جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

مولاجان! دردهای زیادی است که وعده داده‌ام با آمدنت علاج می‌شوند


مولاجان! دردهای زیادی است که وعده داده‌ام با آمدنت علاج می‌شوند
مولاجان...دردهای زیادی است که به آن‌ها وعده داده‌ام با آمدنت علاج می‌شوند.
جمعه‌ها، دم غروب، وقتی آسمان، از اندوه نیامدنت دوباره مثل صدها سال دیگری که خون گریسته است، اشک سرخ می‌بارد، به خود می‌گویم: آقایم بازهم نیامد...
درست جمعه‌ها، وقتی قلبم و قلب همه، از تنگی فراغت مثل لاله‌ای که زیر پا لگد شود، چروکیده و رنجیده می‌شود، با خود می‌گویم: این درد عاقبت مرا خواهد کشت...
و بعد به خود نهیب می‌زنم، که او خواهد آمد...
و آن‌گاه از دیدگانم قطره‌ای اشک می‌چکد و از سوزان‌ترین پرده اندوهم، می‌گویم: مهدی جان، درست که من بدم و لایق تو نیستم... اما... دوستت دارم...
آقای من، بر منابر و معابرمان فریادت می‌زنیم تا بازگردی! اما غافلیم از اینکه، آنکه باید باز گردد شما نیستید! آن ما هستیم که باید به خودمان بازگردیم...
مولا جان، از شما می‌خواهیم تا صدایمان را بشنوی و نظری با گوشه چشمت بر ما افکنی، امّا از یاد برده‌ایم که شاهد و ناظر اعمالمانی...
ضجّه می‌زنیم و عاجزانه می‌خواهیم، بلکه نشانی خیمه‌ات را بگویی و ما سراسیمه خود را فدای قدومت کنیم!
امّا نمی‌دانم، چرا نمی‌توانیم خواسته‌هایمان را فدای آمدنت کنیم... مگر محبوب ما نیستی؟ مگر دائم آمدنت را نمی‌خواهیم؟ پس چرا آنچه تو می‌خواهی بر ما گران و سنگین و ناشدنی است...
همه‌مان به دنبال آنانی می‌گردیم که تشرّف حضورت را داشته‌اند، امّا فراموش کرده‌ایم که هر دم، ممکن است از کنارمان بگذری...
یا صاحب الزمان... همه‌مان آرزو می‌کنیم، کاش شما را می‌دیدیم و سلامی‌می‌گفتیم. ولی فراموش کرده‌ایم که هر کجا سلامت بگوییم، پاسخ‌مان می‌دهی... حتّی یادمان می‌رود، در کوی و برزن‌ها، بر هم سلام کنیم... شاید آنکه از کنارش به آرامی‌ گذشتیم...
گل نرگس.... نمی‌دانم چه شد، این همه عطر نرگس را از یاد بردیم... شما دعایی کن... شاید به حرمت دعایت، ما نیز بازگشتیم...
همیشه خاطر ما، آشیان یـاد تو باد که در هوای تو پرواز، خاطرانگیز است...
منبع : خبرگزاری ایسنا