شنبه, ۲۴ آذر, ۱۴۰۳ / 14 December, 2024
مجله ویستا


بهترین نقدهای زندگی ما


بهترین نقدهای زندگی ما
تعدادی از منتقدان تراز اول در نظرخواهی ماهنامه سایت‌اند‌ساوند به نظر خود درباره هنر سینما، نقد فیلم و تاثیرگذارترین نقدهایی که در زندگی خوانده‌اند یا با خواندن آنها به نقدنویسی تشویق شده‌اند، اشاره کرده‌اند.
▪ حمید دباشی (ایران/ ایالات متحد)
تمثیل غار افلاطون که در «جمهور» بیان شده است تا به امروز منحصر به فردترین اندیشه‌ای است که به تاثیر هنر سینما بر میلیون‌ها نفری را اشاره می‌کند که در جهانی گرفتار شده‌اند که در آن آزادی تخیل‌ امری ممنوع محسوب می‌شود. این تمثیل که می‌توان آن را اولین تصویر فلسفی از مقوله تصویر متحرک دانست به منبع نوری اشاره می‌کند که پشت سر تماشاگران قرار گرفته است و غار در آن تمثیلی از سالن سینماست. سایه‌های متحرکی که در غار دیده‌ می‌شوند همان بازیگران هستند. تماشاگران شگفت‌زده آن هم مانند تماشاگران سینما در بهت و حیرت به سر می‌برند. زندانیانی را تصور کنید که از زمان کودکی‌شان در یک غار زنجیر شده‌اند و نه‌تنها دست‌ها و پاهای‌شان در غل و زنجیر است بلکه سرهای‌شان هم زنجیر شده است تا تنها بتوانند به دیوار پیش روی‌شان خیره شوند. تنها چیزی که آنها واقعی می‌پندارند همان سایه‌هایی است که بر دیوار مقابل‌شان نقش می‌بندد. اما واقعیت تنها زمانی بر زندانیان آشکار می‌شود که یکی از آنها زنجیر‌ها را خُرد کند و به بیرون غار پا بگذارد. این فرد گرچه در بدو امر در مواجهه با نور شدید خورشید بینایی خود را از دست می‌دهد اما در نهایت می‌تواند به خورشید چشم بدوزد و به واقعیت اصیل پی ببرد.
▪ ژان میشل فرودون (فرانسه)
پدرم یک منتقد فیلم بود و با اینکه نمی‌خواستم از او تقلید کنم تاثیر غیر قابل انکاری بر من گذاشت. در دانشگاه سینما را از ژان دوشت یاد گرفتم و هنوز هم برخی از نوشته‌های وی را به خاطر دارم؛‌ از جمله همان متنی که در آن از نقد به «هنر عشق ورزیدن» تعبیر کرده بود. اما هیچ چیز به اندازه «کایه دو سینما» بر من تاثیر نگذاشت. خواندن کایه دو سینما را از همان زمانی که شروع کردم که گرایشاتی سفت و سخت و مطالب دشوار و گیج‌کننده‌ای در مجله وجود داشت. گاهی اوقات با مطالبش موافق نبودم و گاهی هم چیزی از آنها سر در نمی‌آوردم. همیشه فکر می‌کردم در تقابل موجود میان دوران بازن، دوران رومر و دوران ریوت اشتراکاتی وجود داشته است. بعد از دوران این افراد زمانی رسید که احساس کردم با وجود نویسندگانی مانند سرژ دنی و آلن برگالا نوبت به خودم رسیده است. اما در نقد فیلم، خودم را تا حد زیادی وامدار ژان لوک گدار خصوصا آثار وی در دهه ۱۹۷۰ می‌دانم. در این دوران بود که به این نتیجه رسیدم خوب یا بد، سینما این قابلیت را دارد که به یک ماشین قدرت تبدیل شود. گدار سینما را از درون و با ابزارهای خودش تحلیل می‌کرد و با تاثیر از همین تحلیل‌ها بود که به لذت نوشتن پی بردم.
▪ جاناتان رزنبام (ایالات متحد)
پنه‌لوپه هیوستن نویسنده مشهور «سایت‌اندساوند» در شماره زمستان سال ۱۹۶۱ یا ۱۹۶۲ مجله یادداشتی بر فیلم «سال گذشته در مارین باد» نوشته است که اولین بار در اواخر دوران نوجوانی‌ام آن را خواندم؛ پیش از آنکه شاهکار باشکوه آلن رنه را تماشا کرده باشم و سال‌ها قبل از اینکه به ملاقات خود پنه‌لوپه بروم. هنوز که هنوز است این یادداشت را ملموس‌ترین و معقول‌ترین یادداشت سینمایی در انگلستان و فرانسه می‌دانم که تا به حال با آن مواجه شده‌ام. این یادداشت از نثر موزون زیبایی برخوردار است و یکی از تجربیات وصف ناشدنی سینمایی را برایم به ارمغان آورد. چند سال بعد در اواخر دهه ۱۹۶۰ به عنوان منتقد فیلم استخدام شدم و همان زمان به سراغ تدوین کتابی تحت عنوان «اساتید سینما» رفتم که به دلایل متعدد پیش پا افتاده هرگز منتشر نشد. یادداشت مذکور به قلم پنه لوپه یکی از اولین و بهترین انتخاب‌هایم در این کتاب بود. در نهایت پنج سال قبل از اینکه به جمع نویسندگان «سایت‌اندساوند» بپیوندم با پنه لوپه مکاتبه کردم و برای اولین بار برای ملاقات وی به لندن پا گذاشتم. تا آنجا که می‌دانم این یادداشت هرگز در جایی مجددا منتشر نشده است که حقیقتی ناراحت کننده است. البته وقتی بدانیم بسیاری از بهترین نقد‌های انگلیسی (از مجموعه آثار ریموند دورگانت گرفته تا تام میلن) دور از چشم و دور از دسترس مانده‌اند غفلت از انتشار مجدد یادداشت پنه‌لوپه دیگر چندان ناراحت کننده به نظر نمی‌آید!
▪ دیوید تامسن (بریتانیا/ ایالات متحد)
از همان سال‌های ابتدایی به تماشای فیلم می‌نشستم و سعی می‌کردم چیزهایی درباره آنها بخوانم. از همان زمان فهمیدم برای تفسیر‌هایی ارزش قائلم که دید وسیعی به رسانه سینما دارند و در مقابل از متونی که با اشتیاق به موشکافی یک فیلم به‌خصوص می‌پردازند بیزارم. منظورم آثار همان منتقدانی است که فیلم‌های نیکلاس ری را با «هملت» یا مجسمه‌ای از لورنزو برنینی مقایسه می‌کردند. خوشبختانه آنقدر عمر کرده‌ام که جنگ و جدل منتقدان آمریکایی و بریتانیایی (در محافل آکادمیک و غیر آکادمیک) بر سر هنر بودن یا نبودن سینما را به یاد بیاورم. از سوی دیگر به قدر کافی احساس جوانی می‌کنم که بفهمم بحث آنها درباره قابلیت‌های هنری سینما تا حد زیادی جذاب و چالش‌برانگیز بود. اما این بحث با دخالت عناصری مانند ایدئولوژی، ‌سیاست، پول، تکنولوژی و جامعه‌شناسی به انحراف کشیده شد. آن دوران به‌کلی تغییر کرده است و با جرأت می‌گویم اکنون در آغاز مرحله پرآشوب دیگری هستیم که ممکن است سخن گفتن از «هنر» را به امری احمقانه تبدیل کند.
▪ کنت توران (ایالات متحد)
محبوب‌ترین منتقد من نجیب‌زاده‌ای به نام ادموند ویلسن است که از علاقه‌مندان به سینما محسوب نمی‌شود. البته با اینکه خودم را یک «مولف‌گرای» سرسخت نمی‌دانم اما منتقدی که در تمام دوران زندگی بر نقدنویسی من تاثیر گذاشته کسی نیست جز قهرمان اندیشمند و همه فن حریف تئوری مولف اندرو ساریس. ۴۰ سال از زمانی که با کتاب «سینما آمریکا: کارگردان‌ها و کارگردانی‌ها ۱۹۶۸-۱۹۲۹» آشنا شدم می‌گذرد اما هنوز عبارات مهمی در این کتاب وجود دارد که می‌توانم از حفظ برای‌تان نقل کنم؛ خصوصا در ابتدای بخش مربوط به ساموئل فولر: «فولر یکی از معتبر‌ترین فیلمسازان اولیه آمریکایی است که آثارش باید دیده شوند تا فهمیده شوند؛ دیده شوند نه اینکه شنیده و خلاصه شوند». شخصا از دوران کودکی به فیلم‌های فولر علاقه‌مند بودم اما ساریس چشم و گوشم را در این زمینه باز کرد.
منبع : روزنامه کارگزاران