جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


روایت موسیقایی قلندر سر گشته


روایت موسیقایی قلندر سر گشته
آنچه در این یادداشت می آید نگاهی به آلبوم موسیقی قلندروار در ساحت یگانگی شعر و موسیقی است، کاری از عماد توحیدی و علیرضا افتخاری و بابک شهرکی.
در این گفتار قصد نقد موسیقی اثر را ندارم. این نوشته، نگاهی به همراهی موسیقی و کلام و آوای انسانی و رنگ آمیزی سازهای کوبه ای در مسیر حرکت اثر است.
قلندروار یک حکایت است. از لحظه ورود قلندر مست آغار می شود و با آنکه اشعار متنوع اند و از چند شاعر، اما تا پایان سیری یکسان را ادامه می دهد.
قلندروار موسیقی‌ای تصویری و راویی است که امکان تازه ای از صدای علیرضا افتخاری و مجموعه‌ای از سازهای کوبه ای ایران را به نمایش می گذارد. موسیقی در جای جای قطعات تدوین شده و شکلی روایتی و سینمایی به خود گرفته است. در سراسر این موسیقی ناچار از شعف و سر خوشی و شادمانی درونی هستیم، چرا که با این همه ساز کوبه ای نمی توان بی طرب بر جای نشست.
بسیاری این موسیقی را تلفیقی دانسته اند، اما اینجا تلفیقی در موسیقی رخ نداده است، همه سازها کوبه ای است و یک نوای مشخص را دنبال می کند. اما موسیقی تلفیقی در تلفیق چند گوه موسیقی رخ می دهد. اینجا اگر تلفیقی هم باشد میان صدای انسان و کوبه سازها و کلام شاعر است.
● راویت قلندر
به نمادی ریاضت کشانه قناعت کن/ قلندارنه به هویی/ همچنان که « تو »/ ابلاغ ژرف محبت است / و سرخی / حرمتی که نمازش می بری... ( شاملو )
موسیقی قلندروار در کوبشی بی خودانه، از نقطه¬ی آغازین طلب به جولان در می آید و در انتها به وصل می رسد و در این میانه حکایت دل برای ما باز می گوید.
قلندروار موسیقی روایت است. راوی این ماجرا مست قلندری است که جماعتی او را هلا می دهند و صدایش می زنند.
مست قلندر به کوی یار می آید. لحظه ورودش را با رپ رپه‌ی سازهای کوبه ای و شادی بی وصفی با شکوه و عظمت جشن می گیرند. او تنها نیست. مردمانی با اویند. هم نوا. هم نوایی‌شان، نشانی از آمدن‌های همیشگی و هماره به کوی یار است که در تمامی جهان صدا به صدا در میان مردمان جاری است.
موسیقی، با کوبش کوبه‌ای ها و نواهای انسانی آغاز می شود. همه در انتظار کلام اند تا قلندر در آید. او انگاری با خدم و حشم بسیار آمده است. غرور و اطمینانی رشک برانگیز دارد: امشب به کویت آمدم تا در وا کنی ... اما چیزی نمی گذرد که می فهمیم این قلندر، خونین دل و رسوای رسواست...
اطمینان قلندر با چرخش و گردش نواها و سازها از دستگاهی موسیقایی به دستگاهی دیگر، به ناله ای حزین مبدل می شود. در کلام هم چرخه هست: این چرخه می چرخد بسی بهر حساب هر کسی ... حزن و اندوه صدا را در اینجا بیشتر می شنویم که : یک روز جبران می کند جوری که با ما می کنی ... از اینجا دیگر اطمینان، بدل به التماس می شود. وقتی که قرار است کلام : دانم که در وا می کنی ... ادا شود، این التماس آشکار است.
در پاره‌ی دوم از روایت ـ آینه‌ی دل ـ قلندر داستان در کوی یار است. حدیث نفس می گوید. در اینجا همراهی بی نظیر سازهای کوبه‌ای و صدای انسان، از هم دریدن پرده‌ی تزویر را تصویر می کند. درک کلام و بیان آن در کوبه‌ها و نواها، روایتی شگفت است. در پاره‌ی نخست، قلندر، مست یار است، حال فریاد بر می دارد و سررشته‌ی تقدیر را می خواهد که به هم پیچد. روایت این قطعه، زنجیر بر گردن نهادن است و شکستن آیینه‌ی دل تا هنگامی که دیدار و وصل رخ دهد. این زنجیر، نمادی از ریاضت قلندرانه است. همانند زجر و سختی‌ای که اهل مهر در مهرابه ها می کردند و خود را به زنجیر می‌بستند. این رنج انگار که در جبین قلندر، چین انداخته که در تغییر نوای سازها ندا می رسد: در مذهب آیینه ها جایی ندارد کینه ها / برخیز و بر چین از جبین این ظلمت شبگیر را ... همانند مولانا که فرمان می دهد: رو، سینه را چون سینها، هفت آب شوی از کینها / وانگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
در این روایت شاه بیتی است که همراهی نواها و سازها با صدای در اوج خواننده، ترکیبی شگفت انگیز می سازد و قلندر فریاد می دارد : ای ریسمان حلاج را از دار بالاتر بکش / بر سر در خورشید زن تندیسه‌ی تکبیر را ...
اما پاره‌ی سوم روایت قلندر، سفری شگفت انگیز است. اما با پای پیاده. با شروع قطعه، صدای نفس زدن و دویدن همراهان ـ هم خوانان ـ را می شنویم. انگار که صحنه‌ای از تئاتر است که هم‌یاران و بازیگران نفس زنان وارد می شود. همه در حال دویدن اند. با پای پیاده و هروله کنان سعی میان صفا و مروه را تمرین می کنند. صدای دف فضا را آکنده است. همه آماده‌ی سفری شگفت اند. سفری در دل. بی طی مسیری در عالم واقع. سفری در زمان لایزال. سفر در نگاه صورت می بندد. و عجبا با پای پیاده. قافله¬ای از نگاه می رود تا به چشمی برسد که تنها پناه قلندر است. بیتی دل انگیز در قطعه خودنمایی می‌کند: وقت سفر عزیزمن ساز به دست من مده / اسیر مویه می شود مخالف سه گاه من ... مویه و مخالف گوشه هایی از دستگاه سه گاه اند. صدای مویه‌ی خواننده و همراهان و کوبه‌ای‌ها تصویر دلنشین این قطعه را دو چندان می‌کند.
اما پاره‌ی چهارم. این قطعه، اعتراف‌نامه‌ی قلندر است. او از همان اول کار مشتش وا شده است. اشاره‌های ظریف در این بخش به داستانها و روایت های عاشقانه‌ی مشهور مانند فرهاد و تیشه اش و یوسف و زلیخا تصویر سازی زیبایی را با رنگ آمیزی دقیق سازهای کوبه ای و نوای انسانی به دست داده است. تشنگی، جنون و مستی ویژگی‌های این قطعه است که آثارش در تمام موسیقی دیده می شود. تشنگی در تصویری زیبا بیان می شود. هارمونی کار در این بیت و تصویر ساحلی که همه در کنار آن تشنه می‌رقصند چرا که روح مرموز عطش به شکل دریا در آمده است، موسیقی نابی را به گوش می رساند. دریایی در کار نیست، همه غوغاست.
حرکت سازها و همراهی نوای همسرایان در بیت: گرچه ای دف زن مست شیشه باده شکست / یک بغل باده و نور قسمت ما شده بود... دف زنی و مستی را القا می کند و اگر حتی کلام نبود می شد قلندر مست دف زن را دید. تنظیم موسیقی در این بخش به شکل یک دکوپاژ سینمایی جلوه می‌کند و قعطات سازهای کوبه‌ای در کنار هم تدوین شده اند.
دو بیت انتهایی این پاره، روایت دگرگونی درونی و سمبلیک را نشان می دهد. اهریمن شب در شب قتل خود در نهایت مستی اهورا می شود و مستی قلندرانه را می آزماید و در دیگری دیداری وجد آور از یوسف است که از فرط جنون، چون زلیخا شده است. مستی و جنون و تشنگی در اینجا ناظر بر تمام روایت است. در پایان این بخش صدای یوسف مجنون را می شنویم که از ما دور می‌شود.
در پاره‌های بعدی اثر با آن یار آشنا می‌شویم. او مشرق مطلق است که مغربی‌ای با خط می، بر در و دیوار از حادثه ای عظیم حکایت می‌کند. حادثه‌ای از چشم او که در سفری اهورایی می خواسته به آن برسد.
اما نقطه‌ی اوج داستان، روایت تب و جنون است. هم‌نوایان، مبارک مبارک گویان آمده اند. انگاری که عروسی قلندر است و یا زایشی دوباره از پس رنجی و ریاضتی سخت جانفرسا. موسیقی روایت شادی و سرور و وصل است. هیچ غمی و ناله ای دراین بخش نیست. صبوری شبها به صبح تابان رسیده و آن تن پراکندگی ها به مطلق جان. صداها اینجا دیگر آرام است. آرامشی ژرف بر فضا حاکم است. وصل رخ داده است. نواهای کوبه‌ای‌ها نیز به آرامش مطلق می رسند تا در ضربه نهایی، سکوت بر همه جا حاکم شود.
سعید اسلام زاده


همچنین مشاهده کنید