شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

۴ خطای راهبردی بوش از نگاه فوکویاما


۴ خطای راهبردی بوش از نگاه فوکویاما
بیشتر شهرت فرانسیس فوکویاما به عنوان یک فیلسوف لیبرال و نیز یکی از صاحبنظران ذی نفوذ در اقتصاد سیاسی مدیون انتشار کتاب «پایان تاریخ» در ۱۹۹۲ می باشد. در این کتاب که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به رشته تحریر در آمده، فرانسیس فوکویاما با الهام گرفتن از نظریه ماتریالیسم تاریخی کارل مارکس و (هگل) که به موجب آن مراحل تاریخی تکامل برای جوامع بشری نهایتاً با از میان رفتن کلیه اشکال اختلافات طبقاتی و رسیدن جوامع بشری به مرحله اشتراک گرایی یا کمونیسم به پایان خود خواهد رسید، در تلاش برای رد نظریه فوق این نظریه را مطرح نموده بود که با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و اختتام جنگ سرد، لیبرالیسم سیاسی (لیبرال دموکراسی) و لیبرالیسم اقتصادی (تجارت آزاد و اقتصاد بازار) در جوامع بشری نهادینه گردیده و با نهادینه شدن لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی در سراسر جهان است که باید مراحل تاریخی تکامل در جوامع بشری خاتمه یافته تلقی گردد. اگرچه عقاید فوکویاما در کتاب «پایان تاریخ» کم و بیش لیبرال به نظر می رسند اما فوکویاما در گرایشات اجرایی به شدت نو محافظه کار و از فعالان ارشد در گروه «پروژه ای برای یک قرن آمریکایی جدید» بوده و نام وی در فهرست امضا کنندگان اغلب توصیه نامه های رادیکال این تشکیلات از جمله توصیه نامه۲۶ ژانویه ۱۹۹۸ گروه فوق به بیل کلینتون رئیس جمهور وقت ایالات متحده که در آن سیاست مهار صدام یک سیاست محکوم به شکست معرفی گردیده و تدوین استراتژی جدی و فوری به منظور براندازی رژیم صدام برای منافع آمریکا و متحدانش در منطقه خلیج فارس حیاتی معرفی گردیده در کنار نام نو محافظه کاران شاخصی مثل دونالد رامسفلد، پل ولفوویتز، جان بولتون، زلمای خلیل زاد و . . . قابل مشاهده می باشد. امضاکنندگان توصیه نامه ۲۶ ژانویه ۱۹۹۸ در آخرین بند از این نامه دخالت نظامی آمریکا در عراق را با وجود دشوار و خطرناک بودن از عدم دخالت نظامی در این کشور برای آمریکا کم خطرتر توصیف نموده و اذعان داشته بودند که به اعتقاد آنها ایالات متحده حتی در زمان بیل کلینتون هم طبق قطعنامه های تا آن روز صادر گردیده از سوی سازمان ملل مجاز به استفاده نیروی نظامی در عراق به منظور صیانت از منافع حیاتی خود می باشد. ناگفته پیداست که کلیه اعضای گروه «پروژه ای برای یک قرن آمریکایی جدید» در دولت جورج بوش پسر عهده دار مناصب مهم و کلیدی گردیدند و خود فوکویاما هم از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۵ به عضویت در شورای بیوتک دفتر ریاست جمهوری ایالات متحده منصوب شد. خروج فوکویاما از کابینه جورج بوش اغلب با ناچار به استعفا شدن دوست نزدیک و همکار دهه هشتاد او در وزارت امور خارجه یعنی اروینگ لوئیس لیبی که در دولت بوش از ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۵ دستیار رئیس جمهور و رئیس دفتر معاون رئیس جمهور و دستیار معاون رئیس جمهور در امنیت ملی بود مرتبط معرفی می شود. در حال حاضر فوکویاما رئیس دانشکده مطالعات پیشرفته بین الملل در دانشگاه جان هاپکینز بوده و فصلنامه ای با عنوان «منافع آمریکا» نیز که اغلب هم نویسندگان دموکرات و هم جمهوریخواه در آن مقالاتی دارند زیر نظر او منتشر می گردد. مقاله زیر ترجمه آخرین نوشته های فوکویاما در انتقاد از سیاست های دولت بوش می باشد که توسط پروجک سیندیکیت منتشر گردیده است: حدود بیست سال پیش که کتاب «اختتام تاریخ» توسط این نگارنده به رشته تحریر درآمد، نکته پیش بینی نشده در آن این بود که رفتار ها و قضاوت های نادرست آمریکا تا چه اندازه می توانند «ضد آمریکا گرایی» را به گسلی عمده در سیاست جهانی بدل نمایند. اما هم اینک، خصوصاً پس از حملات تروریستی یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ و مشخصاً بر اثر ارتکاب چهار اشتباه کلیدی توسط دولت بوش، «ضد آمریکا گرایی» به گسل اصلی سیاست جهانی تبدیل گردیده است. نخستین اشتباه کلیدی دولت بوش دکترین توسل به «اقدامات پیش دستانه» بود که در پاسخ به حملات یازده سپتامبر ۲۰۰۱ چنان نامتناسب گسترش داده شده که عراق و سایر کشورهای به اصطلاح بی عاری که در آنها بیم توسعه سلاح های کشتار جمعی می رفت را شامل گردید. تردیدی نیست که اجرای اقدامات پیش دستانه در رویارویی با تروریست های بی سرزمین که در صدد دستیابی به سلاح های کشتار جمعی هستند کاملاً قابل توجیه خواهد بود اما دکترین اقدام پیش دستانه هرگز نمی تواند هسته اصلی در یک سیاست عدم اشاعه عمومی باشد که به موجب آن، ایالات متحده اقدام به مداخله نظامی در همه جای دنیا نماید.
ناگفته پیداست که اجرایی کردن چنین سیاستی به وضوح مستلزم صرف هزینه هایی غیر قابل تحمل خواهد بود (گو این که فقط در عراق نتیجه اجرای این سیاست تا امروز چند صد میلیارد دلار هزینه مالی و ده ها هزار نفر تلفات انسانی دربر داشته و تحمیل هزینه های بیشتر همچنان ادامه دارد). مسلماً غیر قابل تحمل بودن هزینه این گونه اقدامات هم دلیل اصلی احتراز دولت بوش از رویارویی نظامی با کره شمالی و ایران می باشد. با وجود این در این دولت برای حمله هوایی سال ۱۹۸۱ اسرائیل به راکتور اوسیراک عراق که بر اثر آن برنامه اتمی صدام سال ها به تأخیر افتاد با دیده تحسین نگاه می شود. واقعیت این است که نهایتاً نتیجه موفقیت آمیز بودن خود حمله هوایی سال ۱۹۸۱ اسرائیل به عراق هم این بود که در جهان دخالت های محدود نظامی نظیر آنچه اسرائیل در مورد راکتور اوسیراک در سال ۱۹۸۱ انجام داد هرگز قابل تکرار نیست چرا که اشاعه گران بالقوه سلاح های کشتار جمعی از این حمله آموختند که برنامه های تسلیحاتی در حال توسعه خود را در اعماق زمین پنهان کرده، استتار نمایند و یا آنها را در قالب چندین برنامه بدیل و نه یک برنامه متمرکز و واحد تعقیب نمایند.
دومین اشتباه محاسباتی مهم کاخ سفید به واکنش جهانی محتمل در قبال توسل آمریکا به استفاده از قدرت هژمونیک خود مربوط می شد. بسیاری از اعضای دولت بوش معتقد بودند که حتی بدون تأیید شورای امنیت سازمان ملل متحد و یا ناتو هم بکارگیری قدرت نظامی توسط آمریکا از طریق «استفاده توأم با موفقیت» از زور مشروعیت خواهد یافت و این الگویی بود که بسیاری از ابتکارات ایالات متحده در دوران جنگ سرد و نیز در دهه ۱۹۹۰ در بالکان از آن پیروی کرده بود با این تفاوت که پیشتر این گونه اقدامات آمریکا «رهبری جهان آزاد» و نه «تک روی و بی اعتنایی به دیگران» در سیاست خارجی آمریکا تلقی می گردید. اما در زمان حمله به عراق شرایط تغییر کرد. در این زمان ایالات متحده نسبت به سایر جهان احساس قدرت می کرد و همین تصور به سرچشمه های نارضایتی حتی نزدیک ترین متحدان آمریکا در جهان شد. اگرچه ضد آمریکا گرایی ساختاری منبعث از توزیع جهانی قدرت پیش از جنگ عراق و در مخالفت با جهانی شدن تحت رهبری آمریکا در دوران کلینتون هم به وضوح وجود داشت اما جو ضدیت با آمریکا به صورت ساختاری بر اثر بی اعتنایی علنی ایالات متحده به نهادهای بین المللی توسط دولت بوش و به محض روی کار آمدن وی تشدید گردید و همین الگو نیز تا حمله نظامی به عراق تداوم یافت.
سومین اشتباه آمریکا تخمین و برآورد اشتباه از تأثیر قدرت نظامی در رویارویی با سازمان های شبکه ای فراملیتی است که موجودیت آنها همواره یکی از مختصات ویژه سیاست خارجی دست کم در خاورمیانه بوده است. این که چرا کشوری که همه ساله عملاً مبلغی معادل با مجموع هزینه های نظامی تمام کشورهای دیگر جهان صرف تجهیز و آماده سازی نیروهای مسلح می کند ولی با گذشت بیش از سه سال اشغال یک کشور کوچک با ۲۴ میلیون نفر جمعیت هنوز قادر به ایجاد امنیت در آن نیست، شایسته تأمل می باشد. دست کم بخشی از مشکل ناشی از آن است که نظامیان آمریکایی در عراق با نیروهای اجتماعی پیچیده ای روبه رو هستند که چون در قالب یک نظام سلسله مراتبی متمرکز سازماندهی نشده اند لذا بازدارندگی، اعمال فشار و یا سایر شیوه های تأثیرگذاری فاقد کارایی می باشد.
اسرائیل نیز که فکر می کرد در لبنان خواهد توانست با استفاده از برتری عظیم قدرت نظامی متعارف خود حزب الله را در جنگ تابستان گذشته از بین ببرد مرتکب اشتباهی مشابه شد. هم اسرائیل و هم ایالات متحده در حسرت یک دنیای قرن بیستمی و ساخته شده از دولت های ملی هستند که همه چیز در آن چارچوب برایشان قابل فهم باشد چرا که قدرت متعارفی که این دو کشور از آن برخوردارند بیشتر مناسب همان دنیا می باشد.
اما در حقیقت این نوع نگرش توأم با حسرت به گذشته منجر به درک نادرست این دو کشور از چالش های جدیدی گردیده که هم اکنون در جهان با آن مواجه می باشند، خواه این درک نادرست به مرتبط پنداشتن القاعده با عراق در دوران صدام حسین منتج گردد و خواه به مرتبط دانستن حزب الله با سوریه و ایران. اگرچه نیروهایی مانند حزب الله ریشه های اجتماعی خاص خود را دارا بوده و به هیچ وجه مهره های بازی قدرت های منطقه ای نمی باشند و به همین دلیل هم بکارگیری قدرت نظامی علیه آنها حتی برای قدرت هایی مثل آمریکا یا اسرائیل نفسگیر می باشد.
و بالاخره آخرین اشتباه این که نحوه استفاده دولت بوش از قدرت نظامی نه فقط فاقد استراتژی و دکترین لازم بوده بلکه حتی فاقد صلاحیت و کیفیت اجرایی مناسب بوده است. اگر تنها عراق را در نظر بگیریم، واقعیت این است که علاوه بر آن که برآوردهای دولت بوش در خصوص وجود تهدید از ناحیه سلاح های کشتار جمعی در این کشور اشتباه بود، قبل از اشغال عراق نیز طرح ریزی های مکفی توسط دولت بوش انجام نشده بود و دولت بوش پس از به هم ریخته شدن اوضاع عراق در دوران پس از اشغال هم از توانایی تطابق سریع با وضعیت به وجود آمده را پیدا نکرد و تا نگارش این مقاله نیز تلاش های دولت بوش ولو در مورد موضوعات کاملاً مشخص نظیر پشتیبانی و حمایت از ارتقای دموکراسی در عراق با هیچ توفیقی توأم نبوده است.
در آمریکا بسیاری از کسانی که خواستار دخالت نظامی در عراق و همچنین عامل ناموفق بودن دخالت نظامی آمریکا در عراق بودند اینک خواهان حمله نظامی به ایران هستند. پس استفاده بی حساب دولت بوش از قدرت نظامی برای ایالات متحده پیامدهای استراتژیک نیز داشته است.
اما به رغم بروز این گونه پیامدهای استراتژیک، مسئله اصلی برای آمریکا همچنان تغییر توازن قدرت در نظام بین الملل است. هر کشوری که در جایگاه و موقعیت امروز ایالات متحده قرار داشته باشد، حتی اگر این کشور دارای یک دموکراسی باشد به هر حال وسوسه خواهد شد تا قدرت هژمونیک خود را با قید و بندهای کمتر و کمتری مورد استفاده قرار دهد. انگیزه و دلیل این که بنیانگذاران آمریکا سیستم تفکیک قوا را به منظور محدود نمودن قدرت اجرایی تأسیس نمودند اعتقاد به باوری مشابه بود که قدرت نامحدود حتی در صورت برخورداری از مشروعیت دموکراتیک می تواند قدرتی خطرناک باشد.
دنیای امروز فاقد سیستمی مشابه آنچه بزرگان بنیانگذار آمریکا برای مقید نمودن قدرت اجرایی در درون این کشور اندیشیده اند می باشد و فقدان این سیستم می تواند توضیح دردسرهای فعلی آمریکا در جهان باشد. واضح است که توزیع ناهمگون تر قدرت، حتی یک سیستم جهانی را با مشکل فاصله گرفتن از شیوه های استفاده مدبرانه قدرت مواجه خواهد کرد.
ترجمه: مصطفی ذاکری‎/ منبع: پراجکت سیندیکیت
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید