دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
مجله ویستا
نقدی بر نقد غزل و زیبانمایی سعدی شیرازی
در محفلی که خورشید اندر شمار ذره است
خود را بزرگ دیدن شرط ادب نباشد
شکی نیست که اظهارنظر درباره اشعار و آثار بزرگانی چون سعدی، حافظ، سنایی، عطار، فردوسی، مولوی و شمس تبریزی و... کارسهلی نیست که از هر کس برآید. از این روی است که گویی حافظ خطاب به “صرافان گوهرناشناس” میگفت:
هزار نکته باریکتر زمو اینجاست
نه هرکه سر بتراشد قلندری داند
حافظ همواره از نقدهای ناروا نیز در رنج بود، لذا میگفت:
نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
بنابراین چنانکه گفتهاند “باری دانشوران و محققان میدانند که نقد ادبی امری است بسیار ظریف و دقیق و حساس و شخص ناقد باید بر کلیه ضوابط وقواعد واصول این امر اشراف واستیلا داشته باشد و با پیشینه فرهنگی و آثار متقدمان و متاخران و معاصران آشنایی کامل حاصل کرده باشد. همانگونه که صیرفی مجرب و خبیر با محک عیار زر را میسنجد و سره را از ناسره مشخص میسازد. ناقد ادبی نیز باید هر اثر را در موضع خود با دقت و ممارست کامل بررسی کند و ذوق شخصی و گرایشهای جناحی را از دخالت بازدارد، آنگاه اظهارنظر کند، اما متاسفانه اغلب و اکثر داوریها تابع ضوابط و اصول نیست و گذشته از عدم اهلیت ناقد، نظرات متاثر از گرایشها و تابع ذوق شخصی است.”
اکنون ما بر آنیم تا نقدی را که یکی ازدانشوران و استادان دانشگاه فردوسی مشهد تحت عنوان “نقد غزل و زیبانمایی سعدی شیرازی” نوشتهاند و در شماره ۴۹ فصلنامه “شعر” به چاپ رسیده، بخوانیم و تامل کنیم تا دریابیم میزان دقت و صحت سخن وی تا چه حد است.
نویسنده محترم در آغاز نوشتار خود فرموده است: “برآنیم که یکی از غزلیات بسیار معروف سعدی را که همگان جزء زیباترین غزلیات او به شمار آوردهاند بررسی کنیم” و در ادامه بیان کردهاند که “این غزل بسیار معروف در همه گزیدههای غزلیات سعدی آمده” است. این سخن با نکته اول وی که فرمودهاند: “ما ایرانیان معمولا مطلقگرا هستیم؛ مثلا چون گفتهاند که نظامی در مثنویسرایی استاد است، هرگز به ذهنمان نمیرسد که ممکن است در مثنویهای او خطا یا خطاهایی نیز باشد، حال آنکه چنین است. یا سعدی را افصح المتکلمین و غزلسرایی بسیار مشهور میدانند، میپنداریم که غزل متوسط یا بد در میان غزلهای او نیست” در تضاد و تناقض است.چه اینکه اگر چنین بود که نویسنده محترم فرمودهاند؛ دیگر معنا نداشت که اشعار یا دیگر آثار این بزرگان را سره و ناسره کنند و تعداد یا قسمتی از نظم و نثر آنها را تحت عنوانهای گزیده یا شاهکار به خوانندگان و علاقهمندان معرفی کنند و یا بهطور جداگانه چاپ کرده و در اختیارشان گذارند. یا اگر چنین بود که هرگز به فکرشان نمیرسید که در آثار بزرگانی چون سعدی، حافظ، نظامی، فردوسی، فارابی، ابنسینا، سهروردی و... خطا یا خطاهایی دارند؛ این همه تکفیر و تشویق و مدح و ذمی که در حقشان کردهاند، معنا نداشت. چون همه تکفیرها و تشویقها بر این پایه، -یعنی خطا و خطاها و حسن گفتار و کردار آنها- استوار است.
اما اینکه در نکته دوم میفرمایند: “چون با غزلیات حافظ و سعدی بسیار مانوس هستیم و بارها آنها را خوانده یاشنیدهایم، برایمان عادی شده است لذا به ساخت و صور خیال واژگان و وزن و... آنها چندان توجهی نداریم؛ یعنی برایمان نو و فراهنجار نیست، لذا در تک تک ویژگیهای آن درنگ لازم را نمیکنیم و کنجکاو نمیشویم.”
باید عرض کنم اگرچه استادمحترم بیان فوق را با جملهای که داخل پرانتزآورده و فرموده است:”البته این مسئله در همه موارد کلیت ندارد”. محدود کرده و به تعبیر دیگر گامی چند از گفته خود عقبنشینی کرده است. اما همچنان قابل تامل و اشکال است چرا که اولا مشخص نیست منظور استاد از “ما”ی مستتردر فعلهای “هستیم”، “شنیدهایم” و “نداریم” و قس علی هذا، عموم مردم ایران یا فارسیزبان است یا منظور، اساتید اهل فن و استادان ادبیات فارسی دانشگاههاست. اگر منظور عموم مردم ایران یا فارسی زبان است، طبیعی است که چنان باشد که فرمودهاند، چرا که همه مردم متخصص در ادبیات نیستند و قدرت و توان تجزیه و تحلیل فنی اشعار و آثار ادبی را ندارند. لذا اگر چنین انتظاری از مردم داشته باشیم خطای محض است و اگر منظور اساتید اهل فن و استادان ادبیات فارسی دانشگاهها و موسسات علمی است باز هم سخن فوق سخنی ناروا و نابجاست. چرا که اشعار و آثار بزرگان بویژه سعدی، حافظ، مولوی وامثالهم همواره مورد توجه اهل ذوق و اساتید فن قرار گرفته و میگیرد. گواه این مدعا هم آثاری است که دانشوران بزرگوار در طول تاریخ ادب پارسی خلق کرده و میکنند. حتی آثار خلق شده به حدی است که اگر نگوییم شمارش آنها ناممکن است؛ به جرات میتوان ادعا کرد که شمارش آنها به غایت دشوار و طاقتفرساست. لیکن نمونه را میتوان اشاره کرد به مقالات و نوشتههای بدیع الزمان فروزانفر، جلالالدین همایی، مجتبی مینویی، عباس اقبال آشتیانی، سعید نفیسی، مدرس رضوی و شفیعی کدکنی یا به کتابهای ذکر جمیل سعدی (مجموعه مقالات) با کاروان حله و با کاروان اندیشه از آثار عبدالحسین زرینکوب، دیداری با اهل قلم، برگهایی در آغوش باد و چشمه روشن از آثار غلامحسین یوسفی، حافظنامه از بهاالدین خرمشاهی، سیمرغ در جستجوی قاف ازمهدی محبتی و مجله حافظشناسی (مجموعه مقالات) و... الخ. ناگفته نماند، منظور صاحب مقاله “نقد غزل و زیبانمایی سعدی” از جمله “البته این مسئله در همه موارد کلیت ندارد.” که پیشتر بدان اشاره شد، این است که غزل معروف “بگذار تا بگرییم” سعدی از جمله غزلیاتی است که توجهی بدان نشده و “در تک تک ویژگیهای آن درنگ لازم” صورت نگرفته است. لذا برخود لازم دانسته تا این امر مهم را بر عهده بگیرد و بار دیگران را سبکترکند اما آیا موفقیتی هم حاصل کرده است؟!
نویسنده در آغاز نقد غزل بیت اول را زیبا و بینقص دانسته و درباره بیت دوم:
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
مینویسند: “آیا زیباست؟ یکبار آن را بخوانید، آیا همانند ادیبان و استادان ادب آن را زیبا میدانید؟ آیا در آن اشکالی نمیبینید؟ یکباردیگر با دقت بخوانید، اگر باز هم اشکال را در نیافتید بار سوم روی اضافه تشبیهی “شراب فرقت”و دو واژه “روزی” و “چشیدن” مکث کنید. میبینید که سعدی فراق یار را به شراب تشبیه کرده. به عبارت دیگر از نظر سعدی در این بیت یکبار چشیدن شراب از فراق یار جانگدازتر است.”
اگر در نوشته فوق دقت کنیم متوجه میشویم که نویسنده محترم بین لفظ یکبار چشیدن شراب و فراق یار جدایی انداخته و شراب و فراق را دو چیز مجزا از هم فرض نموده است لذا صریحا گفته است: “از نظر سعدی در این بیت یکبار چشیدن شراب، از فراق یار جانگدازتر است.” در حالی که از نظر سعدی یکبار چشیدن شراب از فراق یار جانگدازتر نیست بلکه اصولا از نظر وی بین شراب و فراق جدایی نیست چون سعدی چنان که ناقد محترم هم متذکر شدهاند فراق را به شراب تشبیه کرده است و لذا در بیت شاعر شیراز “شراب فرقت” = “فراق یار” است. به عبارت دیگر شراب فرقت همان فراق یار است و جدایی بین آنها حتی در عالم خیال و معنا هم قابل تصور نیست. بنابراین نمیتوان گفت شراب از فراق دردناکتر و جانگدازتر است. چه اینکه نمیتوان گفت فراق از فراق جانگدازتر است همچنانکه نمیتوان گفت الله از الله مهربانتر است چه اینکه الله یکی بیش نیست.
ناقد محترم در ادامه میگوید: “حتی اگر سعدی میگفت شرنگ فرقت که البته خیلی بهتر از شراب فرقت است اما باز درست نبود زیرا راست است که شرنگ کشنده است ولی سعدی نمیگوید نوشیدن بلکه میگوید یکبار چشیدن و یکبار مزه کردن شرنگ هم کشنده نیست تا چه رسد به شراب که آن را بسیاری از شاعران از جمله خود سعدی میستایند به علاوه میتواند بچشد و نخورد. عجیب است که در حالی که شراب برای اکثر قریب به اتفاق شاعران از جمله خود سعدی بسیار مطلوب است. سعدی چنین تشبیهی آورده است.”
حتما خوانندگان محترم متوجه شدهاند که ناقد محترم واژه “شراب فرقت” را اولا تجزیه کرده ثانیا “شراب” را به معنا و مفهوم “می” و “مل” گرفته است و لذا دچار اشتباهی که نبایست میشد شده است. چرا که “مل” و “می” یکی از معانی مختلفی که شراب دارد میباشد، چنانکه واژهنگاران و فرهنگنامهنویسان گفتهاند، معانی شراب عبارت است: نوشابه، هرگونه آب مایع و نوشیدنی+ می، باده، مل، نبیذ، آب انگور سکرآور شده،آشامیدنی، پیاله می، دارویی که با شکر یا عسل پخته قوام آورده باشند، شربت والخ.
حال اینکه چه لزومی دارد که ما از این همه فقط می، باده، مل یا از این قبیل را برای شراب فرقت- که خود معنی خود بر دوش دارد و عیان است- در نظر بگیریم و آنگاه فریاد برآریم، ایها الناس سعدی دچار خطا شده و شراب را که برای اکثر قریب به اتفاق شاعران از جمله خودش بسیار مطلوب است به فراق یار تشبیه کرده و حتی آن را دردناکتر و جانگدازتر از فراق یاردانسته است در حالی که شراب فرقت تعبیری است ادبی از خود فراق یار، بنابراین سعدی در این بیت میگوید:هرکس که به مدت یک روز گرفتار فراق یار شده باشد یا به عبارت دیگر کسی که فقط یک روز طعم نوشیدنی تلخ فراق را مزمزه کرده و چشیده باشد خوب میداند که برای انسان عاشق قطع رشته امید از معشوق و یاری که فکر میکرد همیشه در پیش او خواهد ماند و با او همدل و همراه خواهد بود چقدر سخت و طاقتفرساست واین کنایه از این است که چنین کسی میتواند حال مرا درک کند و میفهمد که من چگونه از درد فراق میسوزم نه آنهایی که صرفا اشکهای مرا نظاره میکنند و گریه جانسوز مرا مینگرند.
لذا میبینیم که برخلاف ادعای ناقد محترم چنین نیست که سعدی چشیدن شراب را دردناکتر از فراق یار دانسته باشد، تا اینکه قائل شویم به اینکه در این بیت مشبه به اجلی از مشبه نیست. چون سعدی صریحا میگوید هرکس روزی فراق یار را تجربه کرده باشد میداند درد فراق تا چه حد سخت و طاقتفرساست. شاید بتوان گفت مترادف مفهوم این بیت سعدی مفهوم کلی بیت دیگری از اوست که میگوید:
حال درماندگان کسی داند
که به احوال خویش درماند
چه اینکه وجه مشترک دو بیت موردبحث این است که مصیبت دیده حال و روز گرفتاران به مصیبت را میداند نه آنکه صرفا تماشاگر مصیبتزدگان است. لیکن وجه افتراق ابیات مذکور هم واضح و مبرهن است و آن عبارت است از اینکه دربیت
حال درماندگان کسی داند
که به احوال خویش درماند
مفهوم بیت بیشتر ناظر به اعمال مادی و ناسوتی است اما مفهوم بیت
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
بیشتر ناظر به اعمال فرا مادی است.
به هرحال سعدی در این بیت نمیگوید:که شراب از فراق یار جانگدازتر است تا نتیجهگیری کنیم که مشبه به اجلی ازمشبه نیست و این خلاف بلاغت است.
نویسنده محترم در ادامه سخن میفرمایند: از طرفی سعدی در این بیت واژه “امیدواران” را به ضرورت قافیه عاشقان به کار برده که ابدا مناسب نیست؛ زیرا عاشقان شیفته و شیدا و دیوانه یار هستند نه امیدوار. به عبارت دیگر برای عاشق صفت امیدوار بسیار ضعیف و بیاعتبار است حتی اگر عاشق را امیدوار بدانیم. هر عاشقی امیدوار است اما هر امیدواری عاشق نیست.”
در پاسخ این اشکال باید گفت: اولا اینکه سعدی در بیت مذکور نگفته که امیدواران عاشقند و عاشقان امیدوار تا ما فریاد کنان از باب منطق درآییم و بگوییم جناب سعدی اشتباه فرمودی، بین عاشق و امیدوار نسبت عموم و خصوص مطلق است نه تساوی چون هر عاشقی امیدوار است اما هر امیدواری عاشق نیست. بلکه سعدی دل بریدن و وداع ازیار را با قطع امید امیدواران قیاس کرده و سنجیده است بنابراین میگوید: آنسان که گسستن رشته امید امیدواران سخت و جانسوز و دردناک است؛ دل بریدن و قطع امید عاشق از معشوق و یار نیز تلخ وغمانگیز است و این را کسی درک میکند که حداقل روزی گرفتار درد فراق یار شده یا باری رشته امیدش از هم گسسته باشد.
ثانیا اینکه گفته شد”عاشقان شیفته و شیدا و دیوانه یار هستند نه امیدوار” سخنی درست و مطلوب نیست چرا که شیدایی و دلدادگی وجه بارز و غالب حال عاشقان است و لذا اغلب آن را تشخیص و درک و بدان اشاره میکنند و از دلدادگیها و شیدایی عاشقان سخن میگویند، داستان میسازند و افسانه میبافند. لیکن امیدواری وجه رساتر و مغلوب حال عاشقان ودلدادگان است و به همین علت همگان توان درک و دریافت آن را ندارند. اما مگر میشود عاشق امیدوار نباشد؟! چه اینکه اصولا هر عاشقی بدان امید عشق میورزد که یار و معشوق برای همیشه در کنارش بماند، همدل و همرازش باشد. به تعبیر دیگر هر عاشقی امیدوار است که دائما مورد توجه وعنایت و الطاف یار و معشوق باشد. بر این پایه پرواضح است آنگاه که عاشقی گرفتار درد وداع و فراق از یار و محبوبش میشود رشته این امیدواری هم گسسته میشود. بناراین اشکالات فوقالذکر بر این بیت وارد نیست.
نویسنده محترم ضمن اقرار به زیبایی بیت سوم میگوید: “اما جای آن بعد از بیت اول است. زیرا دربیت اول سعدی از گریه چون باران خود میگوید و در بیت سوم یادآور میشود که این باران بزودی سیلی خواهد شد لذا به ساربان هشدار میدهد که محمل نبندد زیرا در این روز از گریهاش سیلی به راه خواهد افتاد؛ سیلی که شتر و بارش را با خود خواهد برد.” و در ادامه متذکر میشود که “اما بیت دوم این غزل میان دو موضوع مربوط به هم [یعنی گریه چون باران و هشدار به ساربان به خاطر جاری شدن سیل] فاصله ایجاد کرده و این عدم وحدت به شعر لطمه زده است.”
اما اگر نویسنده محترم دقت بیشتری میکرد متوجه میشد که بیت دوم هیچ خللی در رابطه طولی ابیات غزل وارد نکرده و به هیچوجه موجب فاصله بین موضوعات شعر و ابیات آن نشده است چون که سعدی در بیت دوم به توصیف بیشتری از حال زار ودردناک خود میپردازد و آن را برای مخاطبانش ملموستر و حسیتر مینماید و کمک میکند تا مخاطبان هرچه بهتر و بیشتر به سوز درونش پی ببرند چه اینکه فقط گریه چون ابر بهاران بیانگر همه درد درون و سینه مالامال از درد او نیست. سعدی علاوه بر اینکه در بیت دوم با تشبیه و قیاس گرانباری و سنگینی درد فراق را بیان میکند دربیت سوم نیز رندی کرده و خود زبان به سخن نمیگشاید بلکه با توصیف حال خویش به مخاطبان القا میکند که:
با ساربان بگویید احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
ناقد محترم در رابطه با بیت چهارم نیز فرمودهاند: “در این بیت سعدی به جای بگذاشت، بگذاشتند گفته، حال آنکه یار سعدی یکی است و نباید جمع بیاید.” و در ادامه به این نتیجه رسیدهاند که “به کاربردن آن ظاهرا صرفا به ضرورت وزن بوده است و در هرحال اشکال دارد.”
اما استاد محترم خوب میدانند که غالب معشوق عاشقان مخصوصان مردان از زنان و پریرویان زیباروی و کمان ابروی و مشکینمویند و زنان طبق فرهنگ و آداب و رسوم ایرانیان حتی احتمالا طبق آداب و رسوم مسلمانان به تنهایی بار سفر نمیبندند و از شهر ودیار خود دور نمیشوند. حال اینکه این امر به خاطر خطرات احتمالی سفر است یا به علت احترامی که برای زنان قائل بوده و هستند، بماند؛ چون موضوع بحث ما نیست.
گفتنی است بعضی از زنان نیز متمکن بوده و لذا همیشه دارای خدم و حشم بودهاند.حتی کم و زیاد بودن خدم و حشم نشانگر تمکن مادی و معنوی این دسته از زنان محسوب میشد. بنابراین به کارگیری صیغه جمع نه تنها اشکال ندارد بلکه اشاره به جنسیت، سنت رایج و میزان و برخورداری از تمکن مالی و معنوی نیز هست.
ناقد محترم در ادامه سخن با شک و تردید میگوید:”از طرفی
در این بیت نیز به نظر میرسد که برخلاف اصول بلاغت مشبه اجلی است نه مشبه به، زیرا گناهکاران در قیامت به حال خود میگریند اما نزد عاشقان، جان در برابر یار ارجی ندارد و مشتاقاند که آن را فدای معشوق کنند.”
اولا در بیت مذکور سخن از دادن یا ندادن جان و یا ارزشمند و غیر ارزشمند بودن آن نیست. و نیز سعدی نمیگوید که هدف گریه عاشق و گناهکار در قیامت یکی است و هر دو برای یک چیز یا به علت یک چیز گریه میکنند، بلکه سعدی بر آن است تا شدت گریه را به مخاطب القاء کند، به عبارت دیگر او میکوشد تا که شدت گریه را که حکایت از سنگینی داغ فراق دارد برای مخاطب محسوستر و ملموستر نماید. حال اینکه وی برای رسیدن به این مقصود، دیده یا چشم گریان خود یا عاشق را به چشم گریان گناهکار تشبیه کرده است. بنابراین ارکان تشبیه وی عبارت است از: دیده یا چشم / مشبه، چشم گناهکاران / مشبه به، چو/ ادات تشبیه، گریان بودن با توجه به شدت و ضعف کیفیت گریه/ وجه شبه بنابراین در تشبیه مورد بحث سخن از شدت گریه است نه از همسانی و یکی بودن علت و هدف گریه، لذا لزومی ندارد که ما به سعدی ایراد بگیریم و بگوییم گناهکار به حال خود میگرید اما جان برای عاشق ارزش ندارد.
ثانیا چه کسی گفته عاشق برای خود و به حال خود گریه نمیکند؟ طبق کدامین سند و مدرک میتوان مدعی شد که عاشق به حال خویش گریه و زاری نمیکند؟ مگر مجنون در فراق لیلی گریه نمیکرد؟ مگر نه این است که عاشق معشوق را برای آرامش روح و روان خویش میخواهد و میجوید؟ حتی جان دادن عاشق برای پیوند جان به جانان است و در این صورت، آرامش جان عاشق قطعی و حتمی است. پس در هر حال عاشق هم مرثیهخوان دل خویش است.
ثالثا اگر بر این باور باشیم که این غزل غزلی عرفانی است میتوانیم ادعا کنیم بین علت و هدف گریه عاشق و گناهکار هم همسانی است چه اینکه عارف در قیاس گناه خود با دریای رحمت، گناهش را هیچ می انگارد و کان لم یکن فر ض میکند و عذاب جهنم را قابل تحمل میداند ولی درد فراق و بلای حجاب را غیر قابل تحمل میپندارد. چنان که مولی الموحدین علی (ع) در دعای کمیل میفرمایند: “یا الهی و سیدی و مولای و ربی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک”
ناقد محترم در ادامه بحث مینویسند: “در بیت پنجم این غزل نیز سعدی به صبح اعتراض میکند که چرا دیر مانده؛ چندان که جان شاعر به طاقت آمده است. تا اینجا بیت پنجم زیباست. اما برای دیر فرا رسیدن صبح مشبه بهی میآورد که عجیب است و اگر دقت شود خندهدار، زیرا در این تشبیه به جای آنکه مشبه به اجلی باشد مشبه بسیار اجلی است: دیر آمدن صبح برای عاشقی که در سراسر شب دیده بر هم ننهاده دردناک و جانسوز است؛ همانند دیر آمدن شب برای روزهداران! دیر فرا رسیدن صبح (مشبه) برای عاشقی که در تمام شب مژه بر هم نزده! آیا چند ساعت دیرتر غذا خوردن، دیر آمدن شام برای روزهدار (مشبه به)، جانکاه و بیطاقت کننده است، جان به طاقت آمدن (وجه شبه)، و جانکاهتر و بیطاقت کنندهتر از شب فراق یار که به گفته سعدی در غزلی به درازنای سالی است؟ روزه گرفتن که دردناک و بیطاقت کننده نیست بسا که روزهداران اصلا متوجه فرا رسیدن شام برای روزهگشادن نمیشوند. این تشبیه همانند این است که بگوییم خورشید همانند شمع جهان را روشن میکند، میبینید که خندهدار است و نه تنها در خور افصح المتکلمین نیست که شاعران کم مایه و بیمایه هم تشبیهاتی از این دست ندارند.”
اولا عجیب است که استاد محترم جان به طاقت آمدن را وجه شبه بین صبح (مشبه) و شام روزهداران (مشبه به) گرفتهاند. زیرا وجه شبه عبارت است از “صفت مشترک مابین مشبه و مشبه به،” در حالی که نه صبح جانش به طاقت آمده است و نه شب، بلکه عاشق است که جانش به طاقت آمده و به عبارت دیگر آن کیست که به درد فراق یار گرفتار شده است. اینجاست که باید از استاد محترم پرسید چگونه میتوان عبارت یا حالت (جان به طاقت آمدن را) که صفت هیچ یک از دو رکن مهم تشبیه مورد بحث، یعنی مشبه و مشبه به نیست وجه شبه آن تشبیه گرفت؟ آیا این امر خلاف اصول بلاغت نیست؟ حتما اگر استاد محترم بیت:
یکی نیزه تیز برداشت گیو
چو دندان غول و چو چنگال دیو
(سنا)
را هم چون بیت سعدی تشریح و تحلیل میکردند میفرمودند: یکی نیزه تیز (مشبه) و دندان غول و چنگال دیو (هر دو مشبه به) چو (ادات تشبیه) برداشت (وجه شبه) در حالی که هر آنکه کمترین آشنایی با ارکان تشبیه داشته باشد میفهمد که در این تشبیه، تیز بودن وجه شبه است.
به هر حال چنان که استاد علامه جلال الدین همایی فرمودهاند: “حسن تشبیه بسته به پسند ناپسند طبع است و هر کجا مقصود از تشبیه، یعنی مجسم ساختن صفتی در چیزی یا کسی بهتر پرورانده شود و ذوق سلیم آن را بپسندد، پسندیده و نکوست”
آیا تشبیهی که در این بیت سعدی آمده به قطع و یقین چنین نیست؟ گفتنی است در بیت مذکور دیر ماندن و دیر کردن (وجه شبه) است. ثانیا اینکه استاد محترم فرمودهاند: “آیا چند ساعت دیرتر غذا خوردن” جان کاه و بیطاقت کننده است؟”
ظاهرا واژه شام باعث شده نویسنده محترم فقط به فکر و یاد غذا خوردن و افطار کردن بیفتد در حالی که انتظار کشیدن منظور سعدی است. چون اگر خوب فکر کنیم خواهیم فهمید که روزه روزهدار وقتی کامل و تمام است و به اجر معنوی آن نایل میشود که آن را به شام و به تعبیر بهتر به افطار برساند. لذا اگر کسی حتی یک دقیقه هم زودتر از اذان مغرب روزهاش را افطار کند، به حسب ظاهر و نظر فقها روزهاش باطل و از اجر معنوی آن محروم خواهد بود. ما نیز وظیفه داریم طبق نظر فقها عمل کنیم.
به هر حال سعدی از شام روزهداران انتظار را مدنظر دارد، نه غذا خوردن را، چنان که در بیت دیگری میگوید:
بازآ که در فراق تو چشم امیدوار
چون گوش روزه دار بر الله اکبرست
در این بیت هم گوش به الله اکبر بودن کنایه از انتظار کشیدن است آن هم نه برای غذا خوردن بلکه برای به کمال مطلوب رسیدن چه اینکه گفته شد روزه وقتی کامل و تمام است که به وقت افطار برسد. همچنین است رابطه صبح و شبنشینان چه اینکه شبنشینی وقتی به تمام و کمال خود میرسد که شبنشین شب را به صبح برساند.
چنان که گفته شده “کار را که کرد، آن که تمام کرد” لذا شبنشین در انتظار صبح است و این انتظار است که سخت می گذرد چه اینکه همه میدانیم زمان برای فرد منتظر سخت سپری میشود به طوری که اگر کسی نیم ساعت در انتظار کسی نشسته باشد، وقتی او را ببیند میگوید: من سه ساعت است که منتظر شما هستم، این اغراق در گفتار هم ناشی از همان سخت سپری شدن زمان بر فرد منتظر است.
بنابراین هدف سعدی از واژه شام غذا خوردن و نخوردن نیست، انتظار است. چون صبح مانند شامی که دیر هنگام فرا میرسد و روزهدار را بیشتر در سختی انتظار چشم به راه میگذارد. دیر کرده و جان عاشق را به طاقت آورده است. البته در بیت مذکور صبح میتواند استعاره از معشوق هم باشد، و ضمیر متصل “عشقت” به او برگردد.
ناقد محترم در رابطه با بیت هفتم مینویسند: “در شش بیت گذشته دیدیم که سعدی از درد هجران یار سفر کرده سخن رانده است بی آنکه از او بیمهری و جور و آزار دیده باشد. بنابراین وقتی در بیت هفتم ناگهان میبینیم که سعدی در اندیشه فراموش کردن یار است سخت عجیب مینماید.
نکته مهم اینکه سعدی نمی گوید مهر از دل بیرون نمیرود بلکه میگوید بیرون نمیتوان کرد یعنی بر آن است که با اراده مهر یار را از دل بیرون کند.”
باید به ناقد محترم عرض کنم که “سعدی” در آغاز بیت مذکور مناداست. حال چه بیت را حدیث نفس فرض کنیم و چه حدیث دیگران، فرقی نمیکند. در هر دو صورت گویی عاشق هجران کشیده در طول شش بیت خطاب به معشوق هر چه گفته سعدی شنیده و یا او با خویشتن خویش سخن میگفته است. و حال آنکه سخن رو به اتمام است نام سعدی را میبرد تا- توجه خویش- سعدی را بیش از پیش جلب کند. و از طرف دیگر سنگینی درد و داغ هجران را ملموستر نماید.
بر این اساس معنی بیت مورد بحث چنین است ای سعدی، در طول روزگار مهر معشوق (سفر کرده) چنان بر دل نشسته است که کسی قادر نیست آن را بیرون کند، مگر دست تطاول روزگاران (که دزدی ماهر و قهار است) پر واضح است که گذشت روزگار همیشه موجب زدوده شدن خاطرات از دل و جان و ذهن انسانها بوده است حتی یکی از مهمترین عوامل پیدایش خط و کاغذ هم فراموشیهایی بوده که در اثر سپری شدن روزگار به انسانها دست میداده.
به هر حال معنی بیت آن چنان که ناقد محترم فرمودهاند: “یعنی بر آن است که با اراده مهر یار را از دل بیرون کند” نیست. بلکه معنی آن این است که مهر یار را هیچ کس جز گذشت زمان و روزگار نمیتواند از دل بیرون کند.
و اما اینکه ناقد محترم فرموده است سعدی در بیت هشتم “با یار سرعتاب دارد و با پرخاش میگوید چندت کنم حکایت ...
آیا این سخن زیبنده عاشق است؟ مگر عاشق به معشوق پرخاش میکند!”
باید عرض کنم که اولا نویسنده محترم شعر را به لحن عتابآمیز قرائت فرموده، و لذا تصور کرده که سعدی هم شعر را با لحن عتابآمیز گفته است. آنگاه از باب اخلاقی وارد شده که عاشق نباید با معشوق عتابآمیز سخن گوید. ثانیا ناقد محترم توجه نداشته که از بیت هفتم، یعنی از بیت قبل مخاطب سعدی است نه معشوق سفر کرده. در حقیقت راوی یا عاشق به سعدی میگوید: چقدر از حکایت هجران و شرح فراق برایت بگویم و به قول معروف سرت را به درد آورم همین مختصر که گفتم کفایت میکند. چه اینکه بیش از این هم طاقت گفتن ندارم، مگر اینکه غمگسارانی باشند و غمها را اندک اندک باز گشایند تا من قدرت گفتن تمامی آنها را بیابم.
حسن فرجام اینکه این غزل بحق یکی از زیباترین و عالیترین غزلیات ادب فارسی است.
نوشته: دکتر تقی وحیدیان کامیار
یدالله قائمپناه
منابع
-۱ ذکر جمیل سعدی (مجموعه مقالات)، انتشارات وزارت ارشاد اسلامی چاپ دوم، ۱۳۶۶
-۲ فنون بلاغت و صناعات ادبی، همایی، جلالالدین، موسسه نشر هما، چاپ پانزدهم، ۱۳۷۷
-۳ فصلنامه شعر، شماره ۳۷، تابستان ۱۳۸۳
-۴ فصلنامه شعر، شماره ۴۹، پاییز ۱۳۸۵
یدالله قائمپناه
منابع
-۱ ذکر جمیل سعدی (مجموعه مقالات)، انتشارات وزارت ارشاد اسلامی چاپ دوم، ۱۳۶۶
-۲ فنون بلاغت و صناعات ادبی، همایی، جلالالدین، موسسه نشر هما، چاپ پانزدهم، ۱۳۷۷
-۳ فصلنامه شعر، شماره ۳۷، تابستان ۱۳۸۳
-۴ فصلنامه شعر، شماره ۴۹، پاییز ۱۳۸۵
منبع : روزنامه رسالت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست