دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا
حرا سنگ نیست، آهنگ است
زمانه، در تیرگی تكرار میشد و گرده زمین، لگدكوب اهریمنانی بود كه رو به قبیلههاشان كرنش میكردند. دین ابراهیم در میان هیاهوی درهم و دینار، فراموش میشد. دروغ و نیرنگ و خدعه در بازار جهل و ابوجهل، فراوان میشد. ابوجهلها دروغ نگویند و خدعه نبافند، از چه ارتزاق كنند؟
در این فضای غبار گرفته، هر چه امید، از چشمان روزگار میگریخت و بغض آسمان، در انتظار بهانهای بود تا دردهای زمین وزمان راگریه كند، برای دیدن باغ روشنایی و پرواز مژدههای رنگ رنگ، هیچ پنجرهای دیده نمیشد.
یك نفر، اما هر روز و هر شب از میان جماعت مردمان تكراری جدا میشد و آرام آرام به سمت حرا میرفت. او میدانست كه این پنجره خسته نیست. چشم امید و نجات، چشم مناجات، بسته نیست.انگار یك پنجره باز است.آری... حرا یك آغاز است.
نگاه كن! در این بسته سرای بیرونق و روزن، تنها این پنجره، در بلندای كوه نور، لبخند میزند. این جا معبدی است كه تورا به عبادت فكر وتامل میكشاند، به وادی حیرانی و شناخت میبرد. پنجرهای كه از روزن آن میتوانی تمثال درهم شكستن بتها و ابلیسها را ببینی! بهانهای كه چشمانت را میبرد تا ابراهیم(ع)، تا فغان و فرسودگی آذر بت تراش در هیاهوی دیدگانی كه سیم و سكه خدایشان بود و سستی و سكون، نان شبشان، تا معصومیت عیسی (ع) در اجتماع علفهای هرز و بی تابیهای موسی (ع) در میان فلسفه بافان بی انصاف و بهانه گیران بهانه باف. و میبرد تو را تا آغاز جدال «من ها» و «فرامن ها» !
گفتم، حرا یك آغاز است. و در میان سنگلاخ ندانستن و نخواستن، راهی هست كه به فرهنگ آسمان میكشاندت.به سمت باور عشق، ومكتب هدایت و ارشاد. هر كه نفس كشیدن در جذبه ملكوت را درسر دارد، در كنار این پنجره، یك گلدان از احساس و نیاز و راز به یادگار گذارد. این جا محمد(ص) عشق را به گفتوگو نشست و گلدانی از حس بلند بودن را به امانت نهاده است تا جبل النور، به نور سپید وحی، درعطش زار رستن و شكوفیدن، بالنده اش كند. و هركه ازكنار این پنجره عبور كندو دلش را به رواقها و مقرنسهای وحی،دخیل بندد و سجاده نیازش را به عطر این حرم، معطركند، آیینه دلش، به بال امین وحی صیقلی میشود. وفیض اقدس و مقدس در بی نهایت آیینه اش تكرا ر میشود.
حرا محراب تامل و تفكر است. بلندایی برای بریدن از بلواهای خلق و دل بستن به دیدار با آسمان و شنیدن آواز خدا. صدای بال ملائك در پژواك این غار كوچك بزرگ شنیده میشود. این گوشه سترگ، محمد(ص) را از خویش تا خدا پرواز میداد.
حرا كوه نیست، قطعهای از آسمان است به میهمانی زمان آمده بر فرش زمین نشسته است. بر دشت عالم هستی فروچكیده، چونان دانههای روشن باران،تا غبار دروغ و فتنه، تا غبارگمراهی وخدعه را از چهره زمین بزداید.اگركوه بود پس چگونه حرف میزند؟ اگر سنگ بود، چگونه همراز بشری میشود كه غمان قرنها دردمندی را برایش گریه میكند؟ حرا انیس وهمدم اشكهای هدایت است. انیس و همدم نجواهای عاشقانه رسولی كه آدمیان را به سرچشمه زلال سعادت رهنمون میشود. چگونه باور كنم محمد(ص) بامشتی سنگ این همه درد را گفته باشد؟حراسنگ نیست،آهنگ است.یكی به معنای ترانه وشور ودیگری به معنای قصد و حركت و عبور!
آسمان یك پنجره و حرا یك پنجره.به كلمات محمد (ص) نگاه كن، باران از حرا میآید و هر چه نخلهای تشنه از آیات خدا سیراب میشود. این جا صدف عالم است كه در زیر دانههای باران وحی، قرآن را به كام و به چشم و به دل كشید و مروارید هدایت را بر دشت عالم وجود، هدیه نهاد. این جا دیده بانی كعبه است، و مردی از میان دلهای زنگارگرفته، دیده وا كرده و تمام هیبت آسمان را در نگاه روحانی خویش میهمان كرده است.
حرا چشمه ایست كه در چشم جبل القرآن میجوشد وهرچه كلام آسمانی است، در زلال وحیانی اش پاك و طربناك زمزمه میشود. شك ندارم كه زمزم، آهنگ آرام زمزمههای حرا و آن مردی است كه از حرا آمده است. چشمها را باید در آن چشمه شست تا بینایی و دانایی را بر دلهای غبارگرفته، سرمه سرود.
حرا به آسمانها نزدیكتر است. از این جا تا خدا، تنها دو ركعت فاصله است. تنها دوچشم گریه و لابه، فاصله است. ببین كه مائده عشق گسترده است وملائك، حبیب خدا را بر این سفره، صلا میزنند. صدای دعوت عشق را چگونه ملائك، برحبیب خدا صلا میزنند. و رسول نور و دانایی، شاید براق را از همین میدان به سمت هفت آسمان حركت داد. اینجا «خرابات» است و خورشید بی واسطه، بر آن میتابد. سقفها و ستونها رنگی ندارند. انگار میگوید: سقف خودپرستی را ویران كن و در زیر تابش نور هدایت و عشق آفتاب بگیر. اینجا خورشید بی واسطه میتابد. تنها كافی است ستونها و سقفهای انانیت را به خروش اشك و جوشانی حركت ویران كنی. تنها كافی است دلت برای آسمان تنگ شده باشد. آسمان همین نزدیكی است. و خدا نزدیكتر.
ای جبل النور! جبل النجوی ! كدامین راز در پیشانی ات گره خورده است كاین گونه متفكرانه و صبور، چشم در چشم كعبه دوخته ای؟ به كدامین پرسش خیره شدهای كاین گونه حیران زمزم و زمزمههای محمد ی(ص) ؟ سكوت را بشكن! و از چله نشینیها و تنهاییهای پیامبر خاتم بگو. آن مرد تنها و بزرگ، در خلوت خویش و در شبهای پی در پی و پرستاره مكه، چه میگفت و از كه میگفت،تا پس ازگذران دوران تنهایی، این چنین شكوه مند،بر تارك هستی بایستد و پرچم برابری و رستگاری برافرازد؟
تو در كنار برادرانت، ثَبیر و ثَوْر و اُحد.(۱)، رود خانه جاری و خروشندهای شدهاید با باور سبز رویش كه از اقیانوس تجلی محبوب بر طور حبیب، به روی عطش زمین جاری شدید. و زمین تا نفس میكشد از درخشانی آن مروارید یگانه ایست كه تو بر گردن این جهان جهنده آویختی!
كوهها با هم اند و تنهایند هم چوما باهمان و تنهایان
تو مطلع جبل العشقی كه در پهنای قافیههای عرفان تكرار شده ای. تو آن كجاوهای كه مجنون وحی را تاسرای فیروزهای لیلی رهنمون شدهای و او را از گذرگاه ایمن و ایمان، به امنیت وامان،گذر داده ای.وآن صبح خلقت كه خدا،كالبد خاكی انسان رابه پیمانه عشق میزد، تو در چشم چامههاش قافیه شدهای و روزی كه باران «اقرا بسم ربك الذی خلق» بر تشنگی زمین بارید تو در كنار محمد (ص) دل به وحی سپرده ای.اگر محمد شایسته ترین بنده برای دریافت آن واژ ههای آسمانی بود تو نیز برترین لوح سنگی بودی كه وحی برسینه درد فمهت نقش بست.
از كنارههای كعبه خود را جدا كن از خویش هم حتی خود را جدا كن. آرام آرام به سمت جبل العشق برو. قدری جلوتر در زیر این كوه غریب بایست. خیال را به بالاتر بفرست.فكر كن.خود را از خود دور كن. به سمت حرا حركت كن. هر گام كه بر میداری نیم نگاهی به آسمان كن. باز هم بالا تر. این جا حرا، این جا جبل النور، جبل الاسرار است.این جا كوه حرا، كوه مناجات است. این جا محراب تفكر است از این بلندی به دریای پر تلاطم التماسهای مردمان حج گذار نگاه كن.این جا خلوت رسول خدا و حرفهای خداست. بر حریر حرا دستی بكش! افسوس كه هنوز هزار اسماعیل تعلق و دل بستگی در جان و دلم غلغل میكند وگرنه میتوانستم صدای پر جبرئیل را بشنوم. افسوس كه هنوز تمام سنگها رابه سمت تمام ابلیسها پرتاب نكردم. وگرنه صدای گریههای محمد(ص) را میشنیدم. این جا بلندترین جای مكه است. جای بلندی است.وحی، بر این بلندی فرود آمد. وحی، بر بلندی فرود میآید.
وحرا آغاز تمام راههایی شده است كه به آسمان میپیوندد. حرا صبح روشن رسالت است كه خورشید هدایت از سمت آن بر گرده فسرده زمین، تابیدن گرفت و از مشرق او بود كه قرآن طلوع كرد.
ثم أنزل علیه الكتاب نوراً لاتطفأ مصابیحه و سراجاً لایخبوتوقده و بحراً لایدرك قعره و منهاجاً لایضلّ نهجه و شعاعاً لایظلم ضوؤه و فرقاناً لایخمد برهانه وبیاناً لاتهدم أركانه و شفاءً لاتخشی اسقامه...»
سپس قرآن را بر او نازل فرمود. قرآن نوری است كه خاموشی ندارد، چراغی است كه درخشندگی آن زوال نپذیرد، دریایی است كه ژرفای آن درك نشود، راهی است كه رونده آن گمراه نگردد، شعلهای است كه نور آن تاریك نشود، جدا كننده حق و باطلی است كه درخشش برهانش خاموش نگردد، بنایی است كه ستونهای آن خراب نشود، شفا دهندهای است كه بیماریهای وحشتانگیز را بزداید(۲)
وحید خلیلی اردلی
۱- در حدیثی آمده كه رسول خدا (ص) فرمود: آنگاه كه خداوند بر كوه طور تجلی كرد از تجلی خدا سه كوه برخاست در مكه كوه حِرا، ثَبیر و ثَوْر و در مدینه احد، وَرِقان و رَضْوی.
۲- نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۱۹۸.
۱- در حدیثی آمده كه رسول خدا (ص) فرمود: آنگاه كه خداوند بر كوه طور تجلی كرد از تجلی خدا سه كوه برخاست در مكه كوه حِرا، ثَبیر و ثَوْر و در مدینه احد، وَرِقان و رَضْوی.
۲- نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۱۹۸.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست