرتبه فنای متحقق به حق، سالك خود و خلق را نمیبیند. همین خود دارای مراتبی است: در اولین مرتبه، سالك فعل خود را ندیده، آن را مستند به خدا مییابد؛ در مرتبه دوم، ذات خود را نمیبیند؛ در مرتبه سوم حتی فنای ذات خودش را نیز نمیبیند. كاشانی از آن تعبیر به فنای از فنا میكند و آخرین مرتبه، فنای وجود در وجود یا شهود در شهود است.(۶)
لاهیجی در گلشن راز فنا را دارای سه مرتبه فنای افعالی، فنای صفاتی و فنای ذاتی یعنی محو، طمس و محق میداند،(۷) كه سالك بعد از گذر از مرحله تبدیل اعمال و اخلاق سیئه به حسنه به آنها نائل میشود.(۸) در فنای افعالی، سالك همه افعال را در افعال حق فانی میبیند، زیرا خداوند به تجلیِ افعالی بر او متجلی شده است. در مرتبه دوم حق به تجلیِ صفاتی بر سالك متجلی میشود و او صفات تمام اشیاء را در صفات حق فانی میبیند و به غیر از خداوند هیچ شخصی را دارای صفت نمیبیند و خود و تمام اشیاء را مظهر و مجلای صفات الهی میشناسد و صفات او را در خود ظاهر میبیند. در مرتبه سوم، حق به تجلیِ ذاتی بر سالك متجلی میشود و او جمیع ذوات اشیاء را در پرتو نور تجلی ذات احدیت، فانی مییابد و تعینات عدمیِ وجود به فنا و توحید ذاتی مرتفع میشود و وجود اشیاء را وجود حق میداند و در دیده حق بینِ عارف «كل شیء هالك الا وجهه» جلوهگری نموده، بهجز وجود واجب، موجود دیگری نبیند و خیال غیریت نزد وی محال گردد.(۹)
خواجه عبدالله انصاری برای فنا سه مرتبه مطرح كرده است: فنای علمی، جحدی و فنای حقی. عبدالرزاق كاشانی در شرح این سخن، مرتبه اوّل را فنای علم عبد در علم خداوند میداند، زیرا علم به خداوند با عقل كه طریق ادراك آن، تصورات ذهنی است حاصل نمیشود، پس هر كس به مرتبهای برسد كه به صورت شهودی، یعنی با علم حضوری به خداوند علم پیدا كند، در حقیقت از علم خویش فانی گشته است و به علم خداوند متصف گردیده است، زیرا علم حضوری به حق در این حالت مثل علم حضوری انسان به ذات خویش میباشد. مرتبه دوّم این است كه این علم حضوری نیز ساقط شده، به معاینه تبدیل میگردد و از این رو سالك به مقصود خویش واصل، و طلبْ متوقف میگردد و حتی در آخرین مراحلِ این مرتبه با فانیشدن وجود سالك در وجود حق و وصول به حضرت جمع، شهود معاینه نیز از بین میرود و تثلیثی كه در معاینه وجود دارد، یعنی معایِن، معایَن و عیان رخت برمیبندد. آخرین مرتبه، فنای از فنا است كه سالك درمییابد كه اصلاً فنایی رخ نداده و تنها توهم سالك رخت بربسته است، زیرا فانی از ازل فانی بوده و باقی نیز همواره بوده و است و این مرتبه حقِ فنا است، زیرا خود فنا نیز ازبین میرود و چیزی جز حق متعال باقی نمیماند.(۱۰)قشیری با تقسیم صفات انسان به افعال، اخلاق و احوال، مراتب مقدماتی فنا را نیز براین اساس تبیین میكند. او با تقسیم افعال به جوارحی و جوانحی فنای افعالی را در فنای از شهوت و فنای از رغبت منحصر میكند و سه مرتبه اصلیِ فنا را فنای از نفس و صفات آن و بقای به صفات حق، فنای از صفات حق به واسطه شهود حق، و فنای از شهود فنایش به واسطه زوال وجودش در وجود حق بیان میكند.(۱۱)
سید حیدر آملی با توجه به مراتب توحید، فنا را دارای سه مرتبه میداند: ۱. فنای در حضرت احدیت كه شخص از رسم و صفات خویش فانی میشود. در این حالت، سالكْ خداوند را تنها با اسماء و صفاتش میبیند و این مرتبه توحید در ولایت است. مرتبه دوم فنای در ذات است با باقیماندن رسم خفی از شخص كه نشان دوگانگی و دوستی است و آن را توحید در حقائق میگویند. آخرین مرتبه، مقام احدیتِ الفرق والجمع است كه توحیدِ حق «ذاته بذاته» است كه در آن، رسم خفی نیز باقی نمیماند.(۱۲)
ابنعربی برای فنا هفت مرتبه را ذكر میكند: فنای از مخالفت، فنای افعالی، فنای صفاتی، فنای از ذات خویش، فنای از مشاهده كل عالم، فنای از ماسوی الله و فنای از صفات حق و نِسَب آن.(۱۳) او فنای از فنا را به عنوان یكی از مراتب نمیشمارد و آن را یكی از احوالی میداند كه با هریك از مراتب هفت گانه همراه میشود. همانطور كه انسان در حال خواب دیدن اصلاً آگاه نیست كه آنچه میبیند خواب است، شخص فانی نیز در هنگام فنا در هر یك از این مراتب از فنای خویش آگاه نیست.(۱۴)
با تأمل در مراتبی كه عارفان برای فنا ذكر كردهاند، این حقیقت آشكار میشود كه تقسیمبندی آنها به دو حیثیت انجام شده است و گاهی ایندو با هم ادغام شدهاند. در ذكر مراتب فنا گاهی صرفا سالك و حالات و ذات او در سیر به سوی غایت سلوك در نظر گرفته میشود كه در این صورت افعال و صفات و ذات سالك، مرتبه به مرتبه فانی میشود تا سالك به نهایت سیر خویش نائل گردد. تقسیم اول قشیری چنین جهتی دارد؛ او مرتبه اول فنا را فنای سالك از افعال جوارحی و جوانحیِ خویش و مرتبه دوم را فنای از صفات مذموم اخلاقی و آخرین مرتبه را فنای از ذات خویش میداند كه لاجرم دیگر خلق نیز مشاهده نمیشوند. عزالدین كاشانی نیز با توجه به اینكه تقسیمش شبیه قشیری است، از همین جهت به فنا مینگرد.(۱۵)
رویكرد دیگر در تبیین مراتب فنا به رابطه سالك با عالم خارج میپردازد. در این رویكرد سالك كه در ابتدای راه موجودات و افعال آنها را مستقل میبیند، در نهایت به جایی میرسد كه همه آنها در نظر او در ذات حق فانی میشوند. تقسیم لاهیجی چنین رویكردی دارد. او همچون قشیری در مراتب فنا از فنای افعالی و صفاتی و ذاتی نام میبرد، ولی تبیینی كه ارائه میدهد متفاوت است، زیرا فنای افعالی را به فنای افعال تمام موجودات در فعل خداوند، و فنای صفاتی را به فنای صفات آنها، و فنای ذاتی را به فنای ذات آنها تفسیر میكند. تقسیم دوم قشیری و تقسیم سید حیدر آملی نیز چنین رویكردی به مراتب فنا دارد.
با توجه به این رویكرد در تبیین مراتب فنا سرّ مراتب هفتگانه در كلام ابن عربی نیز آشكار میگردد، زیرا او در بیان مراتب فنا به نوعی این دو دیدگاه را با هم تركیب، و مراتب هفتگانه را برای فنا ذكر كرده است. مرتبه اول فنا در نزد او، یعنی فنا از مخالفات، رویكردی نفسانی دارد، یعنی مرتبهای است كه در آن، عبد به هیچ وجه به فكر معصیت و مخالفت با خدا نمیافتد. مرتبه دوم فنا كه از آن به فنای از افعالی یاد میكند رویكردی تكوینی دارد، زیرا تعریفی همانند تعریف لاهیجی ارائه كرده است كه در این مرتبه، سالك همه افعال بندگان را مستند به خداوند میبیند. امّا مرتبه سوم و چهارم از رویكرد اول برخوردارند، زیرا سالك در این دو مرتبه ابتدا از صفات مخلوق منفك شده و به صفات الهی متصف میشود و بعدها از شهود ذات خویش نیز فانی میگردد. البته هنوز واقف است كه او شهود كننده است. مرتبه پنجم در سخن ابن عربی باز همانند مرتبه دوّم رویكردی تكوینی مییابد كه در آن، سالك از تمام عالم به واسطه شهود خداوند یا شهود ذات خویش فانی میشود. در مرتبه ششم، سالك به واسطه خود خداوند از غیر او فانی میشود و در این حالت، دیگر حتی شهود خویش را نیز نمیبیند. بنابراین هرچند ابن عربی این مرتبه را فنای از ماسوی اللّه نامیده است، در حقیقت رویكردی نفسانی دارد كه در آن، سالك حتی از شهود خویش فانی شده است. در مرتبه هفتم تمام صفات و اسماء خداوند از نظر سالك رخت برمیبندد، زیرا تمایز بین خداوند، سالك و عالَم از بین رفته است. بنابراین روابط و نسبی كه صفات خداوند را به وجود میآورد محو میشود و سالك، دیگر اثری از خداوند در عالم نمیبیند، بلكه اگر دقت كند خود را محل اثر میبیند. همانطور كه مشخص است این مرتبه نیز رویكردی بیرونی دارد و ارتباط سالك را با عالم بیرون از ذاتش میسنجد.
برای توضیح كاری كه ابن عربی انجام داده است، در ابتدا باید به رابطه این دو نگرش بپردازیم؛ آیا این دو نگرش در تقسیم مراتب فنا با همدیگر قابل جمع نیستند یا اصولاً میتوان آنها را از هم تفكیك كرد؟ به نظر میرسد كه از لحاظ نظری و در هنگام بحث بتوان به هریك از نفس سالك یا جهان خارج توجه نمود و حالت فنای سالك را در ارتباط با آنها وصف كرد، ولی آنچه در عمل اتفاق میافتد به هیچ وجه دو امر نیست، بلكه دو روی یك سكه است. سالك در هنگام كمال نفسانی اگر به فنای افعالی برسد و فعل خویش را آنچنان در حق مستغرق ببیند كه او را، نه نفس خویش را، فاعل بشمارد، به مرتبهای رسیده است كه افعال موجودات دیگر را نیز منسوب به خداوند میبیند و یا اگر فنای صفاتی یابد و به صفات خدایی منسوب شود، همه موجودات را صفات او میبیند و آنگاه كه فنای ذاتی برایش رخ دهد، نه تنها ذات خویش، بلكه ذات تمام موجودات را فانی در حق میبیند. بدین ترتیب تا سالك از ذات خود فانی نشود نمیتواند ذوات موجودات دیگر را فانی ببیند و آنگاه كه از ذات خود فانی شد، دیگر، ذوات سایر موجودات برایش باقی نمیماند و از اینرو است كه سید حیدر آملی از مرتبه فنای ذاتی به رجوع به عدم اصلی، یعنی حالت موجودات قبل از خلقت جهان تعبیر میكند.
بدین ترتیب آمیختگیِ ایندو نگرش در كلام ابن عربی نیز وجه كاملاً معقولی دارد. در حقیقت، او به ترتیب، لوازم سیر سالك تا وصول به فنای مطلق را تبیین كرده و لوازم این سیر را در قالب مراتب و انواع فنا ریخته است و نخواسته است واقعا ترتیبی حقیقی را بین این انواع برقرار كند. بنابراین اگر ابن عربی در نوع دوم از فنا، فنای از افعال عباد را مطرح میكند و همه افعال موجودات را به خدا نسبت میدهد، اینگونه نیست كه مقصودش تنها افعال مخلوقاتِ غیر از سالك باشد، بلكه همه افعال را به طور كلی مطرح میكند، چه فعل خود سالك باشد یا سایر موجودات. و از این جهت است كه نظریه كسب را از آن جهت كه افعال بندگان را به خدا نسبت میدهد تایید، و از آن جهت كه خود همین نظریه حجابی برای آنها شده رد میكند. و یا اینكه نوع چهارم و انواع بعد از آن، فنای ذاتیِ سالك را بیان میكند كه در آن، ذات سالك و عالَم كمكم رخت از میان برمیبندد تا جایی كه تفاوتی بین شاهد و مشهود باقی نماند. او نمیخواهد بگوید كه در نوع چهارم، ذات سالك به طور كلی فانی میشود و در نوع پنجم، عالَم به واسطه شهود خدا یا شهود ذات سالك فانی میشود، تا اینامر تهافتی درسخن او محسوب شود، بلكه او سرمنشأ فنای ذاتیایرا كه در آن ذات سالك وعالم هردو محو میشود، فنای تدریجی ذات سالك میداند و تا این امر محقق نشود، فنای عالم بیرون رخ نخواهد داد. پس در نوع چهارم نمیخواهد بگوید كه بهطور كلی ذات سالك فانی میشود، همانگونه كه سیدحیدر آملی نیز در یك مرتبه فنای ذاتی، دوگانگی میان سالك وحق را باقی نمیداند و درمرتبه دیگراست كه این دوگانگی نیز ازبین میرود و تفاوت شاهد ومشهود برمیخیزد، همان امری كه در منتهای فنای ذاتی در تقسیم ابن عربی نیز رخ میدهد.
بدینترتیب در تقسیمبندی مراتب فنا این سخن قوت مییابد كه هر كدام از عرفا در وصف روندی كه در سلوك رخ میدهد، هر مرحله را كه در نظرش مهم جلوه كرده، از جهتی كه آن را مهم دانسته، به عنوان مرتبهای از فنا مطرح كرده است؛ حال در این مراحل یا به حالتی كه در نفس سالك رخ میدهد توجه دارد و بنابراین، مراتب را بر اساس نفس او تبیین كرده است و یا به حالت او در ارتباط با موجودات دیگر و یا به هر دو امر توجه دارد. در این میان ممكن است برخی به فنای ذاتی كه مهمترین مقام سلوك است، اهمیت بیشتری بدهند و دو یا چند مرحله از این مقام را به عنوان مراتب سلوك در كنار بقیه مراتب ذكر نمایند.
با توجه بهمباحث مطرح شده این امر مشخص شد كه همه موجودات وازجمله انسان همواره در حال تغییر و دگرگونی، یعنی در حال تحول هستند، زیرا همه تجلی الهیاند و بر طبق مبنای عارفان در تجلی تكرار نیست، لیكن انسان با سایر موجودات این تفاوت را دارد كه میتواند از حد وجودیِ خود خارج شود و تنزل كند یا به كمال برسد. بنابراین، فنا در عرفان اسلامی برای ارتقای حد وجودی انسان است كه شامل احاطه وجودی و تغییر ماهیتِ او میشود. لیكن از آنجا كه فنا مرحله به مرحله محقق میشود و به عبارت دیگر تدریجی است نه دفعی، در محدودهای از این سیر، ذات بشری انسان باقی است و صرفا دچار تحول صفاتی میشود. به نظر میرسد كه نهتنها در مراحل مقدماتیِ فنا كه حالات انسان تغییر میكند، ذات بشری باقی است، بلكه در فنای افعالی و صفاتی كه دو مرتبه اصلی فنا هستند، نیز همینگونه است، زیرا در این مراتب، سالك صرفا به شهود حقیقت میرسد و به تعبیر بعضی عارفان با چشم و گوشِ حق میبیند، امّا در مرتبه فنای ذاتی امر بهگونه دیگری است، یعنی دیگر ذات بشری برای سالك باقینمیماند وبهطور كلی تغییر هویت میدهد، بهگونهایكه بدن خودش با سایر بدنها برایش تفاوتی ندارد.
در سیر سالك به سوی فنای ذاتی با احاطه وجودیای كه به دست میآورد، معرفت حقیقی او نیز افزایش مییابد، زیرا این معرفت لازمه احاطه وجودیای است كه به مددِ آن، سالك نه از طریق مفاهیم، بلكه همه اشیاء را به تفصیل در ذات خود مینگرد. از اینرو فنا نه تنها به معنای نابودی و از دست دادن چیزی نیست، بلكه رفع موانعی است كه از جهت مادی برای انسان پدید آمده است، به صورتی كه حجابهای توهمزا از وجود او رخت برمیبندد و وجودی مییابد كه حقایق را همانگونه كه هست مییابد و از اینرو درمییابد كه همه موجودات هر چند خودشان آگاه نیستند، هیچ استقلالی ندارند و در حقیقت، فانی در ذات حق هستند. امّا معرفت به این فنا نیازمند فنای سلوكی است و هر چند همه موجودات به سوی فنا میروند، بدون فنای سلوكی كه حد و احاطه وجودی انسان را تغییر میدهد، این معرفت حاصل نخواهد شد.
بدینترتیب آنچه حقیقتا فنا است، فنای ذاتی است، وبقیه مراتب فنا با نزدیكی و دوری به آن ارزشگذاری میشوند. لیكن چنین فنایی تنها برای افراد خاصی رخ میدهد. پس هرچند مطلوبِ همهاست، لیكن برای همه الزامی نیست، امّا بعضی مراتب مقدماتیِ آن كه در مرتبه خود، صفات و رفتار انسان را تغییر میدهد برای همه مطلوب است.● گونه شناسی فنا در عرفان اسلامی
با توجه به سخنان بعضی از عرفا در زمینه فنا كه میتوان آن را چكیده تمام دیدگاهها در این زمینه دانست، نكات ذیل را در ارتباط با فنا درمییابیم:
۱) فنا تعدادی مراحل مقدماتی دارد كه درحقیقت، مراحل مقدماتی سلوك هستند و اطلاق فنا بر آنها در سخنان عارفان صرفا تعبیری مجازی است. سرّ اختلاف بین سخنان آنان در مراتب فنا نیز همین است كه عدهای همچون عزالدین كاشانی مراتب مقدماتی را نیز مطرح كرده، ولی لاهیجی صرفا به مراحل اصلی پرداخته است. فنای از شهوت و فنای از رغبت اینگونه هستند، زیرا این دو امر اصولاً ناظر به تسلط انسان بر نفس خویش و اتصاف به اخلاق حسنه هستند، هرچند معنای لغوی فنا در مورد آنها نیز صادق است، زیرا در این حالت نیز چیزی در وجود انسان نابود شده است كه همان افعال و اخلاق ناپسند است.
۲) مراحل اصلی فنا عبارت است از: فنای از افعال، فنای از صفات و فنای از ذات. این سه مرحله در كلام عدهای از عرفا به صراحت مطرح گردیده و از آنها به محو، طمس و محق تعبیر گردیده است. حال عدهای از آنها مراحل مقدماتی قبل را نیز مراتبی از فنا، و این سه مرتبه را مرتبه واحدی تلقی كرده و نام خاصی بر آن نهادهاند كه عزالدین كاشانی آن را فنای متحقق به حق مینامد.
۳) بدون شك فنا نابودی مطلق نیست، یعنی در تمام سخنان عارفان چیزی نمییابیم كه فنا را نابودی و از بین رفتن سالك به طور كلی تصویر كرده باشد، بلكه برعكس تصریحات و قراین بسیاری وجود دارد كه حكایت از این دارد كه سالك حتی در فنای ذاتی نیز وجود خاص خویش را دارد. از جمله قرائن قوی بر این مطلب مسئله بقا است كه همواره در كنار فنا قرار دارد و ملازم آن محسوب میشود. هیچ فنایی نیست مگر اینكه بقایی را در پی دارد. با مراجعه به سخنان عارفان مشخص میشود كه مقصود آنها از بقا در اینجا جایگزین آن چیزی است كه در فنا از دست میرود. ابنعربی رابطه فنا و بقا را اینگونه بیان میكند:
در طریق سیر و سلوك جز فانی باقی نمیماند و به جز باقی فانی نمیشود و چیزی به فنا موصوف نمیشود، مگر در حال بقا و چیزی به بقا موصوف نمیشود، مگر در حال فنا، پس در نسبت بقاء، حق مشاهده میشود و در نسبت فنا، خلق.(۱۶)
این سخن و موارد شبیه به آن به سیر سالك اشاره دارد كه همواره دچار تحول و دگرگونی است و از مقامی به مقام دیگر میرود، یعنی یك فعل، صفت، حال و حتی ذاتی را از دست میدهد و در عوض، ذاتی دیگر مییابد. همو در فصوص الحكم فنا و بقا را به تكرار تجلی خداوند پیوند میزند كه در هر آن، خداوند در عالم متجلی میشود و تجلّی او فنا و بقایی را دربردارد.(۱۷) امام خمینی(ره) در تفسیر این سخن میگوید كه فنا عدم نیست، بلكه بازگشت از عالم طبیعت به ملكوت است. پس در هر لحظه تجلّی الهی از عالم ملكوت در طبیعت ظاهر میشود و از طبیعت به ملكوت بازمیگردد. ایشان نتیجه میگیرد كه تمام طبیعت و ملكوت دائما در حال تبدیل و تجدد است و عالم در هر لحظه حادث است.(۱۸) بدینترتیب به نظر واضح میرسد كه فنا صرف عدم و نابودی نیست، بلكه عدمی است كه وجودی را درپیدارد واین همان معنای تحول و تغییر است.
۴) از بحث قبل همچنین مشخص میگردد كه فنا صِرف مخفی شدن از مدارك حسی نیز نیست، حال چه مخفی شدن را خفای سالك از دید عالمیان تصویر كنیم یا خفای عالمیان از دید سالك، اگرچه هر دو برای سالك در سیر و سلوك رخ میدهد و از مقامات راه است.(۱۹) پس مقصود این نیست كه این احوال برای سالك رخ نمیدهد، بلكه نظر به این است كه فنا را صرفا این احوال بدانیم و نه چیز دیگر. از شواهد دیگرِ این مطلب این است كه اینگونه مخفی شدنها در شمار حالات هستند كه در مراحلی هستند و در مراحلی نیستند، امّا فنا و بقا مستمر و همیشگی هستند، به صورتی كه خواجه انصاری در همه مقامات مثل مقام انابه، باب رضا و باب شكر و دیگر ابواب صحبت از فنای چیزی در سالك دارد.(۲۰)
بدین ترتیب باید به این بحث بپردازیم كه در حال فنا چه تغییری در سالك رخ میدهد كه حال او با قبل از فنا تغییر میكند؛ آیا این تغییر صرفا در خصوصیات شخص است یا ذات و ماهیت او هم تغییر میكند كه لاجرم تغییر از نوع اول را هم دربردارد یا اینكه وجود سالك به طور كلی دگرگون میشود كه به تبع آن، دو تغییر دیگر نیز رخ مینمایاند؟ بحث دیگر این است كه بعد از فنا سالك چه خصوصیاتی پیدا میكند و به چه اخلاقی متخلق میشود و به عبارت دیگر چه جایگاه وجودیای پیدا میكند.
همانگونه كه پیشتر گفتیم، عدهای از عرفا صرفا به مراتب سهگانه اصلی فنا، یعنی فنای افعالی، صفاتی و ذاتی پرداختهاند، ولی عدهای دیگر علاوه بر آن، مراحل مقدماتی را نیز جزء مراتب فنا ذكر كرده و از فنای از شهوت و فنای از رغبت سخن گفتهاند. حال اگر بخواهیم در حوزه مراحل مقدماتی وارد شویم و تحول وجود سالك را بررسی نماییم، چیزی بیشتر از تغییر یكسری صفات و ویژگیهای فردی وجود ندارد. در این مرحله سالك شهوت و رغبتی دارد كه آنها را مهار كرده، دیگر تابع امیال و خواستههایش نیست، یا به عبارت دیگر خواستهها و امیالش تغییر میكند و در نتیجه اخلاق او متغیر میشود. ابنعربی این قسم از فنا را فنای از مخالفات میداند كه بر طبق آن دیگر، انسان مرتكب معصیت نمیشود.(۲۱) قشیری نیز فنای از شهوت را ترك افعال مذموم كه شرع آنها را نهی كرده معرفی میكند كه در این صورت اخلاص در عبودیت حاصل میشود و فنای از رغبت را زهد قلبی در دنیا میداند كه حاصل آن صدق انابه است و فنای از سوءخلق را رفع اخلاق بد برمیشمارد.(۲۲)
● فنا و وحدت وجود
امّا مهم سه مرتبه اصلی فنا، یعنی فنای افعالی، صفاتی و ذاتی است كه در حقیقت فنای اصطلاحی در عرفان به آنها نظر دارد و به نظر میرسد كه در این مراتب تحولی عمده در وجود سالك رخ میدهد. برای شناخت تحول سالك در این مراتب توجه به دو امر ضروری است: اول نظریه وحدت وجود است كه بحث از آن در عرفان نظری، یعنی شناخت حقیقت عالم و اینكه جز خدا موجودی نیست، زمینه را برای عرفان عملی فراهم ساخته است تا عارف به جایی برسد كه این وحدت را ببیند. دوّم توجه به حقیقتی است كه از خواجه انصاری نقل گردید. عارفان دیگر نیز به تصریح یا اشاره بیان كردهاند كه در آخرین مرتبه فنا سالك درمییابد كه آنچه در این میان رخ داده صرفا زوال توهم بوده است وگرنه فانی از ازل، فانی و باقی نیز همواره بوده و خواهد بود.
امّا بحث وحدت وجود از مسائلی است كه از قدیمالایام بین عارفان مطرح بوده است و هر یك به طریقی از آن سخن گفتهاند.(۲۳) ربط وحدت وجود و فنا در سخنان عارفان كه گاه اصلاً آنها را یكی دانستهاند،(۲۴) این حقیقت را به ما گوشزد میكند كه در حال فنا چیزی جز آنچه حقیقت واقعی عالم و رابطه انسان و تمام موجودات با حق است، جلوهگر نمیشود. به عبارت دیگر مقتضای نظریه وحدت وجود این است كه به جز حق در عالم وجود ندارد و هیچ موجودی وجود و حقیقتی ندارد كه جدای از حقیقت حق باشد و همه آنچه حقایق عالم شناخته میشوند، درحقیقت، مظهر، جلوه یا عرضی از اعراض وجود مطلق هستند. پس اگرچه همه موجودات عالم اینگونهاند كه در وجود حق فانی هستند، امّا عارف این حقیقت را درمییابد و دیگران غافل هستند:
خداوند روح عالم، و گوش و چشم و دست آن است. پس عالم با او میشنود و میبیند، سخن میگوید و عمل میكند و تلاش مینماید، چون هیچ قدرت و كاری به جز به خدای متعالی و بزرگ حاصل نمیشود. امّا جز مقربانِ به قرب نوافل این را درنمییابند... مقربان كرامتی یافتهاند كه فهمیدهاند خدا گوش و چشمشان است... امّا بقیه انسانها گمان میكنند كه خود به واسطه روح میشنوند، در حالی كه واقعا به خدا میشنوند.(۲۵)
این تصور از وحدت وجود از لحاظ معرفتی با سخن دوم مربوط میشود كه در حالت فنا، توهم از میان برمیخیزد. از سخن ابنعربی ظاهر میشود كه این توهم، توهم استقلال است، یعنی انسانها قبل از فنا خیال میكنند مستقلاند، ولی با فنا درمییابند كه استقلالی در كار نبوده است و آنها از راه با ارتباط با خداوند وجود یافتهاند و بدون آن هیچ نیستند. حال این علم و آگاهی به استقلال نداشتن اگر صرفا در مقام افعال یا صفات حاصل شود، فنای افعالی و صفاتی حاصل میشود و اگر به مقام ذات نیز برسد، فنای ذاتی نیز حاصل میشود.
از مباحث گذشته روشن شد كه فنا در حقیقت از سنخ معرفت است، معرفتی كه دیده استقلالبین انسان را به دیدهای تبدیل میكند كه وحدت عالم را یكپارچه و یگانه میبیند. امّا به طور یقین و بر مبنای تصریحات عرفا این معرفت از سنخ علم حصولی نیست، یعنی با تعقل و استدلال حاصل نمیشود. از طرف دیگر این علم حضوری، اجمالی نیز نیست، آنگونه كه ما از نفس خویش باخبریم، ولی حقیقت آن را نمیدانیم، زیرا معرفت در مرحله فنا كشف تمام روابط را در پی دارد، پس از سنخ علم حضوری تفصیلی است. امّا به راستی برای عارف چه اتفاقی میافتد كه به این معرفت دست مییابد؟ جنبه بشری او چه میشود؟ پاسخ به این سؤال را باید در یكی دیگر از ابعاد وحدت وجود، یعنی پیدایش كثرت در عالم و در حقیقت پدیدآمدن توهم استقلال پیگیری كرد.بنابه نظر عارفان، كثرت در اثر پیداییِ حدودی خاص در وجود مطلق كه از آن به مظهر و تجلّی تعبیر میكنند، پدید میآید. تجلّی با تنزل وجودی همراه است كه در نتیجه در هر مرتبه، وجودی خاص پدید میآید، امّا این مراتب با اصل وجود متحداند، بلكه غیر او نیستند. حدّ خاص در هر موجودی حالتی به وجود میآورد كه از آن به نفس تعبیر میكنند و در همه اشیا وجود دارد.(۲۶) از این نفس، علمی محدود برمیخیزد كه خودیت موجود را به آن میشناسند و این استقلالبینی است كه در انسانها بیشتر از موجودات دیگر جلوهگر است. انسان خود را موجودی مستقل با گرایشها و امیال خاص مییابد، یعنی در حقیقت، وجودِ محدود كه به فراسوی خود احاطه ندارد، همواره خیال میكند كه وجودی خاص است و ارتباطی با وجودات دیگر و حتی فراسوی خود ندارد. پس توهم استقلال یك توهم اندیشهایِ صِرف نیست، بلكه ریشه در نحوه وجود انسان دارد. از اینرو سالك در فنا به دنبال این است كه این توهم را از میان بردارد و این امر ممكن نیست، مگر اینكه نحوه وجودی انسان تبدیل شود و حد وجودیاش تغییر كند. از این حدهای وجودی در عرفان اسلامی به حجاب تعبیر میكنند كه بین انسان و خدا فاصله میاندازد و او را از خدا دور میكند، یعنی او را در حد و اندازهای قرار میدهد كه احساس قرب و نزدیكی به خدا نمیكند.
در مقابل سایر موجودات حتی ملائكه، انسان از خصوصیت حدشكنی برخوردار است، یعنی میتواند از مرتبه وجودی خویش تعالی یا تنزل یابد و اصولاً فنا بر این مبنا استوار است كه انسان اگر بخواهد میتواند حد وجودی خویش را تعالی بخشد. این حدشكنی به هر اندازهای كه باشد، احاطه وجودی انسان و در نتیجه گسترس معرفت او را درپی دارد و آنگاه كه به حد فنای افعالی برسد به مرحله مهمی از احاطه وجودی نائل میشود. این حدشكنی میتواند تا جایی استمرار یابد كه دیگر برای سالك حدّی باقی نماند كه در این صورت فنای ذاتی رخ میدهد. مشاهده كردیم كه سیدحیدر آملی سه مرتبه فنا را با رسم و تشخصات انسان معرفی میكند و در مقام احدیتِ الفرق والجمع هیچ تشخصی برای انسان باقی نمیماند و حد وجودی انسان كاملاً از بین میرود.
در اینجا ممكن است این سؤال مطرح شود كه هر شیء و از جمله انسان با تشخصاتش موجود تلقی میشود و اگر تشخصاتش از میان برود، دیگر وجود ندارد. پس در حقیقت فنا به زوال وجود و شخص منتهی میشود و حقیقتِ آن نابودی است، نه تحول. پاسخ این سؤال در یك نكته مهم نهفته است و آن اینكه وقتی از زوال رسم و تشخص سالك سخن میگوییم، مقصود رسم و تشخصی است كه برای موجودات مادی وجود دارد، نه هر نوع رسم و تشخص. پس فانی با اینكه رسم و تشخص مادی را از دست میدهد، امّا رسم و تشخص مجردات برای او باقی است. قیصری در رابطه فنا و بقا این نكته را صریحا ذكر میكند كه فنا از بین رفتن تعینات خَلقی و بقا، اتصاف به تعینات و صفات الاهی است.(۲۷) پس، حدشكنیِ انسان تا حدی است كه به یكی از صفات الاهی تبدیل شود. امام خمینی(ره) چگونگی زوال تعینات در فنای صفاتی و ذاتی را اینگونه وصف كردهاند:
در فنای ذاتی كه با قرب فرائض حاصل میشود، بنده چشم و گوش حق میشود كه در این صورت، وجود حقانی یافته و وجود خلقی را به طور كلی كنار گذاشته است و او به آن مرحله از احاطه میرسد كه همانند وجود حق ساری و جاری در همه اشیاء است، امّا در فنای صفاتی او تنها به شهود موجودات مینشیند، زیرا تنها حق، چشم و گوش بنده گردیده است.(۲۸)
خلاصه كلام عرفا در این مقام این است كه غایت سلوك در فنا، گذر از مراحل مادّی و مجرد و رسیدن به بیحدّی است، البته این بیحدّی مربوط به مرحله تجلّی حق است و به اولین تجلّی او بازمیگردد كه تجلّی اسماء و صفات و اسم اعظم الاهی است و ربطی به ذات الاهی در مرتبه كمون ندارد. پس فنای سالك از نفسانیات شروع میشود، مجردات را پشتسر میگذارد و در نهایت به عینیت یافتن با صفات و اسماء ختم میشود. از بحث قبل پاسخ به این سؤال نیز روشن میشود كه فانی چه شأن وجودیای دارد. یعنی فانی چه رابطهای با انسانها، مادیات، مجردات و در نهایت با خدا دارد؟ زیرا فانی یكی از اسماء الاهی است و همانند خدا كه با همه موجودات متحد است با همه آنها اتحاد دارد و به قول قیصری در آنها ساری و جاری است(۲۹) و به تعبیر امام خمینی همانند این فقره از زیارت جامعه میگردد كه اجساد شما در اجساد است و ارواح شما در ارواح و نفوس شما در نفوس.(۳۰)
به نظر میرسد مقصود از این بیان این نیست كه بدن مادیِ فانی كه قبل از فنا و حتی بعد از آن در میان مردم با آن شناخته میشود، بعد از رسیدن به فنا در سایر ابدان ساری و جاری میگردد، بلكه مقصود این است كه احاطه و مرتبه روحانی سالك به حدی رسیده است كه دیگر، بدن خودش و دیگری برای او یكسان است و از لحاظ تدبیر تفاوتی ندارد، همانگونه كه تمام بدنهای بندگان برای خدا یكسان است و با همه به یك نحو ارتباط دارد.
بنا به مباحث گذشته همچنین مشخص گردید كه فنا یك حالت تشكیكی است و این مقتضای مرتبهدار بودن و همچنین احاطه كه از لوازم آن است، میباشد. هر كس با سعی و تلاش خود تا حدی میتواند به مقام فنا برسد و ممكن است در مرحلهای متوقف گردد، تفاوت حال فانیان نیز این مسئله را تأیید میكند.
● مطلوبیت فنا
با تصویری كه از فنا در بحثهای قبل ارائه شد، روشن است كه فنا آنقدر ارزش دارد كه مطلوب انسان واقع شود، زیرا در فنا معرفت نهفته است و آن هم معرفتی حقیقی كه با معرفتهای ظاهری قابل قیاس نیست و انسان تشنه معرفت است. پس هر كس هر چند خود مرد میدان نباشد، با این حال به چنین معرفتی دلبستگی دارد.
امّا ممكن است بحث مطلوبیت از جهت دیگری مطرح گردد كه جای بحث بیشتری دارد. اصولاً فنا در كلام عارفان و منابع آنها امری ضروری و اجباری به نظر میآید، زیرا هر چیزی در نهایت فانی میشود و به اصل خود بازمیگردد. از طرف دیگر بقای بعد از فنا نیز برای همه موجودات و حداقل انسانها وجود دارد. پس چه ضرورتی برای طلب فنا وجود دارد؟
پاسخ این سؤال در توجه به دو امر نهفته است: اوّل اینكه فنای كلّی به هیچوجه مرتبه وجودی انسان را تغییر نمیدهد و حتی كسانی را كه در سقوط غوطهور شدهاند، شامل میشود. بنابراین فنای اجباری و فنای سلوكی و اختیاری اصولاً با هم قابل مقایسه نیستند. دوم اینكه مراحلی از فنای سلوكی كه در حقیقت مقدمات سلوك هستند به نجات و سعادت انسانها بستگی دارند و نه صرفا به معرفت بیشتر. از اینرو اگر مراحل اصلی فنا، یعنی فنای افعالی، صفاتی و ذاتی را از مراحل غیرضروری بشماریم، مراحل مقدماتیِ آن جزء امور ضروری برای حیات انسان است، هر چند اگر انسان این مقدمات را به خوبی طی كند، كمكم مراحل بعد نیز برایش هموار میگردد.
● پدیدارشناسی نیروانه(۳۱)
همانطور كه در عرفان اسلامی فنا اصلیترین مفهوم محسوب میشود كه تمام نظام عرفانی و مراتب سلوك برای نیل به آن طراحی شده است، نیروانه در آیین بودا نیز همین نقش را ایفا میكند. یك سالك بودایی با نیل به نیروانه به سعادت حقیقی و نجات از چرخه مرگ نائل میشود و به فراسوی عالم تغییرات هجرت میكند و دنیای فریب و معرفت غیرصحیح را پشتسر میگذارد و به معرفت واقعی دست مییابد. واژه نیروانه در متون هندویی نیز در معنایی شبیه آیین بودا كاربرد داشته است كه با توجه به اینكه آیین بودا از بستر دین و فرهنگ هندویی برخاسته، بیشك این واژه را نیز از آنجا وام گرفته است.
نیروانه واژه سنسكریتی كه در زبان پالی، نیبانه(۳۲) تلفظ میشود، از لحاظ لغوی دارای معنای سلبی است و غالبا آن را به معنای «خاموش شده» به كار میبرند.(۳۳) بعضی از محققان برای این واژه دو اشتقاق گزارش كردهاند: اول اینكه ریشه این واژه مركب از niبه معنای «نه» و va به معنای وزیدن، باد زدن و دمیدن است كه در این صورت nirvaInaاسم مفعول از فعل nisvaI است كه به معنای خاموش شدن چراغ، آتش و امثال آن و nirvaInaبه معنای خاموش شده، سرد شده، فرونشسته است. نظر دوم این واژه را مشتق از دو كلمه nir به معنای روگرداندن و vaIna به معنای شهوت، تشنگی و طلب میداند كه در این صورت nirvaIna به معنای روی گرداندن از شهوت است.(۳۴)
معنای لغوی نیروانه، اشتقاق اول را بپذیریم یا اشتقاق دوم را، حاكی از آن است كه انسان در وصول به این مرحله چیزی را از دست میدهد و از اینرو دارای معنای سلبی است. در معنای اول كه بیشتر مورد توجه است، گویا آتشی در وجود انسان شعلهور است و با نیل به نیروانه این آتش خاموش میشود. تأكید بعضی از فرقههای بودایی بر اینكه این خاموشی در وجود انسان، بهطور مطلق است، آنها را به سوی پوچانگاری كشانده، به صورتی كه در نظر آنان وصول به نیروانه مساوی با نابودی مطلق وجود انسان و زوال همهچیز است. امّا برداشت عمومی از این خاموشی همان از بین رفتن تشنگی در وجود انسان است كه بنابر آیین بودا منشأ تولد دوباره است. معنای دوم نیز بر روگرداندن دلالت دارد كه از لحاظ ارزشی منفی تلقی میگردد. از اینرو، هم معنای اول سلبی است، زیرا انسان در وجود خویش چیزی را از دست میدهد و هم معنای دوم، چون روی گرداندن و پشت كردن را دربردارد. بدین ترتیب هر دو معنی متضمن از بین رفتن و نابودی چیز خاصی در وجود انسان است كه دلبستگی او را به دنیا و امور دنیوی از بین میبرد.(۳۵) از این جهت نیروانه دارای معنای سلبی و زائل شدن و از بین رفتن چیزی در وجود انسان است كه از ارزش منفی برخوردار است و انسان سالك باید با تلاش و كوشش آن را از بین ببرد.● حقیقت نیروانه
مفهوم نیروانه هر چند كه نزد هندیان قبل از بودا نیز شناخته شده بود و تقریبا مشابه آیین بودا، به معنای رهایی از چرخه تولد و مرگ را دربرداشت، در آیین بودا اهمیت ویژهای یافت. این اهمیت شاید از این جهت بود كه بودا اصولاً كارش را با نیل به نیروانه آغاز كرد و تمام وجهه همت خویش را صرف آن كرد. از طرف دیگر نگرش خاص بودایی به عالم، برهمن و «خود» و تفسیر خاصی كه از این واژه داشت، آیین بودا را در معرض اتهام به نوعی پوچگرایی(۳۶) میكرد در آیین بودا اصطلاح دیگری وجود نداشت كه بتواند به عنوان غایت سلوك انسان مطرح گردد. این نكته به این واژه مخصوصا در آیین بودای اولیه اهمیت ویژهای بخشید، به صورتی كه اصولاً جزو واژههای كلیدی این دین گردید و بدون قرینه، نشانگر یكی از ابعاد آیین بودا گشت.
آیین بودای اولیه را باید در سایه متون مقدس اولیه شناخت، زیرا در آن مرحله هنوز مكتبها و نظریهپردازیهای بودایی شكل نگرفته بود.(۳۷) محققان برای نیروانه در متون اولیه بودایی دو خصلت برشمردهاند: اول اینكه این متون از بحثهای فلسفی در این رابطه به دورند و صرفا از منظری عملی، یعنی نجات از رنجی كه نوع انسانی درگیرِ آن است به آن پرداختهاند. نیروانه نقطه مقابل رنجی است كه انسان میبرد و با نیل به نیروانه كه این رنج ازبین میرود. دومین خصلت ایناست كه از نیروانه بیشتر با تعبیرات منفیای همچون خاموشی،(۳۸) نابودی تشنگی،(۳۹) نیآمیخته یا نامشروط،(۴۰) بیعلاقگی(۴۱) و نابودی توهم(۴۲) یاد كردهاند، البته در نیكایهها(۴۳) و فنون مكتب ابیدرمه، تعبیرات مثبتی همچون خوشی،(۴۴) آرامش،(۴۵) بهجت(۴۶) و ساحل دیگر(۴۷) (قلمروی متعالی) نیز مطرح هستند.(۴۸)
برخلاف آنچه از عبارت بالا ظاهر میشود و نیز بعضی محققان این تصریح(۴۹) كه مسئله نیروانه در متون اولیه بودایی، یعنی كانون پالی به دو شكل مطرح شده است و در بعضی كتابها به جنبه مثبت پرداختهاند كه بیشتر شاعرانه است و در كتابهایی كه بحث فلسفی میكنند به جنبههای مثبت پرداختهاند، با مراجعه اجمالی به كتابهای كانون پالی درمییابیمكه این دوجنبه، یعنی مثبت ومنفی بههم آمیختهاند. بهعبارت دیگر نیروانه از دو جنبه برخوردار است؛ یكی منفی و دیگری مثبت. سالك با تحقق جنبه منفی، یعنی با ترك و نابودی تشنگی و خاموشی شهوات در وجودش به یك جنبه مثبت دست مییابد كه همان آرامش و بهجت است. از اینرو هیچ تناقض ظاهریای بین جنبه مثبت و منفیِ نیروانه وجود ندارد كه بخواهیم همانند این محققان به توجیه آن بپردازیم.
ذمه پده كه یكی از كتابهای حوزه پالی است، به هر دو جنبه نیروانه پرداخته است. این كتاب گاهی آن را از سنخ فروپاشی میداند و انسانِ به نیروانه رسیده را همچون زنگی پوسیده تفسیر میكند كه هیچ صدایی از آن درنمیآید و قابلیت هیچ كاری را ندارد؛(۵۰) و گاهی از سنخ قطع دلبستگی؛(۵۱) و گاهی آن را به گونهای وصفناپذیر معرفی میكند.(۵۲) امّا جنبههای مثبتِ نیروانه نیز در آن كم نیست و نیروانه را مكان غیرقابل تغییر،(۵۳) جاودانگی،(۵۴) مكان آرام،(۵۵) خوشبختی بزرگ(۵۶) و علم و معرفت حقیقتی معرفی كرده است. گاهی علم به اینكه هنگام مرگ هیچ كمكی به انسان نمیرسد(۵۷) و گاهی علم به اینكه عطش بدترین بیماریها است(۵۸) و گاهی علم به چگونگی پدید آمدن و نابود شدن عناصر بدن،(۵۹) از مصادیق این علم معرفی شده است.
در سوتره نیپایه نیز وضعیت همینگونه است و گاهی از نیروانه به انزوا،(۶۰) زوال،(۶۱) نابودی دلبستگیها،(۶۲) آزادی از بنیاد وجود،(۶۳) خالی شدن از هوا و هوس(۶۴) و نابودی امیال(۶۵) تعبیر شده است. از طرف دیگر تعبیرهای مثبتی همچون خوبی متعالی،(۶۶) نهایت خلوص،(۶۷) قلمرو فناناپذیر،(۶۸) جایگاه ایمنی،(۶۹) مكان آرام(۷۰) و شناخت بدی آنگونه كه هست،(۷۱) نیز در این كتاب مطرح است.
از اینرو به نظر میرسد كه هر نوع تفكیك بین جنبههای مثبت و منفی نیروانه راه به جایی نمیبرد و در تمام كتابهای حوزه پالی این دو امر با همدیگر مطرح هستند. حال با یادآوری به این سؤال كه آیا نیروانه در ذات خود امری منفی است یا مثبت، میتوان پاسخ داد كه نیروانه در ذات خود امری مثبت تلقی میشود، امّا رسیدن به این امر مثبت نیازمند پشتسر گذاشتن و نابودی موانع آن است. با مرور بر همین مقدار از تعبیرات در پیرامون نیروانه كه نقل گردید، روشن میشود كه هر جا از جنبه منفی به نیروانه پرداختهاند، مقصودشان بیان راه رسیدن به نیروانه است. اگر میگویند نیروانه زوال است، یعنی تا انسان از خودیها و عطشها و امیال خویش نگذرد به نیروانه نمیرسد و این امری است كه در موارد دیگر به آن تصریح شده است، مثلاً در سوتره نیپایه تصریح شده است كه اگر كاملاً از هوا و هوس خالی شوی نیروانه را درك میكنی.(۷۲) یا اگر ذمه پده انسان را در مقام نیروانه به زنگِ پوسیده تشبیه میكند، میخواهد این حقیقت را گوشزد كند كه تا مكانیزم بدن و ساختار این جهانیِ انسان دگرگون نشود و عمل كرمهسازِ انسان متوقف نگردد، انسان به نیروانه نمیرسد، زیرا آنگونه كه در جنبههای مثبت نیروانه گفته شده است، نیروانه قلمروی دیگر و متغایر با وضعیت مادی انسان است.
از اینجا مشخص میشود كه حقیقت نیروانه همین جنبههای مثبت است و جنبههای منفی نشانگر شرایط گذر است. حال جای این سؤال وجود دارد كه اگر موارد منفی شروط نیل به نیروانه است، چرا به عنوان حقیقت نیروانه عرضه گردیده است؟ پاسخ به این سؤال را باید در بحث قبل جستوجو كرد كه هر چند جنبههای منفی نیروانه شروط گذر هستند، این نفیها نیل انسان به نیروانه را دربردارد، یعنی زوال و نابودی كاملِ عطش و دلبستگی در وجود انسان ملازم با آرامش و سكون و بهجت است. از اینرو، این دو را میتوانیم به عنوان دو روی یك سكه تلقی كنیم و نیروانه را به جنبه مثبت یا جنبه منفی آن تفسیر كنیم. البته این مربوط به آخرین مرحله قطع و نابودی عطش و دلبستگی است. امّا چون این زوال در طی یك دوره مراقبه صورت میپذیرد، نابودیِ دلبستگی جزء شروط و مقدمات رسیدن به نیروانه نیز هست.
در پایان این بحث تذكر این نكته لازم است كه در متون اولیه بودایی، نهتنها نظریهپردازی پیرامون نیروانه وجود ندارد، بلكه درگیر شدن در هرگونه بحث فلسفی و از جمله در مورد نیروانه، را مخالف راه نیروانه دانستهاند.(۷۳) امّا به نظر میرسد كه این متون فهم نیروانه را برای مخاطب مفروض گرفتهاند، زیرا در بسیاری موارد بدون هیچگونه توضیحی این واژه به كار رفته و این امر موجه و معقولی است، زیرا همانطور كه قبلاً تذكر داریم اصل وجود نیروانه به فرهنگ هندی مربوط است و ربطی به آیین بودا ندارد. از اینرو به نظر میرسد جز در موارد معدودی كه آیین بودا مفهوم آن را دگرگون كرده، در بقیه خصوصیات همان تلقی هندویی را قبول داشته است. از این رو مفهوم نیروانه در آیین بودای اولیه بسیار به این تلقی هندویی نزدیك است كه در نیروانه سالك از راه اتحاد با برهمن به نجات(۷۴) یا روشنشدگی(۷۵) دست مییابد و بدین طریق از رنج و تولدهای مكرر و تمام محدودیتهای جهان مادی نجات مییابد و به والاترین مرتبه آگاهی نائل میشود.(۷۶) همانطور كه از اوصاف نیروانه مشاهده كردیم، در آیین بودای اولیه تمام این خصوصیات وجود دارد، جز آنكه چون آیین بودا به انكار برهمن میپردازد، نائل شدن به نیروانه با اتحاد با برهمن حاصل نمیشود. امّا به نظر میرسد كه همانگونه كه در تلقی هندویی، نیروانه قلمروی دیگر غیر از این جهان است، تلقی آیین بودای اولیه نیز همینگونه بوده است، زیرا همانطور كه تذكر دادیم تفاوت این دو صرفا به آن چیزی برمیگردد كه آنها انكار كردهاند و در آیین بودای اولیه، نه تنها این امر انكار نشده است، بلكه شواهدی بر اینكه نیروانه قلمروی دیگر است وجود دارد، مثل اینكه نیروانه را ساحلی دیگر معرفی كردهاند.آیین بودا در حدود یك قرن بعد از به نیروانه رسیدن بودا، دچار تفرقه شد. به نظر میرسد یكی از مسائل كلیدی كه در این زمان پیروان این آیین را به دو دسته تراودنها و مهاسنگِكَهها تقسیم كرد(۷۷) به نیروانه مربوط میشود، زیرا آنها با مفهوم بودایی اَرَهَت كه نزد تراودنها معتبر است مخالفت، و در مقابل، آرمان بودیستوه(۷۸) را مطرح كردند.(۷۹) بعدها كه تمایزات آشكارتر شد و فرقه مهاسنگیكهها خود را مهایانه و فرقه مقابل را هینهیانه خوانْد، تمایز بین ارهت و بودیستوه بدینگونه تقریر یافت كه ارهت یك پیرو آیین بودا است كه با تلاش خود به مرحله روشنشدگی و نیروانه رسیده و طمع، حرص، خشم و خیالات باطل را در خود كشته و در همین دنیا به نیروانه نائل آمده است؛ امّا بودیستوه موجود روشنشدهای است كه نه تنها مسئولیت آزادی خویش، بلكه تمامی زندگان را بر عهده دارد. او به یك معنا رهایی خود را از جهان به تعویق میاندازد تا به تمامی زندگان كه هنوز از روشنشدگی آگاهی نیافتهاند، یاری بخشد.(۸۰)
این بیان، تفاوت ارهت و بودیستوه را از جهت نیل به نیروانه در این میداند كه ارهت خود به نیروانه میرسد، امّا بودیستوه دست دیگران را نیز میگیرد تا آنها را به نیروانه برساند. از این اختلاف نباید اینگونه توهم نمود كه تفاوت ارهت و بودیستوه در كمك به دیگران است، بلكه تفاوت در مفهوم میانجی است. هم ارهت و هم بودیستوه به دیگران كمك میكنند تا دیگران نیز به نیروانه برسند. امّا مفهوم بودیستوه در مهایانه به چیز دیگری میاندیشد. مفهوم بودیستوه رستگاری به واسطه میانجی را مطرح میكند،(۸۱) یعنی توسل به بودیستوه یكی از راههای نجات میگردد و هر كس به بودیستوه توسل جوید، او به خاطر عهدی كه دارد، دست او را میگیرد و نجات میدهد. این مفهوم را تیراوده انكار میكنند و رسیدن به نیروانه را تنها از جهت فعالیت و تلاش شخصی میسر میدانند. عهد بودیستوه و میانجی بودن او حتی بعد از مرگ نیز استمرار مییابد و بودیستوه حتی بعد از مرگ از رفتن به نیروانه اجتناب میكند تا واسطهای برای نجات دیگران باشد و از اینرو یكی از بودیستوههای برتر میشود كه هنوز در سپهر سنساره كار میكنند، ولی از چنبره قوانین سنساره بیروناند و با چشم مادی نمیتوان آنها را دید، ولی چشمِ دل قادر به دیدن آنها است.(۸۲)
● تحول رهرو در نیل به نیروانه
تا اینجا تا حدودی با مفهوم نیروانه نزد هینهیانه آشنا شدیم. امّا آنچه مهم است شناخت حقیقت نیروانه است؛ به این معنا كه جایگاه نیروانه در عالم چیست؟ این امر با شناخت مشروط و غیرمشروط در نزد هینهیانه قابل فهم است.
میدانیم كه تغییر و علیت در آیین بودا از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است. هر آنچه نپاینده و در حال تغییر است هم رنجزا و هم دارای علت خاصی است، یعنی وجودش مشروط به وجود چیزهای دیگر است. وجود مشروط عبارت است از: پنج بخش دلبستگی،(۸۳) یعنی كالبد،(۸۴) احساس،(۸۵) ادراك،(۸۶) حالات جان(۸۷) و دانستگی(۸۸) كه ارتباط چهار بخش اخیر كه روی هم به «نام»(۸۹) معروف شدهاند، با كالبد كه شكل نامیده میشود، بدینگونه وصف شده است:
احساسها تأثرات حسیاند، یعنی تماسهای عضوهای حسی با موضوعات جهان بیرون از حس. وقتی مغز این تأثرات را بگیرد و در سرِ حسكننده منعكس كند، آنها را ادراك میخوانند. این ادراكات واكنشهایی در انسان ایجاد میكنند كه بودا آنها را روی هم حالات جان یا نمودهای روانی خوانده است، یعنی اندیشهها، آرمانها، تمایلات، حالات و مانند اینها و صفات مشتركشان این است كه میخواهند واقعیت یابند و به سوی این هدف در شتابند. پس در واژه حالات جان معنای نیت نیز هست، یعنی نیت واقعیت بخشیدن به این اشتیاقها و تصورات. سرانجام دانستگی یا بخش پنجم، عنصری گردآورنده است كه حالات جان، یعنی نمودهای روانی، را گرد میآورد و زیر تأثیر آنها قرار میگیرد و حتی ساخته آنها است.(۹۰)
● ورود به قلمرو غیرمشروط
آنچه در این میان برای شناخت حقیقت نیروانه مهم است، توجه به این حقیقت است كه تا در انسان دلبستگی وجود داشته باشد، یعنی تا عطش و تشنگی به امور مادی و دنیوی در او زنده باشد، او در زنجیرهای از تولد و مرگ قرار میگیرد كه به سنساره معروف است. انسان آلوده یعنی انسانی كه حقیقت خویش و جهان را به درستی نشناخته و آز و كینه و فریب در او زنده، و همواره در این چرخه گرفتار است، زیرا اینها در او كرمههایی(۹۱) میسازد كه این كرمهها او را دوباره دچار پنج بخش دلبستگی میكنند و چون این پنج بخش همواره در حال تغییر و تبدیلاند، پیری و مرگ را در پی دارند و این چرخه رنجزا به طور مستمر تكرار میشود.
نیروانه در حقیقت خلاصی از این زنجیره است، كه هر بخش از آن مقید به بخش دیگری است و به عبارت دیگر وجود هر حلقه از زنجیر لاجرم حلقه بعدی را در پی دارد. از اینرو نیروانه امری مطلق تصویر شده است كه هیچ تقید و وابستگی به چیزی ندارد، و نه معلول است و نه علت، بلكه حاصل روند رهاسازی است. از اختلافات فرقههای هینهیانهای مشخص میشود كه مقصود آنها از علت و معلول نبودنِ نیروانه، علیت و معلولیتی است كه در بین درمههای مشروط وجود دارد، نه اینكه هیچ نوع از آن در كار نباشد.(۹۲)
با توجه به پنج بخش دلبستگی میتوان حقیقت نیروانه را نزد هینهیانه فهمید. همانطور كه مشخص شد، دانستگی آخرین بخش و ماحصل آنها است، كه حتی از آن به جان و منش نیز تعبیر كردهاند.(۹۳) این دانستگی هر چند نوعی آگاهی است، امّا آگاهیای برخاسته از كرمهها است. از اینرو با نوعی نادانی، یعنی جهل به حقیقت همراه است كه همین امر به نوبه خویش كرمهساز است. امّا نیروانه آگاهیای است كه هیچ نوع جهل به حقیقت در آن راه ندارد و انسان در این مرحله، حقیقت وجود خویش و عالم و به تعبیر بودایی، دمه را میشناسد و همین علم و آگاهی است كه او را نجات میدهد. از اینرو شكی نیست كه در نظرِ هینهیانه نیروانه از سنخ آگاهی است و جایجای سخنان بودا و تعلیمات بوداییان بر این امر دلالت دارد.
امّا در اینجا سه مسئله مطرح است:
۱) اگر نیروانه از سنخ آگاهی است، چرا نیروانه به خاموشی، تشنگی و دلبستگی معرفی گردیده است؟ پاسخ این سؤال به نظر واضح میرسد: بدون علم و آگاهی یا به تعبیر دقیقتر روشنشدگی كه در نیروانه حاصل میشود، این خاموشی امكان ندارد و بدون از بین رفتن این تشنگی نیل به نیروانه ممكن نیست. به عبارت دیگر پاسخ این سؤال همان مطلبی است كه در بحثهای گذشته مطرح گردید كه نیروانه یك جنبه مثبت و یك جنبه منفی دارد. این دو ملازم همدیگرند و به خاطر این تلازم میتوان نیروانه را به هر دو اطلاق كرد. لیكن در اینجا باید دانست كه حقیقت نیروانه همان جنبه وجودی، یعنی علم است و اصولاً شناخت حقیقیِ اینكه تشنگی و آز و مشروطها بیماری و رنج است، انسان را به نیروانه میرساند.(۹۴)
۲) اگر نیروانه علم است و علم متعلّق میخواهد، متعلَّق نیروانه چیست؟ به این سؤال بدینگونه پاسخ دادهاند كه ارهت كسی است كه دو شناخت را یافته باشد؛ شناخت خاموشی و شناخت نزادن یا نه ـ تولید.(۹۵) یا بودا را كسی دانستهاند كه بیتعلیم به روشنشدگی و حقیقت دست یافته است.(۹۶) امّا در این میان مهم است بدانیم كه این علم از چه سنخی است. این علم به هیچوجه از سنخ علم حسی و استنتاجی نیست، زیرا هر آنچه با این بدن مادی سروكار داشته باشد چیزی به جز دانستگی به بار نمیآورد و دانستگی راهی به نیروانه ندارد. از اینرو این علم یك علم فراحسی است كه از آن به یتابوتم(۹۷) و جنیانه(۹۸) تعبیر میشود و راه رسیدن به آن نیز دیانه(۹۹) یا مراقبه است، نه یادگیری مفاهیم.(۱۰۰) میتوان این علم را در تعبیر اسلامی به علم شهودی تعبیر كرد كه در آن سالك عین مشهود میشود و حقیقت را در خود مییابد. این مفهوم در نزد بوداییان نیز رایج است. تعبیر روشنشده یا به روشنی رسیده نیز حكایت از همین روشن شدن وجودی دارد، یعنی تمام وجود رهرو در این مرحله عین علم و آگاهی میشود، زیرا از قلمرو محدودِ وابستگیها رهیده و به قلمرو مطلق دست یافته است؛ و حتی بعضی از فرقههای هینهیانه این امر را حتی برای بدن مادی ارهت قائل هستند كه بدنش عین علم است.(۱۰۱)
۳) از اینجا پاسخ یك سؤال دیگر نیز روشن میشود: آیا نیروانه در همین قلمرو مادی حاصل میشود یا اینكه سالك باید به قلمرو دیگری وارد گردد. بر طبق بینش هینهیانه، نیروانه امر مطلقی فراسوی این دنیای مادی است و هر آنچه به سنساره تعلق دارد به نیروانه مربوط نیست. از این جهت رسیدن به علم مطلق و شهود آن نیازمندِ تعالی و رفتن به فراسوی این جهان مادی است. از اینجا این حقیقت نیز آشكار میشود كه نزد آنها یك قلمرو مطلق كه عین آگاهی و دانستگی است، وجود دارد و سالك با تعالی از این عالم با آن متحد میشود. بر این مطلب شواهد بسیاری را نیز میتوان اقامه كرد كه از جمله همتراز شدن آكاشه(۱۰۲) با نیروانه است، یعنی هر دو را از جمله دمههای غیرمشروط شمردهاند.آكاشه در آیین بودا برخلاف آیین هندو كه آن را اِتِر میدانند، به معنای فضا است و فضا به دو قسم محدود و نامحدود تقسیم میشود كه اولی مربوط به مادیات و دومی یكی از شش عنصر (دهاتو)(۱۰۳) است كه هویت جوهری ندارد، امّا شرط اصلیِ هر وجود مادی و دربردارنده تمام مظاهر مادی، چهار عنصر زمین، آب، آتش و هوا است. آن تهی، غیرممتزج با اشیای مادی، غیر قابل تغییر و فراتر از هر تعریفی است.(۱۰۴)
این تعبیرات آكاشه را همانند نیروانه وصف كرده است، به صورتی كه میتوان از آن استفاده كرد كه اصولاً نیروانه و آكاشه یكی هستند و بعضی تعبیرات كه نیروانه را به معنای آسمان و نیكان را به مرغان تشبیه میكند كه همانگونه كه مرغان در آسمان پرواز میكنند، نیكان نیز در نیروانه به اینسو و آنسو میروند،(۱۰۵) حكایت از این همانندی دارد. امّا بسیاری از فرقههای بودایی اینها را دو چیز دانستهاند و حتی در مورد نامشروط بودن آكاشه اختلاف وجود دارد و به نظر میرسد حتی آنهایی هم كه آن را نامشروط دانستهاند، آكاشه را به اندازه نیروانه متعالی نمیدانند و آن را دروازه عالم محسوسات تلقی میكنند.(۱۰۶)
با این همه حتی نزد كسانی كه آكاشه را دمه مشروط دانستهاند، این امر مسلم است كه مادیت آكاشه مانند اجسام دیگر نیست، زیرا اجسام در آن روان هستند و مانعی بر سر راه آنها محسوب نمیشود. از اینرو، میتوان این تصویر را از دیدگاه جهانبینی هینهیانه ارائه كرد كه عالم را دارای مراتب مختلف میداند كه هرچه به نیروانه نزدیكتر شویم از اطلاق بیشتری برخوردار است و نیروانه مطلقترین مرتبه عالم است و بدین ترتیب نیروانه ساحتی از عالم، ولی مجرد و غیرمادی است كه محل دلبریدگان از عالم مادی و كسانی است كه از چرخه سنساره رها گشتهاند.
باید توجه داشت كه نزد هینهیانه رسیدن به نیروانه امری مكانیكی است كه با حصول شرایط آن خودبهخود حاصل میشود و شخص هیچ اختیاری در نرفتن و بازماندن از آن ندارد و شاید این نیز تأییدی بر همین نظریه است كه آنها نیروانه را ساحتی از عالم میپندارند، امّا ساحتی متعالی و مجرد كه با رسیدن به آن، رابطه انسان با عالم مادی قطع میشود و دیگر هیچ ارتباطی بین او و اشیای مادی این عالم برقرار نیست.
● معرفت بوداگی
دیدگاه هینهیانه درباره نیروانه كه انسان برای نیل به نیروانه باید كرمههای بد را از بین ببرد، از سوی مكتب مادیمیكه(۱۰۷) رد شد. آنها استدلال كردند كه اگر كلشهها(۱۰۸) و اسكندهها(۱۰۹) واقعی هستند و وجود دارند، نمیتوانند از بین بروند و اگر آنها از بین نروند، نمیتوان به نیروانه رسید. بدینترتیب حذف و نابودی عناصر مادی آنگونه كه در هینهیانه مطرح بود، از اندیشه مهایانه برای نیل به نیروانه رخت بست(۱۱۰) و این اندیشه مطرح شد كه اصولاً نیروانه و سنساره از هم جداییناپذیر و دو روی یك سكهاند.(۱۱۱) از اینجا تا نظریه بوداگیِ تمام موجودات و حضور آن در همه موجودات و اتحاد همه موجودات با همدیگر راه زیادی نمانده است.(۱۱۲)
قبل از ورود به بحث حقیقت نیروانه نزد مهایانه، لازم است تا به یك مفهوم دیگر كه در این میان نقشی اساسی دارد، اشاره كنیم. بودای تاریخی، یعنی سیدارته گوتمه(۱۱۳) نزد مهایانه آنچنان تعالی یافت كه مفهومی جدید، یعنی تریكایه،(۱۱۴) مطرح گردید. این مفهوم این حقیقت را بیان میكند كه هر چند گوتمه انسان بود و كالبدی مادی داشت، مقام او منحصر در این نبود. او تجلی یك حقیقت متعالیتری بود كه از آن به درمهكایه تعبیر میشود و كالبد جسمانی، نیرمانهكایه(۱۱۵) است و بین ایندو كالبدی قرار دارد كه آن را سمبوگهكایه مینامند. مهایانه سیر وحدت به كثرت در عالم را از طریق این سه كالبد توضیح میدهد. درمهكایه عالمِ وحدانیای است كه در آن هیچ كثرتی وجود ندارد و هر كثرتی به آن بازمیگردد؛ درمهكایه حقیقت پاینده بیتعین و دربرگیرنده است؛ درمهكایه در یك كلمه، حقیقت است، یعنی آنچه هر موجودی خود باید آن را بفهمد؛ درمهكایه مقصد بوداسفها و دیگران است و هر موجودی آن را دارد و سرشت حقیقی چیزها است؛ آن برترین حقیقت است كه هر چیز، هستی و مشروعیت خود را از او میگیرد.(۱۱۶)
امّا در مورد این كه واقعا سرشت درمهكایه چیست، توافقی بین سوترههای مهایانه نیست.(۱۱۷) عدهای آن را امری غیرشخصی دانستهاند،(۱۱۸) ولی د. ت. سوزكی درمهكایه را شخصی تلقی كرده و معتقد است كه به كسی كه از درمهكایه برخوردار است، روح زندهای صاحب هنر (فضیلت)، افزوده میشود. تلقی مكتب شینگون نیز از درمهكایه است كه آن یك روان است؛ یك وجود خواهنده و داننده، دارای اراده، هوش، اندیشه و كردار است؛ یك اصل متافیزیكی انتزاعی نیست، بلكه یك روح زنده است كه در طبیعت و نیز در اندیشه آشكار میشود.(۱۱۹)
نیرمانهكایه تجلی دنیوی و بدن مادی بودا است. آنگاه كه بودا شرایط زندگی خاكی را به خویش گرفت تا به موجودات مدرك راه رهایی از رنج را بیاموزد، بودای جهانی (درمهكایه) در جهان انسانها نمودار شده است.(۱۲۰) چون نیرمانهكایه نمودگار مطلق در عالم انسانی است،(۱۲۱) متعدد است. امّا درمهكایه یكی بیش نیست كه نه تنها میان بوداییان مشترك است،(۱۲۲) بلكه وجه باطنی تمام عالم و موجودات مادی است.(۱۲۳)
سمبوگهكایه مرحله واسطهای بین درمهكایه و نیرمانه است. اگر نیرمانهكایه تجلیای برای یاری رساندن به موجودات كمابیش نادان چون شاگردان، بودایانِ تكرو و بوداسفهای فرومقام است، تجلی سمبوگهكایه برای یاری به همه بوداسفها است. آن را كالبد بهرهمندی یا كالبد خوشدلی مینامند، زیرا كه همه بوداسفها از آن بهرهمند میشوند. درمهكایه برای بسیاری از جانها به اندیشه درنمیآید، امّا سمبوگهكایه اندیشهپذیر است. از اینرو، نزد برخی سمبوگهكایه شكل آمیدا را در پاك بوم میگیرد و برای دیگران خدای مسیحی و باز برای گروه دیگر به شكل ایشوره درمیآید. سمیوگهكایه بودای جاودانه است و بسیاری از مهایانیها بیشتر به او رومیآورند تا به شاكیهمونیِ تاریخی كه نماینده یا سایه اوست.(۱۲۴)
با این توضیح مختصر در پیرامون تریكایه (سه كالبد) روشن میشود كه رسیدن به نیروانه در آیین مهایانه نیل به درمهكایه است كه در آن همه كثرتها به وحدت میرسد. در نظر مردمانی كه در مراتب پایین دانشاند، بودایان بسیارند و میان آنان و جهانِ نمودین كشاكشی میبینند، ولی آنان كه به روشنشدگی و شناسایی برتر رسیدهاند در درمهكایه همانیِ ذاتی و یگانگی را تجربه میكنند، كه هم همانی و یگانگی بودایان با یكدیگر است و هم همانیِ ذاتی و یگانگی بودایان با موجودات دیگر جهان. همین نظر است كه مُهر «یكاندیشی» بر مهایانه میزند.(۱۲۵)
حقیقت نیروانه در آیین مهایانه در همین وحدت درمهكایه با تمام موجودات نهفته است. این وحدت به یك آموزه مهم در مهایانه دامن زده است كه نیروانه و سنساره یكی و دو روی یك سكهاند و بنابراین نیروانه در همین جهان برای انسان حاصل میشود.(۱۲۶) پس، در حقیقت، همه موجودات با نیروانه متحد هستند و بدون آنكه بخواهند و حتی آگاه باشند در نیروانه قرار دارند. بنابر اندیشه مهایانه آنچه انسان را در سنساره قرار میدهد و از نیروانه منحرف میكند، بینش نادرست است.
در اندیشه بوداییِ مهایانه یك شناخت مطلق وجود دارد كه نیل به آن با رسیدن به نیروانه تلازم دارد.(۱۲۷) در كنار این شناخت در بعضی از مكتبها دو شناخت دیگر، یعنی شناخت توهمی و نسبی و در بعضی دیگر یك شناخت مشروط یا نسبی مطرح است. شناخت توهمی این است كه در این دنیا انسان دچار یكسری توهمات میشود و امور غیرواقعی را واقعی میانگارد، همانند كسی كه در دل شب ریسمانی را مار میانگارد. نمونه این نوع توهم، خودپرستی و باورهایی است كه از نادانی سرچشمه میگیرد. امّا حقایق این عالم هم كه از آنها به حقایق همساز تعبیر میشود، حقایق واقعی نیستند، بلكه یكسری حقایق نسبی و تجربیای هستند كه با حواس و ادراكات ما متناسباند. این همان شناخت نسبی است و هر كس برای شناخت به طریق معمولی روی آورد، به بحثهای فلسفی بپردازد یا به مباحث تجربی یا دینی، از این شناخت خارج نمیشود، زیرا شناخت مطلق شناخت بیواسطه روحی است. شناخت نسبی برای روشنینیافتگان است و شناخت مطلق برای روشنشدگان. دریافتِ این شناخت حاصل تجربه درونی است و هر كوششی كه برای آن به كار برده شود از حوزه نسبیت است. حقیقت نسبی بسته به شرایط این جهانِ نمودین است كه باید آن را برای مقاصد عملی واقعی گرفت، امّا اگر میخواهیم چیزها را چنان كه هست ببینیم، باید حقیقت مطلق را بشناسیم.(۱۲۸)
انسان به واسطه گرفتاری در شناخت توهمی یا نسبی در چرخه سنساره قرار دارد، زیرا در این دو نوع شناخت همواره یك نوع دوبینی در شناخت او وجود دارد و هر گاه به شناخت مطلق برسد از این دوبینی نجات پیدا میكند و به وحدت میرسد و به نیروانه نائل میشود، زیرا در این شناخت مطلق حتی تمایز بین توهم و علم نیز از میان برمیخیزد.(۱۲۹)
بدینترتیب حقیقت نیروانه در آیین مهایانه نیز شناخت و آگاهی است، بدین معنا كه اگر شناخت درست برای انسان حاصل شود، او نیروانه را درك خواهد كرد و از چرخه سنساره و دوباره زاینده شدن نجات خواهد یافت. این شناخت صحیح، درك ساحتی از وجود است كه مطلق و متعالی است، ولی در عین حال با همه چیز هست و همه عالم را دربرگرفته است و از آن به درمهكایه تعبیر میشود و دارای چهار ویژگی ازلیت، خودانگیختگی، صداقت و سرور است.(۱۳۰) از اینرو هر چیزی به نحو مطلق در آن وجود دارد؛ درمهكایه عشق، خرد، عدم دلبستگی و همه چیز است.(۱۳۱)● گونه شناسی نیروانه
با توجه به مباحثی كه در پیرامون نیروانه در آیین مهایانه مطرح شد و با مقایسه با بحث نیروانه در هینهیانه نتایج ذیل آشكار میشود:
۱) در آیین مهایانه نیروانه ساحتی دیگر از این عالم است، نه به این معنا كه قلمرو خاصی وجود دارد كه نیروانه در آنجا محقق میشود، بلكه به این معنا كه ویژگیهای آن با ویژگیهای عالم مادی متفاوت است. وگرنه عالم نیروانه عالمی محیط به عالم مادی است. نیروانه عالم مطلق است و سنساره عالم پدیداری. امّا این دو عالم و ساحت از همدیگر جدا نیستند و اینكه نیروانه پدید آید یا سنساره بستگی به بینش ما دارد. اگر مطلق را در قالب شكل و فرم (یعنی از طریق ابزار شناخت دنیوی) بنگریم، سنساره به وجود میآید و اگر به عالم پدیداری، آزاد از شكل و فرم (یعنی از طریق شهود و شناخت مستقیم) بنگریم مطلق است.(۱۳۲) این به این معنا است كه در عالم یك حقیقت بیشتر وجود ندارد و چگونگی نگرش ما به این حقیقت، آن را مطلق (یعنی وحدت یكپارچه) مینمایاند یا دارای شكل و فرم (یعنی دارای اجزای متمایز).
امّا این نگرش متفاوت به معنای امر ذهنی نیست، بلكه بستگی به چگونگی وجود انسان دارد. یعنی اگر انسان در یك مرتبه وجودی قرار دارد كه جز از طریق حواس و قابلیتهای مادی وجود خویش راه دیگری برای شناخت عالم ندارد، او در سنساره قرار دارد و هر گاه به بینش مستقیم و شهودی دسترسی پیدا كند، میتواند آن حقیقت را مطلق ببیند.
البته با توجه به مفهوم تریكایه حتی آنگاه كه انسان به مرتبه شهود و بینش مستقیم نیز برسد، مرتبه سنساره در جای خودش حقیقتی هر چند نسبی دارد و شخصی كه چنین بینشی پیدا كرده است، بر طبق آیین مهایانه، میتواند در سنساره بماند و این بدینمعنا است كه با رسیدن به بینش شهودی، بینش از طریق حواس و ابزار مادی از بین نمیرود، بلكه آن هم در جای خویش وجود دارد. از اینجا است كه تفاوت بین نیروانه در آیین هینهیانه و مهایانه پدید میآید، زیرا در بینش هینهیانهای نیروانه امری فراسوی عالم مادی و به كلی جدای از جهان مادی است و با قطع علائق مادی و خاموشیِ دلبستگیهای كرمهساز، آدمی خود به خود به نیروانه میرسد و ارتباط او با سنساره قطع میشود و تنها در مدت نیروانه قبل از مرگ است كه ارهت میتواند به دیگران كمك برساند. با مرگ، رابطه ارهت با عالم سنساره قطع میشود. امّا بر طبق بینش مهایانه نهتنها این ارتباط قطع نمیشود، بلكه اصولاً فیض از عالم مطلق، یعنی درمهكایه و نیمهمطلق، یعنی سمبوگهكایه همواره به عالم نیرمانهكایه میرسد و بودای تاریخی (گوتمه) از آن عالم برای نجات انسانها آمده، و تجلی درمهكایه بوده است.
در اینجا ممكن است این سؤال پیش آید كه این طرز تلقی از نیروانه ممكن است با آنچه در بعضی فرقههای مهایانه مطرح است، سازگار نباشد و از اینرو، به طور مطلق نمیتوان نیروانه را نزد مهایانه ساحت وجودی دیگری از عالم دانست، زیرا آموزهای در میان مهایانه مخصوصا در مكتب مادیمیكه و یوگاچاره مطرح است كه همه چیز و از جمله نیروانه را تهی میدانند.(۱۳۳) پس نیروانه دیگر صِرف عدم محض است و نمیتواند به عنوان ساحتی از وجود مطرح شود.
پاسخ این سؤال را باید در رویكرد بعضی از محققان غربی به مسئله تهیت(۱۳۴) در آیین بودا دانست كه آنها با كجفهمی خویش خیال كردهاند كه تهیت در آیین بودای مهایانه به معنای پوچگرایی است و برای عالم وجود هیچ حقیقتی قائل نیست. در حالی كه مفهوم تهیت اولاً اختصاصی به آیین مهایانه ندارد و در آیین بودای قدیم و هینهیانه نیز مطرح بوده است و ثانیا مفهوم تهیت در مورد درمههای مشروط و نسبی به یك معنا و در مورد مطلق به معنای دیگری مطرح بوده است كه هیچیك به معنای پوچگرایی نیست. درمههای مشروط از این جهت كه متغیر هستند و فاقد خود، و صرفا پدیدار هستند، تهی تلقی میگردند. پس آنها وجود دارند، ولی وجود آنها صرفا پدیداری است و شناخت تهیت آنها راهی به سوی تجربه شهودی است. امّا مطلق از آن جهت تهی است كه هیچ تمایز و دوئیتی در آن وجود ندارد.(۱۳۵) ثالثا خود مهایانهایها از اینكه از واژه شونیتا پوچگرایی به ذهن آید برحذر داشتهاند و همواره با چنین تلقیای جنگیدهاند.(۱۳۶)
۲) یكی از مباحث جالب در آیین مهایانه، در رابطه با نیروانه، چیزی است كه میتوان از آن به وحدت وجود تعبیر كرد. اتحاد نیروانه و سنساره و درمهكایه و عالم مادی یكی از محورهای اختلاف بین هینهیانه و مهایانه نیز است. مهایانه هم در بحث وجودشناسی و هم نجاتشناسی بر این ارتباط تأكید دارد. در بحث وجودشناسی عالم مادی تجلی نیروانه و درمهكایه است و فیض درمهكایه به طور مرتب بر عالم مادی جاری و ساری است و در بحث نجاتشناسی نیز درمهكایه با تجلی در دو ساحت سمبوگهكایه و درمهكایه راه نجات را هموار میسازد. با حضور نیروانه نزد طالبان نجات و اتحاد آنها با آن، راه نجات نه تنها نزدیكتر است، بلكه جنبههای عاطفی نیز برای طلب نجات و حركت در آن قویتر میشود.
۳) هم هینهیانه و هم مهایانه بر این مطلب تأكید دارند كه نیل به نیروانه سیری سلسلهمراتبی است كه كمكم حاصل میشود. در هینهیانه از هشت مرحله كمال و هشت مقام سخن به میان آمده است و در این رابطه به رود رسیدگان، یك بار بازآیندگان، بیبازگشتها و ارهتها، چهار دسته كلی را تشكیل میدهند.(۱۳۷) در مهایانه نیز از چهار دسته اصلی از به نیروانهرسیدگان یا چهار نیروانه سخن به میان آمده است. اینها همه نشان میدهد كه رسیدن به نیروانه تدریجی است.
۴) یكی از آموزههای مهم در آیین بودای مهایانه نیل به نیروانه به واسطه میانجی است، نه با سعی و تلاش و مراقبه فردی. در آیین هینهیانه فقط یك راه برای خلاصی از چرخه سنساره وجود دارد: زهد و ترك و خاموش كردن دلبستگی. لیكن در مهایانه علاوه بر آن، بوداسفها و بودایان میانجیای وجود دارند كه میتوان با توكل و توسل به آنها به نجات رسید، یعنی آنها میتوانند همان فرایند نجات و رسیدن به نیروانه را كه با زهد و تركورزی به دست میآید، در انسان ایجاد كنند.
از طرف دیگر با توجه به مفهوم تریكایه آنها بودایان و بوداسفهای واسطه را صرفا كسانی نمیدانند كه با تلاش و كوشش خود به این مقام رسیدهاند، بلكه تجلیات درمهكایه در این جهان برای نجات، بودایانی را درپی دارد كه به نجات بشر برمیخیزند.
● مطلوبیت وصول به نیروانه
بیشك نیروانه از لحاظ ارزشی جایگاهی گستردهتر از فنا در عرفان اسلامی دارد، زیرا تنها مقصد نجات از سنساره محسوب میشود. امّا فنا در عرفان اسلامی حداقل در مراتب بالا به خواص اختصاص دارد. از اینرو جای هیچ چون و چرا در مطلوب بودن آن وجود ندارد. و شاید از آنجا كه نیروانه تنها راه نجات بوداییان است، كمكم راه سخت ریاضتكشی برای نیل به نیروانه كه هینهیانه بر آن تأكید میكند، نزد مهایانه به راههای متعدد و از جمله توسل به بودیستوهها مبدل گردید تا راه نجات برای توده مردم نیز فراهم شود و به مرتاضان بودایی اختصاص نیابد.● مقایسه و جمع بندی فنا و نیروانه
در عرفان اسلامی برای غایت سلوك عرفانی واژه فنا به كار برده میشود كه از لحاظ لغوی به معنای زوال نحوهای از وجود است، ولی از لحاظ اصطلاح عرفانی به اتصاف به نحوه دیگری از وجود نیز دلالت دارد. در سیری كه به غایت فنای ذاتی و زوال تمام خصوصیات بشری منتهی میشود، به صورتی كه انسان وجه الله گشته، ذات و انیت او در ذات الاهی مستهلك میشود و از او وجودی باقی نمیماند، هر لحظه وجهی از وجود بشری فنا میشود. امّا در این میان مقاماتی وجود دارد كه سالك در آنها به مقام بزرگی نائل میشود و در میان آنها سه مقام فنای افعالی، فنای صفاتی و فنای ذاتی از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است و تقریبا تمام عارفان از آنها سخن گفتهاند.
درآیین بودا نیروانه ازلحاظ لغوی به معنای خاموش شدن است و از لحاظ اصطلاحی مقامی است كه در پسِ خاموشیِ كارخانه كرمهساز وجود انسان حاصل میشود. رهروی كه در طریق نیروانه قرار دارد، با از میان برداشتن دلبستگی و نادانی و خاموش كردن آرزوها و تشنگی كه منشأ كرمهها و تولد دوباره هستند، راه نجات از سنساره و تولد دوباره را كه مستلزم رنج روزافزون است، سد كرده، به نیروانه میرسد. البته وصول به نیروانه دفعی حاصل نمیشود، بلكه در طی طریق، رهرو هر لحظه در حال مراقبه است تا كمكم بتواند ریشه دلبستگی را بكند. در این میان برای رهرو مقاماتی وجود دارد كه هر یك از فرقههای بودایی بر طبق معیارهای خود برای آنها نامی میگذارند.
در عرفان اسلامی حقیقتِ فنا، نابودی و زوال نیست، بلكه معرفتی است كه با گسترش مرتبه وجودی انسان حاصل میشود. سیر این معرفت علم به این حقیقت است كه كثرت در عالم، كثرتی حقیقی نیست و عالم وحدتی حقیقی دارد كه حق است و جز او چیزی نیست. این همان فنای ذاتی است كه در آن حتی كثرت اسمائی و صفاتی نیز وجود ندارد و در آن ذات متعالی خداوندی، به وحدت خود، بدون هیچ شائبه كثرتی مشاهده میشود و در این مرتبه، سالك حتی از فنای خود نیز فانی میشود و نمیداند كه فانی است. البته همانطور كه ذكر گردید این مرتبه، یعنی توحید ذاتی عالیترین مرتبه توحید است و هرگونه مراتب فنای افعالی، اسمائی و صفاتی نیز در حد خود مراتبی از توحید است كه رسیدن به آنها برای سالك مایه فخر و مباهات است.
در آیین بودا نیز نیروانه پوچگرایی و خاموشی وجود انسان و نابودی او نیست، بلكه حقیقت نیروانه معرفتی خاص است كه انسان با نیل به این معرفت به روشنشدگی میرسد و بودا میگردد. سیر این معرفت با نابودی چشم دوبین انسان حاصل میگردد، كه در آن، تمایز بین اشیاء كه در معرفت ظاهری، امری حقیقی مینماید از بین رفته، انسان درمییابد كه این كثرتها در اثر ناآگاهیِ او به حقیقت بوده است و با علم به حقیقت دیگر كثرتی برایش باقی نمیماند و او به یكساندلی میرسد. زیرا دلبستگی به امور دنیوی را كنار گذاشته، حتی به خود نیروانه نیز دلبستگی ندارد. در این حالت است كه نیروانه با تمام ابعاد آن برایش حاصل میشود.
معرفتی كه از آن در عرفان اسلامی سخن رفت، به هیچوجه از سنخ معرفتهای حصولی و حتی حضوریِ معمولی در وجود انسان نیست. این معرفت یك شهود تمامعیار، یعنی مواجهه نفس انسان با حقیقت است كه حقیقت را بدون هیچ واسطه جسمانی مشاهده میكنند. از شرایط چنین معرفتی قطع ارتباط و علاقه نفس به بدن است كه نفس را قادر میكند تا از طریق معرفت عادی خارج شده، به معرفت شهودی دست یابد. در چنین معرفتی است كه كثرت مشهود در حقایق عالم در وحدت، محو شده، رنگ میبازد. بدینترتیب معرفت به ظاهری و حقیقی تقسیم میشود. معرفت ظاهری همین معرفت حسی و دنیوی است و معرفت حقیقی همان غایت عرفان اسلامی است كه سالك در طلب آن است تا حقایق عالم به او نمایانده شود.
معرفت مطرح در آیین بودا كه انسان از طریق آن به نیروانه میرسد از سنخ معرفت مطلقی است كه به صورت مستقیم به دست میآید. اصولاً گرفتاری در چرخ سنساره و رنج، بر طبق آیین بودا، از نادانی حاصل میشود و منشأ این نادانی دلبستگیهایی است كه انسان به درمههای مشروط دارد و تنها درمه مطلق است كه نامشروط است. هر مشروطی متغیر و نسبی و گرفتار علیت است و هر علمی كه در این حوزه قرار دارد انسان را وابسته به چرخه سنساره میكند و در نادانی نگاه میدارد. اگر انسان به غیرمشروط دست یابد، یعنی بر طبق دیدگاه هینهیانه از قلمرو مشروط خلاصی یافته، به قلمرو غیرمشروط وارد گردد و بر طبق دیدگاه مهایانه به معرفت با ابزار حسی رهایی یافته، حقیقت را مستقیما شهود كند، به معرفت حقیقی راه پیدا میكند و همین امر او را به نیروانه وارد میكند.
امّا این معرفت چگونه حاصل میشود؟ در عرفان اسلامی بر این حقیقت تأكید میكنند كه وجود انسان با خدا آنچنان پیوند عمیقی دارد كه اصولاً اگر خدا را در نظر نگیریم، انسان قابل تعریف نیست، یعنی خدا مقوم وجود انسان است و هر گاه بخواهیم حد انسان را بیان كنیم ناگزیر از بیان تمام مقومات هستیم و بدون توجه به خدا نمیتوانیم انسان را تعریف كنیم. این اتحاد وجودی خدا و انسان، در حقیقت، به این معنا است كه اگر انسان واقعا خود را بشناسد، خدا را شناخته است و همچنین به این معنا است كه انسان نه تنها با معرفت خدا فاصله زیادی ندارد، بلكه به وجهی اجمالی او را میشناسد و كافی است كه این اجمال به تفصیل تبدیل شود. هر چه انسان از ظاهر وجود خویش به باطن حركت كند و به عمق وجود خویش نزدیكتر شود، این تفصیل بیشتر میشود و حقیقت فنا نیز چیزی جز این حركت از ظاهر به باطن نیست و آنگاه كه انسان به طور كلی به آن دست یابد فنای ذاتی رخ میدهد، یعنی در حقیقت انسان به وضوح و روشنی درمییابد كه به جز حضرت حق چیزی وجود نداشته است. این معنای سخن عارفان مسلمان است كه حالت موجودات ممكن حین وجود و قبل و بعد از آن تفاوتی ندارد. اكنون نیز كه ما خیال میكنیم به غیر از خدا موجوداتی وجود دارند، به واقع، جز خدا كسی وجود ندارد و تنها خیالی عارض شده است كه فانیان در حق، در حقیقت، بر این خیال فائق میآیند.
در آیین بودا پاسخ هینهیانهایها به این سؤال با پاسخ مهایانهایها متفاوت است. مهایانهایها با توجه به مفهوم تریكایه و اتحاد درمهكایه با نیرمانهكایه، بودای مطلق را در همه كالبدها حاضر میدانند و از اینرو رهرو با معرفت به این حضور كه از طریق مراقبه حاصل میشود، از چرخه سنساره رها و به نیروانه نائل میشود، زیرا چرخه سنساره چیزی جز معرفتهای مشروط و نسبیِ ما نیست و هر كس در محدوده این معرفت نسبی بماند در چرخه سنساره گرفتار است، ولی آنكه به معرفت مطلق نائل شود دیگر در این چرخه نیست. امّا چون درمهكایه با نیرمانهكایه متحد است، این معرفت در همین دنیا حاصل میشود و نیازمند انتقال به ساحت دیگری از وجود نیست. امّا به نظر میرسد كه هینهیانهایها چنین انتقالی را لازم میدانند. البته این بدان معنا نیست كه هینهیانهایها سه مرتبه وجودی برای بودا قائل نیستند، زیرا آنها نیز سه كشتزار بودایی را قبول دارند كه یكی میدان تولد بودا و دیگری پهناورتر و میدان اقتدار او است و سومی سپهر او است كه نامتناهی است و به اندازه درنمیآید.(۱۳۸) و حتی به این معنا نیست كه نیل به نیروانه در این جهان حاصل نمیشود، بلكه تفاوت را باید در همان اتحاد درمهكایه و نیرمانهكایه یافت كه در آیین بودای مهایانه مطرح است و آیین بودای هینهیانه از آن خالی است. آیین بودای هینهیانه مرز قاطعی بین مطلق و مشروط قرار میدهد، به صورتی كه نیروانه قبل از مرگ با اینكه نیروانه است و رهرو در آن مقام از دلبستگیها خلاص شده است، امّا هنوز تهماندهای از رنج و گرفتاری او باقی است، امّا آیین مهایانه با طرح نظریه اتحاد، این مرز را از میان برداشته و مطلق را با مشروط متحد دانسته است.
در جمعبندی كلی بین فنا و نیروانه به نظر میرسد هر چند تفاوتهایی مهم بین این دو وجود دارد، لیكن جوهر و حقیقت این دو یكی است. به نظر میرسد اگر تفاوتی بین فنا و نیروانه وجود داشته باشد، باید آن را در مفهوم خدا یا مشابههای آن جستجو كرد و ادعا میشود كه در آیین بودا چنین مفهومی وجود ندارد. از اینرو صرفا یك حقیقت مطلقی تصویر میشود كه صرفا غایت است و هیچ تعاملی با جهان و رهرو ندارد و رهرو با تلاش خویش در یك روند كاملاً مشخص به آن نائل میشود. امّا به نظر میرسد، اگر بتوان این امر را تا حدی در مورد آیین هینهیانه پذیرفت، در آیین مهایانه به هیچوجه نیروانه اینگونه نیست و درمهكایه تعامل وثیقی با عالم مادی دارد، بلكه با آن متحد است و تجلیات او برای نجات بشر به صورت كالبد مادی است و بودایان در عالم وجود دارند.
از طرف دیگر خدای مطرح در عرفان اسلامی كه از آن بیشتر به حق تعبیر میكنند، بسیار با درمهكایه شبیه است و «حق»، به هیچوجه خدای انسانوار نیست و آموزه وحدت وجود كه در عرفان اسلامی مطرح است، بسیار با اتحادی كه بین درمهكایه و نیرمایهكایه تصویر میشود مشابه است. امّا اینكه ریشههای این شباهت را در كجا باید جُست و آیا این دو مفهوم هر یك در حوزهای مستقل پرورانده شده و به بار نشستهاند یا تأثیر و تأثری در كار بوده است، فرصت و مجال دیگری میطلبد.
نویسنده: محمد علی رستمیان
كتاب نامه
۱. آملی، سیدحیدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، شركت انتشارات علمی و فرهنگی و انجمن ایرانشناسی فرانسه، تهران، ۱۳۶۸.
۲. ابنعربی، الفتوحات المكیهٔ (۴ جلدی)، دار صادر، بیروت.
۳. ابنمنظور، لسان العرب، دارالفكر للطباعهٔ والنشر، لبنان، ۱۴۱۰ه.ق.
۴. الحكیم، سعاد، المعجم الصوفی، دار الندوهٔ للطباعهٔ والنشر، بیروت، ۱۹۸۱.
۵. الزبیدی، تاج العروس، منشورات دار مكتبهٔ الحیاهٔ، لبنان.
۶. پاشایی، ع. بودا، تهران، انتشارات فیروزه، تهران، ۱۳۷۴.
۷. پاشایی، ع. بینش مقام حقیقت در آیین بودا و عرفان اسلامی، مجله هفتآسمان، سال دوم، شماره هشتم، ۱۳۷۹.
۸. پاشایی، ع. هینهیانه، مؤسسه نگاه معاصر، تهران، ۱۳۸۰.
۹. راس، نانسی ویلسون، بودیسم راهی برای زندگی و اندیشه، ترجمه منوچهر شادان، انتشارات بهجت، تهران، ۱۳۷۴.
۱۰. سوزكی، د.ت. راه بودا، ترجمه ع. پاشایی، نشر نگاه معاصر، تهران، ۱۳۸۰.
۱۱. شومان، هانس ولفگانگ، آیین بودا، ترجمه ع. پاشایی، انتشارات فیروزه، تهران، ۱۳۷۵.
۱۲. صدرالمتألهین، الحكمهٔ المتعالیهٔ فی الاسفار العقلیهٔ، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ۱۹۸۱.
۱۳. كاشانی، عبدالرزاق، لطائف الاعلام فی اشارات اهل الالهام، دارالكتب المصریهٔ، القاهرهٔ، ۱۹۹۶.
۱۴. كاشانی، عزالدین محمود، مصباح الهدایهٔ و مفتاح الكفایهٔ، موسسه نشر هما، تهران، ۱۳۶۷.
۱۵. علامه حلی، كشف المراد، مؤسسه النشر الاسلامی، قم، ۱۴۱۷ه.ق.
۱۶. فناری، محمد بن حمزه، مصباح الانس، انتشارات مولی، تهران، ۱۳۷۴.
۱۷. قشیری، الرسالهٔ القشیریهٔ، انتشارات بیدار، قم، ۱۳۷۴.
۱۸. قیصری، شرح فصوص الحكم، شركت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ۱۳۷۵.
۱۹. لاهیجی، شمسالدین، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، انتشارات زوار، تهران، ۱۳۷۱.
۲۰. مارالدو، جان سی. فلسفه بودایی در ژاپن، ترجمه محمدعلی رستمیان، فصلنامه هفتآسمان، سال پنجم، شماره بیستم، ۱۳۸۲.
۲۱. محمد داود، عبدالباری، الفناء عند صوفیهٔ المسلمین والعقائد الاخری، الدار المصریهٔ اللبنانیهٔ، ۱۴۱۷ه.ق.
۲۲. منازل السائرین (همراه با شرح عبدالرزاق كاشانی)، انتشارات بیدار، قم، ۱۳۷۲.
۲۳. Meriam-Webster۰۳۹;s Encyclopedia of World Religion, ed. Wendy Doniyer, USA, ۱۹۹۹.
۲۴. Encyclopedia of Religion and Religions, ed. Royston Pike, Meridian Books, New York, ۱۹۵۸.
۲۵. The Encyclopedia of Religion, ed. Mircea Eliode, MC Millan Publishing Company, New York, ۱۹۸۷.
۲۶. The Rider Encyclopedia of Eastern Philosophy and Religion, London, ۱۹۸۹.
۲۷. Buddhist Spirituality, ed. Takeuchi Yoshinori, Motilal Banarsidas Publisher, London, ۱۹۹۴.
۲۸. Nalinaksha Putt, Buddhist Sects in India, Motilal Banarsidas Publisher, Delhi, ۱۹۹۸.
۲۹. Theodore Steherbatsky, The Conception of Buddhist NirvaIna, Motilal Banarsidas Publisher Private Limited, Delhi, ۱۹۹۰.
۳۰. D. T. Suzuki, Outlines of Mahayana Buddhism, Munshiram Manahorlal Publisher, PVT, Ltd, India, ۲۰۰۰.
۳۱. The Sacred Books of the East, Ed. F. Max Mijller, Motilal Banaksidas Publisher, Delhi, ۱۹۹۸.
۱. ر.ك: تاج العروس و لسان العرب، ذیل واژه فنا.
۲. معجم مقاییس اللغه، ذیل واژه فنا.
۳. كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۱۴۳.
۴. فصلت / ۱۱
۵. انبیاء / ۱۰۴
۶. لطائف الاعلام فی اشارات اهل الالهام، ص۲۱۸.
۷. شمسالدین محمد لاهیجی، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، ص۲۲۷.
۸. همان، ص۲۲۲.
۹. همان، ص۲۲۷.
۱۰. منازل السائرین، همراه با شرح عبدالرزاق كاشانی، ص۵۷۴.
۱۱. الرسالهٔ القشیریهٔ، ص۱۳۹ـ۱۴۱.
۱۲. جامع الاسرار و منبع الانوار، ص۸۲.
۱۳. الفتوحات المكیهٔ، ص۵۱۳.
۱۴. همان، ص۵۱۵.
۱۵. رك: عبدالباری محمد داود، الفناء عند صوفیهٔ المسلمین و العقائد الاخری، ص۱۹۲.
۱۶. الفتوحات المكیهٔ، ج۲، ص۵۱۵.
۱۷. شرح قیصری بر فصوص الحكم، ص۷۹۵.
۱۸. همان.
۱۹. بحث اول مربوط به مقام سرّ است كه اهل سر را به اخفیا تفسیر میكنند كه اسم و رسمی ندارند و خلق از آنها غافلند، البته از اسم و رسمداران مثل آیهٔالله قاضی نیز احوالی نقل شده است كه در زمانهای خاص مخفی میشدند و هیچكس آنها را نمیدید. بحث دوّم در مقام غیبت و حضور، سكر، صحو و جاهای دیگر مطرح میشود، رك: منازل السائرین والرسالهٔ القشیریهٔ، ص۱۴۱.
۲۰. رك: شرح منازل السائرین، ص۴۷۱ (باب السرّ) و ص۵۰۰ (باب الندبه) و ابواب دیگر مثل باب الصحو.
۲۱. الفتوحات المكیهٔ، ج۲، ص۵۱۳.
۲۲. الرسالهٔ القشیریهٔ، ص۱۳۹.
۲۳. رك: قاسم كاكایی، وحدت وجود به روایت ابنعربی و مایستر اكهارت، ص۱۴۴ به بعد.
۲۴. همان.
۲۵. الفتوحات المكیهٔ، ج۳، ص۶۸.
۲۶. رك: نجم رازی، مرصاد العباد، ص۴۷.
۲۷. شرح قیصری بر فصوص الحكم، ص۱۴۷.
۲۸. همان، ص۵۰۸.
۲۹. همان، ص۱۴۷.
۳۰. همان، ص۵۰۸.
۳۱. NirvaIna
۳۲. NibbaIna
۳۳. Nirvana in Merriam - Webster۰۳۹;s Encyclopedia of World Religion.
۳۴. ع. پاشایی، بودا، تهران، ص۵۷۰.
۳۵. Enc. of Religion and Religions, P.۲۷۷.
۳۶. nihilism
۳۷. Thomas, P. Kosulis, Enc. of Religion, edi. Mircea Eliade, V.۱۰, P.۴۵۳.
۳۸. cessation (nirodho)
۳۹. absence of craving (trsnaIksaya)
۴۰. the unconditional (asamskrta)
۴۱. detachment
۴۲. the absence of delution
۴۳. Nikaya
۴۴. happiness (sukha)
۴۵. peace
۴۶. bliss
۴۷. the farther shore
۴۸. Ibid, P.۴۴۸.
۴۹. هانس ولفگانگ شومان، آیین بودا؛ طرح تعلیمات و مكتبهای بودایی، ص۸۵.
۵۰. Dhammapada, A Colection of Verses, Tr. by F. Man Mijller, V.۱۰, Ch.x.v.۱۳۴.
۵۱. Ibid, Ch.ix, v.۱۲۶.
۵۲. Ibid, Ch.xvi, v.۲۱۸.
۵۳. Ibid, Ch.xvii, v.۲۲۵ (unchangable Place).
۵۴. Ibid, Ch.ii, v.۲۱ (immortality).
۵۵. Ibid, Ch.xxv, v.۳۶۸ (quiet place).
۵۶. Ibid, Ch.ii, v.۲۳ (highest happiness).
۵۷. Ibid, Ch.xx, v.۲۸۹.
۵۸. Ibid, Ch.x, v.۱۳۵.
۵۹. Ibid, Ch, xxv, v.۳۷۴.
۶۰. Ibid, P.۷۶ (seclusion).
۶۱. Ibid, P.۱۷۰ (extinction).
۶۲. Ibid, P.۷۷ (destruction of attachment).
۶۳. Ibid, P.۱۹۱ (freedom from upadhi).
۶۴. Ibid, P.۱۴۲.
۶۵. Ibid, P.۴, P.۳۴ (destruction of desire).
۶۶. Ibid, P.۳۴.
۶۷. Ibid, P.۱۲۵ (exceelingly pure).
۶۸. Ibid, P.۱۹۲ (impersiable).
۶۹. Ibid, P.۱۵۰ (security).
۷۰. Ibid, P.۲۴ (trangil state).
۷۱. Ibid, P.۳۲.
۷۲. Ibid, P.۱۴۲.
۷۳. Ibid, P.۱۴۸.
۷۴. liberation
۷۵. illumination
۷۶. Nirvana in The Rider Encyclopedia of Eostern Philosophy and Religion.
۷۷. تیرواده (Thera - VadIa) یعنی پیروان تعلیم پیروان، و مهاسنگیكهها (Maha - sanghica)یعنی انجمن بزرگ.
۷۸. Bodhisahva
۷۹. همان، ص۹۰.
۸۰. بودیسم؛ راهی برای زندگی و اندیشه، نانسی ویلسون راس، ترجمه منوچهر شادان، ص۷۱.
۸۱. همان، ص۷۷.
۸۲. آیین بودا، هانس ولفگانگ شومان، ص۱۲۶.
۸۳. skhanda - kkhandha
۸۴. ruIpa - k.
۸۵. vedanaI - k.
۸۶. sanInIa - k.
۸۷. sahkhaIraI - k.
۸۸. vinInIaIna - k.
۸۹. naIma
۹۰. پیشین، ص۴۲.
۹۱. karma ( : پالیkamma)
۹۲. هینهیانه، ص۳۱۶.
۹۳. آیین بودا، ص۴۲.
۹۴. رك: ع. پاشایی، بینش مقام حقیقت در آیین بودا و عرفان اسلامی، ارائه شده در مجله هفتآسمان، سال دوم، شماره هشتم، ۱۳۷۹.
۹۵. هینهیانه، ص۳۲۴.
۹۶. همان، ص۳۲۵.
۹۷. yathaIbhuItam
۹۸. jnIyaIna
۹۹. diyaIna
۱۰۰. رك: هفت آسمان، پیشین.
۱۰۱. Buddhis Sects in India, Nalinaksha Putt, Motilal Banarsidas, Delhi, ۱۹۹۸, P.۱۷۶.
۱۰۲. AIkaIsha
۱۰۳. dhaItu
۱۰۴. The Rider Enc. ibid, P.۶.
۱۰۵. هینهیانه، ص۳۲۰.
۱۰۶. همان، ص۳۱۹.
۱۰۷. MaIdhyamika
۱۰۸. klesa (آلودگیها، موانع)
۱۰۹. skandhas (پنج بخش دلبستگی، گروهی از عناصر كه شخصیت انسان را میسازند)
۱۱۰. Theodore stcherbatsky, The Conception of Buddhist NirvaIna.
۱۱۱. The Encyclopedia of Religion, Mircea Eliode, P.۴۴۹.
۱۱۲. رك: هفتآسمان، پیشین.
۱۱۳. Siddhatta Gotama
۱۱۴. trikaIya
۱۱۵. NirmaInakaya
۱۱۶. د. ت. سوزكی، راه بودا، ترجمه ع. پاشایی، ص۷۸.
۱۱۷. آیین بودا، ص۱۱۵.
۱۱۸. همان و راه بودا، ص۸۰.
۱۱۹. راه بودا، ص۸۰.
۱۲۰. همان، ص۷۵.
۱۲۱. همان.
۱۲۲. آیین بودا، هانس ولفگانگ شومان، ص۱۱۵.
۱۲۳. D. T. Suzuki, Outlines of MahayaIna Buddhism, P.۲۲۳.
۱۲۴. راه بودا، ص۷۷.
۱۲۵. آیین بودا، ص۱۱۵.
۱۲۶. Buddhist Spirituality, ed. Takeuchi Yoshinori, P.۴۴; Outlines of MahayaIna Buddhism, P.۳۵۳.
۱۲۷. راه بودا، ص۶۰.
۱۲۸. همان.
۱۲۹. The Conception of Buddhist NirvaIna, P.۴۵.
۱۳۰. Outlines of Mahayana Buddhist, P.۳۴۶.
۱۳۱. Ibid, P.۳۵۵.
۱۳۲. The Conception of NirvaIna, P.۹۸.
۱۳۳. shuInyataI in The Rider Encyclopedia of Eastern, P.۳۳۰.
۱۳۴. empliness (shuInyataI)
۱۳۵. Ibid.
۱۳۶. راه بودا، ص۶۵.
۱۳۷. هینهیانه، ص۳۲۴.
۱۳۸. هینهیانه، ص۳۳۰.
كتاب نامه
۱. آملی، سیدحیدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، شركت انتشارات علمی و فرهنگی و انجمن ایرانشناسی فرانسه، تهران، ۱۳۶۸.
۲. ابنعربی، الفتوحات المكیهٔ (۴ جلدی)، دار صادر، بیروت.
۳. ابنمنظور، لسان العرب، دارالفكر للطباعهٔ والنشر، لبنان، ۱۴۱۰ه.ق.
۴. الحكیم، سعاد، المعجم الصوفی، دار الندوهٔ للطباعهٔ والنشر، بیروت، ۱۹۸۱.
۵. الزبیدی، تاج العروس، منشورات دار مكتبهٔ الحیاهٔ، لبنان.
۶. پاشایی، ع. بودا، تهران، انتشارات فیروزه، تهران، ۱۳۷۴.
۷. پاشایی، ع. بینش مقام حقیقت در آیین بودا و عرفان اسلامی، مجله هفتآسمان، سال دوم، شماره هشتم، ۱۳۷۹.
۸. پاشایی، ع. هینهیانه، مؤسسه نگاه معاصر، تهران، ۱۳۸۰.
۹. راس، نانسی ویلسون، بودیسم راهی برای زندگی و اندیشه، ترجمه منوچهر شادان، انتشارات بهجت، تهران، ۱۳۷۴.
۱۰. سوزكی، د.ت. راه بودا، ترجمه ع. پاشایی، نشر نگاه معاصر، تهران، ۱۳۸۰.
۱۱. شومان، هانس ولفگانگ، آیین بودا، ترجمه ع. پاشایی، انتشارات فیروزه، تهران، ۱۳۷۵.
۱۲. صدرالمتألهین، الحكمهٔ المتعالیهٔ فی الاسفار العقلیهٔ، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ۱۹۸۱.
۱۳. كاشانی، عبدالرزاق، لطائف الاعلام فی اشارات اهل الالهام، دارالكتب المصریهٔ، القاهرهٔ، ۱۹۹۶.
۱۴. كاشانی، عزالدین محمود، مصباح الهدایهٔ و مفتاح الكفایهٔ، موسسه نشر هما، تهران، ۱۳۶۷.
۱۵. علامه حلی، كشف المراد، مؤسسه النشر الاسلامی، قم، ۱۴۱۷ه.ق.
۱۶. فناری، محمد بن حمزه، مصباح الانس، انتشارات مولی، تهران، ۱۳۷۴.
۱۷. قشیری، الرسالهٔ القشیریهٔ، انتشارات بیدار، قم، ۱۳۷۴.
۱۸. قیصری، شرح فصوص الحكم، شركت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ۱۳۷۵.
۱۹. لاهیجی، شمسالدین، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، انتشارات زوار، تهران، ۱۳۷۱.
۲۰. مارالدو، جان سی. فلسفه بودایی در ژاپن، ترجمه محمدعلی رستمیان، فصلنامه هفتآسمان، سال پنجم، شماره بیستم، ۱۳۸۲.
۲۱. محمد داود، عبدالباری، الفناء عند صوفیهٔ المسلمین والعقائد الاخری، الدار المصریهٔ اللبنانیهٔ، ۱۴۱۷ه.ق.
۲۲. منازل السائرین (همراه با شرح عبدالرزاق كاشانی)، انتشارات بیدار، قم، ۱۳۷۲.
۲۳. Meriam-Webster۰۳۹;s Encyclopedia of World Religion, ed. Wendy Doniyer, USA, ۱۹۹۹.
۲۴. Encyclopedia of Religion and Religions, ed. Royston Pike, Meridian Books, New York, ۱۹۵۸.
۲۵. The Encyclopedia of Religion, ed. Mircea Eliode, MC Millan Publishing Company, New York, ۱۹۸۷.
۲۶. The Rider Encyclopedia of Eastern Philosophy and Religion, London, ۱۹۸۹.
۲۷. Buddhist Spirituality, ed. Takeuchi Yoshinori, Motilal Banarsidas Publisher, London, ۱۹۹۴.
۲۸. Nalinaksha Putt, Buddhist Sects in India, Motilal Banarsidas Publisher, Delhi, ۱۹۹۸.
۲۹. Theodore Steherbatsky, The Conception of Buddhist NirvaIna, Motilal Banarsidas Publisher Private Limited, Delhi, ۱۹۹۰.
۳۰. D. T. Suzuki, Outlines of Mahayana Buddhism, Munshiram Manahorlal Publisher, PVT, Ltd, India, ۲۰۰۰.
۳۱. The Sacred Books of the East, Ed. F. Max Mijller, Motilal Banaksidas Publisher, Delhi, ۱۹۹۸.
۱. ر.ك: تاج العروس و لسان العرب، ذیل واژه فنا.
۲. معجم مقاییس اللغه، ذیل واژه فنا.
۳. كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۱۴۳.
۴. فصلت / ۱۱
۵. انبیاء / ۱۰۴
۶. لطائف الاعلام فی اشارات اهل الالهام، ص۲۱۸.
۷. شمسالدین محمد لاهیجی، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، ص۲۲۷.
۸. همان، ص۲۲۲.
۹. همان، ص۲۲۷.
۱۰. منازل السائرین، همراه با شرح عبدالرزاق كاشانی، ص۵۷۴.
۱۱. الرسالهٔ القشیریهٔ، ص۱۳۹ـ۱۴۱.
۱۲. جامع الاسرار و منبع الانوار، ص۸۲.
۱۳. الفتوحات المكیهٔ، ص۵۱۳.
۱۴. همان، ص۵۱۵.
۱۵. رك: عبدالباری محمد داود، الفناء عند صوفیهٔ المسلمین و العقائد الاخری، ص۱۹۲.
۱۶. الفتوحات المكیهٔ، ج۲، ص۵۱۵.
۱۷. شرح قیصری بر فصوص الحكم، ص۷۹۵.
۱۸. همان.
۱۹. بحث اول مربوط به مقام سرّ است كه اهل سر را به اخفیا تفسیر میكنند كه اسم و رسمی ندارند و خلق از آنها غافلند، البته از اسم و رسمداران مثل آیهٔالله قاضی نیز احوالی نقل شده است كه در زمانهای خاص مخفی میشدند و هیچكس آنها را نمیدید. بحث دوّم در مقام غیبت و حضور، سكر، صحو و جاهای دیگر مطرح میشود، رك: منازل السائرین والرسالهٔ القشیریهٔ، ص۱۴۱.
۲۰. رك: شرح منازل السائرین، ص۴۷۱ (باب السرّ) و ص۵۰۰ (باب الندبه) و ابواب دیگر مثل باب الصحو.
۲۱. الفتوحات المكیهٔ، ج۲، ص۵۱۳.
۲۲. الرسالهٔ القشیریهٔ، ص۱۳۹.
۲۳. رك: قاسم كاكایی، وحدت وجود به روایت ابنعربی و مایستر اكهارت، ص۱۴۴ به بعد.
۲۴. همان.
۲۵. الفتوحات المكیهٔ، ج۳، ص۶۸.
۲۶. رك: نجم رازی، مرصاد العباد، ص۴۷.
۲۷. شرح قیصری بر فصوص الحكم، ص۱۴۷.
۲۸. همان، ص۵۰۸.
۲۹. همان، ص۱۴۷.
۳۰. همان، ص۵۰۸.
۳۱. NirvaIna
۳۲. NibbaIna
۳۳. Nirvana in Merriam - Webster۰۳۹;s Encyclopedia of World Religion.
۳۴. ع. پاشایی، بودا، تهران، ص۵۷۰.
۳۵. Enc. of Religion and Religions, P.۲۷۷.
۳۶. nihilism
۳۷. Thomas, P. Kosulis, Enc. of Religion, edi. Mircea Eliade, V.۱۰, P.۴۵۳.
۳۸. cessation (nirodho)
۳۹. absence of craving (trsnaIksaya)
۴۰. the unconditional (asamskrta)
۴۱. detachment
۴۲. the absence of delution
۴۳. Nikaya
۴۴. happiness (sukha)
۴۵. peace
۴۶. bliss
۴۷. the farther shore
۴۸. Ibid, P.۴۴۸.
۴۹. هانس ولفگانگ شومان، آیین بودا؛ طرح تعلیمات و مكتبهای بودایی، ص۸۵.
۵۰. Dhammapada, A Colection of Verses, Tr. by F. Man Mijller, V.۱۰, Ch.x.v.۱۳۴.
۵۱. Ibid, Ch.ix, v.۱۲۶.
۵۲. Ibid, Ch.xvi, v.۲۱۸.
۵۳. Ibid, Ch.xvii, v.۲۲۵ (unchangable Place).
۵۴. Ibid, Ch.ii, v.۲۱ (immortality).
۵۵. Ibid, Ch.xxv, v.۳۶۸ (quiet place).
۵۶. Ibid, Ch.ii, v.۲۳ (highest happiness).
۵۷. Ibid, Ch.xx, v.۲۸۹.
۵۸. Ibid, Ch.x, v.۱۳۵.
۵۹. Ibid, Ch, xxv, v.۳۷۴.
۶۰. Ibid, P.۷۶ (seclusion).
۶۱. Ibid, P.۱۷۰ (extinction).
۶۲. Ibid, P.۷۷ (destruction of attachment).
۶۳. Ibid, P.۱۹۱ (freedom from upadhi).
۶۴. Ibid, P.۱۴۲.
۶۵. Ibid, P.۴, P.۳۴ (destruction of desire).
۶۶. Ibid, P.۳۴.
۶۷. Ibid, P.۱۲۵ (exceelingly pure).
۶۸. Ibid, P.۱۹۲ (impersiable).
۶۹. Ibid, P.۱۵۰ (security).
۷۰. Ibid, P.۲۴ (trangil state).
۷۱. Ibid, P.۳۲.
۷۲. Ibid, P.۱۴۲.
۷۳. Ibid, P.۱۴۸.
۷۴. liberation
۷۵. illumination
۷۶. Nirvana in The Rider Encyclopedia of Eostern Philosophy and Religion.
۷۷. تیرواده (Thera - VadIa) یعنی پیروان تعلیم پیروان، و مهاسنگیكهها (Maha - sanghica)یعنی انجمن بزرگ.
۷۸. Bodhisahva
۷۹. همان، ص۹۰.
۸۰. بودیسم؛ راهی برای زندگی و اندیشه، نانسی ویلسون راس، ترجمه منوچهر شادان، ص۷۱.
۸۱. همان، ص۷۷.
۸۲. آیین بودا، هانس ولفگانگ شومان، ص۱۲۶.
۸۳. skhanda - kkhandha
۸۴. ruIpa - k.
۸۵. vedanaI - k.
۸۶. sanInIa - k.
۸۷. sahkhaIraI - k.
۸۸. vinInIaIna - k.
۸۹. naIma
۹۰. پیشین، ص۴۲.
۹۱. karma ( : پالیkamma)
۹۲. هینهیانه، ص۳۱۶.
۹۳. آیین بودا، ص۴۲.
۹۴. رك: ع. پاشایی، بینش مقام حقیقت در آیین بودا و عرفان اسلامی، ارائه شده در مجله هفتآسمان، سال دوم، شماره هشتم، ۱۳۷۹.
۹۵. هینهیانه، ص۳۲۴.
۹۶. همان، ص۳۲۵.
۹۷. yathaIbhuItam
۹۸. jnIyaIna
۹۹. diyaIna
۱۰۰. رك: هفت آسمان، پیشین.
۱۰۱. Buddhis Sects in India, Nalinaksha Putt, Motilal Banarsidas, Delhi, ۱۹۹۸, P.۱۷۶.
۱۰۲. AIkaIsha
۱۰۳. dhaItu
۱۰۴. The Rider Enc. ibid, P.۶.
۱۰۵. هینهیانه، ص۳۲۰.
۱۰۶. همان، ص۳۱۹.
۱۰۷. MaIdhyamika
۱۰۸. klesa (آلودگیها، موانع)
۱۰۹. skandhas (پنج بخش دلبستگی، گروهی از عناصر كه شخصیت انسان را میسازند)
۱۱۰. Theodore stcherbatsky, The Conception of Buddhist NirvaIna.
۱۱۱. The Encyclopedia of Religion, Mircea Eliode, P.۴۴۹.
۱۱۲. رك: هفتآسمان، پیشین.
۱۱۳. Siddhatta Gotama
۱۱۴. trikaIya
۱۱۵. NirmaInakaya
۱۱۶. د. ت. سوزكی، راه بودا، ترجمه ع. پاشایی، ص۷۸.
۱۱۷. آیین بودا، ص۱۱۵.
۱۱۸. همان و راه بودا، ص۸۰.
۱۱۹. راه بودا، ص۸۰.
۱۲۰. همان، ص۷۵.
۱۲۱. همان.
۱۲۲. آیین بودا، هانس ولفگانگ شومان، ص۱۱۵.
۱۲۳. D. T. Suzuki, Outlines of MahayaIna Buddhism, P.۲۲۳.
۱۲۴. راه بودا، ص۷۷.
۱۲۵. آیین بودا، ص۱۱۵.
۱۲۶. Buddhist Spirituality, ed. Takeuchi Yoshinori, P.۴۴; Outlines of MahayaIna Buddhism, P.۳۵۳.
۱۲۷. راه بودا، ص۶۰.
۱۲۸. همان.
۱۲۹. The Conception of Buddhist NirvaIna, P.۴۵.
۱۳۰. Outlines of Mahayana Buddhist, P.۳۴۶.
۱۳۱. Ibid, P.۳۵۵.
۱۳۲. The Conception of NirvaIna, P.۹۸.
۱۳۳. shuInyataI in The Rider Encyclopedia of Eastern, P.۳۳۰.
۱۳۴. empliness (shuInyataI)
۱۳۵. Ibid.
۱۳۶. راه بودا، ص۶۵.
۱۳۷. هینهیانه، ص۳۲۴.
۱۳۸. هینهیانه، ص۳۳۰.
منبع : باشگاه اندیشه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست