چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
یادمان شهید سرلشکر پاسدار حسن شفیعزاده
● سالشمار زندگانی
▪ ۲۸/۴/۱۳۳۶: تولد در خانوادهای مذهبی در محله لیل آباد تبریز
▪ ۱۳۴۲: آغاز تحصیلات ابتدایی در دبستان شفق تبریز
▪ ۱۳۴۸: فوت پدر
▪ ۱۳۴۹: آغاز تحصیلات دوره متوسطه در دبیرستان امیزخیزی تبریز
▪ ۱۳۵۴: اخذ دیپلم رشته طبیعی
▪ ۱۶/۱/۱۳۵۵: گذراندن دوره آموزش سربازی در پادگان عجب شیر
▪ ۱۳۵۷: تبعید به پادگان مرند
▪ ۱۶/۱۱/۱۳۵۷: اتمام دوره خدمت سربازی
▪ ۲۱/۱۱/۱۳۵۷: عزیمت به تهران جهت شرکت در به ثمرنشستن انقلاب اسلامی مردم ایران
▪ ۱۳۵۸: تشکیل کلاس آموزش نظامی در مسجد انگجی تبریز، مسئول حفاظت از بیت شهید آیتالله مدنی(ره)، حضور در جریان سرکوب غائله خلق مسلمان، شناسایی و سرکوب خوانین و فئودالها در روستاها، راهاندازی بخش رفاه سپاه تبریز و تامین نیازهای مردم
▪ ۱۳۵۹ :جانشین شهید مهندس باکری در عملیات سپاه ارومیه، پاکسازی شهر اشنویه و دیگر شهرها از ضدانقلاب، حضور در ایستگاه ۷ آبادان و دفاع در برابر متجاوزین عراقی
▪ ۱۳۶۰ :رئیس ستاد تیپ کربلا، (عملیات طریق القدس)
▪ ۱۳۶۱: معاون تیپ المهدی، (عملیات فتحالمبین)، فرمانده توپخانه سپاه (عملیات بیتالمقدس)، فرماندهی هدایت آتش توپخانه سپاه و قرارگاه خاتم الانبیاء(ص) در عملیاتهای بیتالمقدس، رمضان، مسلمبن عقیل، والفجر مقدماتی تا والفجر ۴و ۸، خیبر، بدر، کربلای ۴، ۵، ۸ و ۱۰، راهاندازی مرکز آموزش و دانشکده توپخانه سپاه در اصفهان، عزیمت به کشور کره شمالی برای ماموریت نظامی
▪ ۸/۲/۱۳۶۶: شهادت بر اثر اصابت گلوله توپ به خودروی وی در عملیات کربلای۱۰، منطقه عملیاتی ماووت عراق
خرمشهر سقوط کرده بود- آبان ماه بود- آبادان در محاصره. جاده آبادان به اهواز و ماهشهر به آبادان بسته بود. عراقیها حتی از بهمنشیر نیز عبور کرده بودند. یعنی ما از راه خشکی نمیتوانستیم عبور کنیم. تنها راهمان یا پرواز با هلیکوپتر بود یا گذر از آب بهمنشیر و آن هم با لنج. آقامهدی با شهید شفیعزاده (که بعدها فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه شد) آمدند بندر ماهشهر تا خودشان و خمپارهانداز را به آبادان برسانند، لنجی که آمد پر از کیسههای آرد بود. ناخدای لنج گفت: “اگر میخواهید ببرمتان آبادان باید تمام این کیسهها را خالی کنید وگرنه آبادان بیآبادان. خودشان میگفتند دو روز طول کشید تا آن کیسهها را از لنج خالی کنند. وقتی هم آمدند، رفتند جبهه فیاضیه و شفیعزاده شده دیدهبان و مهدی مسئول قبضه. سهمیه هر روز شان فقط سه گلوله بود. بیشتر نداشتند. این درست زمانی بود که بنی صدر به عنوان فرمانده کل قوا حاضر نبود هیچ سلاح و مهماتی به ما بدهد و پشتیبانیمان بکند. اصلا حضور مردم را قبول نداشت. میگفت:”این مردم بیخود بلند میشوند میآیند” با آن لحن خودش میگفت:”آقای خمینی هم اشتباه میکند که مردم بیسلاح را فرستاده. ما نمیتوانیم این طوری جنگ را پیش ببریم.”(۱)
سمیناری در منطقه برگزار کرده بودیم و قرار بود چند نفری سخنرانی کنند و آخر سر شفیعزاده صحبت کند که هم مهمتر از همه بود و هم میتوانست همه صحبتها را جمعبندی کند. اگر حسنآقا اول صحبت میکرد همه گفتنیها را میگفت.
سخنرانیها تا ظهر ادامه پیدا کرد. نوبت به شفیعزاده که رسید رفت پشت تریبون و گفت: برادران! با توجه به اینکه وقت نماز است همه با یک صلوات میرویم برای اقامه نماز.
شهید حسن شفیعزاده علاقهمند به انجام کارهای بزرگ و سخت و به نظر انجام نشدنی بود. وقتی که توپخانه سپاه در مراحل رشد و تکوین و شکوفایی به سر میبرد، آن شهید سرافراز از توانمندیهای نوظهور توپخانه سپاه آگاهی داشت و این اعتماد به نفس و آگاهی از توانمندیها بزودی بر همگان ثابت شد. به طوری که ایشان روزی به همراه سپهبد شهید علی صیاد شیرازی، سرلشکر صفوی و سردار حسن مقدم و دیگر برادران ارتشی در حال عبور از منطقه عملیاتی رمضان با یکی از آتشبارهای سپاه مستقر در آن منطقه مواجه میشوند. به دلیل نظم و توان بالای آتشبارهای مستقر در آن منطقه که از دور به چشم میخورد، همراهان عنوان کردند که این آتشبارها متعلق به ارتش است ولی شهید شفیعزاده فرمودند که این آتشبارها مال سپاه است. برای فرماندهان ارتش باور اینکه در مدت زمان کوتاهی از شکلگیری واحدهای توپخانه سپاه، راهاندازی یک چنین آتشباری با چنان نظم و توانمندی بالا دشوار و رشد سریع آن برای همگان باورنکردنی بود. بر این اساس فرماندهان و همراهان ایشان تصمیم به بازدید از آتشبارها گرفتند و پس از آنکه نیروهای مستقر در آن مورد پرسش واقع شدند و آنها نیز توانستند به سوالات تخصصی آنها پاسخ گویند، تحسین فرماندهان ارتش برانگیخته شد.(۲)
آن روز جلسهای داشتیم و قرار بود در آن جلسه هدایایی به فرماندهان یگانها داده شود. حسن شفیعزاده فرمانده توپخانه سپاه هم جزء این افراد بود. مسئول تدارکات یک دستگاه تلویزیون به “شفیعزاده” هدیه کرد اما او نپذیرفت.
مسئول تدارکات تلویزیون را پشت ماشینش گذاشت. شفیعزاده هم تلویزیون را از داخل ماشین برداشت و گذاشت روی زمین. این عمل چند بار تکرار شد. سرانجام نظر شفیعزاده غالب آمد.
من آن میان پرسیدم: “چرا این هدیه را قبول نمیکنی در حالی که به همه میدهند.”او لحظهای به فکر فرو رفت و بعد گفت: میدانید ناخالص بودن عمل نقطه شروعی دارد. من نمیخواهم این عمل نقطه شروعی در زندگی من باشد.(۳)
“ما در اوایل جنگ تا زمان شکست حصر آبادان، اصلا توپخانه نداشتیم. بعد از آن اولین قبضههای توپخانه به دست ما افتاد و سردار شفیعزاده به ما پیشنهاد تشکیل توپخانه را دادند تا در لشکرها واحدهای توپخانه ایجاد کنیم و ایشان ابتکار عمل را به دست گرفت و ازسال۶۲ مرکز آموزش توپخانه را تشکیل داد که بعدا تبدیل به دانشکده توپخانه شد.(۴)
با پایان “عملیات کربلای ۴” دشمن خیال میکرد که حرکت ما متوقف شده است. تبلیغات وسیعی راه انداخته بود تا نتیجه “عملیات کربلای ۴” را به نفع خود قلمداد کند. این منطقه یکی از حساسترین و مهمترین منطقه در مناطق عملیاتی جنوب بود و میتوان گفت که دروازه بصره به حساب میآمد. دشمن در آن منطقه موانع متعددی ایجاد کرده بود؛ به طوری که آن محل به صورت قلعه محکمی در آمده بود. به نظر من این عملیات سختترین عملیات دفاع هشت ساله امت اسلامی بود. من اعتقاد دارم که عملیاتهای خیبر، بدر، فاو و کربلای ۵ یک طرف و بقیه عملیاتها یک طرف، در آنجا با یکصد و بیست تیپ دشمن میجنگیدیم. ۱۸۰ تیپ دشمن در منطقه بود و ما از یکصد و ده تیپش اسیر گرفته بودیم. در این عملیات مهم از لحاظ تجهیزات به توپخانه پرقدرت و سازمان یافته شهید شفیعزاده متکی بودیم. طراحی دقیقی در توپخانه صورت گرفته بود. برای اولین بار نقاط مهمی مانند”قرارگاه سپاه دوم عراق” و بیش از هشتاد فروند کشتی که مثل قوطی کبریت در اروندرود کنار هم چیده شده و استتار کرده بودند، هدف توپخانه سپاه اسلام قرار گرفت. “جبهه ابوالخصیب”با توپهای خودی شخم زده شدند. خط مقدم تا قرارگاههای دشمن هدف توپهای توپخانه سپاه که با تدابیر و طرحهای عالی شفیعزاده کار میکردند، کاملا درهم کوبیده شدند و نیروهای دشمن قبل از اینکه به خط مقدم برسند از بین رفتند.(۵)
آخرین دیدار ما با شهید شفیع زاده در قرارگاه بود. با سردار سلیمانی (فرمانده فعلی نیروی قدس سپاه) رفتیم دیدن ایشان، توی قرارگاه هیچ کس نبود، ما که وارد قرارگاه شدیم از خوشحالی مثل اینکه دنیا را به ایشان داده باشند شاد و مسرور بود.
قرار بود نیروهای جلال طالبانی از داخل عراق و ماها از این طرف حملهای را انجام بدهیم تا سلیمانیه عراق آزاد بشود. یکسری کارها انجام شده بود.
سردار سلیمانی مزاحی کردند به این صورت که فرمودند:میخواهیم یک فیلمی بسازیم به نام “قولان”(۶) با شرکت افتخاری “جلال طالبانی” و با کارگردانی آقای “شمخانی”و در ادامه به ترتیب اجرای نقش سایر فرماندهان لشکرها از جمله سردار مرتضی قربانی (فرمانده وقت لشکر ۲۵ کربلای مازندران) و خودش را که فرمانده وقت لشکر ۴۱ ثارالله کرمان بود برشمردند و بعد گفتند موزیک متن هم از حسن شفیعزاده، چون وقتی اجرای آتش میکرد، صدای آتش توپخانه قوت قلبی بود برای رزمندگان؛ شهید شفیعزاده خیلی خوشش آمده بود از این تکه آخرش که موزیک متن هم از اوست.(۷)“عملیات کربلای ۱۰” که انجام شد برادر “محتاج”(۸) فرماندهی قرارگاه را بر عهده داشت، من هم جانشین او بودم. چون پیشرویهایی در منطقه حاصل شده بود، قرارگاه جابهجایی داشت. دو قرارگاه داشتیم یک قرارگاه تاکتیکی به نام “شهید داودآبادی” که روی “یال” زده بودیم و قرارگاه اصلی هم در پایین ارتفاعات بود. برای رسیدن به آنجا باید از “پل سیدالشهدا”عبور میکردیم. برای تلفن زدن به قرارگاه اصلی برگشتم. چون در قرارگاه شهید داودآبادی هنوز از تلفنهای راه دور خبری نبود.
میخواستم سوالی از برادران بپرسم. تازه رسیده بودم آنجا که شفیعزاده هم آمد. بعد از سلام و احوالپرسی پرسید: “اینجا کسی هست؟”
“نه، همه تو قرارگاه شهید داودآبادی هستند.”
“باید بروم آنجا.”
“صبر کنید تلفن بزنم بعد با هم برویم.”
“نه، برادر محتاج خواسته سریع بروم پیش آنها.”
“بگذارید یک تلفن به برادر محتاج بزنم و دوتایی با هم برویم.”
سکوت کرد. هرچه اصرار کردم داخل سنگر نیامد. در آستانه در ایستاد و به در سنگر تکیه داد. لبخندی زد و گفت: “به برادر محتاج قول دادم اما چون شما هستید اشکالی ندارد قدری منتظر میمانم.” دانستم که او برای اینکه به قول خود وفا کند سخت به خود فشار میآورد. وقتی به چهرهاش خیره شدم دیدم حالت کسی را دارد که دیر کرده و میخواهد شتابان برود.
من تلفنی صحبت میکردم و شفیعزاده همچنان کنار در ایستاده بود که “آقای بهشتی”وارد شد. با ماشین آمده بود.
شفیعزاده که معلوم بود برای رفتن خیلی عجله دارد با دیدن او فکری کرد و گفت: “خب حالا که آقای بهشتی آمد با او بیا، من رفتم. آنجا منتظرم هستند.”
راه افتاد و رفت. وقتی مکالمه من تمام شد، ما هم بیدرنگ پشت سر او راه افتادیم. منطقه ناآرام بود. گلولههای توپ اطراف ما روی زمین میریخت. شفیعزاده مستقیم به جلو رفته بود. شاید برای سرکشی به سراغ یکی از گروههای توپخانه رفته بود. به این علت ما از او جلو افتادیم و رسیدیم به نزدیکی قرارگاه “شهید داودآبادی”. پشت سر آن محل چشمه آبی بود. آنجا زمین مسطحی بود و یک سه راهی ایجاد شده بود؛ یک راه میرفت به سوی قرارگاه “شهید داودآبادی” و یک راه به سمت خطوط پدافندی؛ چند بار هلیکوپتر حامل فرماندهان در آن محل فرود آمده بود.
دشمن آنجا را شناسایی کرده بود و از ارتفاعات “آسوس”، “گوجار” و “شیخ محمد” به آنجا دید داشت. گاهی وقتها که سروکله خصم در “قولان”پیدا میشد آن محل در تیررسشان قرار میگرفت.
رسیده بودیم به جادهای که تازه کشیده بودند. جاده بعضی جاها پیچ میخورد و پهنتر میشد. آتش دشمن سنگین بود. خطاب به بهشتی گفتم: “نگه دار.”
وقتی توقف کردیم باران گلوله توپ عراقیها بود که بر سر ما میبارید، ایستادیم و منتظر ماندیم تا منطقه کمی آرام شود بعد برویم، در همین حال و وضع شفیعزاده رسید. وقتی چشمم به او افتاد، گفتم: “کجا بودید؟”
“کاری این دورو برها داشتم.”
“شما چرا اینجا توقف کردهاید؟”
“آتش دشمن زیاده.شما هم بهتر است کمی صبر کنید ممکن است...”
با لحنی که از تصمیم جدی او حکایت میکرد گفت: “به آقای محتاج قول دادهام. باید بروم!”
پس از لحظهای مکث افزود: “توپچی که از گلوله توپ نمیترسد.” بعد خندید و گفت: “نباید روحیه خود را باخته و ضعف به دل خود راه دهیم.”
تصمیمش را گرفته بود. به صفای باطنش رشک بردم. معلوم بود که هراسی از کشته شدن در راه خدا ندارد.
در آن وضعیت او رفت. فقط به این علت که به آقای محتاج قول داده بود و ما از جا نجنبیدیم. او برای اجابت دعوت و اطاعت از دستور فرماندهی با وجود همه خطرها بیتامل راه افتاد و رفت. با چشم او را بدرقه کردیم که از دید ما خارج شد.
در تمامی مدتی که آنجا توقف کرده بودیم فکرم پیش شفیعزاده بود و قلبم لحظهای آرام نمیگرفت. نگرانی و دلواپسی بیتابم میکرد.
وقتی به قرارگاه رسیدیم از بچهها پرسیدیم: “شفیعزاده اینجا هستند؟”
گفتند: “نه”.
تعجب کردیم. یکی از بچهها گفت: “احتمالا برای سرکشی رفته به توپخانه ۲۵ کربلا.”
برادر محتاج که در فکر فرو رفته بود، گفت: “چون من به او گفتم توپخانهها با مشکلاتی مواجه هستند حتما رفته برای رفع مشکلات.”
دم به دم احساس نگرانی میکردیم. توی دلمان میگفتیم: “الان میآید، یک ساعت دیگر میآید.”
و مشتاقانه انتظار میکشیدیم.
ساعت یک بعد از نصف شب بود که آمدند و به قرارگاه خبر دادند که یک نفر در اورژانس به هوش آمده و میگوید: “شفیعزاده شهید شده، من که سخت مضطرب بودم و قلبم از شدت اندوه میلرزید و هیچ به ذهنم خطور نمیکرد که او شهید شده باشد باور نکردم و گفتم: “حتما اشتباه میکنند...”
کسی را فرستادیم سراغ آن زخمی، او هم آمد و گفت:که راست میگویند شفیعزاده به فوز شهادت نایل آمدهاند.
متاسفانه نرسیده به قرارگاه شهید داودآبادی گلوله توپی روی قسمت جلو ماشین دقیقا زیر پای شفیعزاده اصابت کرده بود.
یا حسین مظلوم...
هیجان سراپایم را فرا گرفت. تبسم و سخنان او را موقع خداحافظی در نظر آوردم: “توپچی که از گلوله توپ نمیترسد.” با یادآوری آن صحنه بغض گلویم را گرفت و بیاختیار اشک چشمانم را پر کرد.(۹)
“آذربایجانیها توپخانه سپاه را درست کردند. در حقیقت شهید شفیع زاده بنیانگذار توپخانه سپاه بود و نقش خیلی موثری داشت.”“از چهره شفیعزادههاست که میتوان قدرت و صلابت اسلام را در زنده کردن انسانها درک کرد. از چهره این سردار عزیز سپاه اسلام است که میتوان مفهوم انسانیت، فداکاری، رضا و عشق را ترسیم کرد و بیان نمود.”(۱۰)
فرازی از نوشتهها و سخنان شهید حسن شفیعزاده
در بحبوحه انقلاب همه بسیج شدند و به همنوعان خود کمک کردند، این طور بود که کاخ شاهنشاهی فرو ریخت.
این سیری که ما طی کردیم تحت یک فرمان و تحت یک فرماندهی بود و ما مطیع در مقابل ارزشهای اسلامی وانسانی بودیم و اینگونه به جلو آمدیم.
قطعاآمریکا به خاطر قدرت نظامی ما نبود که قصد رودررویی با ما داشت، به خاطر همین ارزشها بود.
... اگر ما حافظ واقعی این خط باشیم پیروزی واقعی از آن ماست.
... اگر ما بیاییم آن ارزشهایی را که قبلا با اتکا به آنها جلو آمدیم، سرلوحه خودمان قرار بدهیم و جنگ را در امتداد انقلابمان و در نتیجه یک انقلاب بدانیم، قطعا به نتیجه میرسیم.
... ما در فاو کاری کردیم که هیچ کس باور نمیکند، دنیای استکبار میگوید آن چیزی که ایرانیان دارند،عراقیها ندارند... ما یک مبارزه با دروازههای نفس خود داریم.مااگر شهدا را میبینیم که خالصانه آمدند و بدون اینکه طالب شهرت و نامی باشند به خاطر همان نیت خالصی که دارند در این رقابت سریعا مسابقه را بردند و ما را تنها گذاشتند، چه بسا خود این عزیزان هیچ موقعی نمیخواستند در جامعه مطرح شوند، لیکن چون نیتشان خالص بود مطرح شدند...
خدایا!
من به جبهه نبرد حق علیه باطل آمدهام تا جان خود را بفروشم، امیدوارم خریدار جان من تو باشی، به حق محمد و آلش مرا زنده به شهر و دیارمان برنگردان.
... دلم میخواهد که در آخرین لحظههای زندگیم، بدنم و جسمم آغشته به خون در راه تو باشد، نه راه دیگر.
پینوشتها:
۱- سردار سرلشکر پاسدار سید رحیم صفوی (فرمانده کل سپاه)
۲- سردار نورالله کریمی
۳- به نقل از برادر توتونیز
۴- سردار سرلشکر پاسدار سیدرحیم صفوی (فرمانده کل سپاه)
۵- سردار سرلشکر غلامعلی رشید (جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح)
۶- نام ارتفاعی در شمال عراق
۷- به نقل از سردار محمد جعفر اسدی (فرمانده اسبق لشکر ۳۱ عاشورا)
۸- عباس محتاج، فرمانده سابق نیروی دریایی ارتش
۹- به روایت سردار شوشتری
۱۰- دکتر محسن رضایی (فرمانده کل سابق سپاه و دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام)
۱- سردار سرلشکر پاسدار سید رحیم صفوی (فرمانده کل سپاه)
۲- سردار نورالله کریمی
۳- به نقل از برادر توتونیز
۴- سردار سرلشکر پاسدار سیدرحیم صفوی (فرمانده کل سپاه)
۵- سردار سرلشکر غلامعلی رشید (جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح)
۶- نام ارتفاعی در شمال عراق
۷- به نقل از سردار محمد جعفر اسدی (فرمانده اسبق لشکر ۳۱ عاشورا)
۸- عباس محتاج، فرمانده سابق نیروی دریایی ارتش
۹- به روایت سردار شوشتری
۱۰- دکتر محسن رضایی (فرمانده کل سابق سپاه و دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام)
منبع : روزنامه رسالت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست