پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
مجله ویستا
رسانهها و پیام آنها مک لوهانیسم و طبیعت رسانهها
تمامی رسانهها (در میان سایر ویژگیها) از ویژگی پیامرسانی برخوردارند. رسانه در هر گونه تعریف یا خود پیام است (مارشال مک لوهان) یا اصلاً برای پیامرسانی به وجود آمده است. پیام نیز یا خود فرهنگ است یا برای انتقال فرهنگ انتشار یافته است. تمامی رسانههای همگانی بنا به ویژگی دارا بودن مخاطبین انبوه و امکان گسترش شبکه ارتباطی (امکان تکنولوژیکی) استعداد جهانی شدن دارند.
فرآیند جهانی شدن فرهنگ قرنهاست که آغاز شده است، اما آنچه که تحقق آن را به چنین شتابی رسانده است، وجود همین رسانهای همگانی یا به عبارت امروزی، استفاده همگانی از بزرگراههای ارتباطی است ـ که برخلاف گذشته، مخاطب پیامگذار نیز میشود و مجرای ارتباطی ترکیبی بسیار پیچیده از انواع تکنولوژیها ارتباطی ـ کامپیوتری است.
بنابراین، چون و چراهای جهانی شدن فرهنگ ابتدا به ویژگیهای در خور رسانهها باز میگردد. با شناختی کلاسیک از این ویژگیها و کارکرد آنها میتوان فرآیند جهانی شدن فرهنگ را متصور شد. تحلیل جهانی شدن فرهنگ، بحث را در سطحی متفاوت مطرح میکند که بعداً به آن خواهیم پرداخت، اما پیش از آن، ابتدا به شناخت کلاسیک بپردازیم:
رسانههای همگانی مختلف رویدادهای مختلفی را بازتاب داده و این بازتاب را به شیوههای گوناگونی صورت میدهند، برخی سریع و برخی کندند، برخی سطحی و بعضی دیگر عمیقاند، پهنه انتشار بعضی محدود و از آن بعضی دیگر گسترده است.
بعضی از رسانهها اصلاً ویژه اطلاعرسانی و بعضی دیگر ویژه تفریح و تفنن است. برخی از رسانهها به عقل و اندیشه مخاطب متوسل میشوند و برخی دیگر به احساسات او. بعضی وسایل برتر و پیشرفتهتر برای تبلیغ و ترویج تجاریاند و بعضی دیگر چنین نیستند.
سالهاست که تفاوتهای بین رسانهها را مورد مطالعه و بررسی قرار دادهاند، اما مارشال مک لوهان نخستین کسی بود که به شیوهای متقاعدکننده مدعی شد که همین تفاوتها به تمدن غرب شکل بخشیده است.
دهها سال است که اندیشمندان علوم اجتماعی، علاقهای وافر به مطالعه در مسأله تغییر نظر یا تغییر گرایش و رفتار نشان میدهند. این اندیشمندان با ترغیب مؤسسات تبلیغاتی، سازمانهای سیاسی و دیگر گروههای ذینفع، در جستوجوی پاسخ به یک پرسش اساسی بودهاند: چگونه میتوانیم مردم را به تغییر نظر واداریم؟ پیش از پاسخ به این پرسش، البته باید پرسشهای کوچکتری را پاسخ داد که مهمترین آنها این است: چنانچه یک پیام مجابکننده واحد با رسانههای متفاوتی انتقال یابد، آیا اثرات متفاوتی هم خواهد داشت؟ در سالهای دهه ۱۹۳۰ اندیشمندانی چون دابیلو. اچ، ویلکی، فرانکلین توور، هدلی کانتریل، کوردون آلپرت این پرسش را نزد خود مطرح کردهاند. در یک آزمایش نمونه، آنها گروههایی «جور شده» از دانشجویان را در برابر مباحث مشابهی که محور آنها جنگ، مذهب یا سایر موضوعهای بحثانگیز بود، قرار دادند.
گروه اول در برابر سخنرانی مینشست و دیگری همان سخنرانی را از رادیو میشنید و گروه سوم آن را به صورت چاپ شده میخواند. آنگاه همه را مورد آزمایش قرار دادند تا ببینند تغییر نگرش یا گرایش او چگونه است. در تجربههایی که به طور متوالی، یکی پس از دیگری صورت پذیرفت، نتایج همواره ثابت بود. سخنرانی رو در رو مجابکنندهتر از رادیو و رادیو مجابکنندهتر از متن چاپی بود.
همین میزان تأثیرگذاری در دنیای واقع نیز پدیدار شد. پل لازارسفلد و همکارانش مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری آمریکا در ناحیه «ایری کانتی» ایالت اوهایو را تحت بررسی قرار دادند. آنها دریافتند که رأیدهندگان بیش از هر چیز از گفتوگوهای همسایه با همسایه تأثیر گرفته بودند. رادیو از لحاظ تأثیرگذاری در این امر، مقام دوم را احراز کرده و مواد چاپی در مرتبه سوم ایستاد. تجربههای سالها بعد نشان داد که تلویزیون و سینما مجابکنندهتر از رادیو، اما هنوز کماثرتر از تماس شخصیاند. با حل این مسأله، اندیشمندان علوم اجتماعی به تجربههای پیچیدهتری دست زدند. تا بیش از یک دهه کسی چندان مطلب قابل توجهی درباره اثرات متفاوت رسانههای مختلف ننوشت. تا اینکه در سال ۱۹۶۴، یک اندیشمند کانادایی به نام مارشال مک لوهان کتاب درک رسانهها را تألیف کرد و انتشار داد.
تفکر مک لوهان تا حدود زیادی متکی به افکار یک اندیشمند کانادایی دیگر به نام هارولد اینیس است ـ ولی این مک لوهان بود که برای نخستین بار به آن افکار عمومیت و محبوبیت بخشید. مک لوهان که تحصیلاتش اصلاً در رشتههای مهندسی و ادبیات انگلیسی بود، روشنفکری به تمام معنی «گلچینکننده» است. او به یافتههای علوم اجتماعی، حتی وقتی که از افکار او پشتیبانی میکنند، وقعی نمینهد. اهمیتی به اثبات و استناد اظهارات خود نمیدهد، ولی در عوض آن اظهارات را با مثالهایی ـ برگرفته از منابع گوناگون، از جیمز جویس گرفته تا فوتبال حرفهای، مصور میکند. بازتاب اندیشمندان سنتی به این تاکتیکها را میتوان در نوشته منتقد معروف دوایت مک دانلد جمعبندی کرد:
«یکی از نقایص کتاب درک رسانهها این است که اجزای آن بزرگتر از کل است. یک صفحه را جالب مییابی، دو صفحه دیگر را مهییج و برانگیزاننده، پنج صفحهای تردیدهای جدی برمیانگیزند و ده صفحه دیگر آنها را تأیید میکنند و خیلی پیش از آن که خواننده به صفحه ۳۵۹ برسد، تناقضها، پیوستگیهای غیرمنطقی، حقایق تحریف شده و حقایقی که حقیقت نیستند، مبالغات و ابهامات بیانی گاه و بیگاه، او را در برابر بینشهای نویسنده مات و مبهوت کرده است…».
● رسانه همان پیام است
اصرار اصلی مک لوهان بر این نکته است که: «رسانه همان پیام است». تمایز موسوم بین این دو بنا به استدلال او، اسطورهای است. آنچه که یک رسانه در میان میگذارد. گذشته از محتوا، ماهیت خود رسانه است: «واکنش مرسوم به تمامی رسانهها، مثلاً اولویت دادن به چگونگی استفاده از آنها، دیگر پذیرفتنی نیست. زیرا محتوای رسانهها همچون تکه گوشت لخمی است که دزد برای فریفتن سگ نگهبان، ذهن را با خود میبرد».
رسانهها از نظر مک لوهان امتداد یکی از حواس پنجگانه ماست. سخن رودروی، که کهنترین رسانههاست، دامنه هر پنج حس را گسترش میدهد. در صورتی که حروف چاپی تنها چشم و رادیو گوش را امتداد میبخشد.
تلویزیون امتداد چشم و گوش است، مک لوهان بر این نکته تأکید دارد که تلویزیون اصلاً رسانهای وابسته به حس لامسه است ولی هیچ وقت معنی یا دلالت این ادعا را روشن نمیکند، تأثیر رسانه با حواسی که آن (رسانه) امتداد میدهد و شیوه امتداد آن معین میشود.
به گفتهی مک لوهان، رسانهها یا «سرد» یا «گرم»اند: رسانه گرم، گرم است، زیرا مقادیر زیادی اطلاعات را فراهم کرده و شرکت اندکی از جانب مخاطب طلب میکند. از سوی دیگر، رسانه سرد، سرد است، زیرا اطلاعات کمی فراهم کرده و شرکت و دخالت بسیاری از سوی مخاطب طلب میکند. متون چاپی، فیلم و رادیو گرم و تلفن، هنر مدرن سردند. تلویزیون نیز مجموعهای از نقاط ریز است که بیننده باید آنها را به هم ربط داده، فواصلشان را پر کند و رسانهای سرد است.
چیزی که مک لوهان در این مرحله میخواهد در مورد هر رسانهای بداند این است که رسانه مذکور چه حواسی را امتداد میدهد و این که این امتداد دادن را، به قول خودش، در وضوح بالا (گرم) صورت میدهد یا وضوح پایین (سرد).
● جهانی یا قبیلهای
تاریخ از نظر مک لوهان به سه دوره یا مرحله تقسیم میشود. مرحله اول را میتوان مرحله قبیلهای، یا ایلی نامید که ویژگی آن ارتباط محلی و دهانی، شفاهی است. سخن شخص با شخص، از نظر مک لوهان، یک رسانه سرد است که هر پنج حس را به کار میگیرد و بنابراین حداکثر میزان شرکت را طلب میکند.
مرحله دوم با اختراع چاپ آغاز میشود. چاپ، البته، داغترین رسانههای مک لوهان است که تنها یک حس، یعنی بینایی را امتداد میبخشد. متن چاپی به جای شرکت و دخالت مخاطب، توجه بیطرفانه و توأم با خونسردی او را به واژههای صفحه (متن) طلب میکند.
چنانکه جیمز.و.کیری اشاره کرده است:
«تمایل به تجزیه هر چیز به واحدهای بسیط اصلی … تمایل به دیدن واقعیت در واحدهای مجزا، یافتن روابط علی و ترتیب سریالی خطی … و یافتن ساختار منظم در طبیعت را باید در تأثیر و نفوذ چاپ جستوجو کرد.»
کی.ری از این نیز فراتر رفته، میگوید: «کسی که در فرهنگی شفاهی زندگی میکند، معرفت را تنها در تماس با دیگر مردمان و در شکل فعالیتهای اشتراکی کسب میکند. چاپ به هر حال، این امکان را در اختیار افراد قرار میدهد که بیرون از فعالیتهای اشتراکی به تفکر و تعمق بپردازند. بدین ترتیب چاپ و متن چاپی مشوق خصوصی کردن، اندیشمند تنها و تحول آراء فردی و خصوصی است.»
علاوه بر این، به گفته مک لوهان، چاپ آفریننده نظام قسمت است: «زیرا تا زمانی که کالاها شکل واحدی داشته و قابل تکرار باشند، قیمت کالا مشمول اصلاح و تعدیل است.»
چاپ، ضمناً مسوول رشد ملیگرایی نیز هست، زیرا امکان «درک بصری زبان مادری و فهم بصری ملت را از طریق نقشه فراهم آورده است». با توجه به همه این تأثیرات، مک لوهان این مرحله را مرحله «قبیلهگریزی» انسان میخواند.
مرحله سوم تاریخ از دیدگاه مک لوهان با اختراع تلویزیون آغاز میشود. همان طور که اشاره شد تلویزیون از دیدگاه او رسانهای سرد است و خواهان شرکت مخاطب. ضمناً تلویزیون حداقل امتداد سه حس بینایی، شنوایی و بساوایی است. از طریق همین تلویزیون است که مسأله شرکت و دخالت مخاطب دیگر بار به صورت بخش اساسی فرآیند ارتباط درمیآید.
به جای «دهکدهی قبیلهای» در نخستین مرحله، اکنون ما به واسطه تلویزیون با «دهکده جهانی» روبهرو هستیم. در واقع تلویزیون ما را در فرآیند «قبیلهای شدن مجدد» قرار میدهد.
اما باز از دیدگاه مک لوهان، هر که بعد از سال ۱۹۵۰ به دنیا آمده باشد نیازی به «قبیلهای شدن مجدد» ندارد. چرا که او با تلویزیون بزرگ شده و از همین رو همواره عضو قبیله بوده است.
● واقعیت یا تخیل؟
آیا واقعاً حق با مک لوهان است؟ تردیدی نیست که در مورد بعضی مسائل میتوان حق را به جانب مک لوهان داد. رسانههای همگانی فیالواقع تأثیرات بسیار فراگیری بر جوامع دارند، تأثیراتی آنچنان گسترده که در مقیاس تجربیات اندیشمندان علوم اجتماعی نمیگنجد. حداقل برخی از آنان تأثیراتی از ماهیت خود رسانهها صرفنظر از محتوای آنها سرباز میزند. مک لوهان تاریخ تمدن را از چشمانداز تازهای نگریسته است. بیشتر آنچه را که مک لوهان میبیند، دیگران ندیدهاند.
بیشتر آنچه را که او میبیند احتمالاً یافتنی نیست. همین به اصطلاح «دهکده جهانی» را در نظر بگیرید؛ «از نظر هر کسی که بتواند تنها لحظاتی خود را از خلسه مک لوهانیسم برهاند، واضح است که «دهکده جهانی» را نه تلویزیون که امپریالیسم جهانی به وجود آورده است و این «دهکده» نیست، بلکه جامعه طبقاتی بیرحمی است که بشریت را دو پاره کرده است. تکنیکهایی که آن را به وجود آورده و سر پا نگه داشته است، عمدتاً متعلق به دوران پیش ـ الکترونیک ـ مالکیت خصوصی و اسلحه است و استفادهای که عملاً از رسانههایی مثل تلویزیون در جامعه میشود، پیش از آن که ما را به جانب زدودن فواصل و موانع سوق دهد، بر پذیرشمان از آن موانع و فواصل تأکید میگذارد …»
از سوی دیگر، پژوهش در واکنشهای تماشاگران سینما و تلویزیون در قبایل آفریقایی نشان داده که این تماشاگران فیلم را آن طور که مثلاً اروپاییان میبینند، نمیبینند و تنها عوامل و اشیاء آشنا را تعقیب کرده و به آنها مشغول میشوند و ارتباط صحنهها و پیگری خط داستانی برایشان مطرح نیست. کودکان نیز به همین ترتیب، اغلب بر جزئیات بیشتر از کل صفحه تلویزیون نظر دارند. بنابراین رسانه، صرف نظر از محتوا، به صورت پیام انتقال مییابد. شاید تلویزیون واقعاً ما را از نو قبیلهنشین کرده است!
به هر حال، بررسی ماهیت و طبیعت رسانهها بدون مراجعه به تفکرات مک لوهان، صرف نظر از مسأله پذیرفتنی یا ناپذیرفتنی بودن آنها، اگر ناممکن نباشد بسیار نارسا خواهد بود؛ مک لوهانیسم خود راهنمایی در پاسخگویی به پرسشهایی است که همواره در مورد رسانهها مطرح است. پرسشهایی چون: عملکرد رسانهها مختلف چگونه است و در آینده چگونه خواهد بود؟ رسانههای مختلف برای چه مقاصدی مناسبت دارند و در چه مواردی محدودیت نشان میدهد؟ دستاورد رسانهها چیست؟ مردم از رسانههای مختلف چگونه استفاده میکنند و درباره آنها چگونه میاندیشند؟ و سرانجام، اگر چنانکه دیدیم، «جهانی شدن» رسانهها از اندیشه مک لوهان به واقعیتی قابل دسترسی مبدل شد، پیامد فرهنگی و اخلاقی آن چه خواهد بود؟ و فرآیند جهانی شدن فرهنگ را چگونه هضم خواهیم کرد؟
در بخش بعدی، با طرح مسأله انتقال فرهنگ از طریق رسانهها در مفهوم و کاکردهای چندوجهی امروز، ابعاد گوناگون و روابط درونی آن را مورد بحث قرار خواهیم داد.
● رسانهها و فرآیندهای فرهنگسازی (شخصی، ملی یا جهانی؟)
مسأله رسانهها و ارتباطشان با جهانی شدن فرهنگ دو بعد تکنولوژیکی و اخلاقی را به طور توأمان مطرح میکند؛ تغییرات و تحولات بیسابقهای که همزمان با سپری شدن دهه آخر قرن بیستم به وقوع پیوسته، رسانهها را از امکانات و فرصتهای بزرگ و مسائل بزرگتر برخوردار کرده است. این فرصتها از نیاز جهانی به کسب اطلاعات ناشی شده است. با این اطلاعات انسان شانس خویش را برای بقا در مقام موجودی انسانی برآورد میکند یا نگرانی خود را از این که چگونه جهانی و چگونه زندگیای برای ساکنان کرهی زمین در آینده وجود خواهد داشت ابراز میکند.
سیاستهای جهانی درگیریهای بیمناککنندهای را در برابر جهانیان قرار داده است. اما به هر حال، ساختارهای سیاسی ناشی از خودکامگی، دیگر وسیله قابل قبولی در نیل به اهداف سیاسی نیست. راه حل بدیل آن یعنی اشتراک و درگیری مردم در مدیریت سیاسی بدون داشتن اطلاعات ممکن نیست. پس همچنانکه مردم جهان برای اتخاذ شیوه ارزشمندی جهت زیستن در آیندهای قابل دسترسی تلاش میکنند، نقش رسانهها در اطلاعاترسانی، با وجود آنکه نقش سنتی قلمداد میشود، از اهمیت ویژهای برخوردار است.
استناد به نظریه مک لوهان و گفتن این که جهان تا چه حد مساحت یک دهکده کوچک شده است، چیزی در حد یک کلیشه به نظر میآید. در این دهکده جهانی کلیشهای مسائل عمده، مسائل همه است. مسائلی که غیرقابل اجتناباند و تلاش برای پاک نگاه داشتن منزل از اثرات آن، تلاشی بیهوده است. علاوه بر این، چنین اظهار شده که جهان به صورت یک دهکده الکترونیک درآمده است، چرا که همه رادیو و تلویزیون و رسانههای الکترونیک جدیدتر تا آخرین اطلاعات منتشره دسترسی دارند، اما چیزی که دقیقاً مورد نظر است، کیفیت این اطلاعات است و طرح مسأله کیفیت اطلاعات، نظریه دهکده جهانی و دهکده الکترونیک را از چارچوب کلیشهای آن به در آورده و جهانی شدن فرهنگ را به میان میکشد.
چنین به نظر میرسد که مسائل عمده رو در روی بشر از آمیزه ناپایدار علم و سیاست، در مفهوم کلی گسترده این دو واژه، ناشی میشود. امروزه، نخست پیش از هر چیز مسأله جهانی محیط زیست، منابع و جمعیت را در اولویت قرار میدهند. این کل واحدی است که خود ترکیبی از عوامل متعدد است. این عوامل مثلاً شامل مسأله تغذیه گرسنگان جهان میشود، که اگر منابع غذایی موجود به درستی و انصاف تقسیم و توزیع میشد، کاملاً عملی بود. ضمن این که تأثیر اضمحلال شوروی بر توشه غذایی جهان باید مورد بررسی قرار گیرد. ولی حتی با وجود آن توزیع عادلانه، فشار فزاینده بر کلیه منابع غذایی با ادامه رشد بیرویه جمعیت و همزمان با آن تنزل شرایط زیستمحیطی به واسطه انواع و اقسام آلودگی، من جمله تأثیرات منفی مرسوم به «اثر گلخانهای»، همچنان ادامه دارد.
علاوه بر این، رقابت کشورها بر سر منابع، که با اختلافات آرمانی و تعصبات گوناگون از جمله تعصبات میهنی و ملی دامن زده میشود، همواره تهدیدی دائمی برای ثبات روابط بینالمللی محسوب میشود. در کنار این موضوع، مسأله تهدید دائمی جنگ بر مبنای موجودیت و سهولت دسترسی به تسلیحات پیشرفته از جمله، سلاحهای هستهای، که با فروپاشی اتحاد شوروی امکان دسترسی به آن افزایش یافته است، قرار دارد.
چیزی که به شدت و حدت مسائل و مشکلات جهانی میافزاید، پدیدهای است که خود یک مسأله است و آن مسأله علم است. تهدیدهای علم از نویدهای آن به مراتب افزونتر است. علم، به جای جستوجوی بیطرفانه معرفت و کمک به امر کاربست پیشرفتهای نظری در پروژههای علمی که اهمیتی جهانی دارند، خود به صورت کالا درآمده و انحصاراً در خدمت تولید کالاهای بیشتر برای بازار درآمده است، از نیروگاه هستهای تا وسایل استراق سمع و بصر میکروسکپی و ویروسهای مصنوعی با کالاهای بعضاً خطرناکی روبهرو هستیم که تولید آنها جزو اهداف علمی منظور شده است. علم با تسلیم به سرمایهداری به صورت برده مصرف و مصرفگرایی درآمده است. این مصرفگرایی لزوم تأمین و برآوردن آخرین تقاضاهای بازار را به میان میآورد، حال این تقاضا به خاطر یک وسیله نبوغآسای الکترونیکی باشد یا خلق کودکی که از نظر ژنتیکی از هر جهت کامل باشد.
انتشار و تشریح اطلاعات مربوط به مسائل عمدهای که جهان و مردمانش با آنها روبهرو هستند، هم برای درک و تفاهم دموکراتیک و هم برای اتخاذ و اجرای تصمیمات دموکراتیک که بدون آنها مشکلات نه تنها برطرف نمیشوند، بلکه فزونی نیز میگیرند، لازم است. از همین روی، اینجا فرصتی بزرگ و مغتنم برای رسانهها به وجود میآید که در پیشبرد صلح، کامیابی و ترقی ملتها سهمی داشته باشند. اما آیا رسانهها میتوانند واکنشی مؤثر در برابر این امر داشته باشند؟
با توجه به اینکه خود رسانهها از مسائلی که بر مشکلات جهانی افزوده برکنار نیستند، چگونه میتوانند پاسخگوی این فرصت بزرگ باشند؟
اینجا به کلیشه دیگری برمیخوریم و آن این که، مسأله روابط اطلاعات و ارتباطات جای روابط تولید را گرفته است؛ اما همچنانکه در مورد بسیاری از کلیشههای سیاسی مشاهده میکنیم، ابهامات آرمانگرایانه قابل توجهی در خصوص این موضوع وجود دارد. با توجه به این که بیش از یک پنجم از جمعیت جهان، بیشتر از یک میلیارد نفر، نیاز شدید مادی دارند، پرسش در مورد تولید، توزیع و مصرف یا مالکیت و کنترل منابع مادی جهان همچنان در برنامههای سیاسی کشورها از اهمیت و اولویت واقعی برخودار خواهد بود.
شکی نیست که اکنون پرسش درباره مسائل اطلاعات و ارتباطات و انتقال آنها از طریق رسانههای همگانی از اهمیت بیشتری برخوردار شده و این روند افزایش اهمیت همچنان ادامه خواهد یافت، ولی این پرسشها همان پرسشهایی است که درباره تولید، توزیع و مصرف و یا مالکیت و کنترل مطرح است. به علاوه، اشتباه است اگر بپنداریم که منابع اطلاعاتی و ارتباطاتی جهان وجود مادی و محسوس کمتری نسبت به منابع غذای و معدنی کره زمین دارند.
تمامی پرسشهای مختلف در مورد اطلاعات و اطلاعرسانی را میتوان در اطراف مسأله کیفیت تمرکز داد. با توجه به مشکلاتی که جهان با آنها روبهرو است، محتوای روزانه بسیاری از کانالهای تلویزیونی آمریکا مثلاً روزنامههای انگلیسی نه تنها مقوله شرم، بلکه اصلاً جرم و جنایت است. این در زمانی است که بسیاری از نقاط جهان، که سنت رسانههای آزاد در آنها قابل ردیابی نیست، در تلاش ایجاد رسانههایی هستند که بیشتر در خدمت مردمسالاری باشد و بازتاب بهتری برای آن باشد. بعضی از این کشورها برای سرمشق گرفتن، به الگوهای غربی روی آوردهاند.
اما همین جاست که یأس و فریب به سرعت فرامیرسد، چرا که این جستوجوگران، که به دنبال نمونهها و الگوهای جدید میگردند، علاوه بر آن که چیز قابل توجهی پیدا نمیکنند با مسأله تمرکز مالکیت رسانهها در دست شرکتهای چندملیتی روبهرو میشوند که با ساختار اقتصادی ـ سیاسی کشورهایشان در تضاد است، ضمن اینکه عدم تمایل بعضی از دولتها به جریان آزاد اطلاعات، روی دیگر معضل ارتباطات و اطلاعرسانی است. اما هر گونه پژوهش در این مورد باید در تشخیص و تمیز بین شکل و محتوا دقت نظر لازم را اعمال میکند. این تمیز با در نظر داشتن جریان اطلاعاتی جهان اجتنابناپذیر است، زیرا بعضی از اشکال رسانهها نسبت به بعضی دیگر میتواند اجتماعیتر باشد.
شبکههای رسانههای محلی مثلاً میتوانند در ساختارهای تعاونی و شراکتی سازمان یابند که مشوق رفتارها و نگرشهای مربوط به مساوات اجتماعی و سیاسی است. اما شبکههای جهانی و انحصارگرای رسانهها که توسط شرکتهای چندملیتی کنترل میشوند، بیشتر به سوی مصرفگرایی منفعل با عواقب روانی و سیاسی منفی حرکت میکنند. از طرف دیگر، شبکههای محلی میتوانند کوتهنظری و ملیگرایی خصمانه را اشاعه دهند، حال آنکه شبکههای جهانی مشوق و آوازهگر جهانی بودن و بینالمللی شدند. چنانکه تلفن و فاکس از مدتها پیش چنین کردهاند. به هر حال، هر شکلی که ساختارهای اطلاعاتی اختیار کند هنوز مسأله محتوای آنها و به خصوص کیفیت این محتوا مطرح است.
با این همه، نیاز به اطلاعات در جهت قادر ساختن مردم به ایفای نقش خودشان به عنوان شهروندان جهان، امری مسلم است و فرصتهای ممکن برای رسانهها بسیار. اما در ورای این امر و با توجه به این که سیاست و تکنولوژی رسانهها به طریقی غیرقابل پیشبینی و به سرعت در حال تغییر است، استناج به صورت پرسش نه پاسخ، مطرح میشوند.
پرسشهایی از این قبیل که چه کسی اطلاعات را فراهم، تولید، تدوین، کنترل و توزیع میکند؟ چگونه شبکههای محلی میتوانند نگرش جهانی لازم را تأمین کنند؟ انحصارهای جهانی را چگونه میتوان به داشتن اهدافی مسوولانهتر از منفعتطلبی صرف تشویق کرد؟ آیا رسانهها میتوانند در رقابت با مسائل ملی، آرمانی و غیره برتری کسب کنند و بر مسأله بشریتی واحد که رو در روی مسائلی واحد قرار دارد تأکید گذارند؟
با سقوط رژیمهای خودکامه قدیم، چگونه میتوان بدون فرو بردن جهان به خطر بیشتر جنگ بر تهدید رژیمهای خودکامه جدید غلبه کرد؟
این پرسشها خود، مطرحکننده مسأله دیگری هستند و آن این که آیا منفعتطلبی یا قدرت با موضوع کیفیت در رسانهها سازگاری دارد؟ واضح است که این مسأله به نوبه خود مسأله آزادی را به میان میآورد. آیا منظور، آزادی شرکتهای بزرگ یا سرمایهداران در خرید بخش عمدهای از رسانههای جهانی و قالببندی آنها در تصویر خودشان است؟ یا آزادی ویراستاران در تصمیمگیری بر سر آنچه که باید چاپ یا پخش شود؟ آیا منظور آزادی روزنامهنگاران در ارائه حقایق و عقاید است یا آزادی مردم عادی در دریافت اطلاعات کامل در مورد مسائلی که بر زندگی و علایق و منافع آنها تأثیر میگذارند؟ از همین پرسشها درمییابیم که اگرچه در تحقق جهانی شدن رسانهها، یعنی در ویژگی کمی مسأله تردیدی نیست، اما عامل تعیینکننده (یا نگرانکننده) ویژگی کیفی رسانههاست. در عین حال، تکنولوژی ارتباطات، گسترده جهانی آن و ابعاد فرهنگی مسأله به ناچار میباید به طور همزان و به صورت مسألهای واحد و با رعایت استناد به نظریات فلسفی، اجتماعی و تئوریهای ارتباطات و رسانهها مورد بحث قرار گیرد.
مباحثه در اطراف رسانهها و جهانی شدن فرهنگ بر چند مسأله اصلی متمرکز است: اول مسأله آثار و پیامدهای تکنولوژیهای ارتباطی؛ دوم شیوههایی که طی آنها این تکنولوژیها در مورد «جزءجزء کردن» و «همگنسازی» فرهنگ معاصر مسوول قلمداد میشوند و سوم این که طرح ما از آینده فرهنگی و تکنولوژیکی رسانهها تا چه حد باید با تحلیل اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تأثیرات تکنولوژیکی به طور اعم همراه باشد.
در زمینه تغییرات عظیم و گسترده تکنولوژی تلویزیون، تغییراتی مانند استفاده از تکنولوژی مدرن ویدئو و ظهور شبکههای مشترک «تلویزیون ـ کامپیوتر و تلفن»، پخش برنامههای تلویزیونی به شیوه کلاسیک به تدریج منسوخ میشود و امکانات ارتباط «اینتراکتیو» یا دو سویه که تحولات تکنولوژیکی اخیر آن را کاملاً عملی کرده است، موضع مصرفکننده را از بنیان دگرگون خواهد کرد. با پذیرش روزافزون ظرفیتهای تکنولوژیکی اضافی جهت سیستم های اصلی انتقال و ارسال رسانهها، پیامهای آنان را میتوان تدوین و یا حذف کرد یا برنامهریزی آنها را تغییر داد و حتی با بیاعتنایی کامل از کنار شکل اصلی و اولیه آن گذشت. آن وقت است که تئوری مخاطبین وسایل ارتباط جمعی با توجه به تغییراتی که مخاطبین در کیفیت و کمیت و هدف محتوای پیام میدهند، با واقعیتهای روز در تعارض خواهد بود. پیشرفتهای تکنولوژیکی غالباً نتایج و عواقب تغییر شکلدهنده برای تماشاگران تلویزیون به بار میآورد.
سرویسهای جدید پخش فیلمهای درخواستی از طریق شبکه تلفن ـ کامپیوتر، یا خود دستگاههای ویدئو دیسک و ویدئو کاست و … استفاده شخصیتر از رسانههای مورد نظر میسر میکند. استفادهکننده از این امکانات میتواند، هر وقت که بخواهد و هر چیزی را که تمایلی به آن داشته باشد تماشا کند. بنابراین فراروی از مرز تماشاگران ثابت که از ویژگیهای تاریخ تلویزیون است، کاملاً امکانپذیر خواهد بود: هر کسی میتواند برنامهریزی تلویزیون را شخصاً در اختیار بگیرد.
واقعیت آنکه انواع تکنولوژیهای رسانهای به طور روزافزون در زندگی روزانه جذب میشود: هر کسی صاحب تعدادی از این دستگاههاست و مستقیماً با محصولات تکنیکی سروکار دارد. در نتیجه، تکنولوژیهای ارتباطی ـ اطلاعاتی آنقدر «خانگی» میشوند که پنهان و حتی نامرئی مینمایند. اما در هر حال، اثرات «فردی کردن» این تکنولوژیها را باید در کنار اثرات «همگنسازی» آنها مورد مطالعه قرار داد.
مارشال مک لوهان مدعی بود که تأثیر تلویزیون و تکنولوژی کامپیوتر، زدودن تفاوتهای زمانی ـ مکانی و اعلام عصر تازهای است که باید آن را عصر «جامعه» جهانی نامید…
«زمان از حرکت بازایستاده و مکان ناپدید شده است. ما اکنون در دهکدهای جهانی زندگی میکنیم». مارکو وتیز نیز مدعی است که رسانههای الکترونیک حس ما را از واقعیت محل و مکان مختل میکنند. به طوری که «مکانها بیش از پیش شبیه یکدیگر میشوند» و اهمیت و «یکی بودن مکان از میان میرود». میلیونها و حتی میلیاردها مردمی که هر روز به تماشای تلویزیون مینشینند، در مکانی قرار میگیرند که نه با دیوار و کوچه و خیابان و محله، بلکه با «تجربه»ای ناپایدار و «محو شونده» تعریف و تبیین میشود.
حتی اگر نخواهیم که نگرشمان تا بدین حد «آیندهگرا» باشد، به هر حال باید این واقعیت را بپذیریم که رسانههای الکترونیک بدون تردید، احساس ما از امکان را نسبی میکنند، به گونهای که محل و ویژگی مکانی دیگر لزوماً به عنوان مرکز صحنه درام زندگی نگریسته نمیشوند. پیامدهای فرهنگی این «تجربه» نیز به همین نسبت قابل مطالعه است: این که مسأله هویت فرهنگی با این حس و درک تازه از زمان و مکان به چه صورت جلوه کرده و چه تأثیراتی را به دنبال میآورد، خود میتواند بحثهای پردامنهای را برانگیزد. دایره مباحثات مربوط به رسانهها و تکنولوژی ارتباطات طرح این پرسش قراردادی را که: تأثیر اطلاعات و تکنولوژیهای جدید (تلویزیون ماهوارهای و غیره) بر هویت فرهنگی یا ملی چیست، نادرست میداند. برای اصلاح این پرسش باید شرایط طرح آن را اساساً معکوس کرد: به جای آغاز کردن پرسش با مجموعهای از مفعولهای به ظاهر «از پیش داده شده» ـ مثل «فرهنگهای ملی» ـ و بررسی و تحقیق «تأثیرات»ی که تکنولوژیهای ارتباطات بر آنها دارند، باید پرسش را با طرح مسأله خود «هویت» و پرسیدن این که: انواع مختلف ارتباطات چه اهمیتی از لحاظ تشکیل هویت دارند، آغاز کرد.
در واقع تمرکز توجه تحلیلهایمان باید بر اسباب مباحثات و استدلالات، تکنولوژیها و نهادهایی باشد که تولیدکننده فرهنگاند. از این چشمانداز، «ملت» خود معلول این تکنولوژیهای فرهنگی است نه مبدأ و نقطه پیدایی آنها. «ملت از طریق فرهنگش منعکس یا بیان نمیشود، این ابزار و اسباب فرهنگی در میان عوامل دیگر است که ملت را به وجود میآورد.»
این نکته، هم در سطح خرد و هم در سطح کلان با نقش تکنولوژیهای ارتباطات در تشکیل هویت ملی و نیز تحلیل نقش این تکنولوژیها در ساخت هویتهای محلی مربوط میشود.
یکی از مسائل حساس در اینگونه مباحث، رابطه جامعه محلی و جغرافیاست: ما هر روز بیش از روز پیش در محیطی به نام «تلویزیون ـ جغرافیا» زندگی میکنیم. اینجا محیطی است که شبکههای نامرئی الکترونیکی با فضاهای فرافرستی و توزیع پیام، که از سراسر مرزهای جغرافیایی مرسوم عبور میکند، معین و مشخص میشوند. در این مورد، تحلیل نقشی که مثلاً دستگاه ضبط و پخش ویدئو در بده و بستان هویتهای قومی آسیایی مقیم انگلستان، که از ویدئو برای نمایش مرتب فیلمهای هندی و موارد مشابه غیرقابل دسترس در برنامههای تلویزیونی شبکههای انگلستان استفاده میکنند، بسیار روشنگر خواهد بود. این فرآیند را نزد سایر گروههای اقلیت قومی اعم از ترکها، مراکشیها، ایرانیها، کرهایها، ویتنامیها و … در دیگر کشورهای اروپایی و آمریکا و کانادا نیز میتوان یافت. بدین طریق، تکنولوژیهای ارتباطی جدید در بازآفرینی و حفظ سنتها و هویتهای قومی و فرهنگی ـ که به راحتی از ورای جغرافیا، مکان و فرهنگ عبور میکنند ـ بسیج شده و شبکههای نمادینی در سرتاسر جوامع محلی گوناگون و پراکنده ایجاد کردهاند.
تلویزیون به عنوان یک وسیله توزیع پیام شیء مورد نمایش را مستقل از مبدأ آن، یا اصل شیء عرضه میدارد، به طوری که تماشاگران نیازی به تجمع در برابر «اصل» ندارند.
بدین ترتیب تلویزیون جای دیگر وسایل توزیع را گرفته ـ مبدل به چیزی در ردیف اتومبیل و هواپیما میشود ـ اگر کار اتومبیل و هواپیما حمل و نقل بار و مسافر است، کار تلویزیون هم چیزی جز حمل و نقل ذهن و ذهنیات نیست ـ با توجه به فرآیندهای همزمان همگنسازی و تکه تکه کردن در ارتباط با فرآیندهای کلان و خرد، جهانی کردن و محلی کردن در فرهنگ معاصر، میتوان گفت که اکنون ما در آغاز دورانی قرار داریم که ویدئو و تعدد بسیار کانالهای تلویزیونی (تلویزیونهای ماهوارههای، کابلی و شبکههای تلویزیون ـ کامپیوتر دو سویه) پخش متمرکز و جهتدار تماشاگران مجزا و تقسیم شده را، براساس علایق، تخصصها و سلیقههایشان، که به نوبه خود به ویژگیهای قومی و فرهنگی آنها مربوط میشود، امکانپذیر کرده است. این مسأله، تصویر رمانتیک از دهکده جهانی را دستخوش تغییرات اساسی میکند. حداقل میتوان گفت که این به اصطلاح «دهکده جهانی» را شکل کلاسیک پخش تلویزیونی دیگر جوابگو نیست. با جایگزین شدن «باریکه انتشار» به جای «پهنه انتشار»، الگوی «تجربه اجتماعی مشترک و همزمان» هم جای خود را به تجربه خصوصیتر مصرف مواد رسانهای در اوقات دلخواه مناسب برنامه شخصی و با بیشترین میزان دخالت مخاطب در آن مواد داده است.
فرآیند جهانی شدن فرهنگ قرنهاست که آغاز شده است، اما آنچه که تحقق آن را به چنین شتابی رسانده است، وجود همین رسانهای همگانی یا به عبارت امروزی، استفاده همگانی از بزرگراههای ارتباطی است ـ که برخلاف گذشته، مخاطب پیامگذار نیز میشود و مجرای ارتباطی ترکیبی بسیار پیچیده از انواع تکنولوژیها ارتباطی ـ کامپیوتری است.
بنابراین، چون و چراهای جهانی شدن فرهنگ ابتدا به ویژگیهای در خور رسانهها باز میگردد. با شناختی کلاسیک از این ویژگیها و کارکرد آنها میتوان فرآیند جهانی شدن فرهنگ را متصور شد. تحلیل جهانی شدن فرهنگ، بحث را در سطحی متفاوت مطرح میکند که بعداً به آن خواهیم پرداخت، اما پیش از آن، ابتدا به شناخت کلاسیک بپردازیم:
رسانههای همگانی مختلف رویدادهای مختلفی را بازتاب داده و این بازتاب را به شیوههای گوناگونی صورت میدهند، برخی سریع و برخی کندند، برخی سطحی و بعضی دیگر عمیقاند، پهنه انتشار بعضی محدود و از آن بعضی دیگر گسترده است.
بعضی از رسانهها اصلاً ویژه اطلاعرسانی و بعضی دیگر ویژه تفریح و تفنن است. برخی از رسانهها به عقل و اندیشه مخاطب متوسل میشوند و برخی دیگر به احساسات او. بعضی وسایل برتر و پیشرفتهتر برای تبلیغ و ترویج تجاریاند و بعضی دیگر چنین نیستند.
سالهاست که تفاوتهای بین رسانهها را مورد مطالعه و بررسی قرار دادهاند، اما مارشال مک لوهان نخستین کسی بود که به شیوهای متقاعدکننده مدعی شد که همین تفاوتها به تمدن غرب شکل بخشیده است.
دهها سال است که اندیشمندان علوم اجتماعی، علاقهای وافر به مطالعه در مسأله تغییر نظر یا تغییر گرایش و رفتار نشان میدهند. این اندیشمندان با ترغیب مؤسسات تبلیغاتی، سازمانهای سیاسی و دیگر گروههای ذینفع، در جستوجوی پاسخ به یک پرسش اساسی بودهاند: چگونه میتوانیم مردم را به تغییر نظر واداریم؟ پیش از پاسخ به این پرسش، البته باید پرسشهای کوچکتری را پاسخ داد که مهمترین آنها این است: چنانچه یک پیام مجابکننده واحد با رسانههای متفاوتی انتقال یابد، آیا اثرات متفاوتی هم خواهد داشت؟ در سالهای دهه ۱۹۳۰ اندیشمندانی چون دابیلو. اچ، ویلکی، فرانکلین توور، هدلی کانتریل، کوردون آلپرت این پرسش را نزد خود مطرح کردهاند. در یک آزمایش نمونه، آنها گروههایی «جور شده» از دانشجویان را در برابر مباحث مشابهی که محور آنها جنگ، مذهب یا سایر موضوعهای بحثانگیز بود، قرار دادند.
گروه اول در برابر سخنرانی مینشست و دیگری همان سخنرانی را از رادیو میشنید و گروه سوم آن را به صورت چاپ شده میخواند. آنگاه همه را مورد آزمایش قرار دادند تا ببینند تغییر نگرش یا گرایش او چگونه است. در تجربههایی که به طور متوالی، یکی پس از دیگری صورت پذیرفت، نتایج همواره ثابت بود. سخنرانی رو در رو مجابکنندهتر از رادیو و رادیو مجابکنندهتر از متن چاپی بود.
همین میزان تأثیرگذاری در دنیای واقع نیز پدیدار شد. پل لازارسفلد و همکارانش مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری آمریکا در ناحیه «ایری کانتی» ایالت اوهایو را تحت بررسی قرار دادند. آنها دریافتند که رأیدهندگان بیش از هر چیز از گفتوگوهای همسایه با همسایه تأثیر گرفته بودند. رادیو از لحاظ تأثیرگذاری در این امر، مقام دوم را احراز کرده و مواد چاپی در مرتبه سوم ایستاد. تجربههای سالها بعد نشان داد که تلویزیون و سینما مجابکنندهتر از رادیو، اما هنوز کماثرتر از تماس شخصیاند. با حل این مسأله، اندیشمندان علوم اجتماعی به تجربههای پیچیدهتری دست زدند. تا بیش از یک دهه کسی چندان مطلب قابل توجهی درباره اثرات متفاوت رسانههای مختلف ننوشت. تا اینکه در سال ۱۹۶۴، یک اندیشمند کانادایی به نام مارشال مک لوهان کتاب درک رسانهها را تألیف کرد و انتشار داد.
تفکر مک لوهان تا حدود زیادی متکی به افکار یک اندیشمند کانادایی دیگر به نام هارولد اینیس است ـ ولی این مک لوهان بود که برای نخستین بار به آن افکار عمومیت و محبوبیت بخشید. مک لوهان که تحصیلاتش اصلاً در رشتههای مهندسی و ادبیات انگلیسی بود، روشنفکری به تمام معنی «گلچینکننده» است. او به یافتههای علوم اجتماعی، حتی وقتی که از افکار او پشتیبانی میکنند، وقعی نمینهد. اهمیتی به اثبات و استناد اظهارات خود نمیدهد، ولی در عوض آن اظهارات را با مثالهایی ـ برگرفته از منابع گوناگون، از جیمز جویس گرفته تا فوتبال حرفهای، مصور میکند. بازتاب اندیشمندان سنتی به این تاکتیکها را میتوان در نوشته منتقد معروف دوایت مک دانلد جمعبندی کرد:
«یکی از نقایص کتاب درک رسانهها این است که اجزای آن بزرگتر از کل است. یک صفحه را جالب مییابی، دو صفحه دیگر را مهییج و برانگیزاننده، پنج صفحهای تردیدهای جدی برمیانگیزند و ده صفحه دیگر آنها را تأیید میکنند و خیلی پیش از آن که خواننده به صفحه ۳۵۹ برسد، تناقضها، پیوستگیهای غیرمنطقی، حقایق تحریف شده و حقایقی که حقیقت نیستند، مبالغات و ابهامات بیانی گاه و بیگاه، او را در برابر بینشهای نویسنده مات و مبهوت کرده است…».
● رسانه همان پیام است
اصرار اصلی مک لوهان بر این نکته است که: «رسانه همان پیام است». تمایز موسوم بین این دو بنا به استدلال او، اسطورهای است. آنچه که یک رسانه در میان میگذارد. گذشته از محتوا، ماهیت خود رسانه است: «واکنش مرسوم به تمامی رسانهها، مثلاً اولویت دادن به چگونگی استفاده از آنها، دیگر پذیرفتنی نیست. زیرا محتوای رسانهها همچون تکه گوشت لخمی است که دزد برای فریفتن سگ نگهبان، ذهن را با خود میبرد».
رسانهها از نظر مک لوهان امتداد یکی از حواس پنجگانه ماست. سخن رودروی، که کهنترین رسانههاست، دامنه هر پنج حس را گسترش میدهد. در صورتی که حروف چاپی تنها چشم و رادیو گوش را امتداد میبخشد.
تلویزیون امتداد چشم و گوش است، مک لوهان بر این نکته تأکید دارد که تلویزیون اصلاً رسانهای وابسته به حس لامسه است ولی هیچ وقت معنی یا دلالت این ادعا را روشن نمیکند، تأثیر رسانه با حواسی که آن (رسانه) امتداد میدهد و شیوه امتداد آن معین میشود.
به گفتهی مک لوهان، رسانهها یا «سرد» یا «گرم»اند: رسانه گرم، گرم است، زیرا مقادیر زیادی اطلاعات را فراهم کرده و شرکت اندکی از جانب مخاطب طلب میکند. از سوی دیگر، رسانه سرد، سرد است، زیرا اطلاعات کمی فراهم کرده و شرکت و دخالت بسیاری از سوی مخاطب طلب میکند. متون چاپی، فیلم و رادیو گرم و تلفن، هنر مدرن سردند. تلویزیون نیز مجموعهای از نقاط ریز است که بیننده باید آنها را به هم ربط داده، فواصلشان را پر کند و رسانهای سرد است.
چیزی که مک لوهان در این مرحله میخواهد در مورد هر رسانهای بداند این است که رسانه مذکور چه حواسی را امتداد میدهد و این که این امتداد دادن را، به قول خودش، در وضوح بالا (گرم) صورت میدهد یا وضوح پایین (سرد).
● جهانی یا قبیلهای
تاریخ از نظر مک لوهان به سه دوره یا مرحله تقسیم میشود. مرحله اول را میتوان مرحله قبیلهای، یا ایلی نامید که ویژگی آن ارتباط محلی و دهانی، شفاهی است. سخن شخص با شخص، از نظر مک لوهان، یک رسانه سرد است که هر پنج حس را به کار میگیرد و بنابراین حداکثر میزان شرکت را طلب میکند.
مرحله دوم با اختراع چاپ آغاز میشود. چاپ، البته، داغترین رسانههای مک لوهان است که تنها یک حس، یعنی بینایی را امتداد میبخشد. متن چاپی به جای شرکت و دخالت مخاطب، توجه بیطرفانه و توأم با خونسردی او را به واژههای صفحه (متن) طلب میکند.
چنانکه جیمز.و.کیری اشاره کرده است:
«تمایل به تجزیه هر چیز به واحدهای بسیط اصلی … تمایل به دیدن واقعیت در واحدهای مجزا، یافتن روابط علی و ترتیب سریالی خطی … و یافتن ساختار منظم در طبیعت را باید در تأثیر و نفوذ چاپ جستوجو کرد.»
کی.ری از این نیز فراتر رفته، میگوید: «کسی که در فرهنگی شفاهی زندگی میکند، معرفت را تنها در تماس با دیگر مردمان و در شکل فعالیتهای اشتراکی کسب میکند. چاپ به هر حال، این امکان را در اختیار افراد قرار میدهد که بیرون از فعالیتهای اشتراکی به تفکر و تعمق بپردازند. بدین ترتیب چاپ و متن چاپی مشوق خصوصی کردن، اندیشمند تنها و تحول آراء فردی و خصوصی است.»
علاوه بر این، به گفته مک لوهان، چاپ آفریننده نظام قسمت است: «زیرا تا زمانی که کالاها شکل واحدی داشته و قابل تکرار باشند، قیمت کالا مشمول اصلاح و تعدیل است.»
چاپ، ضمناً مسوول رشد ملیگرایی نیز هست، زیرا امکان «درک بصری زبان مادری و فهم بصری ملت را از طریق نقشه فراهم آورده است». با توجه به همه این تأثیرات، مک لوهان این مرحله را مرحله «قبیلهگریزی» انسان میخواند.
مرحله سوم تاریخ از دیدگاه مک لوهان با اختراع تلویزیون آغاز میشود. همان طور که اشاره شد تلویزیون از دیدگاه او رسانهای سرد است و خواهان شرکت مخاطب. ضمناً تلویزیون حداقل امتداد سه حس بینایی، شنوایی و بساوایی است. از طریق همین تلویزیون است که مسأله شرکت و دخالت مخاطب دیگر بار به صورت بخش اساسی فرآیند ارتباط درمیآید.
به جای «دهکدهی قبیلهای» در نخستین مرحله، اکنون ما به واسطه تلویزیون با «دهکده جهانی» روبهرو هستیم. در واقع تلویزیون ما را در فرآیند «قبیلهای شدن مجدد» قرار میدهد.
اما باز از دیدگاه مک لوهان، هر که بعد از سال ۱۹۵۰ به دنیا آمده باشد نیازی به «قبیلهای شدن مجدد» ندارد. چرا که او با تلویزیون بزرگ شده و از همین رو همواره عضو قبیله بوده است.
● واقعیت یا تخیل؟
آیا واقعاً حق با مک لوهان است؟ تردیدی نیست که در مورد بعضی مسائل میتوان حق را به جانب مک لوهان داد. رسانههای همگانی فیالواقع تأثیرات بسیار فراگیری بر جوامع دارند، تأثیراتی آنچنان گسترده که در مقیاس تجربیات اندیشمندان علوم اجتماعی نمیگنجد. حداقل برخی از آنان تأثیراتی از ماهیت خود رسانهها صرفنظر از محتوای آنها سرباز میزند. مک لوهان تاریخ تمدن را از چشمانداز تازهای نگریسته است. بیشتر آنچه را که مک لوهان میبیند، دیگران ندیدهاند.
بیشتر آنچه را که او میبیند احتمالاً یافتنی نیست. همین به اصطلاح «دهکده جهانی» را در نظر بگیرید؛ «از نظر هر کسی که بتواند تنها لحظاتی خود را از خلسه مک لوهانیسم برهاند، واضح است که «دهکده جهانی» را نه تلویزیون که امپریالیسم جهانی به وجود آورده است و این «دهکده» نیست، بلکه جامعه طبقاتی بیرحمی است که بشریت را دو پاره کرده است. تکنیکهایی که آن را به وجود آورده و سر پا نگه داشته است، عمدتاً متعلق به دوران پیش ـ الکترونیک ـ مالکیت خصوصی و اسلحه است و استفادهای که عملاً از رسانههایی مثل تلویزیون در جامعه میشود، پیش از آن که ما را به جانب زدودن فواصل و موانع سوق دهد، بر پذیرشمان از آن موانع و فواصل تأکید میگذارد …»
از سوی دیگر، پژوهش در واکنشهای تماشاگران سینما و تلویزیون در قبایل آفریقایی نشان داده که این تماشاگران فیلم را آن طور که مثلاً اروپاییان میبینند، نمیبینند و تنها عوامل و اشیاء آشنا را تعقیب کرده و به آنها مشغول میشوند و ارتباط صحنهها و پیگری خط داستانی برایشان مطرح نیست. کودکان نیز به همین ترتیب، اغلب بر جزئیات بیشتر از کل صفحه تلویزیون نظر دارند. بنابراین رسانه، صرف نظر از محتوا، به صورت پیام انتقال مییابد. شاید تلویزیون واقعاً ما را از نو قبیلهنشین کرده است!
به هر حال، بررسی ماهیت و طبیعت رسانهها بدون مراجعه به تفکرات مک لوهان، صرف نظر از مسأله پذیرفتنی یا ناپذیرفتنی بودن آنها، اگر ناممکن نباشد بسیار نارسا خواهد بود؛ مک لوهانیسم خود راهنمایی در پاسخگویی به پرسشهایی است که همواره در مورد رسانهها مطرح است. پرسشهایی چون: عملکرد رسانهها مختلف چگونه است و در آینده چگونه خواهد بود؟ رسانههای مختلف برای چه مقاصدی مناسبت دارند و در چه مواردی محدودیت نشان میدهد؟ دستاورد رسانهها چیست؟ مردم از رسانههای مختلف چگونه استفاده میکنند و درباره آنها چگونه میاندیشند؟ و سرانجام، اگر چنانکه دیدیم، «جهانی شدن» رسانهها از اندیشه مک لوهان به واقعیتی قابل دسترسی مبدل شد، پیامد فرهنگی و اخلاقی آن چه خواهد بود؟ و فرآیند جهانی شدن فرهنگ را چگونه هضم خواهیم کرد؟
در بخش بعدی، با طرح مسأله انتقال فرهنگ از طریق رسانهها در مفهوم و کاکردهای چندوجهی امروز، ابعاد گوناگون و روابط درونی آن را مورد بحث قرار خواهیم داد.
● رسانهها و فرآیندهای فرهنگسازی (شخصی، ملی یا جهانی؟)
مسأله رسانهها و ارتباطشان با جهانی شدن فرهنگ دو بعد تکنولوژیکی و اخلاقی را به طور توأمان مطرح میکند؛ تغییرات و تحولات بیسابقهای که همزمان با سپری شدن دهه آخر قرن بیستم به وقوع پیوسته، رسانهها را از امکانات و فرصتهای بزرگ و مسائل بزرگتر برخوردار کرده است. این فرصتها از نیاز جهانی به کسب اطلاعات ناشی شده است. با این اطلاعات انسان شانس خویش را برای بقا در مقام موجودی انسانی برآورد میکند یا نگرانی خود را از این که چگونه جهانی و چگونه زندگیای برای ساکنان کرهی زمین در آینده وجود خواهد داشت ابراز میکند.
سیاستهای جهانی درگیریهای بیمناککنندهای را در برابر جهانیان قرار داده است. اما به هر حال، ساختارهای سیاسی ناشی از خودکامگی، دیگر وسیله قابل قبولی در نیل به اهداف سیاسی نیست. راه حل بدیل آن یعنی اشتراک و درگیری مردم در مدیریت سیاسی بدون داشتن اطلاعات ممکن نیست. پس همچنانکه مردم جهان برای اتخاذ شیوه ارزشمندی جهت زیستن در آیندهای قابل دسترسی تلاش میکنند، نقش رسانهها در اطلاعاترسانی، با وجود آنکه نقش سنتی قلمداد میشود، از اهمیت ویژهای برخوردار است.
استناد به نظریه مک لوهان و گفتن این که جهان تا چه حد مساحت یک دهکده کوچک شده است، چیزی در حد یک کلیشه به نظر میآید. در این دهکده جهانی کلیشهای مسائل عمده، مسائل همه است. مسائلی که غیرقابل اجتناباند و تلاش برای پاک نگاه داشتن منزل از اثرات آن، تلاشی بیهوده است. علاوه بر این، چنین اظهار شده که جهان به صورت یک دهکده الکترونیک درآمده است، چرا که همه رادیو و تلویزیون و رسانههای الکترونیک جدیدتر تا آخرین اطلاعات منتشره دسترسی دارند، اما چیزی که دقیقاً مورد نظر است، کیفیت این اطلاعات است و طرح مسأله کیفیت اطلاعات، نظریه دهکده جهانی و دهکده الکترونیک را از چارچوب کلیشهای آن به در آورده و جهانی شدن فرهنگ را به میان میکشد.
چنین به نظر میرسد که مسائل عمده رو در روی بشر از آمیزه ناپایدار علم و سیاست، در مفهوم کلی گسترده این دو واژه، ناشی میشود. امروزه، نخست پیش از هر چیز مسأله جهانی محیط زیست، منابع و جمعیت را در اولویت قرار میدهند. این کل واحدی است که خود ترکیبی از عوامل متعدد است. این عوامل مثلاً شامل مسأله تغذیه گرسنگان جهان میشود، که اگر منابع غذایی موجود به درستی و انصاف تقسیم و توزیع میشد، کاملاً عملی بود. ضمن این که تأثیر اضمحلال شوروی بر توشه غذایی جهان باید مورد بررسی قرار گیرد. ولی حتی با وجود آن توزیع عادلانه، فشار فزاینده بر کلیه منابع غذایی با ادامه رشد بیرویه جمعیت و همزمان با آن تنزل شرایط زیستمحیطی به واسطه انواع و اقسام آلودگی، من جمله تأثیرات منفی مرسوم به «اثر گلخانهای»، همچنان ادامه دارد.
علاوه بر این، رقابت کشورها بر سر منابع، که با اختلافات آرمانی و تعصبات گوناگون از جمله تعصبات میهنی و ملی دامن زده میشود، همواره تهدیدی دائمی برای ثبات روابط بینالمللی محسوب میشود. در کنار این موضوع، مسأله تهدید دائمی جنگ بر مبنای موجودیت و سهولت دسترسی به تسلیحات پیشرفته از جمله، سلاحهای هستهای، که با فروپاشی اتحاد شوروی امکان دسترسی به آن افزایش یافته است، قرار دارد.
چیزی که به شدت و حدت مسائل و مشکلات جهانی میافزاید، پدیدهای است که خود یک مسأله است و آن مسأله علم است. تهدیدهای علم از نویدهای آن به مراتب افزونتر است. علم، به جای جستوجوی بیطرفانه معرفت و کمک به امر کاربست پیشرفتهای نظری در پروژههای علمی که اهمیتی جهانی دارند، خود به صورت کالا درآمده و انحصاراً در خدمت تولید کالاهای بیشتر برای بازار درآمده است، از نیروگاه هستهای تا وسایل استراق سمع و بصر میکروسکپی و ویروسهای مصنوعی با کالاهای بعضاً خطرناکی روبهرو هستیم که تولید آنها جزو اهداف علمی منظور شده است. علم با تسلیم به سرمایهداری به صورت برده مصرف و مصرفگرایی درآمده است. این مصرفگرایی لزوم تأمین و برآوردن آخرین تقاضاهای بازار را به میان میآورد، حال این تقاضا به خاطر یک وسیله نبوغآسای الکترونیکی باشد یا خلق کودکی که از نظر ژنتیکی از هر جهت کامل باشد.
انتشار و تشریح اطلاعات مربوط به مسائل عمدهای که جهان و مردمانش با آنها روبهرو هستند، هم برای درک و تفاهم دموکراتیک و هم برای اتخاذ و اجرای تصمیمات دموکراتیک که بدون آنها مشکلات نه تنها برطرف نمیشوند، بلکه فزونی نیز میگیرند، لازم است. از همین روی، اینجا فرصتی بزرگ و مغتنم برای رسانهها به وجود میآید که در پیشبرد صلح، کامیابی و ترقی ملتها سهمی داشته باشند. اما آیا رسانهها میتوانند واکنشی مؤثر در برابر این امر داشته باشند؟
با توجه به اینکه خود رسانهها از مسائلی که بر مشکلات جهانی افزوده برکنار نیستند، چگونه میتوانند پاسخگوی این فرصت بزرگ باشند؟
اینجا به کلیشه دیگری برمیخوریم و آن این که، مسأله روابط اطلاعات و ارتباطات جای روابط تولید را گرفته است؛ اما همچنانکه در مورد بسیاری از کلیشههای سیاسی مشاهده میکنیم، ابهامات آرمانگرایانه قابل توجهی در خصوص این موضوع وجود دارد. با توجه به این که بیش از یک پنجم از جمعیت جهان، بیشتر از یک میلیارد نفر، نیاز شدید مادی دارند، پرسش در مورد تولید، توزیع و مصرف یا مالکیت و کنترل منابع مادی جهان همچنان در برنامههای سیاسی کشورها از اهمیت و اولویت واقعی برخودار خواهد بود.
شکی نیست که اکنون پرسش درباره مسائل اطلاعات و ارتباطات و انتقال آنها از طریق رسانههای همگانی از اهمیت بیشتری برخوردار شده و این روند افزایش اهمیت همچنان ادامه خواهد یافت، ولی این پرسشها همان پرسشهایی است که درباره تولید، توزیع و مصرف و یا مالکیت و کنترل مطرح است. به علاوه، اشتباه است اگر بپنداریم که منابع اطلاعاتی و ارتباطاتی جهان وجود مادی و محسوس کمتری نسبت به منابع غذای و معدنی کره زمین دارند.
تمامی پرسشهای مختلف در مورد اطلاعات و اطلاعرسانی را میتوان در اطراف مسأله کیفیت تمرکز داد. با توجه به مشکلاتی که جهان با آنها روبهرو است، محتوای روزانه بسیاری از کانالهای تلویزیونی آمریکا مثلاً روزنامههای انگلیسی نه تنها مقوله شرم، بلکه اصلاً جرم و جنایت است. این در زمانی است که بسیاری از نقاط جهان، که سنت رسانههای آزاد در آنها قابل ردیابی نیست، در تلاش ایجاد رسانههایی هستند که بیشتر در خدمت مردمسالاری باشد و بازتاب بهتری برای آن باشد. بعضی از این کشورها برای سرمشق گرفتن، به الگوهای غربی روی آوردهاند.
اما همین جاست که یأس و فریب به سرعت فرامیرسد، چرا که این جستوجوگران، که به دنبال نمونهها و الگوهای جدید میگردند، علاوه بر آن که چیز قابل توجهی پیدا نمیکنند با مسأله تمرکز مالکیت رسانهها در دست شرکتهای چندملیتی روبهرو میشوند که با ساختار اقتصادی ـ سیاسی کشورهایشان در تضاد است، ضمن اینکه عدم تمایل بعضی از دولتها به جریان آزاد اطلاعات، روی دیگر معضل ارتباطات و اطلاعرسانی است. اما هر گونه پژوهش در این مورد باید در تشخیص و تمیز بین شکل و محتوا دقت نظر لازم را اعمال میکند. این تمیز با در نظر داشتن جریان اطلاعاتی جهان اجتنابناپذیر است، زیرا بعضی از اشکال رسانهها نسبت به بعضی دیگر میتواند اجتماعیتر باشد.
شبکههای رسانههای محلی مثلاً میتوانند در ساختارهای تعاونی و شراکتی سازمان یابند که مشوق رفتارها و نگرشهای مربوط به مساوات اجتماعی و سیاسی است. اما شبکههای جهانی و انحصارگرای رسانهها که توسط شرکتهای چندملیتی کنترل میشوند، بیشتر به سوی مصرفگرایی منفعل با عواقب روانی و سیاسی منفی حرکت میکنند. از طرف دیگر، شبکههای محلی میتوانند کوتهنظری و ملیگرایی خصمانه را اشاعه دهند، حال آنکه شبکههای جهانی مشوق و آوازهگر جهانی بودن و بینالمللی شدند. چنانکه تلفن و فاکس از مدتها پیش چنین کردهاند. به هر حال، هر شکلی که ساختارهای اطلاعاتی اختیار کند هنوز مسأله محتوای آنها و به خصوص کیفیت این محتوا مطرح است.
با این همه، نیاز به اطلاعات در جهت قادر ساختن مردم به ایفای نقش خودشان به عنوان شهروندان جهان، امری مسلم است و فرصتهای ممکن برای رسانهها بسیار. اما در ورای این امر و با توجه به این که سیاست و تکنولوژی رسانهها به طریقی غیرقابل پیشبینی و به سرعت در حال تغییر است، استناج به صورت پرسش نه پاسخ، مطرح میشوند.
پرسشهایی از این قبیل که چه کسی اطلاعات را فراهم، تولید، تدوین، کنترل و توزیع میکند؟ چگونه شبکههای محلی میتوانند نگرش جهانی لازم را تأمین کنند؟ انحصارهای جهانی را چگونه میتوان به داشتن اهدافی مسوولانهتر از منفعتطلبی صرف تشویق کرد؟ آیا رسانهها میتوانند در رقابت با مسائل ملی، آرمانی و غیره برتری کسب کنند و بر مسأله بشریتی واحد که رو در روی مسائلی واحد قرار دارد تأکید گذارند؟
با سقوط رژیمهای خودکامه قدیم، چگونه میتوان بدون فرو بردن جهان به خطر بیشتر جنگ بر تهدید رژیمهای خودکامه جدید غلبه کرد؟
این پرسشها خود، مطرحکننده مسأله دیگری هستند و آن این که آیا منفعتطلبی یا قدرت با موضوع کیفیت در رسانهها سازگاری دارد؟ واضح است که این مسأله به نوبه خود مسأله آزادی را به میان میآورد. آیا منظور، آزادی شرکتهای بزرگ یا سرمایهداران در خرید بخش عمدهای از رسانههای جهانی و قالببندی آنها در تصویر خودشان است؟ یا آزادی ویراستاران در تصمیمگیری بر سر آنچه که باید چاپ یا پخش شود؟ آیا منظور آزادی روزنامهنگاران در ارائه حقایق و عقاید است یا آزادی مردم عادی در دریافت اطلاعات کامل در مورد مسائلی که بر زندگی و علایق و منافع آنها تأثیر میگذارند؟ از همین پرسشها درمییابیم که اگرچه در تحقق جهانی شدن رسانهها، یعنی در ویژگی کمی مسأله تردیدی نیست، اما عامل تعیینکننده (یا نگرانکننده) ویژگی کیفی رسانههاست. در عین حال، تکنولوژی ارتباطات، گسترده جهانی آن و ابعاد فرهنگی مسأله به ناچار میباید به طور همزان و به صورت مسألهای واحد و با رعایت استناد به نظریات فلسفی، اجتماعی و تئوریهای ارتباطات و رسانهها مورد بحث قرار گیرد.
مباحثه در اطراف رسانهها و جهانی شدن فرهنگ بر چند مسأله اصلی متمرکز است: اول مسأله آثار و پیامدهای تکنولوژیهای ارتباطی؛ دوم شیوههایی که طی آنها این تکنولوژیها در مورد «جزءجزء کردن» و «همگنسازی» فرهنگ معاصر مسوول قلمداد میشوند و سوم این که طرح ما از آینده فرهنگی و تکنولوژیکی رسانهها تا چه حد باید با تحلیل اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تأثیرات تکنولوژیکی به طور اعم همراه باشد.
در زمینه تغییرات عظیم و گسترده تکنولوژی تلویزیون، تغییراتی مانند استفاده از تکنولوژی مدرن ویدئو و ظهور شبکههای مشترک «تلویزیون ـ کامپیوتر و تلفن»، پخش برنامههای تلویزیونی به شیوه کلاسیک به تدریج منسوخ میشود و امکانات ارتباط «اینتراکتیو» یا دو سویه که تحولات تکنولوژیکی اخیر آن را کاملاً عملی کرده است، موضع مصرفکننده را از بنیان دگرگون خواهد کرد. با پذیرش روزافزون ظرفیتهای تکنولوژیکی اضافی جهت سیستم های اصلی انتقال و ارسال رسانهها، پیامهای آنان را میتوان تدوین و یا حذف کرد یا برنامهریزی آنها را تغییر داد و حتی با بیاعتنایی کامل از کنار شکل اصلی و اولیه آن گذشت. آن وقت است که تئوری مخاطبین وسایل ارتباط جمعی با توجه به تغییراتی که مخاطبین در کیفیت و کمیت و هدف محتوای پیام میدهند، با واقعیتهای روز در تعارض خواهد بود. پیشرفتهای تکنولوژیکی غالباً نتایج و عواقب تغییر شکلدهنده برای تماشاگران تلویزیون به بار میآورد.
سرویسهای جدید پخش فیلمهای درخواستی از طریق شبکه تلفن ـ کامپیوتر، یا خود دستگاههای ویدئو دیسک و ویدئو کاست و … استفاده شخصیتر از رسانههای مورد نظر میسر میکند. استفادهکننده از این امکانات میتواند، هر وقت که بخواهد و هر چیزی را که تمایلی به آن داشته باشد تماشا کند. بنابراین فراروی از مرز تماشاگران ثابت که از ویژگیهای تاریخ تلویزیون است، کاملاً امکانپذیر خواهد بود: هر کسی میتواند برنامهریزی تلویزیون را شخصاً در اختیار بگیرد.
واقعیت آنکه انواع تکنولوژیهای رسانهای به طور روزافزون در زندگی روزانه جذب میشود: هر کسی صاحب تعدادی از این دستگاههاست و مستقیماً با محصولات تکنیکی سروکار دارد. در نتیجه، تکنولوژیهای ارتباطی ـ اطلاعاتی آنقدر «خانگی» میشوند که پنهان و حتی نامرئی مینمایند. اما در هر حال، اثرات «فردی کردن» این تکنولوژیها را باید در کنار اثرات «همگنسازی» آنها مورد مطالعه قرار داد.
مارشال مک لوهان مدعی بود که تأثیر تلویزیون و تکنولوژی کامپیوتر، زدودن تفاوتهای زمانی ـ مکانی و اعلام عصر تازهای است که باید آن را عصر «جامعه» جهانی نامید…
«زمان از حرکت بازایستاده و مکان ناپدید شده است. ما اکنون در دهکدهای جهانی زندگی میکنیم». مارکو وتیز نیز مدعی است که رسانههای الکترونیک حس ما را از واقعیت محل و مکان مختل میکنند. به طوری که «مکانها بیش از پیش شبیه یکدیگر میشوند» و اهمیت و «یکی بودن مکان از میان میرود». میلیونها و حتی میلیاردها مردمی که هر روز به تماشای تلویزیون مینشینند، در مکانی قرار میگیرند که نه با دیوار و کوچه و خیابان و محله، بلکه با «تجربه»ای ناپایدار و «محو شونده» تعریف و تبیین میشود.
حتی اگر نخواهیم که نگرشمان تا بدین حد «آیندهگرا» باشد، به هر حال باید این واقعیت را بپذیریم که رسانههای الکترونیک بدون تردید، احساس ما از امکان را نسبی میکنند، به گونهای که محل و ویژگی مکانی دیگر لزوماً به عنوان مرکز صحنه درام زندگی نگریسته نمیشوند. پیامدهای فرهنگی این «تجربه» نیز به همین نسبت قابل مطالعه است: این که مسأله هویت فرهنگی با این حس و درک تازه از زمان و مکان به چه صورت جلوه کرده و چه تأثیراتی را به دنبال میآورد، خود میتواند بحثهای پردامنهای را برانگیزد. دایره مباحثات مربوط به رسانهها و تکنولوژی ارتباطات طرح این پرسش قراردادی را که: تأثیر اطلاعات و تکنولوژیهای جدید (تلویزیون ماهوارهای و غیره) بر هویت فرهنگی یا ملی چیست، نادرست میداند. برای اصلاح این پرسش باید شرایط طرح آن را اساساً معکوس کرد: به جای آغاز کردن پرسش با مجموعهای از مفعولهای به ظاهر «از پیش داده شده» ـ مثل «فرهنگهای ملی» ـ و بررسی و تحقیق «تأثیرات»ی که تکنولوژیهای ارتباطات بر آنها دارند، باید پرسش را با طرح مسأله خود «هویت» و پرسیدن این که: انواع مختلف ارتباطات چه اهمیتی از لحاظ تشکیل هویت دارند، آغاز کرد.
در واقع تمرکز توجه تحلیلهایمان باید بر اسباب مباحثات و استدلالات، تکنولوژیها و نهادهایی باشد که تولیدکننده فرهنگاند. از این چشمانداز، «ملت» خود معلول این تکنولوژیهای فرهنگی است نه مبدأ و نقطه پیدایی آنها. «ملت از طریق فرهنگش منعکس یا بیان نمیشود، این ابزار و اسباب فرهنگی در میان عوامل دیگر است که ملت را به وجود میآورد.»
این نکته، هم در سطح خرد و هم در سطح کلان با نقش تکنولوژیهای ارتباطات در تشکیل هویت ملی و نیز تحلیل نقش این تکنولوژیها در ساخت هویتهای محلی مربوط میشود.
یکی از مسائل حساس در اینگونه مباحث، رابطه جامعه محلی و جغرافیاست: ما هر روز بیش از روز پیش در محیطی به نام «تلویزیون ـ جغرافیا» زندگی میکنیم. اینجا محیطی است که شبکههای نامرئی الکترونیکی با فضاهای فرافرستی و توزیع پیام، که از سراسر مرزهای جغرافیایی مرسوم عبور میکند، معین و مشخص میشوند. در این مورد، تحلیل نقشی که مثلاً دستگاه ضبط و پخش ویدئو در بده و بستان هویتهای قومی آسیایی مقیم انگلستان، که از ویدئو برای نمایش مرتب فیلمهای هندی و موارد مشابه غیرقابل دسترس در برنامههای تلویزیونی شبکههای انگلستان استفاده میکنند، بسیار روشنگر خواهد بود. این فرآیند را نزد سایر گروههای اقلیت قومی اعم از ترکها، مراکشیها، ایرانیها، کرهایها، ویتنامیها و … در دیگر کشورهای اروپایی و آمریکا و کانادا نیز میتوان یافت. بدین طریق، تکنولوژیهای ارتباطی جدید در بازآفرینی و حفظ سنتها و هویتهای قومی و فرهنگی ـ که به راحتی از ورای جغرافیا، مکان و فرهنگ عبور میکنند ـ بسیج شده و شبکههای نمادینی در سرتاسر جوامع محلی گوناگون و پراکنده ایجاد کردهاند.
تلویزیون به عنوان یک وسیله توزیع پیام شیء مورد نمایش را مستقل از مبدأ آن، یا اصل شیء عرضه میدارد، به طوری که تماشاگران نیازی به تجمع در برابر «اصل» ندارند.
بدین ترتیب تلویزیون جای دیگر وسایل توزیع را گرفته ـ مبدل به چیزی در ردیف اتومبیل و هواپیما میشود ـ اگر کار اتومبیل و هواپیما حمل و نقل بار و مسافر است، کار تلویزیون هم چیزی جز حمل و نقل ذهن و ذهنیات نیست ـ با توجه به فرآیندهای همزمان همگنسازی و تکه تکه کردن در ارتباط با فرآیندهای کلان و خرد، جهانی کردن و محلی کردن در فرهنگ معاصر، میتوان گفت که اکنون ما در آغاز دورانی قرار داریم که ویدئو و تعدد بسیار کانالهای تلویزیونی (تلویزیونهای ماهوارههای، کابلی و شبکههای تلویزیون ـ کامپیوتر دو سویه) پخش متمرکز و جهتدار تماشاگران مجزا و تقسیم شده را، براساس علایق، تخصصها و سلیقههایشان، که به نوبه خود به ویژگیهای قومی و فرهنگی آنها مربوط میشود، امکانپذیر کرده است. این مسأله، تصویر رمانتیک از دهکده جهانی را دستخوش تغییرات اساسی میکند. حداقل میتوان گفت که این به اصطلاح «دهکده جهانی» را شکل کلاسیک پخش تلویزیونی دیگر جوابگو نیست. با جایگزین شدن «باریکه انتشار» به جای «پهنه انتشار»، الگوی «تجربه اجتماعی مشترک و همزمان» هم جای خود را به تجربه خصوصیتر مصرف مواد رسانهای در اوقات دلخواه مناسب برنامه شخصی و با بیشترین میزان دخالت مخاطب در آن مواد داده است.
مسعود واحدی
منبع : بانک مقالات جهانی شدن
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست