یکشنبه, ۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 23 February, 2025
مجله ویستا
از بابیگری تا بهاییگری

۱)سوء استفاده از آموزههای مهدویّت
«مهدویت» اعتقادی سازنده، متكامل و امیدبخش بود كه پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله به نقل فریقین ویژگیهای آن را بیان فرمود و امّت را به انتظار آن ترغیب فرمود. در طول تاریخ مسلمانان، همواره برخی از افراد بیماردل، جاهل و هوا پرست از این آموزههای آموزنده، سوء استفاده كردند و با این هدف به ادّعاهای واهی پرداختند. وقتی كه علیمحمد شیرازی در سال ۱۲۶۰ ق خود را «قائم منتظر» خواند، ظاهرا نخستین گروندگان به او را ـ عدّهای از ـ شیخیان متعصّبی تشكیل میدادند كه بنابر آموزههای سیدكاظم رشتی منتظر ظهور امام بودند؛(۱) كسانی مانند ملاحسین بشرویهای كه در مسجد كوفه در انتظار ظهور اعتكاف گزیده بود و چون خبر به او رسید، نزد علی محمد رفت و با او گفت و گو كرد و دعویش را پذیرفت. علیمحمد نیز او را «باب» خواند و برای دعوت به خراسان فرستاد تا مردم را گرد آورد و با درفشهای سیاه خروج كنند!!! علیمحمد خود نیز برای این كه به مقتضای حدیثی كه میگوید: امام زمان علیهالسلام از مكّه ظهور خواهد كرد و یارانش از خراسان بیرون میآید، روی به حجاز نهاد، ولی در آنها دلیریِ طرح دعوی نیافت و به بوشهر بازگشت. بابیان معتقدند كه وی در مكّه «اظهار امر» كرد و به شریف مكّه و شاه ایران و امپراتور عثمانی نامه نوشت و آنها را به اطاعت خواند.
۲) انحراف در موضوع مهدویت
۲/۱) یاران مهدی موعود
سیدعلی محمدشیرازی با ادّعاهای ناروا و دروغین خود، عدّهای را به گمراهی كشانید. مناظره، مباحثه و گفت و گوهای عالمان وارسته شیراز، علیمحمد را وا داشت كه برفراز منبر و در برابر مردم، موضوع نیابت و «بابیت» خود را انكار كند، لیكن چیزی نگذشت كه ادّعاهای دیگری مانند مهدویت و ... را به میان آورد. در جریان مسایل سیاسی و جریان فرقههای ساختگی در اواخر سلطنت محمدشاه و پس از مرگ او در سال ۱۲۶۴، مردم ایران شاهد آشوبهایی كه بابیان گرداننده آنها بودند.
از آشوبهایی كه جمعی از مریدان سیدعلی محمد، به رهبری ملاّحسین بشرویهای و ملاّمحمدعلی بارفروش، به راه انداختهاند، رویداد «قلعه شیخ طبرسی» در مازندران بود. در این آشوب، آنان قلعه طبرسی را پایگاه خود قرار دادند و اطراف آن را خندق كَندند و خود را برای جنگ با قوای دولتی آماده ساختند. از سوی دیگر بر مردم ساده دل كه در پیرامون قلعه زندگی میكردند، به جرم «ارتداد» هجوم آورده به قتل و غارت ایشان میپرداختند، به گونهای كه یكی از بابیان مینویسد:
«جمعی رفتند و در شب یورش برده، ده را گرفتند و یكصدو سی نفر را به قتل رسانیدند. تتمّه فرار نموده، ده را حضرات اصحاب حق، خراب نمودند و آذوقه ایشان را جمیعا به قلعه بردند»؛(۲)
و چنین میپنداشتند كه یاران مهدی موعودند و به زودی جهان را در تسخیر خود خواهند گرفت و بر شرق و غرب فرمانروایی میكنند؛ چنان كه یكی از بابیان ـ به نام حاجی میرزاجانی كاشانی ـ مینویسد:
«حضرت قدّوس (محمدعلی بارفروش) میفرمودند كه: ما هستیم سلطان به حق و عالَم در زیر نگین ما میباشد و كلّ سلاطین مشرق و مغرب به جهت ما خاضع خواهند گردید».(۳)
در این شورشها، با پیروزی قوای دولت، و كشته شدن ملاّ محمدعلی بارفروش در جمادی الثانی ۱۲۶۵ فتنه بابیان در مازندران، فروكش كرد، لیكن در زنجان شورشی به سركردگی ملامحمدعلی زنجانی پدید آمد كه در سال ۱۲۶۶ ه.ق به شكست بابیان انجامید.
۲/۲) تنبّه و روی گردانی برخی از بابیان
در جریان حمایت از علی محمد شیرازی، عدّهای از سرِ صداقت خود را به آب و آتش زدند، و از انجام تكالیف كوتاهی نمیكردند؛ به عنوان مثال، آنان در جنگهای قلعه طبرسی و زنجان از مسلمانی دم زدند و نماز میگزاردند و از «بابیت» علی محمد جانبداری میكردند.(۴)
در اجتماع بدشت، سخن از نسخ شریعت اسلام رفت [!!!] و قرّهٔ العین «بدون حجاب، با آرایش و زینت» به مجلس وارد شد و حاضران را مخاطب ساخت كه امروز «روزی است كه قیود تقالید سابقه شكسته شد».(۵) از این رو، به اعتراف وقایع نگاران بابی، برخی از بابیان به محض این كه در «بدشت» از ادّعای مهدویّت سیدعلی محمد و تغییر احكام اسلام با خبر شدند، به شدّت از او روی گرداندند(۶) و دست از حمایت وی برداشتند. چنان كه اشاره شد، این تنبّه و روی گردانی عمومیّت نداشت و انحراف و طغیان طرفداران «باب» ادامه پیدا كرده است.
۲/۳) انگیزههای گروش و شورش
شورشهایی در قلعه طبرسی، زنجان، تهران، تبریز و ... كه مقارن با نخستین سالهای سلطنت ناصرالدین شاه قاجار بوده، رخ داد كه وفق قراین تاریخی حاكی است كه برخی از این شورشها ریشههای اعتقادی و زمینههای اجتماعی و تاریخی داشته و به ویژه از اعتقاد شیعی ظهور امام زمان متأثر بوده است؛ هر چند گفته میشود كه سردمداران آنها غالبا در جهت جامه عمل پوشاندن به دستورهای باب به این اقدامها دست زدند. او در كتاب «بیان» فارسی، پنج استان ایران را مختصّ پیروان خود اعلام كرده و حضور كافرانِ به «بیان» را در این مناطق حرام خوانده بود.(۷)
قطع نظر از انگیزههای علیمحمد در دعوی بابیت و مهدویت، از گزارشهای مختلف نویسندگان معاصر یا قریب به او بر میآید كه گروهی، خاصه در شهرهای دور از مركز حكومت به این حركت ایمان آوردند و به آن گرویدند و بسیاری از آنان در عقاید خود استواری نشان دادند و به رغم جنگها و سركوبی شدیدی كه در همان وقت و پس از آن نسبت به بابیه اعمال میشد، مقاومت كردند.
بزرگترین انگیزه این گروش و پایداری را باید در وضع اجتماعی مردم ایران كه سالیان دراز در معرض تجاوز و چپاول حاكمان مستبد و فاسد، در فقر و نادانی روزگار میگذراندند، و نیز امید داشتن به یك منجی برای اصلاح امور، دید. پس شگفت نیست اگر برای رهایی از آن ستم و ریا به دامن هر كس كه با هر انگیزهای به مخالفت با قدرتهای رسمی برخیزد، چنگ میزنند و نیازی هم به تفحّص در چنان دعویهایی نبینند.
به نظر برخی، ادامه شورشها پس از قتل باب، به ویژه كوشش بابیان برای قتل ناصرالدین شاه هم مؤیّد این معنی است كه این حركت كمكم به نهضتی ضدّ حكومت بدل میشد؛ اما طرح ناموفّق قتل شاه موجب شد تا سركوب شدیدتری نسبت به بابیه اعمال گردد و بسیاری از سران آنان به قتل رسند و برخی زندانی شوند و گروهی به بغداد گریزند(۸) كه ادامه انحراف «بابیت» در شكلگیری فرقهای جدید دیگر با نام «بهائیت» جلوهگر شد (كه شرح آن پس از این خواهد آمد).
۳) عاقبت ادّعاهای دروغین
در ایّامی كه علیمحمد در مكّه بود، بر اثر فعّالیت ملاّحسین بشرویهای و دیگر گروندگان، كار او شهرتی گرفت. از این رو، چون به ایران بازگشت، بیدرنگ دستگیر شد و علما در شیراز مجلسی آراستند و او را در معرض امتحان آوردند. اعتضاد السلطنه آورده است كه وی در این مجلس صریحا نوشتههای خود را وحی الهی، و افصح از قرآن(۹) [!!!] و دین خود را ناسخ اسلام دانست و چون نتوانست دعوی خود را اثبات كند و بلكه اطوار نابخردانه داشت، چوبش زدند و وی نیز بر سر منبر از آن دعوی توبه كرد و آن گاه همان جا بازداشت شد. مدّتی بعد به سفارش و كوشش منوچهر خان معتمد الدوله گرجی، والی اصفهان، علیمحمد وارد این شهر شد و چند ماهی به آسودگی سپری كرد تا والی مرد. آن گاه علمای اصفهان به دربار نامه نوشتند و خواهان تنبیه علی محمد شدند. حاج میرزا آقاسی كه خود مشرب صوفیانه داشت و نمیخواست نسبت به این دعاوی سختگیری كند، دستور داد او را به ماكو تبعید كنند؛(۱۰) اما به درخواست وزیر مختار روس، كینیاز دالگوركی ـ كه از بروز آشوب در قفقاز بیم داشت ـ علیمحمد را به قلعه چهریق در حدود ارومیه بردند.
بر اثر كوششهای بابیانی چون ملاّ حسین بشرویهای و ملاّمحمد علی بارفروش و سپس قرّهٔ العین، كار «باب» بالا گرفت. آن گاه علاوه بر كسانی چون ملاّعبدالخالق یزدی و ملاّعلیاصغر مجتهد نیشابوری و ملاّمحمدتقی هراتی و ملاّمحمدعلی زنجانی، جمع قابل توجّهی گرد آمده، آماده شورش گشتند. پس به دستور دولت، علیمحمد را به تبریز بردند و مجلسی تشكیل دادند و علما و از جمله چند تن از علمای شیخی با او به گفت و گو پرداختند.
از گزارشی كه ناصرالدین میرزای ولیعهد در این باره به محمد شاه نوشته، پیداست كه علیمحمد به رغم تكرار دعوی از پاسخ فرو ماند و در آخر هم خود را مسلمان و موحّد و اهل ولایت ائمّه خواند و توبه كرد و بخشایش خواست.(۱۱) اما قیام و آشوب مسلّحانهای كه در خراسان، مازندران، فارس، زنجان و دیگر نقاط توسط بابیان پدید آمد، دولت مركزی را به مقابله واداشت و آنان پس از چند جنگ خونین سركوب گشتند و چند تن از سران بابیه كشته شدند و برخی به حبس افتادند. این آشوبها و بیم دولت از گسترش آن سبب شد تا به دستور دولت ،علی محمد را باز از چهریق به تبریز بردند و همراه یكی از یارانش به نام محمدعلی زنوزی در ۲۷ (یا ۲۸) شعبان ۱۲۶۶ ق اعدام كردند.(۱۲) در برخی از منابع آمده است كه باب را پیش از قتل در مجلسی، نزد علما حاضر كردند و چون دعوی خود را تكرار كرد، حكم به قتلش دادند.(۱۳)
۴) وصایت و جانشینی باب
گزارش منابع بابی و بهایی نسبت به جانشینی علی محمد شیرازی «باب» یكسان نیست. میرزاجانی كاشانی(۱۴) بعد از شرح اندوه باب در كشته شدن یارانش به «نوشتجات» میرزا یحیی ـ كه همان ایام به باب رسیده بود ـ اشاره كرده و نوشته است كه باب بعد از خواندن این نامهها مسرور شد و سپس وصیت نامهای برای یحیی فرستاد و در آن «نصّ به وصایت و ولایت فرمود».
كنت دوگوبینو، وزیر مختار فرانسه در ایران، نیز كه در آن سالها در ایران بوده و جزئیات وقایع بابیان را ثبت كرده، میرزا یحیی را جانشین باب دانسته و تأكید كرده است كه این جانشینی، بدون سابقه و مقدّمه صورت گرفت و بابیها نیز آن را پذیرفتند.(۱۵)
خواهر میرزا حسینعلی، عزّیّه خانم، نیز كه خود از بابیها بود، در كتابی به نام تنبیه النائمین(۱۶) همین نظر را تأیید كرده است. در برابر، نبیل زرندی(۱۷) از یك سیّاح یاد كرده كه به دستور باب برای ادای احترام به كشته شدگان قلعه طبرسی، به مازندران و از آنجا به تهران نزد میرزا حسینعلی رفت و هنگام مراجعت،میرزا حسینعلی نامهای به برادرش میرزا یحیی برای باب فرستاد، و او بیدرنگ پاسخ داد. در این پاسخ، به میرزا یحیی توصیه شده بود كه در سایه برادر بزرگتر قرار گیرد و در آن «كوچكترین اشارهای به مقام موهومی كه میرزا یحیی و اتباعش قایل بودند، وجود نداشت». عبدالبهاء، فرزند میرزا حسینعلی، در مقاله شخصی سیّاح(۱۸) از زبان سیاحی موهوم گزارش داده كه گزینش یحیی به جانشینی باب، از طراحیهای میرزا حسینعلی بوده است «كه افكار متوجّه شخص غایبی شود و به این وسیله بهاءاللّه محفوظ از تعرّض ناس مانَد».
محیط طباطبایی به استناد گزارشهای تاریخی و برخی قراین دیگر اظهار كرده كه اساسا موضوع «وصایت» برای باب مطرح نبوده و رهبری بابیها بعد از او به شیخ علی ترشیزی معروف به عظیم رسید و همو بود كه بابیها را به منظور اجرای نقشه قتل ناصرالدین شاه قاجار به تهران فرا خواند.(۱۹)
در هر حال، بنابر بیشتر منابع، بعد از اعدام باب، عموم بابیه به جانشینی میرزا یحیی ـ كه باب او را «مَنْ یَعْدِلُ اسمه اسمَ الوحید» خطاب كرده بود ـ معتقد شدند و چون در آن زمان یحیی بیش از نوزده سال نداشت، میرزا یحیی حسینعلی زمام كارها را در دست گرفت.
میرزا حسینعلی در حدود هیجده سال، وصایت «باب» درباره میرزا یحیی را قبول داشته و از اوامر و دستورهای او به صورت ظاهر اطاعت و پیروی مینمود. وی، حتی در كتاب «ایقان» كه پس از مراجعت از سلیمانیه در بغداد نوشته شده است، در موارد زیادی به اشاره و كنایه از میرزا یحیی تجلیل و تمجید نموده است، ولی كم كم مخالفت خویش با میرزا یحیی را آشكار ساخت و میرزا یحیی هم او را طرد نمود.۵) میرزا حسینعلی «بهاء» كیست؟
میرزا حسینعلی (ملقّب به بهاء)(۲۰) فرزند میرزا عباس نوری مازندرانی ـ معروف به میرزا بزرگ ـ در اول شوّال سال ۱۲۳۳ قمری در تهران تولّد یافت. خاندان او از دهكدهای كوهستانی كوچك به نام «تاكر» از نور مازندران میباشند.
میرزا حسینعلی، ادبیات و علوم مقدماتی را در تهران تحصیل نموده، و با عرفا و فضلا و نویسندگان (كه با پدرش رفاقت و دوستی داشتند) معاشرت داشته است. وی در حكومت قاجار به خدمت دیوان در آمد و برحسب آن كه شوهر خواهرش میرزا مجید، منشی كنسول روس بود، درك زیر و بم كارها در روابط متقابل ویژه با سفارت خانهها برایش ساده و آماده بود.
وی پس از چندی به حلقات درویشان پیوست و مانند آنها، زلف و گیسوی بلند گذاشت وجبّه و كلاهی ترتیب داد.
پس از آن كه آوازه دعوت سید علی محمد باب انتشار یافت، میرزا حسینعلی دعوت او را شنیده، و به مسلك اصحاب او در آمده است. وی كه در این زمان ۲۷ بهار از عمرش را سپری كرده بود، به تبلیغ و ترویج بابیت پرداخت و با ارتباطاتی كه با سفارت خانههای خارجی داشت، در هنگام ضرورت به سیّد باب كمك میكرد.
۵/۱) آغاز دعوت میرزا حسینعلی «بهاء»
در سال ۱۲۶۸ ناصرالدین شاه از طرف طرفداران سید باب در تهران مورد سوء قصد و حمله قرار گرفت، ولی جان سالم به در برد. پس از این حادثه بابیها مورد تعقیب قرار گرفته، عدهای از آنان دستگیر و زندانی شدند. میرزا بهاء نیز از جمله دستگیرشدگان بود و در تهران زندانی شد. وی پس از حدود یك سال زندانی در سال ۱۲۶۹ از زندان آزاد، و به كمك سفیر روس به سوی بغداد حركت كرد.
پس از یازده سال كه در بغداد اقامت داشته، در نتیجه شكایت اهالی و نفرت و مخالفت مردم در سال ۱۲۸۰ به دستور سلطان عثمانی، میرزا بهاء و جمعی از «بابیّه» به اسلامبول تبعید میشوند. آنان چهار ماه در اسلامبول توقّف داشته، سپس به «ادرنه» تبعید شدند. در سال چهارم اقامت در «ادرنه» میرزا بهاء زمزمه دعوت به خویش را شروع كرده است. با آغاز دعوت میرزا بهاء، اختلاف شدیدی میان او و برادرش میرزا یحیی رخ داد. وی آشكارا اعلان نمود:
«من همان شخص موعود باب «من یظهره اللّه» هستم، و میرزا یحیی صبح ازل باید از من پیروی كند و احكام و حدود «بیان» متوقّف به تصدیق و امضای من است و من مسلك باب را نسخ نمودم».
۵/۲) پیدایش فرقه «بهایی»
با آغاز دعوت میرزا حسینعلی، رقابت دو برادر بر سر فرماندهی بر «بابیان» علناً آغاز و كم كم به اوج خود رسیده تا جایی كه طرفین یكدیگر را تهدید به مرگ میكردند. لذا، دولت عثمانی هر دو را به دادگاه كشانید. دادگاه دستور داد هر یك از دو برادر با گروه پیرو خود به نقطهای دور از هم فرستاده شوند. از این جهت در سال ۱۲۸۵ به دستور سلطان عبدالعزیز، یحیی صبح ازل با خاندان و پیروانش به قبرس، و حسین علی بهاء و طرفدارانش به عكّا (در سرزمین فلسطین اشغالی) تبعید شدند.
در همین ایّام بود كه برای تشخیص طرفداران آن دو، اطرافیان صبح ازل به فرقه «ازلیه» و پیروان میرزا حسینعلی بهاء، فرقه «بهائی» نامیده شدند و آنهایی كه به این دو برادر ملحق نشدند، به نام قبلی «بابی» باقی ماندند.
سرانجام رقابت و كشمكش بین دو برادر، به پیروزی میرزا حسینعلی ختم شد و او توانست نظر اربابان استعمارگر خویش را به كارآیی و انجام وظیفه اوامر آنان جلب كند و برادر را از معركه بیرون سازد، لذا، به تدریج میرزا یحیی صبح ازل به زوال گرایید و ازلیه نیز برای ابد فراموش شدند.
۵/۳) سرانجام دعوت میرزا «بهاء»
وقتی كه میرزا حسینعلی احساس كرد، دعوت او مؤثّر افتاد و عدّهای بر گرد او حلقه زدند، نوع دعوتش را در مراحل مختلف زمانی تغییر داد. وی پس از ادّعای «من یظهره اللّه» و مهدویت، دعوی «رجعت حسینی» و «رجعت مسیحی» نمود. و به تدریج سلسله صعودی این ادّعاها به رسالت و شارعیت و حلول خدا در او با تجسّد و تجسّم خداوند (و بالاخره دعوی خداوندی «انا الهیكل الاعلی») منتهی شد.
لازم به ذكر است كه بهاء در بغداد و اسلامبول و ادرنه و نیز در عكا همواره با تقیّه و تظاهر به اسلام زندگی میكرد تا خشم حكومت عثمانی علیه خود بر انگیخته نشود. وی در نماز جمعه عكّا شركت میجست و ماه رمضان به روزهداری تظاهر مینمود و با این حال، رابطه سرّی خود را با «بابیّان» ایران كه بعدها «بهائی» نام گرفتند، قطع ننموده و همواره مكتوبات و وحیهای ادّعایی، یا تجلّیات «خدا منشانه»ی خود را برای آنان میفرستاد یا باز میگفت.
وی بالاخره در سال ۱۸۹۲ میلادی (حوالی ۱۳۱۰ هجری قمری) بعد از سالها سكونت در عكّا به اسهال خونی مبتلا شد و درگذشت و در عكّا به خاك سپرده شد.
۵/۴) جانشینی پسر بعد از پدر
با مرگ میرزا حسینعلی، بابیان و بهائیان در حالت صبر و انتظار به سر میبردند تا این كه پسر ارشد میرزا حسینعلی به نام عباس افندی ـ كه بعدها «عبدالبهاء» لقب گرفت ـ تلاش گستردهای را آغاز كرد و ضمن هدایت و رهبری این فرقه، به تبلیغات فراگیر دست زد. وی كه در محیط حكومت عثمانی و در داخل ایران مجالی برای تبلیغ نمییافت، در سال ۱۹۱۱ میلادی به اروپا مسافرت نمود. و در سال ۱۹۱۲، نه ماه در آمریكا توقّف كرد و برخلاف رهبران پیشین، به جای روسیه با انگلستان و سپس با آمریكا رابطه ویژهای برقرار نمود. (تفصیل بیشتر این مطلب، در بخش نقش و نفوذ استعمار در شكلگیری و تداوم این فرقه ضالّه خواهد آمد).
۵/۵) ریاست شوقی افندی و دیگر رهبران بهائیان
در سال ۱۹۲۱، با مرگ عبدالبهاء، شوقی افندی نوه دختری میرزا حسینعلی زعامت بهائیان را بر عهده گرفت كه تا ۱۹۵۷ ادامه یافت.
بنا به نقلی، شوقی افندی پیش از مرگش، طرح تأسیس تشكیلاتی به نام «بیت العدل» را صادر كرد و چون میدانست كه بعد از وی این تشكیلات را باید شخصی مطمئن اداره كند، «چارلز میسن ریمن» آمریكایی را به جای خود انتخاب كرد. از این رو، وقتی كه شوقی افندی در سال ۱۳۳۶ ش (۱۹۵۷م) به طرز مشكوكی در لندن جان سپرد، «میسن ریمن»، فرزند یكی از روحانیون كلیسای اسقفی جای وی را گرفت و خود را «شبان بهائیان» نامیده است. پس از او نیز افرادی همانند وی، رهبری بهائیان را بر عهده گرفتند (و بدین ترتیب حركتی كه از یكی از محلاّت شیراز شروع شد، از ایالات متحده آمریكا سر بر آورد)!!!
از سوی دیگر، بهائیان ساكن در فلسطین اشغالی و كشورهای دیگر همسایه، با نپذیرفتن رهبری «ریمن»، یك گروه ۹ نفری را مسؤول بیت العدل (در حیفای اسرائیل)، و رهبران بهائیان قرار دادند و به این وسیله سمبل همكاری جهانی یهود و بهائیت علیه منافع ملتهای شرق اسلامی اعلان موجودیت كرد.(۲۱)
در سالهای اخیر، شخصی به نام جمشید معانی، در اندونزی خود را «اسماء اللّه»، نامیده و ادّعای رهبری بهائیان را دارد. اعضای محفل بهائیان پاكستان نیز به او پیوستهاند. او جملات عربی به شیوه سید علی محمد باب و بهاءاللّه به اصطلاح به صورت آیات به زبان عربی نازل كرده است ... .(۲۲)
ناگفته نماند كه بعد از مرگ شوقی افندی، اختلافات در رهبری بهائیان، آنان را به دو جناح انگلیسی طرفدار «روحیه خانم ماكسول» همسر شوقی، و «میس ریمن» آمریكائی تقسیم كرد.(۲۳)
اكثر بهائیان رهبری میسن ریمن را نپذیرفتند و در اندیشه تقویت تشكیلات بهائیه بر آمدند كه با انتخاب هیئت نه نفره بیتالعدل در سال ۱۳۸۲ ه.ق زعامت امور بهائیان به آنها سپرده شد.
۶) بهائیان و استعمار گران
۶/۱) استعمار و «مذهب تراشی»
پیش از آن كه دخالت مستقیم و غیر مستقیم استعمارگران در اختراع یا تأیید و ترویج مسلك بهائیت را ملاحظه كنیم ،شایسته است به یك ویژگی دیرینه استعمار در موضوع «مذهب تراشی» توجه كنیم. یكی از سیاستهایی كه دشمنان ادیان الاهی، همواره آن را دنبال میكردند، تحریف مذهب حق و اختراع مذهب جدید به جای آن بود. «مذهب تراشی» از دیر زمان رایج بود و همیشه در كنار دعوت حقّ پیامبران ـ علیهمالسلام ـ عدّهای داعیه مذهب و مسلك جدید داشتند تا دكّهای باز كرده به منافع اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و.... دست یابند.در عصر حاضر، «مذهب تراشی» شكل جدیدی به خود گرفته و همراه با پیشرفت دانش بشری، بعضی از مسلكها و مكاتب نو به وجود آمده، چهره علمی و سیاسی به خود گرفته، و با «ایسم»ها ظهور نمودند. مسلمانان از زمانهای گذشته تا امروز، شاهد پیدایش انحراف فكری و عملی در جریان خلافت، حكمیت و خوارج و به وجود آمدن فرق مختلف مذهبی در قرن دوم و سوم بودهاند. انحراف و برداشتهای نادرست ابن تیمیه در قرن هفتم، و ظهور كامل این انحراف در قرن دوازدهم توسط محمد بن عبدالوهّاب ـ هم ـ نمونههای بارز «مذهب تراشی» را است كه از سوی بیگانگان ترویج و حمایت میشود.
استعمار جدید (New - Colonosm) در قرن اخیر، برای زدودن اصالت مذهب و به انزوا كشیدن «دین»، مسلكهای گوناگون را به وجود آورده، یا از آنها حمایت كرد كه از جمله آن بهائیت در ایران، قادیانگری در هندوستان و پاكستان و وهّابیّت در حجاز است. مهمترین هدف استعمار از حمایت و ترویج این مسلكهای ساختگی، ایجاد تشتّت در میان مسلمانان و از هم پاشیدن اساس و بنیان دین است.
حدود یكصد سال پیش كه آفتاب در مستعمرات انگلیس غروب نمیكرد، وزارت امور خارجه این كشور برای تداوم حاكمیت خود بر ممالك مستعمره، شعبهای مخصوص ادیان مستعمرات، مستملكات، ممالك نیمه مستعمره و حتی سرزمینهای مجاور آنها دایر كرده و دیپلماتهایی كه در سفارتخانههای انگلیس در آفریقا، آسیا و خاورمیانه با عنوان دبیری حضور داشتند، برای این شعبه فعالیت میكردند.
بعضی از مورّخان بر این باورند كه ظهور فرقه «بهائیت» برای هدف سیاسی بود كه پشت مظاهر دینی مخفی شد. بعضی از رهبران این فرقهها، كشیشانی بودند كه استعمار از آنها جهت تفرقه میان مسلمانان و بد جلوه دادن تعالیم انسانی استفاده كرد، چنان كه برای همین مقصود از ملاّ احمد قادیانی در هندوستان استفاده كرد.(۲۴)
گرچه تاریخ، اصل شكلگیری فرقه بهائیت و فرقه بابیگری ـ كه پیش در آمد آن است ـ را به صراحت روشن نكرده كه آیا آنها ساخته و پرداخته مستقیم سیاستهای خارجی بودند یا نه؟ ولی به هر صورت كه باشد، نتیجه یكی است یعنی ایجاد یك صف بندی در مقابل مسلمانان.
یكی از كسانی كه عمیقاً درباره مسلك «بابیت» و «بهائیت» تحقیق كرده و تعالیم و كتابهای آنها را مستقیماً مورد مطالعه قرار داد و نیز از نوشتههای مخالفان نیز بهره برده، میگوید: در نتیجه این كوشش و تحقیق، پرده از جلو چشمانم پاره شد و نقشههای توطئهآمیز و گسترده استعمار بر ضدّ اسلام، كشف شد و به طور یقین بر من آشكار شد كه بهائیت یك گروه باطنی مسلكاند كه سه نیرو در پشت سر، آنها را مورد حمایت قرار میدهند: استعمار با حیلهها و توطئههایش، رژیم صهیونیسیتی با همه امكانات مخفی و آشكارش، مسیحیان و مؤسسههای تبشیری.(۲۵)
۶/۲) همبستگی یهودیان و بهائیان
با آغاز دعاوی مسلك جدید از سوی سران بابیت و بهائیت، انجمن جهانی یهودیان به تأیید و تقویت و كمك مالی و عملی از آنان پرداختند. دلیل اشتیاق یهود برای چنین كاری این بود كه یهودیان از قرن نوزدهم میلادی در صدد ایجاد یك كشور مستقل بودند كه یكی از بزرگترین مانع، در برابر آنها، قدرت و نیروی اسلام و امت اسلامی بود كه بیشترین كینه را نسبت به یهود داشتند. از اینرو، یهودیان برای زدودن افكار اصیل اسلامی و مقابله با آن، به تعریف و تمجید از سران بهایی پرداختهاند، تا در كنار ادّعای نسخ شریعت اسلامی و برداشتن جهاد و دفاع در مسلك نوظهور، زمینههای همزیستی با یهودیان آماده گردد.
از سوی دیگر، در دورهای ـ حدود یكصد و شصت سال، با ادّعای میرزا علی محمد باب، بابیگری در ایران آغاز شد و برای مدتی ایران مركز اصلی و به اصطلاح كعبه آمال بهائیان بود. اما با حكم ارتداد بهائیان از سوی مجتهدان و علمای اسلام و سختگیری بر آنها و فرار رهبران بهائیان به بغداد و استانبول و سرانجام به جزیره قبرس و گریختن پیروان میرزا حسین علی بهاء به عكّا (در فلسطین اشغالی) این كعبه آمال تغییر جهت داد، نام و عناوین رهبران بهائیت كه با «میرزا» و «سید» آغاز میشد، به «افندی» كه عنوان عثمانی بود، تغییر شكل داد. در چنین دورانی بود كه با تشكیل حكومت غاصبانه اسرائیل شوقی افندی، رهبری بهائیت را به دست گرفت. و برای اولین بار نام «ارض اقدس» و «مشرق الاذكار» از زبان وی شنیده شد.
ناگفته نماند كه در آن سوی سكّه، یهود كوششهای فراوانی كرد تا میرزا حسین علی بهاء و عباس افندی را مظهر پیروزی یهود و مصداقی از پیشگویی عهد قدیم(۲۶) مبنی بر تجلّی نور الاهی در جهان هستی و... قرار دهد!!!
یكی از نویسندگان بهایی (ابوالفضل جَرفادِقانی = گلپایگانی) با توجه به بند دوم از فصل ۳۳ سفر تثنیه، كتاب تورات كه آمده: «پروردگار از كوه سینا آمد و از ناحیه ساعیر بر مردم طلوع كرد و از كوه فاران درخشش نمود و از رِبْواتِ قدس آمد و از سمت راستش نور سه بیعت بود»، میگوید:
قبل از برپایی قیامت، باید خداوند چهار مرتبه بر مخلوقات تجلّی كند و چهار ظهور واقع گردد تا بنیاسرائیل به كمال رسد و كارشان به خداوند بزرگ منتهی گردد. پس پراكندگی آنان از دورترین نقطه جمع میگردد و شرّ همه افراد از آنها دفع میشود و در زمین مقدس ساكن میگردند و موازین گذشته به آنها بر میگردد».(۲۷)
۶/۳) به رسمیّت شناختن یكدیگر
علیرغم سابقه دشمنی كه میان یهودیان و مسلمانان در طول تاریخ اسلام بود، و بهائیت هم ریختن خون مسلمانان و غارت اموال را مباح اعلام كرده بود،(۲۸) چهارمین پیشوای بهائیت در صدد بر آمد تا با استفاده از اختلافات دیرینه مسلمانان و یهودیان، سرزمین اشغالی فلسطین (اسرائیل) را به عنوان مركز اصلی بهائیان بپذیرد و دولت غاصبانه یهود را به صورت پناهگاه و تكیهگاه جهانی این فرقه در آورد.
دولت غاصب اسرائیل، از وضعیت به وجود آمده به خوبی استفاده كرد و لذا برای سرمایهگذاری در حیطه حكومت غاصبانهاش از همگان دعوت كرد و با روی خوش نشان دادن به سرمایهداران بهایی در فلسطین اشغالی، زمینههای سرمایهگذاری فراهم شد؛ چنان كه تدفین رهبران بهایی در فلسطین اشغالی، بهانهای دیگر برای تفاهم بیشتر بهائیان و یهودیان به دست داده است.
از این رو،شوقی افندی در تلگراف ۹ ژانویه ۱۹۵۱ م رسماً از تشكیل دولت غاصب اسرائیل حمایت كرد.(۲۹) و میرزا حسین علی بهاء هم پیش از آن، در مدت حیاتش مردم را به اجتماع صهیونیسم در سرزمین اشغالی فلسطین دعوت كرد و در كتاب «الاقدس» كه پنداشت وحیای است از آسمان نازل شده، در تأیید و تمجید دولت غاصب صهیونیستی پرداخته است.(۳۰)
و شرمگینتر آن كه، پسر میرزا حسین علی (عبدالبهاء) تلاش مذبوحانهای كردهاست تا سرزمین فلسطین را، سرزمین یهودیان و وطن آنان قرار دهد و اظهار امیدواری میكند كه یهودیان پراكنده در جهان، به یك اجتماع بزرگ دست یابند و با آمدن به سرزمین فلسطین و با تصرف زمینها، روستاها و سكنی گزیدن در آنها، همه سرزمین فلسطین را سرزمین و وطن خود قرار دهند!!!(۳۱)
البته درمقابل این خوش خدمتیهای بهائیان، دولت غاصب اسرائیل، نمكنشناسی نكرد و جزو اولین كشوری بود كه مسلك بهائیت را به رسمیت شناخت و جزو مذاهب رسمی كشورش قرار داد. پروفسور نرمان نیویچ، دادستان اسبق حكومت فلسطینی كه یكی از شخصیتهای سیاسی و حقوقی دولت غاصب اسرائیل است، بهائیت را در ردیف سه دین «یهودی، اسلام، مسیحی» به رسمیت شناخته، چنین مینویسد:
«... اكنون فلسطین را نباید فی الحقیقه منحصراً سرزمین سه دیانت محسوب داشت، بلكه باید آن را مركز و مقرّ چهار دیانت به شمار آورد؛ زیرا امر بهایی كه مركز آن «حیفا» و «عكا» است و این دو مدینه زیارتگاه پیروان آن است، به درجهای از پیشرفت و تقدّم نایل گشته كه مقام دیانت جهانی و بین المللی را احراز نموده است.و همانطور كه نفوذ این آیین در سرزمین مذكور روز به روز رو به توسعه و انتشار است، در ایجاد حسن تفاهم و اتحاد بینالمللی ادیان مختلف عالم نیز عامل بسیار مؤثّری به شمار میآید...».(۳۲)
به این ترتیب، بهائیان زیر ستاره شش پر اسرائیل، به حیات خود ادامه دادند و در نتیجه برای همیشه، وابسته به حمایت اسرائیل شدند و درحقیقت آینده هر دو به یكدیگر گره خورده است.
۶/۴) حمایت روسیه تزاری از بهائیان
پس از اعدام محمدعلی باب در تبریز، سه تن از بهائیان به جان ناصرالدین شاه سوء قصد كردند ولی محافظان شاه با شمشیر به سوء قصد كنندگان حمله ور شدند، و آنان را دستگیركردند.
در این زمان، میرزا حسینعلی كه از سویی مظنون قلمداد میشد، به منظور مصون ماندن از تعقیب و دستگیری كه چه بسا به اعدامش میانجامید، به سفارت روس پناهنده میشود و سفیر و حتّی دولت روسیه تزاری از وی حمایت كردند. وی، مدّتی در مقرّ تابستانی سفارت روس در «زرگنده»ی شمیران به سر برد و بنابر منابع بهائی، به رغم اصرار سفیر روس بر ادامه اقامت وی در آنجا و امتناع از تسلیم او به نمایندگان شاه، سرانجام سفیر از وی خواست كه به خانه صدر اعظم برود و «ضمنا از مشارالیه [میرزا آقا خان نوری، صدراعظم] به طور صریح و رسمی خواستار گردید امانتی را كه دولت روس به وی میسپارد در حفظ و حراست او بكوشد»(۳۳)، «و اگر آسیبی به بهاءالله برسد و حادثهای رخ دهد»، شخص صدراعظم مسؤول سفارت روس خواهد بود.(۳۴) توجّه خاص سفیر روس به سرنوشت «باب» و «بابیان»، موجب شد كه وی پس از تسلیم میرزا حسینعلی به صدر اعظم، همچنان مراقب كار باشد و با پیگیری موضوع و «پیغام شدید»، موجبات رهایی او را از زندان فراهم آورد. از سوی دیگر این امور سبب شد تا شاه ایران، مهد علیا ـ مادرش ـ و سایر درباریان بیشتر به وی مظنون شوند و طرح توطئه سوء قصد را از جانب او بدانند؛(۳۵) و بالأخره حكومت ایران دستور دهد كه حسینعلی تهران را به مقصد بغداد ترك گوید. در این هنگام سفیر روس از وی خواست «كه به روسیه برود و دولت روس از او پذیرایی خواهد نمود»، اما او نپذیرفت؛ هنگام سفر تبعید نیز نمایندهای از سوی سفارت روس همراه كاروان بود.(۳۶) بابیان دیگر نیز ناگزیر از ترك تهران و رفتن به بغداد شدند.
حمایت بیدریغ روسیه از بهاءاللّه، از نفوذ استعمار شرق در این فرقه و استفاده سیاسی از وی پرده بر میدارد. برای پی بردن بیشتر به این مطلب، بخشی از نوشته سومین پیشوای بهائیت یعنی «شوقی افندی» (شوق ربّانی) نوه دختری میرزا حسینعلی و جانشین عباس عبدالبهاء را میخوانیم:
«... هنگامی كه سوء قصد اتفاق افتاد، حضرت بهاءاللّه [!] در لواسان تشریف داشتند. و میهمان صدر اعظم بودند... در زرگنده میرزا مجید شوهر همشیره مبارك كه در خدمت سفیر روس «پرنس دالگوركی» سمت منشی گری داشت، آن حضرت را ملاقات كرد و ایشان را به منزل خویش كه متصل به خانه سفیر بود، رهبری و دعوت نمود.
آدمهای حاج علیخان حاجبالدوله چون از ورود آن حضرت باخبر شدند، موضوع را به مشارالیه اطلاع دادند و او مراتب را شخصاً به عرض شاه رسانید. شاه از استماع این خبر غرق دریای تعجّب و حیرت شد و معتمدین مخصوص به سفارت فرستاد تا او را كه به دخالت در این حادثه متّهم شده بود، تحویل گرفته نزد شاه بیاورند. سفیر روس از تسلیم بهاءاللّه امتناع ورزید و از هیكل مبارك تقاضا نمود كه به خانه صدر اعظم تشریف بیاورند. ضمناً از مشارالیه به طور صریح و رسمی خواستار گردید امانتی را كه دولت روس به وی میسپارد در حفظ و حراست آن بكوشد...».(۳۷)
به عقیده بعضی، علت آزادی و تبعید حسینعلی بهاء، افشا شدن هویت وی و حمایت علنی سفارت روسیه تزاری ـ و حتی دولت روسیه ـ از بهائیان و به ویژه شخص میرزا حسینعلی بوده است. در این باره آوردهاند:
«با توجه به مفاد عهد نامههای تركمان چای و گلستان، دولت روسیه قرار گذاشت كه با تبعه آن دولت طبق مقررات كاپیتولاسیون رفتار شود و بنابراین مقررات، هر یك از طرفین دعوی، تبعه كشور روسیه باشد، باید محاكمه در حضور نماینده دولت روس انجام گردد. مجموعه مطالب فوق نشان میدهد كه برطبق مقررات كاپیتولاسیون با آقای میرزا حسینعلی نوری رفتار شده است، گویا ایشان هم تبعه رسمی دولت روس بودهاند. و چه خوب گفتهاند: خدایا زین معمّا پرده بردار!
«اكنون كه رابطه ی بهاء اللّه با آقای كینیاز دالگوركی برای دولت ایران وشاه وقت آفتابی شده بود، دیگر دولت روس نمیتوانست از وجود شخص بهاء اللّه در ایران برای ادامه برنامه خود استفاده نماید، و از طرفی اگر ایشان در ایران میماند ممكن بود به دست مسلمانان كشته شود، و از همه مهمتر مادر ناصرالدین شاه مهد علیاء، بهاءاللّه را مقصّر اصلی میدانست. این چند موضوع سبب شد كه جناب سفیر نقشه دیگری بریزد، مقدمات اعزام وی را به جانب دیگر فراهم ساخت و با وسایلی آنچنان صحنه سازی نمود كه میرزا حسینعلی از ایران تبعید گردد، تا در خارج بتواند به وسیله آن وجود نازنین به هدفهای خویش نایل شود...»(۳۸)!!!آری، به این ترتیب میرزا حسینعلی از زندان آزاد و تحت حمایت سفارت روس به بغداد تبعید شد. و از آنجا كه كنسول روس، وی را تا بغداد حراست و حفاظت كرده بود، وی آیهای در شأن روسها نازل كرد!
بعدها كه شروع به صدور الواح مذهبی كرد، لوحی نیز خطاب به پادشاه روس صادر نمود و از این كه الكساندر نیكلاویچ (الكساندر دوم) امپراطور روس، دستور حمایت و آزادی او را داده است تشكر كرد:
«ای پادشاه روس، ندای خداوند ملك قدّوس را بشنو [منظور میرزا حسینعلی بهاء است] و به سوی بهشت بشتاب، آن جایی كه در آن ساكن شده است كسی كه در بین ملاء بالا اسماء حسنی نامیده شده و در ملكوت انشاء به نام خداوند روشنیها نام یافته است. مبادا این كه هوای نفست تو را از توجه به سوی خداوند بخشاینده مهربان باز دارد. ما شنیدیم آنچه را در پنهانی با مولای خود گفته و لذا نسیم عنایت و لطف من به هیـجان آمد و دریای رحمتم به موج افتاد، ترا به حق جواب دادیم، به درستی كه خدای تو دانا و حكیم است و به تحقیق یكی از سفیرانت مرا یاری كرد، هنگامی كه در زندان اسیر غل و زنجیر بودم، برای این كار خداوند برای تو مقامی را نوشته است كه علم هیچ كس بدان احاطه ندارد. مبادا این مقام را از دست بدهی»(۳۹)!!!شوقی ربّانی نیز این لوح را تأیید كرده است.(۴۰)
علاوه بر صدور این الواح و آیات ـ كه مبین ارتباط میرزا حسینعلی با دولت روس یا لااقل حمایت مستقیم آن دولت از او و بهائیان است ـ اقرار نامهای است از وی كه دریافت مقرری را تأیید میكند. البته چون در دوران پیشوایی میرزا حسینعلی و ایّام اقامت او در عراق و استانبول، فقط دولت روسیه تزاری او را تحت حمایت خود قرار داده بود، میتوان گفت وی مقرری خود را نیز از روسها دریافت میداشته است. بعدها میرزا حسینعلی از این كه قبول شهریه از دولت نموده بود، اظهار پشیمانی میكرد. وی، در یكی از الواح مینویسد:
«قسم به جمال قدم كه اول ضرری كه بر این غلام وارد شد این بود كه قبول شهریه از دولت نمود».(۴۱)
وجود چنین مواردی در مكتوبات و نامههای میرزا حسینعلی و اخلاف او سبب شده است كه موضوع ارتباط دول استعماری با آیینهای «بابی» و «بهایی» یكی از مسایل جدّی و پرمناقشهی تاریخ بهائیت شود. گرچه دیدگاههای مختلف در این باره، قابل تحلیل و بررسی و دقت بیشتر است لیكن عدّهای میگویند: تاریخ تكوین این دو مسلك، بیش از هر چیز، دگراندیشی فرقهای در درون مكتب شیخی و تنشهای اعتقادی، سیاسی و تاریخی را به عنوان موجد و مسبّب اصلی آنها به ذهن متبادر میكند، ولی در علاقهی دول استعماری به پیگیری حوادث آنها، و گاهی دخالت آشكار در سیر تحولات این آیینها ـ از جمله فشار سیاسی دولت روس برای حفظ جان میرزا حسینعلی نوری ـ نیز هیچگونه شكی وجود ندارد.(۴۲)
موارد دیگری از این علاقه دول استعماری، در منابع بهائی و غیربهائی گزارش شده است؛ از جمله در ۱۲۷۸، سر آرنولد باروز كمبال(۴۳)، جنرال قنسولی دولت انگلستان، با میرزا حسینعلی در بغداد ملاقات و قبول حمایت و تابعیت دولت انگلیس و مهاجرت به هند استعماری یا هر نقطه دیگری را به او پیشنهاد كرد.(۴۴) نظیر همین تقاضا را نایب كنسول فرانسه در ایّامی كه وی در «ادرنه» بود از او داشت و از وی خواست كه تابیعت فرانسه را بپذیرد تا مورد حمایت و تقویت قرار گیرد.(۴۵)
۶/۵) استعمار انگلیس و بهائیان
استعمار پیر انگلیس از دیر زمان برای تفرقه و ایجاد مسلكهای ساختگی در خاورمیانه به ویژه هندوستان و سپس ایران تلاش میكرد و در این راستا، كمك شایانی به شكلگیری و ادامه حیات سیاسی ـ اجتماعی بهائیان نموده است.
موضعگیری انگلستان در ایران همچون نفوذش در هندوستان مصیبتهای زیادی را به بار آورده است. از بین بردن صفوف متّحد و یك پارچه امّت اسلامی، روشن كردن شعلههای آتش تفرقه و نفاق در میان مسلمانان، كمك به حركتهای مخرّب علیه تعالیم اسلامی كه از جمله آن، تشویق، همكاری و همراهی رهبران بهائیت در رسیدن به هدفشان را میتوان ذكر كرد.
آنان به كمك دولت روس، در نجات میرزا حسین علی بهاء از اعدام، كمك شایانی كردند، چنان كه خود میرزا حسینعلی بهاء میگوید:
«... در حالی از كشور خارج شدیم كه با سواره هایی از سوی دولت ایران و دولت روس همراه بود، تا این كه با عزّت و احترام وارد كشور عراق شدیم».(۴۶)
ارتباط انگلستان با عبدالبهاء عباس، آن قدر قوی و برنامه ریزی شده بود كه شكّی در جاسوسی عباس برای انگلستان باقی نمیماند. او بود كه میكوشید بخشی از سرزمین اسلامی را تسلیم یهودیان كند. سخنرانی متعدد عبدالبهاء در دانشگاهها و محافل مذهبی در لندن، نشانههای دیگری بر انگلیسی بودن اوست.
وی به طور شگفتانگیز از محبت انگلستان و مردم آن ونیز برتری آرای غربیان بر شریقیان نزد خارجیها سخن گفته است.
و در برابر، انگلیسیها هم با اعلان وفاداری به عبدالبهاء گفتهاند كه لندن مركز خوبی برای انتشار عقاید شما خواهد بود.(۴۷)
چنان كه پیش از این، اشاره كردیم با انشعاباتی كه در مسلك بابیت به وجود آمد، عبدالبهاء به همراه خانواده و یارانش به بغداد، سپس به قبرس و سرانجام به فلسطین رفت. هنگامی كه در فلسطین بود، انگلیسیها رسماً به حمایت از بهائیان برخاستند. در آن وقت، با اشغال فلسطین از سوی ارتش انگلیس، گزارشی به لرد بالفور(وزیر امور خارجه وقت) در مورد عبدالبهاء و طرفداران وی، داده شد. وی، بلافاصله تلگرافی به جنرال النبی فرمانده سپاه انگلیس در منطقه فلسطین، مخابره كرد. و در آن خواسته شد كه از عبدالبهاء و خانواده و دوستان وی محافظت به عمل آید.(۴۸)
عبدالبهاء هم به ارایه خدمات و اعلان حمایت پرداخت. لذا، خدماتی را در جهت فراهم كردن آذوقه سربازان انگلیسی در منطقه فلسطین ارایه داد و در بیرون راندن عثمانیها از خاك فلسطین كمك قابل توجّهی كرده بود.
مهمترین اقدامی كه در این ایّام از سوی دولت انگلیس صورت گرفت، دادن لقب «سر» (SIR) و نشان (به اصطلاح مدال قهرمانی) «نایت هود» (KNIGHT HOOD) از طرف دولت انگلستان به عبدالبهاء بود.(۴۹)
اینك كه عبدالبهاء این نشان و لقب را بعد از پایان جنگ جهانی اول دریافت كرده بود، در تأیید دولت انگلیس لوحی صادر نمود ودر آن امپراطور انگلیس را چنین دعا كرد:
«پروردگارا! امپراطور بزرگ ژرژ نجم پادشاه انگلستان را به توفیقات رحمانی خود مؤید بدار و سایه بلند پایه آن كشور را بر این منطقه بیارای، و حفظ و حمایت خویش را مستدام بدار، تو نیرومند و عالی و عزیز و حكیم میباشی».(۵۰)
این حمایتها همچنان ادامه داشت تا این كه پس از مرگ میرزا حسینعلی، زمینه دیگری به وجود آمد كه سازمانی كه در وزارت خارجه انگلیس به كار مذاهب خاورمیانه و اروپا میپرداخت از آن بهرهوری بیشتر كرده و جانشین بهاء اللّه را از خود وی بیشتر مورد حمایت قرار داد. و در برابر آن، عبدالبهاء عباس افندی در ضمن سخنرانی در منزل میس كراپر سال ۱۹۱۱ ضمن ستایش از دولت انگلیس چنین گفت:
«خوش آمدید، خوش آمدید، اهالی ایران بسیار مسرورند از این كه من آمدم اینجا و الفت بین ایران و انگلیس است. ارتباط تام حاصل میشود ونتیجه به درجهای میرسد كه به زودی افراد ایران جان خود را برای انگلیس فدا میكنند، و همین طور انگلیس خود را برای ایران فدا مینماید، از اصل ملت ایران و انگلیس یكی بودند... این ملت انگلیس و ایران هر دو برادرند، لهذا در زبان انگلیسی، بسیار الفاظ ایرانی است».(۵۱)
۶/۶) گرایش سران بهائیت به آمریكا
در سده اخیر، كاهش قدرت انگلیس در منطقه خاورمیانه و نفوذ و پیشرفت سریع آمریكا، موجب شد كه عباس افندی،(از پیشوایان بهائیان) به جانب آمریكا روی آورد. وی در سفرش به آمریكا، در یكی از سخنرانیها گفته است:
«... امشب من نهایت سرور دارم كه در همچو مجمع و محفلی وارد شدم. من شرقی هستم. الحمدللّه در مجلس غرب حاضر شدم و جمعی میبینم كه در روی آنان نور انسانیت در نهایت جلوه و ظهور است. و این مجلس را دایر بر امن میگویم كه ممكن است ملت شرق و غرب متحد شوند و ارتباط تام به میان آمریكا و ایران حاصل گردد».(۵۲)
عباس افندی، سپس آمریكائیان را تشویق به هجوم به ایران و سرمایهگذاری در این كشور كرده و در خطاب خویش به آمریكائیان گفت:
«از برای تجارت و منفعت ملت آمریكا، مملكتی بهتر از ایران نه، چه كه مملكت ایران مواد ثروتش در زیر خاك پنهان است، امیدوارم ملت آمریكا سبب شوند كه آن ثروت ظاهر شود...»(۵۳)
۶/۷) وضعیت فعلی بهاییان در آیینه غربیان و استكبار جهانی
با توجه به تبلیغات گسترده رسانههای غرب مبنی بر حمایت از فرقه بهائیت در ایران و سایر كشورهای جهان، نكات تازهای در موضعگیری غرب و به ویژه استكبار جهانی در رابطه با این گروه، كشف میشود. بررسی و تحلیل عمیق این موضوع خود فرصت دیگری را میطلبد. و اینك به طور اجمال به بعضی از ترفندهای استعمارگران، تبلیغات، حمایتها و تلاش گسترده رهبران فعلی بهائیان اشاره میكنیم:
۶/۸) تلاش بهائیان در افزایش جمعیت
پس از پیروزی انقلاب شكوهمند اسلامی ایران، جایی برای ادامه تبلیغات گمراه كننده فرقه مرتد بهائیت باقی نماند و لذا تعدادی از آنان به دین اسلام برگشتند و برخی پا به فرار گذاشتند و بعضی دیگر به تبعیت از این مسلك ادامه دادند. آنان كه در ایران ماندند علی رغم محدودیتهای اعلام شده از سوی دولت جمهوری اسلامی در خصوص كنترل جمعیت، در جلسات خود نسبت به این مسأله، با حساسیت برخورد كرده و تصمیم گرفتند كه همچنان به تولید نسل و افزایش جمعیت خود ادامه دهند. هدف آنها از این تصمیم عبارت است از:
الف) افزودن جمعیت فرقه بهائیت، جهت گرفتن امتیازات بیشتر.
ب) منزوی نشدن به دلیل كمی جمعیت در شهرها و روستاها.
ج) آماده نمودن جوّ برای افزایش فعالیتهای سیاسی خود.(۵۴)
۶/۹) تلاش غرب برای جلوه دادن فرقه بهائیت در ردیف ادیان الاهی
برخی از كشورهای اروپایی و آمریكایی، سال گذشته اقدام به چاپ و انتشار یك سری تمبر با نام معرفی ادیان الاهی كردهاند كه یكی از تمبرها به فرقه ضالّه بهائیت اختصاص دارد. این تمبرها به صورت یك مجموعه شامل ادیان اسلام، مسیحیت و زرتشت است. تمبرها حاوی تصاویر و اشكالی است كه به عنوان سمبل دین شناخته شده است. چاپ این تمبرها نشانگر تلاش و شگردهای مختلف استكبار برای ترویج فرقه ضالّه بهائیت و مقابله با آیین مقدّس اسلام است.(۵۵)
۶/۱۰) حمایت آمریكا از فرقه ضالّه بهائیت
آمریكا در پی حمایتهای مستمر از فرقه ضالّه بهائیت، هر از چند گاهی در صدد تصویب لایحه بر میآید. در همین رابطه در سالهای اخیر، در مجلس سنای آمریكا، در سالهای ۱۹۸۲ ـ ۱۳۹۲ پنج مصوبه در حمایت از این فرقه به تصویب رساندند. رؤسای جمهور آمریكا، همواره از این فرقه، حمایت و پشتیبانی میكردند. اخیراً كنگره آمریكا از رئیس جمهور این كشور خواست كه خواستار عملكردهای (به اصطلاح) حقوق بشر در ایران شود. كلینتون در پاسخ به این در خواست اعلام داشت، من عمیقاً درباره موقعیت جامعه بهایی و سایر اقلیتهای مذهبی! در ایران نگران هستم و به شما اطمینان میدهم كه ما به اصرار خود نسبت به رعایت حقوق بشر اقلیتهای مذهبی در ایران ادامه خواهیم داد.(۵۶)
عزّالدین رضانژاد
۱. دایرهٔ المعارف بزرگ اسلامی، ج ۱۱، ص ۳۴.
۲. نقطهٔ الكاف، حاجی میرزا جانی كاشانی، ص ۱۶۲، لیدن ۱۳۲۸ ه / ۱۹۱۰ م.
۳. همان، ص ۱۶۲.
۴. ر.ك: كشف الحیل، عبدالحسین آیتی، ج ۱، ص ۱۶۳، ۱۹۵.
۵. تاریخ نبیل زرندی، ص ۲۷۱ ـ ۲۷۳.
۶. كشف الحیل، همان، ج ۱، ص ۱۳۰؛ دانشنامهی جهان اسلام، ج ۱، ص ۱۸.
۷. دانشنامه جهان اسلام، ج ۴، ص ۳۴.
۸. دایرهٔ المعارف بزرگ اسلامی، ج ۱۱، ص ۳۵.
۹. دایرهٔ المعارف بزرگ اسلامی، ج ۱۱، ص ۳۴.
۱۰. نامه حاجی میرزا آقاسی به علما در كتابخانه شماره ۱ مجلس شورای اسلامی موجود است.
۱۱. ر.ك: روضهٔ الصفای ناصری، رضا قلی هدایت: ۱۰ / ۳۱۰ ـ ۳۱۲، قم، ۱۳۳۹ ش؛ فتنه باب، اعتضاد السلطنه، به كوشش عبدالحسین نوایی، ص ۱۵، ۱۷، ۲۰ و ۲۳، تهران، ۱۳۵۱ ش. اصل توبهنامه كه براون آن را چاپ كرده، در كتابخانه شماره ۱ مجلس شورای اسلامی موجود است. ر.ك: سه مقاله، عبدالحسین نوایی، ص ۱۳۱ ـ ۱۳۲.
۱۲. فتنه باب، همان، ص ۳۳ ـ ۷۳؛ روضهٔ الصفای ناصری: ۱۰ / ۴۲۸، ۴۳۳، ۴۵۶ و ۴۵۷.
۱۳. متن فتوای علما در اعدام باب نیز در كتابخانه شماره ۱ مجلس شورای اسلامی موجود است.
۱۴. ر.ك: نقطهٔ الكاف، چاپ ادوارد براون، ص ۲۳۸، ۲۴۴.
۱۵. همان، مقدّمه براون، ص ۳.
۱۶. ص ۳ ـ ۴، ۲۸ ـ ۳۲.
۱۷. تلخیص تاریخ، ص ۴۱۹ ـ ۴۲۲.
۱۸. مقاله سیاح، ص ۶۷ ـ ۶۸.
۱۹. گوهر، سال ۶، ش ۳، ص ۱۷۸ ـ ۱۸۳؛ ش ۴، ص ۲۷۱ ـ ۲۷۷.
۲۰. لقب «بهاء» از طرف قرهٔالعین (زرینتاج دختر حاجملاّصالح قزوینی) به میرزاحسینعلی داده شده است.
۲۱. ر.ك: خاتمیت پیامبر اسلام، ص ۶۷ ـ ۶۹.
۲۲. ر.ك: تاریخ جامع بهائیت، ص ۲۴ ـ ۲۵.
۲۳. همان، ص ۵۹۶.
۲۴. ر.ك: الموسوعهٔ الذهبیهٔ للعلوم الاسلامیهٔ، دكتر فاطمه محجوب: ۷ / ۵۵۴، دارالغد العربی، قاهره، مصر.
۲۵. محسن عبدالحمید، حقیقهٔ البابیهٔ و البهائیهٔ، ص ۴.
۲۶. «خداوند از سیْنیْ برآمد و از سِیْعِیر برایشان تجلی كرد و از كوه پاران درخشنده شد و با هزار هزاران مقدسان ورود نمود و از دست راستش به ایشان شریعتی آتشین رسید». تورات، ص ۳۹۷، ترجمه فاضل خان همدانی، ۱۸۵۶ م، ۱۲۷۲ ه . ق، لندن.
۲۷. ر.ك: دائرهٔالمعارف القرن الرابع عشر (العشرین): ۲ / ۳۷۷.
۲۸. چنان كه در گزارش نماینده سیاسی انگلیس در ایران در تاریخ ۲۱ ژوئن ۱۸۵۰ م آمده است. ر.ك انشعاب بهائیت، ص ۴۵.
۲۹. ر.ك: انشعاب در بهائیت، ص ۱۶۹.
۳۰. وی آورده است: «هذا یوم فیه فازالكلیم بانوار القدیم، و شرب زلال الوصال من هذا القدح الذی به سجرت البحور. قل تاللّه الحق انّ الطور یطوف حول مطلع الظهور، و الروح ینادی من فی الملكوت، هلموا و تعالوا یا ابناء الغرور، هذا یوم فیه سرع، كرم اللّه شوقاً للقائه و صاح الصهیون قد اتی الوعد، و ظهر ما هو المكتوب فی الواح اللّه المتعالی العزیز المحبوب». الاقدس، ص ۱۱۸.
۳۱. ر.ك: مفاوضات عبدالبهاء.
۳۲. انشعاب در بهائیت، ص ۱۷۰ ـ ۱۷۱، به نقل از: قرن بدیع: ۴ / ۱۶۲.
۳۳. شوقی افندی، قرن بدیع، ج ۱، ص ۳۱۸.
۳۴. تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص ۵۹۳.
۳۵. همین جریان را عباس افندی (عبدالبهاء) در مقاله «سیاح» آورده است. و نیز ر.ك: نامهای از سن پالو، ص ۳۰۶، امان اللّه شفا، دارالكتب الاسلامیهٔ.
۳۶. تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص ۶۱۱ ـ ۶۱۲، ۶۱۷ ـ ۶۱۸؛ شوقی افندی، قرن بدیع، ج ۲، ص ۴۸.
۳۷. ر.ك: قرن بدیع: ۲ / ۱۵.
۳۸. انشعاب در بهائیت، ص ۱۱۱ ـ ۱۱۲، به نقل از: نامهای از سن پالو، ص ۳۰۶.
۳۹. انشعاب در بهائیت، ص ۱۱۵؛ آثار قلم اعلی، حسینعلی بن میرزا بزرگ نوری، ج ۱، ص ۷۶؛ قرن بدیع، ج ۲، ص ۴۹.
۴۰. قرن بدیع: ۲/۸۶.
۴۱. مجموعه الواح مباركه، ص ۱۵۹.
۴۲. دانشنامه جهان اسلام، ج ۴، ص ۷۳۵.
۴۳. Arnold barrows kemball.
۴۴. قرن بدیع، ج ۲، ص ۱۲۵ ـ ۱۲۶.
۴۵. كشف الحیل، آیتی، ج ۱، ص ۳۸۰ ـ ۳۸۱.
۴۶. ر.ك: حقیقهٔالبابیهٔ والبهائیهٔ، محسن عبدالحمید، ص ۱۹۴؛ به نقل از؛ نبذهٔ من اشراقات بهاءاللّه، ص ۱۵۶.
۴۷. همان، ص ۱۹۴ ـ ۱۹۶.
۴۸. این متن تلگرام را شوقی افندی، در قرن بدیع: ۳/۲۹۷ پذیرفته است.
۴۹. ر.ك: قرن بدیع، ۱/۳۹۹؛ نامهای از سن پالو، ص ۱۷ ـ ۳؛ خاطرات صبحی، ص ۹۴.
۵۰. متن عربی دعا چنین است: «اللهم أیّد الامپراطور و الاعظم جورج الخامس [ملك] انكلترا بتوفیقاتك الرحمانیهٔ و ادم ظلّها الظّلیل علی هذه الاقلیم الجلیل بعونك و صونك و حمایتك، انّك انت المقتدر المتعالی العزیز الحكیم».نامهای از سن پالو، ص ۱۸.
۵۱. ر.ك: سخنرانیهای عبدالبهاء، جلد اول.
۵۲. خطابات عبدالبهاء: ۱/۳۳.
۵۳. انشعاب در بهائیت، ص ۱۲۴ ـ ۱۲۵؛ به نقل از پرس دالگوركی یا تاریخ و نقش سیاسی رهبران بهایی، ص ۷۶.
۵۴. ر.ك: خبرنامه فرهنگی ـ اجتماعی، شماره ۱۰۶، ص ۲۸ و نیز شماره ۱۰۸، ص ۴۴ ـ ۴۵.
۵۵. همان، شماره ۱۳۳، ص ۱۰ ـ ۱۱.
۵۶. ر.ك: رویدادها و تحلیل، شماره ۱۰۴ و ۱۰۵، صص ۲۷ ـ ۲۸.
۱. دایرهٔ المعارف بزرگ اسلامی، ج ۱۱، ص ۳۴.
۲. نقطهٔ الكاف، حاجی میرزا جانی كاشانی، ص ۱۶۲، لیدن ۱۳۲۸ ه / ۱۹۱۰ م.
۳. همان، ص ۱۶۲.
۴. ر.ك: كشف الحیل، عبدالحسین آیتی، ج ۱، ص ۱۶۳، ۱۹۵.
۵. تاریخ نبیل زرندی، ص ۲۷۱ ـ ۲۷۳.
۶. كشف الحیل، همان، ج ۱، ص ۱۳۰؛ دانشنامهی جهان اسلام، ج ۱، ص ۱۸.
۷. دانشنامه جهان اسلام، ج ۴، ص ۳۴.
۸. دایرهٔ المعارف بزرگ اسلامی، ج ۱۱، ص ۳۵.
۹. دایرهٔ المعارف بزرگ اسلامی، ج ۱۱، ص ۳۴.
۱۰. نامه حاجی میرزا آقاسی به علما در كتابخانه شماره ۱ مجلس شورای اسلامی موجود است.
۱۱. ر.ك: روضهٔ الصفای ناصری، رضا قلی هدایت: ۱۰ / ۳۱۰ ـ ۳۱۲، قم، ۱۳۳۹ ش؛ فتنه باب، اعتضاد السلطنه، به كوشش عبدالحسین نوایی، ص ۱۵، ۱۷، ۲۰ و ۲۳، تهران، ۱۳۵۱ ش. اصل توبهنامه كه براون آن را چاپ كرده، در كتابخانه شماره ۱ مجلس شورای اسلامی موجود است. ر.ك: سه مقاله، عبدالحسین نوایی، ص ۱۳۱ ـ ۱۳۲.
۱۲. فتنه باب، همان، ص ۳۳ ـ ۷۳؛ روضهٔ الصفای ناصری: ۱۰ / ۴۲۸، ۴۳۳، ۴۵۶ و ۴۵۷.
۱۳. متن فتوای علما در اعدام باب نیز در كتابخانه شماره ۱ مجلس شورای اسلامی موجود است.
۱۴. ر.ك: نقطهٔ الكاف، چاپ ادوارد براون، ص ۲۳۸، ۲۴۴.
۱۵. همان، مقدّمه براون، ص ۳.
۱۶. ص ۳ ـ ۴، ۲۸ ـ ۳۲.
۱۷. تلخیص تاریخ، ص ۴۱۹ ـ ۴۲۲.
۱۸. مقاله سیاح، ص ۶۷ ـ ۶۸.
۱۹. گوهر، سال ۶، ش ۳، ص ۱۷۸ ـ ۱۸۳؛ ش ۴، ص ۲۷۱ ـ ۲۷۷.
۲۰. لقب «بهاء» از طرف قرهٔالعین (زرینتاج دختر حاجملاّصالح قزوینی) به میرزاحسینعلی داده شده است.
۲۱. ر.ك: خاتمیت پیامبر اسلام، ص ۶۷ ـ ۶۹.
۲۲. ر.ك: تاریخ جامع بهائیت، ص ۲۴ ـ ۲۵.
۲۳. همان، ص ۵۹۶.
۲۴. ر.ك: الموسوعهٔ الذهبیهٔ للعلوم الاسلامیهٔ، دكتر فاطمه محجوب: ۷ / ۵۵۴، دارالغد العربی، قاهره، مصر.
۲۵. محسن عبدالحمید، حقیقهٔ البابیهٔ و البهائیهٔ، ص ۴.
۲۶. «خداوند از سیْنیْ برآمد و از سِیْعِیر برایشان تجلی كرد و از كوه پاران درخشنده شد و با هزار هزاران مقدسان ورود نمود و از دست راستش به ایشان شریعتی آتشین رسید». تورات، ص ۳۹۷، ترجمه فاضل خان همدانی، ۱۸۵۶ م، ۱۲۷۲ ه . ق، لندن.
۲۷. ر.ك: دائرهٔالمعارف القرن الرابع عشر (العشرین): ۲ / ۳۷۷.
۲۸. چنان كه در گزارش نماینده سیاسی انگلیس در ایران در تاریخ ۲۱ ژوئن ۱۸۵۰ م آمده است. ر.ك انشعاب بهائیت، ص ۴۵.
۲۹. ر.ك: انشعاب در بهائیت، ص ۱۶۹.
۳۰. وی آورده است: «هذا یوم فیه فازالكلیم بانوار القدیم، و شرب زلال الوصال من هذا القدح الذی به سجرت البحور. قل تاللّه الحق انّ الطور یطوف حول مطلع الظهور، و الروح ینادی من فی الملكوت، هلموا و تعالوا یا ابناء الغرور، هذا یوم فیه سرع، كرم اللّه شوقاً للقائه و صاح الصهیون قد اتی الوعد، و ظهر ما هو المكتوب فی الواح اللّه المتعالی العزیز المحبوب». الاقدس، ص ۱۱۸.
۳۱. ر.ك: مفاوضات عبدالبهاء.
۳۲. انشعاب در بهائیت، ص ۱۷۰ ـ ۱۷۱، به نقل از: قرن بدیع: ۴ / ۱۶۲.
۳۳. شوقی افندی، قرن بدیع، ج ۱، ص ۳۱۸.
۳۴. تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص ۵۹۳.
۳۵. همین جریان را عباس افندی (عبدالبهاء) در مقاله «سیاح» آورده است. و نیز ر.ك: نامهای از سن پالو، ص ۳۰۶، امان اللّه شفا، دارالكتب الاسلامیهٔ.
۳۶. تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص ۶۱۱ ـ ۶۱۲، ۶۱۷ ـ ۶۱۸؛ شوقی افندی، قرن بدیع، ج ۲، ص ۴۸.
۳۷. ر.ك: قرن بدیع: ۲ / ۱۵.
۳۸. انشعاب در بهائیت، ص ۱۱۱ ـ ۱۱۲، به نقل از: نامهای از سن پالو، ص ۳۰۶.
۳۹. انشعاب در بهائیت، ص ۱۱۵؛ آثار قلم اعلی، حسینعلی بن میرزا بزرگ نوری، ج ۱، ص ۷۶؛ قرن بدیع، ج ۲، ص ۴۹.
۴۰. قرن بدیع: ۲/۸۶.
۴۱. مجموعه الواح مباركه، ص ۱۵۹.
۴۲. دانشنامه جهان اسلام، ج ۴، ص ۷۳۵.
۴۳. Arnold barrows kemball.
۴۴. قرن بدیع، ج ۲، ص ۱۲۵ ـ ۱۲۶.
۴۵. كشف الحیل، آیتی، ج ۱، ص ۳۸۰ ـ ۳۸۱.
۴۶. ر.ك: حقیقهٔالبابیهٔ والبهائیهٔ، محسن عبدالحمید، ص ۱۹۴؛ به نقل از؛ نبذهٔ من اشراقات بهاءاللّه، ص ۱۵۶.
۴۷. همان، ص ۱۹۴ ـ ۱۹۶.
۴۸. این متن تلگرام را شوقی افندی، در قرن بدیع: ۳/۲۹۷ پذیرفته است.
۴۹. ر.ك: قرن بدیع، ۱/۳۹۹؛ نامهای از سن پالو، ص ۱۷ ـ ۳؛ خاطرات صبحی، ص ۹۴.
۵۰. متن عربی دعا چنین است: «اللهم أیّد الامپراطور و الاعظم جورج الخامس [ملك] انكلترا بتوفیقاتك الرحمانیهٔ و ادم ظلّها الظّلیل علی هذه الاقلیم الجلیل بعونك و صونك و حمایتك، انّك انت المقتدر المتعالی العزیز الحكیم».نامهای از سن پالو، ص ۱۸.
۵۱. ر.ك: سخنرانیهای عبدالبهاء، جلد اول.
۵۲. خطابات عبدالبهاء: ۱/۳۳.
۵۳. انشعاب در بهائیت، ص ۱۲۴ ـ ۱۲۵؛ به نقل از پرس دالگوركی یا تاریخ و نقش سیاسی رهبران بهایی، ص ۷۶.
۵۴. ر.ك: خبرنامه فرهنگی ـ اجتماعی، شماره ۱۰۶، ص ۲۸ و نیز شماره ۱۰۸، ص ۴۴ ـ ۴۵.
۵۵. همان، شماره ۱۳۳، ص ۱۰ ـ ۱۱.
۵۶. ر.ك: رویدادها و تحلیل، شماره ۱۰۴ و ۱۰۵، صص ۲۷ ـ ۲۸.
منبع : مجله انتظار
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست