دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا
نمونههایی از حسگرایی در عالم اسلامی
در عرصه تفکر و اندیشه همواره دو گرایش حسگرا و عقلگرا، کمابیش، در تقابل با یکدیگر ظاهر میشوند. در عالم اسلامی و حوزه تفکر مربوط به آن نیز این دو گرایش یافت میشود. مقاله حاضر درصدد است تا نمونههایی از حسگرایی را در جهان اسلام گزارش و توصیف کند.
● مقدّمه
در عرصه تفکر و اندیشه همواره دو گرایش حسگرا و عقلگرا، کمابیش، در تقابل با یکدیگر ظاهر میشوند. در عالم اسلامی و حوزه تفکر مربوط به آن نیز این دو گرایش یافت میشود. مقاله حاضر درصدد است تا نمونههایی از حسگرایی را در جهان اسلام گزارش و توصیف کند. در این مقاله به دیدگاههای ابن تیمیه و محمدامین استرآبادی، از متفکران قدیمی، و دکتر زکی نجیب محمود و دکتر علی سامی النشار از متفکران معاصر عرب پرداخته میشود. دیدگاههای مزبور هرچند جای تحلیل و ارزیابی دارند، اما به دلیل رعایت اختصار از نقد و بررسی مفصل آنها صرفنظر میشود.
ابن تیمیه یکی از نمونههای بارز حسگروی در اسلام، ابنتیمیه است. ابن تیمیه بر ظواهر متون دینی اعم از قرآن و حدیث تأکید میکند و راه نجات و فلاح را در اخذ آن چیزی میداند که در متون دینی ـ قرآن و حدیث ـ در اختیار ما قرار گرفته است. وی از نقل در برابر عقل دفاع میکند، بر مباحث نظری و انتزاعی عقلی میتازد و آنها را بیفایده و یا مضرّ قلمداد میکند. ابن تیمیه در برابر ورود و نفوذ فلسفه و منطق یونان در عالم اسلامی موضع شدیدی دارد و در موارد گوناگون به طرد و نقد آن پرداخته است. تأکید فراوان وی بر نقل، و ذمّ اجتهاد عقلی و تقبیح تلاش برای پی بردن به بواطن نقل و تأویل، حاکی از حسگرایی اوست، اما آنجا که قیاس فقهی ـ تمثیل منطقی ـ را بر قیاس منطقی ـ قیاس شمول ـ ترجیح میدهد و بر ردّ و نفی قیاس منطقی استدلال میکند، گرایش حسی و تجربی وی کاملا آشکار میشود. پیش از پرداختن به مباحث ابن تیمیه درباره قیاس و استدلال، اشارهای کوتاه به اشکالات وی بر مبحث تعریف منطق ارسطویی مینماییم؛ زیرا نقد او از مبحث تعریف ارسطویی مشتمل بر عناصری از حسگروی است.
ابن تیمیه، هم در کتاب الرّد علی المنطقیین و هم در کتاب نقض المنطق، مبحث تعریف را مطرح میکند و آن را به تفصیل مورد نقد و ارزیابی قرار میدهد. ابن تیمیه ادّعا میکند که هنوز هم بر تعریف [حدّ تام] هیچ چیزی اتّفاق و اجماع نشده است، بلکه همواره تعریفها محلّ نزاع میباشند و اگر قول منطقدانان مبنی بر اینکه شناخت درست یک شیء به وسیله تعریف حدّی آن به دست میآید، درست باشد، نتیجه این میشود که درباره هیچ چیزی شناخت و تصور صحیحی به دست نیامده است. از سوی دیگر، مشاهده میکنیم که فقط عدّه بسیار کمی از مردم، یعنی فقط برخی از فلاسفه و منطقدانان، سخن از شناخت تصوری اشیا به وسیله تعریف حدّی میگویند، اما دیگران از راههای دیگری اشیا را میشناسند؛ مثلا، در طب، نجوم، حساب، نحو و مانند آنها برای به دست دادن مراد و مقصودشان هرگز متمسّک به تعریف حدّی نمیشوند. ابن تیمیه در یکی از ادلّهای که بر بیاعتباری تعریف حدّی اقامه میکند میگوید: ما معمولا اشیا را با حسّ ظاهر و باطن میشناسیم و اگر چیزی را به نحوی از این راهها شناختیم، دیگر نیازی به حدّ نداریم و اگر از طرق حسی نتوانستیم چیزی را بشناسیم، از طریق حدّ چیزی نصیب ما نمیشود و ما نمیتوانیم آن را بشناسیم، مگر از طریق تشبیه و تمثیل که غیر از حدّ است. در ادامه، به بحث تمثیل خواهیم پرداخت.۱
بدینسان، ابن تیمیه در مبحث تصورات یک حسگرای تمام عیار است. البته وی به حس باطن مانند احساس درد و رنج و لذت و فرح نیز توجّه دارد. روشن است ادراکی که از طریق حس نصیب انسان میشود ادراک جزئی است. پرسشی که در اینجا قابل طرح است، اینکه آیا او منکر ادراک کلی بوده است؟ اگر منکر نبوده، حصول آن را چگونه توجیه میکرده است؟ پاسخ این است که ابن تیمیه خود به این حقیقت توجه داشته و ادراک کلی را پذیرفته است و آن را کار عقل میداند؛ بدین بیان که پس از احساس جزئیات متعدد، عقل به قدر مشترک بین آن جزئیات پی میبرد و آن قدر مشترک را به عنوان یک ادراک کلی درک میکند، اما باز در همین جا تأکید میکند که ادراک کلیات متأخر از احساس جزئیات است و معرفت جزئیات سبب معرفت به کلیات است.۲
در اینجا به این مقدار از نقد ابن تیمیه بر تعریف ارسطویی بسنده میکنیم و به نقد او بر مبحث قیاس ارسطویی میپردازیم. ابن تیمیه در کتاب نقض المنطق قیاس شمول ارسطو را مورد نقد قرار میدهد. در اینجا یکی از آن انتقادها را که موضع حسگروی وی را نشان میدهد، طرح و گزارش میکنیم. خلاصه استدلال ابن تیمیه بر بیفایده بودن و نادرستی برهان قیاسی این است که برهان منطقی مبتنی بر قضیه کلیه یقینی است، اما قضیه کلیهای که هم واجد کلیت باشد و هم واقعنما و حاکی از امور موجود در خارج، وجود ندارد. پس قیاس برهانی بیپایه و نادرست است؛ یعنی از قیاس علم حاصل نمیشود. توضیح مطلب اینکه مبادی قیاس برهانی علوم یقینیای هستند از قسم: حسیات باطنی (وجدانیات)، حسیات ظاهری (محسوسات) عقلیات (فطریات)، بدیهیات، متواترات، مجرّبات و حدسیات. ابن تیمیه سپس به این نکته میپردازد که محسوسات و وجدانیات (حسیات ظاهری و باطنی) احکام کلیه نیستند؛ زیرا حس، اعم از حس ظاهر و باطن، فقط امور جزئی و معیّن را درک میکند، تجربه نیز فقط در امور معیّن و جزئی جریان دارد و فقط به وسیله قیاس تمثیل (= قیاس فقهی) تعمیم مییابد و شامل موارد معیّن دیگر هم میشود. حدس نیز فقط شامل امور معیّن و جزئی میشود؛ زیرا در واقع از سنخ تجربه است با این تفاوت که تجربه به فعل مجرّب، مانند خوردن غذا و نوشیدن آشامیدنیها و استعمال داروها تعلّق میگیرد، اما حدس به چیزی تعلّق میگیرد که فعل انسان نیست؛ مانند اختلاف شکلهای ماه هنگام مواجههاش با خورشید. بنابراین، حدس همان تجربه علمی است که به فعل انسان مربوط نمیشود و از اینرو، به امور جزئی و معیّن تعلّق میگیرد و در اینجا نیز به واسطه قیاس تمثیل تعمیم مییابد. بنابراین، در نظر ابن تیمیه پایه و مبنا در محسوسات، وجدانیات، مجرّبات و حدسیات، حس است.
ابن تیمیه پس از اینکه حسّیات (وجدانیات و محسوسات)، مجرّبات و حدسیات را راجع به امور جزئی و معیّن قلمداد کرد، بدون اینکه درباره عقلیات (فطریات) و متواترات و رجوع یا عدم رجوع آنها به جزئیات سخنی به میان آورد، وارد بحث از بدیهیات میشود.
وی پس از تعریف بدیهیات به علوم اولیهای که خدا آنها را بدون هیچ واسطهای و به نحو ابتدایی در نفوس قرار میدهد (مانند علم به اینکه «یک» نصف «دو» است)، ادعا میکند که بدیهیات، علم به هیچ شیء معین و خاصی را که در خارج موجود باشد، افاده نمیکند، و فقط حس است که به واسطه آن میتوان بر موجودات خارجی حکم کرد و حتی تعقّل هم کاملا مبتنی بر احساس است، و نخست چیزی با حس باطن یا ظاهر باید احساس شود تا عقل بتواند با تمثیل و تشبیه معنای عامی را دریابد. اما اینکه عقل بتواند کلیاتی را که افراد آن در خارج موجود باشند، بدون دخالت حس دریابد، غیرقابل تصور و ممتنع است. البته عقل میتواند معانی و مفاهیمی را در نزد خود مقدّر و مفروض بگیرد، اما اینکه بتواند آنها را بدون تمسّک به حس، به خارج مربوط کند و حاکی از خارج بداند، ممکن نیست.
با جمع بین حس و عقل است که میتوان از کلیات حاکی از موجودات و افراد خارجی سخن گفت؛ اگر حسِّ تنها در بین باشد فقط وجود معیّن و جزئی را درک میکند، و اگر عقل تنها در بین باشد فقط کلیات مفروض و مقدّر را درک میکند، البته ممکن است این کلیات دارای افراد موجودی در خارج باشند و یا هیچ مصداقی در خارج نداشته باشند. وقتی گفته میشود: صد، یک دهم هزار است بر شیئی خارجی حکم نشده است؛ زیرا حتی اگر در جهانِ وجود نه معدود صد و نه معدود هزار هیچکدام وجود نداشته باشند، باز هم این حکم به اعتبار صد و هزار مقدّر و مفروض ذهنی درست است. اما وقتی صد کتاب و هزار کتاب احساس شوند، حکم به این میشود که این صد کتاب یک دهم هزار کتاب است. بنابراین، معدودها فقط با حس ادراک میشوند و عدد مجرّد و منتزع از معدود فقط با عقل قابل درک است و عدد و معدود با همدیگر با دخالت حس و عقل هر دو قابل درک میباشند.
ابن تیمیه بدین ترتیب نتیجه میگیرد که بدیهیات عقلی محض فقط در مقام فرض و تقدیر ذهنی یافت میشوند نه در امور موجود خارجی.
نتیجه اینکه از یک سو، حسّیات (محسوسات و وجدانیات)، مجرّبات، حدسیات و متواترات علم به موجودات خارجی را بیان میکنند، اما کلی نیستند و از اینرو، در قیاس برهانی کاربرد ندارند و از سوی دیگر، بدیهیات اولیه کلی هستند، اما ادراکات مربوط به امور مقدّر و مفروض ذهنیاند و راجع به موجودات خارجی نیستند و از اینرو، مفید علم به حقایق موجود در خارج نمیباشند و استفاده از آنها در قیاس مفید علم یقینی به واقعیت خارجی نیست. نتیجه نهایی اینکه، این ادّعا که راه تحصیل علم یقینی، قیاس برهانی است، ادّعای درستی نیست.
خلاصه بحث ابن تیمیه تا اینجا این است که قضایای بدیهی عقلی کلی محض بوده، و راجع به افراد و مصادیق خارجی جزئی نمیباشند، و قضایای دیگر، راجع به افراد و مصادیق خارجی هستند، و بدین روی، بر علوم ما میافزایند، اما کلی نیستند، بنابراین، قیاس برهانی بیمادّه و بیمحتوا میشود.
ابن تیمیه در اینجا این اشکال را مطرح میکند که: با حسّیات، مجربات، حدسیات و مانند آنها امور جزئی معلوم میشود و با عقل و ادراکات بدیهی آن، امور کلی، و با مجموع آن دو قیاس تکمیل و تتمیم میشود و اشکالی در بین نمیماند. نامبرده اشکال مزبور را اینگونه پاسخ میگوید: آنچه که از قیاس مؤلّف از جزئیات و کلیات به دست میآید قضیه جزئیه معیّنه است؛ مثلا حس میگوید: زید هزار درهم دارد و بکر دو هزار درهم، و عقل میگوید: دو هزار بیشتر از هزار است و از اینرو، نتیجه میشود که مال بکر بیشتر از مال زید است. و برای علم به قضیه جزئیه معیّنه نیاز به قیاس برهانی نداریم، بلکه بدون هیچگونه قیاسی و یا با قیاس تمثیل و یا با قیاس مرکّب از دو قضیه جزئیه معیّنه ـ بدون استفاده از قضیه کلی که حکم عقل است ـ میتوان به قضیه جزئیه علم پیدا کرد.
خلاصه آنکه مدّنظر ابن تیمیه با قیاس منطقی برهانی هیچ یک از علوم کلیای را که در خارج یافت میشود، نمیتوان به دست آورد. پس نمیتوان آن را میزان علوم کلی دانست، بلکه فقط امور جزئی و شخصی را میتوان به وسیله آن معلوم کرد. در حالی که برای معرفت به امور جزئی و شخصی راههای بهتر و برتری غیر از قیاس برهانی وجود دارد که با وجود آنها رجوع به قیاس برهانی بیجا و ناشایسته است.۳
در سراسر بحث گذشته تأکید ابن تیمیه بر حس مشهود است. وی معتقد است که تنها از طریق حس میتوان به یک امر واقعی خارجی معرفت یافت و بدون حس هیچ گامی برای افزایش علم حقیقی و واقعگو نمیتوان برداشت. او با بیاعتبار کردن قیاس برهانی، برای عقل مجالی در بسط و گسترش علوم نمیگذارد و حس و استقرا را همه کاره این عرصه میگرداند. وی تعمیم یافتههای جزئی حسّی را نیز کار قیاس تمثیل دانسته است که آن نیز ریشه در حس دارد. بنابراین، حسگروی در آراء ابن تیمیه کاملا ظاهر است.
ابن تیمیه در الرّد علی المنطقیین در صدد برمیآید تا قیاس تمثیل را که مبتنی بر مشاهده حسی است، در افاده یقین همارز قیاس شمول قرار دهد. وی با ذکر مثالهای گوناگون از قیاس تمثیل به این مقصود میپردازد. سپس تلاش میکند تا قیاس شمول (قیاس برهانی) را به قیاس تمثیل ارجاع دهد تا ثابت کند که قیاس برهانی اصالت و اعتبار برتری نسبت به قیاس تمثیل ندارد. ابن تیمیه سپس برای اینکه ادّعای خود را مستظهر به نقل و شرع بگرداند، متمسّک به قرآن میشود و ادعا میکند که قرآن مملوّ از تمسّک به محسوسات و جزئیات و قیاس تمثیل است.۴
اخباریون شیعه یکی از نمونههای حسگرایی در عالم اسلام، هستند. در اینجا دیدگاه یکی از آنان را که ظاهرا قایل به تقدم احساس بر عقل میباشد مطرح میکنیم. محمدامین استرآبادی در کتاب الفوائد المدنیة ادعا میکند که معارف دین، اعم از اصول و فروع، که از ضروریات دین نباشند، تنها از طریق نقل از معصومان(ع) قابل شناخت میباشند، بنابراین، در امور نظری اعتقادی یا فرعی نمیتوان به عقل و اجتهاد تکیه کرد، بلکه باید به معصوم رجوع کرد و از خزانه علم او بهره برد. اصل این ادّعا جایگاه عقل را در مقابل نقل تضعیف میکند، اما چیزی در تأیید و تقدیم حس نمیگوید. آنچه که در کلام وی دالّ بر حسگرایی اوست، در استدلالی یافت میشود که بر ادّعای خود اقامه کرده است. او در دلیل نهم در تأیید ادعای خود میگوید: در کلام و حکمت الهی و طبیعیات و اصول فقه و فقه استدلالی اختلافات فراوانی یافت میشود که نشاندهنده وجود خطا و اشتباه در ادلّه و ادّعاهای اصحاب این علوم است و برای اجتناب از خطا و اشتباه چارهای نیست جز رجوع به معصوم که عاری از خطاست. او در مقدّمهای که برای این استدلال تدارک دیده است، وجه وجود خطا را در این دسته از علوم بیان میکند. وی میگوید: علوم نظری دو قسماند:
۱) علومی که موادّ و مبادی آنها به اموری ختم میشود که قریب به احساس است؛ مانند هندسه و حساب و اکثر ابواب منطق. در این دسته از علوم بین علما اختلاف رخ نمیدهد و دیدگاههای خطا بروز نمیکند؛ زیرا خطا در فکر یا از جهت صورت استدلال است و یا از جهت مادّه استدلال. از جهت صورت خطا رخ نمیدهد؛ زیرا شناخت صورت صحیح استدلال برای اذهان سلیم امر واضح و آشکاری است و علما قواعد منطقی را که بازدارنده از خطا در صورت است، میدانند. از جهت مادّه نیز در این علوم خطا واقع نمیشود؛ زیرا مبادی این علوم نزدیک به احساس و در دسترس احساس هستند.
۲) علومی که مبادی و موادّ اولیه آنها دور از احساس میباشند؛ مانند: حکمت الهی و حکمت طبیعی و علم کلام و اصول فقه و مسائل نظری فقه و بعضی از قواعد منطق. در این دسته از علوم اختلافات و مشاجرات فراوانی یافت میشود؛ برخی مدّعی یک نظر میشوند و برخی منکر آن. هر دو دسته برای دیدگاه خود استدلال میآورند و هیچگونه راهحلّی برای برونرفت از این مشاجرات وجود ندارد؛ زیرا نهایت کاری که قواعد منطقی میتوانند انجام دهند این است که با رعایت آنها، خطا از جهت صورت رفع میشود، اما منطق از جهت مادّه هیچ کمکی نمیتواند بکند، و علت اختلاف و اشتباه و خطا در این علوم از جهت مادّه است؛ یعنی موادّ و مبادی استدلال در این علوم خارج از دسترس حسّ هستند و از اینرو، خلط و اشتباه پدید میآید.۵
استرآبادی بر اساس این مقدمه نتیجه میگیرد که برای احتراز از خطا در نظریات باید به معصوم مراجعه کرد. هدف از ذکر استدلال استرآبادی این بود که نشان دهیم در نظر ایشان حس و ادراک حسی دور از اشتباه و خطاست، اما آنجا که حس نتواند داوری کند، و عرصه صرفا عرصه عمل عقل باشد، خطا و اشتباه رخ میدهد. بنابراین، نوعی حسگرایی در دیدگاه ایشان مشاهده میشود.
درباره موضع استرآبادی دو نکته قابل توجه است:
۱) نکته عجیبی که در اینجا جلب توجّه میکند موضع ایشان درباره علومی مانند حساب، هندسه و منطق است که تقریبا هماهنگ با دیدگاه کانت میباشد. کانت حساب، هندسه و منطق را یقینی و قابل اعتماد میدانست، اما مابعدالطبیعه و الهیات عقلی و روانشناسی فلسفی را غیرممکن میدانست.
۲) مرحوم استرآبادی حس را قابل اعتماد میدانست و عقل را در قلمرو نظریات غیرقابل اعتماد؛ اما مانند سایر حسگرایان، مدّعی نشد که چون عقل غیرقابل اعتماد و حس قابل اعتماد است، پس باید حس را داور نهایی در همه قلمروها قرار داد و حسگرای تمام عیار شد، بلکه او با توجه به ناتوانی حس در قلمرو علوم نظری مانند مابعدالطبیعه و کلام، ما را ـ در قلمرو امور دینی ـ به محضر معصوم دعوت کرده است. (تفاوت استرآبادی با کانت در این است که استرآبادی درد دین داشته است و کانت درد فیزیک نیوتن. بدینروی، هر یک راهحلهای متمایزی ارائه کردهاند.)
با توجه به این توضیحات، در تسمیه موضع اخباریون به حسگرایی باید اندکی محتاطانه عمل کرد.
● حسگرایی متفکران معاصر عرب
یکی از شکلهای بارز و برجسته حسگرایی در عالم اسلامی، حسگرایی متفکران معاصر عرب زبان است. این حسگرایی، که میتوان آن را امتداد حسگرایی گرایشهای کلامی اشعریگری و سلفیگری و وهابیت دانست، تحت تأثیر نگرشهای جدید تجربی ـ تجربهگرایی، پوزیتیویسم و پوزیتیویسم منطقی ـ احیا شده و به شکلهای گوناگون ظهور یافته است. در اینجا تنها به دو نمونه از این گرایشها اشاره میکنیم.● دکتر زکی نجیب محمود
دکتر زکی نجیب شدیدا تحت تأثیر گرایشهای پوزیتیویسم و فلسفه تحلیل زبانی قرار دارد، به گونهای که در آثارش این گرایشها مشهود و ملموس است. علاوه بر این، از علم تجربی و پیشرفتهای آن نیز شدیدا متأثر است. وی متافیزیک را سرسختانه مورد حمله قرار میدهد و نام کتابی را که به ابطال و انکار متافیزیک سنّتی اختصاص میدهد، خرافة المیتافیزیقا میگذارد. البته در چاپ دوّم، نام این کتاب را به موقف من المیتافیزیقا تغییر میدهد.
زکی نجیب میگوید: متافیزیک اگر به این اندازه اکتفا کند که از مبادی فرضی معیّنی آغاز کند و بر اساس آنها به نتایج خاصی برسد و بدین ترتیب، یک نظام فلسفی ذهنی تشکیل دهد ـ مانند نظامهای ریاضی مختلف ـ قابل قبول و پذیرفتنی است، اما مشروط به اینکه آن را به یک نظام فرضی ذهنی منحصر کند و تصویری از نظام واقعی موجود در خارج تلقّی نکند وگرنه دچار خطا و اشتباه خواهد شد.۶
زکی نجیب در فصل اوّل کتاب مذکور در مقام بررسی ارزش احکام و قضایا برمیآید تا در نتیجه، نشان دهد که احکام فلسفه سنّتی واجد چه ارزشی هستند. او نخست دیدگاه سنّتی دو ارزشی بودن احکام و قضایا را مطرح میکند: هر گزاره خبری یا صادق است یا کاذب. سپس به این نکته اشاره میکند که منطقدانان جدید قسم سوّمی از گزارهها را معرفی کردند که نه صادق است و نه کاذب، بلکه اصلا فاقد هرگونه معناست و چیزی را به شنونده منتقل نمیکند؛ مثلا، «عدد ۲زوج است» گزارهای صادق است، و «عدد ۲ فرد است» گزارهای کاذب است، اما «عدد ۲ سفید است» گزارهای بیمعناست که نه صادق است و نه کاذب. فرق بین گزاره کاذب یا خطا و گزاره بیمعنا در این است که گزاره کاذب صورت ادراکیای را به مخاطب القا میکند، لکن این صورت القا شده، مطابق با واقع نیست، اما گزاره بیمعنا هیچ صورت ادراکیای را برای مخاطب ایجاد نمیکند چه برسد به اینکه مطابق با واقع باشد یا نباشد. به دلیل آنکه گزاره بیمعنا مفید صورت ادراکی نیست، هرگز نمیتوان درباره آن مناقشه کرد و ممکن نیست که محل نزاع بین چند نفر قرار گیرد؛ زیرا اصلا صورت ادراکیای در بین نیست تا گفته شود که این صورت مطابق با واقع هست یا نیست.
زکی نجیب سپس مدّعی میشود که احکام متافیزیک سنّتی کلا از این قبیلاند و حامل هیچگونه معنا و محتوایی نیستند و از اینرو، بحث و بررسی درباره درستی آنها و اختلاف نظر درباره آنها بیجا و بیهوده است و اگر بخواهیم سخن با معنایی گفته و یا حکم با محتوایی صادر کرده باشیم، چارهای جز طرد و نفی متافیزیک نداریم و صرفا باید به علوم طبیعی تجربی و علوم ریاضی اکتفا کنیم.۷
زکی نجیب در مقام استدلال بر لزوم ردّ و ترک متافیزیک سنتّی چنین استدلال میکند که قضایا از حیث صادق و یا کاذب بودن سه قسماند:
یا ضرورتا صادقند یا ضرورتا کاذبند یا جائزالصدق و الکذب هستند.
قسم اوّل و دوّم، همان قضایای تحلیلیاند که در قسم اوّل، جزئی از مفهوم موضوع و یا خود موضوع بر موضوع ایجاب میشود و در قسم دوّم، جزئی از مفهوم موضوع و یا خود موضوع از موضوع سلب میشود. و قسم سوّم همان احکام ترکیبی پسینی هستند که صادق یا کاذب بودن آنها ـ هر دو ـ ممکن است و برای تعیین صادق یا کاذب بودن آنها باید به حس و تجربه رجوع کرد. زکی نجیب میگوید: قضایا از لحاظ صدق و کذب خارج از این سه قسم نیستند و بدینروی، منکر وجود قضایای ترکیبی پیشینی میشود. بر همین مبنا نتیجه میگیرد که احکام فلسفی چون نه تحلیلیاند و نه ترکیبی پسینی، پس بیمعنا میباشند. وی گزاره فلسفی: «غایت وجود خیر است» را به عنوان نمونهای از گزارههای فلسفی ذکر میکند و میگوید: در این گزاره خیریت عین مفهوم غایت وجود و یا جزء آن نیست و از سوی دیگر، هیچیک از آن دو قابل تجربه حسی نیستند، بنابراین، این عبارت واجد هیچ معنایی نیست و ارزش بحث و نفی و اثبات را ندارد.۸
گزارش همین مقدار از آراء زکی نجیب نشان میدهد که او یک حسگرا و تجربهگرای تمام عیار است. در نظر او، تنها معیاری که میتواند درباره واقعنما و خارجنما بودن احکام و تصدیقات ادراکی بشر داوری کند، حس و تجربه است و صرفا با حس و تجربه است که میتوان معلوم کرد یک قضیه صادق یا کاذب است و ارزش خبری و علمی دارد یا نه، و قضیهای که با معیار تجربه حسی قابل ارزیابی نباشد، یا همانگویی است و صرفا روابط بین مفاهم و تصورات ذهنی را بیان میکند و یا بیمعنا و پوچ.
موضع حسگرایانه زکی نجیب در مواجهه او با مسئله کلیات به خوبی هویداست. وی مسئله کلیات را اینچنین مطرح میکند: «آیا معانی کلی ذهنی مسمّاهایی در خارج دارند یا ندارند؟» و سپس آن را با این مسئله اقتصادی مقایسه میکند که «آیا نقدینگی بازار معادل طلای موجود در خزانه هست یا خیر؟» و میگوید: این مسئله اقتصادی مسئلهای درست و واقعی است؛ چون اقتصاددان که این پرسش را مطرح میکند، راه پاسخ به آن را هم میداند: نقدینگی موجود در بازار امر محسوس و ملموس است و میتوان میزان آن را به دست آورد و با مقدار طلای موجود در خزانه، که آن هم به نحو تجربه حسی قابل توزین است، سنجید. اما در مسئله کلیات یک طرف مسئله ـ که معانی کلیه باشند ـ از دسترس فیلسوف خارج است و در دست فیلسوف چیزی نیست تا آنها را با خارج مقایسه کند و ببیند دارای مابازایی هست یا نه. فیلسوف «چگونه در جستوجوی مطابق و مابازای کلیات است و حال آنکه خود کلیات غیر موجودند؟» در نظر زکی نجیب، فیلسوف که به مقایسه و موازنه کلّی و مطابق خارجی آن میپردازد، دچار توّهم است و میپندارد که در حال موازنه و مقایسه است ولی مقایسه در اینجا واقعا محال است؛ چون مقایسه مستلزم طرفین مقایسه است و یک طرف مقایسه که کلیات باشند، موهوم و غیر موجود است. زکی نجیب ادامه میدهد که فیلسوف علیرغم امتناع این مسئله، آن را مطرح میکند و در جستوجوی پاسخ آن میگردد و چون از دستیابی به پاسخ آن ناتوان است، آن را «مشکل فلسفی» مینامد که نیازمند تفکر و حل است. در حالی که اصلا سؤالی مطرح نشده است تا جوابی افزوده شود.۹
در اینجا مشاهده میکنیم که زکی نجیب شدیدا گرفتار حسگرایی شده است و از درک چیزی به نام «مفهوم کلی عقلی» ناتوان است. وی مفهوم کلّی را با صورت حسّی و خیالی اشتباه گرفته است و چون تصویر جزئیای از مفهوم کلی در ذهن ندارد، مدّعی میشود اصلا چیزی به نام معنی کلی وجود ندارد.
● سامی النشار
یکی دیگر از مصادیق حسگرایی در عالم اسلام، دکتر علی سامی النشار میباشد.۱۰ سامی النشار، که خود را یک متفکر اشعری قلمداد میکند شدیدا از حسگرایی و تجربهگرایی و قول به اصالت تسمیه دفاع میکند و روش تجربی حسّی را روش ابداعی مسلمانان و پذیرفته شده در قرآن و روایات میداند و مدّعی است که غربیها آن را از مسلمانان اخذ کردند و بر اندریه لالاند شدیدا اعتراض میکند که چرا ابتکار مسلمانان را به نام غربیها ثبت کرده است. اکنون آراء سامی النشار را درباره حسی و استقرائی بودن روش فکری مسلمانان به اختصار مرور میکنیم:
سامی النشار بحث خود را اینگونه مطرح می کند که امّتها و تمدّنهای گوناگون با روشهای فکریشان شناخته میشوند و هر تمدّنی دارای روش بحث خاص خودش است. مثلا، معروف است که روش فکری تمدن یونان قدیم روش استدلال قیاسی بوده است. حال ما که در عالم اسلامی زندگی میکنیم و دستکم در دورهای از تاریخ، تمدّن اسلامی تمدّن برتر جهان بوده است روش فکری و روش بحث ما چه بوده و چه هست؟
وی معتقد است که همواره دو روش وجود داشته است که وجه تقابل تمدّنهای گوناگون بوده است: روش استدلال قیاسی و روش استقراء تجربی؛ هر تمدنی یکی از این دو روش را اختیار و دیگری را ترک میکرده است. روش استقراء تجربی روش و علامت تمدّن جدید اروپایی و بلکه سبب و مبدع این تمدناستکهزندگیجدیدرا برای بشریت به ارمغان آورده است.
نامبرده سپس به این نکته اشاره میکند که مورّخان منطق و علمِ روشهای فکر جایگاهی برای مسلمانان در این حوزه قایل نیستند و این حقیقت را که مسلمانان مبدع و مبتکر روشی از روشها باشند، انکار مینمایند، بلکه آنان را تابع و پیرو روش استدلال قیاسی میدانند که از ارسطو اقتباس کردهاند. بنابر این دیدگاه، مسلمانان مقهور سیطره اندیشه یونانی بودند و منطق ارسطویی را ابزار فکرشان قرار داده، و آن را به عنوان معیاری امین و معصوم پذیرفته بودند. سامی النشار مدّعی است در حالی که متفکران غربی درباره مسلمانان و تفکرات آنها اظهار عقیده میکردند و روش فکری مسلمانان را هم در کلیات و هم در جزئیات روش ارسطویی میشمردند، در دانشگاه قاهره مدرسه اسلامی جدیدی شکل میگیرد و درباره اندیشه اسلامی در ابعاد و مصادر گوناگون آن تحقیق و بررسی میشود و از یکی از رجال این مدرسه ـ که خود سامی النشار باشد ـ تحقیقی با عنوان «مناهج البحث عند مفکری الاسلام و نقد المسلمین للمنطق الارسططالیسی» صورت میگیرد که در آن اثبات میشود اندیشمندان مسلمان منطق ارسطویی را نمیپذیرند و حتّی با آن به مقابله و نزاع برمیخیزند و به این قول که مسلمانان منطق را از ارسطو اخذ کردند و آن را روش مباحث فکری خود قرار دادند، خاتمه میدهد.
پس از اثبات اینکه مسلمانان منطق ارسطویی را نپذیرفتند، باید به این پرسش پاسخ داد که پس کدام روش را برگزیدند و چه راهی در پیش گرفتند؟
سامی النشار پاسخ قاطع به این پرسش را اینگونه بیان میکند: مسلمانان واضع منطق استقراء تجربی هستند، همانگونه که اولین عالم تجربهگرای اروپا، یعنی راجر بیکن به این حقیقت اشاره کرده است. بیکن متوجه شده بود که روش فکری مسلمانان روش تجربی است و در آثارش به این امر اشاره کرده است، اما مورّخان اروپایی، از جمله اندریه لالاند، با اینکه آثار بیکن را خواندهاند آداب بحث علمی و امانت علمی را رعایت نکردند و به قول حق در این زمینه وفادار نماندند.
سامی النشار سپس در صدد برمیآید تا با ارائه برخی از عناصر روش تجربی مسلمانان، تصویری از آن به دست دهد. پیش از ذکر عناصر به این نکته اشاره میکند که مسلمانان به طور آگاهانه و با توجه و شعور تمام به مقابله و ردّ منطق و روش ارسطو پرداختند و به همین نحو آگاهانه و عالمانه روش استقرائی تجربی خود را بنا کردند و این طور نیست که ما بخواهیم از لابهلای متون متفکران مسلمان عباراتی دوپهلو و یا شاذّ و نادری را بر مدّعای خود شاهد بیاوریم، بلکه آنها به صورت صریح و آشکار این روش خود را بنا نهادند.
اما عناصری که سامی النشار از روش تجربی و حسی مسلمانان ـ و نفی روش قیاسی ارسطو ـ به دست میدهد به نحو ذیل است:
▪ مبحث تعریف: بنابر نظریه ارسطویی درباره حدّ، هر شیئی دارای ذات و ذاتیاتی (یعنی جنس و فصل) است که برای معرفی و تعریف ذات (یعنی نوع) باید ذاتیات آن را بیان کرد تا ذات شناخته شود. سامی النشار با اشاره به آراء ابن تیمیه، سیوطی، الزرکشی و دیگران میگوید: مسلمانان با این نظریه مخالفت کردند و گفتند تعریف چیزی جز تفسیر لفظ و ذکر صفت محدود نیست و یا اینکه تعریف با ذکر خواص لازمه به دست میآید و نیازی به ذکر صفات ذاتی مشترک بین چند چیز نیست و اصلا نمیتوان پذیرفت که شیء دارای ذاتیاتی باشد چه برسد که با آنها شناخته شود. سامی النشار میگوید: تأکید مسلمانان بر «خواص» در حدّ همان چیزی است که کاملا مورد قبول منطق استقرائی جدید است و جان استوارت میل و دیگر تجربهگرایان آن را پذیرفتهاند و منطق استقرائی و تجربی جدید تماما مبتنی بر خواص اشیاست؛ یعنی به جای اینکه ماهیت ثابت شیء و ذاتیات آن را مورد بررسی قرار دهد، به مطالعه عوارض و اوصاف ظاهری آنها میپردازد و راه علم را هموار میکند. سامی النشار در اینجا میگوید: «فکان المسلمون هنا اسمیین حسّیین، تجربیین، قبل جون استیوارت میل و غیره.» (جای بسی تأسف است که او میخواهد به تقدّم برخی از مسلمانان بر تجربهگرایان اسمگرا در قول به حسگرایی و اصالت تجربه و اصالت تسمیه، افتخار کند و برخود ببالد.)
▪ قضیه: سامی النشار به مبحث قضیه و آراء متفکران اسلامی ـ مورد قبول نزد او ـ درباره قضیه اشاره میکند و ادّعا میکند که مسلمانان به طور قطع قضیه کلیه را منکر میشوند. قضیه کلیه در منطق ارسطو و بخصوص در مبحث برهان نقش عمده و حیاتی ایفا میکند. اشکال سامی النشار به استفاده قضیه کلیه در برهان این است: در برهان علم به مقدمات مفروض است و از علم به مقدمات است که علم به نتیجه حاصل میشود و چون یکی از مقدمات برهان کلی است، لازم است که مستدل به این مقدمه کلی با کلیت و عمومش علم داشته باشد، و چون حکم این قضیه را به نحو کلی و عموم میداند، پس اندراج افراد و مصادیق موضوع حکم تحت حکم را نیز میداند و دیگر نیاز به این نیست که آن مقدمه را با مقدمه دیگری ضمیمه کند تا به مطلوب برسد و حکم را به فرد یا افراد موردنظر سرایت دهد. به عبارت دیگر، اگر علم به مقدمات حاصل است، علم به نتیجه هم در همان علم به مقدمه کلی نهفته است و تشکیل استدلال و استنتاج نتیجه تحصیل حاصل است و اگر مقدمات معلوم نیستند، به مقدمات دیگری نیاز است تا معلوم شوند و به هر حال، یا اشکال تحصیل حاصل لازم میآید و یا اشکال دور و تسلسل.
تنها قضیهای که در نظر سامی النشار مورد پذیرش متفکران اسلامی است قضیه جزئیه است، آن هم قضیه جزئیهای که رابطه بین محسوسات و افراد جزئی را بیان میکند و هرگز بین افراد یا مشخصات آن رابطه ضروری و کلی و مطلقی که مختصه و وجه امتیاز قضیه کلی است، وجود ندارد. باز هم اشاره میکند که تأکید مسلمانان بر قضیه جزئیه همان چیزی است که جان استوارت میل در دوران جدید به آن اشاره کرده است. در منطق جدید ـ منطق ریاضی ـ قضایای کلیه به قضایای شرطیه برگردانده میشوند و قضایای شخصیه اهمیت خاصی پیدا میکنند و اصلا بر اساس همین ارجاع است که منطق گزارهها شکل میگیرد.
▪ استدلال: سومین عنصری که سامی النشار از منطق تجربی مسلمانان ذکر میکند، مبحث استدلال است. به گمان سامی النشار مسلمانان با طریقی که در استدلال در پیش گرفتند، روش استقرائی و تجربی تمام عیاری را برمیگزینند. روش استدلال مسلمانان در ظن او قیاس (فقهی) است. او میگوید: هرچند قیاس مسلمانان همان واژهای است که ارسطو از آن استفاده کرده است، اما بین قیاس مسلمانان و قیاس ارسطو فرق فارقی وجود دارد: قیاس ارسطویی حرکت ذهنیای است که عقل در این حرکت از یک حکم کلّی به احکام جزئیاتش و یا به واسطه حد وسط از حکم عام به حکم خاصی منتقل میشود، امّا قیاس مسلمانان قیاسی است که در آن ذهن از حالت جزئیای به حالت جزئی دیگری، به واسطه وجود جامعی بین آن دو منتقل میشود که همراه است با تحقیق علمی دقیق.
همانگونه که در کتب منطقی آمده است، معمولا گفته میشود که قیاس فقهی همان تمثیل ارسطویی است. سامی النشار شدیدا با این ادّعا مخالفت میکند و میگوید: فقط تشابه ظاهری بین آنها موجب این اشتباه میشود که آن دو را یکی بدانیم ولی ذاتا و جوهرا با هم متفاوتند. او به دو تفاوت بین قیاس فقهی و تمثیل منطقی اشاره میکند:
ـ اولا، علمای اسلامی قیاس فقهی، یعنی قیاس غایب بر شاهد و حاضر را موصل و مؤدّی به یقین میدانند، اما تمثیل منطقی ارسطو صرفا موصل به ظن است. سامی النشار در اینجا دچار مغالطه عجیبی شده است: آیا اینکه برخی قیاس فقهی را موصل به یقین بدانند، واقعا موصل به یقین خواهد شد؟ گذشته از اینکه حتّی اگر قایلان به قیاس و متمسّکین به آن در مبحث فقه استدلالی و اصول فقه، قیاس فقهی را یقینآور بدانند، ادّعای نادرستی است. حق مطلب این است که قایلان و عاملان به قیاس فقهی، قیاس فقهی را حجّت شرعی میدانند، همانگونه که خبر واحد را حجّت شرعی میدانند و حجت شرعی دانستن قیاس فقهی کجا و یقینآور دانستن آن کجا.
ـ ثانیا، اصولیین ـ که از جحیت قیاس فقهی بحث کردهاند ـ آن را به یک نوع استقراء علمی دقیق برگرداندهاند که متّکی بر دو قاعده است:
۱) قانون علّیت: هر معلولی علّتی دارد ـ یعنی حکمی که در اصل ثابت شده است، دارای علّتی است؛
۲) اطراد و تشابه در وقوع حوادث: یعنی علّت واحد که در شرایط و موارد مشابه موجود میگردد، معلول مشابه و یکسانی را به دنبال میآورد. سامی النشار سپس مدّعی میشود که این دو قانون همان قوانینی هستند که میل استقراء علمی را مبتنی بر آنها میکند. و سپس نتیجه میگیرد که چون قیاس فقهی به استقراء علمی برمیگردد پس کاملا با تمثیل منطقی و اصلا منطق ارسطویی متفاوت است.
(سامی النشار در بحث از قضیه، قضیه کلی را به شدّت تمام مورد ردّ و انکار قرار میدهد، اما در مقام تفریق بین قیاس فقهی و تمثیل منطقی سخن از قضیه و قانون کلّی علّیت میگوید: «انّ لکل معلول علّة.» و یا از اطراد و تشابه در وقوع حوادث سخن میگوید. این تناقضات حاکی از این حقیقتند که تجربهگرایی تمامعیار ـ و سرایت به غیر محل شایسته و مناسبش ـ سرانجامی جز تناقضگویی ندارد.)
▪ علیّت: بحث بعدی که سامی النشار مطرح میکند و آن را عنصری از روش تجربی و استقرائی مسلمانان قلمداد میکند، مبحث علیّت است. وی معتقد است که فهم مسلمانان از علیت غیر از فهم ارسطو از علیت میباشد. در نظر ارسطو، علیّت، رابطه عقلی ضروریای است که با عقل قابل فهم است و حس از درک آن عاجز است. در نظر مسلمانان هیچ خبری از رابطه ضروری عقلی بین علّت و معلول نیست و بر علّت بودن یک پدیده و معلول بودن پدیده دیگر هیچ برهان و گواهی جز مشاهده توالی و تعاقب آن دو وجود ندارد و مشاهده هم هرگز از رابطه ضروری حکایت نمیکند.
سامی النشار سپس مباحثی را پیرامون علّت مطرح میکند؛ مانند: اطّراد علّت، انعکاس علّت، دوران علّت و معلول وجودا و عدما و تنفیح مناط؛ و نظیر هر یک از این مباحث را در مباحث روش استقرائی تجربی جدید ذکر میکند و نتیجه میگیرد که روش بحث و تحقیق اسلامی، روش استقرائی تجربی است و این مسلمانان بودند که مقدّم و سابق بر اروپاییان این روش را ابداع کردند. در نظر او، این روش منشأ اسلامی دارد و قرآن و سنّت ما را به آن دعوت میکنند و ابتدائا در فقه اعمال شد و سپس وارد علم شد و تمام آنچه را که غربیهای جدید در اینباره بیان کردند، پیش از آنها، مسلمانان به آنها رسیده بودند. سامی النشار در پایان این مبحث از انتقال روش استقرائی تجربی مسلمانان به اروپا سخن میگوید و مدعی میشود که این روش از طریق اسپانیا و مراکز ترجمهای مانند طلیطله و صقلیه (سیسیل) به فرانسه و انگلستان منتقل میگردد و به دست راجر بیکن در اروپا تبلیغ و نشر میشود.
در اینجا گزارش دیدگاههای سامی النشار را به پایان میبریم و از نقد دیدگاههای او صرفنظر مینماییم، و تنها به این نکته اشاره میکنیم که نتیجه نهایی تأکید بر استقراء و تجربه و توسعه آن به عنوان معیار اندیشه در همه قلمروها و نفی و ردّ عقل به عنوان مدرک کلیات، قداستزدایی از هستی است؛ زیرا تجربه فقط قادر به شکار مادیات و محسوسات است و بس. و نتیجه قداستزدایی از هستی نفی خدا و وحی و دین است؛ چون با محدود کردن هستی به محسوسات و مادّیات، خبری از خدا نخواهد بود و بالتّبع از وحی الهی و ارسال رسل و انزال کتب نیز خبری نخواهد بود.
علی فیروزجایی
۱ ـ ابن تیمیه، نقض المنطق، بیروت، دارالکتب، ص۱۸۴ـ۱۸۶.
۲ ـ ابن تیمیه، عزیز العظمة، بیروت، ۲۰۰۰، ص۲۹۴.
۳ ـ همو، نقض المنطق، ص۲۰۲ـ۲۰۵.
۴ ـ ابن تیمیه، عزیز العظمة، ص ۲۹۱ـ۳۰۲.
۵ ـ محمدامین استرآبادی، الفوائد المدینة، دارالنشر لاهلالبیت (ع)، ص۱۲۸ـ۱۳۱.
۶ ـ زکی نجیب محمود، موقف من المیتافیزیقا، الطبعة الرابعة، القاهرة، دارالشروق، ۱۴۱۴ق، ص «ز».
۷ ـ همان، ص۱ـ۳.
۸ ـ همان، ص ط ـ ک.
۹ ـ همان، ص ۸و۹.
۱۰ ـ سامی النشار، نشأة الفکر الفلسفی فی الاسلام، الجزء الاوّل، الطبعة التاسعة، قاهره، دارالمعارف، ص۲۵.
۱ ـ ابن تیمیه، نقض المنطق، بیروت، دارالکتب، ص۱۸۴ـ۱۸۶.
۲ ـ ابن تیمیه، عزیز العظمة، بیروت، ۲۰۰۰، ص۲۹۴.
۳ ـ همو، نقض المنطق، ص۲۰۲ـ۲۰۵.
۴ ـ ابن تیمیه، عزیز العظمة، ص ۲۹۱ـ۳۰۲.
۵ ـ محمدامین استرآبادی، الفوائد المدینة، دارالنشر لاهلالبیت (ع)، ص۱۲۸ـ۱۳۱.
۶ ـ زکی نجیب محمود، موقف من المیتافیزیقا، الطبعة الرابعة، القاهرة، دارالشروق، ۱۴۱۴ق، ص «ز».
۷ ـ همان، ص۱ـ۳.
۸ ـ همان، ص ط ـ ک.
۹ ـ همان، ص ۸و۹.
۱۰ ـ سامی النشار، نشأة الفکر الفلسفی فی الاسلام، الجزء الاوّل، الطبعة التاسعة، قاهره، دارالمعارف، ص۲۵.
منبع : دانایی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست