دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
از حسادت تا شفقت
● نگاهی به داستان مردگان اثر جمیز جویس
مهم ترین ویژگی آثار «جیمز جویس» تلفیق زندگی و مرگ است. تلفیقی که در حکم عمود خیمه آثار او بشمار میرود.
این توازی زندگی و مرگ یا وابستگی متقابل زندگان و مردگان در دیگر آثار او نیز به چشم میخورد، به ویژه در «مردگان» بارزتر از دیگر آثار او بشمار میرود.
این داستان از مجموعه «دوبلینیها» انتخاب شده است و یکسره متفاوت از داستانهای دیگر اوست. بسیار هم پیچیده تر از آنها. مملو از وقایع و حوادث تودرتو. بهطوری که به دشواری می توان دریافت هر یک از واقعیتها و حادثهها نماد چیست!؟
با ذکر جزییات خاص؛ جزییاتی که در اوج شتاب میگیرد و موزون میشود تا مضمون اصلی داستان را به وجود بیاورند. اما پیش از آن که به آن بپردازیم، خلاصه داستان را بخوانیم. «گابریل کانروی» شخصیت اصلی داستان که معلمی دوبلینی است به همراه همسرش «گرتا» در جشن خانوادگی خالههای پیرش «خواهران مورکان» به مناسبت کریسمس شرکت میکنند. طی شب وقایعی اتفاق میافتد که دو احساس متضاد را دامن میزند.
تلخ زبانیهای «لیلی» دختر پیشخدمت. نیش زبان «مالی آیورز» یکی از همکارانش و مهمتر از همه تردیدهای پنهانی خودش، همگی برایش آزار دهنده است. از سوی دیگر حمایتهای خالههای او ـ موقع تقسیم غاز ـ و نیز سخنرانی پس از شام و این که مورد توجه میهمانان قرار میگیرد، به او غروری کاذب می بخشد.
میهمان از جشن به هتلی میروند و گابریل در اتاق هتل ـ از عشقی که به همسرش دارد ـ، عواطفش تحریک می شود و سعی میکند به همسرش نزدیک شود و او را برَ بگیرد، اما همین که در می یابد همسرش عاشق پسری به نام «مایکل فیوری» بوده است، که اکنون مرده است. ـ عشقی که برتر از همآغوشی با او برای زنش اهمیت دارد؛ ـ همه جوش و خروشش فرو مینشیند. آنجاست که سعی میکند، به ذهنیات خود پناه ببرد، تا جایی که در عرصه خیال با رقیب مردهاش رویارو میشود.
داستان با صحنه میهمانی درخانهی گرم و نشاط انگیز، در میانهی شب و برف، آغاز میگردد و با توصیف صحنههایی که همگی نشانههایی از مرگ و زندگی است؛ تداوم مییاید. تا این که «مرگ» حضور خود را از میان آن به رخ میکشد.
نقل شخصیتهای داستان بخوبی گویای این امر است.
گابریل: «سه ساعت مرگ آور وقت میخواهد لباسش را بپوشد.»
خالهها میگویند؛ گرتا باید: زنده زنده نابود شود.
به عبارتی این طنز ایرلندی است که دلالت به مرگ و زندگی میکند. بارها گرما و شادی به اندیشهی عشق و ازدواج میدان میدهد، اما هر بار عبارتی یا حادثهای آن را بر زمین میکوبد. در همان آغاز داستان، گابریل به لیلی؛ دختر سرایدار می گوید که به زودی در مراسم عروسیاش شرکت میکنند، اما لیلی به تلخی جواب میدهد: «مردهای حالا همهاش چاخان میکنند و در این فکرند که چیزی از آدم در بیاورند.»
این ویژگی در استفاده از تصاویر متضاد: «مرگ و زندگی» ، «تاریکی و روشنایی» ، «گرما و سرما» ، «شرق و غرب» ، «بینایی و نابینایی» ؛ تا پایان داستان خود را به مخاطب می نماید. و گاه معنایی متضاد القاء میکند. به طور مثال غرب همیشه نمادی از دستیابی به ناکجا آباد و متضمن جستجو و ماجرا است و شرق تجسم خمودی و خواب و رکود، اما جویس به عمد دست به جابجایی این نماد میزند؛ آنجا که سعی میکند نشان دهد شرق مدخلی است که گابریل از آنجا رویای آزادی را لمس میکند، و غرب گذرگاهی است که به گورستان پیوند میخورد.
در ادامه داستان نیز با چنین اشاره های متضاد به کرات مواجه هستیم؛ آنجا که مردم با فرهنگ و شهرنشین بخش ساحلی شرق ایرلند با اهالی سنتی و غیرشهری غرب شهر در تضاد قرار دارند.
یا در جشن؛ دوبلینی های شرقی مردمی میان مایه و متوسط هستند که گفتگوها و برخوردهایشان تهی و کلیشه ای است. آنجا که به نویسندههایی میانمایه اشاره میکند، که بجای نوشتن آثار خلاق؛ تنها مقالههای انتقادی مینویسند. یا رفتار میهمانان، که به خوردن، نوشیدن و گوش کردن به آهنگهای فاقد محتوا خلاصه میشود. حتا تاکید آهنگی که با پیانو نواخته میشود، اشاره است به آوای طبلی توخالی. اما در مقابل شخصیتهایی چون میس آیورز؛ همکار گابریل و نیز گرتا زنش و حتا مایکل فیوری ـ معشوقه همسرش ـ که با غرب پیوند دارند، همگی مردمی ساده، صادق؛ پرشور و صمیمی هستند.
یا خاله جولیا با این که جاهل و پیر و چروکیده و خرفت است، اما در آواز خواندن به هیجانی تند و اطمینان بخش دست مییابد. همچنین در تضاد:«سرما ـ گرما» و «تاریکی ـ روشنایی»؛ هنگامی که گابریل برای نخستین بار از بیرون ـ تاریکی و سرما ـ وارد خانه ـ روشنایی و گرما ـ می شود، شاهد این تضاد تصاویر نمادین هستیم. یا زمانی که گابریل بطور مکرر به گالش های خود اشاره میکند و معتقد است همچون سپری در مقابل سرما از او محافظت میکند، اما در دل آرزوی تماس با سرما و برف دارد. حتا آنجا که از برفآب خیابان کلافه می شود، اما از منظره برف های روی بام ها نه تنها افسرده و دلمرده نم یشود که او را به هیجان می آورد. *
در ادامه نیز، روشنایی های درون خانه، تصویری متضاد القاء می کنند، چون این روشنایی انگار بر گروهی افسرده و مرده می تابد که از گرما و زندگی به دور هستند.
نکتهای که لازم به ذکر است، از معدود مواردی که نمادها جای خود استفاده شده است، بخش عزیمت میهمانان است. آنجا که همگی با سخنان پراکنده و اتفاقی از برف و سرما؛ زمینه نماد مرگ را فراهم مینماید. یکی از میهمانان از باد توفنده و سرمای سوزناک و سرماخوردگی همهگیر سخن میگوید. دیگران نیز از سرما به خود میلرزند. به این جملهها توجه شود:
«خاله کیت: بله، همه سرما خوردهاند.»
«مری جین: میگویند سی سال است همچو برفی نداشتهایم...»
باز در موقع وداع ناگهان با جمله هایی برمیخوریم که بیش از دهها بار تکرار میشود:
«شب بخیر...»،
«شب بر همگی خوش»
«شب خوش، شب بخیر»،
«باز هم شب خوش»
در این جملات طنزی ظریف نهفته است، تصویری طنزآلود برای آماده سازی پایان داستان که دلالت بر سفر آخرت دارد.
پیش از آنکه به بخش پایانی بپردازیم، لازم است به اوج نمادگرایی داستان بپردازیم. جایی که تصاویر سرما و گرما جای خود را به تصاویر بینانی و نابینایی یا بصیرت آگاهانه و فقدان چنین بصیرتی از واقعیت میدهد. اشارههای مکرر به: «چشم، عینک، پنجره و آینه» همگی دلالت بر این امر دارد و در این میان تصاویر آینه از اهمیت بیش تری برخوردار است.
انعکاس تصاویر در آینه همیشه مبین خودشیفتگی کاذب و نمادی از شخصیت مجازی، که منعکس کننده خودباوری دروغین است. در این داستان نیز گابریل سخت شیفته خود است، خود شیفتگی که از منظر و چشم دیگران ـ خالههایش؛ میهمانان و پیشخدمت ـ در او به وجود آمده است.
جویس برای نشان دادن این خودشیفتگی دروغین، با اشاره به دید چشم و عینک گابریل، داستان را پیش می برد.
«چشمهای ظریف و بیقرارش را برق ساطع از کف صیقلی خورده ی اتاق و چلچراغ خیره می کند.»
به عبارتی روشنایی خیره کننده پیرامون، باعث خود شیفتگی او شده و مانع از بصیرت آگاهانه به دنیا شده است.
اما جویس در زیباترین بخش داستان گابریل و گرتا را وا می دارد به آینه نگاه کنند. چیزی که گرتا میبیند در نظر اول هویدا نمی شود، چون که «با حالتی جدی و ملول» از آینه رو برمیگرداند. اما گابریل شخصیت مجازی و غیر واقعی خود را در آن می بیند:
«از برابر آینه ی دیواری که می گذشت، چشمش افتاد به اندام تمام قد خودش، به آن سینه ی فراخ پر و پیمان، به صورتی که همواره حالتش، وقتی آن را در آینه می دید، مبهوتش میکرد و به عینک دورطلایی براقّش.»
در حقیقت این تصویر خود ساخته مجازی گابریل است که در جشن شرکت کرده است و با شخصیت حقیقی او فاصله زیادی دارد. اکنون در هتل از آتش شهوت به زنش میسوزد، اما هنگامی که گرتا اختیار از دست میدهد و ماجرای عشق و عاشقی خامش؛ با پسر هفده سالهای در گالوی که به سبب ایستادن در زیر پنجره ی اتاق خواب او از سرما مرده بود؛ برای او تعریف میکند. تازه متوجه میشود که همه آن چیزی که تاکنون از خود ساخته، پنداری پوچ بیش نبوده است. اما هنوز مانده تا به آن بینایی و بصیرت حقیقی برسد. پس میکوشد مایکل را خوار و خفیف کند، برای همین از زنش میپرسد:
«چه کاره بوده؟»
گرتا جواب میدهد:«در کارخانهی گاز کار میکرد»
گابریل به تلاشش ادامه می دهد، در حالی که سعی می کند به لحنش حالت دلسوزانه بدهد می پرسد:
«گرتا، چه شد که جوانمرگ شد؟ نکند سل داشت؟»
اما زن از این گونه برخورد خاموش و وحشت زده می شود، و پاسخ می دهد:
«فکر میکنم به خاطر من مرد»
در این پاسخ ابهام ظریفی وجود دارد؛ ابهامی که بر خودمداری عشق مهر تأیید میزند و ناخودآگاه با پرسش معقول گابریل میستیزد.
خاطرهی عاشق مرده، گرتا را از احساس تهی میکند، پس میگذارد شوهرش او را بدون هوسی ببوسد، شاید که خاطره عاشق مرده هنوز از خاطرش محو نشده است. ضمن این که سخنانش آتش بر جان شوهرش می اندازد. از طرفی گابریل مطالب دیگری نیز در ذهنش جان میگیرد، بگومگویی که با میس ایورز داشته و از او خواسته بود، عِِرق ملی داشته باشد و تعطیلات تابستانهایش را در جنوب ایرلند (محل دیدار زنش با جوان ناکام) بگذراند. همه چیز دست به دست هم میدهد و گابریل را به سوی محو غایی نابینایی او می کشاند. او با فروتنی به سوی پنجره میرود و بیرون را تماشا میکند، همان جایی که در خیالش زمانی رقیبش ایستاده بود. آنجا است که به نظرش میآید، مایکل به خاطر عشق گرتا مرده است. پس بر ایثار او در راه عشقی زمینی حسودی میکند.
اکنون هر دو در مثلثِ عشقی قرار میگیرند که رقیب یکدیگر بشمار می روند. رویارویی خیالی گابریل با مایکل؛ حالت تضاد بوجود میآید، یکی عاشق مرده که بیرون زیر باران ایستاده است و سعادتمند لحظهی وصال است، دیگری شوهر زنده که درو مصاحبت با او. ضمیر ناخودآگاه نینا خطا بودن این عمل را با عین ناکامی و ناخرسندی در اتاق تاریک و قبروار هتل، ریزش برف را تماشا میکند. و در این صحنه پنجره بصورت نمادی متضاد، آینهای بازتابنده درمیآید که بصیرت واقعی را نشان میدهد. به عبارتی جویس کاری میکند که هر دو شبانه در جستجوی عشق زن برآیند. با این تفاوت که شوهر زنده به مرده میماند و شبح مرده به نظر زنده میرسد.
گابریل تازه میفهمد عشقی مانند مایکل را هرگز در زندگیاش تجربه نکرده است. و به دنبال آن به این موضوع پی می برد که از موهبت زندگی محروم بوده است. آن وقت سعی میکند با دور ریختن همه خودشیفتگی های تفاخر برانگیز که در جشن، از دیگران دریافت کردهبود و مایه مباهاتش بود، کمی همدلی به همسرش در دلش به وجود بیاورد، شاید این همدلی مانند رشته نازکی او را به همسرش پیوند دهد. رشتهای که نامش عشق نیست، چون هر دو از مرز جوانی و زیبایی و شر و شور گذشتهاند. بدین گونه در این مرحله است که او از نابینایی و خودبینی فریبنده بیرون میآید و به شناخت خود و همدلی به دیگران میرسد.
گابریل پس از آن با عاشق مردهی همسرش احساس پیوند پیدا میکند، یعنی با برهای که در قربانگاه عشق زنش سوخته شده است، حتا اندک اندک تسلیم عاشق مردهی گرتا و شیفته عرصه ی شر و شور عاطفی او میشود، عرصهای که از دایرهی تجربهاش بیرون است.
«...چه بهتر که آدم غرق در جلال عشق، با بیپروایی از این دنیا برود تا اینکه براثر پیری با حالتی مغموم طراوت از دست بدهد و پژمرده شود.»
در پایان احساس او نه نفرت که شفقت است و با قربانی کردن خویش به یگانگی اندوه بار زندگان و مردگان واقف میشود.
علی آرام
منبع : ماهنامه ماندگار
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست