پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مجله ویستا
نگاهی به پلورالیسم یا تکثرگرایی ادیان
از عوامل مؤثر در شكوفایی علم و اندیشه در یك جامعه، گسترش بستر گفتگوها و مناظرههای علمی است و رشد كمی و كیفی هر دانشی زاییده تضارب آرای و تبادل اندیشهها میباشد. تكامل علم كلام نیز از این اصل مستثنا نیست و این زمینه به لطف الهی بعد از انقلاب در جامعه ما پدید آمده است و با طرح دیدگاهها و عقاید مختلف در باب دینشناسی و كلام اسلامی نیز بسط بیشتری پیدا كرده و از خمودی و خموشی بیرون آمده است. این گونه جریانهای علمی باعثشد تا نسبتبه دلایل و براهین خداشناسی تعمق بیشتری شود و مسائل جدیدی چون وحی و ایمان، مساله تحقیق پذیری و معنا داری گزارههای دینی، مسایل زبان دین، تكثرگرایی ادیان و غیر آنها به عرصه كلام اسلامی نیز پا نهد. این نوشتار به طور اختصار در صدد توضیح، تبیین و نقد رویكردهای مختلف در باب وحدت و كثرت گرایی ادیان است; گرچه تفصیل آن فرصت و مقالات دیگری را میطلبد. پلورالیسم مكتبی است كه اصل و مبنای خود را تعدد و تكثرگرایی میداند و پلورالیستشخصیتی است كه به كثرت گرایی گرایش دارد، در مقابل كسانیكه به وحدت و یگانگی و نوعی انحصارگری دین رو میآورند. این مكتب به زیر بخشهای پلورالیسم اخلاقی، پلورالیسم سیاسی و پلورالیسم دینی دسته بندی شده است. پلورالیسم اخلاقی مكتبی است كه مبدا و معیار خوبی و بدی را بیش از یكی بداند كه لازمه آن، نسبیت اخلاق خواهد بود و نتیجه آن التزام به تساهل و مدارا در صحنه عمل فردی و جمعی است. پلورالیسم اجتماعی یكی از مباحث فلسفه علوم اجتماعی است كه اعتقادش بر این است كه جامعه بر اساس گروههای قومی یا نژادی پیدایش یافته است. پلورالیسم سیاسی یكی از اصول بنیادین دمكراسی لیبرالیسم است كه به توزیع قدرت سیاسی میان گروهها و سازمانهای مستقل از دولتبرای مشاركت آنها در صحنه سیاست و سیاستگذاری اعتقاد دارد. در روزگار گذشته ادیان و مذاهب نسبتبه یكدیگر هیچگونه آشنایی نداشتند و اگر كنش و واكنشی بین آنها برقرار میشد عمدتا مبتنی بر نوعی تعارض و كشمكش دینی و مذهبی بود و كمتر به بحث و گفتگو برای نیل به شناخت عمیق و یا رسیدن به تفاهم میپرداختند. ولی در یك قرن اخیر پژوهشهای علمی در جهت درك و شناسایی دقیقتر ادیان به وجود آمد و اولین ارمغان این پژوهشها، نشان دادن وجود دعاوی متعارض در میان ادیان بود و در نتیجه ورود مسالهای جدید در قلمرو فلسفه دین.
اگر بخواهیم ملموستر سخن بگوییم، در واقع، ما الان با این پرسش مواجهیم كه با وجود پیشفرض انحصارگرایی كه در ادیان آسمانی و غیر آنها وجود دارد، چگونه میتوان راه رستگاری را به سایر ادیان سرایت داد؟ بدیهی است هر شخصی در هر مملكتی پا به عرصه گیتی نهد، آیین و مذهب آن سرزمین را انتخاب و پیروی میكند و همه این ادیان در باب غایت و سعادت آدمیان و بیان حقایق مربوط به خدا و انسان اختلاف نظر دارند. به گفته جان هیك «برخی بر این پندارند كه هر دینی برای باور داشتن به حقیقی بودن خود به دلیل یا دلایلی استدلال میكند و در ضمن به نادرستی دین مخالف فتوا میدهد. نتیجه اینكه برای هر دین خاص، همواره دلایل بسیار بیشتری برای اثبات نادرستی آن دین وجود خواهد داشت. » (جان هیك، فلسفه دین; مترجم بهرام راد، ص ۲۲۶.) از همه مهمتر برای هر متكلمی این واقعیت محرز است كه غیر از دین او ادیان و مذاهب دیگری نیز وجود دارد. در نتیجه باید نسبتبه آن ادیان نیز اظهار نظر كند، ویژگیهای مشترك و مختص آنها را بشناسد و با روش تشخیص صدق و كذب، به داوری میان آنها بپردازد و با شیوههای خرد پسندانه از گزارههای دینی و معتقدات موجود در متون مقدس دین خود دفاع عقلانی كند، و به شبهات و اعتراضات پیروان سایر ادیان و مذاهب جواب منطقی ارائه دهد و نیز باید به این پرسشها پاسخ دهد كه آیا راه رستگاری، سعادت و نیل به حقیقتبرای سایر ادیان امكان پذیر استیا خیر؟ آیا برای همه ادیان میتوان گوهر واحدی فرض كرد و آیا با گفتگوی بینالادیان و یا نسبیت گرایی ومانند آن میتوان به حل دعاوی متعارض در ادیان پرداخت؟ نكته قابل توجه این است كه پلورالیسم ومكتب تكثر گرایی را به دو بخش درون دینی وبرون دینی تقسیم كردهاند; پلورالیسم درون دینی یامذهبی بر این اعتقاد است كه همه تفسیرهای مختلف از دین واحد، كه به پیدایش مذاهب و فرقههای مختلف منجر شده است، صاحب حقیقت و سعادت میباشند. همانند این سخن در نظریه تصویب اشاعره و معتزله - كه به نوعی به جمع نقیضین منجرمیشود - وجود دارد.پلورالیسم برون دینی ایناست كه همه ادیان متفاوت، واجد حقیقت و سعادت میباشند.
تقسیم دیگر پلورالیسم، این است كه برخی از آنها هدف و حقیقت را متعدد میدانند و گروهی دیگر هدف را واحد ولی راههای رسیدن به آن حقیقت و هدف را متعدد میشمارند. در مقابل پلورالیسم، بنیادگرایی مذهبی قرار داردكه نه تنها حقیقت را واحد میداند بلكه همه راهها را مسیر درستی به طرف هدف قلمداد میكند. بعد از طرح و باز شدن مساله، اینك به توضیح رویكردها و رهیافتهای مختلف كه توسط متكلمان و فیلسوفان دین ارائه شده است میپردازیم. بسیاری از این رویكردها را آقای پروفسور ریچاردز گلین رئیس دپارتمان تحقیقات دینی در دانشگاه استرلینگ در كتاب به سوی یك الهیات چند دینی نگاشته است. این كتاب در مقالهای توسط یكی از اساتید حوزه و دانشگاه در شماره اول فصلنامه حوزه و دانشگاه معرفی گردید و این نوشتار بیشتر ناظر به همان مقاله است، گرچه به دیدگاههای برخی از اندیشمندان داخلی نیز توجه شده است.
رویكرد اول:
رویكرد گفتگوی بین الادیان; این دیدگاه نمایندگانی چون جان هیك، نینیان سمارت، ویلفرد كنت ول سمیت، رایموند و پانیكار دارد. این گروه بر آنند كه به سود هیچ دین تاریخی خاصی نباید دعاوی انحصارگرانه داشت، بلكه محقق در مقام مطالعه و تحقیق در ادیان و مذاهب گونهگون بیش از هر چیز، باید نوعی شرح صدر و احساس همدلی داشته باشد. باید توجه داشت كه احساس همدلی درگفتگوها نه تنها باعث زوال خلوص عقیدتی پیروان ادیان نمیشود، بلكه بر غنا و عمق فرهنگ دینی آنها میافزاید. (فصلنامه حوزه و دانشگاه، سال اول شماره ۱ ص ۶۲ و نیز همانمجله سال دوم شماره ۶ ص ۸۳ به بعد.)
به نظر میرسد این رویكرد به تساهل و مسامحه نزدیكتر است تا به یك بحث فلسفی و كلامی. به عبارت دیگر، این دیدگاه یك نوع رویكرد اخلاقی وروانشناختی است نه یك رهیافت فلسفی، كلامی. مشكل ما این است كه آیا همه متدینان و مؤمنان میتوانند به سعادت و حقیقتبرسند یا سعادت وحقیقت منحصرا از آن دین و یا مذهب خاصی است. رویكرد گفتگوی بینالادیان، گرچه به حال برخی از متدینان مفید است و باعث غنای معرفت دینی و حتی تقریب بین ادیان و مذاهب میشود ونوعی همدلی و شرح صدر برای مباحثه كنندگان وزوال تشنج اجتماعی برای متدینان به ارمغان میآورد، ولی هیچگاه اختلافات را از صحنه معرفت دینی بر نمیچیند و در نهایت، سؤال بی پاسخ باقیمیماند. شایان ذكر است كه پیشوایان دین اسلام، بالاخص مذهب تشیع به مناظره توجه فراوانی داشتند و با مخالفان خود با كمال سعه صدر به بحث و گفتگو مینشستند و اگر یكی از اصحاب با مخالفان خود با تندی برخورد میكرد مورد سرزنش امام قرار میگرفت و بر همین اساس دانشی بنام علم المناظره در تاریخ كلامی شیعه پدید آمد كه در آن آداب اخلاقی و منطقی گفتگوها و مناظرات درج شده است. خلاصه سخن اینكه بین پلورالیسم و تسامح دینی نباید خلط كرد. تسامح یك راه حل عملی برای زندگی مشترك ومسالمت آمیز اجتماعی است و به عبارت دیگر نوعی آزادی و احترام به حقوق پیروان سایر ادیان است و این راه حل غیر از پلورالیسم میباشد البته، بهجهت ارتباط روانشناختی كه بین عقیده و عملبرقرار است انسان پلورالیست در مقام عمل به نوعیتسامح نیز كشیده میشود.
رویكرد دوم:
از طریق نسبیت گرایی پاسخ خود را به نمایش میگذارد. این گروه، از یكسو، با اطلاق گرایی و طرد گرایی مخالفند و از سوی دیگر، به جهت آشنایی با دگرگونیهای تاریخی معتقدند همه چیز، از جمله پدیدارهای فرهنگی، آرا و نظرات دینی و اخلاقی، در معرض تحولی تاریخی هستند و به عبارت دیگر، همه ادیان با راههای مختلف، وسیله نجات و فلاح را در اختیار آدمیان مینهند. بنابراین، نباید به اختلافها و راههای متفاوت یكدیگر بیندیشند، بلكه باید به ما به الاشتراك خود توجه نمایند و از ما به الاختلاف پرهیز كنند. این پاسخ كه از سوی افرادی چون ارنست ترولچ متكلم و فیلسوف آلمانی (۱۹۲۳ - ۱۸۶۵) و آرنولد تواینبی مورخ و فیلسوف تاریخ انگلیسی (۱۹۷۵ - ۱۸۸۹) ارائه شده است دچار اشكالات معرفتشناسی و كلامی است. اشكال اول این است كه اگر این گروه به تحول تاریخی همه پدیدهها و همچنین نسبیت واقعی و خارجی گرایش دارند، پس نباید به مقولهای به نامنجات و رستگاری باور داشته باشند، در حالیكه این عناصر، هدف نهائی همه متدینان است; زیرا در مفهوم هدف نهایی تصور ثابتی تعبیه شده است كه با تحول همه جانبه نسبی گرایان سازگار نیست. دوم آنكه مستلزم ناسازگاری بین تحول همه جانبه و پذیرش ما به الاشتراك میان ادیان است. توضیح اینكه اگر همه پدیدههای عالم، متحول و متغیر باشند، پس چگونه ممكن استیك یا چند امر مشترك و ثابت در همه ادیان پیدا كرد، آنگاه به متدینان توصیه كرد تا توجه خود را به آنها جلب كنند.
سوم، اشكال مبنائی است و آن این كه تحول عمومی میان پدیدهها مورد پذیرش هیچ اندیشمند رئالیستی واقع نمیشود; زیرا در غیر اینصورت، اولین پدیدهای كه با این نظریه ذبح میشود، نظریه نسبی گرایی صاحب این رویكرد است كه تحول عمومی آنرا به ثبات تبدیل میكند. و چهارم این كه وجود یك امر مشترك میان همه ادیان هنوز ثابت نشده است; گرچه بعضی از ادیان وجوه مشتركی دارند مانند اعتقاد به یگانگی حق تعالی كه دین یهود و اسلامنسبتبه آن اشتراك دارند، ولی این برداشت از یگانگی با اندیشه مسیحیت هماهنگی ندارد زیرا تفسیری كه مسیحیان از یگانگی خداوند دارند با تثلیثسازگاری دارد.
رویكرد سوم:
افرادی چون شلایر ماخر، كارل گوستاو یونگ آن را ارائه كردهاند و پاسخی گوهر گرایانه است. اینها ضرورت دین را در وجود گوهر دین پذیرفتهاند. شلایر ماخر میگوید: تكثر ادیان برای پدیدار گشتن جامع و كامل وحدت متعالی دین ضرورت دارد، چرا كه هر دین خاصی بخشی از ذات و گوهر دین ازلی و ابدی را تجسم میبخشد. برخی دیگر چون هاكینگ بدون تاكید بر خصایص ادیان، مشتركات ادیان را گوهر دین میدانند. یونگ نیز كه بر خلاف فروید موضع مثبتی در قبال دین اتخاذ میكند، گوهر دین را بهداشت روانی انسان دانسته و از عناصر طبیعی زندگی بشر بشمار آورده است. رویكرد سوم نیز گرفتار اشكالاتی است. اولین اشكال این است كه به چه ضمانتی ادیان گوهر واحدی دارند و از چه طریقی گوهر واحد تمامی ادیان را میتوان كشف كرد؟ اشكال دوم این است كه اگر وجود صدف برای ادیان ضرورت و تاكید نداشته باشد، گوهر ادیان نیز نمیتواند تداوم داشته باشد. به عبارت دیگر، گرچه تمایز صدف و گوهر ادیان را بپذیریم، نمیتوان ضرورت وجود صدف را انكار كرد; زیرا هر انسان متدینی اگر قرار باشد به گوهر دین خود نایل آید، به ناچار از طریق صدف به آن میرسد ولذااینرویكردبهخواستهپلورالیسمتحقق نمیبخشد. زیرا هر دینی به انحصار صدف خود فتوی میدهد. برخی چنین پنداشتهاند كه معنای نفی ضرورت وجود صدف این است كه هر كدام از صدفهای ادیان، انسان متدین را به گوهر مشترك میرساند; مثلا با اعمال عشای ربانی، نماز خواندن و سیر و سلوك بودائی و برهمائی و سایر رفتارهای دینی رسیدن به گوهر مشترك، امكان پذیر است.بنابراین، تاكید بر این صدفها نادرست و حتی لغو و بیهوده است. ولی این پندار نه تنها با خاتمیت كه جزو ضروریات دین اسلام است منافات دارد، بلكه با نسخ شرایع كه مورد پذیرش بیشتر ادیان است نیز ناسازگار است. زیرا یكی از معانی نسخ شرایع، نسخ صدفهاست نه نسخ گوهر مشترك و این نسخ صدفها از مقتضیات زمان سرچشمه گرفته است. و لذا، گرچه رهبران مذهب كاتولیك برای نجات ادیان غیر مسیحیت جایگاه و شانیتی قائل شدند، ولی لطف وافر ونجاتكامل را منحصر در جستجوی در سنت مسیحی میدانند.اشكال دیگر این كه تفسیر برخی از معتقدان این رویكرد كه مبتنی بر فرض وحدت گوهری ادیان بود، مبتنی بر یك مبنای معرفتشناسی میباشد و آن تمایز بین واقعیت فی نفسه و واقعیت پدیداری است. به این معنا كه واقعیت فی نفسه واحد است، ولی واقعیت آنچنان كه به ذهن پدیدار میشود تكثر دارد; پس بر این مبنا میتوان گوهر دین را واحد و مشترك دانست،گرچه صدفها یعنی راههای رسیدن به آن، بهدلیل سنتها، فرهنگها و زمینههای مختلف معرفتی،متفاوت باشند. بر اساس این مبنای معرفتشناسی، مكتب پلورالیسم كه مبتنی بر فرض وحدت گوهری ادیان است گرایش ایدئالیستی و نسبی گرایی پیدا میكند; زیرا مكتب رئالیسم دو شرط، لازم دارد: اول: تمایز بین ذهن و عین; دوم: تطابق فی الجمله ذهن با عین. در نتیجه، تمایز عمومی و كلی میان واقعیت فی نفسه و واقعیت پدیداری جز نسبی گرایی چیز دیگری را به ارمغان نمیآورد.
رویكرد چهارم:
رویكرد تجربه وحیانی و دینی است. تفسیر این رویكرد را افرادی چون پل تیلیش فیلسوف و متكلم پروتستان آلمانی (۱۹۵۶ - ۱۸۸۶) ارائه كردهاند. این رهیافت از تجارب و حیانی همگانی كه مختص یك شخص یا یك دین نیستبهره میگیرد. به عقیده وی، در تجارب دینی بشر سه عنصر عمده در كار است كه عبارتند از عنصر رازگونه، عنصر عرفانی و عنصر پیامبرانه كه اگر این سه عنصر هماهنگ و متحد شوند چیزی بنام «دین روح عینی» فراهم میآورند واین همان مطلوبی است كه ادیان در طلب اویند و در هر دین تاریخی فقط بخشی از آن به ظهور رسیده است. پس، حجیت مطلق و منحصر به فرد در هیچ دین خاصی وجود ندارد. (حوزه و دانشگاه، ش ۱، ص ۶۲.)
توضیح رویكرد مذكور این است كه تجربه دینی به معنای ارتباط انسان با خداوند یا به بیان كلیتر، مواجهه انسان با امر قدسی است. این نوع از تجربه، دقیقا، همانند تجربههای حسی، سه ركن تجربهگر، متعلق تجربه و تفسیر تجربهگر از مورد تجربه را داراست. قبل از ارزیابی این رویكرد لازم استبه تفاوت میان تجربه دینی و تجربه حسی بپردازیم.
تجربه دینی دیریاب است و بیشتر مواقع برای نوادری از انسانها پدیدار میشود یا بهتر استبگویم، كمتر كسانی آن را احساس میكنند ولی در تجربه حسی عموم انسانها توان دریافت آن را دارند. دیگر اینكه تفسیرهای تجربه حسی متفاوتند و از طرفی ابزار مشترك و مورد اتفاقی در میان همه ادیان وجود ندارد تا با آن صحت و سقم تفاسیر را بدست آورد. سر و راز این نكته در این است كه مفسران تجربههای دینی در فرهنگها و سنتهای مخصوص سرزمین خود به سر میبرند و آن عوامل اجتماعی و محیطی به گونهای خاص در تفسیر آن مفسران اثر میگذارد و به همین دلیل به تفاوت و اختلاف در تفاسیر كشیده میشود. سوم اینكه تجربههای حسی از نوع علوم حصولی هستند. بر اساس برخی نظریههای پذیرفته شده در فلسفه علم، علوم تجربی جز گمان، چیزی برای تجربهگران به ارمغان نمیآورند ولی تجربههای دینی معلوم حضوری بوده و عالم بطور مستقیم با آن ارتباط دارد و یقین واقعی به تجربهگر عطا میكند. البته، تفسیر و تبیین این دو نوع تجربه از سنخ علم حصولی هستند و از این جهت هیچ تفاوتی با یكدیگر ندارند.
چهارم: بسیاری از تجربههای دینی مشكل وصف ناپذیری دارند. یعنی در قالب زبان عادی نمیگنجند و سر وجود شطحیات در عرفان نیز همین نكته میباشد ولی تجربههای حسی چنین معضله ی ندارند.
پنجم: آرامش، خشنودی، صفا و بسیاری از اوصاف مثبت روحی ثمرات تجربههای دینی است كه به تجربهگر هدیه میكنند ولی هیچكدام از این ویژگیها از طریق تجربههای حسی بدست نمیآید.
ششم: برخی از تجربههای دینی از امور عقل گریزند. یعنی عقل توان درك، تفسیر و توجیه آنها را ندارد و اگر عقل در آن قلمرو وارد شود، به تعبیر عرفاءعقل بوالفضول نامیده میشود. ولی تجربههای حسی معمولا یا از نوع گزارههای عقل ستیزند یا ازنوععقل پذیر.
با لحاظ وجوه اشتراك و تفاوت تجربه دینی با تجربه حسی آیا میتوان به تجربه واحد و مشترك بین ادیان رسید و نوعی پلورالیسم دینی یا وحدت گوهری ادیان را پذیرفت؟به نظر میرسد این راه نیز كامیاب نیست. زیرا همانگونه كه تفاسیر مختلف تجربه دینی از فرهنگ، سنت، اوضاع اجتماعی و اوضاع روحی افراد متاثر است، حقیقت تجربه دینی كه برای تجربهگر پدید میآید نیز از عوامل فوق تاثر مییابد و در نتیجه تجربههای دینی همانند تفاسیر آنها متفاوت و مختلف خواهند بود.اگر، به گفته پل تیلیش، هر دینی فقط به بخشی از روح عینی نائل میآید، چگونه و با چه روشی وجود آن حقیقت اثبات میشود و میتوان گفت هر دینی به بخشی از آن رسیده است؟ شاید در واقع هر یك از ادیان به واقعیتی مستقل از دین دیگر نائل شده باشد. پس این ادعا كه همه ادیان به بخشهای مختلف یك حقیقت رسیدهاند ادعای بدون دلیلی میباشد.
رویكرد پنجم:
رویكرد انسان مدارانه یا مسیح مدارانه است كه عقاید ثامس، ستانلی سامارثا، و پل دواناندان را بیان میكند. این هیافتبه مشتركات میان ادیان در امور مربوط به عالم ناسوت و نیز مسائل و مشكلات مربوط به انسانی كردن شرایط زندگی در جهان كنونی التفات دارد. به تعبیر دیگر، باید دید كه ادیان در امور مربوط به دنیا چه وجوه اشتراكی دارند و نباید به مباحث مربوط به عالم لاهوت و زندگی آن جهان توجه كرد. (فصلنامه حوزه و دانشگاه شماره اول.) بیشترین چیزی كه در اینجا جلب توجه میكند آن است كه اكثر ادیان مخصوصا ادیان آسمانی به حیات پس از مرگ و عالم لاهوت عنایت فوق العادهای دارند، به گونهای كه برخی آن را گوهر دین شمردهاند. چگونه غفلت از چنین ركنی امكان پذیر و مورد پذیرش ادیان میتواند باشد. ثانیا همین ادیان در مسائل مربوط به عالم ناسوت و انسان اختلافات مبنائی و اساسی دارند كه شاید كمتر بتوان وجه مشتركی در این باب بین ادیان یافت. به عبارت دیگر هر دینی جهان بینی خاصی دارد كه با ادیان دیگر تفاوت مبنائی خواهد داشت و از همه مهمتر تفاسیری كه مفسران دین واحد به لحاظ تاریخی در عرصه معرفت دینی دارند نیز یكسان نیستند. برای مثال پارهای حیات اخروی را غایت و گوهر دین معرفی میكنند و دنیایی كردن دین را كمرنگ و یا بیرنگ جلوه میدهند، یعنی به سكولاریزه كردن ادیان كمتر گرایش دارند و برخی دیگر به كلی مخالفاند. نتیجه آنكه این رویكرد نمیتواند با توصیه خود اقتران یا وحدتی میان ادیان پدید آورد.
رویكرد ششم:
دیدگاه ویلیام ای.كریستین در كتاب معنا و حقیقت در دین میباشد. وی ضمن بیان تفاوت میان ایمان و معرفت میگوید پیامهای ایمان دینی مانند «عیسی نجات دهنده است»، «خداوند بخشاینده است»، «آتمن برهما است»، «همه بوداهایكی هستند»، گرچه با یكدیگر متفاوت هستند، ولی مانعهٔالجمع نیستند; البته ادیان در بعضی از گزارهها با هم اختلاف دینی صریحی دارند. مثلا مسیحیت میگوید: «عیسی نجات دهنده است» در حالیكه یهودیان خلاف آن را میگویند، لكن وقتی منظور هر دو را بررسی میكنیم آشكار میگردد كه آنها اساسا سخن همدیگر را نقض نمیكنند; زیرا منظور یهودیان از مسیح، موجود غیرالهی است و مراد مسیحیان از او كسی است كه منجی انسانهای گنهكار است. پس، در اینجا دو مفهوم متفاوت از مسیح بیان شده است و از این رو دو حكم مختلف نیز اثبات گردیده است. به تعبیر ویتگنشتاین متاخر میتوان گفت هر دینی نوعی صورت حیاتی با بازی زبانی خاص خود; زیرا مسیحی و بودائی مثلا دو قوم مختلف هستند و به جوامع و سنن دینی متفاوت تعلق دارند و به زبانهای دینی مختلف سخن میگویند. در نتیجه، هر یك از این زبانها در درون و متن یك صورت حیات دینی خاص معنا دارد. پس، با این نظریه دیگر مساله آزار دهنده دعاوی متعارض بین ادیان حل میگردد. لكن ویلیام كریستین این راه حل خود را ظاهری دانسته است; زیرا بین یهودیان و مسیحیان نوعی عدم توافق جدی درباره حقیقت عیسی وجود دارد. گروهی همان حقیقت را منجی بنی اسرائیل دانسته و دسته دیگر آن را مردود شمرده است و به طور كلی علت انشعاب اولیه مسیحیت و دین یهود همین نكته بوده است. به عبارت دقیقتر، از نظر كریستین اختلافات دینی به دو دسته اختلافات عقیدتی و بنیادین دینی تقسیم میشود. بخش اول از اختلافات دینی از این نوع میباشد كه محمولات مختلف به یك موضوع واحد نسبت داده میشود. بخش دوم از اختلاف دینی آنست كه موضوعات مختلف به یك محمول مرتبط میشود. مانند اختلافی كه بین دوگزاره «خداوند مبدا هستی است» و «طبیعت مبدا هستی است» وجود دارد و معتقدان به آنها را به موحد و غیر موحد تقسیم میكند; نتیجه نظریه و اشكال كریستین این شد كه این رهیافتبرای حل مساله مفید نمیباشد.
رویكرد هفتم:
نقد دیدگاه دین واحد میباشد كه توسط ویلفرد كنت ول اسمیت در كتاب معنا و غایت دین ارائه شده است. وی دقیقا با مفهوم دین واحد به مخالفت پرداخته و میگوید این یك انحراف جدید است كه كسی فكر كند مسیحیتیا اسلام بر حق است. زیرا مسیحیت، دین هندو، دین یهود، دین بودا، اسلام و... نوعی پدیدار و آفریدهای از آفریدههای انسانی هستند. لذا به جای اندیشیدن در باب ادیان به عنوان نظامهای مانعهٔ الجمع بهتر استحیات دینی انسان را یك زنجیره توانمند بشمار آوریم كه در درون آن برخی اختلافات عظیم، زمینههای تازهای از نیرو، با قدرت كمتر یا بیشتر بوجود آورده است... مسیحیت از طریق كنش و واكنش پیچیده عوامل دینی و غیر دینی تحول و تكامل یافته است. اندیشههای مسیحی در درون فضای فرهنگی كه فلسفه یونانی آن را به وجود آورده بود شكل گرفته است. كلیسای مسیحی، به عنوان یك نهاد، تحت تاثیر امپراطوری روم و نظام حقوقی آن قرار گرفته است... ذهنیت پروتستان بازتاب مشرب و طبیعت نژاد آلمانی شمالی است و این بدان معناست كه واقعا نمیتوان از درستی و نادرستی یك دین سخن گفت; زیرا ادیان به معنای جریانهای دینی - فرهنگی مشخص و متمایز در درون تاریخ انسانی، بازتاب تنوعات انواع انسانی و طبایع و صورتهای اندیشه هستند. همین اختلافات بین ذهنیتشرقی و غربی كه در صورتهای مختلف عقلی، زبانی، اجتماعی، سیاسی و هنری تجلی پیدا كرده است محتملا در بطن اختلافات بین دین شرقی و غربی هم وجود دارد.
تفاوتهای ادیان از سه جهت قابل بررسی است:
۱ - تفاوتها از لحاظ تجربه واقعیت الهی;
۲ - تفاوتهای نظریه فلسفی و كلامی در باب آن واقعیتیا در باب نتایج تجربه دینی;
۳ - تفاوتهای موجود در تجربههای اساسی.
در تفاوت نوع اول، اصل غائی به عنوان خیر متشخص، اراده و غایت تحت اسامی مختلف یهود، خداوند، الله، كریشنا و شیوا شناخته می شود. شاید این تجربیات واقعیت متشخص و نا متشخص غایت كل، مكمل یكدیگر شناخته شوند و نه مانعهٔ الجمع. تفاوت نوع دوم نیز بخشی از تاریخ رو به تكامل اندیشه بشری است كه در طی زمان این اختلافات مرتفع میشوند; زیرا آنها به جنبه تاریخی و فرهنگی مشروط دین، تعلق دارند كه در معرض تغییر هستند.بخش سوم از تفاوت میان ادیان، بزرگترین مشكل در راه وفاق و وحدت ادیان به شمار میرود; زیرا هر دینی دارای بنیانگذار و كتاب مقدسی است كه در آن واقعیت الهی انكشاف پیدا نموده و به عنوان امر قدسی تجلی یافته است و نوعی پاسخ بی چون و چرای ایمان و پرستش را طلب مینماید.
این راه حل نیز دارای مناقشات فراوانی است كه به برخی از آنها اشاره میكنیم. اول آنكه آقای اسمیتبین دین و معرفت دینی خلط كرده است; زیرا آنچه تحول و تغییر میپذیرد و یا از عوامل برون دینی متاثر میشود معرفت دینی است نه دین. زیرا دین، چه به معنای متون دینی باشد و چه به معنای حقایق دینی، ثابت و غیر متغیر است، مگر اینكه متن دینی را تحریف شده بدانیم. دوم اینكه نه تنها تفاوت نوع سوم بین ادیان قابل درمان نیست،بلكه درمان تفاوت نوع اول و دوم نیز از ناحیه اسمیت ناتمام است. اما، درمان تفاوت نوع اول، تمام نیست، زیرا دلیلی وجود ندارد كه تجربههای ادیان از واقعیت الهی مكمل یكدیگر باشند، برای اینكه در تفسیر این تجربهها دو احتمال وجود دارد: احتمال اول اینكه هر یك از ادیان بخشی از واقعیت الهی را تجربه كنند كه در اینصورت تجارب مختلف ادیان میتوانند مكمل یكدیگر باشند. احتمال دوم اینكه هر یك از ادیان واقعیت مستقلی را تجربه كنند كه در این صورت این تجارب، مانعهٔ الجمع خواهند بود. پس با وجود این دو احتمال،پذیرش یكی از آنها ادعای بدون دلیل محسوب میشود.
درمان تفاوت نوع دوم هم ناكام است; زیرا تاریخ تكامل اندیشهها نه تنها رفع اختلافات را نشان نمیدهد، كه بر عكس، به وجود اختلافات فراوان وتكامل كمی تفاوتهای بین اندیشهها دلالت دارد وپیدایش گرایشهای مختلف میان علوم دلیل بر ادعای ماست.
در نهایت، راه حل شورای دوم واتیكان مبنی بر اینكه «كسانی كه به رغم میل خود هنوز نسبتبه انجیل مسیح جاهل هستند، اما با وجود این با اخلاص در طلب خداوند هستند... این كسان میتوانند به سعادت ابدی نایل شوند» جز مشكل اجتماعی هیچ گرفتاری دیگری را حل نمیكند، یعنی مشكل معرفتشناختی و كلامی تعارض آرای ادیان را درمان نمینماید. زیرا بر فرض اینكه برای سعادت برخی از مخالفان مسیحیت چارهجویی كنند ولی مشكل رسیدن به حقیقتبا این راه حل قابل چاره نیست. علاوه بر اینكه برخی از مخالفان مسیحیت مانند كسانی كه به هر انگیزهای گرایش به دین دیگری را ترجیح دادهاند از نظر این شورا به سعادت ابدی نمیرسند.
رویكرد هشتم:
ایمان گرایی به جای شریعت گرایی است. آقای محمد مجتهد شبستری در توضیح این مطلب میگوید: شریعت، یعنی، یك سلسله گزارههای اعتقادی و یك سلسله آداب و رسوم و مناسك و قوانین. وقتی در جامعهای سازمانها و نهادهای دینی بوجود آمدند، سیستمهای عقیدتی و عملی در شكلهای دگم، و در قالب قوانین خشك و شعائر و آداب، یك جامعه بستهای را بوجود میآورند و مانع از انعطاف پذیری میشوند و كسانی را كه با آن سیستم عقیدتی و عملی نهادی شده، زندگی نمیكنند نفی مینمایند.
و اما مراد از ایمان دینی، یك تجربه است كه سیال است و هم به نفی دیگران نمیانجامد. ما در پلورالیسم دینی از امكان وجود حقیقت در چند دین سخن میگوئیم، نه از وجود مسلم حقیقت در ساختار تمام ادیان. پس پلورالیسم دینی به این معنا كه ممكن استحقیقت نهایی در شكلهای مختلف تجلی یافته باشد، هرگز به معنای پذیرش همه واقعیتهای موجود در همه ادیان نیست. در نتیجه، همیشه باید یك نقد دایمی مستمر نیز با پلورالیسم دینی همراه باشد; زیرا حقیقت پنهان است و انسان متدین دائما باید با نقد زندگی كند. به عبارت صریحتر، شریعتی كه به صورت آداب و رسوم و سیستم عقیدتی و اجتماعی در آمده است مورد قبول نیست، ولی شریعتی كه تجلیات تاریخی، اجتماعی، جسمانی و زبانی آن تجربه دینی زنده فعال است مورد پذیرش است; زیرا این نوع از شریعتسیال و سازگار با تجربه ایمانی است. نكته دیگر این است كه مفهوم قانون و نظام اجتماعی به معنای جامعه شناسی و فلسفه حقوق در صدر اسلام نبوده است.
اگر تعبیر حكم یا حلال و حرام خدا وجود دارد، به معنای نظام خانواده یا نظام اجتماعی نبوده استبلكه مساله تعیین رابطه خدا و انسان است. یعنی، اگر انسان بخواهد در هر موردی، مثلا در ارتباط با همسر و فرزند، خداپسندانه عمل كند، باید اینچنین عمل كند. در واقع، چنین اعمالی موجب تقویت و تضعیف ایمان میشود. نظامهای حقوقی برای تنظیم ارتباطات دنیوی افراد با یكدیگر و نیز با دولت لازم است، ولی تبعیت از این سیستم حقوقی دین و دینداری نیست; چیزی كه با دین و دینداری ارتباط پیدا میكند این است كه روشن شود این عمل، تجربه دینی را تقویت میكند یا تضعیف. تفاوت پروتستانها با كاتولیكها نیز در این است كه گروه اول به تجربه دینی عنایتبیشتری دارند ولی گروه دوم روی قانون بودن دین تكیه میكنند. نتیجه سخن این شد كه باید شریعت را از حالت رسوبی به صورت یك سیستم حقوقی، اجتماعی و آداب و رسوم بیرون آورده و به آن شكل تجلی عملی تجربه دینی ایمانی داد. آنوقتشریعت، عبارتست از معیارهای رفتار آدمی كه از تجربه دینی تغذیه میكند و همه جوانب زندگی انسان را پوشش میدهند. در این صورت، شریعت نه تنها در مقابل ایمان نیستبلكه مكمل آنست. راه حلی كه آقای مجتهد شبستری مطرح كردند، گرچه ظاهری زیبا و جذاب دارد ولی اشكالاتی هم بر آن بار میشود. اول آنكه این نظریه، تعارض آرا و عقاید را حل نمیكند; زیرا اگر بپذیریم شریعت را نباید به صورت آداب و رسوم و سیستم نظاممند عقیدتی و اجتماعی ارایه كرد و باید به صورت سیال و سازگار با تجربه ایمانی و دینی درآید، این صورت سیالی كه دین پیدا كرده است، متناسب با جامعه و فرهنگی میباشد كه از آنها تاثیر پذیرفته و باعثسیلان او شده است و بالطبع آن دین با تجربه دینی كه در آن جامعه تولد یافته، سازگاری مییابد و از آن رو كه جوامع و فرهنگها، مختلف هستند به ناچار ادیان و تجارب دینی آنها نیز تفاوت پیدا خواهند كرد. آنگاه به آغاز نزاع باز میگردیم یعنی سخن از سعادت و وصول به حقیقت پیش میآید كه از آن كدام تجربه دینی و دین است؟دوم آنكه ایشان فرمودند ما در پلورالیسم دینی از امكان وجود حقیقت در ادیان متعدد سخن داریم نه از وجود مسلم حقیقت در آنها. به نظر میرسد این سخن مشكل تعارض ادیان را حل نمیكند زیرا مراد از «امكان» احتمال عرفی استیا امكان منطقی. «امكان»، عدم را نفی نمیكند. ثانیا گزارههای اخباری فراوانی در متون دینی ادیان وجود دارد كه ظاهر تناقض آمیزی دارند و امكان وجود حقیقت در همه ادیان نسبتبه اینگونه قضایا مستلزم اجتماع نقیضین است. برای مثال مسیحیان، مسیح معهود را منجی بشریت میدانند ولی یهودیان و مسلمانان آن را انكار میكنند. آیا با این دو ادعای متعارض، امكان وجود حقیقت در این ادیان قابل تصور است؟ گویا ایشان بین دو نظام ارتباط انسان با خدا و ارتباط انسانها با یكدیگر و همچنین بین شریعت واجد سیستم عقیدتی و اجتماعی و شریعتی كه تجربه دینی را فعال میكند تعارض و تمانع میبیند. به نظر میرسد مانعی ندارد حلال و حرام خدا درباره مسائل خانواده، هم نظام خانواده را تشكیل بدهد و هم رابطه خداپسندانه را و از طرفی تجربه دینی آنها را نیز تقویت كند.
رویكرد نهم:
دیدگاه جان هیك است. وی در باب اینكه چگونه ممكن است تمام تصورات و تصدیقات ادیان گوناگون از واقعیت الهی صادق باشد، چنین پاسخ داده است كه میان واقعیت فی نفسه و واقعیت در نزد ما تمایز وجود دارد و سر این تمایز در اینست كه واقعیت غایی و الهی نامتناهی است و از این لحاظ فراتر از درك اندیشه و زبان بشری است. البته، این رویكرد با چهارچوب فلسفی امانوئل كانتبسط و تكامل یافته است زیرا وی میان عالم فی نفسه و عالم ذهن دوگانگی قائل شده است. جان هیك به داستان معروف مردان كورفیل تمسك میجوید كه هر یك توصیفی از فیل دارند و میگوید متدینان به ادیان مختلف نیز جریانی شبیه این دارند. نتیجه آنكه هیچ دینی حق انحصارگری و حقانیتخصوصی ندارد; زیرا هر دینی به گوشهای از واقعیت آن هم به صورت پدیدار دسترسی دارد. اولین مناقشهای كه بر جان هیك وارد است مشكل نسبیت گرایی نظریه ایشان میباشد، زیرا پذیرش تفاوت میان «حقیقت آنچنان كه هست» و «حقیقت آنچنان كه مینماید» و انكار مطابقت ذهن با خارج یا به تعبیر دیگر عدم تطابق فنومن با نومن بارزترین عقیده نسبیت گرایی علمی میباشد.
اشكال دوم این است كه به چه دلیل همه متدینان همانند مردان كور به یك واقعیتی به نام فیل برخورد كرده باشند. شاید هر گروهی یك واقعیت فی نفسه خاصی را یافته باشند.
سوم آنكه همه رویكردهای پلورالیسم اگر به تعدد حقیقت معتقد باشند، چنین رویكردی به نسبیت گرایی در حقیقت رو آورده است و از آن جهت كه برخی از این حقایق نقیضین هستند این دیدگاه گرفتار اجتماع نقیضین خواهد شد و اگر حقیقت را واحد، ولی راههای رسیدن به آن را متعدد بداند، از آنجا كه این راهها نوعا پیشفرضهای معرفتشناسانه متعارض دارند، پذیرش همه آنها انسان را به نسبیت گرایی در معرفت منجر میكند. البته اگر اندیشمندی معتقد باشد كه حقیقت واحد است و هر راهی، ولو به تمام حقیقت منتهی نشود، ولی مقداری از آن را به دست میدهد، یعنی برای همه میسر است، نمادی از آن حقیقت نمایی را تحصیل كنند تا زمانیكه این راهها مستلزم تناقض و اجتماع نقیضین نشوند، چنین اندیشهای گرفتار نسبیت گرایی نخواهد شد.
رویكرد دهم:
تحقیق فرجام شناختی است كه بر اساس معیارهای صدق و حقانیت، دین حق را از دین باطل جدا میكند. البته در این كه معیار صدق و حقانیت چیست اختلاف وجود دارد. عدهای اخلاق را معیار صدق تلقی میكنند، گروهی تجارب و حالات دینی را و برخی رفع نیازهای بی بدیل را ملاك صدق معرفی میكنند و دسته دیگر معیار را مطابقتبا واقع دانستهاند. (فصلنامه حوزه و دانشگاه، شماره اول، ص ۶۲.)
به نظر میرسد این راه حل بهترین پاسخ به سؤالات طرح شده در آغاز مقاله است. ما نباید اصرار كنیم كه همه ادیان راه سعادت و حقیقت را طی میكنند، بلكه با معیارهای منطقی به حقانیت هر دینی كه رسیدیم سعادت و حقیقت را از آن او خواهیم دانست. یعنی، بعد از اثبات ضرورت دین و نبوت عامه به حقانیت نبوت خاصه میپردازیم و اما برای اثبات حقانیت نبوت یك نبی راههایی وجود دارد كه برخی از آنها عبارتند از:
۱ - گفتههای وی با عقل تباین و تعارض نداشته باشد.
۲ - در میان گفتههای وی تناقضگویی نباشد.
۳ - بر اساس ادعای خود، انسان را به هدف عالی رسانده و نیازهای ادعا شده او را بر طرف كند.
۴ - از طریقی مانند معجزه، ارتباط خود را با عالم غیب اثبات كند.
البته این بحث كه حقانیت یك دین به چیست؟ خود، بحث جدی و قابل تاملی است كه در این نوشته نمیگنجد. از طرف دیگر به نظر نگارنده مساله تكثر یا وحدت ادیان نیز هنوز دوران جنینی را در فرهنگ ما میگذراند و امید آنكه با طرح بحثهای مختلف به رشد و بالندگی آن كمك دهیم.
عبد الحسین خسروپناه
اگر بخواهیم ملموستر سخن بگوییم، در واقع، ما الان با این پرسش مواجهیم كه با وجود پیشفرض انحصارگرایی كه در ادیان آسمانی و غیر آنها وجود دارد، چگونه میتوان راه رستگاری را به سایر ادیان سرایت داد؟ بدیهی است هر شخصی در هر مملكتی پا به عرصه گیتی نهد، آیین و مذهب آن سرزمین را انتخاب و پیروی میكند و همه این ادیان در باب غایت و سعادت آدمیان و بیان حقایق مربوط به خدا و انسان اختلاف نظر دارند. به گفته جان هیك «برخی بر این پندارند كه هر دینی برای باور داشتن به حقیقی بودن خود به دلیل یا دلایلی استدلال میكند و در ضمن به نادرستی دین مخالف فتوا میدهد. نتیجه اینكه برای هر دین خاص، همواره دلایل بسیار بیشتری برای اثبات نادرستی آن دین وجود خواهد داشت. » (جان هیك، فلسفه دین; مترجم بهرام راد، ص ۲۲۶.) از همه مهمتر برای هر متكلمی این واقعیت محرز است كه غیر از دین او ادیان و مذاهب دیگری نیز وجود دارد. در نتیجه باید نسبتبه آن ادیان نیز اظهار نظر كند، ویژگیهای مشترك و مختص آنها را بشناسد و با روش تشخیص صدق و كذب، به داوری میان آنها بپردازد و با شیوههای خرد پسندانه از گزارههای دینی و معتقدات موجود در متون مقدس دین خود دفاع عقلانی كند، و به شبهات و اعتراضات پیروان سایر ادیان و مذاهب جواب منطقی ارائه دهد و نیز باید به این پرسشها پاسخ دهد كه آیا راه رستگاری، سعادت و نیل به حقیقتبرای سایر ادیان امكان پذیر استیا خیر؟ آیا برای همه ادیان میتوان گوهر واحدی فرض كرد و آیا با گفتگوی بینالادیان و یا نسبیت گرایی ومانند آن میتوان به حل دعاوی متعارض در ادیان پرداخت؟ نكته قابل توجه این است كه پلورالیسم ومكتب تكثر گرایی را به دو بخش درون دینی وبرون دینی تقسیم كردهاند; پلورالیسم درون دینی یامذهبی بر این اعتقاد است كه همه تفسیرهای مختلف از دین واحد، كه به پیدایش مذاهب و فرقههای مختلف منجر شده است، صاحب حقیقت و سعادت میباشند. همانند این سخن در نظریه تصویب اشاعره و معتزله - كه به نوعی به جمع نقیضین منجرمیشود - وجود دارد.پلورالیسم برون دینی ایناست كه همه ادیان متفاوت، واجد حقیقت و سعادت میباشند.
تقسیم دیگر پلورالیسم، این است كه برخی از آنها هدف و حقیقت را متعدد میدانند و گروهی دیگر هدف را واحد ولی راههای رسیدن به آن حقیقت و هدف را متعدد میشمارند. در مقابل پلورالیسم، بنیادگرایی مذهبی قرار داردكه نه تنها حقیقت را واحد میداند بلكه همه راهها را مسیر درستی به طرف هدف قلمداد میكند. بعد از طرح و باز شدن مساله، اینك به توضیح رویكردها و رهیافتهای مختلف كه توسط متكلمان و فیلسوفان دین ارائه شده است میپردازیم. بسیاری از این رویكردها را آقای پروفسور ریچاردز گلین رئیس دپارتمان تحقیقات دینی در دانشگاه استرلینگ در كتاب به سوی یك الهیات چند دینی نگاشته است. این كتاب در مقالهای توسط یكی از اساتید حوزه و دانشگاه در شماره اول فصلنامه حوزه و دانشگاه معرفی گردید و این نوشتار بیشتر ناظر به همان مقاله است، گرچه به دیدگاههای برخی از اندیشمندان داخلی نیز توجه شده است.
رویكرد اول:
رویكرد گفتگوی بین الادیان; این دیدگاه نمایندگانی چون جان هیك، نینیان سمارت، ویلفرد كنت ول سمیت، رایموند و پانیكار دارد. این گروه بر آنند كه به سود هیچ دین تاریخی خاصی نباید دعاوی انحصارگرانه داشت، بلكه محقق در مقام مطالعه و تحقیق در ادیان و مذاهب گونهگون بیش از هر چیز، باید نوعی شرح صدر و احساس همدلی داشته باشد. باید توجه داشت كه احساس همدلی درگفتگوها نه تنها باعث زوال خلوص عقیدتی پیروان ادیان نمیشود، بلكه بر غنا و عمق فرهنگ دینی آنها میافزاید. (فصلنامه حوزه و دانشگاه، سال اول شماره ۱ ص ۶۲ و نیز همانمجله سال دوم شماره ۶ ص ۸۳ به بعد.)
به نظر میرسد این رویكرد به تساهل و مسامحه نزدیكتر است تا به یك بحث فلسفی و كلامی. به عبارت دیگر، این دیدگاه یك نوع رویكرد اخلاقی وروانشناختی است نه یك رهیافت فلسفی، كلامی. مشكل ما این است كه آیا همه متدینان و مؤمنان میتوانند به سعادت و حقیقتبرسند یا سعادت وحقیقت منحصرا از آن دین و یا مذهب خاصی است. رویكرد گفتگوی بینالادیان، گرچه به حال برخی از متدینان مفید است و باعث غنای معرفت دینی و حتی تقریب بین ادیان و مذاهب میشود ونوعی همدلی و شرح صدر برای مباحثه كنندگان وزوال تشنج اجتماعی برای متدینان به ارمغان میآورد، ولی هیچگاه اختلافات را از صحنه معرفت دینی بر نمیچیند و در نهایت، سؤال بی پاسخ باقیمیماند. شایان ذكر است كه پیشوایان دین اسلام، بالاخص مذهب تشیع به مناظره توجه فراوانی داشتند و با مخالفان خود با كمال سعه صدر به بحث و گفتگو مینشستند و اگر یكی از اصحاب با مخالفان خود با تندی برخورد میكرد مورد سرزنش امام قرار میگرفت و بر همین اساس دانشی بنام علم المناظره در تاریخ كلامی شیعه پدید آمد كه در آن آداب اخلاقی و منطقی گفتگوها و مناظرات درج شده است. خلاصه سخن اینكه بین پلورالیسم و تسامح دینی نباید خلط كرد. تسامح یك راه حل عملی برای زندگی مشترك ومسالمت آمیز اجتماعی است و به عبارت دیگر نوعی آزادی و احترام به حقوق پیروان سایر ادیان است و این راه حل غیر از پلورالیسم میباشد البته، بهجهت ارتباط روانشناختی كه بین عقیده و عملبرقرار است انسان پلورالیست در مقام عمل به نوعیتسامح نیز كشیده میشود.
رویكرد دوم:
از طریق نسبیت گرایی پاسخ خود را به نمایش میگذارد. این گروه، از یكسو، با اطلاق گرایی و طرد گرایی مخالفند و از سوی دیگر، به جهت آشنایی با دگرگونیهای تاریخی معتقدند همه چیز، از جمله پدیدارهای فرهنگی، آرا و نظرات دینی و اخلاقی، در معرض تحولی تاریخی هستند و به عبارت دیگر، همه ادیان با راههای مختلف، وسیله نجات و فلاح را در اختیار آدمیان مینهند. بنابراین، نباید به اختلافها و راههای متفاوت یكدیگر بیندیشند، بلكه باید به ما به الاشتراك خود توجه نمایند و از ما به الاختلاف پرهیز كنند. این پاسخ كه از سوی افرادی چون ارنست ترولچ متكلم و فیلسوف آلمانی (۱۹۲۳ - ۱۸۶۵) و آرنولد تواینبی مورخ و فیلسوف تاریخ انگلیسی (۱۹۷۵ - ۱۸۸۹) ارائه شده است دچار اشكالات معرفتشناسی و كلامی است. اشكال اول این است كه اگر این گروه به تحول تاریخی همه پدیدهها و همچنین نسبیت واقعی و خارجی گرایش دارند، پس نباید به مقولهای به نامنجات و رستگاری باور داشته باشند، در حالیكه این عناصر، هدف نهائی همه متدینان است; زیرا در مفهوم هدف نهایی تصور ثابتی تعبیه شده است كه با تحول همه جانبه نسبی گرایان سازگار نیست. دوم آنكه مستلزم ناسازگاری بین تحول همه جانبه و پذیرش ما به الاشتراك میان ادیان است. توضیح اینكه اگر همه پدیدههای عالم، متحول و متغیر باشند، پس چگونه ممكن استیك یا چند امر مشترك و ثابت در همه ادیان پیدا كرد، آنگاه به متدینان توصیه كرد تا توجه خود را به آنها جلب كنند.
سوم، اشكال مبنائی است و آن این كه تحول عمومی میان پدیدهها مورد پذیرش هیچ اندیشمند رئالیستی واقع نمیشود; زیرا در غیر اینصورت، اولین پدیدهای كه با این نظریه ذبح میشود، نظریه نسبی گرایی صاحب این رویكرد است كه تحول عمومی آنرا به ثبات تبدیل میكند. و چهارم این كه وجود یك امر مشترك میان همه ادیان هنوز ثابت نشده است; گرچه بعضی از ادیان وجوه مشتركی دارند مانند اعتقاد به یگانگی حق تعالی كه دین یهود و اسلامنسبتبه آن اشتراك دارند، ولی این برداشت از یگانگی با اندیشه مسیحیت هماهنگی ندارد زیرا تفسیری كه مسیحیان از یگانگی خداوند دارند با تثلیثسازگاری دارد.
رویكرد سوم:
افرادی چون شلایر ماخر، كارل گوستاو یونگ آن را ارائه كردهاند و پاسخی گوهر گرایانه است. اینها ضرورت دین را در وجود گوهر دین پذیرفتهاند. شلایر ماخر میگوید: تكثر ادیان برای پدیدار گشتن جامع و كامل وحدت متعالی دین ضرورت دارد، چرا كه هر دین خاصی بخشی از ذات و گوهر دین ازلی و ابدی را تجسم میبخشد. برخی دیگر چون هاكینگ بدون تاكید بر خصایص ادیان، مشتركات ادیان را گوهر دین میدانند. یونگ نیز كه بر خلاف فروید موضع مثبتی در قبال دین اتخاذ میكند، گوهر دین را بهداشت روانی انسان دانسته و از عناصر طبیعی زندگی بشر بشمار آورده است. رویكرد سوم نیز گرفتار اشكالاتی است. اولین اشكال این است كه به چه ضمانتی ادیان گوهر واحدی دارند و از چه طریقی گوهر واحد تمامی ادیان را میتوان كشف كرد؟ اشكال دوم این است كه اگر وجود صدف برای ادیان ضرورت و تاكید نداشته باشد، گوهر ادیان نیز نمیتواند تداوم داشته باشد. به عبارت دیگر، گرچه تمایز صدف و گوهر ادیان را بپذیریم، نمیتوان ضرورت وجود صدف را انكار كرد; زیرا هر انسان متدینی اگر قرار باشد به گوهر دین خود نایل آید، به ناچار از طریق صدف به آن میرسد ولذااینرویكردبهخواستهپلورالیسمتحقق نمیبخشد. زیرا هر دینی به انحصار صدف خود فتوی میدهد. برخی چنین پنداشتهاند كه معنای نفی ضرورت وجود صدف این است كه هر كدام از صدفهای ادیان، انسان متدین را به گوهر مشترك میرساند; مثلا با اعمال عشای ربانی، نماز خواندن و سیر و سلوك بودائی و برهمائی و سایر رفتارهای دینی رسیدن به گوهر مشترك، امكان پذیر است.بنابراین، تاكید بر این صدفها نادرست و حتی لغو و بیهوده است. ولی این پندار نه تنها با خاتمیت كه جزو ضروریات دین اسلام است منافات دارد، بلكه با نسخ شرایع كه مورد پذیرش بیشتر ادیان است نیز ناسازگار است. زیرا یكی از معانی نسخ شرایع، نسخ صدفهاست نه نسخ گوهر مشترك و این نسخ صدفها از مقتضیات زمان سرچشمه گرفته است. و لذا، گرچه رهبران مذهب كاتولیك برای نجات ادیان غیر مسیحیت جایگاه و شانیتی قائل شدند، ولی لطف وافر ونجاتكامل را منحصر در جستجوی در سنت مسیحی میدانند.اشكال دیگر این كه تفسیر برخی از معتقدان این رویكرد كه مبتنی بر فرض وحدت گوهری ادیان بود، مبتنی بر یك مبنای معرفتشناسی میباشد و آن تمایز بین واقعیت فی نفسه و واقعیت پدیداری است. به این معنا كه واقعیت فی نفسه واحد است، ولی واقعیت آنچنان كه به ذهن پدیدار میشود تكثر دارد; پس بر این مبنا میتوان گوهر دین را واحد و مشترك دانست،گرچه صدفها یعنی راههای رسیدن به آن، بهدلیل سنتها، فرهنگها و زمینههای مختلف معرفتی،متفاوت باشند. بر اساس این مبنای معرفتشناسی، مكتب پلورالیسم كه مبتنی بر فرض وحدت گوهری ادیان است گرایش ایدئالیستی و نسبی گرایی پیدا میكند; زیرا مكتب رئالیسم دو شرط، لازم دارد: اول: تمایز بین ذهن و عین; دوم: تطابق فی الجمله ذهن با عین. در نتیجه، تمایز عمومی و كلی میان واقعیت فی نفسه و واقعیت پدیداری جز نسبی گرایی چیز دیگری را به ارمغان نمیآورد.
رویكرد چهارم:
رویكرد تجربه وحیانی و دینی است. تفسیر این رویكرد را افرادی چون پل تیلیش فیلسوف و متكلم پروتستان آلمانی (۱۹۵۶ - ۱۸۸۶) ارائه كردهاند. این رهیافت از تجارب و حیانی همگانی كه مختص یك شخص یا یك دین نیستبهره میگیرد. به عقیده وی، در تجارب دینی بشر سه عنصر عمده در كار است كه عبارتند از عنصر رازگونه، عنصر عرفانی و عنصر پیامبرانه كه اگر این سه عنصر هماهنگ و متحد شوند چیزی بنام «دین روح عینی» فراهم میآورند واین همان مطلوبی است كه ادیان در طلب اویند و در هر دین تاریخی فقط بخشی از آن به ظهور رسیده است. پس، حجیت مطلق و منحصر به فرد در هیچ دین خاصی وجود ندارد. (حوزه و دانشگاه، ش ۱، ص ۶۲.)
توضیح رویكرد مذكور این است كه تجربه دینی به معنای ارتباط انسان با خداوند یا به بیان كلیتر، مواجهه انسان با امر قدسی است. این نوع از تجربه، دقیقا، همانند تجربههای حسی، سه ركن تجربهگر، متعلق تجربه و تفسیر تجربهگر از مورد تجربه را داراست. قبل از ارزیابی این رویكرد لازم استبه تفاوت میان تجربه دینی و تجربه حسی بپردازیم.
تجربه دینی دیریاب است و بیشتر مواقع برای نوادری از انسانها پدیدار میشود یا بهتر استبگویم، كمتر كسانی آن را احساس میكنند ولی در تجربه حسی عموم انسانها توان دریافت آن را دارند. دیگر اینكه تفسیرهای تجربه حسی متفاوتند و از طرفی ابزار مشترك و مورد اتفاقی در میان همه ادیان وجود ندارد تا با آن صحت و سقم تفاسیر را بدست آورد. سر و راز این نكته در این است كه مفسران تجربههای دینی در فرهنگها و سنتهای مخصوص سرزمین خود به سر میبرند و آن عوامل اجتماعی و محیطی به گونهای خاص در تفسیر آن مفسران اثر میگذارد و به همین دلیل به تفاوت و اختلاف در تفاسیر كشیده میشود. سوم اینكه تجربههای حسی از نوع علوم حصولی هستند. بر اساس برخی نظریههای پذیرفته شده در فلسفه علم، علوم تجربی جز گمان، چیزی برای تجربهگران به ارمغان نمیآورند ولی تجربههای دینی معلوم حضوری بوده و عالم بطور مستقیم با آن ارتباط دارد و یقین واقعی به تجربهگر عطا میكند. البته، تفسیر و تبیین این دو نوع تجربه از سنخ علم حصولی هستند و از این جهت هیچ تفاوتی با یكدیگر ندارند.
چهارم: بسیاری از تجربههای دینی مشكل وصف ناپذیری دارند. یعنی در قالب زبان عادی نمیگنجند و سر وجود شطحیات در عرفان نیز همین نكته میباشد ولی تجربههای حسی چنین معضله ی ندارند.
پنجم: آرامش، خشنودی، صفا و بسیاری از اوصاف مثبت روحی ثمرات تجربههای دینی است كه به تجربهگر هدیه میكنند ولی هیچكدام از این ویژگیها از طریق تجربههای حسی بدست نمیآید.
ششم: برخی از تجربههای دینی از امور عقل گریزند. یعنی عقل توان درك، تفسیر و توجیه آنها را ندارد و اگر عقل در آن قلمرو وارد شود، به تعبیر عرفاءعقل بوالفضول نامیده میشود. ولی تجربههای حسی معمولا یا از نوع گزارههای عقل ستیزند یا ازنوععقل پذیر.
با لحاظ وجوه اشتراك و تفاوت تجربه دینی با تجربه حسی آیا میتوان به تجربه واحد و مشترك بین ادیان رسید و نوعی پلورالیسم دینی یا وحدت گوهری ادیان را پذیرفت؟به نظر میرسد این راه نیز كامیاب نیست. زیرا همانگونه كه تفاسیر مختلف تجربه دینی از فرهنگ، سنت، اوضاع اجتماعی و اوضاع روحی افراد متاثر است، حقیقت تجربه دینی كه برای تجربهگر پدید میآید نیز از عوامل فوق تاثر مییابد و در نتیجه تجربههای دینی همانند تفاسیر آنها متفاوت و مختلف خواهند بود.اگر، به گفته پل تیلیش، هر دینی فقط به بخشی از روح عینی نائل میآید، چگونه و با چه روشی وجود آن حقیقت اثبات میشود و میتوان گفت هر دینی به بخشی از آن رسیده است؟ شاید در واقع هر یك از ادیان به واقعیتی مستقل از دین دیگر نائل شده باشد. پس این ادعا كه همه ادیان به بخشهای مختلف یك حقیقت رسیدهاند ادعای بدون دلیلی میباشد.
رویكرد پنجم:
رویكرد انسان مدارانه یا مسیح مدارانه است كه عقاید ثامس، ستانلی سامارثا، و پل دواناندان را بیان میكند. این هیافتبه مشتركات میان ادیان در امور مربوط به عالم ناسوت و نیز مسائل و مشكلات مربوط به انسانی كردن شرایط زندگی در جهان كنونی التفات دارد. به تعبیر دیگر، باید دید كه ادیان در امور مربوط به دنیا چه وجوه اشتراكی دارند و نباید به مباحث مربوط به عالم لاهوت و زندگی آن جهان توجه كرد. (فصلنامه حوزه و دانشگاه شماره اول.) بیشترین چیزی كه در اینجا جلب توجه میكند آن است كه اكثر ادیان مخصوصا ادیان آسمانی به حیات پس از مرگ و عالم لاهوت عنایت فوق العادهای دارند، به گونهای كه برخی آن را گوهر دین شمردهاند. چگونه غفلت از چنین ركنی امكان پذیر و مورد پذیرش ادیان میتواند باشد. ثانیا همین ادیان در مسائل مربوط به عالم ناسوت و انسان اختلافات مبنائی و اساسی دارند كه شاید كمتر بتوان وجه مشتركی در این باب بین ادیان یافت. به عبارت دیگر هر دینی جهان بینی خاصی دارد كه با ادیان دیگر تفاوت مبنائی خواهد داشت و از همه مهمتر تفاسیری كه مفسران دین واحد به لحاظ تاریخی در عرصه معرفت دینی دارند نیز یكسان نیستند. برای مثال پارهای حیات اخروی را غایت و گوهر دین معرفی میكنند و دنیایی كردن دین را كمرنگ و یا بیرنگ جلوه میدهند، یعنی به سكولاریزه كردن ادیان كمتر گرایش دارند و برخی دیگر به كلی مخالفاند. نتیجه آنكه این رویكرد نمیتواند با توصیه خود اقتران یا وحدتی میان ادیان پدید آورد.
رویكرد ششم:
دیدگاه ویلیام ای.كریستین در كتاب معنا و حقیقت در دین میباشد. وی ضمن بیان تفاوت میان ایمان و معرفت میگوید پیامهای ایمان دینی مانند «عیسی نجات دهنده است»، «خداوند بخشاینده است»، «آتمن برهما است»، «همه بوداهایكی هستند»، گرچه با یكدیگر متفاوت هستند، ولی مانعهٔالجمع نیستند; البته ادیان در بعضی از گزارهها با هم اختلاف دینی صریحی دارند. مثلا مسیحیت میگوید: «عیسی نجات دهنده است» در حالیكه یهودیان خلاف آن را میگویند، لكن وقتی منظور هر دو را بررسی میكنیم آشكار میگردد كه آنها اساسا سخن همدیگر را نقض نمیكنند; زیرا منظور یهودیان از مسیح، موجود غیرالهی است و مراد مسیحیان از او كسی است كه منجی انسانهای گنهكار است. پس، در اینجا دو مفهوم متفاوت از مسیح بیان شده است و از این رو دو حكم مختلف نیز اثبات گردیده است. به تعبیر ویتگنشتاین متاخر میتوان گفت هر دینی نوعی صورت حیاتی با بازی زبانی خاص خود; زیرا مسیحی و بودائی مثلا دو قوم مختلف هستند و به جوامع و سنن دینی متفاوت تعلق دارند و به زبانهای دینی مختلف سخن میگویند. در نتیجه، هر یك از این زبانها در درون و متن یك صورت حیات دینی خاص معنا دارد. پس، با این نظریه دیگر مساله آزار دهنده دعاوی متعارض بین ادیان حل میگردد. لكن ویلیام كریستین این راه حل خود را ظاهری دانسته است; زیرا بین یهودیان و مسیحیان نوعی عدم توافق جدی درباره حقیقت عیسی وجود دارد. گروهی همان حقیقت را منجی بنی اسرائیل دانسته و دسته دیگر آن را مردود شمرده است و به طور كلی علت انشعاب اولیه مسیحیت و دین یهود همین نكته بوده است. به عبارت دقیقتر، از نظر كریستین اختلافات دینی به دو دسته اختلافات عقیدتی و بنیادین دینی تقسیم میشود. بخش اول از اختلافات دینی از این نوع میباشد كه محمولات مختلف به یك موضوع واحد نسبت داده میشود. بخش دوم از اختلاف دینی آنست كه موضوعات مختلف به یك محمول مرتبط میشود. مانند اختلافی كه بین دوگزاره «خداوند مبدا هستی است» و «طبیعت مبدا هستی است» وجود دارد و معتقدان به آنها را به موحد و غیر موحد تقسیم میكند; نتیجه نظریه و اشكال كریستین این شد كه این رهیافتبرای حل مساله مفید نمیباشد.
رویكرد هفتم:
نقد دیدگاه دین واحد میباشد كه توسط ویلفرد كنت ول اسمیت در كتاب معنا و غایت دین ارائه شده است. وی دقیقا با مفهوم دین واحد به مخالفت پرداخته و میگوید این یك انحراف جدید است كه كسی فكر كند مسیحیتیا اسلام بر حق است. زیرا مسیحیت، دین هندو، دین یهود، دین بودا، اسلام و... نوعی پدیدار و آفریدهای از آفریدههای انسانی هستند. لذا به جای اندیشیدن در باب ادیان به عنوان نظامهای مانعهٔ الجمع بهتر استحیات دینی انسان را یك زنجیره توانمند بشمار آوریم كه در درون آن برخی اختلافات عظیم، زمینههای تازهای از نیرو، با قدرت كمتر یا بیشتر بوجود آورده است... مسیحیت از طریق كنش و واكنش پیچیده عوامل دینی و غیر دینی تحول و تكامل یافته است. اندیشههای مسیحی در درون فضای فرهنگی كه فلسفه یونانی آن را به وجود آورده بود شكل گرفته است. كلیسای مسیحی، به عنوان یك نهاد، تحت تاثیر امپراطوری روم و نظام حقوقی آن قرار گرفته است... ذهنیت پروتستان بازتاب مشرب و طبیعت نژاد آلمانی شمالی است و این بدان معناست كه واقعا نمیتوان از درستی و نادرستی یك دین سخن گفت; زیرا ادیان به معنای جریانهای دینی - فرهنگی مشخص و متمایز در درون تاریخ انسانی، بازتاب تنوعات انواع انسانی و طبایع و صورتهای اندیشه هستند. همین اختلافات بین ذهنیتشرقی و غربی كه در صورتهای مختلف عقلی، زبانی، اجتماعی، سیاسی و هنری تجلی پیدا كرده است محتملا در بطن اختلافات بین دین شرقی و غربی هم وجود دارد.
تفاوتهای ادیان از سه جهت قابل بررسی است:
۱ - تفاوتها از لحاظ تجربه واقعیت الهی;
۲ - تفاوتهای نظریه فلسفی و كلامی در باب آن واقعیتیا در باب نتایج تجربه دینی;
۳ - تفاوتهای موجود در تجربههای اساسی.
در تفاوت نوع اول، اصل غائی به عنوان خیر متشخص، اراده و غایت تحت اسامی مختلف یهود، خداوند، الله، كریشنا و شیوا شناخته می شود. شاید این تجربیات واقعیت متشخص و نا متشخص غایت كل، مكمل یكدیگر شناخته شوند و نه مانعهٔ الجمع. تفاوت نوع دوم نیز بخشی از تاریخ رو به تكامل اندیشه بشری است كه در طی زمان این اختلافات مرتفع میشوند; زیرا آنها به جنبه تاریخی و فرهنگی مشروط دین، تعلق دارند كه در معرض تغییر هستند.بخش سوم از تفاوت میان ادیان، بزرگترین مشكل در راه وفاق و وحدت ادیان به شمار میرود; زیرا هر دینی دارای بنیانگذار و كتاب مقدسی است كه در آن واقعیت الهی انكشاف پیدا نموده و به عنوان امر قدسی تجلی یافته است و نوعی پاسخ بی چون و چرای ایمان و پرستش را طلب مینماید.
این راه حل نیز دارای مناقشات فراوانی است كه به برخی از آنها اشاره میكنیم. اول آنكه آقای اسمیتبین دین و معرفت دینی خلط كرده است; زیرا آنچه تحول و تغییر میپذیرد و یا از عوامل برون دینی متاثر میشود معرفت دینی است نه دین. زیرا دین، چه به معنای متون دینی باشد و چه به معنای حقایق دینی، ثابت و غیر متغیر است، مگر اینكه متن دینی را تحریف شده بدانیم. دوم اینكه نه تنها تفاوت نوع سوم بین ادیان قابل درمان نیست،بلكه درمان تفاوت نوع اول و دوم نیز از ناحیه اسمیت ناتمام است. اما، درمان تفاوت نوع اول، تمام نیست، زیرا دلیلی وجود ندارد كه تجربههای ادیان از واقعیت الهی مكمل یكدیگر باشند، برای اینكه در تفسیر این تجربهها دو احتمال وجود دارد: احتمال اول اینكه هر یك از ادیان بخشی از واقعیت الهی را تجربه كنند كه در اینصورت تجارب مختلف ادیان میتوانند مكمل یكدیگر باشند. احتمال دوم اینكه هر یك از ادیان واقعیت مستقلی را تجربه كنند كه در این صورت این تجارب، مانعهٔ الجمع خواهند بود. پس با وجود این دو احتمال،پذیرش یكی از آنها ادعای بدون دلیل محسوب میشود.
درمان تفاوت نوع دوم هم ناكام است; زیرا تاریخ تكامل اندیشهها نه تنها رفع اختلافات را نشان نمیدهد، كه بر عكس، به وجود اختلافات فراوان وتكامل كمی تفاوتهای بین اندیشهها دلالت دارد وپیدایش گرایشهای مختلف میان علوم دلیل بر ادعای ماست.
در نهایت، راه حل شورای دوم واتیكان مبنی بر اینكه «كسانی كه به رغم میل خود هنوز نسبتبه انجیل مسیح جاهل هستند، اما با وجود این با اخلاص در طلب خداوند هستند... این كسان میتوانند به سعادت ابدی نایل شوند» جز مشكل اجتماعی هیچ گرفتاری دیگری را حل نمیكند، یعنی مشكل معرفتشناختی و كلامی تعارض آرای ادیان را درمان نمینماید. زیرا بر فرض اینكه برای سعادت برخی از مخالفان مسیحیت چارهجویی كنند ولی مشكل رسیدن به حقیقتبا این راه حل قابل چاره نیست. علاوه بر اینكه برخی از مخالفان مسیحیت مانند كسانی كه به هر انگیزهای گرایش به دین دیگری را ترجیح دادهاند از نظر این شورا به سعادت ابدی نمیرسند.
رویكرد هشتم:
ایمان گرایی به جای شریعت گرایی است. آقای محمد مجتهد شبستری در توضیح این مطلب میگوید: شریعت، یعنی، یك سلسله گزارههای اعتقادی و یك سلسله آداب و رسوم و مناسك و قوانین. وقتی در جامعهای سازمانها و نهادهای دینی بوجود آمدند، سیستمهای عقیدتی و عملی در شكلهای دگم، و در قالب قوانین خشك و شعائر و آداب، یك جامعه بستهای را بوجود میآورند و مانع از انعطاف پذیری میشوند و كسانی را كه با آن سیستم عقیدتی و عملی نهادی شده، زندگی نمیكنند نفی مینمایند.
و اما مراد از ایمان دینی، یك تجربه است كه سیال است و هم به نفی دیگران نمیانجامد. ما در پلورالیسم دینی از امكان وجود حقیقت در چند دین سخن میگوئیم، نه از وجود مسلم حقیقت در ساختار تمام ادیان. پس پلورالیسم دینی به این معنا كه ممكن استحقیقت نهایی در شكلهای مختلف تجلی یافته باشد، هرگز به معنای پذیرش همه واقعیتهای موجود در همه ادیان نیست. در نتیجه، همیشه باید یك نقد دایمی مستمر نیز با پلورالیسم دینی همراه باشد; زیرا حقیقت پنهان است و انسان متدین دائما باید با نقد زندگی كند. به عبارت صریحتر، شریعتی كه به صورت آداب و رسوم و سیستم عقیدتی و اجتماعی در آمده است مورد قبول نیست، ولی شریعتی كه تجلیات تاریخی، اجتماعی، جسمانی و زبانی آن تجربه دینی زنده فعال است مورد پذیرش است; زیرا این نوع از شریعتسیال و سازگار با تجربه ایمانی است. نكته دیگر این است كه مفهوم قانون و نظام اجتماعی به معنای جامعه شناسی و فلسفه حقوق در صدر اسلام نبوده است.
اگر تعبیر حكم یا حلال و حرام خدا وجود دارد، به معنای نظام خانواده یا نظام اجتماعی نبوده استبلكه مساله تعیین رابطه خدا و انسان است. یعنی، اگر انسان بخواهد در هر موردی، مثلا در ارتباط با همسر و فرزند، خداپسندانه عمل كند، باید اینچنین عمل كند. در واقع، چنین اعمالی موجب تقویت و تضعیف ایمان میشود. نظامهای حقوقی برای تنظیم ارتباطات دنیوی افراد با یكدیگر و نیز با دولت لازم است، ولی تبعیت از این سیستم حقوقی دین و دینداری نیست; چیزی كه با دین و دینداری ارتباط پیدا میكند این است كه روشن شود این عمل، تجربه دینی را تقویت میكند یا تضعیف. تفاوت پروتستانها با كاتولیكها نیز در این است كه گروه اول به تجربه دینی عنایتبیشتری دارند ولی گروه دوم روی قانون بودن دین تكیه میكنند. نتیجه سخن این شد كه باید شریعت را از حالت رسوبی به صورت یك سیستم حقوقی، اجتماعی و آداب و رسوم بیرون آورده و به آن شكل تجلی عملی تجربه دینی ایمانی داد. آنوقتشریعت، عبارتست از معیارهای رفتار آدمی كه از تجربه دینی تغذیه میكند و همه جوانب زندگی انسان را پوشش میدهند. در این صورت، شریعت نه تنها در مقابل ایمان نیستبلكه مكمل آنست. راه حلی كه آقای مجتهد شبستری مطرح كردند، گرچه ظاهری زیبا و جذاب دارد ولی اشكالاتی هم بر آن بار میشود. اول آنكه این نظریه، تعارض آرا و عقاید را حل نمیكند; زیرا اگر بپذیریم شریعت را نباید به صورت آداب و رسوم و سیستم نظاممند عقیدتی و اجتماعی ارایه كرد و باید به صورت سیال و سازگار با تجربه ایمانی و دینی درآید، این صورت سیالی كه دین پیدا كرده است، متناسب با جامعه و فرهنگی میباشد كه از آنها تاثیر پذیرفته و باعثسیلان او شده است و بالطبع آن دین با تجربه دینی كه در آن جامعه تولد یافته، سازگاری مییابد و از آن رو كه جوامع و فرهنگها، مختلف هستند به ناچار ادیان و تجارب دینی آنها نیز تفاوت پیدا خواهند كرد. آنگاه به آغاز نزاع باز میگردیم یعنی سخن از سعادت و وصول به حقیقت پیش میآید كه از آن كدام تجربه دینی و دین است؟دوم آنكه ایشان فرمودند ما در پلورالیسم دینی از امكان وجود حقیقت در ادیان متعدد سخن داریم نه از وجود مسلم حقیقت در آنها. به نظر میرسد این سخن مشكل تعارض ادیان را حل نمیكند زیرا مراد از «امكان» احتمال عرفی استیا امكان منطقی. «امكان»، عدم را نفی نمیكند. ثانیا گزارههای اخباری فراوانی در متون دینی ادیان وجود دارد كه ظاهر تناقض آمیزی دارند و امكان وجود حقیقت در همه ادیان نسبتبه اینگونه قضایا مستلزم اجتماع نقیضین است. برای مثال مسیحیان، مسیح معهود را منجی بشریت میدانند ولی یهودیان و مسلمانان آن را انكار میكنند. آیا با این دو ادعای متعارض، امكان وجود حقیقت در این ادیان قابل تصور است؟ گویا ایشان بین دو نظام ارتباط انسان با خدا و ارتباط انسانها با یكدیگر و همچنین بین شریعت واجد سیستم عقیدتی و اجتماعی و شریعتی كه تجربه دینی را فعال میكند تعارض و تمانع میبیند. به نظر میرسد مانعی ندارد حلال و حرام خدا درباره مسائل خانواده، هم نظام خانواده را تشكیل بدهد و هم رابطه خداپسندانه را و از طرفی تجربه دینی آنها را نیز تقویت كند.
رویكرد نهم:
دیدگاه جان هیك است. وی در باب اینكه چگونه ممكن است تمام تصورات و تصدیقات ادیان گوناگون از واقعیت الهی صادق باشد، چنین پاسخ داده است كه میان واقعیت فی نفسه و واقعیت در نزد ما تمایز وجود دارد و سر این تمایز در اینست كه واقعیت غایی و الهی نامتناهی است و از این لحاظ فراتر از درك اندیشه و زبان بشری است. البته، این رویكرد با چهارچوب فلسفی امانوئل كانتبسط و تكامل یافته است زیرا وی میان عالم فی نفسه و عالم ذهن دوگانگی قائل شده است. جان هیك به داستان معروف مردان كورفیل تمسك میجوید كه هر یك توصیفی از فیل دارند و میگوید متدینان به ادیان مختلف نیز جریانی شبیه این دارند. نتیجه آنكه هیچ دینی حق انحصارگری و حقانیتخصوصی ندارد; زیرا هر دینی به گوشهای از واقعیت آن هم به صورت پدیدار دسترسی دارد. اولین مناقشهای كه بر جان هیك وارد است مشكل نسبیت گرایی نظریه ایشان میباشد، زیرا پذیرش تفاوت میان «حقیقت آنچنان كه هست» و «حقیقت آنچنان كه مینماید» و انكار مطابقت ذهن با خارج یا به تعبیر دیگر عدم تطابق فنومن با نومن بارزترین عقیده نسبیت گرایی علمی میباشد.
اشكال دوم این است كه به چه دلیل همه متدینان همانند مردان كور به یك واقعیتی به نام فیل برخورد كرده باشند. شاید هر گروهی یك واقعیت فی نفسه خاصی را یافته باشند.
سوم آنكه همه رویكردهای پلورالیسم اگر به تعدد حقیقت معتقد باشند، چنین رویكردی به نسبیت گرایی در حقیقت رو آورده است و از آن جهت كه برخی از این حقایق نقیضین هستند این دیدگاه گرفتار اجتماع نقیضین خواهد شد و اگر حقیقت را واحد، ولی راههای رسیدن به آن را متعدد بداند، از آنجا كه این راهها نوعا پیشفرضهای معرفتشناسانه متعارض دارند، پذیرش همه آنها انسان را به نسبیت گرایی در معرفت منجر میكند. البته اگر اندیشمندی معتقد باشد كه حقیقت واحد است و هر راهی، ولو به تمام حقیقت منتهی نشود، ولی مقداری از آن را به دست میدهد، یعنی برای همه میسر است، نمادی از آن حقیقت نمایی را تحصیل كنند تا زمانیكه این راهها مستلزم تناقض و اجتماع نقیضین نشوند، چنین اندیشهای گرفتار نسبیت گرایی نخواهد شد.
رویكرد دهم:
تحقیق فرجام شناختی است كه بر اساس معیارهای صدق و حقانیت، دین حق را از دین باطل جدا میكند. البته در این كه معیار صدق و حقانیت چیست اختلاف وجود دارد. عدهای اخلاق را معیار صدق تلقی میكنند، گروهی تجارب و حالات دینی را و برخی رفع نیازهای بی بدیل را ملاك صدق معرفی میكنند و دسته دیگر معیار را مطابقتبا واقع دانستهاند. (فصلنامه حوزه و دانشگاه، شماره اول، ص ۶۲.)
به نظر میرسد این راه حل بهترین پاسخ به سؤالات طرح شده در آغاز مقاله است. ما نباید اصرار كنیم كه همه ادیان راه سعادت و حقیقت را طی میكنند، بلكه با معیارهای منطقی به حقانیت هر دینی كه رسیدیم سعادت و حقیقت را از آن او خواهیم دانست. یعنی، بعد از اثبات ضرورت دین و نبوت عامه به حقانیت نبوت خاصه میپردازیم و اما برای اثبات حقانیت نبوت یك نبی راههایی وجود دارد كه برخی از آنها عبارتند از:
۱ - گفتههای وی با عقل تباین و تعارض نداشته باشد.
۲ - در میان گفتههای وی تناقضگویی نباشد.
۳ - بر اساس ادعای خود، انسان را به هدف عالی رسانده و نیازهای ادعا شده او را بر طرف كند.
۴ - از طریقی مانند معجزه، ارتباط خود را با عالم غیب اثبات كند.
البته این بحث كه حقانیت یك دین به چیست؟ خود، بحث جدی و قابل تاملی است كه در این نوشته نمیگنجد. از طرف دیگر به نظر نگارنده مساله تكثر یا وحدت ادیان نیز هنوز دوران جنینی را در فرهنگ ما میگذراند و امید آنكه با طرح بحثهای مختلف به رشد و بالندگی آن كمك دهیم.
عبد الحسین خسروپناه
منبع : بنياد انديشه اسلامي
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست