دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


خسرو شکیبایی


خسرو شکیبایی
واژه مرگ را نمی توان برای " حمید هامون " به کار برد . فیلمش را دهها بار دیده ایم و هر بار تحسینش کرده ایم . باز هم می بینیم . باز هم تحسینش می کنیم .
برای پروازش حسرت نمی خوریم . یادتان می آید با چه اشتیاقی دنبال " مریدش " علی عابدینی " می گشت . فکر می کنم بالاخره پیدایش کرد .
الان نزدیک ساحل دریایی است که در آخر فیلم دیدیم . چقدر این تیتر را دوست دارم : آشفتگی های حمید هامون با مرگ شکیبایی پایان گرفت .
به یادش دیالوگ های زیبای هامون را مرور کنیم .
▪ حمید هامون (خسرو شکیبایی) : تو میخوای من اونی باشم که واقعن تو میخوای من باشم ؟ اگه من اونی باشم که تو میخوای ، پس دیگه من ، من نیست . یعنی من خودم نیستم . ...
آزمودم عقـل دوراندیش را،بعد از این دیوانه سازم خویش را، آقای دکتر
آقای رئیس، این خانوم ، این آقا و فک و فامیلاشون دست به دست هم دادن که منو نابود کنن. پاسبان گذاشته سر محل که منو دستگیر کنه... انگار من جنایت کرده ام. حالا هم باید نفقه شو بدم ... هم خونه رو بدم ، هم مهریه رو بدم ... هم بچه مو بدم ، هم شرفمو بدم .
چرا؟ چرا؟ من نمی تونم طلاق بدم؟ من نمی تونم . این زن ، این زن سهم منه، حق منه، عشق منه ... من طلاق نمی دم...
▪ حمید هامون : نود درصدش از فرط عشق بود... مهشید با دار و دسته اش فرق داشت. من به پول باباش کار نداشتم، خودش برام مهم بود.
▪ دبیری: ولی برا باباش پولش مهم بود. واسه همینم یه پاپاسی بهتون نداد!
▪ حمید هامون: ولی این مربوط میشه به دوره خاصی که من داشتم روی تزم کار میکردم... داشتم به این فکر میکردم که آدم باید خودش باشه یا دیگری؟!... به کتاب "ترس و لرز" فکر میکردم وراستش خودم هم دچار ترس و لرز شده بودم..!! چون توی اون کتاب ....
ببین من میخواستم ببینم چرا ابراهیم پدر ایمان؟!.. میخواستم به عمق عشق ابراهیم به اسماعیل پی ببرم.... میخواستم ببینم ابراهیم واقعا از عمق عشق و ایمان میخواست پسرش رو بکشه؟!...اسماعیل..! پسرش رو...! بزرگترین عزیزش رو..!
عشق اش رو.... این یعنی چی..؟!
آدم به دست خودش سر پسرش رو ببره؟!...ابرهیم میتونست نره...میتونست بگه نــه!!... اما رفت و اسماعیل رو زد زمین.... گفت همینه!...همینه!...همینه...!... امر امر خــداست!.. وکــادر رو کشیــد....!! ‌
احسان رحیم زاده
http://www.filmneggar.blogfa.com