چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
گسست نسلها، در آثار داستانی جمال میرصادقی
یکی از بحرانهای مهم فرهنگی، در سالهایی که جامعه به سمت تحولات صنعتی ناهمگونی با سایر ساختارها پیش میرفت، مسئله «شکاف نسلها» بود که تأثیرات مخرب زیادی در استحکام پایههای خانواده و ارتباط والدین با فرزندان به همراه داشت، به نحوی که تنشهای روحی و آسیبهای روانی آن در وهله اول متوجه هویتیابی نسل جوان و منفک ساختن آنها از اصول و ارزشهای اخلاقی حاکم بر فرهنگ غالب خانوادهها و سرگردانی در عرصه اجتماع شد و در مرحله بعد به عنوان تهدیدی جدّی به منظور متلاشی گشتن خانوادههای ایرانی و انقطاع و گسست نسلها (بالغ و جوان) و گرایش نسل جوان به قطع پیوندهای عاطفی محسوب گردید.
زیرا عدم سنخیت اندیشهها و هنجارهای دو نظام فکری و ساختار طبقاتی سنتی و متجدد، جدالها و کشمکشهای حادّی را رقم زد که تبعات ناخوشایندی نظیر پارهای انحرافات و کجرویهای اجتماعی نیز به همراه داشت و عامل مهمی در جهت سنتستیزی و شالودهشکنی این قشر که در اثر عدم انعطاف و بردباری نسل بالغ و سختگیریهای شدید، آماده عصیان و قیام علیه قواعد حاکم بر سبک تربیت والدین بود، محسوب میگشت.
جمال میرصادقی نیز به عنوان نویسندهای رئالیست و متعلق به نسل دوم نویسندگان ایران، در خلال برخی از آثار خود، نظیر رمان درازنای شب (۱۳۴۹) و دو داستان کوتاه فاجعه و مطرود از مجموعههای شبهای تماشا و گل زرد (۱۳۴۷) و زندگی را به آواز بخوان (۱۳۸۲)، علل و زمینههای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی این مقوله را از خلال روایت داستان با ذکر مؤلفههایی که در بروز و رشد این بحران تأثیر بهسزایی داشتند، بررسی کرده و تصویر دقیقی از شرایط حاکم بر خانوادهها و جامعه در تقابل با این مشکل، ارائه کرده است.
وی در اولین رمان خود، درازنای شب، منظومه مفصلی را، از معیارها و مفاهیم اخلاقی خانوادههای سنتی و معتقد به آداب و رسوم مذهبی، توصیف کرده است و در کنار آن به رشد هنجارهای جدید و ادغام آنها با بینش و دیدگاه نسل جوانی که عموماً متعلق به طبقات مرفه و سنتی جامعه بودند و از سختگیریها و تعصبهای شایع در فرهنگ آنها، در تنگنا، محدودیت و فشار بودند، اشاره کرده است و هنجارها و اصول جدید را که محصول تلاقی افکار و فرهنگ ایرانی با دیگر فرهنگها بود، عاملی در جهت کمرنگ شدن برخی سنتها و آیینهای گذشته به شمار آورده و خصوصیت بارز این اوضاع را در فرصت بخشیدن به نسل جوان در بازنگری به دانستهها، شناختهها و به طور کلی جهانبینی آنها معرفی کرده است و آن را راوی روشنی از درونی نشدن ارزشها و ضعف الگوهای صحیح تربیتی قلمداد کرده است.
یکی از نویسندگان معاصر در حوزه داستاننویسی و متعلق به نسل دوم نویسندگان ایران، جمال میرصادقی است که فعالیت خود را با نوشتن داستانهای کوتاه آغاز کرد و با چاپ آنها در مجلاتی همچون سخن و نگین به شهرت رسید. وی در آغاز داستاننویسی به تشریح موضوعهایی نظیر فقر و جهل و مشکلات و کمبودهای زنان در بستر اجتماع و بازده ایران، ـ بهویژه میان طبقات محروم ـ در دهه ۳۰ و ۴۰ پرداخت. اما پس از آن رویکرد داستانهای وی بهویژه در رمانها، به مسائل و تحولات عمیق اجتماعی، فرهنگی و سیاسی کشور معطوف شد.
یکی از این تحولات عمده فرهنگی که محصول رواج پارهای از مفاهیم و هنجارهای نوظهور در جامعه نظیر رشد آزادیهای فردی و گرایش نسل جوان به تجدد و روشنفکری بود، موضوع «شکاف و ستیز نسلها» و بازتاب آن در خانوادههای ایرانی است که به شکلهای مختلف بر روابط و آتیه این نهاد، تأثیر مخرّب و ویرانگری داشت. میرصادقی نیز با درک اهمیت این موضوع، تحلیل عمیق و مفصلی پیرامون این مسئله در خانوادههای سنتی ارائه کرده و مؤلفههای شفاف و گویایی در این ارتباط بیان نموده است.
وی در اولین رمان بلند خود، درازنای شب (۱۳۴۹)، ضمن توصیف دقیقی از قواعد سنتی حاکم بر خانوادهها، آداب و رسومی نظیر «عزاداریها و مجالس روضهخوانی»۱ و ترسیم نوع ارتباط فرزندان با والدین، به انتظارات و خواستههای آنها از یکدیگر و تحول نقشها در سایة دگرگونیهای اجتماعی اشاره کرده است.
شخصیت داستان، جوانی به نام کمال است که در خانوادهای مذهبی و سنتی رشد کرده و جهانبینی و بینش او، متأثر از معیارهای تربیتی پدر، با باورهای دینی آمیخته است؛ به گونهای که خواننده با تعقیب نگاه و روند زندگی اوست که با آیینها و مراسم دینی آشنا میشود.
«از خیابان به کوچه خاکی و پهنی پیچید. دستهای با علم و کُتل از ته کوچه میآمد. پسربچهها و مردها سینه میزدند و نوحه میخواندند و آهسته به جلو میآمدند. فکر کرد: “دستهها راه افتادهاند. امشب و فردا شب هنگامه است. دستههای حسابی راه افتادند؛ دسته ترکها، دسته قُمیها، دسته همدانیها ... دسته طاهر رودست ندارد.”
هیجانی او را گرفت. یاد چند سال پیش افتاد که با دسته طاهر دور بازار گشته بود. روز قتل از خانه حاج عموش دسته راه میافتاد. مصطفی گاوکُش علمکش بود. علمها، که به هم میرسیدند، خم میشدند و سلام میدادند. هر سال دهه اول محرم خانه عموش، خرج میدادند. شبها روضهخوانی بود. میان حیاط را پرده میکشیدند.»۲
همچنین وی که در خانوادهای مقید و پدرسالارانه تربیت شده، از کودکی به دلایل گوناگون تحقیر و تهدید شده و فضای حاکم بر خانه، از او موجودی ظاهراً مطیع ساخته است؛ اما در واقع، آنگونه که فضای داستان نشان میدهد به شدت آماده عصیان و گسستن از مفاهیم دنیای سنتی پدر است. زیرا دفاع تحکّمی پدر از ارزشهای اخلاقی خود که بدون اقامه هیچ دلیل و برهانی، میخواهد آنها را بر او تحمیل کند، او را مستعد پرخاش و قیام علیه قواعد حاکم بر خانه کرده است.
«از دور، چراغ زنبوری سَردَر خانة حاج عمو سوسو میزد. دیشب آخر روضه حاج عمو گفته بود: “عمو صبح زود بیا... یک وقت خوابت نبرد، میدانی یه عالمه کار داریم...” پدرش به جای او جواب داده بود: “غلط بکند خوابش ببرد... با خودم میآرمش حاج داداش... خیالت راحت باشد، باید افتخار بکند که چنین روزهایی به وجودش احتیاج دارند...”»۳
در هنگام بروز کشمکشها و اختلاف نیز، حمایت مادر است که او را پناه میبخشد و به سمت نیل به خواستهها همراهی میکند زیرا اصولاً «درباره روابط متقابل میان پدر یا مادر با فرزندان، در خانوادههای سنتی میتوان گفت که در خانواده ایرانی، غالباً پدر مظهر قدرت و مادر آیت محبت بوده است.»۴ چنانکه وقتی کمال قصد ادامه تحصیل دارد و پدر مانع اقدام او میشود، حمایت و وساطت دلسوزانه مادر است که پدر خسیس را مجاب میکند تا کمال به خواسته خود برسد.
«مُردم از بس که، گفتی ندارم، ندارم. من اگر شده همین چهار تا تکه طلایی را که دارم، میفروشم و میگذارم بچهام درس بخواند، مگر من از زن حاج عبدالله کمترم که هر جایی مینشیند، قمپز درمیکند که بچههاش درس میخوانند و میخواهند دکتر و مهندس بشوند.»
مادرش کیف بزرگی برایش خرید و روز اول تا دم مدرسه همراهش آمد. دعا میخواند و به او فوت میکرد و درحالیکه چشمهایش پر از اشک شده بود، التماس میکرد: «کمال جان درسهات را بخوانیها، بابات را که میشناسی، دیدی چه میگفت. بهانه دستش نده که از مدرسه درت بیاورد...»۵
بدین گونه میرصادقی با تأکید بر عدم صمیمیت و تفاهم یک خانواده سنتی آن را عامل رشد فاصله و گریز جوانان از حضور در خانوادهها ذکر کرده و چهره شفاف و ملموسی از واقعیتهای تلخ حاکم بر روابط متقابل والدین و فرزندان، که راوی عدم گذشت و بردباری و انعطاف و عطوفت نسل بالغ در برابر نسل جوان و انتظارات آنهاست، ارائه کرده و تزلزل پایههای این نهاد را به نحوی غیرمستقیم به تصویر کشیده است.
«پدرش داد زد: “خفقان بگیرید، تولهسگها... باز هرهرشان را راه انداختند.”
مادرش گفت: “باز این شمر آمد خانه.”
پدرش گفت: “مرا بگو که میگویم بروم با زن و بچهام نان بخورم.”
مادرش گفت: “تو را به حضرت عباس این دفعه هر جا که هستی ناهارت را بخور بعد بیا خانه، فایده خانه آمدنت چیه؟ جز این است که خلق سگت را برای ما بیاوری؟”
کمال گفت: “بابا، حالا دیگر بس کنید. باز میخواهید مرافعه راه بیندازید.”
پدرش گفت: “تو دیگر خفقان بگیر. مگر کسی از تو چیزی پرسید؟”...»۶
میرصادقی در توصیف مختصات زندگی کمال، شخصیت اصلی رمان درازنای شب، به جهانبینی او که متخذ از بینش تحمیلی پدر به اوست، اشاره کرده و در خلال رمان به پارهای از باورهای او پرداخته است و او را نماد گویایی از جوانان روزگار خویش در دهه ۴۰ که «دهه تغییر و تحول و نشاندهندة حرکت از سکون نیمه فئودالی به تحرک زندگی شهری است»۷ خوانده و معرفی کرده است.
پس از گذشت مدتی کمال با آشنایی و دوستی با پسری به نام منوچهر، که متعلق به خانوادهای متوسط و نیمهمدرن است، با دیدگاهی متفاوت نسبت به زندگی و هستی آشنا میشود؛ دیدگاهی که در تضاد و تقابل با آموختههای پیشین اوست و در آن ردّپایی از سختگیریهای پدر دیده نمیشود و حتی در بسیاری از مقولات، به تمسخر ارزشهای حاکم بر هنجارهای دنیای سنتی و محدود نسل پیشین میپردازد.
کمال با گسترش بیشتر رابطه و تعامل با چند خانواده از طبقه متوسط، عناصر و مفاهیم زندگی این طبقه را جذابتر از دنیای به زعم خود خرافی پدر خود میبیند و مجذوب زرق و برق و آزادیهای رایج در این طبقه میشود؛ اگرچه چندی بعد «از خانواده جدید هم دلسرد میشود»۸ اما این آشنایی باب تازهای به روی او میگشاید، تا به بسیاری از معیارهای اخلاقی و رفتارهای سابق بیاعتنا گردد:
«محیط تازه پاک گیجش کرده بود. با همه تلاشی که داشت نمیتوانست خودش را به راه آنها بکشد و از آنها تقلید کند. گاهی حس میکرد که خیلی چیزها را از زندگی کم دارد. خیلی چیزها را از زندگی نمیداند. زندگی در اطراف او جنبش و جوشش دیگری داشت.
تا آنوقت سنتها و رسوم خانوادگی او را از هر چیز تازهای گریزانده بود و یک نوع تنفر زنده به هر گونه تغییر و تحولی در او به وجود آورده بود. زندگی پیشین، دیگر زیاد، کمال را به خود جلب نمیکرد و احساس میکرد زندگیاش احتیاج به تغییر و تحولی دارد. دلش میخواست خودش را یکدفعه عوض کند و کم و کاستیهای خود را از میان بردارد.»۹
اما چون هیچ راهی برای تطابق اندیشهها و ساختار دو نظام طبقاتی (سنتی و متجدد) پیدا نمیکند، ناتوان در حل این بحران، که خود محصول تحولات فرهنگی و رویکرد طبقات به آزادیهای فردی و منش جدید است، سرگردان و مأیوس متوجه فاصله و شکاف عظیمی میشود که بین او به عنوان نماینده نسل جوان و پدر کاسبکار و ظاهراً متدیّنش به عنوان نماینده نسل بالغ، حاصل گشته است.
به تدریج با بروز تحولات عمیق فکری کمال از هویت سابق فاصله گرفته و میکوشد تا از حیطه اقتدار پدر، مفرّی بیابد و بر الگوی «حاکمیّت و تبعیّت» سابق با عدول از اصول و مقررات و ارزشها و غایات مطلوب دنیای پدر، خط بطلان بکشد و رفتارها و کنشهای جدیدی را جایگزین رفتار سابق خود بکند.
«در ذهنش خاطره آخرین باری که به اینجا آمده بود، چنان دور و غریبه مینمود که حتی تعلق خود را به این خاطره نمیتوانست باور کند.
به صورت داییاش نگاه کرد و همان بیگانگی مبهم را دوباره نزدیک به خود و در خود حس کرد. به انبوه مردم که در اطراف او موج میزدند، به چشمهای نیازمند و صورتهای شکسته و مغموم نگاه کرد...
یک لحظه احساس سرشکستگی و وحشت او را گرفت و بعد باز همان احساس بریدگی. آدمی غریب، در جایی غریب، میان جمعی غریبه... میان توده فشرده زن و مرد بیهیچ مقاومتی خود را رها کرد. میخواست خود را، این خود آزاردهنده را گم بکند و مثل گذشته با انبوه مردم یکی بشود، در انبوه مردم غرق بشود...
برگشت و گوشهای ایستاد. بعد همانطور که به دیوار تکیه داده بود و میان انبوه جمعیت، دایی و پسرداییاش را میجست، به یاد مستبازی و آوازهخوانی شب پیش افتاد. احساس کراهت کرد.»۱۰
این رفتار جدید که بازتاب پیوند او با هنجارهای دنیایی جدید و رشد سرگردانیها و تعارضهای رفتاری و بیگانگی آشکار وی با ارزشهای خانواده است، نمود روشنی از شکاف و فاصله میان دو نسل (بالغ و جوان) است.
اصولاً این شکاف برای طبقه پایین جامعه «از محل تلاقی نظام فرهنگی و ارزشی مرتبط با طبقه متوسط بوده است»۱۱ و کمال که خود به دلیل کاهش فصلهای مشترک عاطفی با پدر، به نوعی سرخوردگی و جدال درونی با خویشتن در انتخاب ارزشها و الگوهای رفتاری متناسب، مبتلا میشود، طریق سومی را میجوید که تعصبهای شایع و باورهای خرافی طبقه سنتی و محافظهکار جامعه، و ولنگاریها و بیبندوباریهای طبقه متوسط، در آن جایگاهی نداشته باشد اما در این راه هم ناکام میماند.
هویت جدید او که با پشت پا زدن به هنجارهای مورد پذیرش خانواده شکل گرفته، در واقع نقطه آغازی است که او را به انکار ارزشهای تربیتی نسل بالغ وامیدارد و همچنین گرایش او را به استقلالطلبی و قطع وابستگیها و پیوندهای معمول میان نسل جوان و بالغ که بیشترین نمود را در حوزه شکاف نسلها دارد، خاطرنشان میکند و خشم و انزجار و عصیان فروخوردة او را به تصویر میکشد.
«میخواهد مرا از مدرسه بیرون بکشد و بگذارد پیش حاج دباغ، دباغی یاد بگیرم که بعدها برایش مداخل داشته باشم. از من طوری حرف میزند، انگار مرا خریده. انگار صاحباختیار و مالک من است. نشانش میدهم. تا حالا همه جورش را تحمل میکردم و میگفتم بگذار این یک ساله هم بگذرد. اما حالا دیگر چطوری صبر کنم، تا حالا هر جور دلش خواسته مرا چرخانده. من همهچیز را تحمل کردهام. اما از این به بعد دیگر چشمهایم را میبندم و فکر هیچ چیز را نمیکنم...»۱۲
میرصادقی که خود متعلق به خانوادهای سنتی و مقید بود، در این اثر به کرّات به محافظهکاری نسل بالغ و عدم توانایی آنها در بیان ارزشها و آرمانهای خود به صورت مدلّل و منطقی اشاره کرده و شالودهشکنی و سنتستیزی جوانان را که با «کاهش دلبستگی نسل جوان به فرهنگ و ارزشهای فرهنگی نسل بالغ»۱۳ همراه است، با دقت و موشکافانه به تصویر کشیده است و تبحر خود را در ترسیم «برخورد افقها میان پدرانی که مدافع سرسخت معتقدات نسل پیشیناند با فرزندانی که ناامید و گیج خود را به سوی جذبههای مضطربکنندة جدید پرتاب میکنند»۱۴ نشان میدهد.
میرصادقی با تأکید بر این مطلب که «هر جا سنّت و نهادهای سنّتی سختگیرتر، متعصبتر، عمیقتر و ریشهدار است، تعارض و انقطاع نسلها خود را بیشتر نشان میدهد»۱۵ به شرایط حادّ حاکم بر خانوادهها و اندیشههای غالب بر این نهاد اشاره کرده و از مؤلفههای مهمی در این ارتباط نظیر «کاهش ارتباط کلامی، اختلال در فرایند همانندسازی، کاهش فصل مشترکهای عاطفی، عدم تعهد به فرهنگ خودی و نابردباری نسلها»۱۶نام برده و با توصیف خطاهای دو نسل در قبال یکدیگر، داستانی مستند و متناسب با شرایط فرهنگی جامعه در دهه ۳۰ و ۴۰ نگاشته است. همچنین وی در دو داستان فاجعه و مطرود از مجموعههای شبهای تماشا و گل زرد و زندگی را به آواز بخوان که در واقع چکیدهای از رمان درازنای شب محسوب میشوند، به تکرار عواملی که در بروز «ستیز نسلها» نقش مؤثری داشتند، پرداخته و به کشمکشها و مشاجرات حادی که محصول و فرایند شکاف میان دو نسل (بالغ و جوان) بود، اشاره مختصری کرده است.
زهره زینالدینی میمند
منابع:
کتابها:
۱. بهنام، جمشید و شاپور راسخ: مقدمه بر جامعهشناسی، چاپ سوم، تهران، انتشارات سمت، ۱۳۴۸.
۲. تسلیمی، علی: گزارههایی در ادبیات معاصر ایران، تهران، نشر اختران، ۱۳۸۳.
۳. سپانلو، محمدعلی: نویسندگان پیشرو ایران، تهران، نشر نگاه، ۱۳۸۱.
۴. میرصادقی، جمال: درازنای شب، تهران، انتشارات کتاب زمان، ۱۳۴۹.
۵. میرصادقی، جمال: شبهای تماشا و گل زرد، تهران، نشر نیل، ۱۳۴۸.
۶. میرصادقی، جمال: زندگی را به آواز بخوان، تهران، نشر نیلوفر، ۱۳۸۲.
۷. میرعابدینی، حسن: صد سال داستاننویسی ایران، چاپ سوم، تهران، نشر چشمه، ۱۳۸۳.
مقالهها:
۱. آزادار مکی، تقی: «تجربه جهانی و گسست فرهنگی اجتماعی در ایران»، مندرج در نگاهی به پدیده گسست نسلها، تهران، نشر پژوهشکده علوم انسانی و اجتماعی،۱۳۸۲، صص۲۳۲ـ۲۴۲.
۲. تورج رهنما: «پیشگامان داستاننویسی جدید در ایران»، مندرج در داستاننویسهای نامآور معاصر ایران، تهران، نشر اشاره، صص ۱۹۷ـ۲۰۱.
۳. شرفی، محمدرضا: «مؤلفهها و عوامل گسست نسلها»، مندرج در نگاهی به پدیده گسست نسلها، تهران، نشر پژوهشکده علوم انسانی و اجتماعی، ۱۳۸۲، صص ۱۰۷ـ۱۲۲.
۴. منصورنژاد، محمد: «شکاف و گفتگوی نسلها با تأکید بر ایران»، مندرج در نگاهی به پدیده گسست نسلها، تهران، انتشارات پژوهشکده علوم انسانی و اجتماعی،۱۳۸۲، صص ۱۹۱ـ۲۱۱.
پینوشتها:
۱. تورج رهنما: «پیشگامان داستاننویسی جدید در ایران»، مندرج در، داستاننویسهای نامآور معاصر ایران، تهران، نشر اشاره، ۱۳۸۱، ص۱۹۷.
۲. جمال میرصادقی: درازنای شب، تهران، انتشارات کتاب زمان، ۱۳۴۹، ص۷.
۳. همان، ص۲۴.
۴. جمشید بهنام، شاپور راسخ: مقدمه بر جامعهشناسی، چاپ سوم، تهران، انتشارات سمت، ۱۳۴۸، ص۱۸۰.
۵. جمال میرصادقی: درازنای شب، ص ۲۰.
۶. همان، ص۴۶.
۷. حسن میرعابدینی: صد سال داستاننویسی ایران، چاپ سوم، تهران، نشر چشمه، جلد اول، ۱۳۸۳، ص ۶۲۱.
۸. علی تسلیمی: گزارههایی در ادبیات معاصر ایران، تهران، نشر اختران،۱۳۸۳، ص۱۹۹.
۹. جمال میرصادقی: درازنای شب، ص ۸۱.
۱۰. همان، ص۱۴۳.
۱۱. تقی آزادار مکی: «تجربه جهانی و گسست فرهنگی ـ اجتماعی در ایران»، مندرج در نگاهی به پدیده گسست نسلها، تهران، نشر پژوهشکده علوم انسانی و اجتماعی، ۱۳۸۲، ص ۲۳۸.
۱۲. جمال میرصادقی: درازنای شب، ص ۲۲۲.
۱۳. محمدرضا شرفی: «مؤلفهها و عوامل گسست نسلها»، مندرج در نگاهی به پدیده گسست نسلها، تهران، نشر پژوهشکده علوم انسانی و اجتماعی، ۱۳۸۲، ص ۱۱۲.
۱۴. محمدعلی سپانلو: نویسندگان پیشرو ایران، تهران، نشر نگاه، ۱۳۸۱، ص ۱۲۲.
۱۵. محمد منصورنژاد: «شکاف و گفتگوی نسلها با تأکید بر ایران»، مندرج در نگاهی به پدیده گسست نسلها، تهران، پژوهشکده علوم انسانی و اجتماعی، ۱۳۸۲، ص۲۰۱.
۱۶. محمدرضا شرفی: مؤلفهها و عوامل گسست نسلها، ص ۱۱۲.
منابع:
کتابها:
۱. بهنام، جمشید و شاپور راسخ: مقدمه بر جامعهشناسی، چاپ سوم، تهران، انتشارات سمت، ۱۳۴۸.
۲. تسلیمی، علی: گزارههایی در ادبیات معاصر ایران، تهران، نشر اختران، ۱۳۸۳.
۳. سپانلو، محمدعلی: نویسندگان پیشرو ایران، تهران، نشر نگاه، ۱۳۸۱.
۴. میرصادقی، جمال: درازنای شب، تهران، انتشارات کتاب زمان، ۱۳۴۹.
۵. میرصادقی، جمال: شبهای تماشا و گل زرد، تهران، نشر نیل، ۱۳۴۸.
۶. میرصادقی، جمال: زندگی را به آواز بخوان، تهران، نشر نیلوفر، ۱۳۸۲.
۷. میرعابدینی، حسن: صد سال داستاننویسی ایران، چاپ سوم، تهران، نشر چشمه، ۱۳۸۳.
مقالهها:
۱. آزادار مکی، تقی: «تجربه جهانی و گسست فرهنگی اجتماعی در ایران»، مندرج در نگاهی به پدیده گسست نسلها، تهران، نشر پژوهشکده علوم انسانی و اجتماعی،۱۳۸۲، صص۲۳۲ـ۲۴۲.
۲. تورج رهنما: «پیشگامان داستاننویسی جدید در ایران»، مندرج در داستاننویسهای نامآور معاصر ایران، تهران، نشر اشاره، صص ۱۹۷ـ۲۰۱.
۳. شرفی، محمدرضا: «مؤلفهها و عوامل گسست نسلها»، مندرج در نگاهی به پدیده گسست نسلها، تهران، نشر پژوهشکده علوم انسانی و اجتماعی، ۱۳۸۲، صص ۱۰۷ـ۱۲۲.
۴. منصورنژاد، محمد: «شکاف و گفتگوی نسلها با تأکید بر ایران»، مندرج در نگاهی به پدیده گسست نسلها، تهران، انتشارات پژوهشکده علوم انسانی و اجتماعی،۱۳۸۲، صص ۱۹۱ـ۲۱۱.
پینوشتها:
۱. تورج رهنما: «پیشگامان داستاننویسی جدید در ایران»، مندرج در، داستاننویسهای نامآور معاصر ایران، تهران، نشر اشاره، ۱۳۸۱، ص۱۹۷.
۲. جمال میرصادقی: درازنای شب، تهران، انتشارات کتاب زمان، ۱۳۴۹، ص۷.
۳. همان، ص۲۴.
۴. جمشید بهنام، شاپور راسخ: مقدمه بر جامعهشناسی، چاپ سوم، تهران، انتشارات سمت، ۱۳۴۸، ص۱۸۰.
۵. جمال میرصادقی: درازنای شب، ص ۲۰.
۶. همان، ص۴۶.
۷. حسن میرعابدینی: صد سال داستاننویسی ایران، چاپ سوم، تهران، نشر چشمه، جلد اول، ۱۳۸۳، ص ۶۲۱.
۸. علی تسلیمی: گزارههایی در ادبیات معاصر ایران، تهران، نشر اختران،۱۳۸۳، ص۱۹۹.
۹. جمال میرصادقی: درازنای شب، ص ۸۱.
۱۰. همان، ص۱۴۳.
۱۱. تقی آزادار مکی: «تجربه جهانی و گسست فرهنگی ـ اجتماعی در ایران»، مندرج در نگاهی به پدیده گسست نسلها، تهران، نشر پژوهشکده علوم انسانی و اجتماعی، ۱۳۸۲، ص ۲۳۸.
۱۲. جمال میرصادقی: درازنای شب، ص ۲۲۲.
۱۳. محمدرضا شرفی: «مؤلفهها و عوامل گسست نسلها»، مندرج در نگاهی به پدیده گسست نسلها، تهران، نشر پژوهشکده علوم انسانی و اجتماعی، ۱۳۸۲، ص ۱۱۲.
۱۴. محمدعلی سپانلو: نویسندگان پیشرو ایران، تهران، نشر نگاه، ۱۳۸۱، ص ۱۲۲.
۱۵. محمد منصورنژاد: «شکاف و گفتگوی نسلها با تأکید بر ایران»، مندرج در نگاهی به پدیده گسست نسلها، تهران، پژوهشکده علوم انسانی و اجتماعی، ۱۳۸۲، ص۲۰۱.
۱۶. محمدرضا شرفی: مؤلفهها و عوامل گسست نسلها، ص ۱۱۲.
منبع : سورۀ مهر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست