چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
بیدل ، سپهری و بازگشت به خویشتن
«كار ادبی در مملكت ما درست مُشت در تاریكی انداختن است. من از تجربهٔ خودم سخن میگویم. تو خود دانی. اگر دغلی باشی مثل همهٔ دغلها، هندوانه زیر بغلت میگذارند و دُنبهات را پروار میكنند و دیگر هیچ. اما اگر از این مُشتی كه در تاریكی انداختهای جرقهای پرید و ظلمتی را ـ ولو در لحظهای بسیار كوتاه ـ روشن كرد، همه وحشتشان میگیرد. چهار تا كتابخوان كه بیشتر نیست. ناچار استادان و جاسنگینان جای خود را تنگ میبینند ـ همقطاران لباس غضب میپوشند ـ صاحبان امر دندان تیز میكنند ـ و مطبوعات خفقان میگیرند. و هیچطوری كه نشود، دستكم سركار را كه تنها میگذارند. و به این طریق مثلاً میخواهند تو را مجبور كنند كه در دنیای شعر و ادب هم آداب معاشرت بیاموزی...»(۱)
(زندهیاد جلال آلاحمد)
نام حسن حسینی برای هنرمندان و شاعران انقلاب نامی آشناست. در یك معرفی اجمالی میتوان گفت «حسینی» شاعری است تلاشگر و خلاق كه از هنر خویش در جهت پاسداری از ارزشهای اصیل انسانی و اسلامی بهره میگیرد و از روی «درد و آگاهی» پارههای دل خود را به روی كاغذ میپاشد و شعر میسراید. حسینی بعد از پیروزی انقلاب، اولین دفتر شعر خود را با نام «همصدا با حلق اسماعیل» به دست چاپ سپرد. پس از آن به ترجمهٔ كتاب «حمام روح» اثر جبران خلیل جبران پرداخت و علاوه بر این دو كتاب، دفتری از نثرهای كوتاه خود را كه بعضی از نثرهای آن به «كاریكلماتور» میماند تحت عنوان «بُرادهها» منتشر ساخت. در این اواخر نیز شاهد انتشار كتابی تحت عنوان «بیدل، سپهری و سبك هندی» از او بودیم. كه این كتاب در بردارندهٔ مجموعه مقالاتی پیرامون بیدل، سبك هندی و تأثیرپذیریهای سهراب سپهری شاعر نوسرای معاصر از بیدل میباشد كه بررسی این كتاب، موضوع مورد بحث این مقاله نقدگونه است. هدف و انگیزهای كه حسینی را بر آن داشته است كه به نگارش این كتاب بپردازد، هدف و انگیزهای مقدس و ارزشمند است. درواقع حاصل تلاش نویسنده در این كتاب، لبیكی است به ندای «بازگشت به خویشتن» اندیشمند مسلمان معاصر، دكتر علی شریعتی. چراكه حسینی نیز در این كتاب یك بار دیگر بر این مسئله تأكید كرده است كه اگر در خویش تأملی كنیم و به شناخت فرهنگ و تاریخ خودمان اهتمام بورزیم، به سرمایههای عظیمی دست خواهیم یافت كه تاكنون از وجود آنها بیبهره بودهایم. چهرههایی مانند بیدل نیز كه به خاطر غفلت و مسامحهٔ فرهنگی تاكنون از فیض وجودشان بینصیب ماندهایم، جزء همین سرمایههای پایانناپذیری هستند كه باید آنان را به مردم بشناسانیم و مردم را بر خوان گستردهٔ آثارشان میهمان كنیم تا رفته رفته با كشف این گنجینههای عظیم فرهنگی، مردم نیز خود را از نشخوار رسوبات فرهنگ غربی بینیاز احساس كنند. دكتر شریعتی در همین ارتباط در كتاب «بازگشت به خویشتن» با طرح از خودبیگانگی فرهنگی و عواقب شوم آن، میگوید:
«فرهنگ و تاریخ در یك ملت شخصیت و تعصب ایجاد میكند و ناچار برای رسوخ در او باید او را از تاریخش بُرید، با فرهنگش بیگانه كرد و در این صورت وی كه خود را پوك، فاقد اصالت، بیریشه و شخصیتزده احساس میكند، ناچار خود را، آگاه و ناآگاه، به اروپایی كه در این حال در چشم او به یك اصالت انسانی مطلق و صاحب فرهنگ و ارزشهای معنوی ایدهآل و كمال مطلق بدل شده است نزدیك میكند. شیفته او میشود و بیزار از خویش و با تظاهر به خصوصیات اروپایی و تشبه به شخصیت وی، فقدان خصوصیات اصیل و فقر و خلاء شخصیت خویش را جبران میكند. این یك اصل روانشناسی مسلمی است كه فرد بیشخصیت و بیاصالت، نوكرمآب و بیمایه، همواره با تقرّب و تظاهر و تقلید، كمبود خویش را روحاً، تأمین میكند و با نفی و انكار و تحقیر خویش و هرچه به خویش منسوب است و فرار از هرچه او را به یاد خود و گذشتهٔ خود میآورد و تشبه به دیگری، شخصیت تازه و صفات و ارزشهای تازهای میجوید. استعمار اروپایی با كشف این اصل عملی روانشناسی، كوشید تا ملتهایی را كه صاحب تاریخ عمیق و فرهنگ غنی بودند، به لطایف الحیل علمی و جامعهشناسی بسیار پیچیده و هوشیارانهای خالی از محتوا كند...»(۲)
نویسنده در سرتاسر كتاب میخواهد این حرف حق را به كرسی بنشاند كه ما از دیگران ـ و بهخصوص انسان غربی و اروپایی ـ نهتنها چیزی كم نداریم، بلكه صاحب گنجینههای فرهنگی و ادبی بسیار غنی و پرباری هستیم كه متأسفانه به خاطر ناآگاهی ما، این سرمایههای عظیم فرهنگی سالیان سال بهطور راكد و دستنخورده باقی مانده و یا مورد استفاده و بهرهبرداریهای نامشروع بیگانگان قرار گرفته است. بنابراین اكنون زمان آنست كه از خواب غفلت برخیزیم و به اصل خویش رجعت كنیم و هویت اسلامی و شرقی خویش را بازیابیم، خود را باور كنیم و با اعتماد به نفس كامل در مسیر تكامل و پویایی فرهنگی گام برداریم.
روی دیگر سخن نویسندهٔ كتاب با آن دسته از شبههنرمندان غربزدهای است كه تصور میكنند پدیدهای به نام «شعر نو» از دستاوردهای فرهنگ غرب است و بر این اعتقاد باطل همچنان پای میفشرند. ابرام و پافشاری اینان در نسبت دادن جریان شعر نو به غرب تا آن درجه است كه هرگز نمیتوانند به خود بقبولانند كه شاعری همچون سهراب سپهری بیشتر مضامین و اصطلاحات نو و بكر اشعار خود را ممكن است از شاعری به نام «بیدل» اقتباس كرده باشد. زیرا از دیدگاه اینان بالندگی و شكوفایی شعر سپهری به خاطر قرابت و نزدیكی تنگاتنگ با زبان شاعران نوپرداز غربی است و اگر خلاف این قضیه ثابت شود، حتی حاضرند دست به خودكشی بزنند، ولی با این واقعیت تلخ روبهرو نشوند! این خودباختگان غربباور عادت كردهاند كه هرگونه نوآوری را به غرب نسبت بدهند و برای مثال هیچ نمیدانند كه قالبی به نام «كاریكلماتور» در فرهنگ این مرز و بوم نیز ریشههایی دارد، چنانكه حسینی میگوید:
«و همین نام التقاطی كه به هرحال جا هم افتاده است، برای آنها كه اطلاع چندانی از ادبیات فارسی ندارند، این توهم را به وجود آورده كه «كاریكلماتور» نیز از دستآوردهای ادبیات غرب است كه به اقتضای روزگار غربباوری، پایش به سرزمین ادبیات ما باز شده است. حال آنكه اگر بخواهیم برای بازی با كلمه «كاریكلماتور» شناسنامهٔ ژنتیك بگیریم ناگزیریم سری به ادارهٔ سجل احوال سبك هندی بزنیم و بعد از مراجعه به این اداره ـ كه برعكس ادارات امروزی به هیچ وجه مایهٔ كسالت و دلتنگی نیست ـ درمییابیم كه آنچه اصل و اساس «كاریكلماتور» را تشكیل میدهد، یكی از اضلاع عادی و پیش پا افتادهٔ منشور چندپهلوی شعر سبك هندی است كه از شعر به دیار نثر نقل مكان كرده است.»
(بازی با كلمه یا كاریكلماتور ـ ص ۴۸)
به اعتقاد نویسنده، سپهری و شعر او نیز از هجوم آفت مسخ و تحریف این خودباختگان غربباور در امان نمانده است، چنانكه این گروه دربارهٔ شعر سپهری نیز بدینسان قضاوت كردهاند كه شعر سپهری، شعری برآمده از اشرافیت و سوررئالیست پیشرفتهٔ غربی است. حسینی در این باره میگوید:
«آنها كه نسبت به متافیزیك حساسیت دارند و تمایلات ماورای خاكی سپهری را نوعی تمرد و ارتداد از مذهب روشنفكریسم! معاصر میدانند به طُرق مختلف كوشیدهاند و میكوشند تا این بُعد آشكار شعر سپهری را نادیده بگیرند و یا در زیر رگبار انتقادات شبه جامعهشناسانه، آن را به ضد ارزش بدل سازند و از حیز انتفاع ساقط كنند ـ اینها «وحدت وجود» در شعر سپهری را ـ دانسته و ندانسته ـ به سادهلوحی و اشرافیت تعبیر میكنند و با نوعی تنگنظری ظاهر الصلاح برای سپهری در دبستان «تعهد» و در كلاسهای ابتدایی آن غایب رد میكنند...».
(سوررئالیسم، سرپناه سپهری و بیدل ـ ص ۷۲ـ۷۱)
نویسنده در قسمتی دیگر از همین فصل بار دیگر حساسیت خود را نسبت به این مسئله نشان میدهد و برای تبرئه كردن سپهری و شعر او از تهمت ناجوانمردانه و لایتچسبك غربزدگی، دربارهٔ سوررئالیسم پیشرفته شعر سپهری میگوید:
«راقم این سطور بیآنكه دلیل اساتید پسندانهای داشته باشد، به اعتبار بعضی شواهد معتقد است كه سپهری با دیوان بیدل حشر و نشر و اُنس مداومی داشته است. و بر این اساس دور نیست اگر جسارت سپهری و سوررئالیسم پیشرفتهٔ او را به بیدل نسبت بدهیم كه در این مضمار مقدم بر تمام سوررئالیستهای قرن نوزده و بیست اروپاست».
(سوررئالیسم، سرپناه سپهری و بیدل ـ ص ۷۸)اینكه گفته شد روح بازگشت به خویشتن در سرتاسر كتاب موج میزند، سخنی گزافه نیست و همچنان كه مشاهده كردید با استناد به فرازهایی از نوشتههای كتاب، این ادعا مهر تأیید میخورد. سعی نویسنده نیز در آوردن نمونههای فراوانی از اشعار سپهری كه در این نمونهها الهامگیری و تأثیرپذیری سپهری از بیدل به خوبی احساس میشود، تلاشی است در جهت اثبات این مسئله كه اشعار سپهری قبل از آنكه متأثر از شاعران نوپردازی همچون «نیرودا» و دیگر شاعران نوپرداز غربی باشد، متأثر از جهانبینی عرفانی ـ شرقی و فلسفهٔ وحدت وجود است، و همین نمونهها خود گواه صادقی بر این امر است كه اشعار سپهری ریشه در فرهنگ و تاریخ این مرز و بوم دارد. حسینی در فصل اندیشههای بیدل در مثنوی و رباعی در این باره میگوید:
«آشنایی سپهری با بیدل و اقتباس گهگاه او از مضامین و تموّج زبان و بینش بیدل در كارهای سپهری از یك سو ارجمندی تلاش بیدل را گواهی میدهد و از دیگر سو پیوند سپهری را با ادبیات اسلامی این سرزمین، محكمتر میكند و این مهم را به نسل جوان معاصر یادآور میشود كه میتوان از ذخایر خودی سود جُست و در عین حال پا به پای زمان و همدوش با آهنگ ضربان نبض شعر در تمامی دورهها، نوآوری كرد.(اندیشههای بیدل در مثنوی و رباعی ـ ص ۱۳۹-۱۳۸) اعتقاد و باوری كه نویسنده به اصالتهای فرهنگی و میراث ارزشی این مرز و بوم دارد، چون روحی سیال بر سرتاسر كتاب حاكم است و چون خونی در شریانهای كتاب از آغاز تا انتها جریان دارد. نگرانی او نیز بیمورد نیست. زیرا هنوز هم فراوانند شبه شاعرانی كه به تعبیر حسینی جز بر مدار شیطنت و غش در معامله گامی نمیزنند و برای باز كردن جای پای غرب در این دیار مقدس «هنر» را وجه المصالحه قرار میدهند و با رندی تمام كالای قلب خود را در قالب نوآوری و ابتكار به خورد مردم میدهند و از آب گلآلود زیركانه ماهی شهرت میگیرند و جالبتر آنكه خم به ابرو هم نمیآورند و با قیافهٔ حق به جانب و موجه از كار دیگران نیز ایراد میگیرند و خود را متولی بیچون و چرای ادبیات این مرز و بوم نیز میدانند! به همین علت، حسینی در جای جای كتاب فرصت را برای تذكر و یادآوری این نكته به عاشقان نوآوری مغتنم شمرده و هشدار داده است كه:
«...یكسره نباید بر میراث فرهنگی خویش خط بطلان كشید و دخیل به امامزادههای بیاصل و نسب دیار افرنگ بست».
(ص ۱۴۷)
البته در اینجا ذكر این نكته نیز ضروری به نظر میرسد كه یادآور شویم این تصور كه از سوی عدهای از كهنپردازان نیز هر از گاهی به آن دامن زده میشود مبنی بر اینكه كلاً «شعر نو» ریشه در ادبیات غرب دارد و نوزادی را میماند كه در دامان غرب پرورش یافته است، تصوری باطل و نابجاست و حتی این اتهام به «نیما» نیز كه خود بنیانگذار شعر نو در ایران است نمیچسبد، چه برسد به شاعری مانند سپهری كه بوی عرفان و معنویت از لابلای تمام اشعارش به مشام میرسد. این افراد كه بعضاً ممكن است حُسن نیت هم داشته باشند، از یك نكتهٔ مهم و اساسی غافلند و آن اینست كه جریان شعر نو و «نوگرایی» در ایران زائیدهٔ تفنن، و سرگرمی و تنوعطلبی در ادبیات نیست، بلكه این پدیدهٔ فرهنگی زائیده ضرورتی تاریخی است كه حتی اگر نیما هم آغازگر این راه نبود، شخص دیگری در این راه قدم میگذاشت و این رسالت را به دوش میگرفت. «كهنپردازان گمان میكنند كه نیما بهطور دلبخواهی و از سر تفنن مصاریع شعر را كوتاه و بلند كرده است و روشنبینترین فرد آنان میگوید نیما از شعر فرنگی تقلید كرده، ولی آنكس كه با اشعار نیما آشناست میداند كه به راستی چنین نیست و نیما با اینكه از شعر فرنگی و بهویژه فرانسه الهام گرفته است، ابداع او در زمینه شعر، تخریب شعر فارسی و تقلید صرف از فرنگیان نیست،بلكه ادامه دادن به سنتهای اصیل شعر پارسی است».(۳)
در بیان علت این مسئله كه چرا شعر نو را به غرب نسبت دادهاند دلایل زیادی وجود دارد كه بررسی آنها خارج از حوصلهٔ این مقاله است. ولی تا همین اندازه میتوان گفت كه معمولاً در جامعههایی چون جامعهٔ ما (بهطور اخص) و كلاً كشورهای جهان سوم (بهطور اعم) كه از فرهنگی ریشهدار و آداب و رسومی دیرینه برخوردارند، هرگونه ابداع و نوآوری در آغاز با مقاومت و بیرغبتی مردم روبهرو میشود ـ كه طبیعتاً شعر نو نیز از این قاعده كلی مستثنی نیست ـ ولی رفته، رفته و به مرور زمان، جامعه با كسب شناخت و آگاهیهای لازم و رسیدن به مرحلهٔ «بلوغ فرهنگی»، این نوآوریها را به رسمیت میشناسد و با نوآوران همراه و همقدم میگردد و حتی در صدد ارجگذاری و قدردانی از آنان برمیآید. همچنانكه امروز ما نیز در مورد نیما شاهد این حقیقت هستیم. امروزه دیگر كمتر كسی پیدا میشود كه به تلاشهای نیما در جهت ایجاد تحول و دگرگونی در زبان شعر و شكستن سنتهای دیرینهٔ ادب پارسی ارج نگذارد و از او بهعنوان یك «نوآور» جسور سپاسگزار نباشد. حسینی به عنوان یكی از شاعران انقلاب دربارهٔ نیما چنین میگوید:
«از دیگر سو نوآوران پیرو نیما هم غافل از این مهم ماندهاند كه نحوهٔ نوآوریهای نیما در زبان و ورود او به حوزهٔ زبان و محتوای غیردرباری در شعر و استفاده از عوامل طبیعی و بومی در طرح عواطف درونی، بیش از هر چیز دیگر با تلاش شاعران سبك هندی شباهت و همخوانی و همخونی دارد. این غفلت عُظمی متعلقان این دسته را واداشته است كه برای اثبات حقانیت نیما چنگ همهجانبه به دامن نوآوران فرنگ بزنند و درنتیجه جناح مقابل را در لجاج و رمندگی مُصرتر كنند و به آنها چهرهای حق به جانب دهند و از طرف دیگر جوانان شیفته نوآوری را به شعرای غالباً بدفرهنگ و بیفرهنگشان، بیش از پیش شیفته سازند و از میراث خودی غافل و بیگانه و بیخبرشان نگاه دارند».
(بیدل كیست؟ ـ ص ۱۰)
كوتاه سخن آنكه ندای «بازگشت به خویشتن» را، كه این بار از زبان نویسندهٔ كتاب «بیدل، سپهری و سبك هندی» جاری میشود؛ باید به فال نیك گرفت و از اینكه نویسنده با چنین انگیزهای مقالات این كتاب را نگاشته است از او تقدیر و سپاسگزاری كرد. البته در اینكه او با افكار و اندیشههای بزرگانی چون استاد مطهری، دكتر شریعتی و جلال آلاحمد در طول انقلاب و قبل از آن انس مداوم داشته است و به احتمال بسیار زیاد اندیشههای آن بزرگواران الهامبخش او در این كنكاش فرهنگی بوده است، جای هیچگونه شك و شبهای نیست، كه این خود ویژگی ثبتی برای این كتاب به شمار میآید. ولی علاوه بر این ویژگی، نظر به اینكه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی چهرهٔ سپهری برای جوانان ما در هالهای از ابهام همچنان باقی مانده بود كه بعضاً همین ابهام باعث آن میشد كه شاعران جوان از مطالعهٔ آثار او بینصیب بمانند، كار حسینی در این كتاب از این زاویه نیز كه چهرهٔ واقعی سپهری را به عنوان یك انسان مسلمان و متعهد به فرهنگ و ارزشهای اسلامی بر ما مینمایاند، كاری است درخور تأمل و اعتنا و شایسته است كه دیگران نیز آستین همت را بالا زده و در تداوم این حركت مفید و ارزشمند با او همراه و همقدم شوند. در اینجا بیمناسبت نیست كه جهت تأكید مجدد بر اصالتمداری و شخصیت عرفانی سهراب سپهری با آوردن شعر «پشت دریاها» كه مضمون آن شدیداً متأثر از یك روایت اسلامی است، ما نیز با نویسندهٔ كتاب در این بازگشت فرهنگی با خویشتن خویش همآوا شویم:
پشت دریاها شهری است
كه در آن پنجرهها رو به تجلی باز است
بامها جای كبوترهایی است.
كه به فوارهٔ هوش بشری مینگرند
دست هر كودك ده سالهٔ شهر، شاخهٔ معرفتی است
مردم شهر به یك چینه چنان مینگرند
كه به یك شعله، به یك خواب لطیف
خاك، موسیقی احساس تو را میشنود
و صدای پر مرغان اساطیر میآید در باد.
پشت دریاها شهری است
كه در آن وسعت خورشید به اندازهٔ چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنیاند
پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت.(۴)
(پشت دریاها ۲۶۴-۶۵)یكی دیگر از ویژگیهای مثبت كتاب «بیدل، سپهری و سبك هندی» علاوه بر طرح بیدل و آثار او، پرداختن به جهانبینی فلسفی ـ عرفانی شاعر است. درواقع اگر نویسنده در این كتاب صرفاً به طرح بیدل و نقد اشعار او میپرداخت و از پرداختن به افكار و اندیشههای فلسفی ـ عرفانی او كه چون خونی در شریانهای شعرش جاری است غافل میماند، شاید این كتاب كمك چندانی به شكست طلسم گمنامی و مهجوری این شاعر گرانسنگ ادب پارسی نمیكرد و در نهایت این مسامحه باعث آن میشد كه چهرهٔ این شخصیت ممتاز ادبی ـ همچون گذشته ـ در پردهای از ابهام و فراموشی همچنان باقی بماند. نقب زدن به جهانبینی فلسفی ـ عرفانی وحدت وجودی بیدل توسط نویسندهٔ كتاب، گامی است در مسیر هموار كردن شناخت واقعی بیدل آنگونه كه شایسته و بایستهٔ این قلهٔ بلند شعر سبك هندی است. علاوه بر این دادن این شناخت به آن دسته از خوانندگانی كه تاكنون با اشعار بیدل حشر و نشر و اُنس و اُلفت چندانی نداشتهاند، در درك و فهم مضامین بلند و عمیق اشعار بیدل كمك بسیار مؤثری میكند كه این امر را باید به فال نیك گرفت و مسلماً خوانندگان اشعار بیدل نیز ـ بهخصوص آنان كه خود در زمرهٔ شاعران نوپرداز جوانند ـ بعد از مطالعهٔ این كتاب با شوق و رغبت بیشتری در اقیانوس كرانه ناپیدای شعر این عارف الهی به غواصی خواهند پرداخت و گوهرهای نایابتری نیز به چنگ خواهند آورد كه اگر تأثیر این كتاب را تا همین اندازه بدانیم، باز میتوان امیدوار بود كه به قول سپهری در آینده «احساس هوایی خواهد خورد». رعایت «ادب كلام» و برخورداری از «سعهٔ صدر» از دیگر ویژگیهای مثبت نویسندهٔ كتاب «بیدل، سپهری و سبك هندی» است.چنانكه میدانید یكی از شرایط لازم برای بدست گرفتن یك كار «علمی ـ تحقیقی»، داشتن «استقلال رأی» و «سعهٔ صدر» است. استقلال رأی بدین معناست كه یك محقق «آنچه را میپذیرد یا رد میكند شخصاً بررسی نماید و در صورت وجود دلایل قانعكننده یا نبودن دلایل قانعكننده به پذیرش یا رد امری اقدام كند».(۵) ادب كلام نیز معلول داشتن «سعهٔ صدر» است. «كسی كه سعهٔ صدر دارد افكار و عقاید، مكتبها و نظامهای مختلف عقیدتی و روشها و گرایشهای گوناگون را مورد بررسی قرار میدهد و آنچه را منطقی یافت به آسانی میپذیرد. اما فردی كه سعهٔ صدر ندارد متعصب است. آدم متعصب از برخورد با افكار و عقایدی كه با عقاید او اختلاف داشته باشند ترس دارد. چنین فردی افكار و عقاید خود را از روی تقلید كوركورانه پذیرفته است».(۶) البته ذكر این نكته نیز لازم است كه بگوییم برای هیچ فرد انسانی چنین امكانی وجود ندارد كه بتواند به صورت مطلق و صددرصد، بركنار از پسندهای شخصی و تعلقات روحی دست به یك تحقیق علمی بزند. چراكه آدمی ساخته و پرداختهٔ مجموعه شرایطی است كه این شرایط ناگزیر، در تمامی لحظات زندگی بر روی او و بینشهایش اثر میگذارد. درواقع در یك كلام باید گفت بر روی این كُرهٔ خاكی، حتی یك انسان بیطرف و بیتعصب نمیتوان پیدا كرد. ولی قدر مسلم آنست كه به این بهانه نیز نمیتوان جوازی برای جهتدار بودن تحقیقات علمی، فرهنگی صادر كرد و یك محقق نیز تا آنجا كه میتواند باید بركنار از تعلقات روحی و پیشداوریهای ذهنی ـ و یا به تعبیر فلاسفه «سبق ذهنی» ـ به كار تحقیقی مبادرت ورزد. حسینی نیز با اشراف به این مسئله و در حد توانایی خویش، خود را مقید به رعایت این اصل كرده است، ولی با توجه به اینكه به هرحال او نیز یك انسان است در بعضی از فصلهای كتاب ـ به صورت ناخودآگاه ـ تحت تأثیر پارهای از تعلقات روحی خویش قرار گرفته است. ولی تا همین اندازه كه او خود را متعهد به اصل «استقلال رأی و سعهٔ صدر» معرفی كرده است قابل ستایش است. چنانكه خود میگوید:
«...اما علیرغم اینها برای ادای این دین روحی كوشیدم كه شیفتگی را در نقد و بررسی حتیالامكان دخالت ندهم و اگر میخواستم از دید یك شیفتهٔ بیدل، این دفتر را رقم بزنم به یقین كار به گونهای دیگر صورت میگرفت».
(فصل خاتمه ـ ص ۱۵۰-۱۴۹)
تا بدین جا هنرهای «مِیْ» را برشمردیم. حال وقت آنست كه عیب «مِیْ» را نیز جمله بگوییم تا سخن كامل شود. در كتار «بیدل، سپهری و سبك هندی» چند مورد وجود دارد كه هرچند نمیتوان نام «كاستی» یا «نقطه ضعف» بر پیشانی آنها نهاد، ولی در عین حال جزءنقاط قوت و مثبت كتاب نیز به شمار نمیرود و بیان آن صرفاً بدین خاطر است كه نویسنده در چاپهای بعدی كتاب و یا حداقل در مقالات دیگری كه پیرامون «بیدل و سبك هندی» خواهد نوشت، به این موارد نیز توجه داشته باشد.حسینی در فصلی كه به بررسی «علل پیچیدگی شعر بیدل» اختصاص داده است، در مجموع دو عامل عمده را در ایجاد این پیچیدگی سهیم میداند كه عبارتند از:
۱ـ پیچیدگی آبشخور معنوی بیدل، یعنی فلسفهٔ عرفانی وحدت وجود.
۲ـ پیچیدگی سبك هندی كه در دست بیدل پیچیدهتر نیز میشود و به تعبیر خود نویسنده به صورت «سبك هندی مضاعف» درمیآید. همچنانكه پیشتر اشاره شد، حسینی هرچند كه نهایت تلاش خود را در دور ماندن از تعصب به خرج داده است،ولی با این وجود به خاطر شیفتگی و تعلق خاطری كه به بیدل دارد، در پارهای از موارد بیاختیار و به صورت ناخودآگاه در موضع جانبداری متعصبانه از بیدل قرار گرفته است كه یكی از آن موارد، همین فصل است. آنچه كه مسلم است قبل از بیدل نیز شاعرانی بودهاند كه پای فلسفه را به شعر باز كردهاند كه ازجملهٔ آنان میتوان از عطار، سنایی و مولوی نام برد. چنانكه در اشعار مولوی «فلسفه وحدت وجود» به صورت مكرر و با تعبیرات مختلف آورده شده است كه نیازی به آوردن نمونه نیست. ولی مولوی هیچگاه حاضر نشده است در بیان حقایق فلسفی و عرفانی، معنی را فدای لفظ نماید و خوانندهٔ شعر خویش را در پیچ و خمهای مضامین و اصطلاحات پیچیده و دور از ذهن سر در گم نماید. ولی متأسفانه بیدل ـ به هر علت ـ سخت در تكاپوی آراستن زبان شعر خویش به زیورهای مضامین نایاب و معنی بیگانه بوده است كه همین وسواس بیش از حد، شعر او را از جادهٔ فصاحت و صراحت دور كرده و به وادی پیچیدگی و ابهام افراطگونه كشانده است، تا بدانجا كه به گفتهٔ خود نویسنده یكی از مشكلپسندترین ذائقههای شعری معاصر ـ دكتر شفیعی كدكنی ـ را واداشته است كه در مقالهای تحت عنوان «بیدل دهلوی» كه در شماره هفتاد و چهارم مجله «هنر و مردم» به چاپ رسیده است دربارهٔ این خصوصیت شعر بیدل چنین بگوید:
«یكی از خصوصیات شعر بیدل، كه زبان او بیشتر مبهم و پیچیده ساخته، نوع تركیبات و بافتهای خاصی است كه وی در شعر خویش استخدام كرده و با سیستم طبیعی و محور همنشینی زبان فارسی چندان سازگار نیست». در مورد این نكته كه شعر بیدل از فصاحت كلام و كلمه بیبهره است،شاید توضیح بیشتری لازم باشد، البته منظور ما این نیست كه شاعری چون بیدل از اصول فصاحت بیاطلاع بوده است، بلكه آنچه مورد نظر ماست، اینست كه بیدل به عمد كوشیده است در جستجوی معنی بیگانه و مضمون نایاب در وادی پیچیدگی و ابهام گام بردارد. «در نظام بدیعی كهن گفته شده كه كلمه و كلام شاعر باید از فصاحت برخوردار باشد. فصاحت كلمه عبارت است از:
۱ـ حروف واژهها هماهنگ و خوشصدا باشد (دوری از تنافر حروف).
۲ـ واژهها با ما آشنا باشند (خالی بودن از عیب غرابت استعمال).
۳ـ واژهها از روی قاعدههای لغت و صرف زبان به كار روند (عدم مخالفت قیاس).
۴ـ به گوش خوش آید (كراهت در سمع نداشته باشد).
فصاحت كلام هم به این صورت است:
۱ـ كلمات سخن شاعر و نویسنده روشن باشد (فصاحت كلام).
۲ـ با هم هماهنگی داشته باشند (دوری از تنافر).
۳ـ كلام مطابق قوانین جاری زبان باشد (نداشتن ضعف تألیف).
۴ـ گویا و رسا باشد (تعقید لفظی و معنوی نداشته باشد).
۵ـ متنوع باشد (دوری از كثرت تكرار).(۷)البته اشاره به این قواعد بدان معنی نیست كه رعایت آنها را «وَحی مُنزل» بدانیم و چنان خود را مقید به رعایت آنها كنیم كه از هرگونه خلاقیت و نوآوری هنرمندانه باز بمانیم. بلكه بیشتر منظور آنست كه بگوییم به صرف نوآوری نیز نمیتوان قواعد را زیر پا گذاشت و به زبانی صحبت كرد كه برای اكثر مردم قابل هضم نیست. اینكه گفته میشود اشعار بیدل در افغانستان، پاكستان، هندوستان و... همچون شعر حافظ ورد زبان عام و خاص است، مقولهای جداست كه محتاج بررسی و تحقیق است، و ما نیز قصد آن نداریم كه در اینجا به بررسی آن بپردازیم، زیرا برای یافتن علت آن باید به بررسی مجموعه شرایط فرهنگی ـ اجتماعی این كشورها پرداخت كه در نهایت موفقیت و محبوبیت بیدل را به عنوان شاعری پارسیگو ثمره داده است. ولی تا همین اندازه میتوان گفت كه عدم موفقیت بیدل در ایران نیز بیدلیل نیست و شاید یكی از دلایل عمدهٔ آن این باشد كه ذائقه شعری یك ایرانی در طول سالیان سال به شعر شاعرانی چون حافظ، سعدی، مولوی، عطار، سنایی و... خو گرفته است و در شعر این بزرگواران حلاوتی یافته است كه شعر شاعری چون بیدل از این حلاوت و شیرینی بیبهره است. البته نباید از این نكته غافل شد كه استقبال عمومی جامعه از شاعران نامبرده نه بدین خاطر است كه اشعار آنان از فرمول قدیمی «هلو و گلو» تبعیت میكند، بلكه برعكس شعر این بزرگان نیز مُصرّانه از پذیرش این فرمول سر بر میتابد، با این تفاوت كه جانمایهٔ اصلی شعر اكثر این بزرگان «فصاحت» است. برای مثال شعر حافظ علاوه بر برخورداری از فصاحت، شعری است «سهل و ممتنع» كه «هرچند در آن هیچ صنعت و تكلفی در بادی نظر به چشم نمیآید، اما لطافت و سلامت آن در نهایت دلپذیری و زیبایی است، به طوری كه برای شنونده و خواننده تقلید لفظ و معنی آسان مینماید، ولی از آوردن همانند آن ناتوان میماند.»(۸) البته تا آنجا كه به یاد دارم حسینی نیز در مقالهای كه در یكی از شمارههای جنگ سوره به چاپ رسید، خود در رابطه با صنعت معنوی «سهل و ممتنع» بهطور جامع و مفصل سخن گفته است و یادآوری این نكته برای او شاید چندان ضرورتی نداشته باشد. ولی غرض از اشاره به این صنعت تأكید بر روی این نكته است كه هر سخن یا شعری را نمیتوان صرفاً به بهانه اینكه هركس در حد درك و فهم خویش میتواند از آن برداشتی ـ ولو برداشت تحتاللفظی ـ داشته باشد، سخنی مبتذل.سطحی و بیمحتوا قلمداد كرد و البته عكس این گفته نیز صادق است. چرا جای دور برویم. بهترین مصداق برای تفهیم این اصل كلام خداست. یعنی هركس میتواند با تلاوت سورهها و آیات الهی قرآن ـ در حد فهم و درك خویش ـ از مضمون آیات برداشتی داشته باشد. در مورد اشعار حافظ نیز اینچنین است. ولی همهٔ ما خوب میدانیم كه قرآن كتابی است كه حرف حرف واژههای آن قابل تفسیر است و در دل هر آیهای صدها معنی شگفت و عمیق نهفته است كه شاید تا به امروز نیز قطرهای از آن اقیانوس بیانتها و ژرف در كام اندیشهٔ ما نچكیده باشد. در مورد بیدل هرچند كه ما نیز معترفیم از اندیشههایی ژرف و عیمق برخوردار بوده است، ولی صرف ژرفاندیشی و داشتن جهانبینی فلسفی ـ عرفانی وحدت وجودی او را نمیتوان دلیلی موجه بر پیچیدگی زبان شعر او دانست. چراكه نقطه تكامل هنر یك شاعر خوب آنست كه بتواند با توانایی كامل و در نهایت زیبایی عمیقترین حرفها را در قالب سادهترین واژهها، با زبانی صمیمی و روشن، بیان كند. متأسفانه بیدل در سراسر دیوان خویش هیچگونه تلاشی جهت اثبات این توانایی هنرمندانه از خود نشان نداده است و همواره بر پیلهٔ پیچیدگی و حیرت تنیده است. آنچنان كه این وسواس و افراط در پیچیدن به مضامین نایاب و معنی بیگانه گاهی شاعر را به خلق ابیاتی از این دست نیز ناگزیر كرده است:
حیرت دمیدهام گل داغم بهانهای است
طاووس جلوهزار تو آیینه خانهای است
كه در تعبیر و تفسیر آن حتی حسینی نیز ناگزیر شده است فصلی را در كتاب به آن اختصاص دهد! كه در نهایت نیز صد البته گره غموض و ابهام بیت با همهٔ تلاشی كه نویسنده در گشودن آن به خرج داده است، همچنان ناگشوده باقی مانده است. البته این امر بر حسینی نیز پوشیده نمانده است، چنانكه در فصل «خاتمه» بهطور غیرمستقیم به این امر اشاره كرده و میگوید:
«در پایان این مبحث ذكر این نكته ضروری است كه ابیاتی از این قبیل كه دركشان نیازمند شرح و تفصیل فراوان است، علیرغم جاذبه و رمزآلودگیهای دلنشینی كه دارند، از دید ما مصداق شعر كامل و ایدهآل محسوب نمیشود،و اختصاص این فصل به شرح این بیت نباید برای خواننده این توهّم را پیش آورد كه ایجاز و تمثیل فشردهای به این شكل، غایت و مطلوب ذوق شعری ماست...»
(معنی یك بیت بیمعنی! ـ ص ۱۲۹)
«تداخل انگیزهها» دومین موردی است كه اشاره به آن در این بخش ضروری است. همچنان كه در آغاز اشاره شد، انگیزه اصلی نویسندهٔ كتاب «بیدل، سپهری و سبك هندی» طرح این مسئله بوده است كه بگوید شعر سپهری متأثر از بیدل و سبك هندی است و ریشه در فرهنگ و تاریخ این مرز و بوم دارد. در كنار این انگیزه، ظاهراً به نظر میرسد انگیزهٔ دومی نیز در نگارش این كتاب دست داشته است ـ كه البته نقش این انگیزه، نقش فرعی و حاشیهای است ـ انگیزه دوم نویسنده، پاسخگویی به موارد و ابهاماتی بوده است كه شاعر و نویسنده معاصر دكتر شفیعی كدكنی در مقالهٔ «بیدل دهلوی» در ارتباط با بیدل و سبك هندی عنوان كرده است. حسینی به خاطر حساسیت و تعلق خاطر خاصی كه به بیدل و آثار او دارد، با محتمل دانستن این مسئله كه عدم پاسخگویی به موارد طرح شده در مقالهٔ «بیدل دهلول» ممكن است از شور و شوق شاعران جوان در استقبال و گرایش به سبك هندی و آثار بیدل بكاهد، خود را مقید دانسته است كه در صدد پاسخگویی به این موارد برآید و از همین رو در دو فصل «علل پیچیدگی شعر بیدل» و «معنی یك بیت بیمعنی!» شاهد ارایه دلایل و استدلالاتی هستیم كه حسینی جهت اثبات حقانیت بیدل و سبك هندی اقامه كرده است. اینكه نویسنده كتاب در آوردن این دلایل و پاسخگویی به دكتر شفیعی كدكنی محق بوده است، جای هیچگونه شك و تردیدی نیست. ولی با توجه به اینكه كتاب «بیدل، سپهری و سبك هندی» كتابی است كه به بررسی خصوصیات سبك هندی و نقد آثار بیدل میپردازد، بهتر آن بود كه نویسنده همه فصلهای كتاب را به همین مسئله اختصاص میداد و از این محدوده پا را فراتر نمیگذاشت.مسلماً اگر حسینی همهٔ تلاش خود را در این جهت شكل میداد و در این كتاب فقط به این مقوله میپرداخت و از پرداختن به مسایل حاشیهای و فرعی خودداری میكرد، شاید حاصل كار چیزی بهتر از این میشد ـ هرچند كه این كتاب نیز به سهم خود در گشودن باب بیدلشناسی و آشنایی با سبك هندی كتابی ارزنده و راهگشاست ـ درواقع نویسنده در این دو فصل به نقد نظرات دكتر شفیعی كدكنی در مقالهٔ «بیدل دهلوی» پرداخته است كه همین حساسیت فوقالعاده نسبت به این مسئله او را از انگیزه و هدف اصلی خود در كتاب دور كرده است. گذشته از این، مطالعه دو فصل علل پیچیدگی شعر بیدل» و «معنی یك بیت بیمعنی!» تنها برای كسانی سودمند خواهد بود كه كه قبلاً مقاله «بیدل دهلوی» را خوانده باشند ـ البته منظور من مطالعهٔ قسمتهایی از این دو فصل است كه به نقد نظرات دكتر شفیعی كدكنی در مقالهٔ مذكور پرداخته است ـ در غیر این صورت بدون داشتن یك پیشزمینه ذهنی مناسب و تنها با شنیدن دلایلی كه حسینی در رد نظرات دكتر شفیعی كدكنی آورده است، قضاوت خوانندگان كتاب در مورد مقالهٔ فوقالذكر، قضاوتی یكطرفه و دور از واقعیت خواهد بود.البته ممكن است نویسنده استدلال كند كه من قسمتهایی از مقاله «بیدل دهلوی» را كه مورد نظرم بوده است در كتاب آوردهام، ولی مسلماً این جواب قابل قبولی نیست. چراكه با مطالعه كامل یك مقاله بهتر میتوان با نقطه نظرات و دیدگاههای نویسندهٔ آن مقاله آشنا شد، تا با مطالعهٔ قسمتهایی از آن، بهخصوص آنكه اگر این مسئله را نیز در نظر بگیریم كه اكثریت خوانندگان كتاب را كسانی تشكیل میدهند كه هنوز با بیدل و سبك هندی آشنایی چندانی ندارند و این همان چیزی است كه حسینی از آن غافل مانده است. و اما مورد سوم: هرچند گشودن باب بیدلشناسی را در ایران باید به فال نیك گرفت و از آن استقبال كرد، ولی از این امر نیز نباید غافل ماند كه طرح بیدل در شرایط كنونی به تنهایی نمیتواند برای شاعران نوپرداز جوان كارساز و راهگشا باشد و چهبسا كه طرح اینچنینی بیدل بدون زمینهسازیهای قبلی و مقدمهچینیهای لازم، باعث آن شود كه بسیاری از این استعدادهای جوان و نوشكوفا به خاطر عدم شناخت كامل فراز و نشیبهای شعر بیدل و سبك هندی، و صرفاً به خاطر تقلید عجولانه و ناآگاهانه از او، در وادی ادبیات راه به جاهایی برند كه پای هیچ ذوق سلیمی به آنجا نمیرسد! احتمال یك چنین مسئلهای چندان بعید به نظر نمیرسد و به همین خاطر بر كسانی كه باب بیدلشناسی را در ایران گشودهاند واجب است قبل از آنكه این مسئله به صورت اپیدمی درآید، جهت پیشگیری از انحراف و گمراهی مشتاقان این وادی، در فكر چاره برایند و از هماكنون در مسیر بیدلشناسی با احتیاط و حسابشده گام بردارند. زیرا به تجربه ثابت شده است كه ما همیشه چوب «افراط و تفریط» را خوردهایم و از حول حلیم در دیگ افتادهایم. در درستی این حرف كه شناخت بیدل و آثار او بر پارسی زبانان واجب است، جای هیچگونه شك و شبههای نیست، ولی در صحت این گفته كه عدم شناخت درست بیدل و سبك هندی ممكن است باعث خسارات جبرانناپذیری بر بدنهٔ تنومند ادبیات پارسی گردد نیز جای هیچگونه تردید نیست. آنچه كه مسلم است ما قصد نداریم با طرح بیدل، راه ناشناخته و تجربه ناشدهای را پیش پای مشتاقان این راه بگذاریم و آنان را در پیچ و خمهای این راه ناآزموده سردرگم سازیم، بنابراین خوبست در این كار بیش از حد عجله به خرج ندهیم و بگذاریم تا این میوهٔ شیرین و جادویی بر شاخهٔ ذوق و احساس ایرانی، و در آفتاب «شناخت» خوب برسد، تا آن روز كه خودبهخود از شاخه جدا شود و در زنبیل ذائقه ما جای گیرد. و اما آخرین نكته اینكه به شهادت فصلهای كتاب، حسینی نهایت سعی و تلاش خود را به كار گرفته است تا با چیدن مقدمههای لازم به این نتیجه برسد كه سپهری با دیوان بیدل حشر و نشر و اُنس مداوم داشته است و بهترین و محكمترین دلیلی كه برای اثبات این ادعا در سراسر طول كتاب به چشم میخورد، نمونههای فراوانی است كه نویسنده از اشعار سپهری آورده كه در این نمونهها به خوبی میزان تأثیرپذیری سپهری از بیدل دیده میشود كه آوردن یكی از این نمونهها در اینجا خالی از لطف نیست. مضمون یكی از رباعیات بیدل چنین است:
در كلبهٔ بیدلان، نیاز اندیش آی
هرچند كه سُلطان منشی، درویش آی
از صحبت ما تا به حضوری برسی
خود را بیرون در گذار و پیش آی!
سپهری نیز همین مضمون را در شعر «بیپاسخ» بدین گونه آورده است:
در تاریكی بیآغاز و پایان
دری در روشنی انتظارم روئید
خودم را در پس در تنها نهادم
و به درون رفتم
(اندیشههای بیدل در مثنوی و رباعی ـ ص ۱۳۸)
اما حسینی با اینكه خود معترف است «صائب» نیز یكی از دو قلهٔ شعر سبك هندی است، ولی هرگز به این سؤال نپرداخته است كه آیا سپهری از صائب نیز متأثر بوده است یا نه؟ شاید در نظر بعضی تأثیرپذیری سپهری از بیدل غیرممكن و غیرمنطقی باشد و اگر هم این تأثیرپذیری را تا حدودی بپذیرند، از آن به عنوان نوعی «توارد» یاد كنند، ولی همین عده تأثیرپذیری سپهری از صائب را نمیتوانند به همین سادگی انكار كنند. چراكه سپهری شاعری ایرانی و پارسی زبان بوده است كه همین خصوصیت كافی است كه بپذیریم سپهری با دواوین شعرای متقدم ایرانی كه در زمان خویش صاحب سبك و آوازهای بودهاند حشر و نشر و اُنس و اُلفت داشته است و طبیعتاً دیان صائب نیز به عنوان یكی از شاعران خوشذوق و صاحب سبك مورد مطالعه و توجه سپهری قرار گرفته است. قبول همین یك اصل مسلم و بدیهی ما را از آوردن هرگونه استدلال و برهان دیگری در اثبات اینكه سپهری از صائب نیز متأثر بوده است بینیاز میسازد. بنابراین جای تعجب است كه چگونه حسینی به این مسئله نپرداخته و فصلی را در این كتاب به بررسی این رابطه و تأثیرپذیری اختصاص نداده است! گذشته از این من معتقدم كه اگر بخواهیم برای بیدل در میان قلوب این مردم كه قرنها با حافظ و سعدی و مولوی و عطار نشست و برخاست داشتهاند جایی سزاوار و شایسته دست و پا كنیم، ابتدا باید از «صائب» شروع كنیم و سبك هندی را با صائب به مردم بشناسانیم. درواقع نیز كلید شناخت بیدل، «صائب» است. چنانكه خود حسینی نیز اذعان میكند كه «شعر سبك هندی در مسیر تطور خود از وضوح حكیمانه در شعر صائب و اقمارش به سوی غموضی عارفانه در شعر بیدل سیر میكند».(۹) با توجه به مطالبی كه گفته شد، جا دارد كه حسینی در مقالاتی كه احیاناً در ادامهٔ حركت «بیدلشناسی» در آینده خواهد نوشت، به صائب و آثار او نیز به عنوان یكی از قلل رفیع شعر سبك هندی نظر داشته باشد و حقی را نیز كه «صائب» به گردن این سبك دارد، آنگونه كه شایسته است ادا نماید. حال در مورد اینكه به بررسی تأثیرپذیری سپهری از صائب بپردازد یا نه، بحثی است جدا كه بستگی به تمایل و انگیزهٔ نویسنده دارد و من نیز در اینجا این مسئله را تنها به عنوان یك پیشنهاد طرح كردم. پرداختن به صائب از آن جهت ضرورت دارد كه راه را برای شناخت بیدل همواره میكند و علاوه بر آن از افراط و تفریطهای نوپردازان جوان در پیروی از سبك هندی جلوگیری به عمل میآورد و آنان را رفته رفته به صراط مستقیم و اعتلال ادبی سوق میدهد. كوتاه سخن آنكه كتاب «بیدل، سپهری و سبك هندی» كتابی است كه بشارت آغاز یك راه را میدهد و به باز شدن روزنهای میماند كه این روزنه در آینده میتواند به پنجرههایی سبز و نورانی تبدیل شود. والسلام.
منابع و مآخذ:
۱ـ جلال آل احمد ـ ارزیابی شتابزده ـ انتشارات رواق ـ ص ۱۹.
۲ـ دكتر علی شریعتی ـ مجموعه آثار (۴) ـ بازگشت به خویشتن ـ انتشارات حسینیه ارشاد ـ صص ۹۷-۹۸.
۳ـ عبدالعلی دستغیب ـ نیما یوشیج (نقد و بررسی) ـ چاپ دوم ـ انتشارات پازند ـ ص ۹۴.
۴ـ امام صادق(ع) فرمودند: خدا پشت دریاها شهری دارد كه به اندازهٔ چهل روز طول میكشد تا خورشید آن را بپیماید و در آن مردمی هستند كه هیچگاه گناه نكردهاند و ابلیس را نمیشناسند.
(بحارالاوار، چاپ جدید، ج ۵۴ـ ص ۳۳۳)
۵ـ دكتر علی شریعتمداری ـ روشنفكر كیست؟ ـ انتشارات قائم ـ ص ۸۲ .
۶ـ همان كتاب ـ ص ۸۳ .
۷ـ عبدالعلی دستغیب ـ نیما یوشیج (نقد و بررسی) ـ چاپ دوم ـ صص ۱۱۵ـ۱۱۶.
۸ـ دكتر سیدحسن سادات ناصری ـ قافیه و صنایع معنوی ـ انتشارات آموزش و پرورش ـ ص ۷۰.
۹ـ حسن حسینی ـ بیدل، سپهری و سبك هندی ـ ص ۱۴۰.
رضا اسماعیلی
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست